۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

نقش نوین ترکیه در منطقه
وضعیت خاور میانه تا زمانیکه روسیه و اقمارش بر سر کار بودند، در نزاع میان شرق و غرب، به تناسب قوا و توانائی های اعمال نفوذ آنها وابسته بود. در یک طرف ابر قدرت امپریالیستی روسیه و در طرف دیگر ابر قدرت امپریالیستی آمریکا، با اقمارشان قرار داشتند. بعد از فروپاشی اردوگاه روسیه و کاهش نفوذش در منطقه خاور میانه، و از جمله به علت همدستی آشکارش با امپریالیسم و صهیونیسم، جمهوری اسلامی ایران جای آنها را بتدریج در خاور میانه پر کرد. دیگر تحولی نمی تواند در منطقه صورت گیرد، که در آن نفوذ ایران به حساب نیاید. ایران از نظر خویشاوندی دینی و مذهبی و سابقه طولانی تاریخی و نزدیکی فرهنگی و قدرت نظامی و سیاسی و اقتصادی و بسیاری توانائی های دیگر، بیک قدرت منطقه ای بدل شده است. جمهوری اسلامی ایران یکی از عوامل موثر در شکل دادن جغرافیای سیاسی منطقه و مقابله با لجام گسیختگی امپریالیستها بویژه آمریکا و صهیونیسم اسرائیل از مرزهای چین تا دریای مدیترانه و حتی شمال آفریقاست. برای بسیاری خلقهای منطقه که دورنمای سوسیالیسم، حتی سوسیالیسم تقلبی روسیه را از دست داده اند، رجوع به منشاء و اصل و اسلامگرائی، راه برون رفت از این بن بست ذهنی بود. امپریالیستها مدتها نمی دانستند، که با این نوع اسلام ایرانی چگونه باید برخورد کنند و از نفوذش، که موی دماغ آنها در منطقه است، بکاهند. سیاست تجاوزکارانه امپریالیست آمریکا در عراق و افغانستان و اسرائیل در لبنان و سرکوب دائمی خواستهای برحق ملت فلسطین که کلید مشکلات خاورمیانه است، عملا در خدمت تقویت رژیم جمهوری اسلامی و افزایش نفوذش در منطقه بود و هست و این سیاست امپریالیست آمریکا کارائی قابل انتظار را نتوانست داشته باشد. بویژه اینکه نفوذ ایران به آفریقا و آمریکای جنوبی هم رسیده و برای آمریکا درد سر ساز شده است.
امپریالیست آمریکا برای مقابله با نفوذ ایران، در کنار یک برنامه دراز مدت برای ساختن یک اپوزیسیون خود فروخته ایرانی و هوادار تجاوز آمریکا، ممالکی نظیر عربستان سعودی و امارات متحده عربی و کویت را به عنوان جبهه ای در جنوب، برای فشار بر ایران، و جبهه عربستان سعودی و پاکستان برای فشار به ایران از جانب شرق را ایجاد کرد، ولی این جبهه اسلامی سلفیستها و وهابیستها نیز نتوانسته اند، امیال امپریالیستها را آنطور که آرزو داشتند و دارند، تا کنون برآورده کند. حال ما در کنار تهدید به جنگ، محاصره اقتصادی، ایجاد اتحادهای ضد جمهوری اسلامی در اطراف ایران و از جمله در آذربایجان و گرجستان، برای قطع شاخکها و دستهای نفوذ ایران در منطقه و همراه با این اقدامات تقویت اپوزیسیون ایرانی خودفروخته آمریکائی ا زطریق رسانه ای و پول نقد بی زبان، با اقدامات جدیدی برای خنثی کردن نفوذ ایران برخورد می کنیم، که نیاز فراوان به بررسی دارد.
از چندی پیش ما با نقش نوینی در مورد دولت ترکیه روبرو هستیم. این دولت اسلامی، که تلاش می کند به اتحادیه اروپا بپیوندد، عضو پیمان تجاوزکارانه ناتو است. ترکیه به علت عوامل گوناگون، از جمله از برکت محاصره ایران و جنگ تحمیلی ایران و عراق و تجاوز آمریکا به عراق و فروپاشی روسیه، و آزاد شدن ملل ترک زبان در قفقاز و آسیای میانه، دستیابی به معادن نفت و گاز قفقاز و آسیای میانه و  پیدایش ناگهانی نقش کلیدی پر اهمیت در انتقال نفت و گاز به اروپا، و نقش رابط میان آسیا و اروپا و شرق و غرب و اسلام و مسیحیت، به یک معجزه اقتصادی و سیاسی دست یافت. ترکیه نقش راهبردی در منطقه پیدا کرد. اخیرا حتی به خاطر همکاری با ناتو نقش سپر دفاعی اروپا و آمریکا را به وی داده اند و با نصب رادار سامانه ضد موشکی "ناتو"، همان وظیفه ای را به عهده ترکیه گذارده اند، که قبلا قرار بود، دول لهستان و جمهوری چک بعهده بگیرند. گرچه بعید بنظر می رسد، هدف این پایگاه نظامی در درجه اول، آنطور که ادعا می کنند، موشکهای غیر هوشمند و از نظر فنی، عقب مانده و نادقیق ایران باشند که هنوز مراحل آزمایشی را کاملا به پایان نرسانده اند، ولی این عمل ترکیه از نظر سیاسی، اعلام آشکار دشمنی با ایران و حمایت آشکار از اسرائیل است. هر کسی تا حدودی تضادهای جهان کنونی را بشناسد متوجه می شود، که امپریالیستها از موشکهای دقیق و هوشمند چین، روسه و کره شمالی بیشتر واهمه دارند تا از موشکهای ایران که واقعا هنوز نه به بار است و نه به دار. ولی آمریکا با این کارش هم ترکیه را در جبهه خویش بند می کند و هم به اسرائیل اطمینان خاطر می دهد که می توانند بر روی کمکهای فنی پیشرفته آمریکا حساب کنند. با این تعظیم ترکیه در مقابل امپریالیست آمریکا، بهر صورت ترکیه خود را برای مقابله با نفوذ سیاسی ایران داوطلب کرده و در مقابل آن خواهان ارتقاء ارزشش در منطقه است. عبداله گل رئیس جمهور ترکیه در گفتگو با شبکه تلویزیونی العربیه در پاسخ به این پرسش خبرنگار العربیه در باره اینکه ترکیه تحرکات ایران در منطقه را چگونه ارزیابی می کند و نظرتان در باره استقرار سامانه موشکی ناتو در ترکیه چیست، آیا این طرح ایران را هدف قرار داده است؟ اظهار داشت: "این موشکها ضد ایران یا کشورهای دیگر نیست.". باید پرسید، اگر واقعا این طرح پوچ و بی محتوی است آیا موشکهای آمریکائی  در ترکیه را، تنها برای تزئین برافراشته اند؟ پس بهتر است، ترکیه از این طرح بی فایده که موجب کدورت با همسایگانش است صرفنظر کند.
خبرنگار که ول کن نیست می پرسد: "آیا ترکیه قدرتی در جهت ایجاد توازن در منطقه است؟ و عبداله گل که مچش گرفته شده، سری به صحرای کربلا می زند و می گوید: "خیر! ترکیه روابط مستحکمی از نظر تاریخی و دوستی با کشورهای منطقه دارد". بی ربطی این حرف از آنجا معلوم می شود، که ترکیه به نقش جدید خویش بخوبی آگاه است و آنرا در این جمله کوتاه بخوبی بیان می کند: "هیچ کشوری در منطقه به اندازه ترکیه، پیشرفته و مدرن نیست و امروز این کشور منبع الهام بخشی شده است"(تکیه همه جا از توفان است).
دولت ترکیه که مدعی است: "ترکیه روابط مستحکمی از نظر تاریخی و دوستی با کشورهای منطقه دارد"، در حمله آشکار به رژیم بشار اسد در سوریه، در همسایگی ترکیه می گوید: "ما با رژیمهای استبدادی همراه نیستیم، ما خواهان کشور و مردمی قدرتمند در همسایگی خود هستیم". این سخنان عبداله گل به در گفتن تا دیوار بشنود است. رژیم جمهوری اسلامی نیز در این جمله کوتاه مورد خطاب قرار گرفته است. وی سپس هم ایران و هم سوریه را تهدید کرده و می گوید: "دخالت آشکار در امور سوریه ممکن است زمینه برای دخالتهای بعدی را به وجود آورد.". این حرفها را رژیمی می زند  که خلق کرد را در ترکیه سرکوب کرده و برای نابودی آنها بداخل خاک عراق نیز نیروی نظامی می فرستد، و به حریم ملی آن کشور تجاوز می کند. ترکیه اکنون نقش جدید خویش را ایفاء می کند. 
روی کار آمدن رژیم اسلامی در ترکیه، که در شرایط اقتصادی  و ورشکستگی و بحران در ترکیه به وقوع پیوست، این بخت و فرصت مناسب را به اردوغان داد و بیاریش آمد، تا اقتصاد ترکیه را شکوفان ساخته و سطح زندگی مردم را ارتقاء دهد. دولت اردوغان در عرصه سیاسی با مخالفت از استفاده از پایگاههای نظامی آمریکائی در ترکیه، برای تجاوز به عراق، که مورد مخالفت 96 در صد مردم ترکیه بود، و یا  با پادرمیانی خویش، همراه با  برزیل، در شورای امنیت، برای پیدا کردن راه حلی، برای غنی سازی اورانیوم در ایران، و یا حمایت جنجالی از کشتیهای آذوقه رسانی به مردم محاصره شده نوار غزه، مخالفت با آدمکشی اسرائیل در لبنان، به نفوذی معنوی و سیاسی در تمام جهان بویژه در میان ملل مسلمان دست یافت، که با نفوذ ایران برابری می کرد. رژیم ترکیه دیگر در نزد ملتهای مسلمان و تحت ستم، رژیمی دست نشانده آمریکا محسوب نمی شد، بویژه که در این اواخر اختلافات با ارتش کمالیستی نیز بیاری اش آمد. وی شبکه های پنهانی ترور و کودتا و تخریب را که از دوران جنگ سرد توسط سازمان "سیا" در ترکیه ایجاد شده بود و حال تاریخ مصرفشان بسر آمده بود، تصفیه کرد. کاری که قبلا در ایران، ایتالیا، آلمان و بسیاری ممالک متحد غرب صورت گرفته بود. این شبکه در بسیاری از این کشورها حتی سرخود عمل می کرد و به صورت ابزار یک مافیای اقتصادی و قاچاق در آمده بود. بتدریج رژیم اسلامگرای ترکیه که به مصداق ضرب المثل معروف "هم از توبره می خورد و هم از آخور"، هم اسلامی برای همکاری با اسلامیستهاست و هم توریستی با سواحل ویژه لختیها برای توریستهاست، به درآمدی از این بابت دست یافت، که با درآمد نفت ایران مقابله می کند. ترکیه در این زمان در عرصه اقتصادی رشد کرد و در عرصه سیاسی از احترام و نفوذ معنوی در منطقه برخوردار شد.
اکنون معجزه اقتصادی ترکیه با معجزه سیاسی آن کامل می شود. با رشد انقلابات در ممالک شمال آفریقا که به علل گوناگون متاسفانه به آتش بس بدل شد، و درجای خود درجا می زنند و به پیش نمی روند، بحث دورنمای حکومتهای آتی این ممالک طرح شد. ترس از کسب قدرت توسط سلفیستهایِ عامل عربستان سعودی و یا القاعده و یا اخوان المسلمین بنیادگرا و... در همه جا به چشم می خورد. البته سیاست اسلامی رژیم جمهوری اسلامی بمراتب غیر افراطی تر از گرایشات بر شمرده است، ولی تبلیغات جهانی بیکباره از نمونه ورشکسته ایران در مقابل نمونه موفق و الهامبخش ترکیه به عنوان حکومتهای مناسب و متناسب برای کشورهای اسلامی، سخن به میان آورد. اکنون یک مبارزه نظری در میان سازمانهای سیاسی و اندیشمندان امپریالیستها و عمالشان در گرفته است و می خواهند آنرا بخورد مردم دهند. آن حلقه گمشده، برای تبلیغات و برونرفت از بحران کنونی در خاور میانه، گوئیا پیدا شد. از آن تاریخ نقشی را که به ترکیه واگذار کرده بودند و شاید از گذشته واگذار کرده بودند و حال زمینه اعلام مناسبش را می دیدند، رسمیت بخشیدند و قبای جدیدی برای اندام ترکیه دوختند. در زمان تجاوز به لیبی ترکیه به عنوان عضو پیمان ناتو، به عنوان کشور مسلمان مخالفت خویش را در بدو امر ابراز داشت و در طی زمان بیکباره مدعی شد، که حاضر است به عنوان میانجی میان دولت قذافی حاکم لیبی و تجاوزکاران ناتو که کارشان به بن بست رسیده بود، وارد میدان شود.
ترکیه که یک سیاست جدید خارجی اتخاذ کرده بود و مبنی بر آن، سعی داشت اختلافاتش را با همسایگانش از جمله ایران و ارمنستان و بلغارستان و یونان و آذربایجان و عراق و سوریه و قبرس حل کند و به این وضعیت "نه جنگ و نه صلح" موجود از همان بدو پیدایشش در آسیای میانه خاتمه دهد، در این عرصه موفقیتهای چشمگیری کسب کرد و به آرامش منطقه کمک فراوانی نمود. وی با آغاز درگیریهای اپوزیسیون مخالف بشار اسد در سوریه، مرزهای خویش را برای این اپوزیسیون باز کرد و دستش را برای تبلیغات در ترکیه آزاد گذاشت و بتدریج به دخالت آشکار و تهاجمی در امور داخلی سوریه پرداخت و سیاستش را در این زمینه با امپریالیستها و صهیونیستها هماهنگ و متناسب ساخت. این سیاست در خدمت تضعیف دولت سوریه بحد اکثر، و تضعیف دولت جمهوری اسلامی در تحلیل نهائی بود.
تر کیه وظیفه ای هم در آفریقا بعهده گرفته است. دولت سومالی، دولت دست نشانده امپریالیست آمریکاست، که پس از شکست ماموریت سربازان آمریکائی و سازمان ملل در سومالی، که به مردم عادی تجاوز می کردند و اسرای سیاهپوست و معترض را بر روی آتش کباب می نمودند، بر سر کار آمد. ولی این کسب قدرت ناشی از خواست مردم که از جمهوری اسلامی سومالی دفاع می کردند، نبود، بلکه با یاری تجاوز قوای خارجی و ارتش دولت اتیوپی و آنهم با اشاره آمریکا، بر سر کار آمد. از آن تاریخ موج ناامنی و دزدی و راهزنی سراسر سومالی را فراگرفته است. همه آدمکشان و دزدها بدور این دولت دست نشانده هوادار آمریکا جمع شده اند، که چند ساعت هم نمی تواند بر روی پای خود، بدون دخالت خارجی بایستد. جرج بوش با سیاست اسلام ستیزی و از ترس اینکه مبادا، باب المندب در دهانه دریای سرخ بدست اسلامیستها بیفتد، می خواست اوضاع سومالی را بزیر کنترل خود در آورد و در این راه از کمک دولت اتیوپی برخوردار شد. با تجاوز اتیوپی به سومالی و تاراندن حکومت اسلامی، آنهم حکومتی که توانسته بود امنیت را در میان باندهای دزد و راهزن در سومالی با قلع و آنها ایجاد کند، اوضاع نابسامان و متشنجی در سومالی بوجود آمده است. شکست سیاست جرج بوش و اتیوپی عامل امپریالیستها، در سومالی بکلی مشهود است، و مردم سومالی از سیاست جنگ صلیبی جرج بوش بشدت نفرت دارند. کاری را که اتیوپی غیر مسلمان نتوانست انجام دهد، حال باید ترکیه مسلمان به انتها برساند. اخیرا اردوغان همراه با اعضای فامیل و بخش بزرگی از اعضاء کابینه دولت ترکیه، وارد سومالی شده است. آنها قصد دارند از فرودگاه تا پایتخت سومالی یعنی موگادیشو یک بزرگراه بسازند، بیمارستان بنا کنند، به دولت سومالی کمکهای مالی و فنی بنمایند. وزیر امور خارجه ترکیه به استانبول برگشت تا در کنفرانس ممالک اسلامی که در آنجا برگزار می شد، شرکت کند و برای سومالی کمک مالی جمع آوری نماید. در این کنفرانس وی موفق شد وعده کمکهائی به مبلغ 254 میلیون یورو را دریافت کند، که گرچه نقد نیست، ولی از نظر تبلیغاتی به نفع دولت ترکیه است، و تائید نامه ای از جانب ممالک اسلامی است، که این نقش را به دولت ترکیه برای نفوذ در آفریقا و سخنگوی دول اسلامی داده اند. اردوغان وعده داد که سفارت ترکیه در موگادیشو را مجدد باز کند. البته دولت ترکیه 6 سال است که تلاش می کند در آفریقا نفوذ کرده و تا کنون تعداد سفارتخانه های خویش را از 12عدد به 22عدد رسانده است. رئیس جمهور ترکیه آقای عبداله گُل اعلام کرد که ترکیه بزرگترین کارفرمای آفریقاست. البته گرچه این ادعا گزافه گوئی بنظر می رسد، ولی از انگیزه های توسعه طلبانه دولت ترکیه مسلمان در آفریقای مسلمان پرده بر می دارد. وی همچنین اضافه کرد: "ما در گذشته فقط مشغول همسایگان خود بودیم، این دوران بسر رسیده است". فعالیتهای دولت ترکیه در آفریقا و در ممالک اسلامی و نقشی که بوی واگذار شده نشان می دهد که ترکیه باید به عنوان قدرت منطقه در خاورمیانه رشد کند و در مقابل ایران قرار گیرد. ترکیه باید در آفریقا نیز در مقابل نفوذ جمهوری اسلامی ایران قد علم کند. نمونه ترکیه باید گزینشی در تحولات آتی منطقه در مقابل نمونه ایران باشد. از یک طرف سلفیستها، وهابیستهای عربستان سعودی و القاعده باید با اسلام بنیادگرا، جمهوری اسلامی را تحت فشار بگذارند و از جانب دیگر ترکیه با مدرنیسم اسلامی خویش.  
البته افزایش نقش ترکیه در آفریقا وظایف جدیدی را نیز بعهده این کشور می گذارد. امپریالیستها می توانند از این ببعد در پوشش یک کشور اسلامی به نفت سودان و یا نیجریه و سایر مناطق دست پیدا کنند. ترکیه باید در سرکوب نیروهای شبه نظامی اسلامی الشباب در سومالی و سرکوب "راهزنان دریائی" و تقویت یک دولت مرکزی در سومالی با امکان اعمال زور دولتی شرکت کند. هیچ سلامی بی طمع نیست.
ایران که ادعای قدرت منطقه را حتی از زمان رژیم گذشته داشت، دارای این ظرفیت و توانائی چه از نظر سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی، تاریخی و علمی و ... می باشد، تا موجبات نگرانی همسایگان حامی آمریکا و اسرائیل را بر آورد. تلاشهای جهانی برای مهار کردن ایران تا بحال به جائی نرسیده است و لذا کارت ترکیه یکی از کارتهائی است، که امپریالیسم برای مقابله و انفراد ایران با آن بازی می کند.
امپریالیستها در تلاشند از دولت ترکیه مسلمان، یک قدرت منطقه ای برای دخالت در مناقشات منطقه و در افریقا ایجاد کنند و از نقش ایران در عمل بکاهند و کنترل بیشتری بر روی سیاستهای ایران اعمال کرده و جمهوری اسلامی را به انزوای کامل بکشانند، آنها تلاش دارند نفوذ جمهوری اسلامی را در ممالک اسلامی به حداقل برسانند. طبیعتا بیک ایران بی نفوذ و در محاصره سیاسی و اقتصادی که حتی در میان ملت خودش نیز بی اعتبار است، بهتر می شود فشار آورد و یا تجاوز کرد، تا بیک ایران متکی بر مردم و دموکراتیک. جمهوری اسلامی طبیعتا نمی تواند از فرصتها و بختهائی که در اختیارش قرار می گیرد، استفاده کند، زیرا رژیمی که به مردم کشورش متکی نیست و از مردم کشورش بیشتر واهمه دارد، تا دسیسه های جهانی، برای بقاء خود حاضر است، بهر خفتی تن در دهد، تا در انزوای خود خفه شود.
از این ببعد باید نقش ترکیه را با دقت دنبال کرد. مسلما ترکیه در توازن قوای منطقه نقش دارد. این نقش بنظر نمی رسد، علیرغم جنجالی که ترکیه در آستانه سفر به آفریقا راه انداخته است با هدف یاری به مردم فلسطین باشد. صِرفِ عضویت در ناتو و همدستی با امپریالیسم در منطقه، که همه شاهد آن هستند، مغایر آن چیزهائی است که دولت ترکیه با احساسات آتشین و بی پشتوانه، تنها بر زبان جاری می کند.   
و در ضمن فراموش نکنیم که با کشف مخاذن بزرگ گاز در آبهای بین المللی دریای مدیترانه که اسرائیل می خواهد همه آنها را خود تصاحب کند و سهم ترکیه و لبنان و سوریه و فلسطین و مصر را ندهد، مزید بر علت شده تا ترکیه از کارت فلسطین برای پیشبرد مقاصد خود بعنوان عامل فشار استفاده کند. روزنامه آلمانی "کلنر شتات آنسایگه" در 10 تا11 ماه سپتامبر 2011 در مورد اختلافات ترکیه و اسرائیل از قول طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه در مصاجبه با تلویزیون الجزیره نوشت: "ما اجازه نمی دهیم، که چنین کشتیهائی مجددا هدف حملات اسرائیلیها قرار گیرند" و ادامه داد: " ترکیه این حق را برای خویش محفوظ می دارد مناطق آبی شرقی دریای مدیترانه را کنترل کند." بر اساس گفته آقای اردوغان: "آنکارا می خواهد کاری کند که جلوی استفاده از منابع طبیعی منطقه، به تنهائی توسط اسرائیل گرفته شود.". این وضعیت جدید هم، بیاری ترکیه آماده است، که هم خود را حامی فلسطین و لبنان بشناساند و هم از اسرائیل حق و حساب بخواهد و هم در میان مردم ترکیه و مسلمانان در منطقه محبوبیت کسب کند.

نقل ازتوفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره 139 مهرماه 1390
toufan@toufan.org

۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه


خط مشی سکوت

طرح برنامه حزب رویزیونیستی توده ایران، سیاست سکوت و مبهم گوئی برای فریب طبقه کارگر و اعضاء حزب است



حزب رویزیونیستی توده ایران طرح برنامه نوین و عامدانه، خسته کننده خویش را برای تصویب در ششمین کنگره حزب منتشر کرده است.

روح این برنامه برای فریب اعضاء  حزب توده ایران و فرار از پاسخگوئی به مهمترین تحولات نیم قرن اخیر است.

آیا واقعا اعضاء حزب می توانند براحتی از کنار این همه ریاکاری و فقدان اصولیت با خونسردی بگذرند؟ چنین افرادی باید در درجه نخست این پرسش را برای خویش طرح کنند، که برای تحقق کدام آرمان پای به عرصه مبارزه سیاسی گذارده اند و هویت خود آنها چیست و آنرا چگونه توضیح می دهند.



شبح رویزیونیسم در تحریف تاریخ



حزب توده ایران که به منجلاب رویزیونیسم درغلتید، و گزارش خائنانه خروشچف و دروغهای شاخدار وی را در مورد سی سال ساختمان پیروزمندانه سوسیالیسم در شوروی، برهبری رفیق استالین پذیرفت، و حزب طبقه کارگر ایران را به نابودی کشانید، حال در هنگام تدوین برنامه نوین خویش با موذیگری از کنار همه این وقایع مهم تاریخی، بی تفاوت عبور می کند و امیدوار است، که نمایندگان کنگره نیز بی تفاوت بر همه این خیانتها چشم بپوشند. پر گوئی خسته کننده تدوین کنندگان این سند برای آن است، که از زیر تحلیل مشخص مارکسیستی لنینیستی اوضاع جهانی شانه خالی کنند و خواننده را در گیجی عمیق فرو برانند، تا از طرح پرسشهای آزار دهنده غافل شود. این سند به هیچکس بعد از مطالعه تصویر روشنی از اوضاع مشخص جهان و سیاستهای یک حزب مدعی کمونیستی برای کسب قدرت سیاسی نمی دهد. این حزب تصویر روشنی نیز از آینده انقلاب ایران ارائه نمی کند. طبقه کارگر، مبارزه طبقاتی، جامعه سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا، در برنامه این حزب اساسا جائی ندارد.

در پیشگفتار این سند که به تاریخ جنبش کمونیستی ایران اشاره می کند، مبحث مربوط به سقوط حزب توده ا یران به منجلاب رویزیونیسم و خیانتش به مارکسیسم لنینیسم با پذیرش نظریات خروشچف کتمان و مدفون شده است.

شگفتا! در جنبش کمونیستی جهانی و در تمام احزاب کمونیستی، یک مبارزه عظیم ایدئولوژیک در گرفته است، که در یک طرف دارودسته رویزیونیستهای شوروی و اقمارش و در جانب دیگر احزاب مارکسیستی لنینیستی برهبری حزب کمونیست چین و حزب کار آلبانی و سایر احزاب مارکسیستی لنینیستی قرار داشتند. در حزب توده ایران نیز انشعاب رخ داد و این رفقا قاسمی، فروتن، سغائی و امیر خیزی بودند که به سنت انقلابی حزب توده ایران و به مارکسیسم لنینیسم وفادار مانده و بر ضد تئوریهای ارتجاعی خروشچف مبنی بر "حزب تمام خلق"، "دولت تمام خلق" و نظریه های سازش طبقاتی مبتنی بر پذیرش "همزیستی مسالمت آمیز"، " گذار مسالمت آمیز" و "مسابقه مسالمت آمیز" بپا خاسته و بر آنها جسورانه و با احساس مسئولیت انقلابی و کمونیستی خط بطلان کشیدند. دنیا و نه تنها دنیای کمونیسم، در این لحظه به تکان در آمد و مسیر آن از راه صحیح منحرف شد. رویزیونیستهای حزب توده ایران اساسا نیازی نمی بینند که در مورد این تحول تعیین کننده در جنبش کمونیستی که نتایج قابل پیشگوئی آن از طرف رفقا قاسمی و فروتن در مقابل چشم ماست اظهار نظر کنند. آنها ترجیح می دهند فرار کنند و مسئله را با سکوت برگزار کنند. آنها تاریخ حزب توده ایران را جعل می کنند تا نیازی به پاسخ نداشته باشند. 



شوروی سوسیال امپریالیستی و یا کمونیستی، یک لقمه گلوگیر



در طی سند همه جا بدون مقدمه از "فروپاشی شوروی" به عنوان یک بلای آسمانی سخن می رود، ولی رویزیونیستهای حزب توده ایران نیازی نمی بینند که در مورد این تحول عظیم زمینی و نه آسمانی، سخن به میان آورند و دلایل آن را از منظر کمونیستی و علمی مورد بررسی قرار دهند، تا جنبش کمونیستی ایران و جهان با تجربه اندوزی از گذشته، در آینده به کجراه نرود و جان هزاران راهروان انقلابی این راه، هدر داده نشود. آنها ناچارند که در این مورد نیز سکوت کنند، و این سکوت آنها، نتیجه منطقی سکوت قبلی آنهاست. آنها می دانند که به مصداق "هر دم از این باغ بری می رسد تازه تر از تازه تری می رسد" دیگر نمی توانند، حضور این همه بروکراتهای ضد کمونیست و طبقات مرفه و صاحب امتیاز حاکم در حکومت شوروی را از جمله یلتسین و گورباچف و پوتین و مدودف، ادوارد شواردنادزه، اصغر آقایف، رزا آتونبایوا، صفرمراد نیازف، نورسلطان نظربایف، امامعلی رحمان که همه در مقامات کلیدی قرار داشتند و فساد از سراپای آنها می بارید، با جاسوسی دستهای ناپاک سازمان "سیا"، و پرورش دادن گورباچف از گذشته، توجیه کنند. دوران افسانه سرائی و دلداری گذشته است. دیگر مقدور نیست، که سقوط شوروی "سوسیالیستی" را با عرقخوری و دسیسه های یلتسین توضیح داد و این کشور سوسیال امپریالیستی را که در رقابت با امپریالیسم آمریکا به خلقهای جهان خیانت می کرد و ضربه می زد، تا روز آخر سوسیالیستی ارزیابی کرد. در اینجاست که کنه ماهیت سیاست کمونیستی و رویزیونیستی بر ملا می شود و تناقضشان آشکار. آغاز رویزیونیسم از اقتصاد شروع نمی شود، از سیاست شروع می شود. همانگونه که هدف کمونیستها برای استقرار جامعه سوسیالیستی کسب قدرت سیاسی و استقرار دولت پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریاست، هدف رویزیونیستها و ضد انقلاب نیز همیشه کسب قدرت سیاسی و سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا بوده است. انقلاب با کسب قدرت سیاسی آغاز می شود و ماهیت آن نیز به قدرت سیاسی مربوط می شود. تحولات اقتصادی همیشه بصورت بطئی بعد از کسب قدرت سیاسی و با برنامه ریزی طولانی صورت می گیرد. ماهیت دولتها را ماهیت قدرت سیاسی تعیین می کند. این است که برای شناخت رویزیونیسم باید ماهیت قدرت سیاسی را مورد بررسی قرار داد و نه اینکه چه موقع آخرین کارخانه دولتی(کدام دولت؟ پرولتری و یا بورژوائی-توفان) به مالکیت خصوصی بدل می شود. تصور بکنید که بر کشوری یلتسینها، پوتینها، گورباچفها، علیوفها، شوادنادژه ها و... در راس قدرت سیاسی باشند و کشور را اداره کنند، ولی مدعی شد که این کشور هنوز ماهیتش به علت مالکیت دولتی اقتصاد، سوسیالیستی است.

همین وضعِ در شوروی، در تمام ممالک اقمار شوروی نیز وجود داشت. حتی رویزیونیستها ناچار شدند در مورد جمهوری چکسلاواکی به حضور ضد انقلاب در قدرت سیاسی در حالیکه اقتصاد هنوز دولتی و "سوسیالیستی" بود اعتراف کنند، و برای "نجات سوسیالیسم" به چکسلاواکی تجاوز نمایند. در اینجا بیکباره قدرت سیاسی بود که ماهیت دولت را تعیین می کرد و نه مالکیت دولتی اقتصاد. بیکباره ضد انقلاب چکسلاواکی رویزیونیست از کار در آمد، در حالیکه رویزیونیستهای شوروی "مارکسیست لنینیست" باقی ماندند. در اینجا بود که تجاوز شوروی به چکسلاواکی دیگر ماهیت دفاع از منافع طبقه کارگر را بهمراه نداشت و صرفا یک تجاوز برای امپریالیستی بود.

در سراسر این برنامه، رویزیونیستها حزب توده ایران تلاش می کنند، از پاسخ به این پدیده تعیین کننده فرار کنند، و این فرار به آنجا منجر می شود که اشتباهات و خیانتهای سابق را تکرار نمایند. کسی که از تجربه تاریخ نیاموزد محکوم به تکرار آن خواهد بود.

بیکباره چین امپریالیستی که بعد از تدوین و حمایت از تئوری سه دنیا، به منجلاب رویزیونیسم در غلتیده است و اکنون حتی به اعتراف صاحبنظران سرمایه داری، کشوری سرمایه داری محسوب می شود، و دومین قدرت اقتصاد جهان است، یک کشور سوسیالیستی معرفی می شود. ما در اینجا قصد نداریم که به پوچی تئوریهای حزب توده در این زمینه از نظر علمی پاسخ دهیم، زیرا در این سند از بحث اساسی خویش دور می شویم. ما این کار را به زمان دیگری موکول می کنیم، ولی اشاره به این اظهار نظر حزب رویزیونیستی توده را، از آن جهت لازم می دانیم که سوسیالیستی خواندن دولت چین، ادامه همان سیاست سوسیالیستی خواندن دولت شوروی است. سکوت در مورد ماهیت دولت شوروی مالا به حمایت از رویزیونیسم چینی منجر می شود. اگر دولت شوروی سوسیالیستی بود، پس باید دولت چین هم سوسیالیستی باشد. طبیعتا راه دیگری برای رویزیونیستها نمی ماند، تا خیانت گذشته خویش را تا موقعیکه بخود انتقاد نکرده و از این راه برنگشته اند، با خیانت جدید کتمان کنند. این سیاست بیراهه است و به وجدان بسیاری انسانهای فریب خورده در آینده زخمهای مهلکی خواهد زد، همانگونه که فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی در گذشته زد و به ارتداد منجر شد، زیرا چین در ادامه سیاست خویش روز بروز بیشتر افشاء می شود و تا کنگره هفتم حزب رویزیونیستی توده ممکن است وضعیتی پیش بیاید که حزب رویزوینیستی توده نتواند به هیچ پرسشی پاسخ دهد. تکامل رویزیونیسم چین که به تکامل رویزیونیسم شوروی می رسد، از هم اکنون برای ما قابل پیشگوئی است و سیاستهای خویش را بر اساس این تحلیلها استوار می کنیم. همین وضعیتِ فرار از واقعیتها و ترس از گذشته است که حزب توده را وادار می کند به بیهوده گوئی و یا سکوت پناه برد.

در این سند اساسا روشن نمی کند که نقش روسها چیست. آنها مرتبا از کشور سوسیالیستی اتحاد شوروی سابق سخن می رانند در حالیکه ما اکنون با کشور سرمایه داری روسیه امپریالیستی روبرو هستیم، که همان سیاست امپریالیستی گذشته را منتها از موضع ضعیفتر ادامه می دهد و ناچارا در مقابل تهدیدات ناتو و امریکا همیشه عقب می نشیند. چرا حزب رویزیونیستی توده ماهیت امپریالیستی روسیه را کتمان می کند؟ زیرا آنوقت نمی تواند توضیح دهد که چگونه یک کشور سوسیالیستی یکشبه امپریالیستی می شود. زیرا رویزیونیستها، سالها صحت نظریه سوسیال امپریالیسم شوروی را که زنده در مقابل ماست، نفی کرده اند و حالا در عمل دچار تناقضند. آنها باید خطای گذشته را با خطاهای جدید بپوشانند و به خیانت طبقاتی خویش ادامه دهند. آنها برای رهائی از این بن بست، تئوری جدیدی خلق کرده اند، مبنی براینکه روسیه یک کشور تحت سلطه است، که باید برای آزادی و رهائی ملی خویش از دست امپریالیستها مبارزه کند. این نظریه منطبق بر نظریه حزب رویزیونیستی روسیه است که با نفی مبارزه طبقاتی ناسیونال شونیسم روس را به تبلیغ می کند. حزب رویزیونیستی توده ناچار است باز مسئله به این مهمی در همسایگی ایران را با سکوت برگذار کند و در حزب رویزیونیستی روسیه متحد جهانی جستجو کند.

البته این تحلیلهای نادرست، برنامه ای را به شما عرضه می کند، که بسیار مخدوش است. در این برنامه ماهیت روسیه  به روشنی معلوم نیست، اینکه ماهیت چین "ضد انقلابی، مائوئیست، ناسیونال شونیست، خائن، همدست امپریالیسم و رژیمهای ارتجاعی" چگونه بیکباره سوسیالیستی می شود بدون توضیح می ماند و معلوم نیست که چرا چین قدرتمند در کنار کوبا، ویتنام، لائوس و کره شمالی اردوگاه سوسیالیستی را تشکیل نمی دهند؟

حزب  رویزیونیستی توده ریاکارانه در برنامه خود در قبل از انقلاب بهمن در مورد اوضاع سیاسی جهان و مبارزه دو نظام جهانی سوسیالیسم و امپریالیسم می نوشت: "تضاد اساسی دوران ما تضاد بین سوسیالیسم و امپریالیسم است که محور عمده مبارزه طبقاتی در عرصه جهانی است و در کلیه زمینه ها اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیک و فرهنگی بروز می کند. در همه رویدادهای دوران ما انعکاسی از این تضاد و این مبارزه دیده می شود".

اگر واقعا این دو اردوگاه بر اساس ادعای حزب توده هنوز به قوت خود باقی هستند و چین در مرکز آن قرار دارد، چرا در برنامه حزب از بیان این تضاد اساسی که تا کنگره بعدی حزب نیز حتما ادامه دارد خودداری می شود؟

حقیقت این است که اگر رویزیونیستهای حزب توده ایران در این زمینه سکوت اختیار نکنند، آنوقت ناچارند در توضیح منظره سیاسی جهان از تضاد آشتی ناپذیر میان اردوگاه سوسیالیسم و امپریالیسم سخن گویند و از نظر سیاسی خود را به این اردوگاه متکی کنند و از آن بدفاع برخیزند. ولی حزب رویزیونیستی توده ایران چون به آنچه که می گوید ایمان ندارد و فقط برای پرگوئی و فریب اعضاء حزب است که جمله پردازی کرده است از زیر بار اینگونه اظهار نظر روشن و منطقی فرار می کند.



جهان بینی حزب



حزب رویزیونیستی توده در آنجا که به بیان جهان بینی اش مربوط می شود از جمله بندی روشن طفره می رود. در برنامه حزب توده ایران در قبل از انقلاب بهمن می آید:

"حزب توده ایران، حزب طراز نوین طبقه کارگر ایران است.

جهان بینی حزب توده ایران مارکسیسم-لنینیسم است و هدفهای دور و نزدیک و مشی سیاسی و سازمانی اش از انطباق این جهانبینی علمی و انقلابی بر شرایط ویژه جامعه ایران ناشی می شود."

ما در اینجا وارد ماهیت این ادعای یک حزب رویزیونیستی که تاکتیکش همواره تظاهر به قبول مارکسیسم لنینیسم است نمی شویم. ولی ما این نوع بیان نظریه را بهر صورت گویا و روشن می بینیم.

حال به اظهار نظر جدید حزب رویزیونیستی توده توجه کنید:

"جهان بینی حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر و زحمتکشان ایران، بر پایه اندیشه های علمی مارکسیستی-لنینیستی بنا شده است، و هدفهای دور و نزدیک، و مشی سیاسی و سازمانی آن، از انطباق خلاق این جهانبینی علمی و انقلابی بر شرایط جامعه ایران، ناشی می شود."

در این اظهار نظر راه عقب نشینی از جهان بینی مارکسیسم –لنینیسم بازگذاشته شده است. دیگر جهان بینی حزب مارکسیسم –لنینیسم نیست، بلکه این جهان بینی برپایه اندیشه های علمی مارکسیستی-لنینیستی بنا شده است. یک عبارت روشن با یک عبارت دراز و قابل کش دادن و تفسیر جایگزین می گردد. "اندیشه های علمی" چه صیغه ایست؟ آیا اندیشه های غیر علمی نیز وجود دارد؟ جهانبینی ما "برپایه اندیشه های علمی م-ل بنا شده است" چه مفهوم دارد؟ آیا بدین معناست که ما تحت تاثیر و یا با الهام از جهان بینی مارکسیسم –لنینیسم حرکت می کنیم، ولی خودِ اصل جهان بینی مارکسیسم –لنینیسم را صد درصد قبول نداریم و پذیرش صد در صدی آنرا در شرایط امروز دگماتیک می دانیم؟ چه نیازی هست که حزبی عبارات روشن را به عبارات کش دار و قابل تفسیر تغییر دهد و برای عقب نشینی جا باقی بگذارد.

البته ریشه این نوع عبارت پردازیها در ماهیت رویزیونیستی حزب است که نمی تواند به این تناقضاتی که بعد از فروپاشی محتوم سوسیال امپریالیسم شوروی پیش آمده پاسخ دهد. بهمین جهت است که زمانیکه از سوسیالیسم در برنامه اش سخن می راند، در کنار اعتراف به پیروزیهای حزب کمونیست شوروی در ساختمان سوسیالیسم و جنگ کبیر میهنی در مورد نقش بزرگ و غیر قابل کتمان استالین سکوت می کند، ولی "نقش منفی و مخرب" تجاوز امپریالیستها به شوروی را در نابودی سوسیالیسم بزرگ جلوه می دهد. حال آنکه نقش مخرب در نابودی شوروی سوسیالیستی را که ضربات ضد انقلاب را در درون تحمل کرد و 14 کشور امپریالیستی را از شوروی بیرون ریخت و در جنگ جهانی دوم پوزه فاشیسم را به خاک مالید و سوسیالیسم را بنا نهاد، نه امپریالیستها، بلکه رویزیونیستها بازی کردند. این خروشچف بود که دستآورد خلقهای شوروی را به لجن کشید و این حزب رویزیونیست توده است که در مقابل دسیسه های خروشچف سکوت می کند، زیرا آنوقت معلوم نیست پاسخ رفقا قاسمی و فروتن را چگونه باید بدهد، که مردانه از رفیق استالین دفاع کردند و دستآوردهای بزرگ خلقهای شوروی را ستودند و سرنوشت کنونی شوروی را پیشگوئی کردند. رویزیونیستهای حزب توده باز برای فرار از گذشته و فرار از اعتراف به خیانت رویزیونیستی، در توضیح سقوط شوروی می آورند:"... فشار خارجی، در حد محاصره کامل کشور جوان شوراها و سپس دیگر کشورهای سوسیالیستی در حال رشد، در کنار اشتباهات حزب کمونیست اتحاد شوروی، از جمله محدود کردن دموکراسی، هم در درون جامعه و هم در درون حزب، و تاثیر ویرانگر آن بر نظام شورائی در حال رشد ..." عامل شکست شوروی بودند. پوچی این عبارات روشن است. زیرا تمام پیروزیهای شوروی به همان دورانی بر می گردد که رهبری استالین در شوروی برقرار بود. سقوط شوروی با روی کار آمدن خروشچف آغاز شد که در شرایط صلح و با حضور اردوگاه عظیم سوسیالیسم و قدرت احزاب کمونیستی و محبوبیت سوسیالیسم در جهان همراه بود. یعنی همه شرایط برای پیشبرد و توسعه امر سوسیالیسم آماده بود و خروشچف آنرا به نابودی کشانید و حزب توده از این خط مشی رویزیونیستی به حمایت برخاست.

خنده دار است که کسی در زمان جنگ که تمام دنیای امپریالیستی برای نابودی سوسیالیسم به شوروی حمله کرده است، و مبارزه با این دشمن غدار و متحد و متمرکز و قدرتمند، به مرکزیت و ستادی نیرومند و فعال و با واکنش سریع نیاز دارد، از "محدود کردن دموکراسی" و تخریب نظام شورائی سخن گوید. لیبرالیسم بورژوائی از سراپای این اظهار نظر ضد کمونیستی می بارد.

آنچه خروشچف بر باد داد، دیکتاتوری پرولتاریا بود، که حزب توده در برنامه خود از آن سخنی هم بر زبان نمی آورد و تمام سخنان ضد کمونیستها را در مورد دموکراسی ناب و غیر طبقاتی تکرار می کند.



لیبرالیسم بورژوائی

  

ما در خاتمه به بخش مربوط به ایرانِ این برنامه می پردازیم، که بیان ماهیت رویزیونیسم در عرصه داخلی است. حزبی که ادعای نمایندگی طبقه کارگر را می کند، هیچ برنامه ای برای کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا نه به اعضاء و هوادارانش و نه به طبقه کارگر ارائه نمی دهد. در این برنامه سخنی از دیکتاتوری پرولتاریا و استقرار سوسیالیسم در ایران در میان نیست. همه جا سخن از تحولات دموکراتیک آنهم با دست طبقه حاکمه و نه با دست حزب توده ایران است. همه جا خواهش و درخواست از طبقه حاکمه است. حزب توده خود تقسیم نقش ها را پذیرفته است و به تقسیم این نقش ها از جانب قدرت سیاسی بعدی، تمکین کرده است. حزب توده سند این تمکین را در برنامه خود بر سر در حزب زده است، تا بورژوازی و طبقات حاکمه غیر پرولتری در ایران به بی بو و خاصیتی و "بی ضرری" این حزب واقف باشند و از وی نترسند و وی را به بازی بگیرند.

حزب توده ایران تنها خواهان تحول در سازمانهای حکومتی است، که در دست طبقات غیر پرولتری قرار دارند. این حزب خواهان سرنگونی حکومت سرمایه داری حاکم و استقرار یک حکومت سوسیالیستی نیست، و آنرا نیز در برنامه خویش درج نکرده است. ممکن است برخی بر این نظر باشند، که ایران در مرحله انقلاب سوسیالیستی نیست و سخن گفتن از انقلاب سوسیالیستی چپروانه است. حزب توده ایران نیز شاید با حرکت از این درک، ایران را در مرحله انقلاب ملی و دموکراتیک  می داند و استدلال می کند: "چون نظام سرمایه داری، در هر شکل سیاسی آن، در کشور ما نمی تواند معضل هایی همچون عقب ماندگی و بی عدالتی دهشتناکی که سراپای جامعه را فراگرفته است، حل کند، بنا براین ، ایران در مرحله انقلاب ملی و دموکراتیک قرار دارد که هدف اجتماعی-اقتصادی چنین انقلابی را می توان بدین سان تعریف کرد:....". ولی همین ادعا نیز صمیمانه و کمونیستی نیست.

البته این یک تعریف جدید اختراعی حزب توده ایران از مرحله انقلاب ملی و دموکراتیک است. انقلاب ملی و دموکراتیک که در کشورهای نیمه مستعمره و نیمه فئودال صورت می گیرد، دو وظیفه اساسی را برای حل این تضادهای اساسی جامعه در مقابل خود می گذارد. انقلاب ملی، انقلابی است، بر ضد سلطه امپریالیسم و انقلاب دموکراتیک، انقلابی برای نابودی فئودالیسم و حل مسئله ارضی در کشور است. در ایران که سرمایه داری رشد یافته و مسئله زمین در آن سالهاست که حل شده است، از انقلاب دموکراتیک سخنی هم نمی تواند در میان باشد. انقلاب دموکراتیک در عمل یعنی اینکه با از بین بردن فئودالیسم، موانع رشد و توسعه سرمایه داری را در کشور مرتفع نمائیم. البته احزاب کمونیستی همواره از "انقلاب دموکراتیک نوین" سخن رانده اند، که آنگونه انقلاب ملی و دموکراتیکی است، که رهبریش در دست طبقه کارگر باشد. وقتی حزب رویزیونیستی توده ایران خواهان انجام یک انقلاب ملی و دموکراتیک برای حل دو تضاد اساسی جامعه ایران است، باید نخست ثابت کند که ایران زیر سلطه امپریالیسم بوده و مسئله زمین در ایران در اثر حاکمیت فئودالیسم، حل نشده باقی مانده است، تا بتواند این تئوری را بخورد اعضایش دهد. ولی در هیچکدام از موضعگیریهای حزب توده ایران، شما با این تحلیل مشخص روبرو نمی شوید. حزب توده ایران این تئوری من در آوردی را از آنجهت اختراع کرده، تا همکاریش را با هیات حاکمه آینده و انصرافش را از انقلاب سوسیالیستی، برخ حاکمیت آتی بکشاند و بی آزاریش را برای دشمن طبقاتی توجیه کند. اگر خیلی خوشبین باشیم و نادانی حزب توده را مبنا بگیریم، ظاهرا حزب توده ایران، تحقق حقوق دموکراتیک مردم و برسمیت شناختن آنرا، با مرحله دموکراتیک انقلاب مخلوط کرده است. برای حزب توده ایران مبارزه برای تحقق خواستهای و مطالبات دموکراتیک اقشار و طبقات جامعه در هر مرحله انقلابی و توسعه و پیشرفت اقتصادی، انقلاب دموکراتیک نام دارد. اگر در آمریکا و آلمان هم مردم برای تحقق حقوق دموکراتیک و یا پاسداری از آنها به میدان آمدند، به مفهوم آن است، که این ممالک امپریالیستی در مرحله انقلاب دموکراتیک قرار دارند.

باز فرض کنیم که این تئورهای اختراعی حزب توده ایران درست باشد، چرا باید از آن نتیجه گرفت که رهبری انقلاب برای پیشرفت و تحول، باید در دست طبقات غیر پرولتری باقی بماند؟ اگر حزب توده ایران به نیروی طبقه کارگر و مارکسیسم لنینیسم اعتقاد داشت، می دانست که هیچ تضمینی بجز حکومت پرولتاریا برای تحقق حقوق دموکراتیک و ایجاد امنیت برای زحمتکشان و طبقه کارگر و استقرار عدالت اجتماعی و مقابله با امپریالیسم و رفع مشکلات دهقانان موجود نیست. بدون رهبری طبقه کارگر در این مبارزه، این مرحله ی از خود در آورده، تا ابد باقی می ماند و تحولی در آن صورت نمی گیرد. رهبری طبقه کارگر، شرط گذار از این مرحله است.

ما گرچه با این تحلیل موافق نیستیم، ولی آنوقت برای اینکه دست رویزیونیستها را باز کنیم از آنها می طلبیم که از یک انقلاب ملی دموکراتیک به رهبری طبقه کارگر سخن گویند. ما از آنها خواهیم پرسید، به چه دلیل باید رهبری انقلاب ملی و دموکراتیک در دست بورژوازی باشد؟ مگر پرولتاریا نمی تواند همان تحولات را بنحو بهتری به نتیجه برساند و خسارت کمتری به جامعه وارد شود؟.

آنوقت حزب توده ایران باید تئوری جدیدی بسازد که حاکی آن خواهد بود: از آنجا که انقلاب ایران ملی و دموکراتیک است و سوسیالیستی نیست، رهبریش باید در دست بورژوازی باشد و ربطی به پرولتاریا ندارد. این همان تئوری آشنای من در آوردی در زمان کودتای 28 مرداد است که در جزوه 28 مرداد از آن دفاع شده بود و حزب توده ایران را از نظر ایدئولوژیک خلع سلاح کرد.

پس حزب توده ایران باید خواهان یک جمهوری دموکراتیک برهبری طبقه کارگر باشد. پذیرش یک جمهوری دموکراتیک بدون تعیین رهبری، یعنی در عمل به سلطه بورژوازی تن دادن و آنها را دارای ظرفیتهای دموکراتیک دانستن. این نامش خیانت طبقاتی است.

اگر این خواست در برنامه حزب توده بازتابی ندارد، در حقیقت این حزب خواهان باقی ماندن در اپوزیسیون و همکاری با رژیمهای حاکم است تا شاید در روز قیامت بتواند سوسیالیسم را مستقر گرداند. بی جهت نیست که شما در طی برنامه با عبارات زیر روبرو می شود:

"حزب توده ایران خواهان تشکیل حکومتی دموکراتیک بر اساس اتحاد داوطلبانه کلیه خلقهای ایران، و بر مبنای احترام متقابل و حقوق برابر است". د راینجا معلوم نیست که حزب توده خودش بانی چنین حکومتی است و یا آنکه آنرا از طبقه دیگری درخواست می کند.

حزب در بندهای پائین تر روشن می کند که خواهان یک حکومت ائتلافی است و خودش قصد ندارد قدرت سیاسی را به کف آورد.

در بخشهای اجتماعی-اقتصادی حتی می نویسد: "تغییر ساختار اقتصادی به منظور تشویق سرمایه گذاری مولد، و تامین رشد واقعی برای صنایع تولیدی" و یا

"محدود کردن نقش بخش خصوصی در اقتصاد کشور، از طریق نظارت مرکزی-دولتی بر امر تولید و توزیع در جامعه." و یا

"ایجاد و گسترش بخش دولتی دموکراتیک، که می باید کار بازسازی اقتصاد کشور را از طریق نظارت مستقیم و غیر مستقیم، سرمایه گذاری در صنایع کلیدی سرمایه بَر، و ایجاد صنایع پایه ای تولیدی عهده دار گردد." و یا

"مردمی کردن(دموکراتیزه کردن) بخش دولتی، با هدف تجدید نظر در مالکیت وسایل تولید، و ایجاد تحول بنیادین در تقسیم محصول ملی به نفع توده های محروم که در راستای عملی کردن عدالت اجتماعی است...".

به سخن ساده حزب توده ایران تنها با سیاست نئو لیبرالی سرمایه داری مخالف است. این حزب از استقرار یک حکومت غیر کارگری حمایت کرده و از مناسبات سرمایه داری به حمایت بر می خیزد و تنها بر این نظر است که باید دولت حاکم بورژوائی به سرمایه گذاری مولد بپردازد و بخش خصوصی را محدود و نه نابود کرده و بخش دولتی را دموکراتیزه کند. این خواستها را حزب "طبقه کارگر" از بورژوازی حاکم می طلبد و آنهم معلوم نیست تا کی. حزب فاقد دورنما راه دیگری ندارد که اعضاء خویش را چنین فریب دهد.



برنامه حزب توده ایران با آن سابقه رویزیونیستی و همدستی با ارتجاع سیاه در سرکوب خونین انقلاب، یک برنامه سازش با هیات حاکمه، نفی مبارزه طبقاتی، قبول نقش اپوزیسیون ابدی در جامعه، برای فریب نیروهای کمونیستی و طبقه کارگر، انصراف از دیکتاتوری پرولتاریا و استقرار سوسیالیسم و مبارزه با مارکسیسم-لنینیسم است. تهی کردن مفاهیم اجتماعی نظیر آزادی و دموکراسی از مضمون طبقاتی، بیک کلام انصراف از مبارزه طبقاتی است. این حزب به یک حزب سوسیال دموکرات راست بدل شده است، که موذیانه برای فریب کمونیستها القاب کمونیستی، سوسیالیستی و یا مارکسیستی لنینیستی را بکار برده و گذشته جنبش پر افتخار ایران کمونیستی را برای همین عوامفریبی بیدک می کشد. باید دست رویزیونیستها، در آلوده کردن سابقه جنبش کمونیستی ایران و جهان را رو کرد.

حزب کار ایران(توفان) تنها بیک بررسی مختصر از این برنامه دست زده است، تا در این سخنان کوتاه ماهیت برنامه رویزیونیستی را بر ملا کند. این برنامه نه در عرصه خارجی و نه در عرصه داخلی برای هیچکس راه گشا نیست و به سردرگمی و آشفته فکری دامن می زند. تا رویزیونیسم بر حزب توده ایران حاکم است و این حزب نتوانسته حتی پس از ضربه از فروپاشی بختک سوسیال امپریالیسم شوروی از خواب غفلت بدرآید، وضع به همین منوال ادامه خواهد داشت.  

حزب کارایران (توفان)

شهریورماه هزار و سیصد و نود خورشیدی


toufan@toufan.org


۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

انترناسیونالیسم پرولتری، کسموپلیتنیسم و پان اسلامیسم

این سه مقوله از یک جنبه با یکدیگر خویشاوندی دارند.
انترناسیونالیسم پرولتری همکاری برادارنه و متقابل طبقه کارگر جهان با یکدیگر در مقابله با طبقه سرمایه دار جهان است. طبقه کارگر که در تمام ممالکِ تحتِ سلطه ی سرمایه، استثمار می شود، و ارزش اضافی تولید کرده به جیب سرمایه داران سرازیر می کند، می خواهد به سلطه و سرکردگی سرمایه داری در جهان، با محو ستم طبقاتی و از نابودی بهره کشی انسان از انسان پاسخ دهد. کل طبقه کارگر جهان در ممالک مشخص خود، در مقابل جبهه سرمایه داری جهانی که هوادار غارت است قرار می گیرد. زمینه اقتصادی این نزدیکی در این است که وضعیت اقتصادی طبقه مزدبگیر جنبه جهانی و نه جنبه ملی داشته و دشمن وی نیز دشمن مشترک بهره کش، جهانی است. از این گذشته پیروزی نهائی و پایدار طبقه کارگر نیز تنها در عرصه نبرد جهانی تحقق می یابد. باین جهت مبارزه طبقه کارگر در هر عرصه ملی، بخشی از کل این مبارزه طبقه کارگر در سطح جهانی است و به آنها برای بر افکندن ستم سرمایه داری یاری می رساند. طبقه کارگر بخاطر منافع مشترک ایدئولوژی، سیاسی و اقتصادی و دارا بودن دشمن مشترک در عرصه جهانی، از یک خانواده مشترک است که شکست و پیروزی وی در هر واحد جغرافیایی ملی، شکست و پیروزی همه طبقه کارگر به حساب می آید و باین جهت طبقه کارگر باید در هر سرزمینی که زندگی می کند، از این دست‌آورد مشترک طبقه کارگر، در سایر سرزمینها نیز حمایت کرده و این پیروزی را جزئی از پیروزی خانواده خود بداند. این داشتن هدف و آرمان مشترک، این هم سرنوشتی مشترک، بیان منسجم خویش را در همبستگی برادارانه جهانی طبقه کارگر همه کشورها نسبت به هم می یابد.  
انترناسیونالیسم پرولتری در دوران معاصر متکی بر مبارزه طبقاتی پرولتاریا بر ضد سرمایه داری انحصاری و امپریالیسم است. این مقوله به پرولتاریا می آموزد که برای غلبه بر دشمن مشترک سرمایه داری جهانی، کارگران همه دنیا باید با هم متحد شده به یکدیگر یاری رسانند و در جبهه جهانی پرولتری در مقابل جبهه جهانی سرمایه قرار گیرند. درست است که سرمایه داران از نظر جغرافیائی و حقوقی در ممالک متعددی ساکنند، ولی از نظر منافع مشترک سرمایه داری با یکدیگر در رقابت و تبانی هستند تا سود حداکثر را بدست آورند. همه آنها مخالف کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر هستند. انترناسیونالیسم پرولتری به کارگران می آموزد که آنها باید برای براندازی نظام سرمایه داری با یکدیگر متفق باشند. مرزهای ملی و جغرافیائی نباید در زیر پوشش ملی گرائی و یا "میهنپرستی" کاذب، آنها را از یکدیگر مجزا کند. ارزش یک کارگر کمونیست کشور مفروضِ "دشمن"، از ارزشِ بورژوازی مفروضِ خودی بمراتب بیشتر است. آنچه کارگران را بهم پیوند می زند، نه منافع میهنی معین، بلکه منافع طبقاتی آنها است. کارگران هوادار یک حکومت جهانی بر مبنای نابودی طبقات هستند که در آن دولت از بین برود و تمرکز اداری نه بخاطر سرکوب سیاسی، بلکه برای اداره امور کشور پدید آید. دستگاه اداری ماهیت طبقاتی و سرکوبگر ندارد. این نظام اداری، دستگاهی انسانی برای ایجاد رفاه و آسایش برای همه بشریت است. پس نتیجه می گیریم که کمونیستها خواهان حکومت واحد جهانی و دنیای بدون مرز هستند. ولی این حکومت جهانی تنها بر گورستان سرمایه داری و در دنیای بی طبقه می تواند وجود داشته باشد. این حکومت جهانی تنها می تواند یک حکومت کمونیستی باشد که بر گورستان سرمایه داری و امپریالیسم بنا شده است و راه نیل به آن نیز مبارزه با سرمایه داری، امپریالیسم و ستم طبقاتی بطور کلی است.
انترناسیونالیسم پرولتری بیان علاقهﯼ واحد و اتحاد خدشه ناپذیر طبقهﯼ کارگر سراسر جهان در مبارزهﯼ متحد آنها علیهﯼ دشمن مشترک یعنی سرمایهﺪاری و امپریالیسم است. انترناسیونالیسم بیان وحدت اهداف آنها برای برچیدن بهره کشی انسان از انسان و تقویت روحیهﯼ برادری بینﺍلمللی میان کارگران جهان است. برچیدن مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و ساختمان جامعهﺍﯼ انسانی و بدون ستم و بهره کشی است. این ایدئولوژی کارگران صرفنظر از ملیت، نژاد، مذهب و قومیت آنهاست. انترناسیونالیسم پرولتری مظهر برادری بی شائبه و همبستگی جهانی کارگران است. آنها برای هدفِ واحد که عبارت از جامعهﺍﯼ بی طبقه و جهانی باشد که در مرکز آن انسان و حیثیت وی قرار داشته باشد و به مقام ارزشمند خویش نایل شود، مبارزه می کنند.
انترناسیونالیستﻫﺎ با الهام از این ایده به حمایت از انقلاب سوسیالیستی اکتبر پرداخته و شوروی لنینی ــ استالینی را مورد حمایت بی دریغ خود قرار دادند.
روزا لوکزامبورگ نوشت:
» …بدین ترتیب ابتدائی ترین و پایهﺍﯼ ترین تعهد سوسیالیستﻫﺎ و پرولترهای همهﯼ کشورها آنست که علیهﯼ هرگونه اتحادی با ضد انقلاب روسیه با تمام قدرت به مقابله برخیزند. « (سخنان روزالوکزامبورگ به نقل از مقالهﯼ لنین دربارهﯼ "میلیتاریسم جنگ طلبانه و تاکتیک ضد میلیتاریستی سوسیال دموکراسی").

کسموپلیتنیسم: "جهان وطنی" (Kosmopolitismus) و یا(Cosmopolitanismus) با انترناسیونالیسم پرولتری متفاوت است و نه تنها متفاوت است، ضد آن است و کوچک ترین قرابتی با انترناسیونالیسم پرولتری ندارد.
کسموپلیتنیسم نیز موافق حکومت جهانی است و بر این اساس طبیعتا بر ضد مرزهای ملی و مبارزه ملی و میهنپرستی مردم هر کشور جداگانه معین بوده و با مرزهای ملی و افکار میهندوستی به عنوان افکار عقب مانده و غیر مترقی، مبارزه می کنند. این جهان وطنی ها که جهان را وطن خود می دانند و نه هر کشور معین را، مبارزه برای حکومت جهانی را، نه بر مبنای مبارزه طبقاتی، ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی، بلکه بر مبنای مبارزه ضد ملی و ضد میهندوستی به پیش می برند. آنها مخالف ملیت و ملت و مبارزه ملی و رهائی بخشند. از تمامیت ارضی کشورها به بهانه تعلق خاطر به حکومت جهانی در مقابل تجاوزات و اشغالگریهای امپریالیستها و صهیونیستها حمایت نمی کنند و یا از ترس افکار عمومی سیاست موذیانه ای را در پیش می گیرند که پیروی از آن منجر به نابودی واحدهای ملی شود. آنها مثلا در میهن ما ایران تحت عنوان این ادا و اطوار "معصومانه" مدعی می شوند: ما هوادار دنیای بدون مرز و زندگی برادارنه مردم در کنار هم هستیم و لذا بر این نظریم که باید یک حکومت جهانی جدا از نژاد، مذهب، قومیت و ملیت برپا ساخت و با هر انگیزه ملی و میهنپرستی و حمایت از تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی در هر کشوری به مخالفت برخاست. پیروان اندیشه جهان وطنی چون این مبارزه را از مبارزه طبقاتی جدا می سازند در عمل همدست امپریالیسم جهانی اند، زیرا نفی مبارزه ملی و میهندوستی در مقابل تجاوز و هجوم خفاشان خونخوار امپریالیسم، یعنی خلع سلاح روحی و فکری مردم، تا به اتکاء بر موهومات و خرافه ای که در مغز آنها با پوسته "انساندوستی" وارد کرده اند، آنها را وادار کنند از مقاومت در مقابل امپریالیسم دست بکشند و کشورشان را به امپریالیستها با خیال راحت و بدون عذاب وجدان برای غارت دو دستی تقدیم کنند. جهان وطنی ها ستون پنجم امپریالیسم هستند. آنها تلقین می کنند که اگر بعنوان مثال امپریالیست آمریکا ایران را به جزئی از ایالات متحده آمریکا بدل کند، ما به حکومت جهانی یک گام نزدیکتر شده ایم، پس تجاوز به کشورها و ضمیمه سازی آنها، ما را به "جامعه انسانی جهانی" با کشور و حکومت واحد نزدیک می کند. بزعم آنها این تجاوزات و اشغالگری ها ماهیتا مترقی و مثبت است. این ایدئولوژی امپریالیستی، پوششی بر ماهیت جنگها و تجاوزات امپریالیستی برای غارت جهان است. تاریخ زندگی از دوران استعمار و دو جنگ جهانی و تجاوزات اخیر این امر را به ما می آموزد که هدف از توسعه طلبی امپریالیستی غارت جهان و باقی گذاردن بیابان و مناطق بی آب و علف برجاست. استعمار و امپریالیسم هرگز با هدف ارتقاء سطح فرهنگی، توسعه دانش، رشد صنایع و تبادل تجربه و استقرار تمدن به کشوری نرفته اند، زیرا در ماهیت آنها نیست. آنها مبشران آزادی و انسانیت نیستند، برده داران روح و جان انسانی هستند. آنها موافق برداشتن مرزها هستند، زیرا تجاوز آنها دیگر بدون حد و مرز خواهد بود و احساسات ملی و غرور ملتها را  با این تئوریها قبل از تجاوز نابود می کنند. به این جهت جهان وطنی ها بشدت ضد میهندوستی هستند و غرور ملی را تحقیر نموده و دفاع از مرزها را مذموم دانسته و با تجاوز امپریالیستها به سایر ممالک به عنوان گامی مترقی کاملا موافقند. امپریالیستها و صهیونیستها بهترین جهان وطنیستها هستند. به مصداق مال من مال خودم مال تو هم مال من.
پاره ای کُردهای ناسیونال شونیست بیکباره "انترناسیونالیست" می شوند تا ناسیونالیسم خود را به کرسی بنشانند. انترناسیونالیسمِ ناسیونال شونیستهای کُرد، روپوششی بر ناسیونالیسم آنها است که آنرا با علم و کتل "انترناسیونالیستی" پنهان کنند. آنها در مقابل خلقهای ایران بویژه فارس و آذری "انترناسیونالیست"اند و این "انترناسیونالیسم" را به آنها نیز تجویز و توصیه می کنند و با شمشیر این "انترناسیونالیسم" به جنگ آنها می آیند تا خود را پشت این سپر پنهان کنند. وگرنه در مقابل اکراد بسیار هم ناسیونالیست هستند و تجویز انترناسیونالیسم برای غیر، بخاطر تقویت ناسیونالیسم برای خود است. بسیاری از سازمانهای سیاسی آنها، هوادار تجاوز امپریالیسم به ایران هستند و از تجاوز امپریالیسم به عراق و روی کار آوردن حکومتهای کُرد دست نشانده امپریالیسم حمایت می کنند و آنرا تحقق "آرزوهای ملی" جا می زنند و هرگز خواهان خروج بی قید و شرط تجاوزکاران از خاک عراق نیستند. آنها مبارزه ملی و مبارزه برای رفع ستم ملی را در دوران امپریالیسم، بخشی از مبارزه ضد امپریالیستی و حل آنرا از طریق دست یازی به این مبارزه نمی بینند، بلکه امپریالیستها را مبشران آزادی و دموکراسی و ناجیان خلق کُرد جا می زنند. البته کُردهای مارکسیست لنینیست و انقلابی نیز که در اقلیت هستند وجود دارند که بر ضد این تفکر نه تنها مبارزه کرده اند و می کنند، بلکه بر ضد آنها اعلامیه داده و این تفکر ارتجاعی را افشاء کرده اند. این کُردهای انقلابی در واقع نمایندگان واقعی مصالح ملت کُرد هستند و متحد پرولتاریا در مبارزه بر ضد ستم ملی و امپریالیسم خواهند بود. این جهان وطنی ها، دفاع از تمامیت ارضی در دوران امپریالیسم و مبارزه ملی را نادرست دانسته بر ضد آن مدام تبلیغ می کنند. اگر آنگونه که ناسیونال شونیستها مطرح می کنند، امپریالیستها ناجی خلق کُردند، از کجا معلوم که ناجی خلق فارس و ترک و عرب نباشند؟ پس می بینیم که جهان وطنی ها با انواع و اقسام ابزار حتی مقوله "انترناسیونالیسم" می کوشند، چهره امپریالیسم و صهیونیسم را آرایش کنند و طبقه کارگر و آزادیخواهان را فریب دهند.
حزب کار ایران(توفان) در نشریه توفان شماره 32 نوشت: "جهان وطن" کسی است که هوادار حکومت جهانی و دنیای بدون مرز است و آن را موذیانه مظهر مدرنیسم و ترقی جلوه می دهد، با این تفاوت که به ملت و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، استقلال ملل، حق حاکمیت هر ملت مفروض، تمامیت ارضی کشورها، اعتقادی ندارد، روابط میان ملتﻫﺎ و اساساً مقولهﯼ ملت را کهنه شده می داند و می خواهد آن را با مقولهﯼ اتحادهای فراملی جایگزین کند. "جهان وطن" سنن و فرهنگ ملی را نفع می کند، "جهان وطن" این گونه تبلیغ و القاء می کند که به این دلیل که خودش واژهﯼ ملت را نمی پذیرد و "فراملی" فکر می کند و مرزها را قبول ندارد، مترقی است. وی پدیدهﯼ ملت را به گذشتهﯼ دور متعلق می داند. ایدئولوژی "جهان وطنی" که جهان را وطن خود می نماید و تعلقات ملی ملل، استقلال ملی آنها را، آن هم در دوران امپریالیسم و جهانی شدن سرمایهﺪاری نفی می کند. یک ایدئولوژی ارتجاعی در خدمت امپریالیسم جهانی، در خدمت نفی حقوق ملل و حاکمیت ملی و تمامیت ارضی آنها قرار دارد. این ایدئولوژی، ایدئولوژی استعمارگران است. که فقط جهانی را در زیر سلطهﯼ انحصارات می خواهند و مردم را با این تئوری  به تسلیم در قبال آنها دعوت می کنند. جهان بدون مرز آنها جهانی نیست که کمونیستﻫﺎ می خواهند بر قبر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و نفی بهره کشی فرد از فرد به پا دارند. در جهان مورد نظر آنها همهﯼ دول و ملل باید به حلقوم امپریالیسم روان شوند و از هویتﻫﺎﯼ ملی خویش دست بردارند. آنها با این ایدئولوژی که با خرواری از اتهام به دیگران که گویا ناسیونالیست و شوونیست هستند و برای ملت خود و نه انسانﻫﺎ؟؟!! ارجحیت قایلند به جنگ کمونیستﻫﺎ می روند تا زیر این پوشش عوامفریبانه و به ظاهر مترقی و مدرن به دور از "محدودیتﻫﺎﯼ تنگ نظرانهﯼ ملی"، سیاست گستاخانه و تجاوزکارانه و مداخله گرانهﯼ امپریالیسم را در تمامی عرصهﻫﺎﯼ سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی توجیه کنند، تا ملل و دول ضعیف تر را حتی دول امپریالیستی ضعیف تر را به حلقوم امپریالیسم متفوق بکشانند و زمینهﯼ فکری این نوع ادغامﻫﺎ، منضم گردانیﻫﺎ و یا استعمار نوین را فراهم آورند. ما در اینجا از اهداف استثماری آنها  و این که تودهﻫﺎﯼ ستمدیدهﯼ مردم را به زیر یوغ سرمایهﯼ امپریالیستی می کشند، سخنی نمی گوئیم. در چهاچوب همین درک "جهان وطنی" است که سازمان تجارت جهانی ممالک کوچک را به دام سرمایهﯼ جهانی کشانده و خون آنها را به طریق "دموکراتیک" و قراردادهای منعقده و "قانونی" در شیشه می کند و حاکم بر سرنوشت آنها می گردد.
ایدئولوژی "جهان وطنی" اروپای متحد را به قیمت برتری پارهﺍﯼ ممالک امپریالیستی، نظیر آلمان و فرانسه  و تضعیف سایر ممالک سرمایهﺪاری اروپا نظیر یونان، پرتقال و اسپانیا و ایرلند ..... برپا کرده و سطح دستمزد و رفاه اجتماعی تودهﯼ زحمتکشان را در این ممالک به بهانهﯼ ادغام و وحدت و یگانگی به سطح نازل ترین دستمزد و حقوق ناچیز دموکراتیک پارهﺍﯼ از همین ممالک عضو اتحادیه در طی زمان کاهش می دهد. مسخره است که در این نظام متحد، از ممالک دارای "حقوق مساوی" سخن گفته شود. حقوق آن کشوری مساوی تر از سایرین است که حرف آخر را در زمینهﯼ سیاسی ــ اقتصادی می زند. نظیر آلمان.
سوسیال دموکراتﻫﺎﯼ ممالک امپریالیستی پوشش دیگری بر این تئوری "جهان وطنی" آفریدهﺍند و مدعیﺍند که اصل حق حاکمیت ملی مانعی بر سر راه رشد نیروهای مولده است، که با برچیده شدن مرزها از میان می رود و لذا هیچ مرزی را به رسمیت نمی شناسند ــ البته به جز مرزهای کشور خودشان را ــ همه جا متعلق به آنهاست. "جهان وطن" که ناشر ایدئولوژی امپریالیستی است با احساسات ملی، با علاقهﯼ ملی و با غرور ملی در ممالک زیر سلطه مبارزه می کند و سعی دارد پرولتاریا و زحمتکشان این ممالک را در مقابل هجوم امپریالیسم از نظر روحی خلع سلاح کند و انگیزهﯼ کسب رهبری مبارزهﯼ ملی را با این داروی سکر آور که استقلال و هویت ملی به ما مربوط نیست و امر بورژوائی است، از وی بستاند. این در حالی است که امپریالیستﻫﺎ نوع شیوهﯼ زندگی خویش را تبلیغ می کنند. "جهان وطنی"ﻫﺎ دست ملی گرائی امپریالیستی را برای سرکوبی میهن پرستی سایر ملل باز می گذارند.
"حرب کمونیست کارگری" که در ایران ناشر این افکار شوم "جهان وطنانه" است در نشریهﯼ انترناسیونال شمارهﯼ دوم خرداد 1371 که در آن مبانی فکری خود را شرح داده است، می آورد:
» همین امروز به وضوع پیداست که، کسی که کوچک ترین تعلق خاطری به مقولهﯼ میهن دارد و آن طیفی از چپ که وقتی از کارگران حرف می زند و مطالبهﺍﯼ برای کارگران مطرح می کند، هنوز آنها را "کارگران میهن ما" اطلاق می کند، به این حزب نپیوسته و نمی پیوندد. ناسیونالیسم در سنت ما بار منفی زیادی دارد و راستش مشکل ما این است که کاری کنیم رفقا در حمله به ناسیونالیسم جانب اعتدال را رعایت کنند! «. آیا سند ننگین تری در اعتراف به خیانت ملی تحت نام "انترناسیونالیسم" دیده اید؟

پان اسلامیسم یک ایدئولوژی مذهبی است که بر ضد هویت ملی است. لنین در مقاله خویش تحت عنوان "طرح اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مسئله مستعمراتی(برای کنگره دوم انترناسیونال کمونیستی در ماه های ژوئن و ژوئیه 1920)" می آورد:
"11- در مورد کشورها و ملتهائی که در حالت عقب ماندگی بیشتری هستند و مناسبات فئودالی یا پاتریارکال(پدر شاهی-مترجم) و مناسبات دهقانی-پاتریارکال در آنها تفوق دارد باید بویژه این نکات را در نظر داشت:
.... ثانیا مبارزه علیه روحانیون و سایر عناصر مرتجع و قرون وسطائی که در کشورهای عقب مانده صاحب نفوذند ضرورت دارد؛
ثالثا، مبارزه علیه پان اسلامیسم و جریانات نظیر آن که می کوشند جنبش رهائی بخش ضد امپریالیسم اروپا و آمریکا را با تحکیم موقعیت خانها و ملاکان و آخوندها و غیره توام سازند لازم و ضروری است؛...."
پان اسلامیستها ملت را قبول نداشته و امت را که افراد متعلق به جامعه اسلامی جهانی هستند می پذیرند. برای آنها شرط تمایز ایمان است و نه هویت ملی. مومنین به اسلام، عضو جامعه جهانی اسلامی بوده و برادران ما هستند. دین رابطه ای میان انسان و آسمان بود و از طریق این رابطه، و این چگونگی پیوند آسمانی بود که انسانها هویت پیدا می کردند و تعریف می شدند. اعراب وقتی ایران را فتح کردند به ایران و سایر ممالک مفتوحه به عنوان جهان اسلام برخورد می کردند که حکام منطقه ای باید با خلیفه اسلامی، هر بار بیعت می نمودند و در مناطق خویش به رتق و فتق امور می پرداختند. بسیاری از این حکام در آغاز کار خود، چه اعراب و سپس ایرانیها و یا ترکها و یا مغولان، به اسلام ایمان آورده و با خلیفه بیعت کرده بودند. جهان اسلام به پهنای اندلس تا اندونزی وسعت یافت. این سرزمین گسترده در بخش بزرگی از آسیا و آفریقا، زیر نفوذ یک حکومت جهانی با یک مذهب و بر اساس اخوت اسلامی رهبری می شد- بگذریم از اینکه در میان قبایل عرب همیشه بر سر برتری، نسب و سرکردگی رقابت بیرحمانه ای وجود داشت(بنی هاشم، قریش و..). زبان، زبان قرآن بود. علمای دینی از همان زمان امام محمد غزالی و مجلسی نظر واحدی در مورد ملیت و نفی آن داشتند. رشد مبارزه طبقاتی که طبقات ستمگرِ مسلمان را، در مقابل طبقات ستمکشِ مسلمان قرار داد، این اخوت اسلامی را به واقعیتِ ایجاد نواحی مستقل جغرافیائی و ضد نظریه پان اسلامیست بدل کرد. در عین اینکه مسلمانی باقی ماند، ولی دربار خلافت اسلامی برهم ریخت و در دوران معاصر، ما با ممالک گوناگون مسلمان روبرو هستیم که هر کس با توجه به درجه رشد سرمایه داری و تحولات تاریخی و عوامل دیگر به هویت ملی خویش دست یافته است. ولی تفکر پان اسلامیسم از بین نرفته است و این پان اسلامیسم طبیعتا به تضعیف مبارزه ملی و هویت ملی می کشد و به بهانه حمایت از اسلام، مرزهای ملی را نفی کرده، مبارزه ملی را منتفی دانسته و دست امپریالیسم را در غارت ممالک باز می گذارد. البته در عمل کار به ویژه در اواخر سده بیستم و آغاز سده بیست یکم که بسیاری از این ممالک به شیوه تولید سرمایه داری دست یافته و نفوذ خانها را برچیده اند، به همین سادگی نیست، زیرا امپریالیسم غیر مسلمان و قدرتمند و خواهان توسعه است و بقاء حکومت اسلامی بدون مبارزه با تشبثات امپریالیسم مقدور نیست. حکومتهای اسلامی نمی توانند به بهانه اعتقاد به پان اسلامیسم، ممالک تحت سلطه خویش را در اختیار تجاوزگران جنگهای صلیبی بگذارند. درست است که از نظر تئوری نفی ملیت و هویت ملی و میهنپرستی زمینه تجاوز امپریالیستی را از نظر روانی فراهم می سازد، ولی در عرصه عملی باید از مرزهای ملی و در ایران از ایرانیت و تاریخ گذشته ایران و... حمایت به عمل آید و این، آن تناقض در تئوری و عمل است، که میان تفکر پان اسلامیستی دوران خلافت عمر در عصر آخرین مرحله سرمایه داری و تولد امپریالیسم، پدید آمده است. پان اسلامیسم باید خویش را بر این شرایط، برای ادامه بقای خود انطباق دهد و جان سختی آن در وجود مذهب است و در عمل ناچار است به عکس خود عمل کند. ما در ایران در مرحله اول انقلاب و سپس در زمان تجاوز عراق به ایران که امت و اسلامیت جای خویش را به ملیت و ایرانیت می داد می بینیم و حتی امروز نیز در دعوای رئیس جمهور و ولی فقیه شاهد آن هستیم.
مرتضی مطهری یکی از اندیشمندان و فیلسوفان جنبش اسلامی در ایران می گوید: "مسئله ملت پرستی، در عصر حاضر برای جهان اسلام مشکل بزرگی به وجود آورده است. گذشته از اینکه فکر ملیت پرستی بر خلاف اصول تعلیماتی اسلامی است، زیرا از نظر اسلام همه عنصرها علی السوا هستند، این فکر مانع بزرگی است برای وحدت مسلمانان... ما به حکم آنکه پیرو یک آئین و مسلک و یک ایدئولوژی به نام اسلام هستیم که در آن عنصر قومیت وجود ندارد، نمی توانیم نسبت به جریان هائی که بر ضد این ایدئولوژی تحت نام و عنوان ملیت و قومیت صورت می گیرد بی تفاوت بمانیم".(خدمات متقابل ص 50 و 52).
در این سه مقوله روشن است که پان اسلامیسمِ عقب مانده و کسموپلیتنیسم "مترقی" از نقطه نظر همدستی با امپریالیسم در نفی هویت ملی به نتایج واحد می رسند. "حزب کمونیست کارگری ایران" که در دشمنی با ایراندوستی و حمایت از هویت ملی در کنار پان اسلامیسم ایستاده است، عملا همدست امپریالیسم می باشد. موضعگیریهای سیاسی این حزب در حمایت از تجاوز امپریالیست آمریکا به افغانستان، به عراق، به لیبی و تجاوز صهیونیسم به لبنان و به نوار غزه برو شنی پرده از ماهیت دو دوزه بازی آنها بر می دارد. یکی از وظایف جنبش کمونیستی ایران افشاء این جریان منحرف و بی هویت تاریخی در جنبش کمونیستی ایران است. این جریان سیاسی تنها جریان سیاسی در تاریخ مبارزات احزاب و سازمانهای سیاسی ایران است که اصل و نسبش معلوم نیست و یک باره بعد از انقلاب مانند قارچی در میان جنبش انقلابی ایران حضور یافته است و دستهای نامرئی در موردش به تبلیغ پرداخته اند از ارگانهای سلطنت طلب گرفته تا رادیو اسرائیل.
هم اکنون نیز کادرهای آنها با محافل صهیونیستی و امپریالیستی همکاری نزدیک دارند و جنایات جمهوری اسلامی را سپر توجیهی این همکاری کرده اند تا اعضاء خود را فریب دهند. بلندگوهای امپریالیستی و صهیونیستی از آنها در جهت منافع خود حداکثر استفاده کرده و می کنند. وظیفه آنها نه تنها در خدمتگذاری به امپریالیسم و صهیونیسم است، بلکه تلاش دارند بر مارکسیسم انقلابی یک پیرایه لیبرالیستی بپوشانند و برای حل بسیاری معضلات و مسایل اجتماعی پاسخی غیر طبقاتی به جنبش تحمیل نموده و یا برای آن اختراع کنند و آنرا بخورد روشنفکران جنبش بدهند. تئوری پوسیده و غیر طبقاتی "آزادیهای بی قید و شرط" که آنرا آگاهانه توسط آموزگارانشان برای درهم شکستن انضباط حزبی و غیر طبقاتی کردن مقولات اجتماعی خلق کردند، همانطور که حزب ما بارها بیان کرد از جانب ارگانهای تبلیغاتی خود آنها به زیر پا گذارده می شد و می شود. آنها هرگز حاضر نیستند و نبودند نظریات حزب ما را در افشاء خودشان به استناد همین اصل پذیرش "آزادیهای بی قید وشرط" منتشر کنند. آنها این نسخه را بدیگران تجویز می کنند تا اشغال و تسخیر حیطه تفکرشان را آسان نموده و آنها را به عنوان مستبد مرعوب نموده و مسخ کنند. این جریان فکری منتسب به منصور حکمت جریانی ناسالم در طیف گسترده نیروهای کمونیست و یا مدعی کمونیست در ایران است. انشعاباتی که در درون این جریان ناسالم رخ داده است گرچه مثبت و موجب تضعیف و روشنتر شدن ماهیت آن شده است ولی بر ضد جریانهای ضد انقلابی هرگز نباید مبارزه را تعطیل کرد. حزب ما در این عرصه پیشگام بوده است و مجددا مصمم است ماهیت این جریان را افشاء نماید.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره  138 شهریور ماه 1390  سپتامبر 2011،  ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                                                                                        toufan@toufan.org