۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

به مناسبت اول ماه مه روزجهانی کارگر
 
"رهائی طبقۀ کارگر، کار خود طبقۀ کارگر است" و نقش حزب طبقۀ کارگر

تماً این سخنان را در سرود انترناسیونال کمونیستی شنیدهﺍید و بسیاری کمونیستﻫﺎ نیز از این گفتار به نقل از مقدمۀ "مانیفست حزب کمونیست" بسیار نقل کردهﺍند و یا این که حتماً این جملات مارکس را در "انترناسیونالیسم اول" در سپتامبر1871 به خاطر می آورید که در جمعبندی از کمون پاریس می گفت: "طبقۀ کارگر آزادی خود را باید در میدان مبارزه به دست آورد..." ولی متأسفانه پارهﺍﯼ از کمونیستﻫﺎ که تحت تأثیر نظریات اکونومیستی هستند از این گفتار درست، درک نادرستی ارائه می دهند. این گفتار تا آن حد که بخواهد به طبقۀ کارگر این اعتماد به نفس را بدهد، که باید برای آزادی خویش بپاخیزد و قدرت سیاسی را به کف آورد و این آزادی نمی تواند محصول کار سایر طبقات اجتماعی به غیر از خود کارگران باشد و وی نباید منتظر آزادی خویش به دست دیگران و یا قهرمانان و خدایان و نیروهای خارج از طبیعت باشد، سخنان درستی است. طبقۀ کارگر آن نیروی مادی اجتماعی است که می تواند جانمایۀ تغییرات انقلابی قرار گیرد. ولی وجود طبقۀ کارگر به عنوان پایۀ مادی این تحول برای رفتن به سوی جامعۀ بی طبقه و یا برای نیل به سوسیالیسم و گذار به کمونیسم کافی نیست. این نیروی مادی باید با دانش علمی آغشته شود و تئوری سوسیالیسم علمی و در شرایط امروز مارکسیسم لنینیسم با آن بیامیزد تا جنبش کارگری راه خود را پیدا کند و بداند که به کدام جهت باید حرکت کند. جنبش کارگری نیروی بالقوۀ انفجار است ولی هر انفجاری به سود طبقۀ کارگر نیست و به امر رهائی وی یاری نمی رساند. تنها آن انفجاری زنجیرهای طبقۀ کارگر را به دور می افکند که با چاشنی مارکسیسم لنینیسم همراه باشد. این انفجار است که جهت تخریب نظام کهن را نشان می دهد. ولی برای کار این انفجار باید آموزش دید.باید شناخت سیاسی پیدا کرد، باید با دانش علمی مارکسیسم لنینیسم مسلح شد. بدون دستیابی به این دانش امکان رهائی طبقۀ کارگر به هیچوجه میسر نیست.باید شعور و ماده با هم تلفیق شوند تا تحول مورد نظر به وجود آید.

عدهﺍﯼ هستند که عوامفریبانه رفتار می کنند و کار یک بحث علمی و آموزنده را به شعارهای دهان پر کنی نظیر این که "طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، "طبقۀ کارگر خودش را خودش آزاد می کند و به کس دیگری نیاز ندارد" تنزل داده و حتی کارگران را علیۀ روشنفکران به عنوان دشمنان آنها تحریک می کنند و البته روشنفکرانی که به جز مارکسیسم لنینیسم به طبقۀ کارگر بیآموزند طبیعتاً دشمنان طبقۀ کارگر هستند زیرا مدت اسارات طبقۀ کارگر را افزایش می دهند. ولی این مدعیان دلسوزی برای یک"جنبش ناب کارگری" منظورشان همان دانش مارکسیسم لنینیسم است که نباید به درون طبقۀ کارگر نفوذ کند. آنها چه بدانند و چه ندانند کارگران را به کوری، به جهل طبقاتی دعوت کرده از آنها می خواهند که نادانسته دست به کار شوند و به بیراهه روند. نتیجۀ چنین فراخوانی از همان روز نخست معلوم است و هستۀ شکست را در دل خویش می پروراند. این افراد که تعداد آنها به ویژه پس از شکست در هر جنبشی کم نبودهﺍند علیۀ حزب قد علم می کنند، دشمن حزب می شوند، حزب را سد راه انقلاب جا می زنند، کارگران را چون بُت به صِرف کارگر بودن تقدیس می کنند، خطا ناپذیر جا می زنند تا تئوریﻫﺎﯼ من در آوردی و ضد انقلابی خویش را که میان عامل آگاه و جنبش کارگری جدائی می افکند، جا بیاندازند. هم اکنون ما در ایران با چهرهﻫﺎﯼ اکونومیستی، آنارکوسندیکالیستی، تروتسکیستی و ضد لنینی روبرو هستیم.رویزیونیستﻫﺎ نیز از دشمنان حزب طبقۀ کارگرند و در تلاشند تا ماهیت حزب طبقۀ کارگر را عوض کنند. آنها به جای مارکسیسم لنینیسم که آن را به بهانۀ دگماتیسم طرد می کنند تجدید نظر طلبی، رفرمیسم و اکونومیسم را می نشانند. رویزیونیستﻫﺎ نیز مانند اکونومیستﻫﺎ چهرهﻫﺎﯼ مختلف دارند و نقابﻫﺎﯼ "چپ" و راست حمل می کنند.رویزیونیستﻫﺎ و یا اکونومیستﻫﺎﯼ "چپ" با قبول تئوریﻫﺎﯼ کاستریستی و"کانون شورشی" ضرورت وجود حزب طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی را که همان عامل مهم ذهنی است با عربده کشی "انقلابی" رد می کنند و کمونیسم را با انقلابی نمائی خرده بورژوائی به انحراف می برند و رژی دبره و چه گوارا را به جای لنین و استالین می نشانند و برخی نیز با چنگ انداختن در مبارزۀ اقتصادی و یا قبول سیاست بورژوائی نقش رهبری طبقۀ کارگر را به دست بورژواها می دهند.هر دوی این انحرافات نتیجۀ واحد در به انحراف کشاندن جنبش کارگری دارد که منجر به قربانیان فراوانی خواهد شد. رویزیونیستﻫﺎ و اکونومیستﻫﺎ در فرجام خونین سرنوشتشان حاضر نیستند مسئولیت خونﻫﺎﯼ ریخته شده را به عهده گیرند و خود را تا پای مرگ نیز انقلابی جا می زنند. آنها که تجربۀ تاریخ را به دور افکنده بودند و می خواستند همه چیز را از نو شروع کنند در کفن تئوریﻫﺎﯼ کهنه به گور تاریخ سپرده می شوند.حزب ما در آستانۀ اول ماه مه سال 2007 مطابق 11 اردیبهشت سال 1386 در بزرگداشت این روز تاریخی لازم می داند که بار دیگر به یکی از دستآوردهای جنبش کمونیستی ایران و جهان تکیه کند و با جریانﻫﺎﯼ منحرفی که در جنبش زندۀ کمونیستی ایران چون علف هرز رستند، مبارزه نماید. صدور اعلامیه در اول ماه مه و یا تکرار حوادث و رویدادهای مبارزاتی کارگری در ایران و جهان کافی نیست آموزش و درک از مارکسیسم لنینیسم و حزبیت اساس آزادی طبقۀ کارگر است.

ما در زیر با نقل از اثر"تکامل در وحدت، سرشت مارکسیسم است" به پارهﺍﯼ از این ادعاها از زبان رفیق فروتن پاسخ داده و اهمیت نقش حزب را برجسته می کنیم:

حزب طبقۀ کارگر

آیا حزب باید آموزش سوسیالیسم علمی را به میان کارگران ببرد؟

سوسیالیسم علمی چیست؟ سوسیالیسم علمی، تئوری علمی قانونمندیﻫﺎﯼ تحقق رسالت تاریخی پرولتاریا یعنی قانونمندیﻫﺎﯼ مبارزۀ طبقاتی و استراتژی و تاکتیک نبرد سرنوشت ساز طبقۀ کارگر در تدارک انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم است، سوسیالیسم علمی همراه با اقتصاد مارکسیستی و جهان بینی مارکسیستی سه جزء مارکسیسمﺍند، سه جزئی تفکیک ناپذیر که مجموعۀ آنها یک سیستم واحد منسجم و هم آهنگ از آموزشﻫﺎﯼ فلسفی، اقتصادی و سیاسی است. مارکسیسم کاخ بلندی است که برای بنای آن دانشی وسیع، قدرت تفکری عظیم و خلاق و نبوغی فوقﺍلعاده لازم بود. کسانی که با سماجت و اصرار کارگر را به خود طبقۀ کارگر وامی گذارند آیا تصور می کنند چنین بنای رفیع و جاودانی از درون جنبش "خودروی" طبقۀ کارگر می توانست سربزند؟ انگلس بر آنست که"بدون فلسفۀ آلمانی پیش از سوسیالیسم علمی، و به ویژه بدون فلسفۀ هگل هرگز سوسیالیسم علمی آلمان که یگانه سوسیالیسم علمی است و مانند آن هیچگاه پیش از آن نبوده، به وجود نمی آید"(م.ا. به زبان آلمانی جلد 1 ص 615).

» آیا طبقۀ کارگر می توانست به سراسر فلسفۀ آلمان و به ویژه به فلسفۀ هگل که از بغرنج ترین و غامض ترین سیستمﻫﺎﯼ فلسفی کلاسیک است دست یابد؟ تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقۀ کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی تریدیونیستی کسب کند یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد و ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی کند که برای کارگران لازم است، ولی آموزش سوسیالیسم از تئوریﻫﺎﯼ فلسفی و تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نمودهﺍند، خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمرۀ روشنفکران بورژوازی بودند. به همین گونه در روسیه نیز آموزش تئوریک سوسیال ــ دموکراسی کاملاًً مستقل از رشد خود بخودی جنبش کارگری و به مثابۀ نتیجۀ طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشنفکران انقلابی سوسیالیست به وجود آمده است".(لنین ــ "چه باید کرد").

» کائوتسکی در آن زمان که به مارکسیسم وفادار بود چنین می نوشت: "بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور می کنند که گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزۀ طبقاتی نه تنها شرایط تولید سوسیالیستی بلکه مستقیماً معرفت (تکیه از کائوتسکی) به لزوم آن را هم به وجود می آورد... سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی یکی زائیده دیگری نیست بلکه در کنار یکدیگر به وجود می آیند و پیدایش آنها معلول مقدمات مختلفی است. معرفت سوسیالیستی کنونی فقط بر پایۀ معلومات عمیق علمی می تواند پدیدار گردد... حامل علم هم پرولتاریا نیست، روشنفکران بورژوازیﺍند (تکیه-ازکائوتسکی است) سوسیالیسم کنونی نیز در مغز افرادی از این قشر پیدا شده و توسط آنها به پرولترهائی که از حیث تکامل فکری برجستهﺍند منتقل می گردد... معرفت سوسیالیستی چیزی است که از خارج، داخل مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا شده و نه یک چیز خود بخودی که از این مبارزه ناشی شده باشد « (نقل از لنین ــ "چه باید کرد؟")

چه فکری می توان در سر داشت برای آن که حقیقتی به این وضوح را انکار کرد؟ آیا جزاینست که در مقابل آگاهی سوسیالیستی طبقۀ کارگر می ایستند؟.

مارکس و انگلس به همۀ طبقۀ کارگر کمک کردند که از صفوف خود شایسته ترین و برجسته ترین رهبران را بیرون دهند، رهبرانی که ایدئولوژی سوسیالیستی را درک و هضم کردند. مارکس و انگلس با بردن سوسیالیسم علمی در میان کارگران و تربیت رهبران از محیط کارگری راه را برای رشد و تحکیم سوسیالیسم هموار ساختند. مارکس در نامهﺍﯼ به کوگلمان با مسرت از یکی از شرکت کنندگان در حوزه یاد می کند بنام لوخنر(نجار) که می تواند کتاب او(یعنی کاپیتال را) تدریس کند، یا این که لیبکنخت را مدت 15 سال شفاهی آموزش داد و او یکی از برجسته ترین رهبران حزب انترناسیونال بود. می بینیم که پایه گذاران سوسیالیسم علمی خود به اشاعۀ ایدئولوژِی سوسیالیستی در میان کارگران پرداختند و پیوسته به رهبران توصیه می کردند که بیش از پیش به آموزش مارکسیسم بپردازند: » وظیفۀ پیشوایان به ویژه عبارت خواهد بود از این که در تمام مسایل تئوریک بیش از پیش ذهن خود را روشن سازند، بیش از پیش از زیر بار نفوذ عبارات سنتی متعلق به جهان بینی کهنه آزاد گردند و همیشه در نظر داشته باشند که سوسیالیسم از آن موقعی که به علم تبدیل شده است ایجاب می کند که با آن چون علم رفتار شود یعنی آن را مورد مطالعه قرار دهند. این خودآگاهی را که بدین طریق حاصل شده و به طور روزافزونی در حال ضیاء و روشنی است باید در بین تودهﻫﺎﯼ کارگر با جدیتی هر چه تمام تر پراکنده نمود و سازمان حزب و سازمان اتحادیهﻫﺎ را هر چه بیشتر فشرده و محکم ساخت. « (مجموعۀ آثار به زبان آلمانی جلد 1 ص 626) (تکیه-ازما)

این تئوریسینﻫﺎﯼ جنبش "چپ"از مارکس و انگلس آنچه را می گیرند که در انطباق با افکار ضد کارگری آنها است و آن چنان تفسیر می کنند که خود می خواهند. آنها به جنبش "خودبخودی"می چسبند چون در مقدمهﺍﯼ بر "مانیفست" آمده که آزادی طبقۀ کارگر کار خود طبقۀ کارگر است، این عبارت آن چنان به مذاق آنها خوش می آید که دیگر همه چیز در برابر آن فراموش می شود. آنها از این نوشتۀ مارکس و انگلس نتیجه می گیرند که باید طبقۀ کارگر را به حال خود رها کرد تا هم حزب خود را تشکیل دهد و هم به سوسیالیسم علمی برسد. آنها نمی بینند و نمی خواهند ببینند که آنچه می گویند نه در شخصیت بزرگان مارکسیسم مصداق پیدا می کند و نه در تاریخ جنبش کمونیستی حتی در زمان مارکس و انگلس. آنها نمی بینند که مارکس و انگلس هرگز خود را از کارگران جدا ندانستند، آنها نمی بینند که سراسر زندگی این دو مرد بزرگ (یا دو روشنفکر بزرگ) در ایجاد و رهبری احزاب طبقۀ کارگر نه تنها در آلمان بلکه در سراسر اروپا گذشته است، آنها نمی بینند که مارکس و انگلس خود به اشاعۀ سوسیالیسم علمی در میان کارگران پرداختند و توصیه کردند که باید با جدیت ایدئولوژی سوسیالیستی را در میان کارگران پراکند و رهبران حزب را از میان با استعدادترین کارگران و با آموزش ایدئولوژی سوسیالیستی به آنها تدارک دید. آنها این کلام پرمعنی لنین را نمی خواهند بفهمند که بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی به وجود نمی آیدو تئوری انقلابی از درون جنبش خود بخودی بیرون نمی جهد. طبقۀ کارگر قادر نیست با مبارزۀ اقتصادی، آگاهی خود را تا سوسیالیسم علمی و درک قوانین تکامل جامعه بالا برد. مبارزۀ طبقاتی در اشکال سیاسی و تئوریک آن مستلزم درک قوانین مبارزۀ طبقاتی و تکامل جامعه است. انگلس قدرت و شکست ناپذیری نهضت کارگری را در مبارزه هم آهنگ اقتصادی، سیاسی و تئوریک می داند:

» از آن موقعی که نهضت کارگری وجود دارد این اولین بار است که مبارزه به طور منظم در هر سه مسیر متوافق و مرتبط خود جریان دارد: “در مسیر تئوریک، در مسیر سیاسی و در مسیر اقتصادی عملی (مقاومت در برابر سرمایهﺪاران) قدرت و شکست ناپذیری نهضت آلمان در همین به اصطلاح هجوم متمرکز نهفته است.« (م.ا. به زبان آلمانی جلد 1 ص 615).

آیا این نهضت آلمان از درون طبقۀ کارگر بیرون زد؟ آیا جنبش "خودبخودی" به کارگران امکان خواهد داد که مبارزۀ سیاسی و به ویژه مبارزۀ تئوریک را که نیاز به دانش وسیع و عمیق دارد از پیش ببرند؟ آن بخشی از نیروی "چپ" که می خواهد و می کوشد از اندیشهﻫﺎﯼ والای مارکس و انگلس جنبش "خود بخودی" را بیرون بکشد و مبارزان راه طبقۀ کارگر را به انتظار و بی عملی بکشاند به یقین ناکام خواهد ماند همان گونه که همپالگیﻫﺎﯼ آنها در گذشته ناکام ماندند.

اندیشهﻫﺎﯼ مارکس و انگلس و عمل آنها بدون هیچگونه شک و تردید در این جهت سیر می کنند که:

1 ــ سوسیالیسم علمی، علم است و فقط روشنفکران دانشور می توانستند آن را در اختیار طبقۀ کارگر قرار دهند چنین علمی از درون جنبش "خودبخودی" نمی تراود،

2 ــ که از جنبش اقتصادی طبقۀ کارگر حزب پرولتری، حزبی که به سوسیالیسم علمی مجهز باشد و کارگران را به راه انقلاب و پیروزی در انقلاب سوق دهد زاده نمی شود،

3 ــ که تنها بخش آگاه و مجهز به سلاح تئوریک طبقۀ کارگر است (و مارکس و انگلس طبیعتاً علی رغم منشاء طبقاتی، خود را از زمره طبقۀ کارگر می شمردند و روشنفکران دیگر را نیز که با آموختن سوسیالیسم علمی بیاری طبقۀ کارگر شتافنهﺍند یا می شتابند از طبقۀ کارگر جدا نمی دانند) که به تشکیل حزب طبقۀ کارگر می پردازد،

4 ــ بالاخره حزب و روشنفکران پرولتری وظیفه دارند جنبش کارگری را با ایدئولوژی سوسیالیستی پیوند دهند و آن را رهبری کنند. آری این وظیفۀ حزب است که رهبری مبارزۀ طبقۀ کارگر را بر عهده گیرد، وظیفه حزب است که سطح آگاهی کارگران را تا سطح آگاهی پیشاهنگ طبقه ارتقاء دهد.

و اما بعد، مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر به انجام رسالت تاریخی او منتهی نخواهد شد نه تنها به این خاطر که تحقق رسالت تاریخی طبقۀ کارگر محتاج به شناختن این رسالت تاریخی و پراتیک تحقق آنست و مبارزۀ اقتصادی به چنین شناختی منجر نمی شود بلکه بورژوازی نیز تمام تلاش خود را به کار می برد تا سقوط مرگ خود را تا سرحد ممکن به تعویق اندازد و یکی از شیوهﻫﺎﯼ او دور کردن طبقۀ کارگر از انقلاب با دادن امتیازات اقتصادی به او است.

برای ما نمونه می آورند که ببینید که چگونه "نخستین حزب کارگر عصر ما (انگلس) یعنی جنبش چارتیست از درون مبارزۀ اقتصادی زاده شد. و دائرۀ مبارزه خود را به عرصۀ سیاسی کشانید. این حزب که در آغاز دهه سوم قرن گذشته پا به عرصۀ وجود گذاشت و در سال 1842 به اوج اعلاء خود رسید درست زمانی که سوسیالیسم علمی با انتشار "مانیفست کمونیست" تولد یافت از هم پاشید. طبقۀ کارگر انگلستان طی نیمۀ دوم قرن 19 به علت رهبرانی که بورژوازی آنها را خرید یا به آنها "جیره و مواجب" داد به دنبال بورژوازی روان شد. اتفاقاً انگلستان کشوری است که در آن علی رغم پیدایش"نخستین حزب کارگری عصر ما" بورژوازی با حیله گری توانست طبقۀ کارگر را تحت نفوذ خویش نگاه دارد. اندک نیستند رهبرانی از جنبش چارتیست که به رفرمیسم گرویدند، از اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری انگلستان در 1906 "حزب کار" انگلستان بیرون آمد که سرشت آن امروز بر همه کس معلوم است. آنچه مورد نظر جنبش "خود بخودی"است در واقع همین نوع احزاب است.

جنبش چارتیست هرگز به سوسیالیسم علمی دست نیافت و هرگز حزب واقعی طبقۀ کارگر از آن بیرون نیامد. البته این جنبش که کارگران ستون فقرات آن را تشکیل می دادند مطالبات اقتصادی را با خواستﻫﺎﯼ سیاسی در آمیخته اما آن خواستﻫﺎئی که از حدود نظام بورژوائی فراتر نمی رفت.به خواستﻫﺎﯼ جامعۀ چارتیستﻫﺎ در "منشور" آن توجه کنید:

1ــ حق انتخاب همگانی (برای مردان از 21 سال به بالا)، 2ــ انتخابات پارلمانی سالیانه، 3 ــ رأی مخفی،4ــ تنظیم حوزهﻫﺎﯼ انتخاباتی، 5ــ حذف شرط دارائی برای نامزدهای پارلمان، 6ــ پرداخت حقوق ماهیانه به اعضای پارلمان.

این طرح در ماه مه 1838 به پارلمان داده شد و به دنبال آن سه نامه نیز به توسط چارتیستﻫﺎ به مجلس ارسال گردید ولی این طرح در آن موقع در مجلس مورد تصویب قرار نگرفت. طی نیمۀ دوم قرن 19 به تدریج "منشورچارتیستﻫﺎ" در قسمت اعظم خود به تحقق در آمد. "در آن زمان بخش اعظم منشور چارتیسم به آنها (بورژواها) تحمیل شد و به صورت قانون کشور در آمد" (انگلس).

به دنبال همۀ اینها نیروی طبقۀ کارگر در انتخابات چندین برابر شد به قسمی که در 150 تا 200 حوزۀ انتخاباتی اکثریت انتخاب کنندگان را کارگران تشکیل می دادند.

» اما برای احترام به سنت، هیچ مکتبی بهتر از سیستم پارلمانی وجود ندارد...اگر طبقۀ متوسط با تقدس و احترام به گروهی می نگرد که لرد ماینرز آن را به تمسخر "نجبای دیرین ما"می نامد تودۀ کارگران در آن موقع با احترام و تقدیس و به اصطلاح "بهترین طبقه" آن زمان یعنی بورژوازی می نگریستند « (مجموعه آثار به زبان آلمانی جلد 2 ص 69)

بورژواهای انگلیس که "اهل معامله"(انگلس) بودند به تدریج رهبران جنبش کارگری را در امتیازات انحصار خود شرکت دادند. انگلس می نویسد:

» حقیقت چنین است، تا زمانی که انحصار صنعتی انگلستان دوام داشت طبقۀ کارگر انگلیس تا درجۀ معینی در امتیازات این انحصار شریک بود. این امتیازات به طور نامساوی به میان کارگران تقسیم می شد، اقلیتی ممتاز بخش اعظم را به خود اختصاص می داد اما تودۀ بزرگ طبقۀ کارگر نیز حداقل گهگاه در آنها سهیم می گردید. به این سبب است که از زمان مرگ اوئونیسم در انگلستان هیچ سوسیالیسمی وجود نداشته است (همانجا ص384)، (مقدمه بر وضع "طبقۀ کارگر در انگلستان").

مارکس و انگلس طی چندین دهه وضع طبقۀ کارگر در انگلستان را دنبال کردهﺍند. استناد به تمام نوشتهﻫﺎﯼ آنها از حوصلۀ مقاله بیرون است ولی می توان فشرده بخشی ار آنها را که در اثر لنین"کارل مارکس" آمده در اینجا آورد (در این نقل قول هر آنچه در گیومه جای دارد از آن مارکس یا انگلس است) اشارات فراوان مارکس و انگلس که بر پایۀ تجربۀ آنها از جنبش کارگری انگلستان استوار است نشان می دهد که چگونه "شکوفائی"صنعتی موجب کوششﻫﺎئی برای "خرید کارگران" و منحرف ساختن آنها از مبارزه می گردد، چگونه این "شکوفائی"، "کارگران را از راه بدر می برد"، چگونه پرولتاریای انگلستان "بورژوا می شود" و "بورژواترین ملت در میان ملتﻫﺎ می خواهد بالاخره در کنار بورژوازی یک اشرافیت و یک پرولتاریای بورژوا داشته باشد،"، چگونه "انرژی انقلابی پرولتاریا تحلیل می رود"چگونه باید مدتی کم و بیش طولانی در انتظار ماند "تا کارگران انگلیسی خود را از چنگال بیماری بورژا شدن که به آنها سرایت کرده رها سازند." چگونه آن "شور وحدت چارتیستﻫﺎ از جنبش کارگری انگلیس رخت بر بسته است"، چگونه رهبران کارگران انگلیس به یک نوع واسطهﺍﯼ میان "بورژوازی رادیکال و کارگر"تبدیل شدهﺍند، چگونه بر اثر انحصار انگلستان و تا موقعی که انحصار وجود دارد هیچ کاری با کارگران انگلیس نمی توان کرد".

تاکتیک مبارزۀ اقتصادی در ارتباط با حرکت کلی کارگری از دیدگاه بسیار وسیع، دیالکتیکی و واقعاً انقلابی مورد بررسی قرار گرفته است.

آیا نمونۀ انگلستان نشان نمی دهد که محدود ساختن مبارزه به مبارزۀ سندیکائی (که از خود طبقۀ کارگر نشأت می گیرد)، طبقۀ کارگر را تحت نفوذ ایدئولوژی بورژوائی و در نتیجه تحت نفوذ طبقۀ بورژوازی در می آورد؟ آیا عدم اشاعۀ ایدئولوژی سوسیالیستی به میان کارگران به معنی خلع سلاح کارگران در برابر ایدئولوژیِ بورژوائی نیست؟ آیا نمونۀ انگلستان بر این حکم لنینی صحه نمی گذارد که یا ایدئولوژیِ بورژوائی یا ایدئولوژی سوسیالیستی، در اینجا حد وسطی وجود ندارد! هرگونه کوچک شمردن ایدئولوژیِ سوسیالیستی، هرگونه دوری ار آن، بخودی خود به معنی تقویت ایدئولوژِی بورژوائی است"؟(چه باید کرد؟).

در انگلستان حزب کمونیست وجود نداشت تا "در میان کارگران آگاهی روشن و دقیق دربارۀ آنتاگونیسم شدیدی که در میان بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد بیدار کند تا در فرصت مناسب کارگران بتوانند شرایط سیاسی و اجتماعی ایجاد شده توسط رژیم بورژوائی را به همان قدر سلاح علیۀ بورژوازی تبدیل کنند تا مبارزه، بتواند علیۀ بورژوازی در گیر شود"(مانیفست) (تکیه از ماست) مارکسیستﻫﺎ بر آنند که حزب طبقۀ کارگر مجهز به سوسیالیسم علمی از جنبش "خود بخودی" طبقۀ کارگر بیرون نمی آید و جنبش چارتیست چنین حزبی نبود.

مبارزۀ اقتصادی برای آنست که طبقۀ کارگر نیروی کار خود را به مثابۀ کالائی که در اختیار اوست هر چه می تواند بیشتر بفروشد. هنگامی که این مبارزه تا سطح تمام جامعه گسترش می یابد، آنگاه به مبارزۀ سیاسی می انجامد که هدف آن تحمیل یک سلسله قوانین بر دولت بورژوائی است که از طبقۀ کارگر حمایت می کنند و مانع را کم و بیش از سر راه نهضت کارگری برمی دارند. اما مبارزۀ سیاسی در مارکسیسم به آن مبارزهﺍﯼ که از مبارزه اقتصادی برمی خیزد محدود نمی شود. هدف مبارزۀ سیاسی واقعی برانداختن نظام سرمایهﺪاری است برای آن که اساساً نیروی کار از صورت کالا بیرون آید تا در بازار آن را نتوان خرید و فروخت. یکی در چارچوب سرمایهﺪاری خواهان بهبود وضع طبقۀ کارگر است و دیگری تیشه به ریشۀ سرمایهﺪاری می زند تا طبقۀ کارگر و دیگر استثمارشوندگان را یک بار برای همیشه از استثمار و ستم طبقاتی برهاند، یکی از حدود رفرم فراتر نمی رود و دیگری انقلاب را وجهه همت خود قرار می دهد.مبارزۀ سیاسی واقعی مستلزم شناخت سوسیالیسم علمی و به طورکلی مارکسیسم است و مبارزۀ سندیکائی موجد چنین شناختی نیست. و بالاخره مارکسیسم با هرگونه حرکت "خود بخودی یا خودروئی" در تضاد است، مارکسیسم دشمن "خودروئی" است.مارکسیستﻫﺎ هیچوقت و در هیچ وضعیتی دست روی دست نمی گذارند تا شاهد وضع موجود باشند. مارکسیسم به آنها می آموزد که هر آنچه در قوه دارند (از فکر یا عمل)به کار اندازند برای آن که وضع موجود را در جهت مطلوب تغییر دهند. مارکسیسم تئوری صِرف نیست، تئوری در آمیخته با عمل است. لنین به درستی وظیفۀ کمونیستﻫﺎ را "مبارزه علیۀ خودروئی" می داند. روشن است کسانی که به نام مارکس و انگلس موعظه می کنند که باید طبقۀ کارگر را به حال خود گذارد تا خود، حزب خود را بسازد، به انقلاب سوسیالیستی مبادرت ورزد و سوسیالیسم را بنا نهد در واقع رسالت تاریخی طبقۀ کارگر و آرمانﻫﺎﯼ او را به خاک می سپرند. به نام مارکس و انگلس انقلابی که فکر و عملشان جز در پیرامون انقلاب نمی گشت، انقلابی را دور می افکند و بدیهی است چنین نیتی هرگز به واقعیت در نخواهد آمد. امروز مارکسیست ــ لنینیستﻫﺎ در سراسر جهان و از آن جمله در ایران پراکندهﺍند و این امر نمی تواند مایۀ خرسندی بورژوازی و از آن جمله بورژوازی شوروی نباشد. اما این پراکندگی گذراست مارکسیستﻫﺎ دیر یا زود در حزب طبقۀ کارگر گرد خواهند آمد و به هر آنچه که وظیفۀ آنهاست عمل خواهند کرد. مارکسیستﻫﺎ مانند آموزگاران خود انقلابیﺍند و انقلاب، وحدت و تشکیلات طبقۀ کارگر را می طلبد. از اینها گذشته فرض کنیم ــ و می گویند فرض محال محال نیست که طبقۀ کارگر خود در آینده ــ آیندهﺍی که معلوم نیست کی خواهد بود ــ از ادامۀ مبارزۀ سندیکائی به لزوم حزب پی برد و به ایدئولوژی سوسیالیستی دست یابد، خوب چه گناهی است اگر مارکسیستﻫﺎ آنچه را که طبقۀ کارگر پس از تحمل دشواریﻫﺎ و سختیﻫﺎ به آن می رسد از هم اکنون در اختیار او قرار دهند.

آیا لااقل این کار به تسریع روند تاریخی کمک نخواهد کرد؟ آیا تسریع پروسۀ تاریخ هم گناهی نابخشودنی است؟ اگر تشکیل حزب و کسب ایدئولوژی سوسیالیستی خصلتی انقلابی دارد چرا از هم اکنون طبقۀ کارگر را به اهمیت نقش تاریخی او و طرقی که برای ایفای این نقش ضروری است واقف نگردانید؟ آیا طبقۀ کارگر خواهد بخشود که ما راه آزادی او را می شناختهﺍیم ولی آن را به او ننمودهﺍیم؟ اگر دوستی، آشنائی، انسان شریفی در اسارت به سرمی برد و تحت ستم است و من راه آزادی او را می دانم ولی در اختیار او نمی گذارم به این بهانۀ غیر انسانی که او باید خودش راه آزادی خود را بیابد، آیا من در چنین حالتی خصائل انسانی را زیر پا نگذاشتهﺍم و برخلاف انسانیت رفتار نکردهﺍم؟ چرا او باید در زیر ستم بماند تا خودش را با فکر و عمل خود از مضیقه بیرون بکشد و من از کمکی که می توانم به او بکنم، کمکی که او را به آزادی می رساند دریغ ورزم؟ کدام منطق، کدام فضیلت کمونیستی چنین رفتاری را تجویز می کند؟ البته سخن بر سر اخلاقیات نیست بر سر رهانیدن بشریت زحمتکش از قیود فلاکت بار و فلاکت آور نظام سرمایه داری است. سخن بر سر راهی است که مارکس و انگلس، لنین و استالین و مائو برای پیمودن آن نشان دادهﺍند.

خطاب به روشنفکران کمونیست می گویند:

» طبقۀ کارگر وکیل و وصی نمی خواهد.اگر این سخن درستی است چرا همین مردمان مدام به عنوان وکیل و قیم ازجانب طبقۀ کارگر حرف می زنند؟ کی و کجا طبقۀ کارگر به آنها مأموریت داده که به کمونیستﻫﺎ بگویند، برای کارگران حزب نسازند؟ کمونیستﻫﺎ از آموزگاران خود آموختهﺍند که در قبال طبقۀ کارگر چه وظایفی دارند، نیازی هم به "رهنمودهای جنبش “چپ"نیست. مارکس و انگلس خود نخستین سازمان انقلابی آلمان یعنی "اتحادیۀ کمونیستﻫﺎ"را ایجاد کردند برای آن برنامه ("مانیفست") و اساسنامه نوشتند، خود از اعضای کمیتۀ مرکزی آن بودند، در فعالیت انقلابی آن شرکت داشتند و آن را رهبری کردند. این سازمان به علت تعقیب شدید پلیس با نظر مارکس منحل اعلام شد. احزاب سوسیال ــ دمکرات که در سراسر اروپا به وجود آمدند و در انترناسیونال دوم شرکت داشتند گویا بدون تائید مارکس و انگلس بود. انتقاد بر برنامهﻫﺎﯼ گوتا و ارفورت گویا به این علت صورت گرفت که مارکس و انگلس با تشکیل حزب توسط روشنفکران مخالف بودند. مارکس خود از جانب حزب طبقۀ کارگر آلمان در شورایعالی انترناسیونال نمایندگی داشت. یا شاید احزاب سوسیال دموکرات را خود کارگران ایجاد کردند؟ شاید رهبری آنها منحصراً یا در مجموع در دست کارگران بود؟

نه، این که مارکس و انگلس تشکیل حزب طبقۀ کارگر را وظیفۀ خود ندانستند دروغی است که سراسر زندگی انقلابی آنها و ماهیت انقلابی تئوری آنها، آنرا به اثبات می رساند. مارکس و انگلس به ضرورت تشکیل حزب برای طبقۀ کارگر وقوف داشتند و این ضرورت را به واقعیت تبدیل کردند، آنها در انتظار نماندند که طبقۀ کارگر خود به آن اقدام کند. تئوری مارکس و انگلس با هرگونه "خودروئی" مخالف است و بنابراین آنها نمی توانستند جز این بیندیشند و عمل کنند و با پراتیک خود اندیشۀ "خودروئی" را درهم نکوبند. تئوری مارکس و انگلس و پس از آنها لنین در برابر روشنفکران کمونیست است و سرمشق فعالیت فکری و عملی آنهاست.

روشنفکران کمونیست خود را از طبقۀ کارگر جدا نمی دانند همان طور که مارکس و انگلس نمی دانستند.کمونیستﻫﺎ تفاوتشان با طبقۀ کارگر در اینست که "آنها بر بقیۀ پرولتاریا این مزیت را دارند که آگاهی روشنی از شرایط و حرکت جنبش کارگری و هدفﻫﺎﯼ کلی آن دارند" (مانیفست). شاید منظور از کمونیستﻫﺎ در نزد مارکس و انگلس کارگران کمونیست است و آنها با بیان این مطلب کمونیست بودن خود را نفی کردهﺍند؟
 نقل از توفان الکترونیکی شماره70 اردیبهشت ماه 1391 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

احکام صادره علیه رضا شهابی عضو سندیکای اتوبوسرانی تهران را قویا محکوم میکنیم

رضا شهابی، کارگر شریف و مبارز عضو سندیکای اتوبوسرانی تهران توسط بیدادگاه رژیم ضد کارگری جمهوری اسلامی به تحمل شش سال حبس و پنج سال ممنوعیت از فعالیت محکوم شد. این درشرایطی است که وضعیت جسمی این کارگر زحمتکش وخیم بوده ونزدیکانش بارها درمورد خطری که جان وی را تهدید میکند هشدار داده اند. علیرغم این اما قاضی صلواتی بدون هیچ شرمی چنین حکم ضد انسانی را صادر کرده تا شاید ازاین طریق عزم و ارادۀ رضا شهابی این کارگر مبارز را برای  کسب حقوق حقۀ خویش درهم شکند. زهی خیال باطل!   

این نخستین بار نیست که رژیم ضد کارگری  سرمایهﺩاری جمهوری اسلامی چنین احکامی صادر میکند و دست به  آزار و اذیت  و پرونده سازی علیه فعالین کارگری و مخالفین خود می زند. رژیم  جمهوری اسلامی از روی ضعف و استیصال و برای زهر چشم گرفتن از مبارزین کارگری و خانه نشین کردن آنها به ترور و ارعاب متوسل میگردد تا ازاین طریق مانع رشد جنبش و تشکیل اتحادیهﻫﺎﻯ مستقل کارگری گردد. جمهوری اسلامی همچنان که تا کنون عمل کرده است بقای منحوس خویش را درسرکوب وحشیانه و ضد انسانی کارگران و زحمتکشان می بیند.

 حزب ما ضمن محکوم کردن این اقدام جنایتکارانه و ضد بشری جمهوری اسلامی خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط  رضا شهابی و تمامی فعالین کارگری از زندان است. تنها درسایۀ تشدید مبارزه و پیکار بی امان و متحدانه کارگران است که می توان توطئهﻫﺎﻯ رژیم سرمایهﺩاری جمهوری اسلامی علیۀ فعالین کارگری و نیروهای ترقی خواه را در هم شکست.رژیمی که پاسخ نان، کار، آزادی بیان و تشکل کارگران را با چنین شیوهﻫﺎﻯ فاشیستی و سرکوبگرانه دهد، فرجامی جز مرگ و نیستی در انتظارش نخواهد بود.

 حزب ما از  تمامی احزاب برادر و سازمانهای مارکسیست لنینیست عضو کنفرانس بین المللی ودیگر احزاب و سندیکاههای کارگری می خواهد این اقدام ضد انسانی را محکوم و به هر طریق ممکن  برای آزادی رضا شهابی و دیگر فعالین کارگر زندانی بکوشند.


آزادی فوری و بی قید و شرط رضا شهابی و همه زندانیان دربند سیاسی!
مرگ بر رژیم سرمایهﺩاری جمهوری اسلامی!
حزب کارایران(توفان)
16 آوریل 2012
www.toufan.org



۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

مردان ما در ايران؟

مردان ما در ايران؟ سيمور هرش
برپايه اطلاعات منابع سيمورهرش، عليرغم گسترش سرکوب ها به بهانه مداخله خارجی و بموازات گسترش سرکوب ها، اکنون اسرائيل و آمريکا شبکه مخفی کارايی...



روشنگری.مداخله خارجی و سرکوب داخلی متقابلا يکديگر را تقويت ميکنند. نه فقط رژيم به بهانه مداخله خارجي، سرکوب ها را افزايش ميدهد، بلکه گسترش سرکوب ها و وحشت رژيم از مردم و جلوگيری از نقش مردم در اداره سياست داخلی و خارجي، مستقيم و غير مستقيم به افزايش مداخله خارجی می انجامد. گزارش اخير سيمور هرش همين واقعيت را نشان ميدهد. اگر اطلاعات منابع آگاهی سيمور هرش پايه قرار گيرد، عليرغم گسترش سرکوب ها به بهانه مداخله خارجی و به موازات اين سرکوب ها، اکنون اسرائيل و آمريکاشبکه مخفی کارايی در داخل کشور بوجود آورده اند که رژيم ايران آشکارا ناتوان از کشف آن و جلوگيری از عملياتش بوده است و صورت و سيرت و سرشت اين شبکه بکلی با قربانيان سرکوب رژيم متفاوت است. طبيعتا بوجود آمدن چنين شبکه ای بيش از رژيم ايران، آينده ايران و شکل گيری دموکراسی در کشور را تهديد ميکند.
ترجمه گزارش سيمور هرش را در زير ميخوانيد. گزارش اندکی خلاصه شده است.


نيويورکر. 6 آوريل 2012

منطقه ای که سايت امنيت ملی نوادا متعلق به دپارتمان انرژی در آن قرار گرفته، با دشت های خشک بلندش و قله کوه هادر دور دست، از هوا به شمال غربی ايران شبيه است. در اين سايت که در 65 مايلی شمال غربی لاس وگاس قرار گرفته است، قبلا آزمايش های هسته ای صورت ميگرفت و حالا دارای مرکزی برای آموزش عمليات ضد جاسوسی و يک فرودگاه خصوصی برای جت بوئينگ 737 است. اين منطقه ای ممنوعه است که در برخی نقاط آن تابلو ها به اشخاص کنجکاو هشدار ميدهند پرسنل امنيتی در صورت لزوم اجازه دارند به کسانيکه از خط ممنوع عبور کرده اند، شليک کنند.

در اينجا بود که فرماندهی عمليات ويژه مشترک Joint Special Operations Command (JSOC)از سال 2005 آموزش اعضای سازمان مجاهدين خلق ايران را آغاز کرد... وزارت خارجه آمريکا در سال 1997 اين سازمان را در ليست گروه های تروريست خود قرار داد.

سازمان مجاهدين در سال 2002 با افشای اين واقعيت که ايران غنی سازی اورانيوم را بطور محرمانه در يک منطقه زيرزمينی آغاز کرده است، تا حدودی در سطح بين المللی اعتبار کسب کرد. محمد البرادعی که در آن زمان مديرعامل سازمان انرژی اتمی بود بعدها به من گفت که به او اطلاع داده بودند موساد منبع تامين اين اطلاعات بوده است.

روابط سازمان مجاهدين خلق با سازمان های اطلاعاتی غرب بعد از سقوط رژيم عراق در سال 2003 تقويت شد و «فرماندهی عمليات ويژه» تحت تاثير هراس بوش از اينکه ايران در يک يا چند نقطه مخفيانه مشغول بمب سازی است، عمليات در داخل ايران را آغاز کرد. منابعی بطور مخفيانه در اختيار چند سازمان مخالف قرار گرفت تا به جمع آوری اطلاعات و نهايتا عمليات تروريستی عليه رژيم اختصاص يابد. سازمان مجاهدين خلق مستقيما يا غيرمستقيما منابعی از قبيل سلاح يا اطلاعات دريافت کرد. بنا بر گفته مقامات امنتی و مشاوران نظامی عمليات مخفيانه تحت حمايت آمريکا تا امروز ادامه دارد.

عليرغم ارتباطات فزاينده و تلاش های مجدانه و لابيگری فشرده وکلای سازمان مجاهدين خلق، اين سازمان همچنين در ليست گروه های تروريست وزارت خارجه آمريکا باقی مانده است. اين بدان معناست که آموزش در نوادا بايد کاملا محرمانه ميماند.

يک مقام امنيتی سابق به من گفت ما اينجا آنها را تعليم ميداديم و از طريق دپارتمان انرژ ی برای آنها پوشش فراهم ميکرديم زيرا همه زمين های جنوب نوادا متعلق به اين دپارتمان است. «ما آنهارا در فواصل دور در صحرا و کوه تخليه ميکرديم و ظرفيت تماس گيری آنها را ايجاد ميکرديم. هماهنگی ارتباطات مساله بزرگی است.»

به گفته مقام امنيتی سابق اين تعليمات اندکی قبل از اينکه اوباما اداره کشور را به دست بگيرد پايان يافت. يک ژنرال چهارستاره ی بازنشسته که مشاور امنيتی ملی در دولت های بوش و اوباما بوده است در گفتگويی جداگانه به من گفت يک آمريکايی که در برنامه ی تعليم مجاهدين در نوادا شرکت داشت در سال 2005 او را در جريان اين برنامه قرار داده بود. او گفت « به آنها آموزش استاندارد در حوزه های تماس گيری
«commo»، استفاده از رمز «cryptography »، تاکتيک واحدهای کوچک و تسليحات آموزش های استاندارد داده شد. اين تعليمات 6 ماهه بود.»

همچنين به او گفته شد که مربيان از «فرماندهی عمليات ويژه» هستند که درسال 2005 به ابزار عمده دولت بوش در جنگ عليه ترور تبديل شده بود. ژنرال بازنشسته گفت مربيان اعضای درجه اول «فرماندهی عمليات ويژه» نبودند، بلکه تمرين دهنده های دست دوم و سوم و از اين قبيل و آنها شروع کردند به بيرون رفتن از پايگاه های خود: «اگر قرار است به شما تاکتيک ها را ياد بدهيم، بگذاريم اندکی چيزهای واقعا سکسی نشان تان بدهم...»

به گفته ژنرال بازنشسته همين تعليمات ويژه بود که باعث افزايش نگرانی ها و تلفن های متعدد به او شد. او ضمن تاييد خبرها به آنها گفته بود «اين باعث دردسر همه خواهد شد مگر اينکه پايه قانونی برای آن فراهم شود. ايرانی ها در عمليات ضدجاسوسی متبحرند و اين را نميتوان محرمانه نگاه داشت». سايت نوادا در همان زمان برای تعليمات پيشريفته واحدهای جنگی عراقی هم به کار برده ميشد. [ژنرال بازنشسته فقط از آموزش مجاهدين خلق اطلاع داشت. مقام امنيتی ازتعليماتی که تا سال 2007 ادامه داشت با خبر بود.]

آلن گرسون وکيل مدافع سازمان مجاهدين مقيم واشنيگتن به من گفت مجاهدين خلق علنا و مکررا ترور را محکوم کرده اند. گرسون گفت او در مورد آموزش ادعايی در صحرای نوادا اظهارنظر نخواهد کرد. ولی اگر چنين تعليماتی حقيقت داشته باشد « با تصميم وزارت خارجه به ادامه حفظ نام مجاهدين خلق در ليست گروه های تروريست هيچ تجانسی ندارد. چطور ايالات متحده ميتواند کسانی را تعليم بدهد که در ليست گروه های تروريست دولت هستند، در حاليکه يکی ديگر تنها به خاطر تهيه يک کليد با خطر کيفرجنايی روبروميشود.»

رابرت بائر يک مامور بازنشسته سيا که زبان عربی را به روانی صحبت ميکند و بطور محرمانه در کردستان[عراق] و در خاورميانه کارکرده است به من گفت در اوايل 2004 يک شرکت خصوصی آمريکايی که به باور او برای دولت آمريکا کار ميکرد با او تماس گرفت تا به عراق برگردد. او گفت « آنها ميخواستند من به مجاهدين خلق کمک کنم تا در مورد برنامه اتمی ايران اطلاعات جمع کنند. آنها تصور ميکردند که من فارسی بلدم که نبودم. من گفتم با آنها تماس خواهم گرفت ولی هرگز اين کار را نکردم.»
باوئر که اکنون در کاليفرنيا زندگی ميکند به خاطر می آورد آنموقع برای او روشن بود که عمليات دراز مدت بود نه يک کار مقطعی.

مسعود خدابنده يک کارشناس کامپيوترمقيم انگلستان که مشاور دولت عراق است يکی از مقامات سازمان مجاهدين خلق بود که در سال 1996 آنرا ترک کرد. او در يک مکالمه تلفنی با من تاکيد که دشمن آشکار سازمان مجاهدين خلق است و عليه اين گروه کار کرده است. خدابنده ميگويد او از قبل از سقوط شاه به عنوان متخصص کامپيوتر با سازمان بوده و بعنوان يک متخصص کامپيوتر عميقا با فعاليت های اطلاعاتی ونيز تامين امنيت برای رهبری مجاهدين درگير بوده است. طی دهه گذشته او و همسر انگليسی اش يک برنامه حمايتی را برای کمک به ساير کسانی که از سازمان جدا ميشوند،اداره ميکنند. خدابنده به من گفت او از کسانيکه اخيرا سازمان را ترک کرده اند خبر تعليمات در صحرای نوادا را شنيده است. به او گفته اند آموزش ارتباطات در نوادا محدود به اين نبود که طی حمله چگونه بايد تماس را حفظ کرد بلک شامل نفوذ در مخابرات هم بود. به گفته ی او ايالات متحده زمانی موفق شد راهی برای نفوذ در سيستم های عمده ی مخابراتی ايران پيدا کرد. در همان زمان عاملان مجاهد را به ظرفيت نفوذ در مخابرات تلفنی و پيام ها در داخل ايران مجهز کرد. آنها پيام ها را ترجمه کرده و در اختيار متخصصان اطلاعاتی آمريکا قرار ميدادند. او از اينکه اين کار هنوز هم ادامه دارد يا نه اطلاعی ندارد.

پنج دانشمند ايرانی از سال 2007 تاکنون به قتل رسيده اند. سخنگوی مجاهدين خلق شرکت در قتل ها را تکذيب کرده است ولی اوايل ماه گذشته خبرگزاری ان بی سی از قول دو مقام دولت اوباما تاييد کرد که حملات توسط واحدهای سازمان مجاهدين خلق صورت گرفته که توسط سرويس مخفی اسرائيل، موساد، تعليم ديده و تامين مالی شده بودند. ان بی سی از قول يک مقام دولتی مشارکت آمريکا در فعاليت های سازمان مجاهدين خلق را تکذيب کرد.
مقام امنيتی سابق که من با او گفتگو کردم گزارش ان بی سی مبنی بر همکاری مجاهدين خلق با اسرائيل را تاييد و اضافه کرد در عمليات از اطلاعات آمريکا استفاده شده است. او گفت که هدف ها «اينشتين» نبودند: «مقصود تاثير روانی و اخلاقی برايرانی هاست» و « خراب کردن روحيه کل سيستم- وسايل نقل و انتقال هسته اي، تسهيلات غنی سازي، نيروگاه ها».حملاتی هم به لوله های نفتی صورت گرفته است.
او اضافه کرد عمليات « ابتدا توسط مجاهدين خلق و در همکاری با اسرائيلی ها صورت گرفت، ولی ايالات متحده اکنون اطلاعات را در اختيار قرار ميدهد.» يکی از مشاوران عمليات ويژه به من گفت رابطه بين ايالات متحده و اقدامات مجاهدين درداخل ايران ديرپاست. « همه کارهايی که اکنون در داخل ايران انجام ميگيرد توسط بدل های به خدمت گرفته شده است.»

منابعی که من با آنها صحبت کردم نميدانستند آيا کسانی که در نوادا تعليم ديده اند اکنون در عمليات داخل ايران يا جای ديگر فعالند يا نه.و لی آنها بر تاثير حمايت آمريکا انگشت گذاردند. مشاور ارشد پنتاگون گفت « مجاهدين يک جوک کامل بودند، حالا يک شبکه واقعی در داخل ايران هستند. چطور توانسته اند به اين کارايی دست پيدا کنند؟ علت را بخشا بايد در تعليمات در نوادا جستجو کرد. حمايت لجستيکی بخشا در داخل کردستان [عراق.م] قرار دارد، بخشی هم داخل ايران. مجاهدين خلق اکنون دارای ظرفيت و کارايی هستند که تا به حال سابقه نداشته است.»

در اواسط ژانويه، چند روز بعد از قتل يک دانشمند هسته ای ايران بوسيله بمب خودرو در تهران، وزير دفاع لئون پانته آ در جلسه ای با سرابازان مستقر در فورت بليس تکزاس تاکيد کرد دولت آمريکا « درمورد اينکه کی ممکن است اين کار را کرده باشد نظردارد، ولی ما دقيقا نميدانيم کی اينکار را کرده است.» او اضافه کرد «ولی من ميتوانم يک چيز را به شما بگويم: ايالات متحده در اينکارها دست ندارد. اين کاری نيست که آمريکا ميکند.»


منبع

http://www.newyorker.com/online/blogs/newsdesk/2012/04/mek.html

۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

          بیانیه حزب کمونیست کارگران تونس                  (PCOT)
 در محکومیت عملیات تروریستی رژیم صهیونیستی

تهاجم هواپیماهای رژیم صهیونیستی اسرائیل به  نوار غزه تا کنون بیش از 20 کشته و صدها زخمی بجای گذاشته و باعث خرابیهای فراوان  در شهرها و روستاها گردیده است. این وضع  ممکن است که در روزهای آینده نیز ادامه پیدا کند و این درشرایطی  است که بسیاری ازرژیم های کشورهای عربی در مورد این جنایات سکوت کرده اند. حزب کمونیست کارگران تونس جنایات دولت اسرائیل در مورد مردم  ستمدیده غزه را محکوم میکند و تاکید دارد که رژیم صهیونیستی اسرائیل توان انجام  این جنایات رادارد زیرا از طرف امپریالیست آمریکا حمایت میشود  و از طرف دیگر توطئه و سکوت ارتجاع عرب و جناح راست حاکمیت در فلسطین نیز به ادامه این جنایات کمک میکند.

جنایات تازه اسرائیل با این هدف صورت میگیرند که رژیم صهیونیستی امید دارد که با وارد آوردن ضربات شدید به مقاومت فلسطین زمینه را برای تسلیم کل جنبش مقاومت درفلسطین فراهم آورد، مقاومتی که تا کنون سازش و تفاهمی با صهیونیسم-نازیسم اسرائیل  نداشته و قصد آنرا دارد که مبارزه را تا آخر ادامه دهد.

در این شرایط خونبار از نیروهای درگیر فلسطینی انتظار میرود که به وحدت ملی جامه عمل بپوشانند و تا بنوانند بطور یکپارچه در برابر تجاوزات اسرائیل ایستادگی کنند.

حزب کمونیست کارگران تونس از دولت تونس میخواهد که در برابر تجاوزات رژیم صهیونیستی اسرائیل عکس العمل نشان داده ، هرگونه سازش و عادی سازی رابطه با اسرائیل را متوقف نموده ،  و به خواستهای انقلاب تونس پشت نکند. دولت تونس باید صریحا پشتیبانی خود را از مقاومت مردم فلسطین در برابر تجاوزات اسرائیل اعلام دارد. همچنین حزب ما همه زنان و مردان تونس را فرا میخواند که با ابراز خشم و نفرت خود نسبت به جنایات رژیم اسرائیل از غزه خونین بدفاع برخیزند.  حزب ما دولت تونس را برای سرکوب تظاهرات مردم که به حمایت از مقاومت فلسطین صورت گرفت را شدیدا محکوم میکند. خلق ما حق دارد و وظیفه خود میداند که بدفاع از برادران سرکوب شده خود در فلسطین بر خیزد.

حزب ما نیز از همه نیروهای ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی در کشورهای عربی میخواهد که از خود در مورد جنایات اسرائیل عکس العمل نشان داده و مردم را به تظاهرات های گسترده  بکشانند  تا با اظهار همدردی با مردم فلسطین مانع آن شوند که عملیات کشتار و نابودی فلسطینی ها ادامه یابد.



 17 مارس 2012








ترجمه و تکثیر توسط حزب کار ایران (توفان)


۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

اعلامیه

بریده باد دستان اشغالگران!

یکشنبه 21 حوت 1390 بار دیگر به حیث یکی دیگر از روزهای خونین، ثبت تاریخ کشور ما شد. شب هنگام یک تن از مزدوران روانی و وحشی امریکایی با داخل شدن به خانه های افراد بی دفاع ملکی و رگبار مسلسل، خون 17 تن از توده های زحمتکش و بی دفاع ولسوالی پنجوایی ولایت قندهار را که بیشتر آنان کودکان و زنان بودند، به زمین ریخت و 12 تن دیگر شان را زخمی ساخت. این جنایت، نه اولین و نه آخرین نوع از اعمال ضد انسانی و هیستریک اشغالگران امریکایی و متحدان آن علیه مردم افغانستان است. قبل بر این نیز امپریالیست های خون آشام و وحشی بدترین جنایات و توهین ها را علیه توده های ما روا داشته اند.
کشتار این زنان و کودکان در حالی صورت می گیرد که یک تن از جلادان زن به نام میلنی ویرور که سفیر اوبامای قاتل در امور زنان می باشد، در کنار بیرق این امپراتوری خونریز، خانم هایی از نوع «اندیشه» را برای ما «رهبر» می سازند و وزارت خارجۀ این اشغالگران به خانم هایی از نوع «درانی» جایزۀ «زن شجاع» را می دهند.
جنایت، بربریت و نظامی گری سرشت امپریالیزم را می سازد. اشغالگران امریکایی و متحدان آن با استخدام لومپن ترین و جانی ترین افراد در اردوی خود، تلاش دارند تا از یک طرف با پرداخت کم ترین معاش، جلو مصارف اضافی جنگی خود را بگیرند و از سوی دیگر کشورهای خود را از وجود چاقوکشان، آدم کشان، دزدان و رهزنان «پاک» سازند، اما اینکه این انسان های وحشی و روانی در کشورهای اشغال شده (افغانستان و عراق) به چه جنایاتی دست می زنند، برای اربابان شان هیچ ارزشی ندارد.
مزدوران وحشی اشغالگر با گرفتن عکس های «یادگاری» کنار اجساد، شاشیدن بر مرده ها، قتل عام کودکان و زنان، بمباران عروسی ها و محافل مردم، قطع اعضای بدن اجساد برای تفریح و سرگرمی، و استفاده از پیشرفته ترین و مهلک ترین سلاح ها در میدان جنگ (به گزارش روزنامۀ دنمارکی انفورمیشن (معلومات) وحشی گران ناتو تحت فرماندهی اشغالگران امریکایی از بم، موشک و نارنجک هایی دارای فاسفورس سفید در مناطق مسکونی استفاده کرده اند. اسناد افشاء شده نشان می دهد که نظامیان امریکایی بر روی یک هدف 20 تا 50 موشک حاوی فاسفورس سفید پرتاب نموده اند. در اثر اصابت این موشک ها پوست قربانی آتش می گیرد و هنگامی که آکسیجن به بدن برسد، آتش تا عمق بدن نفوذ می کند) ماهیت واقعی، پلید و غیر انسانی نظام سرمایه و امپریالیزم را به نمایش گذاشته اند.
دولت پوشالی کابل که یکی از مزدورترین و فاسدترین دولت ها در تاریخ کشور ما به شمار می رود، و لبالب از جنایتکاران خلقی ـ پرچمی، جهادی و طالبی است، با این که می داند هست و بود هر ثانیۀ دولت پوقانه ایی اش در دست کاخ سفید است، با ژست های بچگانه، اشک تمساح ریخته و «آخرین هشدارها» را به بادارانش صادر می کند تا بیشتر از این خون نریزند!!
امپریالیست ها در افغانستان، عراق، لیبیا، سوریه، فلسطین و سایر کشورهای اشغالی و غیر اشغالی به خاطر منافع شان جوی هایی از خون توده های زحمتکش را جاری ساخته اند. هیچ کلمه ای نمی تواند عمق درد، رنج و بدبختی ملت های تحت ستم و جنایاتی را که بر آن ها می رود، به نمایش بگذارد. سازمان انقلابی افغانستان درینجا گوشه ای از جنایات ضد انسانی نظام سرمایه را که در کشورهای اشغالی توسط ماشین جنگی آن صورت گرفته، انعکاس می دهد تا آنانی که زیر بیرق این جلادان به «رهبری» و «شجاعت» می رسند، بدانند که مشاطه گران ارزان و بی مقدار امپریالیست های خونخوار اند.
مرگ بر امپریالیزم
در راه سوسیالیزم، به پیش!
سازمان انقلابی افغانستان
12 مارچ 2012












                                                       











        





















                                                       











        









۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

یادی از رفیق یدالله پهلوان رزمنده توفانی


او که هرگز سرش تسلیم نگشت

و با غرور افتخار آفرین

آن چنان که ارانیﻫﺎ و روزبهﻫﺎ بودند

آن طلایه داران آزادی بسان دگر سرباز کوچک خلق

در ره خلق

با نام خلق گام نهاد

و در خون خویش غلطتید



رفیق یدالله پهلوان پس از پشت سرگذاشتن زندگی حماسی و پرشور خویش و با ایمان عظیم خود به آیندۀ تابناک زحمتکشان٬ در سحرگاه خونین ١٤ شهریور ٦١ توسط گلولهﻫﺎﯼ سربی رژیم خونخوار خمینی در خون پاکش غلطید.

رفیق یدالله در خاک سیاه شب بذر سپیده افشاند و عاشقانه در سنگر عشق خونبار خود دانهﻫﺎﯼ گل سرخ کاشت و با مرگ پرشکوه خویش آیندگان را به پیروزی و وصال صبح روشن نوید داد.

رفیق پهلوان به سان سرو آزادی در دشت انقلاب ایران سر برافراشته است. آن استواری و هیبتی که خاص آزادگان تاریخ در مقابل دشمن زبون و غدار است. وین شعله ستاره که در آسمان جای گرفت٬ اسطورۀ خشم بیکران و نشانگر توفان عظیم خلق است که گریبان ارتجاع حاکم را خواهد گرفت.

رفیق یدالله پهلوان با قلبی انباشته از کینۀ عمیق به دشمن و با عشق سرشار به خلق قهرمان ایران راهی میدان تیرباران گشت٬ در حالی که در آن زمان درفش فتح را در دستهای پرتوان خویش می فشرد و عاشقانه سرود رهائی خلق را زمزمه می نمود. فریاد رسا و بلند رفیق به مانند یک ترانۀ امید در قلبﻫﺎ شعله ور است که دشمنان بشریت را به زباله دانی تاریخ نوید داد و آفرین خلق را با مرگی چنین بلند و پرشکوه نٽار خود کرد.

رفیق پهلوان در خانوادهﺍﯼ فقیر و زحمتکش متولد گشت. محیط زندگی خانوادگی رفیق را پدرش که مستخدم اداره و مادرش که زنی زحمتکش و برادر قهرمان و دلاورش اصغر پهلوان تشکیل می داد. پس از فوت پدر زحمتکش خود٬ قبل از انقلاب بهمن رفیق تحت سرپرستی مادر خود قرار گرفت و با شروع جنبش عظیم مردم در بهمن ٥٧ به همراه برادر همرزمش فعالانه در امر پیشبرد انقلاب شرکت نمود. نقش رفیق در سازمان دادن و رهبری مبارزات دانش آموزان بسیار چشمگیر بود٬ چنانچه با پیشرفت مبارزه، رفیق یدالله به همراه رفیق شهید شاهرخ اسفراینی و چند تن دیگر رهبری مبارزات دانش آموزان را به عهده داشتند. در همین زمان رفیق با افکار مارکسیستی ــ لنینیستی آشنا گشت و چون از ذهن کنجکاو و جویائی برخوردار بود با مطالعه و کارهای تودهﺍﯼ سرانجام تشکیلات راستین طبقۀ کارگر را یافت و با ایمان به اصولیت حزب و خط مشی مارکسیستی ــ لنینیستی به حزب کار ایران (توفان) پیوست. رفیق یدالله پس از آموزشﻫﺎﯼ لازم و پس از پشت سر گذاشتن آزمایشاتی سرانجام موفق گشت که در بزرگ ترین و باشکوه ترین روز زندگی خود در سال ٥٨ به عضویت حزب کار ایران در آید. از آن پس رفیق قهرمانانه استعدادهای فوقﺍلعادۀ خویش را در جهت پیشبرد حزب به کار گرفت.

رفیق یدالله پهلوان با نامﻫﺎﯼ حزبی فرهاد و بهروز از نظریه پردازان و متفکرین بزرگ حزبمان می باشد. رفیق در زمینۀ کارهای نظامی از قدرت و استعداد خارقﺍلعادهﺍﯼ برخوردار بود. او یکی از مغزهای متفکر نظامی و سازندۀ انواع مواد و وسایل نظامی بود. به دلیل استعدادهای بیشماری که در شخصیت رفیق یدالله جمع شده بود رفیق مسئولیتﻫﺎﯼ بیشماری برای حزبش انجام می داد. رفیق علاوه بر مسئولیت چاپ و نشر اعلامیه، مسئول بخشی از دانش آموزان پسر از جانب کمیتۀ بجنورد بود. کمیتۀ ولایتی بجنورد با استفاده از نقش فعال و ارزندۀ رفیق یدالله و دیگر رفقای حزبی توانست پایهﻫﺎﯼ حزب را در روستاها محکم تر سازد و در این زمینه رفیق با قدرت فوقﺍلعاده و نفوذ کلام خویش در میان زحمتکشان روستا، حزب را در امر سازماندهی تودهﻫﺎ یاری می کرد و با پخش نشریۀ "اتحاد دهقانان" که در آن زمان در میان دیگر نشریات کم نظیر بود نیز کمک بزرگی در امر بالا بردن آگاهی دهقانان می نمود.

رفیق یدالله پهلوان٬ رفیقی نظریه پرداز و از اندیشمندان بزرگ بود. در زمینهﻫﺎﯼ مختلف آٽاری تالیف و تنظیم نمود که برای حزب بسیار گرانبها و با ارزش می باشد. جزواتی در مورد "انقلاب مسئلهﺍﯼ که مطرح شده و باید حل گردد" و جزوه ای در مورد مسئلۀ ملی و دربارۀ "اکونومیسم تشکیلاتی" از آٽار ارزندۀ رفیق می باشند.

علاوه بر تمامی فعالیتﻫﺎﯼ حزبی٬ رفیق یدالله خود جزو اکیپ اعزامی برای کمک به جنگ زدگان به مناطق جنگی بود. رفیق از نزدیک جنگ زدگان را در مسائل و مشکلاتشان یاری می نمود. و در جبهۀ جنگ نیز رزمندهﺍﯼ دلیر و توانا بود. رفیق این مأموریت حزبی را با کمال رشادت و آگاهی انجام داد.

رفیق یدالله پهلوان٬ بعد از تظاهرات با شکوه و خونین ٢۰ خرداد ٦۰ در بجنورد که تحت رهبری حزبمان و مجاهدین خلق انجام گرفت و مردم زیادی در آن شرکت کرده بودند٬ و با گسترش موج اختناق در فضای ایران قاطعانه به فعالیتﻫﺎﯼ خویش ادامه داد و با همکاری دیگر رفقای حزب تظاهراتی در دفاع از آزادی و افشای کودتاگران حزب جمهوری اسلامی ترتیب می داد. و در آن شرایط سخت نیز او و دیگر یاران حزبی بودند که مقاومت توفانیﻫﺎ را در مقابل یورش و اختناق نشان می دادند و به راستی همیشه و همواره مردم بجنورد توفانیﻫﺎ را چون مردمک چشمانشان دوست داشته و می دارند.

زندگی رفیق یدالله به ما آموخت که هیچگاه و در هیچ شرایطی نباید دست از مبارزه کشید. او در عمل به خوبی نشان داد که ارتجاع به هیچ وجه نخواهد توانست ارادۀ کمونیستﻫﺎﯼ متشکل را در هم بشکند. او با وجودی که در زندان رژیم به سر می برد و سایۀ شوم را با گوشت و پوست خود لمس می کرد٬ اما خود از شکنجهﻫﺎﯼ وحشیانه و قرون وسطائی رژیم سربلند بیرون آمده بود. رفیق به همین بسنده نکرد بلکه با رفقای دربند٬ هستۀ حزبی در زندان تشکیل داده و مبارزه را در زندان خمینی ادامه دادند و چنین است حماسهﻫﺎﯼ پرشکوه مقاومت و مبارزۀ کمونیستﻫﺎﯼ انقلابی.

اکنون یادوارهﻫﺎﯼ رفیق٬ کلام گامﻫﺎیش در جهت باز کردن راهﻫﺎﯼ حقیقت و قاطعیت و اصولیت رفیق در قلوب رفقای قهرمان حزبش و تودهای محروم که در قلبﻫﺎﯼ زندانیان زندانﻫﺎﯼ سیاه می تپد و خاطرهﺍش را جاودان تر می سازد.

رفیق یدالله پهلوان پس از شکنجهﻫﺎﯼ بسیار با وجودی که قبلاً به سه سال زندان محکوم گردیده بود٬ در سحرگاه ١٤ شهریور ٦١ قلب سرخش را آماج گلولهﻫﺎﯼ ارتجاع ساخت در حالی که لبخند سرخی بر لبانش نقش بسته بود و با آن پیام نجات بخش ستمدیدگان را به گوش همۀ رنجدیدگان می رسانید.

امروز پیراهن سفیدت برفراز پیکر پاکت شکوفان گشته است و بر پهنۀ آن لاله سرخی دمیده است که فریاد سرخ تو را در تلاطم مداوم خویش تکرار می کند.

امروز ایران در تب و تاب از دست دادن تو و یاران همرزمت می سوزد. امروز فضای ایران از بوی باروت انباشته است. امروز ایران انقلابی را موج وسیع نارضایتی و اعتراض فراگرفته است.

حکومت مذهبی حاکم به عبٽ می پندارد که با تیرباران نمودن قلبﻫﺎﯼ آتشین انقلابیون می تواند مبارزه را خاموش سازد. اما سلاح مبارزه٬ سنت دیرینهﺍﯼ است که نسلﻫﺎ آن را در قلبﻫﺎﯼ خود پایدارتر به پا داشته و این سلاح از ورای قلبﻫﺎﯼ پاکباختۀ فرزندان خلق در مبارزات متحد و یکپارچه نوید به گور سپردن دشمن زبون را می دهد و دیر نیست روزی که دست کبیر انتقام خلق٬ مشعل عظیم آزادی را از دستان تو و یاران همرزمت برگرفته و در آن روزی که تو در آرزویش بودی٬ در روز رسیدن به فردای روشن و آزاد و در لحظهﺍﯼ جاودانگی تو در تاریخ و با برچیدن بساط ننگین ارتجاع حاکم به آرمان والای تمامی شهدای خلق تحقق بخشد.

وین لالۀ سرخی که بر فراز قلۀ بلند نامت

نمایان است

آن تخم رزم آوری است

که صفحات تاریخ حزب را عظمتی دگر بخشید

که می سوزاند و می شوراند

و شعله می سازد

آتش عظیم انقلاب را



برگرفته از کتاب جانباختگان حزب کار ایران (توفان)، مرغان پرکشیدۀ توفان

ازانتشارات حزب کار ایران (توفان)

بهار هزار و سیصد و شصت وچهار خورشیدی