۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

بمناسبت نودو چهارمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر
متن سخنرانی رفیق برزو درجلسه کمیته میز کتاب آمستردام و پاسخ به چند سئوال

 بمناسبت نود وچهارمین سالگرد انقلاب اکتبر وتحولات ملل عرب  جلسه ای به ابتکار رفقای کمیته میز کتاب آمستردام  درروزیکشنبه 16 اکتبر برگزار گردید.رفیق برزو بعنوان یکی از شرکت کنندگان در این جلسه درمورد انقلاب اکتبر سخنرانی کرد و سپس به سئوالات شرکت کنندگان پاسخ داد. سئوالاتی که از طرف علاقمندان طرح گردید نشان از آن بود که در مورد بسیاری از مفاهیم و مقولات سیاسی تئوریک ناروشنائی های فراوانی وجود دارد و نمی توان در یک نشست به همه آنها پاسخ داد.مسائلی چون امکان انقلاب سوسیالیستی دریک کشور، ماهیت قدرت سیاسی حاکمیت شوروی پس از انقلاب اکتبر، حزبیت و رابطه حزب و شورا، انقلاب فرهنگی در شوروی، طبقات و مبارزه طبقاتی در شوروی، شیوه تولید سوسیالیستی  و تفاوتش با کارکرد و شیوه تو.لید سرمایه داری و آیا اینکه اساسا سوسیالیسم در شوروی مستقر گردید و یا نه و..از جمله مسائل مهمی بودند که از طرف رفقا طرح گردید و رفیق سخنران با توجه به وقت محدود بطور مختصر به برخی از آنها پاسخ داد. ما در این گزارش  بخاطر اهمیت و جنبه آموزشی موضوعات به دو مسئله که بیشتر مورد نظر رفقا بود می پردازیم  به این امید که در تنویر افکار و پاکیزه گی مارکسیسم لنینیسم  گامی ولو کوچک برداشته باشیم.
****
حزب و شورا
امروز درمورد مقوله شورا بسیار پر رنگ سخن میرود که گویا اگر خود کارگران بدون رهبری حزب بر سرنوشتشان در شوروی حاکم بودند جامعه به عقب بر نمی گشت اوضاع طور دیگری بود. این رفقا درمورد حزبیت و حزب کمونیست پرولتاریا ودر باره دیکتاتوری پرولتاریا همان نظرات "مخالفین کارگری"  در زمان  لنین و حکومت شوروی که با شعار واگذاری اداره همه اقتصاد ملی به "کنگره تولید کنندگان روسیه" و با واگذاری قدرت دولتی به شوراها را طرح میکردند٬ تکرار کرده و اعتبار دیکتاتوری پرولتاریا را در کاهش نقش حزب در رهبری پرولتاریا و نفی اتورتیه آن دانسته و به جای آن اتوریته شوراها را قرار میدهند. رفیقی با بیان اینکه " نطفه انحرافات شوروی" از زمان لنین بسته شد و از همان زمان او بود که کارگران به حاشیه رانده شدند"، به نقش رهبری استالین در دوران ساختمان سوسیالیسم می پردازد و به نتایجی میرسد که چیزی جز نفی سوسوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا نیست. لنین در رد این نظریه انحرافی که شورا همه چیز و حزب هیچی به روشنی بیان داشت که :
 "ما خیال پرور نیستیم. ما میدانیم که اولین کارگر ساده و یا اولین زن آشپزی که از راه برسد نمیتواند بلافاصله در مدیریت دولت شرکت کند".

در تعاریف مارکسیستی٬ حزب به مٽابه عالیترین سازمان سیاسی پرولتاریا و بیان اراده آگاه پرولتاریاست که تمامی سازمانهای سیاسی دیگر تابع آن و تحت هدایت و رهبری آن قرار دارند. سازمانهایی نظیر اتحادیه های کارگری٬ اتحادیه های جوانان٬ زنان٬ شوراها و غیره "تسمه های گرداننده" و یا "اهرمهای" سیستم دیکتاتوری پرولتاریایی اند. حزب از طریق این سازمانها قادر است که با توده های وسیع غیر حزبی پیوند برقرار کرده و سیاست خود را از طریق آنها به دورن توده ها برده و عملی سازد. به این عبارت شوراها مظهر دیکتاتوری پرولتاریا بوده و نمیتوان آنرا از حزب جدا دانست. لنین در این مورد میگوید:

"عملی کردن دیکتاتوری بدون وجود تسمه هایی چند که پیش آهنگ را به توده طبقه پیشرو٬ آنرا به توده زحمتکشان اتصال دهد٬ غیر ممکن است"
استالین نیز در تعریف دیکتاتوری پرولتاریا خاطر نشان میسازد که:
"دیکتاتوری پرولتاریا عبارت است از دستورات رهبری کننده حزب به اضافه اجرای آن دستورات بوسیله سازمانهای توده ای پرولتاریا و به اضافه عملی کردن آن در زندگی روزمره از طرف اهالی کشور"

اگر رهبری حزب انقلابی از شوراها و یا اتحادیه ها و هر ارگان توده ای دیگر حذف گردد آن ارگان از محتوی انقلابی خود خالی شده و راهی جز پذیرش رهبری احزاب غیر پرولتری باقی نمیماند. حتی یک نمونه در جهان وجود ندارد که شوراها و یا هر ارگان دیگری توانسته باشد که بدون رهبری به حیات خود ادامه دهد. طرح حذف رهبری حزب بر این ارگانها در حقیقیت همان شعار معروف "بی حزبی" بورژوازیست که بی حزبی را برای پرولتاریا تبلیغ میکند٬ نه برای خود و حذف رهبری حزب بر این ارگانها را نیز به معنی حذف رهبری حزب خود نمیداند. تجربه قیام کارگران و ملوانان کرونشتاد (١٩٢١) و شوراهای آن نمونه قابل توجه ایست.این شورش که توسط منشویکها و اس ارها و بر زمینه کمبودها و گرسنگی تحمیلی متاٽر از سالیان متمادی جنگ بوجود آمد٬ توانست بخشی از کارگران را که تحت تاٽیر محیط خرده بورژوازی – قرار داشتند٬ بر علیه بلشویکها و رژیم شوروی بشورانند تا "شوراهای بدون کمونیستها" در روسیه مستقر گردد. شعار این شورش که بورژوازی بین المللی آنرا "انقلاب خلق" و کرونشتاد را "دژ تسخیر ناپذیر کارگران"مینامید٬ "حاکمیت به شوراها٬ نه به احزاب" بود – همان بیانی که اغلب ضد لنینیستها از "زاویه چپ" در تجزیه و تحلیل انقلاب روسیه و علل شکست بکار میبرند – تا دولت دیکتاتوری پرولتاریا را سرنگون کنند. اما لنین با درایت و منطق قوی به  اپوزیسیون کارگری و آنارکو سندیکالیستها که  شعار "کارگری" می دادند و با حزب مخالفت میکردند و حتا خواهان سرنگونی حکومت شوروی بودند به مقابله  برخاست ، ماهیت انحرافی آنها را افشا ساخت و بی توجه به عناصر کارگری شرکت کننده در این دام بورژوازی٬ دستور سرکوب و تصرف این "دژ تسخیر ناپذیر" را صادر نمود. امروزه متاسفانه بخاطر خیانت رویزیونیستها و شکست و از هم پاشیدگی کشور شوراها که آغازش کنگره 20 حزب کمونیست شوروی بود تمام مبانی و اصول کمونیستی به زیر علامت سئوال رفته حتا به مارکس نیز می تازند که چرا نام مانیفست را مانیفست حزب کمونیست گذارد و  نه مانیفست کارگران!! گویا نطفه  انحراف، آغازش خود مارکس بود!

پس معلوم میشود که رفقای کمونیست وچپ ما، "سوسیالیسمی" می خواهند شورایی که  درآن حزب کمونیست  فاقد  نقش رهبری و تابع  شورا های کارگران غیر حزبی و توسط عناصر کارگر غیر کمونیست هدایت  شود . این درعمل یعنی واگذاری شوراها به بورژوازی . شورا اگر شکلی از دیکتاتوری پرولتاریاست بدون رهبری حزب ٬ یعنی شیر بی یال و دم وا شکم!!

تمام آموزش مارکسیسم لنینیسم تاکید بر نقش رهبری حزب دارد و دیکتاتوری پرولتاریا تنها از طریق اعمال این رهبری در سازمانهای توده ای توضیح داده میشود. لنین صراحتا در اینباره مینویسد:

روی هم رفته با یک دستگاه کشدار٬نسبتا وسیع وبسیار نیرومند پرولتری سر و کار داریم که رسما کمونیستی نیست ولی حزب بوسیله این دستگاه با طبقه و توده ارتباط کامل دارد و بوسیله آن دیکتاتوری طبقه زیر رهبری حزب عملی میگردد".

از رهبری حزبی این نتیجه را نمیتوان گرفت که به جای دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری حزب و یا دیکتاتوری کمیته مرکزی و در ادامه آن دیکتاتوری فردی حزب قرار دارد و بدین تریتب رهبری حزب را در نقطه مقابل دیکتاتوری پرولتاریا گذاشت. حزب رهبر٬ پیشوا و معلم طبقه کارگر است و بیان روشن و صریح خواستهای طبقه کارگر است و اراده آنها را منعکس میسازد. لنین میگوید:

به خودی خود چگونگی طرح مسئله دیکتاتوری طبقه؟ دیکتاتوری حزب٬ پیشوایان با دیکتاتوری (حزب) توده ها؟ دلیلی بر پریشانی و بن بست عجیب فکری است..... همه میدانند که توده مردم به طبقات تقسیم میشوند..... و طبقات معمولا و دراکٽر موارد و اقلا در کشورهای متمدن کنونی از طرف احزاب سیاسی رهبری میشوند! و احزاب سیاسی بر حسب قاعده معمول از طرف گروههای کم و بیش ٽابت از اشخاصیکه صالحتر و صاحب نفوذتر و مجربتر هستند و برای کارهای مسئولیت دار انتخاب شده و رهبر خوانده میشوند٬ اداره میگردند... ولی اگر بخواهیم در این بحٽ به جایی برسیم... که بطور کلی دیکتاتوری توده ها را با دیکتاتوری پیشوایان در مقابل یکدیگر قرار دهیم سفاهت و مفتگویی خنده آوری است"

تنها رهبری حزب طبقه کارگر قادر است که انرژی بی پایان توده ها را برای پیکار عظیم و دورانساز کنونی رها ساخته و به تخریب دنیای ستم بکشاند. انگلس نیز حاکمیت حزب را از حاکمیت طبقه کارگر جدا نمیداند و در مورد حزب آلمان مینویسد:
"حزب طبقه کارگری سوسیال دمکراتیک آلمان از آنجا که حزب طبقه  کارگر است٬ لزوما "سیاست طبقاتی" سیاست طبقه کارگر را اعمال میکند و چون هر حزب کارگری از این مبداء برمیخیزد که حاکمیت را در دولت تصرف کند٬ حزب کارگری سوسیال مکراتیک آلمان نیز خواستار حاکمیت خود٬ حاکمیت طبقه کارگر و بدین قسم حاکمیت طبقه است". (درباره مسکن)
(ح. ک. ا) از آنجا که قادر به درک شرایط خاص روسیه نیست و میخواهد سوسیالیسم را تنها در ذهن خود بنا کند٬ قادر به درک تصمیم تاریخی حزب بلشویک (کنگره ١١) نبوده و ممنوعیت فعالیت سیاسی در روسیه را خود کامگی غیر کمونیستی میداند. در روسیه خرده بورژوازی که در محاصره جهان سرمایه داری قرار داشت و با توجه به شکست انقلابات اروپا٬ ساختمان سوسیالیسم تنها مشروط به وحدت حزب٬ یکپارچگی٬ استواری ایدئولوژیک و انظباط آهنین صفوف آن بود که نه تنها تزلزلات اپورتونیستی و فراکسیونها را در صفوف خود تحمل نمیکرد٬ بلکه با مبارزه ای همه جانبه بر علیه بورژوازی٬ نمایندگان آنها را از تمامی حقوق دمکراتیک محروم میساخت
 گروهائی از چپ های" کارگری" با طرح این مسئله که رهبری حزب در شوروی از همان اغاز کسب قدرت به کسانی تبدیل شدند که فعالیت سیاسی را ممنوع کردند و در روسیه دیکتاتوری دبیر اول حزب به جای دیکتاتوری پرولتاریا نشست و" کارگران قیم نمی خواهند"... می خواهند به مسائل  سوسیالیسم که رهبری آگاه و برنامه هدفمند و با نقشه می طلبد، پاسخ دهند و راه احیای سرمایه داری را ببندند.. گویا اگر کارگران بی حزب درراس جامعه باشند، جامعه به عقب برنمی گردد وواکسینه میشود!! در اینجا با کارگر زدگی خاصی که از صفات روشنفکران خرده بورژوازیست در مقابل هر تقاضایی که از زبان کارگران بیرون میاید٬ کرنش کرده و ممانعت از "اعمال اراده کارگران" را ممانعت از "تحقق دیکتاتوری پرولتاریا" میداند. آمال و آرزوی این رفقا از دیکتاتوری پرولتاریا نمونه کمون پاریس است. حال آنکه ضعف کمون پاریس در واقع عدم اجرای دیکتاتوری پرولتاریا بود. شوراها تنها مکانیزم اعمال دیکتاتوری اند که با غیبت رهبری حزب واقعی طبقه کارگر٬ به شوراهای اسلامی کارخانجات و یا شوراهای کارگران کارخانجات سرمایه داری در برخی از کشورهای اروپایی بدل خواهد شد.
****
نگاه استالین به مبارزه طبقاتی دردوران سوسیالیسم
سئوال بعدی و مهمی که طرح گردید نقش  طبقات در شوروی  و مبارزه طبقاتی است که گویا طبقات متخاصم بصورت طبقه  دردوران شوروی سوسیالیستی حضورداشتند وبرهمین اساس استثمارنیز وجود داشت و می بایست با آنها مبارزه میشد نه اینکه پایان طبقات را اعلام میداشتند".

 چنین سئوالی محدود به چند نفر نیست بلکه شامل حال اکثریت جریانات چپ ایران است که متاسفانه درک صحیحی  درمورد تحولات شوروی و ساختمان سوسیالیسم ندارند. گفته می شود که استالین به مبارزه طبقاتی در دوران سوسیالیسم اعتقادی نداشت. وی تصور می کرد با استقرار سوسیالیسم مبارزه طبقاتی به پایان رسیده است!!.....
 اکنون به این سئوال می پردازیم که حذف طبقۀ بورژوازی در تولید و اقتصاد کشور به چه مفهوم است. آیا با درهم شکستن سرمایهﺩاری و حذف آن از قدرت سیاسی و اقتصادی مبارزۀ طبقاتی پایان می یابد؟ تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم کدامند؟ منظور رفیق استالین از حذف طبقات درشوروی چیست؟.
اشکال مبارزۀ طبقاتی و جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی مبحث بسیار مهمی درفلسفۀ مارکسیسم است که رویزیونیسم خروشچفی با ایجاد اغتشاش دراین مبحث ضربات مؤثری به دیکتاتوری پرولتاریا زده و شوروی سوسیالیستی را به جادۀ سرمایهﺩاری کشانده است. کسانی که دربرخورد به مسئلۀ بروز رویزیونیسم در شوروی ازاختلافات سیاسی، ایدئولوژی، فلسفی و اقتصادی رویزیونیستﻫﺎ با استالین آشنائی ندارند لاجرم باید این نتیجۀ نادرست را اخذ نمایند که رویزیونیسم  با درگذشت استالین یک شبه چطور توانست به قدرت برسد؟! از آنجا که قطع مبارزۀ طبقاتی یا آشتی طبقاتی درسوسیالیسم  یکی از مهم ترین عوامل احیاء سرمایهﺩاری درروسیه بوده است، به توضیح بیشتر این مطلب می پردازیم. استالین بر این عقیده بود که:
 "مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."(1937)
اما خروشچف با نفی وجود تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم به دلیل از میان رفتن طبقات آشتی ناپذیر، مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم را امری سپری شده و مربوط به گذشتهﻫﺎ اعلان داشته  با این بهانه دیکتاتوری پرولتاریا را غیر ضروری دانسته و تئوری ضد لنینی دیکتاتوری "همه خلق" را جایگزین آن کرد.
برخورد مارکسیستی لنینیستی و یا رویزیونیستی به مبارزۀ طبقاتی درسوسیالیسم درارتباط با تفسیری است که ازدونوع تضاد آشتی ناپذیر و آشتی پذیر  درجامعۀ سوسیالیستی درحال گذار به عمل می آید. هر دونوع تضاد، آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم وجود دارند. لیکن تضاد آشتی پذیر ازخصوصیات جامعۀ سوسیالیستی است. این وِیژگی آشتی پذیری تضادها از ماهیت نظام سوسیالیستی سرچشمه میگیرد. زیرا که این نظام برمالکیت مشترک ابزارهای تولیدی و بر وحدت عمده ترین منافع اقتصادی و سیاسی طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونیﻫﺎ و روشنفکران و مردمی که به دور حزب مارکسیستی لنینیستی متحد شدهﺍند، تکیه دارد. ولی درعین حال با نابودی طبقات استثمارگر تضادهای آشتی ناپذیر ازمیان نمی روند. این تضادها از روابط سوسیالیستی در تولید ناشی نمی شوند بلکه محصول آثار جامعۀ کهنه بورژوائی، ازداخل و فشارها و محاصرۀ سرمایهﺩاری ازخارجﺍند که در کنار تضادهای آشتی پذیر به هستی خود ادامه میدهند.
نظریۀ نفی تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم پس از نابودی مالکیت خصوصی و برقراری مناسبات سوسیالیستی درشوروی مطرح گردید. پس ازگزارش تاریخی رفیق استالین به کنگره هشتم شوراها دربارۀ طرح "قانون اساسی نوین" که پایان استثمار فرد از فرد و استقرار مالکیت سوسیالیستی را اعلان داشت، نظریۀ رویزیونیستی "زوال مبارزۀ طبقاتی به موازات پیشروی سوسیالیسم" مطرح گردید. جالب است که عدهﺍﻯ این تئوری انحرافی را به استالین نسبت داده و می دهند و اورا به بی اعتنائی  نسبت به مبارزۀ طبقاتی متهم نموده و این طور تبلیغ می کنند که حزب بلشویک از آن پس بیشتر دشمنان خارجی را عمده کرده بود. بی شک نمی توان این نظریۀ را درست دانست چرا که علاوه بر مبارزات استالین درنفی این نظر، اتهامات رویزیونیستﻫﺎ به استالین نیز با این نظر همخوانی ندارد.
"سوسلوف" تئوریسین مشهور رویزیونیستﻫﺎ درگزارش به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی (1964)، صریحاً اعتراف میکند که استالین بر این نظر بوده است که:
"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."
و نیز فلاسفۀ دیگر رویزیونیست نظیر رویزیونیستﻫﺎﻯ مجارستان درحمله به استالین نوشتند:
"استالین مهم ترین قانون دیالکتیک را در دو جهت تحریف می کرد، ازیک طرف وحدت و مبارزه ضدین را ازیک دیگر تفکیک می کرد و به طور یک جانبه فقط روی مبارزه تکیه میکرد و عامل  وحدت و ارتباط متقابل ضدین را نادیده می گرفت و این برخورد ناشی ازتئوری بی پایه و بسیار زیان بخش بود که به موجب آن مبارزۀ طبقاتی پس از ساختمان سوسیالیسم نیز دائماً حدت می یابد."  ب. رسی و آویرت (مجله مسائل بین المللی شماره 1 (1342)
رفیق استالین درمقالۀ خود بنام "دربارۀ کمبودهای کارحزبی و اقدامات جهت نابودی تروتسکیستﻫﺎ و سایر دورویان" که درسال 1937 یعنی یک سال پس از اعلان محو طبقات آشتی ناپذیر در روسیه نوشته است، می گوید:
"ضروری است که این تز پوسیده را داغان نمود و به کناری گذارد، که گویا باید مبارزۀ طبقاتی ما با هر قدم پیشروی مان رفته رفته زوال یابد که گویا دشمن طبقاتی  با پیروزیﻫﺎئی که ما به دست می آوریم همواره رام تر میشود. این نه فقط یک تز پوسیده است، بلکه تزی خطرناک نیز می باشد. چرا که افراد ما را به خواب برده و به طرف تله می کشاند، درحالی که به دشمن طبقاتی این امکان را میدهد برای مبارزه برضد قدرت شوروی نیروهای خود را جمع کند. برعکس، هر قدر که ما پیشرفت نمائیم و هر قدر ما پیروزی به دست آوریم، خشم بقایای طبقۀ استثمارگر داغ شده، بیشترمیشود و آنها به اشکال شدیدتر مبارزه متوسل میشوند. مذبوحانه تر برعلیه حکومت شوراها به حرکت در می آیند و دست به هر کوششی می زنند زیرا که آنها محکوم به نابودی هستند."

وقایع بعدی درشوروی درستی اظهارات استالین را آنجائی ثابت نمود که دارودستۀ خروشچف ازبطن جامعهﺍﻯ به پاخاستند که دیگران مبارزه با آنها رانفی میکردند. جوهر افکار نادرست انکار مبارزۀ طبقاتی، میدان دادن به لیبرالیسم درهمۀ زمینهﻫﺎست که خود فشرده ترین بیان اپورتونیسم سیاسی و ایدئولوژیکی می باشد که ازطریق دست کشیدن ازمبارزۀ طبقاتی و نشاندن هم زیستی مسالمت آمیز با ایدئولوژیﻫﺎﻯ دشمن به جای آن، میکوشید حزب و دولت سوسیالیستی شوروی را به انحطاط بکشاند که عاقبت پس ازدرگذشت رفیق استالین و پیروزی این عناصر کمین کرده درحزب این توفیق را برای بورژوازی فراهم نمود. رفیق استالین همواره با هوشیاری کامل مبارزۀ طبقاتی را در تمامی جهات درنظر داشته و انقلابیون کمونیست را نیز به همین سان آموزش میداد. او درسال 1948 طی نامهﺍﻯ به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی که درانحطاط پیش می رفتند، دراین مورد نوشت:
"هیچ کس طبیعت سوسیالیستی در شوروی را که بعد از انقلاب اکتبر به وجود آمده، انکارنخواهد کرد. این موضوع حزب کمونیست اتحاد شوروی را به این نتیجه گیری نکشانده که گویا مبارزۀ طبقاتی در کشورما تضعیف میگردد، که گویا خطر تقویت عناصر سرمایهﺩاری وجودندارد."
درسوسیالیسم مبارزۀ طبقاتی به طور همه جانبه و درسه جبهۀ عمده خود یعنی در جبهۀ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی رشد میکند. بدین ترتیب این نظر اپورتونیستی که با نابودی طبقات استثمارگر مبارزۀ طبقاتی تنها و یا وعمدتا  درجبهۀ ایدئولوژیکی جریان می یابد نیز انحرافی است. تجربه نشان داده است که درمرحلۀ سوسیالیستی مبارزه درجبهه سیاسی اهمیت تعیین کننده داشته ودرمرکز مبارزۀ طبقاتی قراردارد زیرا مبارزۀ سیاسی مبارزهﺍﻯ است برسرقدرت و برسر این مسئله که آیا دیکتاتوری پرولتاریا باید حفظ و تحکیم شود و یا این که به سوی انحطاط و نابودی رود؟ لیکن پیروزی انقلاب درزمینۀ سیاسی و اقتصادی را بدون پیروزی درزمینۀ ایدئولوژیکی نیز نمی توان تضمین شده دانست. رشد موفقیت آمیز این مبارزه اهمیتی تعیین کننده دارد، زیراکه نهایتاً به این مسئله مربوط میشود که آیا سوسیالیسم و کمونیسم را باید بنا نمود و ازاحیای سرمایهﺩاری پیش گیری کرده و یا این که درها را به روی ایدئولوژیﻫﺎﻯ بورژوائی رویزیونیستی گشود و بازگشت به سرمایهﺩاری را ممکن ساخت. نظریه پردازان رویزیونیست حتی هنگامی که مجبور می شوند ازضرورت مبارزۀ ایدئولوژیکی سخن بگویند، آن را به طور آکادمیک و یک جانبه بررسی میکنند. به صورت مبارزهﺍﻯ که تنها در درون خلق و برعلیه برخی باقیماندهﻫﺎﻯ بی اهمیت ایدولوژیﻫﺎﻯ بیگانه که برای سوسیالیسم خطری ندارند، پیش برده میشوند. اما کم بهاء دادن به مبارزۀ ایدئولوژیکی پیآمدهای فاجعه آمیزی به بار آورده و زمینۀ انحطاط  حزب را فراهم خواهد آورد. مبارزۀ ایدئولوژیکی وسیع ترین و کامل ترین جبهۀ مبارزۀ طبقاتی است زیرا هم درزمینۀ سیاسی، هم برعلیۀ دشمنان و هم درون خلق، هم درمیان طبقۀ کارگر و هم در درون حزب آن جریان می یابد. رویزیونیسم قاعدتاً از زمینۀ ایدئولوژیکی آغاز میشود و در ادامه وگسترش خود به سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و انحطاط کل نظام سوسیالیستی میرسد. طبیعی است که در دوران گذار ازسرمایهﺩاری به کمونیسم جنگ آشتی ناپذیری بین این دو راه وجود دارد. این جنگ درکل دورۀ گذار جریان داشته و هیچ کمونیستی نمی تواند دراین راه ازپیروزی قطعی سوسیالیسم سخن بگوید. محو طبقات استثمارگر و سوسیالیستی شدن تمام شاخهﻫﺎﻯ تولید تنها شرایط عینی پیروزی قطعی سوسیالیسم را فراهم میکند و به تنهائی به مفهوم پیروزی قطعی سوسیالیسم نیست. تضاد عمدۀ آشتی ناپذیر میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درمراحل مختلف رشد انقلاب و مبارزۀ طبقاتی، اشکال مخصوص به خود و شیوهﻫﺎﻯ حل مخصوص به خود دارد. درمیان اشکال مختلف بروز تضاد میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درزمینهﻫﺎﻯ مزبور پیوند درونی ارگانیک وجود دارد که انعکاس قوانین رشد انقلاب و ساختمان سوسیالیسم است. درشناخت تضاد عمده آشتی ناپذیر در این یا آن مرحله باید این پیوند راهمیشه درنظر داشته باشیم. بدین ترتیب قانونمندی رشد انقلاب درآغاز تضاد درزمینۀ سیاسی را به عنوان تضادی عمده مطرح میسازد که بدون حل آن نمی توان تضادهای دیگر را حل نمود ولی پس از این که طبقۀ کارگر به رهبری حزب قدرتمند خود، قدرت را به دست گرفت، ضرورت دارد که حکومت جدید بر زیر بنای اقتصادی خود تکیه داشته باشد.
ازاین رو تضاد در زمینۀ ایدئولوژیک، تضاد عمدۀ این مرحله است. با حل هرکدام ازاین تضادهای عمده درمراحل مشخص خود تضاد آشتی ناپذیر عمده میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری نیز بتدریج حل میشود.

تضادهای عمده مراحل مختلف نه تنها میان خود پیوند ارگانیک دارند بلکه به یک دیگر مشروط هستند و تا وقتی که تضادعمده درزمینۀ ایدئولوژیکی حل نشده باشد، تضاد عمده درزمینۀ سیاسی و اقتصادی نیز کاملاً و نهایتاً حل نشده است. تنها با درک تضادهای عمده دراشکال مشخص بروز خود و درپیوند و وابستگی متقابل تعیین وظایف مربوط به مراحل مختلف انقلاب سوسیالیستی و نیز دشمن عمده که باید لبۀ تیز مبارزه نیروهای محرکه و هم پیمانان این مرحله متوجه آن باشد، ممکن میگردد.
جریانات انحرافی دیگری تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم را ناشی از وجود بورژوازی  به عنوان طبقه حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی درزمینۀ مالکیت می دانند. اینان که این روزها به جبهۀ ضد استالین پیوستند با استناد به نظرات مائو درزمینۀ تضادها ادعا میکنند که گویا برای اولین باردرتاریخ، رشد مارکسیسم لنینیسم را کشف کردهﺍند که تضادها، طبقات و مبارزۀ طبقاتی حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی ریشهﺍﻯ درمالکیت بر ابزار تولید، هم چنان وجوددارند زیرا طبقات متضاد یعنی پرولتاریا و بورژوازی درتمام دوران گذارهستی خود ادامه میدهند. این استدلال بر این نظریه تکیه دارد که پس از ساختمان زیربنای اقتصادی سوسیالیسم نیز طبقات متضاد هم چنان وجود دارند.
البته این که پس از ساختمان زیر بنای اقتصادی سوسیالیسم طبقات هنوز وجود دارند، تزی است که توسط کلاسیکﻫﺎﻯ مارکسیسم لنینیسم فرمولبندی شده وجای شکی نیست لیکن بحث برسر زمینۀ گسترش تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم است. مسئلهﺍﻯ که به درک عمیق نیروهای محرک جامعۀ سوسیالیستی کمک می نماید ، توضیح درست این امر است. مارکسیسم لنینیسم ضمن تحلیل از تضادهای آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم می آموزد که این تضادها برخلاف ادعای این جریانات که این روزها مائو را درمقابل استالین پرچم کرده و به آشفته فکری دامن می زنند، دائمی نبوده بلکه باید و می توان ازآنها فراگذشت و بدین ترتیب جامعه را به پیش برد. درک و توضیح درست و علمی جای تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی با یک مسئلۀ مهم دیگر یعنی نقش آنها در پیوند است. هنگامی که صحبت برسر رابطۀ تضادها با سوسیالیسم است، نمی توان تضادهای آشتی ناپذیر را با تضادهای آشتی پذیر دریک سطح قرار داد.
جامعۀ سوسیالیستی که مالکیت خصوصی و طبقات استثمارگر درآن ازبین رفتهﺍند، آشتی ناپذیری منافع اساسی طبقات را درماهیت خود ندارد و به این مفهوم لنین خاطر نشان ساخت که درسوسیالیسم آشتی ناپذیری محو میشود.
تضادهای آشتی ناپذیر همان طور که درسطور بالا توضیح دادهﺍیم درماهیت سوسیالیسم  نیستند و سوسیالیسم عوامل بروز تضادهائی از این نوع را درخود ندارد. این تضادها ازجوهر مناسبات سوسیالیستی درتولید که مناسبات همکاری و کمک متقابل میان طبقات دوست، طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونی هستند، ناشی نمی شود. تضادهای آشتی ناپذیر به خاطر سرشت خود با سوسیالیسم بیگانهﺍند، سوسیالیسم این تضادها را به ارث میبرد.
مبارزۀ طبقاتی حتی درصفوف حزب پرولتاریائی نیز وجود دارد. درحزب به عنوان یک ارگانیسم زندۀ سیاسی وحدت، اصل است و منبع نیرو و شکست ناپذیری آن میباشد. لیکن بدون مبارزه برای فراگذشتن ازتضادهائی که در درون آن بروز میکنند، نه وحدت ورشد واقعی انقلابی حزب می تواند وجود داشته باشد و نه تربیت واقعاً انقلابی کمونیستﻫﺎ. ازاین منظر مبارزۀ طبقاتی در درون حزب برای حفظ و تقویت وحدت نه تنها پدیدهﻫﺎﻯ عینی و اجتناب ناپذیر است، بلکه حتی برای موجودیت نقش رهبری و انقلابی کردن، پیوسته نیز امری ضروری است. حزب اتحادیهﺍﻯ با شرکت پرولتاریا و بورژوازی نیست. ستاد پرولتاریا و ستاد بورژوازی نیست و در آن دومشی موجودیت ندارند. این نظر نیز با مارکسیسم بیگانه است. حزب پرولتاریا که ازخصوصیات آن وحدت پولادین اندیشه وعمل است  نباید و نمی تواند مشی دیگری بجز مشی مارکسیستی لنینیستی داشته باشد.
نتیجه:
رفیق استالین بزیر کشیدن بورژوازی از قدرت سیاسی و سپس از توانائیهای اقتصادی را هرگز به عنوان پایان مبارزه طبقاتی تعریف نکرد. وی معتقد است که طبقات در دوران سوسیالیسم با دوران سرمایه داری تفاوت دارند و از جایگاه یکسانی برخوردار نیستند. وضعیت دو دوره تاریخی متفاوت را نمی شود با هم قیاس مکانیکی کرد. ولی این به مفهوم پایان مبارزه طبقاتی نیست. مبارزه طبقاتی مرکز ثقلش را به مبارزه فرهنگی و ایدئولوژیک منتقل می کند. مبارزه بورژوازی سرنگون شده در عرصه سیاست و اقتصاد تنها حکم خرابکاری و اقدامات تروریستی بخود خواهد گرفت و نه یک حرکت و یا جنبش طبقاتی. توانائی بورژوازی سرنگون شده در نیروی ایدئولوژیک وی است و باید در این عرصه نیز بر افکار دشمنان طبقاتی غالب آمد ولی دشمنان خلق را باید سرکوب کرد.

                                                                        ******

اینک متن سخنرانی  بمناسبت نودو چهارمین سالگرد انقلاب کبیر اکتبر شوروی از نظر رفقا میگذرد

رفقای عزیز
نود و چهار سال از انقلاب کبیر و دورانساز اکتبر روسیه می گذرد. در نود وچهار سال پیش در 17 اکتبر 1917 برای اولین بار بشریت توانست دنیائی را پی ریزی کند که تا به آنروز تحقق آن به مغزکسی نیز خطور نمی کرد. در نود وچهار سال پیش بورژواها با تمسخر و کنایه، کمونیستها را خوشخیالانی به حساب می آوردند که در عالم رویا زندگی می کنند. می گفتند و تبلیغ می کردند و همانطور که امروز نیز چنین می گویند که جامعه آرمانی آنها تخیلی و غیر واقعی است. تاریخ همین بوده که هست و کسی را یارای تغییر سرنوشت محتوم بشری نیست. آنها کمونیستها را بی خدا خوانده و مسخره می کردند که این بی دینها می خواهند نقش خالق را بازی کنند و جامعه ای خلق کنند که تا کنون در تاریخ وجود نداشته است. ضد کمونیستها حتی امروز نیز همان توهمات را ایجاد کرده و به مسخره کمونیسم و سوسیالیسم می پردازند. دشمنان کمونیسم هرگز از مبارزه با کمونیسم و مارکسیسم لنینیسم دست نکشیده اند و هر روز چون آفتاب پرستها به رنگی در می آیند تا بتوانند به بهترین وجهی با مارکسیسم لنینیسم مبارزه کنند. روزی از جانب راست می آیند، روزی لباس “چپ“ به تن می کنند، روزی کارشناس و پژوهشگر آثار مارکسیستی شده و باستانشناسانه در پی تفسیرهای معیوب و ضد انقلابی و بی خطر برای سرمایه داری در مجموعه آثار کمونیستی بر می آیند و از این جهت مورد لطف بورژواها هستند که آنها را “دانشمند“ و “پژوهشگر“ خطاب کنند.فقط کافیست نگاهی به رسانه های خبری و سیاسی، بی بی سی و صدای آمریکا، دویچه وله وفرانسه و...بیاندازید تا پی ببرید که چپ های دعوت شده به میز مناظره در مورد  مارکسیسم چه کسانی هستند. آنها فیلسوفان چپ ضد مارکسیسم لنینیسم و ضد دیکتاتورپرولتاریا ،خرده بورژوا ها و توابانی  هستند که با صدای بلند می گویند" اونی که بودیم نیستیم"، سوسیالیسم  نقشه مند نمی خواهیم، حزب پیشرو و لنینیستی نمی خواهیم، ما پلورالیسم سیاسی و جامعه مدنی و آزادی بی قید وشرط می خواهیم، ما مخالف خشونتیم و شعار لغو اعدام پرچم ماست."...

روزی کمونیستها را “جنایتکار“ جلوه داده و اسنادی جعلی از دروغ و دغل نظیر همان اسنادی که برای تجاوز به افغانستان، لیبی، عراق  و سقوط مصدق و نظایر آنها جعل کردند در مورد استالین منتشر می کنند تا سوسیالیسم را بی اعتبار کنند. همه اینها دال بر وجود مبارزه طبقاتی و دشمنان رنگانگ کمونیسم است که در جبهه ارتجاع حتی با نقابهای “مارکسیستی" سینه می زنند و خدماتشان به کمونیسم منحصر به جستجو در مورد “جنایات استالین و خطاهای وی در مورد نابودی سوسیالیسم است“. در نود وچهار سال پیش سوسیالیسم تنها بر متن کاغذ نوشته بود و بورژواها مسخره می کردند که ممکن نیست گفته های مارکس و انگلس را بتوان متحقق ساخت. آنها تخیل است، تراوشات مغزهای متوهم و در بهترین حالت محصول احساسات انسانهای خوش قلب است.  خود ستمکشان نیز در اثر تحمل این بار بی عدالتی، شرایط غیر انسانی، گرسنگی، پابرهنگی، آواره گی و.. در یک دوران طولانی تاریخ و نسل اندر نسل،  باور نداشتند که نظم کهن یک نظم غیر طبیعی و ساخته بشر است، باور نداشتند که این نظم جاودانی نیست و می تواند با دست توانمند بشریت مضمحل شود. باور نداشتند که این ارثیه قرون اسارت را می شود بدور ریخت و بر ویرانه های آن جامعه ای انسانی و آرمانی بنا نهاد. برای آنها نیز نظم کهن مقدس و غیر قابل تغییر بود. برای آنها نیز نظم کهن غیر قابل جایگزینی به حساب می آمد، آنها دیگر به نظم کهن خو گرفته بودند، به آن عادت داشتند، نظم کهن را سرنوشت خویش تلقی می کردند و می پنداشتند چون تا کنون وضع جهان چنین بوده وضعیت جهان در آینده نیز چنین خواهد بود و خواهد ماند و باید بماند. مذهب و نیروهای زنگار گرفته کهن نیز این تلقیّات را به آنها تلقین می کردند. تمام قدرتهای کهن، خویش را برای مبارزه با ایده کمونیسم آرایش کرده بودند و عمال خویش را بدرون جنبش کمونیستی می فرستادند تا این جنبش را منحرف کنند. رویزیونیسم پدیده جدید نیست همزاد مارکسیسم است. از همان زمان مارکس و انگلس پدید آمد. رویزیونیستها می خواستند در نظریه مارکسیسم تجدید نظر کنند و ماهیت آنرا به نفع طبقات حاکمه و بنفع ضد انقلاب تفسیر نموده و دگرگون سازند. آنها مارکس جوان را در مقابل مارکس پیر می گذاشتند. کائوتسکی مرتد و همدست سوسیال دموکراسی را در مقابل لنین و انقلاب اکتبر علم می کردند، تروتسکی خائن و جاسوس با ریش بزی و عینک پنسی را مقابل شخصیتی تاریخی و رهبر بزرگی نظیر استالین می نشاندند، مبارزه میان انقلاب و ضد انقلاب، رویزیونیسم و مارکسیسم  از همان بدو پیدایش مارکسیسم پدید آمد و این خود محصول مبارزه طبقاتی در عرصه ایدئولوژی بود و تا به امروز نیز ادامه دارد.
لنینسم چیزی جز تفسیر انقلابی و تحول مارکسیسم در عصر زوال امپریالیسم نیست. لنینیسم ایده های اساسی مارکسیسم را که دشمنان وی آنرا تحریف می کردند و به طاق نسیان می سپردند از منجلاب اپورتونیسم و سازش طبقاتی بیرون کشید آنرا جلا داد و به همه نشان داد که مارکسیستهای واقعی چه کسانی هستند.  رفیق استالین بود که پیروان لنین را مارکسیست لنینیست نامید و تنها تفسیر طبقاتی و انقلابی از مارکسیسم را پذیرفت. وی بود که نشان داد یا همراه با کمونیستها برای ساختمان جامعه سوسیالیستی در کشور واحد و یا همراه امپریالیستها و بورژواها با ندبه و زاری برای عقب نشینی و تقاضای بخشش از دشمن طبقاتی. وی بود که نشان داد تنها لنینیستها هستند که می توانند سوسیالیسم را متحقق کنند. انقلاب اکتبر ناقوس مرگ سرمایه داری بود. کسانیکه تا دیروز از دروغ بزرگ مارکس، توهم وی سخن می راندند و طبقه کارگر را به خو گرفتن و تن دادن به نظم موجود تشویق می کردند به ناگهان با تکانی از خواب بیدار شدند که به ده روزی که دنیا را تکان داد شهرت یافت. بلشویکها بیک خانه تکانی بزرگ در جهان دست زدند و از روسیه استبدادی و عقب مانده آغاز نمودند. آنها در راهی گام گذاردند که هیچ بشری قبل از آنها از این راه ناشناخته و نپیموده نرفته بود. آنها براهی می رفتند که در گامهای نخست نقشه ای از آن در دست نداشته و بر دانش تئوریک و تجربه شخصی خویش متکی بودند. کار آنها کاری بود کارستان. گامی بود کوچک برای تغییراتی بزرگ در جهان. آنها می رفتند تا جهانی بسازند که ساختمان آن تا به آن روز برای کسی قابل تصور نبود. عظمت کار بلشویکهائی نظیر لنین و استالین در این نکته نهفته است که شنیده ها و ندیده ها را به تجسم در آورند. استالین باید بعد از درگذشت لنین با الهام از لنینیسم به معمار بزرگ این نخستین تجربه تاریخ بشریت بدل می شد. بار عظیم این ساختمان انسانی در آن شرایط دشوار بدوش استالین افتاد. حقا که با سربلندی از این تجربه نخستین تاریخ بشری بدر آمد. خرده بورژواها، آنها که هیپچگاه کمونیسم برایشان جدی نبوده است، آنها که تنها روشنفکرانه گپ و غر می زنند، آنها که اوج استعدادشان در ایرادگیری و پچ و پچهای درگوشی و منفی بافی است، آنها که در دریائی از اشتباهات سیاسی و ایدئولوژیک و خطاهای خصوصی و زنجیرعقب ماندگیهای فکری در ساده ترین گامهای زندگی گرفتار بوده اند و هستند با پرمدعائی خیلا پردازانه ای بدنبال دستآوردهای بی عیب و نقص و انسانها خطا ناپذیر افسانه ای می گردند. جامعه آرمانی این خطا ناپذیران حقیقتا که جامعه ای رویائی با انسانهای رویائی و افسانه ای است. آنها بعلت کوری سیاسی از عظمت کاری که صورت گرفته است بی خبرند. مغز آنها محدود بوده و بیش از حیطه ایرادگیری های بنی اسرائیلی توان تفکر گسترده تری را ندارند. آنها هرگز قادر نخواهند بود سوسیالیسم را بسازند.  
انقلاب اکتبر مشعل فروزانی بود که بر سر راه زحمتکشان و خلقهای تحت ستم جهان قرار گرفت. از آن تاریخ نهضتهای آزادیبخش از زیر نفوذ جریانهای مذهبی و بورژوائی بدر آمد و جنبشهای ملی به متحد بالقوه مبارزات پرولتاریائی بدل شد. تضادهای جهان با تضاد میان نخستین کشور سوسیالیستی و محاصره سرمایه داری تکمیل گردید. خصلت جهان کنونی تغییر کرد و تاثیرات عمیقی در جنبشهای اجتماعی بجای گذارد.

لنین نتوانست نتایج انقلاب اکتبر را به چشم ببیند و این استالین با اراده قدرتمند و دانش عظیم کمونیستی خویش بود که تحقق این امر مهم و استثنائی را بعهده گرفت. اقدامات استثنائی به رهبران استثنائی نیاز داشت. وی باید وظیفه ساختمان سوسیالیسم را بدوش می کشید. ساختمانی که نمونه آن تا به آنروز وجود نداشت. کسی نمی دانست آنرا چگونه باید ساخت و چگونه باید حفظ کرد. دشواری کار بحدی بود که رفیقان نیمه راه پیدا شدند و به ندبه زاری دست زده از کار خود پشیمان گشته پیشنهاد تسلیم و عقب نشینی کردند. آنها برای عقب نشینی و خیانت خویش به تئوری سازی پرداختند و هر روز بیشتر بدامان ضد انقلاب و ضد لنینیسم غلتیدند. استالین معمار این ساختمان شد. وی با رهبری مدبرانه و فداکاری رفقای بلشویک حزبی و توده عظیم زحمتکشان به بنای این کار عظیم تاریخ دست زد. کاری که هیچ رهبری قبل از وی قادر به خلق آن نشده بود. این کار کارستان در میان دریائی از اخلال دشمنان صورت می گرفت تا ثابت کنند سوسیالیسم قابل تحقق نیست. بدون مالکیت مقدس خصوصی نمی شود چرخ اقتصاد را به گردش در آورد. آنها می گفتند مگر می شود بدون ارباب زمین را کاشت و بدون سرمایه دار و رئیس کارخانه کارخانه را به گردش در آورد. کارگران برای آنکه کار کنند به آقا بالا سر نیاز دارند. استالین باید با این تبلیغات و حتی توهمات توده ها مبارزه می کرد. خطر دشمن خارجی، خطر توطئه های داخلی، خطر یاس و سراسیمگی، خطر فرار از مشکلات و ترس از دشمن طبقاتی و ممارست، تجارب و توانائیهای وی چون سایه سیاه و شومی بر شوروی سایه انداخته بودند و بر آنها تنها با تکیه بر حزبیت و نیروی فداکاری خلقهای شوروی و در درجه اول طبقه کارگر و شورو شوق وی میشد غلبه کرد. استالین به این امر مهم موفق شد. در دوران سی سال دیکتاتور یپرولتاریا در شوروی جهان ناظر پیشرفتهای عظیم و شگفت انگیز شوروی شد. نه تنها چرخ تولید به گردش در آمد، سطح زندگی زحمتکشان شوروی ترقی کرد، بهداشت رایگان، آموزش رایگان، کار عظیم فرهنگی و هنری و ورزشی و ساختمانی و علمی از شوروی کشوری نمونه ساخت و به زحمتکشان جهان نشان داد که سوسیالیسم توهم نیست، تخیل نیست می تواند به واقعیت بدل شود. تولید بدون سرمایه دار بسیار سریعتر انجام می گیرد. انگلهای اجتماعی که کار نمی کنند ولی در تجملات زندگی می کنند برچیده شدند و به صف دشمنان سوسیالیسم افکنده شدند.
 رفقا!
 در نود وچهار سال پیش نظم نوینی در جهان پدید آمد. نظمی که از نظر اقتصادی به استثمار انسان از انسان پایان می داد و از نظر سیاسی طبقاتی را به قدرت می رسانید که مورد بهره کشی قرار گرفته و در زمره ستمکشان بودند. در نود وجهارسال پیش تاریخ به مرتجعین که زندگی در تجملات خویش را از بدیهیات می دانستند فرمان ایست داد و به زحمتکشان اعلام کرد توقف ممنوع! دیگر نمی شود به سبک و سیاق سابق مردم را به اسارت در آورد، مالکیت خصوصی را تقدیس کرد و با جنگهای خانمانسور میلیون انسان را آواره و بیچاره نمود. در نود وجهار سال پیش بلشویکها در روسیه قدرت سیاسی را به کف آوردند و تنها به این اعتبار که قدرت سیاسی اساس هر انقلاب و تحولی است، انقلابی که در روسیه صورت گرفت یک انقلاب سوسیالیستی بود.
قبل از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه عده ای که خود را مارکسیست جا زده بودند و تفسیری غیر انقلابی و غیر طبقاتی از مارکسیسم ارائه می داند بر این نظر بودند که باید از طریق پارلمانی قدرت سیاسی را به کف آورد و به نظم پارلمانتاریسم بورژوائی گردن نهاد. آنها با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان شرط هر تحول سوسیالیستی در کشور مخالف بودند و از این نظریه مارکس و انگلس دفاع نمی کردند. آنها مارکسیسمی می خواستند که بدهان بورژوازی مزه بدهد. لنین مارکسیسم را نجات داد و برای نخستین بار در مقابل چشمان حیرت زده جهانیان نشان داد که پابرهنگان، بی چیزان، ستمکشان، انسانهائی که هرگزبه حساب نمی آمدند، هیچ بودگان بیکبار همه چیز شده اند. مکتبی در جهان به پیروزی رسیده است که انسانیت را بر اساس پول و سرمایه و تمکن محک نمی زند.
این است نقش تاریخی انقلاب دورانساز و کبیر اکتبر. دشمنان انقلاب که نتوانستند در مقابل قدرت انقلاب مقاومت کنند بعد از آن به تحریف دستآوردهای انقلاب پرداخته و سعی کردند آنرا بی اعتبار کنند. مبارزه خروشچف با “کیش شخصیت استالین“ و دروغهای وی در مورد بنیانگذار ساختمان سوسیالیسم در شوروی در حقیقت به زیر پرسش بردن جامعه سوسیالیستی بود. استالین فرد نبود مظهر دیکتاتوری پرولتاریا و معمار ساختمان سوسیالیسم در طی سی سال بود. استالین بود که قوانین اقتصاد سوسیالیستی را در شوروی با توجه به تجربه دیکتاتوری پرولتاریا تدوین کرد و تحت عنوان “مسایل اقتصاد سوسیالیستی “ منتشر نمود. حمله به استالین حمله به سوسیالیسم، حمله به انقلاب اکتبر، حمله به مارکسیسم لنینیسم بود و هست. این است که رویزیونیستها که در همدستی با خروشچف لنینیسم را بدور افکندند و شمشیر خویش را برای “زدودن کیش شخصیت استالین“ از غلاف بیرون کشیدند مشروعیت آنرا ندارند که از انقلاب اکتبر دفاع کنند. دفاع رویزیونیستها از انقلاب اکتبر صرفا جنبه ظاهری و برا ی خاک پاشیدن به چشم فریب خوردگان است. بدون برخورد به دستآوردهای سی ساله دوران دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، بدون برخورد به جریانهای ضد انقلابی تروتسکیستی و زینویفیستی و بوخارینیستی، بدون برخورد به نظریات ضد انقلابی خروشچف و اصلاحات اقتصادی کاسیگین و برژنف ادعا در مورد حمایت از انقلاب اکتبر و تجلیل از نود وچهار سالگی آن حرف پوچی است. تجلیل از انقلاب اکتبر آموزش از دستآوردهای آن و علل شکست آن و بسیج کمونیستها برای مبارزه با رویزیونیستهای آشکار و پنهان است. بدون این مبارزه ضد رویزیونیستی تجلیل از انقلاب اکتبر عبارتپردازی بی محتوی برای رفع تکلیف است.
 زنده باد  نود و چهارمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر-
مرده باد رویزیونیسم، ارتجاع، سرمایه داری و امپریالیسم
زنده باد مارکسیسم لنینیسم
اکتبر 2011
نقل از توفان الکترونیکی شماره 64 نشریه الکترونیکی حزب کارایران آبان ماه 1390
درگرامی داشت جنبش " اشغال وال استریت" در آمریکا
گزارشی از فعالین حزب کارایران(توفان) در آمریکا

بیش از یکماه است که شعله ای از زیر خاکستر بیعدالتی ها  سر بر آورده و دارد به امید های کور شده جامعه روشنی میبخشد.  شعله از مرکز غارت و چپاول قانونی دسترنج مردم "وال استریت" دمیدن گرفت و حرکتی را آغاز نمود که تا کنون بیش از 1000 (هزار) شهر جهان را نوردیده است.
جنبش "اشغال وال استریت"  جنبش اعتراض به آمال سرکوب شده مردمی است که در نظام موجود بسوی فقر و فلاکت پرتاب شده اند . این جنبش اعتراضی به حرص و طمع کمپانی های بزرگ است که خود را هر روز فربه تر میکنند و بخش بزرگی از جامعه را به پرتگاه نومیدی میکشانند.  جنبش "اشغال وال استریت" عکس العمل طبیعی مردم به بحران اخیر سرمایه داری است که در آمریکا  بیش از 3 سال است  حلقوم مردم را میفشرد.  میلیون ها انسان چندین سال است که در جستجوی کار به هردری سر مسزنند ولی نا امید تر از گذشته شب سر بر بالین می نهند.  نرخ بیکاری در آمریکا رسما بیش از 9 در صد است ولی نرخ واقعی ان نزدیک به 20 درصد میباشد. کمپانی های بزرگ برای کسب سودهای نجومی  شغلهای تولیدی و سرویسی را را به کشورهائی که نرخ نیروی کار ارزان است منتقل نموده و میلیون ها کارگر را  بدون پرداخت غرامتی بیکار نمودند . بانک ها و سرمایه داران بزرگ بحرانی در مسکن ایجاد نمودند و میلیون ها انسان را بی خانمان کردند و خود میلیارد ها دلار بجیب زدند. مرکز مالی و وام دهنده آمریکا نرخ وامهای دانشجوئی را افزایش داده و زندگی تحصیل کردگان را به گروگان گرفته اند.  مراکز غول پیکر بیمه هزینه بیمه های بهداشتی را هر ساله افزایش داده بطوری که دیگر مردم قدرت خرید بیمه بهداشتی را ندارند و بیش از 50 میلیون نفر در جامعه از داشتن بیمه بهداشتی و درمانی محروم اند . نتایج زیانبار بحران موجود در نظام سرمایه داری  آنچنان متعدد و وسیع اند که نه تنها حلقوم کارگران و مزدبگیران جامعه را در چنگال سنگین خود میفشارد بلکه زندگی اقشار میانی را هم مورد تهدید قرار داده است.
مراکز مالی بویژه مرکز بورس آمریکا وال استریت  ، مراکز ایجاد فقر و فلاکت در آمریکا و بسیاری از کشورهای جهان هستند. بانکها و وال استریت سمبل دزدیدن دسترنج مردم، سمبل حرص وآز  سرمایه داران گردن کلفت ، و مراکز ایجاد فقر و بی خانمانی اند.  این مراکز مورد خشم و نفرت مردم بویژه جوانان قرار دارند و جنبش " اشغال وال استریت " تجلی این احساس جامعه است و بهمین دلیل توانست سریعا رشد کند و فراگیر شود.
اقشار مختلف جامعه ، کارگران ، جوانان ، بیکاران ، سربازان برگشته از جنگ در عراق و افغانستان ، دانشجویان ، تحصیل کرده ها ، بازنشستگان ، اتحادیه های کارگری ، فعالین سیاسی چپ آمریکا و .... در این جنبش شرکت دارند.  درد مشترک بی عدالتی ،امید های برباد رفته،  نابسامانی و وخامت اقتصادی ،  هراس از آینده و .... این اقشار را بهم پیوند داده است. مردم میبینند که با در نظر قراردادن رده در آمد ها تنها 400 نفر سرمایه دار فربه  در آمریکا در آمدی بیش از 50 درصد رده پائینی جامعه را بخود اختصاص داده اند و 5 در صد رده بالائی جامعه در آمدی بیش از 85 درصد رده پائینی کسب میکند.  مردم میبینند که یک منشی اداره حقوقی حدود 15 هزار دلار در سال دریافت میکند در صورتی که مدیران کمپانی های بزرگ سالیانه چند میلیون  وبعضا ده ها و صد ها  میلیون دلار پاداش دریافت میکنند.  جنبس  " اشغال وال استریت " جنبش اعتراض به این بیعدالتی و همچنین جنبش اعتراض به عدم وجود دمکراسی و عدم امکان شرکت مستقیم مردم در امور است.
تا کنون جنبش " اشغال وال استریت " به بیش از 200 شهر کوچک . بزرگ آمریکا گسترش یافته است.  این جنبش توانسته است که حمایت اتحادیه های کارگری و شخصیت های مترقی و فعالین سیاسی را کسب کند.
 فعالین حزب کار ایران (توفان) در آمریکا در محل سکونت خود شرکت مستقیم در این جنبش دارند و با فعالین این جنبش مرتبا درگیر بحث و گفتگو هستند . فعالین حزب در مبارزه و اکسیونهای این جنبش شرکت نموده و سعی دارند که تجربیات خود را به نیروهای جوان جنبش انتقال دهند  و تمام کوشش خود را در رادیکال نمودن جنبش بکار گیرند. فعالین حزب به رفقای آمریکائی  و غیر آمریکائی که برای پیشبرد جنبش مبارزه میکنند درود میفرستند و مقاومت آنها را در مقابل دستگیری و سرکوب پلیسی ستایش میکنند.
مردم در دسته  و نوبت های مختلف  از مکانهای اشغال شده وکمپ های شبانه روزی فعالین جنبش دیدن کرده و  به اکسیون ها ی جنبش میپیوندند و از دادن کمک های مالی و تدارکاتی دریغ نمیکنند . مردم در حین گفتگو و بحث با فعالین این جنبش و بصورت اعتراض آمیز سوالات متعددی  را مطرح میکنند که بعضی از آنها را میتوان بصورت زیر خلاصه کرد.
- چرا بیکاری در سطح بالائی قرار دارد؟ چرا شغل ها به خارج کشور منتقل میشوند؟
- چرا مالیات مردم به جیب بانکا ریخته میشود؟
- چرا نرخ بهره وام دانشجوئی را سنگین کرده اند؟
-چرا همه مردم بیمه بهداشتی ندارند؟ چرا همه بیمه اجتماعی ندارند؟
- چرا سرمایه داران بزرگ مالیات نمیپردازند؟
- چرا در جامعه نژادپرستی وجود دارد؟ چرا در جامعه تبعیض وجود دارد؟
- چرا زنان حقوق برابر در مقابل کار برابر با مردان ندارند؟  چرا زن ستیزی و زن آزاری در جامعه وجود دارد؟
- چرا بحرانهای اقتصادی بوجود می آیند؟
- چراآمریکا درگیر جنگ با کشورهای دیگر میشود؟
- چرا مالیات مردم صرف ریختن بمب بر سر مردم کشورهای دیگر میشود؟
- چرا ما اعتراض میکنیم ولی کسی گوشش بدهکار نیست؟  چرا پلیس ما را سرکوب میکند و بزندان میاندازد؟

یک نظر اجمالی باین سوالات و به ذهنیت مردم نشان  میدهد که اکثریت عظیم جامعه مطالباتی دارند که برای کسب آنها خود رامستقیما در مقابل نظام موجود قرار میدهند . ولی  نارضایتی عمومی  و بیان مطالبات برای پیشبرد جنبش کافی نیستند. باید مردم با شرکت در مبارزه اجتماعی و در روند کسب مطالبات آموزش ببینند و آبدیده شوند تا به درک ریشه ای از منشا  نارضایتی های عمومی برسند.  باید فعالین روزمره جنبش  " اشغال وال استریت " خود باین درک برسند تا بتوانند آنرا به مردم منتقل کنند.  این جنبش خواستهای عمومی مردم را با خود حمل میکند و بر علیه حرص و آز انحصارات موضع گرفته است  ولی هنوز نتوانسته است افق روشن و رادیکالی برای خود ترسیم کند.  این حنبش ادعا میکند که حرص و آز کمپانی های بزرگ را مجبور کرده که منافع خود را بدولت تحمیل کنند. بعضی از فعالین حتی شعار " واال استریت مال ماست" را سر میدهند.  نمونه های بسیاری از این مواضع در گفته ها و سخنرانی های فعالین این جنبش شنیده میشوند.  با مطالعه بیانیه های انتشار یافته میتوان سطح  بالای توهم این جنبش به دستگاه حکومت را دید. این جنبش هنوز باین درک اولیه نرسیده است که حکومت نماینده انحصارات است و ماموریت آن حفظ منافع سرمایه داران است و آنکه دولت ابزاری است در دست انحصارات برای سرکوب نارضایتی مردم. با وجودی که مردم میبینند که سرکردگان حکومت در اکثریت شکننده آن خود میلیونر و از سرمایه داران هستند اما مردم و جنبش اشغال هنوز به این نتیجه نرسیده اند که خود این اعضای حکومتی همان جنایتکارانی هستند که دستور ریختن بمب بر سر مردم کشورهای دیگر را صادر میکنند ، که به پلیس محلی دستور سرکوب و دستگیری تظاهر کنندکان همین جنبش را میدهند ، که خود در خروج شغلها از کشور دخالت دارند.   این جنبش نه تنها دولت را عاملی در نابسامانی موجود ندانسته بلکه یا به آن بر " علیه " انحصارات متوسل میشود و یا از دولت در مقابل انحصارات دفاع میکند.
هرچند این جنبش در شکل ظاهری آن تشابهاتی  با "بهار عربی"  دارد اما  این دو در مضمون دارای اختلافات اساسی هستند.  بهار عربی حکومتهای در قدرت را نشانه گرفته است  اما در  جنبش "اشغال وال استریت" نه تنها هیچ گسستی با قدرت دولتی دیده نمیشود بلکه بر عکس حکومت را مظلوم میداند.
بسیاری از فعالین این جنبش همان افرادی هستند که در کارزار انتخاباتی رئیس جمهوری آمریکا در 3 سال گذشته به حمایت از کاندیداتوری اوباما فعالیت میکردند. در عرض کمتر از 6 ماه پس از انتخابات،  فریبکاری اوباما آشکار شد و این افراد بهمراه میلیونها رای دهنده دیگر از اوباما مایوس شده و سرخورده شدند و کنج عزلت را بر گزیدند. جنبش "اشغال وال استریت" نشاط تازه ای در مردم و بویژه جوانان ایجاد کرد و امید تازه ای دمیدن گرفت .این نشاط و امید جنب و جوش به سطح جنبش قبل از انتخابات هنوز نرسیده است و دلیل این امر این است که در جنبش قبل از انتخابات میلیونها نفر از سیاست های جرج بوش و دولت جنگ افروز او انزجار داشته ودر اعتراض به آن  دستگاه حکومتی را نشانه گرفته بودند و حتی مطالباتی مانند "خلع ید از بوش" و "تحویل بوش بدادگاه" در سطح جامعه مطرح میشد. 
در ابتدای سر بر آوردن شعله جنبش "اشغال وال استریت" ، اوباما و بهمراه  او تمامی سرکردگان "حزب دمکرات" سکوت اختیار کرده بودند و زمانی که شعله گسترش یافت و ضمیر خفته جامعه را بیدار نمود آنگاه تلاش نمودند که بر گرده جنبش سوار شوند وآنرا در خدمت تبلیغات برای کارزار انتخاباتی آینده بکار گیرند و از آن بعنوان فشار بر رقیب خود "حزب جمهوری خواه" استفاده نمایند.  جمهوری خواهان در ابتدا جنبش را محکوم نموده  ولی بعدا با زدن نعل وارونه بر جنبش اعلام نمودند که آنها هم بسیاری از اهداف جنبش را از آن خود میدانند! جنبش "تی پارتی"  که جنبش دست راستی های بیرون زده از حزب جمهوری خواهان است هم بتقلا افتاد و گفت که "ما هم در این جنبش شریک هستیم".  تاسف در این است که هر سه نیروی ارتجاعی "حزب دمکرات" ،" حزب جمهوری خواه" و "حزب تی پارتی"  در برخودشان به جنبش "اشغال وال استریت" راست میگویند .  جنبش "اشغال وال استریت"  هنوز نتوانسته است بر روی برنامه ای  که خواستهای مردم را نمایندگی کند انگشت بگذارد. این جنبش شدیدا به ساختار نظام سرمایه داری توهم داشته و به آن وابسته است. این حنبش شدیدا تحت نفوذ دمکراسی بورزوائی است و هنوز خصلتی انقلابی از خود بروز نداده است. اگر این جنبش بخواهد پایدار بماند باید استقلال طبقاتی بخود بگیرد و احزاب دوقلوی "دمکرات" و" جمهوری خواه" را هدف قرار دهد. این احزاب نمایندگان انحصارات و خود عامل جنگ و جنایت و فلاکت دربسیاری جوامع هستند. در سیاستهای داخلی و خارجی نمیتوان خط تمایزی بین این دوحزب امپریالیستی کشید. تمایل جنبش "اشغال وال استریت" به حزب دمکرات که بوسیله اتحادیه های کارگری و سوسیال دمکراسی تشویق میشود بسیار مضر و عامل فروپاشی آن خواهد بود . حزب دمکرات همیشه بر روی جنبش های اعتراضی مردم آب سرد پاشیده  و آنها را به نابودی کشانده است. باید از سر کذشت جنبش قبل از انتخابات اوباما درس عبرت گرفت.
چنانچه جنبش "اشغال وال استریت" بتواند مطالبات و خواستهای عمیق مردم را فرموله کرده، از توهمات دمکراسی سرمایه داری خود را رهانیده ، علیه هیستریای ضد رادیکالیسم موضع بگیرد ، و استقلال طبقاتی کسب کند آنگاه میتواند توده های وسیع نا راضییان را بسیج نموده و به مبارزه ادامه دهد. در آنزمان این نیرو میتواند با تمامی جریانها و نیروهای آمریکائی و "خارجی" کمونیست که برای رهائی انسانها از یوغ جنگ و سرکوب و استثمار انحصارات بزرگ مبارزه میکنند پیوند زده جنبشی نیرومند و پایدار را مشترکا بنا نهند.  
گزارشی از فعالین حزب کارایران(توفان) در آمریکا
20 اکتبر 2011 



۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه


ترور معمر قذافی و آینده لیبی
m.rad@gmx.net

نوزده اکتبر خانم هیلری کلینتون بطور سری وارد تریپولی پایتخت لیبی شد و با عبدل جلیل ، محمد جبرئیل و علی طارهونی اعضاء اصلی (NTC ) با حضور خبرنگاران سخنان زیر را ایراد کرد ودرست روز بعد قذافی ترور شد.
"We hope he can be captured or killed soon so that you don't have to fear him any longer."

"امیدواریم شما معمر قذافی را بزودی دستگیر یا بقتل برسانید تا بیش از این از او ترس نداشته باشید

بر طبق گزارش راشیا تودی دیروز با بمباران باقی مانده شهر150.000 نفری سیرت پایگاه مقاومت کاروانی از ماشین ها در حومه شهر مورد حمله هواپیماهای ناتو قرار گرفت و ضمن کشتار همه اعضاء  و سرنشینان این اتوموبیلها ادعا شد که معمر قذافی زخمی شده و توسط طرفداران غرب در محل کشته شده است در این گزارش آمده بود که نیروهای ویژه ناتو در ترور او دست داشته و برای آنکه افکار عمومی را بر علیه خود بسیج نکند آنرا به وحشی گریهای طرفداران غرب در سیرت نسبت داده اند .
 همین عمل غیر انسانی و بر خلاف تمامی موازین بین المللی بسرعت در افکار عمومی جهان بیک معضل بزرگ برای کشورهای حامی جنگ از جمله چهار کشور تحقیر شده غرب آمریکا ، انگلیس ، فرانسه و ایتالیا شده تا جایی که سازمان ملل  که در این کشتار و جنایت درلیبی مستقیما دست داشته دستور تحقیقات در این مورد را صادر کرده است.
حمله به لیبی بر خلاف تصور از هفت هشت ماه پیش شروع نشده بلکه از همان اویل انقلاب این کشور آغاز و در زمان ریگان هم ببهانه حمله بیک هواپیمای مسافری بارها مورد حمله قرار گرفت در این حمله  بسیاری از تاسیسات زیر بنایی منهدم و تعداد زیادی از جمله اعضاء خانواده قذافی کشته و زخمی شدند . شرایط در آن موقع مناسب برای اشغال لیبی نبود در نتیجه آمریکا و ناتو بهمین عکس العمل اکتفا کردند ولی مسئله لیبی را پایان یافته تلقی نکرده و منتظر فرصتی بودند تا کارا یکسره و لیبی را به مستعمرات خود تبدیل کنند .

لیبی در حدود یک ملیون و هشتصد هزار کیلومتر مربع وسعت ، جمعیت آن 6.5 ملیون نفر، در آمد ناخالص این کشور در حدود 60 هزار میلیارددلار ودرآمد سرانه در حدود 10.000 دلار در سال است.لیبی از منابع بسیار غنی نفت با درجه خلوص بالا بر خوردار است که استخراج و تسویه آن بسیار ارزان تر از نفت خام سنگین است .

استاندارد زندگی در لیبی از تمامی کشورهای آفریقایی بالاتر و همه افراد این کشوربر طبق قانون که اجرایی هم شده  از تحصیلات رایگان تا پایان دانشگاه بیمه درمانی رایگان برخورداربودند. تضمین کار برای همه افراد که قادر بکار کردن بودند قانونی تضمین شده ی بود  لیبی بزرگترین کشور سرمایه گزار و کمک کننده به کشورهای آفریقایی بعداز چین قرارداشت .

لیبی با هفت کشور مصر، سودان ، چاد، تونس ، الجزایر ، نیجر و سودان همسایه است در شمال به دریای  مدیترانه راه دارد . لیبی با منابع زیر زمینی سرشار و وسعت زیاد و ارتباط دریایی و موقعیت استراتژیکی طی صد سال گذشته برای غرب از اهمیت حیاتی بر خوردار بوده و تا پایان جنگ جهانی اول مستعمره ایتالیا و در جنگ جهانی دوم بین آلمان و ایتالیا و انگلستان دست بدست گشته و پس از جنگ جهانی دوم با ضعف انگلستان و بقیه کشورهای شرکت کننده در جنگ جهانی دوم این کشور  مستعمره آمریکا شد که  با ایجاد پایگاه های نظامی نظامی  و حمایت از ملک ادریس پادشاه لیبی عملا این کشور را اداره میکرد.

با گسترش جنبش های آزادی بخش ملی برای استقلال در مصرعبدالناصر بقدرت رسید  و حمله نظامی مشترک فرانسه و انگلستان راه بجایی نبرد و انقلاب مصر پیروز شد و شرایط برای استقلال  دیگر کشورها فراهم شد.
معمر قذافی یک ناصریست بسیار محکم و استوار  در سال 1942 متولد شد و در سالهای 1965 در دانشکه نظامی تحصیل میکرد تحت تاثیر انقلاب مصر و عراق و دیگر کشورها در سال 1969 ملک ادریس پادشاه فرسوده این کشور رابر کنار و ریاست شورای انقلاب لیبی را بعهده گرفت و پادگانهای آمریکا را بر چید و بلافاصله با مصر همکاری همه جانبه ای را آغاز کرد و پیشنهاد اتحاد جماهیر عربی با شرکت مصر و سوریه  را داد که اقداماتی نیز در این زمینه صورت گرفت ولی با در گذشت مرگ عبدالناصر این طرح توسط انور سادات پیگیری نشد.

حمله ناگهانی اسرائیل به کشورهای عربی در سال 1967 با پشتیبانی همه جانبه  غرب ضربه کشنده ای بر پیکر اعراب وارد آورد در واقع آنها را فلج کرد  این تجاوز و حمله در شرایطی صورت گرفت که اختلافات داخلی در شوروی بر سر قدرت همچنان ادامه داشت تا سرانجام خروشچف بر کنار و برژنف جای اورا گرفت ولی دیگر دیر شده بود و غرب میخ خودرا در خاورمیانه کوبیده بود و ارتش کشورهای عربی را متلاشی کرده بود.

قذافی با بدست گرفتن قدرت تمامی تلاش خودرا برای مستحکم کردن اتحاد اعراب بکار برد وقتی مصردر زمان انورسادات الویت کشور راباز سازی اقتصادی باهمکاری غرب گذاشت لیبی به اتفاق عراق، سوریه ، الجزایر ، یمن جبهه امتناع اعراب را بوجود آوردند تا سدی در مقابل تهاجم مجدد غرب  واسرائیل در منطقه ایجاد کنند که این سد عملا تا پاشیدگی اتحاد شوروی ادامه یافت.
قذافی همانند صدام حسین بسرعت اوضاع و وخامت آنرا دریافت و کوشش کرد تا ازجنبشهای منطقه  از جمله سازمان آزادیبخش فلسطین پشتیبانی وآنها را  فعال نگاه دارد  تا نقشه تهاجم غرب را به این منطقه محدود و تا حدودی کنترل کنند ولی غرب از اوضاع پیش آمده و تلاشی شوروی استفاده کرده و یکی یکی کشورهای عربی را از درون و بیرون مورد تهاجم قرار دا د تا جایی که سرانجام عراق به اشغال در آمد و خمینی این مرتجع تاریخ بر سر قدرت آورده شد عراق متلاشی و بهمراه  افغانستان اشغال شد .

 فشار بر لیبی که از سال 1969 تا به امروز درصف مقدم مبارزه بود بشدت افزایش یافت آنهم در شرایطی که اتحادیه عرب در کنترل کامل  ناتوو غرب شده بود. رهبران  لیبی با درایت بی نظیر تلاش کردند تا اتحادیه آفریقا را با همکاری تمامی  کشورهای آفریقایی ایجاد کنند که این طرح عملی شد  حتی قذافی بریاست این اتحادیه بر گزیده شد.
لیبی تمام امکانات خودرا در اختیار اتحادیه آفریقا گذاشت و از آنها رسما خواست برای ایجاد ارتش دوملیونی تلاش کنند لیبی و بسیاری از کشورهای آفریقایی با انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا  مطمئن شده بودند که غرب در صدد اشغال و مستعمره کردن آفریقا بر خواهد آمد و چنین هم شد.
سرازیر شدن سرمایه لیبی به کشورهای آفریقایی و شاغل کردن ده ها هزار جوانان بیکار آفریقا در لیبی که متجاوزان بسیاری از آنها را قتل عام کردند نتیجه همین سیاست بود آفریقا از همه امکانات سرمایه گزاری لیبی بر خوردار شد و قذافی  و حکومت او ارزهای موجود را به طلا تبدیل کرده و دلار را بعنوان ارز معتبر از دور خارج کردند . لیبی تمامی سرمایه ها را از غرب بیرون کشیده و به کشورهای آفریقایی از جمله آفریقای جنوبی منتقل کرد.

اینجا بود که طاقت غرب طاق شد وبا گسترش بحران اقتصادی و مالی وکسری بودجه در کشورها یی همانند ایتالیا که ورشکسته اقتصادیست ، فرانسه که سال آینده انتخابات ریاست جمهوری دارد که یکی از نامزدهای بشدت منفورآن سارکوزی است که در صدد احیای امپراتوری ناپلئونی در جهان است و انگلستان پیر و فرسوده که نای دویدن نداردو میخواهد همانند گذشته با نفت مفت و مجانی لیبی جانی تازه بگیرد .

حمله بیک کشور بسیار مدرن و کم جمعیت همانند لیبی و کشتن رهبر آنرا باید نمادی از جنایت پیمان نظامی ناتو در قرن بیست و یکم دانست این اولین بار نیست که غرب دست به چنین جنایتی میزند کشتن دکتر سوکارنو در اندونزی ، کودتا بر علیه دکتر مصدق ، اشغال عراق و کشتن صدام حسین ، حمله به یوگسلاوی و کشتن دکتر میلوسویچ ، تلاش برای ترور فیدل کاسترو ، تلاش برای کشتن و کودتا در ونزوئلا و دیگر رهبران آمریکای لاتین ، کشتن یاسر عرفات در فرانسه ، کشتن و قطعه قطعه کردن پاتریس لومومبا و ده ها نمونه دیگر

غرب با تدارک نیروی نظامی و آموزش آنها  در مصر و تونس و فرستادن آنها بداخل لیبی از طریق مرزهای این دوکشور و حمله از طریق هوا و دریا به لیبی و استفاده از جنایتکاران جنگی که آنها را در عراق و افغانستان آموزش داده بود و بمباران شبانه روزی بیش از هشت ماه کشور مدرن لیبی را با خاک یکسان و هزاران نفر را قتل عام کرد.
 غرب در تصور این است که با نفت و جنایت بر علیه مردم لیبی به اوضاع اقتصادی بیمار خود سرو سامان خواهد داد.  با بمباران این کشور و صدور آدم کشان حرفه ای آموزش دیده ناتو که در لباس نیروهای ضد لیبی در آمده اند این درس را بهمه مخصوصا به کشورهای آفریقایی داده است فقط مقاومت و مبارزه است که امپریالیسم هار را از میدان بدر میکند . نتیجه این جنگ تا کنون 70.000 کشته و بیش از دویست هزار نفر زخمی گزارش شده است سوای آنکه میلیاردها دلار خسارات مالی به کشور وارد آمده است .

حکومت و مردم لیبی نه تنها با مقاومت از حیثیت انسانی خود بلکه از حیثیت جهانی دفاع کردند آنها نیروهای ارتجاعی ناتو را مسخره خاص و عام کردند تا آخر ایستادند و چه خوب هم ایستادند ناتو فکر میکرد کار این کشور با جمعیت کم را در عرض چند روز یکسره خواهد کرد ولی مقاومت و نفرتی که این جنگ در بین مردم جهان برعلیه متجاوزان ایجاد کرد انگیزه مقاومت و دفاع از منافع ملی را در بین کشورها صد چندان تقویت خواهد کرد.

قذافی و حکومت لیبی شرایط را برای انتقال تدریجی قدرت  آماده نکرده بودند در حالیکه ضرورت این مسئله سالها پیش احساس میشد . تجربه ای که از سقوط کشور های اروپای شرقی سابق باقی مانده است  و غرب توانسته بود بخوبی از این ضعف استفاده کند و اوضاع را بنفع خود تغییر دهد . قذافی همانطور که در وصیت نامه خود اشاره کرده از انتظارات قشر متوسط جامعه که بشدت فربه شده بود و در انتظار شرکت در حکومت و دولت بود قافل ماند ه و این مسئله را  جدی نگرفته بود  . لیبی شرایط بحرانی و منافع استراتژیکی غرب را بدقت مورد مطالعه قرار داده بود ولی توان جلو گیری از تهاجم غرب را نداشت .

وقتی بحران مصر شروع شد تاثیر این کشور و موضع گیریهای مصر نشان داد که این کشور تا چه اندازه در سرنوشت خاورمیانه نقش بازی میکند مصر بود که تدارک  باز کردن مرزهای این کشور و تونس را برای   تجاوز غرب به لیبی گشود   تکیه تنها و بیش از اندازه به اتحادیه آفریقا  که هنوز پخته و استخواندار نشده کافی نبود تا لیبی بتواند با این پشتوانه از منافع ملی کشور دفاع کند . .

موضع گیری مسئولان کشورهای وابسته به غرب :

دبیر کل اتحادیه عرب نبیل العربی از کشته شدن معمر قذافی استقبال کرده و اورا مستبد خوانده است. دبیر کل انتصابی اتحادیه عرب نگفت تا چه مدت  این اتحادیه و مصر آویزان آمریکا و غرب خواهند بود  آقای العربی نگفت اگر آمریکا کمک دومیلیارددلاری را به مصر قطع کند همچنان بلبل زبانی خواهد کرد یا نه ؟

سخنگوی دولت دست نشانده عراق  گفت سرنوشت قذافی سرنوشت رهبران مستبد عرب است ولی نگفت که جایگاه دولت پوشالی عراق در کجاست ؟ و نگفت در چه زمانی غرب دولت عراق را همانند مبارک و دارودسته او  حقیرانه از دور خارج خواهد کرد .

نوری مالکی نخست وزیر و یکی دیگر از اعضاء فعال سازمان سیا   جنایت کار حرفه ای در عراق و منطقه یکی دیگر از مزدوران غرب  کشته شدن  قذافی را به مردم لیبی  تبریک گفت.

مک کین سناتو راست جمهوریخواه ، نخست وزیر انگلیس ، نخست وزیر آلمان ، رئیس جمهور آمریکا و دبیر کل سازمان ملل و ترکیه  هم ترور معمر قذافی را به بخودشان تبریک گفتند و اعلام کردند آماده اند تا هزینه کشتارده ها هزار نفری و ویرانی لیبی را از مردم لیبی طلب کنند در واقع در آمد و ثروت این کشور را به یغما ببرند . 

مقاومت لیبی نشان داد که غرب باهمه هارت و پود تا چه اندازه ضعیف شده است  روزگاری همین امپریالیسم از طریق کودتا مسئله را حل میکرد ولی امروز با تمامی توان خود  وارد جنگ با یک کشور کوچک همانند لیبی شده است و این کشور کوچک بیش از نه ماه تمام با  مقاومت خود پوزه اش رابخاک مالیده است .لیبی تا سالهای آینده از ثبات داخلی بر خوردار نخواهد نبود مردم کسانی را که دسترنچ ده ها سال آنها را بنابودی کشانده اند هرگز نخواهند بخشید نباید فراموش کرد که لیبی دارای ارتش منظم نبوده و مردم مسلح یاد گرفته اند چگونه از منافع خود دفاع کنند  یکی از دلایلی که ناتو جرات نکرد با پیاده نظام  وارد این کشور شود وجود همین ارتش توده ای است . گروه های مختلفی که با کمک ناتو در گیر جنگ شده اند و کشور رابنابودی کشانده اند بزودی بجان هم خواهند افتاد و این فرصتی خواهد بود تا مردم لیبی کار آنها را یکسره کنند.   

کرونوگرافی جنگ جنایتکارانه غرب و ناتو در لیبی :



1.      20 فوریه سیف الاسلام  پسر بزرگ قذافی اخطار کرد که احتمال جنگ داخلی در لیبی بسیار زیاد شده است

2.      22 فوریه اتحادیه عرب بدستور آمریکا و ناتو عضویت لیبی را در این اتحادیه لغو کرد دلیل اصلی آن فعالیت کمرنگ لیبی با اتحادیه عرب و همکاری همه جانبه لیبی با کشورهای آفریقایی بود

3.      26 فوریه به پیشنهاد چند کشور عربی از جمله قطر و لبنان شورای امنیت محاصره اقتصادی لیبی را بتصویب رساند.

4.      1 مارس سازمان ملل عضویت لیبی را در سازمان ملل لغو کردتصویب  این مصوبه تهدید یک جانبه غرب و ناتو برای حمله به لیبی بدون مجور سازمان ملل بود .

5.      12 مارس اتحادیه عرب به دستور آمریکا و ناتو در خواست  ممنوعیت پروازدر فضای  لیبی را کرد .

6.      13 مارس ارتش لیبی بسمت بنغازی حرکت کرد تا شهر را بمحاصره خود در آورد.

7.      17 مارس سازمان ملل تحت فشار بی سابقه آمریکا و کشورهای عضو ناتو کنترل هوایی لیبی را از طریق نیروی نظامی بدون محدودیت تصویب کرد . فرانسه و انگلیس و ایتالیا تهدید کرده بودند بدون مجوز هم به لیبی حمله خواهند کرد. هدف از این مصوبه جلوگیری از جنگ بین طرفهای درگیر بود ولی ناتو عملا طرف مزدوران خودرا گرفت.

8.      19 فوریه تنها یک روز پس از تصویب این قطعنامه غرب حملات مرگ بار خودرا به لیبی از طریق هوا و دریا آغاز کرد و شروع به نابودی تاسیسات زیربنایی لیبی کرد که تا 21 اکتبر ادامه داشت

9.      10 آوریل حکومت لیبی  پیشنهاد اتحایده آفریقا را پذیرفت و قبول کرد هر پیشنهادی که اتحادیه آفریقا ارائه کند مورد قبول این کشور واقع خواهد شد

10.  ناتو ، آمریکا و مزدوران آنها این پیشنهاد را رد کرده و آنرا منوط به کناره گیری قذافی از قدرت کردند.

11.  11 آوریل جوانترین پسر قذافی به اتفاق سه تا از فرزندانش در حمله هوایی کشته شدند هدف شخص قذافی بود که در محل حضور نداشت

12.  27دادگاه بین المللی دستور بازداشت قذافی و پسر بزرگ اورا تحت عنوان جنایتکاران جنگی صادر کرد خود آمریکا این دادگاه را قبول ندارد. این دادگاه اهرم فشار غرب به شخصیت هاو کشورهایی است که با سیاست آمریکا و غرب مخالفت میکنند .

13.  در پی بمباران دائمی ناتو صفیه شهر نزدیک به تریپولی که خالی از جمعیت بود به اشغال ناتو و مزدوران آن در آمد

14.  19 آگوست با پشتیبانی ناتو و بمباران دائمی مناطق سلیتن در غرب کشور بتصرف ناتو در آمد.

15.  21 آگوست ناتو و مزدوران آن  با بمباران فشرده و باز کردن یک چهاراه صلیبی در تریپولی و با حمایت کامل هلیکوپتر وارد میدان اصلی شهر شدند در این اقدام جنایت کارانه هزاران نفر کشته و شهر ویران شد .

16.  23 آگوست باب العزیز یا همان منطقه سبز تریپولی پس از ویرانی کامل اشغال شد که بعدا همه تاسیسات آن غارت ومنفجر شدند.

17.  29 آگوست همسر و دختر و پسران قذافی از مرز خارج شده و به نیجر رفتند

18.  16 سپتامبر با بمباران فشرده و بیسابقه شبانه روزی در دو شهر بانی والی و سیرت ناتو تلاش کرد تا این دوشهر را به تصرف خود در آورد این دوشهر در لیبی به استالین گراد لیبی معروف شده اند . 

19.  16 سپتامبر سازمان ملل با شروط کرسی لیبی را به کمیته به اصطلاح انتقالی منتقل کرد در این روز مزدوران غرب به اوباما گزارش کردند که 23000 نفر در لیبی کشته شده اند در حالی که این رقم حداقل دو برابر بیشتراست . ضمن آنکه مقداری از دارایی های لیبی آزاد شد . در این مورد بعلت اختلاف شدید بین کشورهایی که در لیبی منافعی دارند قرار بر این شد تا با نظارت کامل سازمان ملل مسئله مالی حل و فصل شود .

20.  17 اکتبر نیروهای ناتو منطقه بانی والی را پس از با خاک یکسان کردن به اشغال خود در آوردند .

21.  19 اکتبر در حالی که چیزی از شهر بانی والی باقی نمانده بود و شبانه توسط چتر بازان ناتو تماما تحت کنترل قرار گرفته بود مزدوران غربی وارد شهر شدند و جنایتی را در آنجا بنمایش گذاشتند که فقط در زمان هیتلر میشد مشاهده کرد .

م . ر ا د (21.10.2011)