۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

نامه ی فریبرز رئیس دانا به کانون نویسندگان ایران

* به کانون نویسندگان ایران و همه ی روشنفکران آگاه و متعهد به برابری و آزادی

حرامی ام بخوانید اما
گلایل هایتان را بردارید
و به ناگفته ها سوگند
و به عاطفه ها
حرامی ام هم که بخوانید
به قاعده ی قبله ی هیچ کدام تان نمی خوابم

درود بر شما. خسته نباشید. یاد و نام آسمان آسای شهیدان آزادی و اندیشه و بیان و قلم، مختاری و پوینده گرامی باد. آنها نه اولین قربانیان قتل های سیاسی و دگر اندیشی کشور بودند و نه تا آن زمان که خود کامگی و سلطه گران بر تقدیر انسان سایه ی شوم انداخته است، آخرین آن خواهند بود.
روز سیزدهم آذرماه، روز مبارزه با سانسور را به شما تبریک می گویم. مدتهاست به این یقین رسیده ام و حالا بر آن پا می فشارم که اگر مقاومت و تلاش انسان دوستانه و آزادیخواهانه ی همه ی روشنفکران متعهد ، آزادی خواه و عدالت جویان ایران، هر چند هم نه چندان پرشمار، نبود، نه راز قتل ها افشا می شد نه جامعه به ارزش کوشش ومبارزه وستیر جان باختگان برای آزادی اندیشه و بیان پی می برد. گر چه داستان آزار و سانسور مخالفان و دگر اندیشان دگرگویان پایان نیافته است و به همین دلیل نقش و وظیفه ی ما ادامه دارد، اما هر چه شد و هر که هر کاری کرد از افشا، با نیروی بی وقفه ی انسان های آگاه این سرزمین و یاران دیگرشان، به ویژه استمرار بر اراده ی خود شما بود. صاحبان قدرت نه مرحمتی داشتند و نه انگیزه ای و نه پیگیری ای. سیزدهم آذر یادگار این جد و جهدها ی هدفمند و نیروبخش است و میراث درخشنده ی شهیدان آذر ۱٣۷۷.
نوزدهم آذر هم روز حقوق بشر است. شما از گرامی ترین مبارزان راه حقوق بشرید ، به ویژه آن که فقط بر میثاق های پیشین پا نمی فشارید که آن هم زیر پای قدرتمداران زورگو له می شود، بلکه به گام ها و بال های بلند آرزوها و همبستگی های بشری و ازادی ژرف و گسترده می اندیشید. از این ناشادم که در آذرماه این سال در جمع و مراسم گرامی داشت شما نیستم. اما از این خوشنودم که باز هم معلوم شده است جز با آرمان رهایی اساسی انسان ومتحقق کردن آن با هم دلی، هم اندیشی، هم زبانی و هم گامی نیروهای موثر
و معتقد خودمان هر چند همچنان در متن همین کانون و همین تلاش اجتماعی جاری باشد، نمی توانیم ناشرم سارانه زندگی کنیم. از این که به هر حال در هر کجا که باشم با شما هستم سرفرازم.

زندان اوین
فریبرز رییس دانا آذر ۱٣۹۱ 

کَل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی
مطبوعات می نویسند: "در چند هفته اخیر قیمت اقلام مختلف خوراکی در ایران افزایش یافته است. به ویژه گرانی نان، شیر و مرغ موجب نارضائی عمومی شده است.
در ماه‌های اخیر قیمت نان‌های مختلف بیش از ۲۰ درصد افزایش قیمت داشته و دولت برای جبران هزینه افزایش قیمت نان، مبلغ اضافه ای برای یارانه نان در نظر گرفته است.
قیمت مرغ نیز در حال حاضر به حدود کیلویی هشت هزار تومان رسیده که به معنای دو برابر شدن قیمت آن در یک سال اخیر است.
مسئولان اقدام به عرضه مرغ‌ به قیمت ۴ هزار ۷۰۰ تومان زده‌اند که این مسئله باعث ایجاد صف‌های طولانی در شهرهای مختلف ایران شده است.
علاوه بر نان، مرغ و شیر، قیمت برخی مواد غذایی دیگر از جمله میوه و سبزیجات و برنج نیز بالا رفته است."
افزایش صعودی بهای کالاهای ضروری مردم باور نکردنی است. خط فقر در تهران به دو میلیون تومان رسیده است.
در ایران گرانی بیداد می کند. از نظر عقل سالم و از نظر علمی علت گرانی را باید در زمینه اقتصادی جستجو کرد. کمبود ارزاق عمومی طبیعتا به افزایش قیمت کالاها منجر می شود و یا بی ارزش شدن پول ارزش کالا را برای مبادله هم وزن، افزایش می دهد. ولی گرانی از نظر اسلامی و یا حکومت اسلامی مانند زلزله است و کار خداست. گرانی جنبه اقتصادی ندارد و بلای طبیعی است. در مملکتی که به گفته امامش "اقتصاد مال خر" است و ما برای اقتصاد و رفاه و آسایش انقلاب نکردیم، وضع بهتر از این نمی شود و بهتر از این هم نمی شود توضیح داد. داوری خدا در مورد یک کشور اسلامی که باید علی الاصول مورد لطف و توجهش باشد، به مردم غضب کرده و برای آزمایش آنها بهای کالاهای ضروری را افزایش داده است. آیت ﷲ های نادان و مردم فریب دلایل گرانی را در آسمان و نه در زمین جستجو می کنند. به این جهت راه درمان گرانی همان دست به دامان خدا شدن و چند ورد و آیه خواندن است.
ولی آقای لاریجانی رئیس مجلس که با احمدی نژاد درافتاده است نظر دیگری دارد و می گوید: "اگر مدیریت صحیح وجود داشت نباید چنین گرانی‌هایی را در کشور مشاهده می‌کردیم."
به این ترتیب لاریجانی علت گرانی را در فقدان مدیریت کشور دیده است. ولی این بد مدیریتی به گردن کیست؟ به گردن احمدی نژاد فاتح انتخابات تقلبی ریاست جمهوری و یا به گردن شخص رهبر، آقای خامنه ای که حتی  مسئولیت عزل و نصب وزیران دولت احمدی نژاد را نیز خود به عهده گرفته است؟
 آقای لاریجانی در تقویت استدلال زمینی و نه آسمانی خویش با تاکید بر اینکه واردات بی رویه به محصولات داخلی ضربه می زند می آورد: "راه برون‌ رفت از شرایط فعلی اکتفا به تولید داخلی است. به طور نمونه ما در کشور حدود ۵۰۰ هزار تن واردات برنج نیاز داریم که می‌توان با شیوه‌هایی همچون دو بار کشت در این رابطه خودکفا شویم."
سخنان لاریجانی طوری است که گوئی خودش در کره مریخ می زیسته است و از همه تغییر و تحولات درون کشور بی خبر است. تقویت تولید داخلی یک امر اتفاقی و دلبخواهی و شخصی نیست، مربوط به سیاست عمومی دولتها در عرصه اقتصادی می شود. این سیاست ربطی به این ندارد که کدام دولت بر مسند قدرت بنشیند. هر دولتی که بر سر کار بیاید باید سیاست تقویت تولید داخلی را به پیش برد. تقویت تولید داخلی کاستن از وابستگی های خارجی است. دولت جمهوری اسلامی از 1357 بر سر کار است و در این مدت طولانی به مصداق اقتصاد مال خر است با توجه به این رهنمود راه گشای امام راحل در حل این وابستگی قدم چشمگیری حتی به اعتراف آقای لاریجانی برنداشته است، بطوریکه 500 هزار تن برنج وارداتی به ایران وارد می شود. اینکه ما به 500 هزار تن برنج بیشتر از تولید داخلی در سال نیاز داشته ایم، نباید کشف جدیدی باشد و اگر ما سازمان برنامه ریزی اقتصاد می داشتیم که توسط آقای احمدی نژاد منحل شد، باید این معضل را از قبل در دستور کار خود قرار می داد و برایش راه حلی می یافت. رژیم جمهوری اسلامی چند دهه بر سر کار است و تجربه دوران وابستگی اقتصادی ایران به سرمایه های امپریالیستی را در زمان شاه در پشت سر دارد و نمی تواند مدعی شود که نمی دانسته که چکار می کند و چه کار باید بکند و فاقد تجربه لازم در این عرصه بوده است. این احمدی نژاد نیست که برنامه ای برای افزایش و تقویت تولید داخلی نداشته، این رژیم جمهوری اسلامی است که این کارنامه ورشکسته را ارائه می دهد. آقای لاریجانی و رفسنجانی و کروبی که در راس قوه مقننه بودند، می توانستند بودجه دولتها را که در جهت تقویت تولید داخلی نبوده است، اصلاح کنند، ولی چنین نکردند. کار آنها به مصداق این ضرب المثل است: "کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی".
روشن است که تحریمهای غیر قانونی امپریالیستی صدمات فراوانی به اقتصاد ایران زده و می زند و به مردم ایران گرسنگی می دهد و هدفش هم کشتار مردم ایران است، روشن است که این دستورهای غیرقانونی و ضد بشری توسط اوباما امضاء شده و اعمال می شود، ولی اگر در ایران رژیمی بر سر کار بود که به جیبهای مافیائی خود فکر نمی کرد و رهبرانش در فکر روز مبادا برای فرار به کانادا نبودند، آنوقت سیاستی در اقتصاد در پیش می گرفت که صدمات امپریالیستها به حداقل برسد و مانع شود که این جنایتکاران مردم ایران را به قتل برسانند. طبیعتا این تحریمها یک جنایت علیه بشریت است، ولی رژیم جمهوری اسلامی نمی تواند همه این مشکلات خود ساخته را به گردن امپریالیستها بیاندازد. سیاست درهای باز برای ورود بی حساب کالاهای خارجی از بنادر مخفی و بدون پرداخت گمرک و عدم پشتیبانی از تولید داخلی و تقویت اقتصاد تک محصولی، به گردن رهبر ایران است، نه به گردن رهبر آمریکا.
رژیم مافیائی حاکم بر ایران یکی از ارکان قدرتش را در تجار بازار دارد که با این رژیم از روز نخست همکاری کرده و در تعیین سیاستها اقتصادی وی نقش داشته اند. بسیاری از این اربابان نفوذ و قدرت و از جمله مافیای پاسداران، در دستگاه دولتی از اسکله های مخفی و غیر قابل کنترل از جانب دولت، به ایران کالا وارد کرده و صنایع داخلی را به ورشکستگی کشانده اند و داستان غم انگیز قند هفت تپه مسجد سلیمان هنوز فراموش نشده است. این کارخانه دولتی نمی توانست با محصولات تجار جمهوری اسلامی که با روش مافیائی جنس وارد ایران می کردند، مقابله کند و به ورشکستگی کشید. در بسیاری از عرصه های وارداتی درآمد نفت به حلقوم تجار هوادار رژیم ریخته می شود تا با ورود کالا، میلیاردها توما ن به جیب بزنند و بی رویه کالا و حتی کالاهای لوکس بدرد نخور وارد کنند. مطبوعات خبر می دهند که وزارت صنعت، معدن و تجارت با تصویب هیات دولت، ثبت سفارش 75 قلم کالا را با عنوان "کلاهای لوکس و غیر ضرور" متوقف کرد. پرسش این است که به چه دلیل این کالاها تا کنون وارد ایران می شده است و چه کسانی از این امر متنفع می شدند؟ بسیاری از تجار ارز دولتی را به مصرف خرید کالا نمی رسانند و بخشی از آنرا یا از کشور خارج کرده و یا در بازار آزاد ارز با قیمتهای نجومی می فروشند. نظام مافیائی قادر نیست بر این وضعیت که در ذاتش وجود دارد غلبه کند. البته امپریالیستها حسابی باز کرده اند که با تحریم اقتصادی و گرسنگی دادن به مردم و استفاده از نارضائی آنها به یاری ایادی انقلاب مخملی خود که تحت عناوین گوناگون در ایران فعالند زمینه ای را فراهم کنند که مکمل سیاست تجاوز آنها به ایران باشد. این امر البته از دید رهبران جمهوری اسلامی پنهان نمانده است.
"یک مقام بلندپایه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفته است که هدف تحریم های صورت گرفته علیه ایران، کشاندن مردم معترض این کشور به خیابان هاست.
"علی اشرف نوری، معاون سیاسی سپاه پاسداران در جریان یک سخنرانی گفته است که "تنها امید دشمنان به تحریم های فلج کننده، از بین بردن آستانه تحمل مردم و وادار کردن آنها به اردو کشی خیابانی همانند فتنه ۸۸ است.""
"آقای نوری گفته است که هدف ایالات متحده از ترغیب و تصویب تحریمها علیه ایران "فشار از بیرون برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی" است.""
این ارزیابی رژیم نشان می دهد که آنها ماشین سرکوب و خفقان را بیشتر به کار گرفته و تحریم اقتصادی را وسیله سرکوبی مردم قرار می دهند. گرانی و گرسنگی و تهدیدهای جنگی در کنار بی کفایتی و فساد دستگاه حاکمه در ایران منگنه ای است که مردم ایران را در آن قرار داده اند تا شیره جان آنها را بمکند. برای مبارزه با گرانی، برای مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و امپریالیسم و صهیونیسم، برای مبارزه و افشاء ایرانی های جاسوس و خودفروخته، باید تنها به مردم ایران تکیه کرد و به اتکاء آنها ایران را آزاد نمود. راه دیگری وجود ندارد.

بر گرفته ازتوفان شماره  153 آذر ماه 1391،  دسامبر سال 2012،  ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت.       www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                    toufan@toufan.org

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

جايزه صلح را برچینید!

سرمقالهﻯ پرولتر شماره 42، ارگان سیاسی حزب کمونيست سوئد اکتبر 2012

کميتهﻯ صلح نوبل نروژ بازهم دست گل به آب داد و با همان قابليتﮬﺎﻯ تمام نشدنى با اعطای جايزهﻯ صلح به اتحادیهﻯ اروپا تمام ايدهﻯ جایزهﻯ صلح را به ريشخند و استهزا مي گيرد. پرسش این است: به چه دليل اتحاديهﻯ اروپا بايد جايزهﻯ صلح نوبل را دريافت کند؟
آری، کلام ارزش واقعی خود را نمی یابد.چنین اقدامی هم زمان که یک فاجعه است٬ درعین حال مضحک، کاملاً بی ربط وعجيب و غريب و حیرت انگیز، اقدامی ناصواب، يک شوخى و در عین حال به شيوهﺍﻯ دردناک و ظاهراً صحیحی تنظیم شده است.
حامى اتحاديهﻯ اروپا "توربيون ياگلاند" و کميتهﻯ او٬ براى لذت و بهره مندى صاحب منصبان سرمايهﺪار که در اين لحظه جنگ را عليهﻯ کارگران اروپا به راه انداختهﺍند٬ از دروغ تمجيد مي کنند تا به آرایش پروژهﻯ متزلزل اتحادیهﻯ اروپا به پردازند و به این پروژه شکوه و جلال اعطا نمایند.
به همین خاطرما چنین اقدامی را عذاب آور و دردناک می دانیم. "ياگلاند" و شرکاء، جایزهﻯ صلح را به اتحاديهﻯ اروپائى می دهند که عليهﻯ مردم خودش جنگ به راه انداخته٬ اما نه با سلاحﮬﺎﻯ خودکار و تانک٬ هنوز نه٬ اما با ابزارهاى ديگرى که براى جنگ طبقاتى غريبه نيستند. در يونان و ديگر کشورهاى بحران زده، کارگران و مردم فقير را آگاهانه و طرح ریزی شده در رنج و مصیبت نشاندهﺍند  تا نخبگان در قدرت از بحرانى که خود مسبب آن بودهﺍند بدون تحمل آسيبى جان سالم به در برند. نتايج اجتماعى چنین سیاستی جز ويرانگری و اعلان جنگ علیهﻯ رفاه و خدمات اجتماعى و حقوق کارگران، گسترش فقر و بیکاری جمعی و گرسنگی و فرار نیست.
اين اتحاديهﻯ اروپاى سال ٢٠١٢ است٬ دستگاهى براى جنگ طبقاتى٬ ستاد ارتشى در جنگ عليهﻯ طبقهﻯ کارگر. اعطای جایزهﻯ صلح به این دستگاه کاملاً مضحک است.
ليبرالﮬﺎﻯ رياکار ما اعتراض کرده و مي گويند که اين اتحاديهﻯ اروپاى کنونی نیست که به دریافت جایزهﻯ صلح نایل می آید، بلکه ايدهﻯ شگفت انگيز پشت اتحاديهﻯ اروپا٬ ايدهﺍﻯ که بر اساس افسانهﮬﺎﻯ صلح ابدى بین دو دشمن تاريخى، آلمان و فرانسه ايجاد نموده، جايزهﻯ صلح را دريافت مي کند.
واقعاً که بايد مورد ستايش قرار گيرد؟
در اين مورد مانند محقق صلح Jan Öbreg مي توان گفت: "کمى دير است که ٦٠ سال بعد جايزهﺍﻯ بدهيم. اما تقريباً به درستى در تطابق با سطح دانش کميتهﻯ نوبل قرار دارد."
با اين حال ما Öbreg را کمى مهربان در مي یابيم.به دليل اين که آن نظريهﻯ بى همتا، افسانهﺍﻯ بیش نیست. ما بهيچ عنوان ترديدى نداريم که آقايانى که معمولاً به عنوان بنيانگذاران اتحاديهﻯ اروپا قلمداد مي شوند از داشتن تمايل به يک صلح واقعى به هيجان آمده بودند. در جنگ جهانى دوم اروپا٬ فکر يک جنگ جديد براى بسيارى وحشتناک بود. مسئله فقط اينست که صلح طلبى آن کاذب است. اتحاديهﻯ فولاد ــ ذغال سنگ نه به دليل ايجاد آشتى ابدى ميان آلمان و فرانسه٬ اين فقط ظاهر قضيه بود٬ بلکه جهت متحد نمودن اروپاى غربى٬ با آمريکا به عنوان قابله٬ در جنگ سرد عليهﻯ اتحاد جماهير شوروى تأسيس شد. اتحاديهﻯ اروپا به عنوان يک ائتلاف امپرياليستى٬ ميان سرمايهﺪاران اروپا و ميان آمريکا و اروپاى غربى٬ برای اهداف آزمندانه٬ ساخته شد.
آلمان و فرانسه ديگر با يکديگر نمي جنگند٬ دقيقاً مانند دشمنان ميراٽ کهن٬ سوئد و دانمارک. اما کشورهاى عضو اتحاديهﻯ اروپا از ده سال پيش در افغانستان مي جنگند٬ در ليبى جنگيدند٬ و جنگى که آنها در سوريه درگير آنند٬ اگر چه به عنوان حامى ضد انقلاب در جنگ داخلی  عمل می کنند.
اتحاديهﻯ اروپا قبل از هرچيز از طريق کشورهاى اعضاى خود مي جنگد٬ اما طرحﮬﺎﻯ جنگى به طور فزايندهﺍﻯ هماهنگ تر مي شوند٬ مانند جنگ ليبى٬ و هدف اعلام شده اينست که نيروهاى تحت رهبرى اتحاديهﻯ اروپا٬ در هر جائى که منافع سرمايهﮬﺎﻯ اروپائى در معرض خطر قرار گيرد مشترکاً اقدام نمايند.
با اينحال اتحاديهﻯ اروپا٬ خودش٬ جنگى را در اروپا ايجاد نموده است. به دليل اين که اگر اتحاديهﻯ اروپا در سال ١۹۹2، شتابان٬ بوسنى و هرزگوين جدائى طلب را به رسميت نمي شناخت٬ عليرغم هشدارهاى سازمان ملل متحد و در اقدامى تحريک آميز آشکار عليهﻯ خواست مردم صربستان٬ هنوز اميدى به يک راه حل صلح آميز وجود داشت. در عوض توسط دخالت اتحاديهﻯ اروپا يک جنگ داخلى خونين آغاز شد.
اين پروژهﻯ جنگ طلبانه٬ که فهرست تخلفات آن مي تواند به صورت قابل ملاحظهﺍﻯ طولاني تر بشود٬ از طرف توربيون ياگلاند و شرکاء انتخاب  شده تا پاداش جایزهﻯ صلح را به او(اتحادیهﻯ اروپا) اعطا نمایند. اين امر در اساس شگفت انگيز است٬ اما سازگار در رابطه با سنت پليد کميتهﻯ صلح نوبل. آن کسى که بتواند به رئيس جمهور جنگ افروز آمريکا جايزهﻯ صلح بدهد مي تواند از طرح جنگى اتحاديهﻯ اروپا نيز تمجيد نمايد.
در حال حاضر در نروژ مطرح شده است که کميتهﻯ نوبل را در نروژ تعطيل و اعطاى جايزه را به سوئد منتقل نمايند. ما ناخشنودى نروژيﮬﺎ را درک مي کنيم. کميتهﻯ نوبل موجبات بى آبروئى نروژ شده است.
ما از صميم قلب تشکر مي کنيم اما پاسخمان به پيشنهاد انتقال کمیته به سوئد مطلقا منفيست. يک کميتهﻯ نوبل سوئدى احتمالاً قادر به شکست دادن همتاى نروژى خود در انطباق پذيرى امپرياليستى نيست و ما ابداً تمايلى نداريم که بار اين شرم را بر دوش بکشيم.
در عوض جايزهﻯ صلح را با اين اظهار قطعى که افکار صلح طلبانهﻯ آلفرد نوبل را نمي توان در جهانى که کاملاً تحت سُلطهﻯ امپرياليسم قرار دارد حفظ کرد٬ تعطيل کنيد.

نقل از توفان الکترونیکی شماره 76 نشریه الکترونیکی حزب کارایران آبان ماه 1391
www.toufan.org




۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه


بمباران نوار غزه و کشتار بربرمنشانه آوارگان فلسطینی جنایت علیه بشریت است
.
 بمبارانهای بربرمنشانه و فاشیستی نوار غزه در چند روز اخیر ادامه کشتار و تجاوزیست که بیش از 60 سال ادامه دارد. این آدمکشی اسرائیل باردیگر نشان میدهد که وی هرگز هوادار حتا دولت کوچک مستقل فلسطینی نیست ودرپی آن است که همه سرزمین فلسطین را درسته ببلعد.مردم را کشتار کند، بی خانمان نماید، بتاراند، تبعید کند و باقیمانده را درجامعه یهودی حل نماید. این ایدئولوژی دولت اسرائیل است، ایدئولوژی صهیونیستی، نژاد پرستانه و فاشیستی که راهنمای عمل اوست

 تعرض گسترده اخیر – توسط هواپیماهای شکاری، بمب افکنها و توپخانه سنگین – تا بحال قریب به 200 کشته و 1400 نفر از مردم غزه را  مجروح کرده است. آدمکشان و تروریستهای صیهونیست – بکلی بی اعتنا نسبت به اعتراض خلقهای عرب و خشم مردم در سراسر جهان – غزه را بمباران میکنند. صیهونیستها، از سوئی کودکان را به قتل میرسانند، آگاهانه زیر بنای حیاتی مردم، پمپ آب  و کارخانه برق و بیمارستان و مدرسه  و مناطق مقدس مردم که پناگاه آنهاست را بمب باران، ویران میکنند، احساسات انسانی میلیونها نفر را مورد تمسخر قرار میدهند، تروریسم دولتی بکار میبرند و از طرف دیگر – بیشرمانه – مدعی اند که گویا « مشغول مبارزه بر علیه تروریسم هستند »! و یا برای حفظ « ارزشهای دنیای متمدن میجنگند »!
ولی این کدام مرجعی است که به این آدمکشان اجازه میدهد که با خیال راحت دست بیک چنین اعمالی بزنند؟ چه کسی به آنان یاری میدهد، مشوق آنها کیست؟ شورای امنیت سازمان ملل. مجمعی که لفاظی میکند، مرتب به جهانیان درس دمکراسی، درس حقوق بشر میدهد! مردم ایران را تحریم اقتصادی میکند و درلیبی دخالت مستقیم نظامی کرده است ولی حتی قادر نشد که این وحشیگری دولت صیهونیستی اسرائیل را محکوم نماید. در مقابل – حتی پیش از اینکه ارتش صیهونیستی اسرائیل توجیهی برای وحشیگری خود بتراشد – این سخنگویان غرب امپریالیستی بودند که در کمال وقاحت و حقارت، داستان « جنگ دفاعی » را پیش کشیدند. اسرائیل – دلگرم از سکوت دول بزرگ و قدرتمند امپریالیستی – دریافت که هیچ تدبیر مشحص، هیچ تحریمی برای قطع جنگی که براه انداخته در کار نیست. چون تصمیم گیرنده های سازمان ملل، ازهمین راهزنان، همین سرمایه داران و امپریالیستها هستند که تجاوزگران و اشغالگران صیهونیست را در پناه حمایت خود دارند. پیداست که نمی توان از این « پهلوانان بشر دوست و تمدن پرور » انتظاری داشت. 
ولی فلسطین، استوار و پا برجا – مثل 60 سال گذسته – به مقامت خود ادامه خواهد داد.
اما خلقهای عرب و مسلمان خاورمیانه – که میخواهند به برادران فلسطینی خود یاری بدهند – لازم است که هر چه زود تر خود را از شر دولتهای خودی و همدست امپریالیسم، خلاص نمایند. چون نمی شود که هم با امپریالیسم آمریکا همدست بود و همزمان با ستمگری اسرائیل در قبال فلسطین درافتاد. باید این حقیقت را هر چه رسا تر فریاد زد.



در نوار غزه، افسانه شکست ناپذیری صهیونیستها را متلاشی می کند و روحیه نوینی از مقاومت و سلحشوری در میان مردم فلسطین ایجاد می گرداند. مبارزه مردم فلسطین حمایت جهانی خلقهای جهان را بدنبال دارد. اعتراضات جهانی گسترده آنهم در شرایط بحران مالی سرمایه داری ناجی صهیونیستها و امپریالیستها نخواهد بود، بر عکس مبارزه توده های مردم و طبقه کارگر را تشدید می کند. فضا را بر ضد نیروهای دست راستی تغییر می دهد و در عین حال نیروهای سازشکار فلسطینی را که با اسرائیل بر ضد مصالح ملت فلسطین مصالحه کرده اند بشدت به انزوا می کشاند و راه را برای نفوذ نیروهائی که خواستهای مردم و آمال ملت فلسطین را بیان می کنند باز می گرداند.

حزب کار ایران(توفان) تجاوز صهیونیستها وامپریالیستها را به نوار غزه و کشتار مردم فلسطین را محکوم می کند.
حزب کار ایران (توفان) این جنایت را ضد بشری دانسته  و معتقد است مسئولین آنرا باید در یک دادگاه خلقی جهانی به محاکمه کشید.
حزب کار ایران (توفان) از مبارزه انقلابی مردم فلسطین و آمال آنها برای اخراج اشغالگران صهیونیست حمایت می کند.
حزب کار ایران (توفان) از هر جنبش مقاومت یهودیان اسرائیلی بر ضد صهیونیستها و امپریالیستها حمایت می کند و آنرا شرط ایجاد فضائی بدور از سوء ظن برای یک زندگی مسالمت آمیز میان همه مردمان سرزمین فلسطین، مستقل از مذهب، بدور از تجاوز طلبی، نژادپرستی می بیند. زمانیکه مردم خود سخنگو شوند سخنان یکدیگر را خواهند فهمید.


 قطع فوری محاصره و بمباران وحشیانه نوارغزه !
زنده باد مبارزه ملت فلسطین برای رهایی ملی!
نابود باد رژیم صهیونیستی اسرائیل  این چماق دست امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه!
زنده باد همبستگی  بین المللی با ملت فلسطین!

حزب کارایران(توفان)
 سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱ - ۲۰ نوامبر ۲۰۱۲
toufan@toufan.org


۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه


محاصره و بمباران وحشیانهﻯ نوارغزه ادامه دارد

 

 

علیرغم اعتراضات گستردهﻯ مردم خاورمیانه و سراسر جهان، صهیونیستﮬﺎ هم چنان به جنایات خود علیهﻯ بشریت ادامه می دهند. رژیم جنایتکار اسرائیل مدعی است که محاصرهﻯ اقتصادی و تجاوز به نوار غزه پاسخی به موشک پرانی حماس به اسرائیل است. مردم جهان برای این ادعا پشیزی ارزش قائل نیستند. اسرائیلیﮬﺎ در 6 دههﻯ گذشته تا کنون مداوماً این نوع بهانهﮬﺎ را در قتل عام فلسطینیﮬﺎ به کار گرفتهﺍند. حقیقت این است که دولتمردان اسرائیل بدون اشغال فلسطین، بدون سیاستﮬﺎﻯ توسعه طلبانه، و بدون سرکوب مردم خاورمیانه نمی توانند به زندگی خود ادامه دهند. نوار غزه را بیش از 6 سال است که از طریق دریا و زمین و هوا محاصره کردهﺍند. یک و نیم میلیون مردم غزه با کمبود غذا، دارو، سوخت ومایحتاج روزمره روبرو هستند. سرکوب و دشمنی با اعراب در ماهیت صهیونیسم بوده و خواهد بود. بمبارانﮬﺎﻯ هفتهﮬﺎﻯ اخیر نوار غزه نه اولین جنابت اسرائیل است و نه آخرین آن خواهد بود. تا زمانی که نژادپرستی و صهیونیسم بر اسرائیل حاکم باشد کشتار و قتل عام و نسل کشی مردم فلسطین ادامه خواهد یافت.

دولتﮬﺎﻯ حاکم بر اسرائیل توان دست زدن و ادامهﻯ چنین جنایاتی را بدون حمایت سیاسی، مالی و نظامی امپریالیستﮬﺎﻯ آمریکائی نداشته و ندارند. حاکمان آمریکا همیشه مشوق، تحریک کننده  و حامی جنایات اسرائیل علیهﻯ مردم خاورمیانه بودهﺍند. از طرف دیگر، مردم جهان به افشای ماهیت امپریالیسم و صهیونیسم ادامه می دهند. از لبنان تا هندوراس تا اروپا و آمریکای شمالی، از اسرائیل تا تیمور شرقی و آمریکای لاتین، مردم جهان خشم و نفرت خویش را از باندهای جنایتکار امپریالیستی و صهیونیستی ابراز داشتهﺍند . کشتیﮬﺎﻯ آذوقه و همبستگی با مردم غزه و محاصرهﻯ کاروان صلح استل توسط صهیونیستﮬﺎ خشم جهانیان را برانگیخته است. مبارزات مردم سراسر جهان علیهﻯ حاکمان متجاوز و صهیونیست اسرائیل و اظهار همبستگی با ملت قهرمان فلسطین تحسین برانگیز است، همچنان ادامه دارد.

 

زنده باد همبستگی با ملت فلسطین

مرگ بر متجاوزین صهیونیست

 

نقل از توفان الکترونیکی شماره 76 نشریه الکترونیکی حزب کارایران آبان ماه 1391

www.toufan.org

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه


فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ
نويسنده: استفان بکمان

مترجم: پيام پرتوى

http://www.marxistarkiv.se/skribenter/s-beckman/s_beckman-palestina_och_israel.pdf

١- ظلم و ستم روانى

طبقه مرفه سفيد پوست

ما سفيد پوستها نفرت انگيز هستيم٬ و با گذشت سالها نفرت انگيزتر هم ميشويم. 

لحظاتى وجود دارد که من از خودم و از پوست سفيدم تا اندازه اى متنفر ميشوم که تحمل بودن در ميان آفريقاييها و آسياييها را ندارم. من طبقه مرفه جهان را نمايندگى ميکنم٬ من يک ستمگر روانى و اقتصادى هستم.

ما جهان را بخاطر ارزشها و نيازهاى خودمان به بردگى کشيده ايم. ما تمام بازارها٬ نفت و فرهنگ٬ را کنترل ميکنيم. ما در مورد نفت آنها تصميم ميگيريم٬ ما در مورد فرهنگ آنها تصميم ميگيريم.

همانطور که کشورهاى نفت خيز تا زمانيکه خودشان توليد نکرده اند٬ خودشان توزيع نکرده اند و نفت خودشان را خودشان نفروخته اند نميتوانند آزاد باشند و به ٽبات دست يابند کشورهاى در حال توسعه نيز تا زمانيکه به فرهنگشان٬ شيوه زندگيشان اجازه عمل و ارزش ذاتى ندهند نميتوانند آزاد باشند و اعتماد به نفس و تسلط به نفس بدست بياورند.

و همانطور که کشورهاى نفت خيز نميتوانند منابع طبيعى خود را بجز از طريق اعمال خشونت کنترل نمايند٬ کليه کشورهاى در حال توسعه نيز بايد ما را با خشونت ناگزير سازند که به آنها برابرى فرهنگى بدهيم. ما نميتوانيم به آنها حقوق مساوى اعطاء کنيم٬ آنها بايد حقوق مساوى خود را بدست بياورند – و اين کار را انجام خواهند داد.

آزادى – ه نفت و فرهنگ به يکديگر مرتبط هستند٬ آنها بخشى از يک انقلاب واحدند: انقلاب سوسياليستى که دولتهاى کمونيستى و سرمايه دارى سفيد پوست در خلال نيم قرن با آن مبارزه نمو ده اند.

"خشونت" و "انقلاب": عباراتى که انسان سفيد پوست تحقير ميکند٬ به تمسخر ميگيرد – به دليل اينکه او ميهراسد٬ از زندگى خود و جايگاه ممتاز خود ميهراسد.

فرد برتر هرگز شيوه هاى ديگرى را بجز شيوه هاى خودش نميپذيرد و هرگز تصور نميکند که برترى٬ خودش٬ خشونت است.

خشونت – ه کم و بيش ناخودآگاه ما٬ تحقير- ه کم و بيش ناخودآگاه ما بصورتى پيوسته در حال رشد هستند و اينها همانهايى هستند که ما را اينچنين نفرت انگيز ميکنند. چهره رنگ پريده ما از جوشهاى عصبى  - ى خودپسندى نفرت انگيزتر ميشوند. خودخواهى به عمق ما نفوذ کرده است و مغز ما را مصادره نموده و آن روزى که به بيرون ميريزد قادر به گذاردن تفاوت ميان چين خوردگيهاى مغز و روده ها نخواهيم بود.     

من اينچنينم٬ انسان سفيد٬ سرور – ه جهانى از مخلوقات گرسنه – ى در بند که من آنها را فقط زمانى انسان ميخوانم که ميخواهم بر روى برترى خودم تاکيد کنم. 

ارزشها ما نسبت به طبقه کارگرى که استٽمار ميکنيم از هر نقطه نظرى ارزشهاى طبقه برتر و اهانت آميز هستند.

ما به آنها توهين ميکنيم به دليل اينکه آنها براى مبارزه با ما نميتوانند خود را به اندازه کافى سازماندهى و متحد نمايند. ما حقوق آنها را انکار ميکنيم به دليل اينکه جامعه آنها هنوز فئودالى است. ما آنها را حقير ميشماريم به دليل اينکه پروژه استثمارى نو استعمارى ما را ملى نکرده اند. ما آنها را تحقير ميکنيم به دليل اينکه آنها انقلاب نکرده اند. ما از شيوه هاى خشونت آميزى که آنها براى انجام انقلاب از آنها استفاده ميکنند هراسان ميشويم. 

ما به آنها زمانيکه از سوسياليسم صحبت ميکنند ميخنديم و از روشهاى خشونتبارى که براى ملى نمودن اموال ما استفاده ميکنند هراسناک ميشويم. ما به شايستگى آنها براى اداره شرکتهاى ملى شده بى اعتماديم و آنها را به محض اينکه نشان داده ميشود اقتصادشان از طريق حلقه – بهينه سازى دگرگون نميشود مورد استهزا قرار ميدهيم. ما به آنها تف ميکنيم به دليل اينکه انقلاب آنها بلافاصله به "دمکراسى"٬ و مانند آن٬ منجر نميشود.

ما کمبودهاى آنها را در مورد فرهنگ مدرن مورد تمسخر قرار ميدهيم٬ باقيمانده فرهنگ مستقلى که  دارند را کوچک ميشماريم و به آنها بعنوان عقب مانده قلمداد ميکنيم. ما آنها را تحقير ميکنيم زمانى که فرهنگ آنها تحت تاٽير فرهنگ ما قرار گرفته است و آنها را متهم ميکنيم به اينکه از ما تقليد ميکنند. ما آنها را به اين متهم ميکنيم که نميتوانند از ما تقليد کنند.

ما با تمام انسانهاى غير – سفيد به همان طريقى رفتار ميکنيم که همواره با طبقه کارگر رفتار کرده ايم.

ما از تاييد اين که اين ما هستيم که طبقه کارگر را طبقه کارگر ساخته ايم سر باز ميزنيم٬ که ما ساختار زندگى اجتماعى آنان را نابود نموده ايم و تلاش کرده ايم که ساختارى را به آنها تحميل کنيم که ما ميتوانيم از آن بهره بردارى نماييم٬ و اينکه اينها ريشه بحران اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى هستند که در جهان غير سفيد وجود دارد.

امپرياليسم روانى

ما توسط جايگاه و ارزشهايمان فشارى را بر روى جهان غير سفيد ايجاد مينماييم که تاٽيرات نابود کننده اى بر روى توسعه آنها دارد. توسط اين فشار ما ديگران را در يک وضعيت بحرانى روانى قرار ميدهيم٬ وضعيتى  که ميتوانيم از آن در جهت استثمار اقتصادى٬ فرهنگى و سياسى بهره بردارى کنيم.

من اين فشار را "امپرياليسم روانى" ميخوانم چرا که اين بخشى از فعاليت مداوم امپرياليستى جهان سفيد است. در حال حاضر امپرياليسم در درجه اول به دنبال اين نيست که از طريق کسب فتوحات سلطه خود را اعمال نمايد. او در تقلاى استفاده از روشهاى اقتصادى٬ سياسى و روانى است که بوسيله آنها بتواند بيشترين نفوذ ممکن و بيشترين سود اقتصادى ممکن را به هزينه ديگران کسب نمايد.

امپرياليسم روانى در حال حاضر موٽرترين روش ما جهت به زير سلطه کشيدن آفريقايى- آسياييها و مردم آمريکاى جنوبى است٬ روشى که ما آن از براى بهره بردارى استفاده ميکنيم. اين همچنين روشيست که در جهان کشورهاى سفيد براى به انقياد کشيدن طبقه کارگر بکار گرفته ميشود. امپرياليسم روانى اسلحه طبقه برتر در مبارزه طبقاتى است.

بخش بنيادى در امپرياليسم روانى را اين ارزيابيها تشکيل ميدهند٬ که ارزش يک دولت يا انسان بيش از يک دولت و يا انسان ديگر است چرا که او در زندگى خود٬ چه زن و چه مرد٬ از تحصيلات بالاترى برخوردار است٬ توسعه يافته تر است٬ "دمکراتيک" تر و "متمدنتر" است. به عبارت ديگر دولتها و انسانها بر اساس تاريخ و شرايط اقتصاديشان مورد قضاوت قرار نميگيرند. خلاصه کلام٬ امپرياليسم روانى تاييد ميکند که يک انسان تحصيل نکرده از منزلت انسانى کمتر و يک دولت عقب مانده از حق بقاى کمترى برخوردار است.

فردى که چنين قضاوتى ميکند و همزمان مدعيست که در جهت تحقق اين اصل گام برميدارد که همه انسانها بايد از امکانات مساوى برخوردار باشند يک فريبکار و يا يک فاشيست است.  

امپرياليسم روانى همواره تشابهات را اعمال ميکند و از ميزان تحصيلات و ميزان "دمکراسى" بعنوان معيار استفاده مينمايد. اغلب همچنين از مذهب بعنوان معيار استفاده ميشود و در آنزمان البته مسحيت در بالاترين مقام قرار ميگيرد.

(چنان که برميايد من خود را در اين طومار به آن امپرياليسمى محدود ميکنم که توسط بخش غربى جهان سفيدها اعمال ميشود. در اينجا من ميخواهم تاکيد کنم که امپرياليسم شوروى نيز ميتواند به همان شيوه مشخص شود.) 

بر اساس امپرياليسم روانى بالاترين ارزش را کشورى دارد که بيسوادى در آن لغو شده است٬ که در آن تکنولوژى توسعه يافته٬ مسيحيان و ارزشهاى دمکراسى پارلمانى حاکم بر جامعه هستند. در کشورهايى که در بالاى فهرست قرار ميگيرند نبايد اٽرى از فئوداليسم وجود داشته باشد – از طرف ديگر چيزى از ازرش کشورى که امکانات صنعتى و سرمايه هايش بصورتى نامساوى تقسيم شده ا ند کاسته نميشود.  

به عبارت ديگر در بالاى فهرست  کشورهاى ما٬ اروپاى غربى٬ آمريکاى شمالى يا استراليا – آسيايى٬ قرار دارند.

کليه کشورهاى ديگر در معرض فشارى قرار ميگيرند که توسط امپرياليسم روانى اعمال ميشود. کشورى با اسلام بعنوان مذهب رسمى و يک بيسوادى ٦٠ درصدى٬ از لحاظ ارزش٬ در رتبه اى بسيار پايينتر از ما قرار ميگيرد. اگر اين کشور در ضمن داراى ساختارى فئودالى باشد از اين هم پايين ميرود.

يک امر بسيار معمول براى امپرياليسم روانى اينست که تفاوتى ميان دولت ومردم قائل نيست. اگر دولتى از ارزش بالايى برخوردار است مردم آن نيز از آن ارزش برخوردار ميشوند. نتيجه اين ميشود که اگر ساختار آن فئودالى باشد مردمش نيز فئودالى هستند.

يک ويژگى ديگر- ه امپرياليسم روانى اينست که خود را فقط بر روى جهان غير سفيد متمرکز مينمايد. ديکتاتورها در يونان٬ اسپانيا و پرتقال مانع از اين نميشوند که يونانيها٬ اسپانياييها و پرتقاليها ارزشى برابر با ارزش انسانى ما داشته باشند٬ تفاوت ميان دولت و مردم اينجاست.

نيجريه ايها٬ بر اساس امپرياليسم روانى٬ غيردمکرات و پست تر هستند به دليل اينکه توسط فئودالها و رژيمهاى نظامى کنترل ميشوند٬ يونانيها به اندازه ما دمکرات هستند اگرچه توسط اربابان فئودال٬ سرمايه داران بزرگ و يک رژيم نظامى هدايت ميشوند.

ما بصورتى پيوسته جهان غير سفيد و ارزشهاى آنرا به مواجه ميطلبيم٬ ما بصورتى مستقيم و غير مستقيم نظراتمان را در مورد آنها اعلام ميکنيم. ما به آنها عقده ميدهيم٬ و از طريق مقايسه آنها با يکديگر به آنها عقده تزريق ميکنيم.  

تاٽير آن تقريبا مشابه اين است که فردى با ويژگيهاى نامنظم بصورتى پيوسته بشنود که او زشت است. اين فرد اعتماد به نفس و احترام به خود را از دست ميدهد. ممکن است که تلاشى در جهت تغيير ظاهر خود انجام بدهد اما به احتمال زياد ميفهمد که همچنان بعنوان زشت قلمداد ميشود. او بدون يک حمايت همه جانبه از محيط اطراف و يا يک شکيبايى غير معمولى٬ فرو ريخته و امکان ادامه زندگى و پيشرفت را٬ به شيوه کسانى که او را محکوم نموده اند٬ از دست ميدهد.

با اين مقايسه ميخواستم بگويم که "انتقاد" امپرياليسم روانى سازنده نيست. اين انتقاد عقده اى نابود کننده را ايجاد مينمايد٬ چرا که شرايطى را مورد انتقاد قرار ميدهد که ايجاد تغيير در طول – ه حياط – ه شرايط مورد انتقاد واقع شده غير ممکن است. جهت نابود نمودن بيسوادى به نسلها نياز است٬ جهت دادن آگاهى اجتماعى به مردمى که از نيمه دهه هاى ١۹٠٠ تحت استعمار٬ فئوداليسم و اغلب ساختار بسيار شديد مذهبى زندگى کرده اند به نسلها نياز است. امپرياليسم روانى به اين مسائل توجه نميکند٬ آن محکوم ميکند٬ رد ميکند٬ توهين ميکند و دولتهاى غير سفيد و مردم آنرا بخاطر اينکه با ما متفاوتند مورد انتقاد قرار ميدهد.

سيستم قيموميتى – ى اختراع شده توسط جامعه ملل و قدرتهاى بزرگ يکى از پايه هاى اين امپرياليسم روانى را بنيان نهاد. مستعمرات سابق ترکيه و آلمان تحت کفالت قرار گرفتند به دليل اينکه آنها "قابليت" اداره خودشان را نداشتند. آنها تا جايى که ممکن بود بايد همانند کشورهاى سفيد تربيت ميشدند٬ بدون توجه به ساختارى که در گذشته داشتند آنها بايد ناگزير به قبول شکلى ميشدند که در تطابق با ما بود٬ و قدرتهاى بزرگ تعيين ميکردند که اين مستعمره چه زمان قادر بود که امور خود را رتق و فتق نمايد. – سيستم قيموميت البته سيستم استعمارى بود در شکلى ملبس.       

توسعه نيجريه تحت اولين نيمه دهه هاى ١۹٦٠ مٽاليست در مورد نتايج امپرياليسم روانى. قبل از رهايى انگليسيها تمام ايدئولوژى سيستم پارلمانى خود را٬ بدون در نظر گرفتن اينکه شرايط اجتماعى در نيجريه بصورتى کامل فاقد شروط لازم براى اعمال يکچنين سيستمى بودند٬ به رهبران برجسته نيجريه اى تحميل نمودند.

رهبران – ه تحت تعليم قرار داده شده پنج سال بدون نتيجه کوشيدند که اين سيستم را قابل استفاده نمايند٬ سپس برخى از آنها به دليل فساد حاصل از فاصله ميان نظرات و واقعيات تسليم شدند. در ژانويه ١۹٦٦ زمانيکه کودتاى نظامى رخ داد جهان سفيد- ه غرب آن را بعنوان "تجاوزى به دمکراسى" محکوم نمود. دمکراسى وجود نداشت که به آن تجاوز بشود٬ اما انگليسيها و ما٬ ديگر اعمال کننده گان امپرياليسم روانى٬ سيستم بظاهر دمکراتيک را بخاطر نظرات و ارزشهاى خودمان ترجيح ميداديم. 

ما نميخواستيم بپذيريم که اين عمدتا به دليل فشار از جانب نظرات و ارزشهاى ما بود که پنج سال اول در نيجريه به هرج و مرج مبدل شد.

زمانيکه در مورد دستيابى به جهانى که در آن همه از حقوق و امکاناتى مساوى برخوردارند صحبت ميکنيم امپرياليسم روانى يکى از دشوارترين مسائل است. اين نتيجه شيوه تفکر صاحب منصبان جهان سفيدهاست٬ حاصل يک ارزش گذارى افراطى منحط توسط افراد تحصيل کرده و برخى از اشکال همکاريهاى اجتماعى است. اين به همان ميزان – ه آشکار در جامعه خود-ه ما بشکل پرستش هوش وجود دارد٬ پرستش کسانى که قابليت سازگارى را دارند٬ کسانى که رفتار صحيحى دارند و کسانى که موفقند.

امپرياليسم روانى امکانات توسعه جوامع آسيب ديده را کاهش ميدهد. از آنجاييکه که آنها بصورتى پيوسته تحت فشار قرار ميگيرند و از آن طريق خود را در معرض مقايسه با ديگر گروههاى مردمى قرار ميدهند که مدعيند و تصور ميکنند که از لحاظ اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى برترند٬ احساس حقارت شديدى ايجاد ميشود. اين احساسات عميق و دائمى ميشوند به دليل اينکه تفاوتها در مقايسه با شايسته ها به نظر نميرسد که در طول زندگى آسيب ديده دستيافتنى باشند.

از احساس حقارت نااميدى و خودخواهى زاده ميشود. در جوامع مورد تحقير واقع شده اين خودخواهى به فقدان همدردى و عدم تمايل به همکارى در ميان گروه خودشان منجر ميشود.   

براى ارضاء خواستهاى بشردوستانه و همبستگى٬ به يک تقريبا معنويت غير انسانى از فردى٬ از فرد سياستمدار در کشور تحقير شده٬ نياز است. مقايسه ميان کشور خودش و يک "دمکراسى" اروپايى٬ دشواريها براى نزديک بردن کشورش٬ فقط براى يک ميليمتر٬ به دولتى کارآمد٬ بر روى فرد تحقير شده  چنان تاٽير وسوسه انگيزى ميگذارد که عنقريب آن کار مهم را رها نموده براى اينکه در عوض تمام تلاش خود را صرف کاميابيهاى (اقتصادى) فردى خودش بکند.  

بر اين اساس تاٽير اين سياست بر کشورهايى که توسط امپرياليسم روانى در رتبه بسيار پايين ترى قرار ميگيرند اين است که مردم آنجا بدنبال منافع شخصى خودشان ميروند. بجاى اينکه دولت – مردم از کسانى که جايگاه و آموزش بهترى دريافت نموده اند استفاده کنند آنها دولت – مردمى را که به توسط آنها به اين امتيازات دست يافته اند مورد سوء استفاده قرار ميدهند. فشار بيش از اندازه است٬ عقب ماندگى در مقايسه با آرمانهاى تلقين شده بزرگ است.          

امپرياليسم روانى در موازات با ديگر روشهاى امپرياليستى مورد استفاده قرار ميگيرد و همراه با آنها شرايط کابوس مانندى ايجاد مينمايد٬ شرايطى که بنظر ميرسد براى رها نمودن خود از آن امکانات بسيار کمى وجود داشته باشد. در نتيجه اغلب کشورهاى در حال توسعه تنها در توسعه اى ظاهرى٬ از نوعى  به نوع ديگر٬ بسر ميبرند – ظاهرى به اين دليل که بحران پديدار شده نميتواند بعنوان مرحله اى در يک توسعه قلمداد بشود.    

امپرياليسم روانى اساس امپرياليسم سياسى و اقتصادى را پايه گذارى ميکند. احساس خود کم بينى٬ نااميدى٬ خودخواهى و فقدان همبستگى ميتواند توسط قدرتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى در جهت فريب افراد و گروهها مورد استفاده قرار گيرد. افراد و گروهها ميتوانند با پول خريده و تهديد به تحريم اقتصادى بشوند.

آگاهى در کشورهاى غير سفيد در مورد اينکه چنين تحريفهايى بصورتى پيوسته جريان دارد و متوقف نمودن آنها غير ممکن به نظر ميرسد تاٽيرات براندازنده امپرياليسم را افزايش داده و روحيه قويترين  افراد و گروهها را تضعيف مينمايد.

در نتيجه آنها امکانات دولتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى را که منافع استراتژيک و اقتصادى خود را حفظ و گسترش بدهند افزايش ميبخشند.

از آنجاييکه از اين طريق کنترل امپرياليسم بر روى منابع طبيعى و توليدات -٬ توزيع – و فروش دستگاهها تقويت ميشود امکانات براى مردم غير سفيد که ساختارى کارآمد و مستقل را تاسس نمايند کاهش ميابد٬ و اين امر به نوبه خود تاٽيرات روانى امپرياليستى را افزايش ميدهد.

در نتيجه امکانات حفظ و گسترش حوزه هاى منافع امپرياليسم افزايش ميابد. و غيره

کمپين بر عليه کارگران

هر کس که مردمى را دمکرات و مردم ديگرى را غير دمکرات ميخواند٬ هر کس که مردمى را با استعداد و مردم ديگر را کم استعداد ميخواند مرتکب امپرياليسم روانى شده و در نتيجه به دولتهاى امپرياليستى و نئواستعمارى در جريان استٽمار جهان غير سفيد يارى ميرساند.     

اين گونه ارزيابيها مشابه نظرات فاشيسم ايتاليايست٬ که برخى از مردم را بعنوان پيشرفته تر و ديگران را بعنوان عقب مانده توصيف مينمود. هر دو شکل ارزيابى شرايط تاريخى و سياسى که عامل بوجود آورنده وضعيت اين انسانهاست را ناديده ميگيرند. بر اساس اين ارزيابيها ارزش فرد تحصيل کرده از تحصيل نکرده بيشتر است و چشمان خود را بر روى اين مسئله که چرا يکى تحصيلات کسب نموده و ديگرى ننموده ميبندد. براى امپرياليسم روانى اين تفکر که هر دو نفر ميتوانستند همان تحصيلات را کسب کنند اگر امکانات عملى يکسان در اختيارشان قرار ميگرفت امريست باطل.

تاٽير امپرياليسم روانى و فاشيسم در اينکه فرد و يا گروه تحقير شده زير سلطه نگاه داشته ميشوند برابر است.  

پس از جنگ جهانى دوم  مردم هيچ کشور غير اروپايى مانند مردم عرب اينچنين در معرض آٽار مخرب امپرياليسم روانى قرار نگرفته اند.

در اينجا ما توسط امپرياليسم روانى در خدمت منافع اقتصادى و استراتژيک ابرقدرتها عمل نموده ايم – و ما را به اين باور کشانده اند که به کشور خودمان و منافع مردم يهود کمک کرده ايم.

ما از مردم اسراييل بخاطر ساختن کشورشان با شادى٬ گرمى و قدردانى استقبال نموده ايم و اسراييل را در بالاترين رتبه اهميت در فهرست امپرياليسم روانى قرار داده ايم – به عبارت ديگر خود را با اسراييل يکسان تلقى نموده ايم.

ما با دولتهاى عربى و مبارزه آزاديبخش فلسطينيها با تحقير٬ توهين و نفرت برخورد نموده ايم و مقام آنها را تا پايينترين بخش فهرست تنزل داده ايم.

ما بصورتى پيوسته خودمان را وقف مقايسه ميان دو طرف نموده ايم٬ يکى را ستايش و ديگرى را تحقير نموده ايم٬ و هرگز در مورد علل اختلاف ميان آنها سوال نکرده ايم. 

ما بذر نااميدى را در ميان اعراب٬ با نشان دادن اينکه آنها در چشمان ما٬ در مقايسه با اسراييليها٬ از اهميت کمترى برخوردارند٬ پاشيده ايم..   

ما توسط ارزشها و فشارهايمان٬ اعراب را وادار به انجام اقدامات نااميد کننده٬ تلاشهاى ياس آور براى خودنمايى٬ نموده ايم. ما آنها را نيمه انسان توصيف نموده و در نتيجه ناگزير به انجام اقداماتى کرده ايم که بصورتى کاملا روشن مدرکى دال بر نيمه انسان بودن آنها را به ما ارائه ميدهند.   

ما هرگز در مورد اينکه که چرا اعراب اينگونه رفتار نموده اند٬ چرا آنها اينچنين فرياد کشيده اند٬ سوال نکرده ايم. ما بر اين درک باقى  مانده ايم که اسراييل مسئله مردم يهود را حل کرده است و هرگز بر آن نشده ايم که بدانيم چرا اعراب مخالف اسراييل هستند. ما هرگز تلاش نکرده ايم که در مورد علل اينکه چرا برخى از دولتهاى عربى هنوز فئودال هستند يا چرا ديگر دولتها همواره در معرض کودتاهاى دولتى و انقلابات قرار ميگيرند تحقيق کنيم. 

ما از قبول اينکه چيزى مانند امپرياليسم وجود دارد سرباز زده ايم و به همين دليل قادر به شناسايى اصول امپرياليسم و شيوه هايش نشده ايم.

اساس اين امتناع آگاهانه و يا ناآگانه در اين حقيقت نهفته است که ما از امپرياليسم استفاده ميکنيم٬ که ما خودمان مستقيم و يا غير مستقيم امپرياليسم هستيم. ما چنان به زندگى در يک جامعه امپرياليستى خو گرفته ايم که در حقيقت از ساختار امپرياليستى – به همان شيوه که ما از ساختار امپرياليستى در کشور خودمان آگاه نيستيم – با خبر نيستيم.

يک اسراييل خوشبخت٬ و اينکه نفت اعراب توسط قدرتهاى مهربان کنترل ميشوند٬ چيزهاى خوبى هستند براى ما.

ما توسط ارزشها و مواضعمان راه را براى دخالتها در کشورهاى عربى هموار نموده ايم و در نتيجه به عدم توسعه دولتهاى نيرومند٬ مستقل و مردمى يارى رسانده ايم.

درپايان جنگ جهانى اول٬ پس از "آزادى" دولتهاى عربى از امپراطورى عٽمانى٬ جهان اقتصادى٬ سياسى و روانى امپرياليسم روانى دايره اى جادويى را گرد اعراب ايجاد نموده است. ايجاد سيستم قيموميتى خود را بر اساس٬ بخصوص٬ تحقير اعراب پايه گذارى نمود.

از آن زمان به بعد٬ اعراب کوشيده اند٬ به معناى واقعى٬ خود را رها سازند٬ و با اقدامات نااميد کننده آنها با نفرت بيشترى که به نوبه خود با افزايش نااميدى بيشتر مواجه شده برخورد شده است. آنها هنوز با آزادى فاصله زيادى دارند.

امپرياليسم به آن رژيمهاى عربى علاقمند است که يا ضعيف و قابل کنترلند و يا اينکه آنها خودشان ميتوانند آنها را تقويت نمايند٬ که آنها نيز به دولتهاى قابل کنترل مبدل ميشوند. در جمهوريها امپرياليستها بدنبال رژيمهايى هستند که ميتوانند آنها را از طريق تهديد و آلت دست قرار دادنها تحت تاٽير قرار دهند. در پادشاهيها امپرياليستها از شيوخ و پادشاهان از طريق ارائه پول و کمک به آنها براى حفظ تخت و تاجشان حمايت ميکنند.      

رژيمهاى جمهورى و مردم توسط تحقير٬ توهين و استهزاى امپرياليسم روانى ضعيف نگاه داشته ميشوند – و همان کارزار روانى در شيخ نشينها و کشورهاى پادشاهى براى نيرومند نگاه داشتن حاکمان بر عليه جنبشهاى مقاومت بکار گرفته ميشوند. توسط تضعيف روانى نيروهاى پيشرو ميتوان سپس آنها را با کمک پول و وعده هاى کاذب پراکنده نمود.

ما در اين امرمشارکت داريم. تا کنون چند بار خنده تمسخر آميز خود را نٽار کودتاهاى دولتى در عراق نفت خيز کرده ا يم٬ چگونه به گونه اى انحرافى به جنبشهاى مختلف عربى که خود را سوسياليست مينامند خنده ايم.      

به عبارت ديگر ما همزمان با اينکه از توسعه کشورهاى عربى جلوگيرى ميکنيم تمام تلاش خود را جهت توسعه اسراييل بکار ميگيريم. ما به اسراييل کليه پشتيبانيهاى ممکن سياسى٬ اقتصادىو اخلاقى را ارائه ميدهيم – تا آن ميزان که حتى زمانيکه دولتهاى ما و يا سازمان ملل بخاطر شرم بايد اقدامات اسراييل را محکوم نمايند٬ ما مردم٬ به اسراييل درک و همدردى ارائه داده و بخاطر اقدامات آنها عذر و بهانه مياوريم. به باور ما آنچه که سربازان و پليس اسراييل بر عليه اعراب انجام ميدهند مشروع هستند چرا که ما آنها را بعنوان اقدامى تلافى جويانه بر عليه اعراب قلمداد ميکنيم. ما يک بار و براى هميشه تصميم گرفته ايم که اعراب حمله ميکنند و اسراييليها از خود دفاع ميکنند. ما به دنبال اين نيستيم که بدانيم که اين ماجرا چگونه آغاز شد٬ ما همواره بر اساس يک اقدام عربى آغاز ميکنيم و به همين دليل همواره موفق ميشويم که به اقدامات اسراييل بعنوان طبيعى٬ قابل احترام٬ مشروع و ضرروى نگاه کنيم.      

و ما٬ جهت نشان دادن اينکه اسراييليها محقند و اعراب دراشتباه٬ از گمراه کننده ترين و نفرت انگيزترين استدلال امپرياليسم روانى استفاده ميکنيم: ساختار پارلمانى اسراييل٬ تقسيم به ظاهر مساوى درآمد ميان آنها٬ جنگلهاى آنها٬ زمينهاى کشارزى و باغهاى پرتقال که آنها خود را مالک آنها مينامند را به ميان مياوريم. 

اگر چه براى هر يک از ما بيهوده بودن چنين استدلالى بايد کاملا آشکار باشد اما بصورتى پيوسته و بدون اعتراض بکار گرفته ميشود. و نه فقط در مورد مشکل غرب آسيا٬ در سال ١۹٦۸ ما در سوئد و بقيه اروپاى غربى شاهد کمپين گسترده اى بوديم براى به رسميت شناختن سياسى کشور جدايى طلب بيافرا و در هر مقاله اى منش دمکراتيک بيافرا٬ تحصيلات عالى و مذهب مسحيت را به منظور برتر ساختن بقيه نيجريه ايها و براى مستحق دانستن آنها براى داشتن دولتى براى خودشان٬ برجسته نموديم.       

آيا اقدامى مشروعتر است اگر توسط شخصى آموزش ديده تر از فردى با پيشينه ديگر انجام بشود؟ در سوئد گاهى٬ زمانيکه ما در مورد ديگران و خودمان قضاوت ميکنيم٬ اينچنين به نظر ميايد.  

بدين ترتيب امپرياليسم روانى در غرب آسيا به دو شيوه٬ بخشا توسط  تضعيف روحيه کارگران و حمايت اخلاقى از اسراييليها٬ در به ترتيب٬ توسعه کارهايشان و بخشا توسط توجيه اقدامات اعراب بعنوان شرم آور و اقدامات اسراييليها بعنوان مشروع٬ عمل مينمايد.

بخاطر اين امر اعراب و اسراييليها در تمام موارد از يکديگر دور شده اند. در مورد آنها چنان متفاوت  نظر داده ميشود و در چنان وضعيت کاملا متفاوتى قرار داده ميشوند که امکانات آنها جهت برخورد با يکديگر و قلمداد نمودن يکديگر بعنوان برابر٬ تقريبا بصورت کامل٬ از بين رفته است. ما بدين ترتيب توسط ارزشهايمان مانع از حل مسئله فلسطين ميشويم. 

ما دولتهاى عربى را بى ٽبات و مهاجم نموده ايم و همزمان چنان کرده ايم که اسراييل خود را بعنوان ابر مرد قلمداد مينمايد. ما رهبران عرب را تشويق به انجام وحشتناکترين جنگها و اقداماتى نااميدانه نموده ايم و اسراييليها را به صهيونيسمى گسترده و چيزى که به نظر انتقامى براى نابود نمودن ترور و توهينهاى نازيها باشد تشويق کرده ا يم. 

مشارکت عاطفى و سياست به يکديگر وابسته اند. اما يک مشارکت عاطفى که هرگز به کسب دانش اهميت نميدهد سياستى بسيار متزلزل ارائه ميدهد. 

هويت فلسطينيها

افراطى ترين نتيجه – ى ارزشها و نابيناييهاى ما خيانت ما به اعراب فلسطينى است.

ما هويت را آنها بعنوان يک قوم٬ حقوق انسانى آنها را براى قانونى نمودن يک استعمار و يک اعلاميه ناعادلانه سازمان ملل متحد٬ ديکته شده از جانب ابرقدرتها٬ انکار نموده ايم.

ما جهت کمک به مردمى مفلوک٬ مردمى که به ما آنقدر نزديک بودند که ما ميتوانستيم خود را با آنها يکسان تلقى کنيم٬ گروه کوچکى از مردم دور از خود را که نميشناختيم قربانى نموديم.

يکبار ديگر ارزشها ما: سفيدها٬ نزديکان٬ حق پيشرفته ها.

ما تا به آنجا پيش رفتيم که حق فلسطينيها را در اينکه در کشور خودشان زندگى کنند انکار نموده ايم – بيش از اين بسختى ميتوان حق ديگران را مورد تحقير قرار داد. ما اين را که اسراييليها اکنون در جايى زندگى ميکنند که فلسطينيها در گذشته زندگى ميکردند بعنوان امرى عادلانه پذيرفته ايم.

با توسل به ظاهر سازى٬ از طريق اعلام اين امر که دولت مستقلى به نام فلسطين و به همين دليل مردم فلسطينى هرگز وجود نداشته اند: تلاش نموده ايم که خودمان و اسراييلها را تبرئه نماييم – چرا اين پناهنده گان بايد دقيقا در فلسطين زندگى کنند؟ آنها اعرابى هستند مانند اعراب ديگر٬ و دولتهاى عربى البته به اندازه کافى فضاى آزاد دراختيار دارند. در ضمن اعراب ابتدا در دهه هاى ٦٠٠ به فلسطين آمدند و يهوديها از هزاران سال قبل در آنجا زندگى کرده بودند. علاوه بر اين اعراب از کشور بدرستى نگهدارى نکردند – و ببنيد که چگونه سرسبز شده است!

ما چنين کرده ايم. با داشتن حق بر روى شيوه زندگى اشرافيمان زندگى ديگران را به بازى گرفته ايم. تو گويى که حق محل  اقامت ميتوانست با رد و بدل نمودن عبارات لغو بشود.

ما احتمالا اينچنين تصور کرده ايم. 

ما از بکار بردن عبارت فلسطينيها دست برداشتيم٬ "پناهنده گان"٬ "اعراب" يا "پناهنده گان عرب" را جايگزين آن نموديم. اگر کسى تصادفا از آن عبارت لغو شده استفاده کرد ما گفتيم: اما يهوديان همواره در فلسطين زندگى کرده اند٬ آنها نيز بايد به همين دليل فلسطينى ناميده بشوند. – بدين ترتيب عبارت غير قابل استفاده شد.

ما مسئله فلسطين را که از ابتدا بر سر مناقشات ميان گروههاى مردمى مخلتف در فلسطين بود به اينگونه که مسئله بر سر تلاش اسراييل بخاطر صلح و مرزهاى به رسميت شناخته شده است تفسير نموديم.

چه مرزهايى؟ صلح بر اساس شروط چه کسى؟

و ما تحقير خود را بر روى اردوگاههاى پناهنده گان٬ چنان که گويى ما مردم فلسطين را به اندازه کافى تخريب نکرده بوديم٬ سرازير نموديم٬ به آن مردم رانده شده به دليل اينکه منفعل و تنبل هستند و تلاش ميکنند که با کمکهاى سازمان ملل متحد زندگى کنند توهين کرديم. ما آنها سرزنش کرديم بخاطر اينکه آنها نشسته و به "نواى فريبنده" راديو قاهره و سوريه گوش ميکنند. ما براى آنها با لحنى تمسخر آميز دلسوزى کرديم بخاطر اينکه آنها "اميد بيهوده اى را" در مورد يک بازگشت احتمالى "تقويت" ميکنند.

ما آنهايى که خود را در واحدهاى پارتيزانى سازماندهى و به اسراييلها حمله کردند مورد لعن و نفرين قرار داديم و آنها را تروريستهاى عرب٬ جاسوس و قاتل خوانديم.  

با اين امپرياليسم روانى٬ تضعيف کننده و بى هويت کننده٬ ما نه تنها به استعمارگران يهودى بلکه به خودمان براى پنهان نمودن خيانتمان کمک کرده ايم. اسراييليها دقيقا اينگونه استدلال ميکنند٬ و ما خود را صرف تبليغات آنها نموده ايم به دليل اينکه براى ما بسيار مناسب است.

در سپتامبر ١۹٦۸ من از Aaron Keddan٬ يکى از مشاوران Levi Eshkol شنيدم که گفت: "ما بايد٬ بر اساس نظراتمان٬ با هويت فلسطينى مخالفت کنيم. ما نيروهاى مترقى فلسطينى را٬ در صورت برقرارى تماس با آنها٬ تقويت نموده و اين ميتوانست به معناى افزايش تهديدى باشد بر عليه خود ما."