مقالات توفان الکترونیکی شماره ۲۳۰ نشریه الکترونیکی حزب کارایران
شهریور ماه ۱۴۰۴
آدرس تارنمای حزب کارایران (توفان):
www.toufan.org
آدرس مرکزی ایمیل حزب کارایران(توفان)
toufan@toufan.org
آدرس کانال تلگرام توفان
دراین شماره مقالات زیر را می خوانید:
اصلاحطلبی نئولیبرالی و خیانت ملی
تشدید تضادها در قفقاز و خطراتی که ایران را تهدید میکند
یادداشتی در خصوص شیطنتبازی «بی بی سی» بر سر موفقیت تیم المپیاد نجوم ایران
نقش به غایت منفی سازمان ملل در فاجعه نوار غزه
اقتصاد نسلکشی؛ زنجیره جهانی همدستی در جنایت علیه فلسطین
در جبهه نبرد طبقاتی- مروری بر اخبار و گزارشات کارگری مرداد ماه ۱۴۰۴
مبارزه کارگران فولاد سیادن ابهر، وظیفه ما چیست؟
«نرگس محمدی زندانی سیاسی، نماد انقلاب مخملی، جنگ و سرسپردگی»
بوسه عاشقانه شاه.به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد کودتای ننگین 28 مرداد 1332
«تحریم» اسرائیل از سوی امپریالیسم آلمان آبکی و نمادین است
به مناسبت هشتادمین سالگرد فاجعه بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی
بیانیه پایانی بیستونهمین سمینار بینالمللی: مسائل انقلاب در آمریکای لاتین تحولات در ژئوپولیتیک بینالمللی
»توفان و کنفدراسیون جهانی» در دوازده جلد منتشر شد
منتشر شد! یادماندههائی از «فریدون منتقمی»..«چرا کمونیست هستم؟»
ادبیات مارکسیستی به زبان ساده
پاسخ به یک پرسش در صفحه فیسبوک
پاسخ به یک پرسش در تلگرام
***
اصلاحطلبی نئولیبرالی و خیانت ملی
جریان موسوم به اصلاحات در بیش از دو دهه گذشته پرچمدار اصلی «لیبرالیسم» در همه ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی در ایران به شمار میآید. این جریان، متشکل از طیف وسیعی از گرایشهای گوناگون با سلیقههای متفاوت و اولویتهای مختلف، در نهایت دارای شاکله و هسته مرکزی یکسانی است و بخش بیشتری از این دوره تاریخی را به نحوی در رأس هرم قدرت سپری کرده است.
صرفنظر از مواضع گاه قابل دفاع آنان در طول عمر سیاسیشان در برخی مسائل فرهنگی، حقوق شهروندی، مباحث مربوط به حقوق زنان و آزادیهای سیاسی که با خواستههای اکثریت جامعه ایران همپوشانی داردـ اقدامات مخرب اقتصادی و تصمیمات سیاست خارجی اتخاذشده در دوران مسئولیتشان محل بحثها و انتقادات گستردهای است.
جریان اصلاحطلبی که در جریان نزاعهای سیاسی پس از درگذشت «روحالله خمینی» جوانه زد، با بهرهگیری از نارضایتیهای ناشی از سرکوبهای سیاسی و فرهنگی افراطیون مذهبی در دهه اول انقلاب و در پیوندی غیررسمی با بازماندگان نیروهای لیبرال دهه شصت قوام پیدا کرد. از طنز روزگار اینکه بسیاری از فعالان اصلی این جریان خود بخشی از همین نیروهای مذهبی سرکوبگر بودند که حالا پرچم «آزادیخواهی» برافراشتهاند.
امتداد حیات سیاسی این جریان، در پی تحولات پرسرعت آن سالها، پیوند عمیقی با طبقه سرمایهدار نوخاسته حاصل از گشایش اقتصادی پس از جنگ و فرصتهای طبیعی و رانتی پس از آن پدید آورد. پیوندی که عملاً آنان را به پرچمدار اجرای سیاستهای نئولیبرالی اقتصادی در بیش از دو دهه گذشته بدل ساخت.
این شکل از حیات سیاسی، گرچه در بسیاری از موارد به دلیل اختلافنظر در مباحث فرهنگی و سیاسی چالشهای فراوانی با رقیب اصلی موسوم به اصولگرا رقم زد، اما در حوزه اقتصادی قادر بود بخش قابل توجهی از همدلی آنان را در اجرای سیاستهای نئولیبرالی جلب کند. خاصیتی که توانست شاکله اقتصادی ایران را بهطور بنیادین به یک سیستم تمامعیار اقتصاد نئولیبرال بدل سازد.
در زمینه سیاست خارجی و روابط بینالمللی نیز تفسیر این جریان کاملاً منطبق با منطق نئولیبرالی است. آنان بر این باورند که ادغام در سیستم مالی بینالمللی تنها راه توسعه اقتصادی و تأمین امنیت حاکمیت و برونرفت از بحرانهای ناشی از فشارهای عمدتاً کشورهای غربی است. این دکترین تا آنجا پیش میرود که خلع سلاح ایران در مقابل تهدیدهای خارجی را نهتنها مضر تلقی نمیکند، بلکه لازم ارزیابی میکند و آن را نشانه حسن نیت در قبال طرف غربی میداند. همچنین تجویز میکند که ایران با جلب اعتماد جامعه بینالمللی - عمدتاً کشورهای غربی و بهویژه آمریکا - میتواند زمینه سرمایهگذاری میلیاردها دلاری خارجی در کشور را فراهم کند و از این طریق هم بخشی از زنجیره مالی تلقی شده و هم امنیت خود را از این رهگذر تأمین نماید.
گروگان گرفتن ارضای خواستههای اقتصادی بهحق جامعه و پیوند دادن راه حل مشکلات اقتصادی -که اصولاً ناشی از اجرای سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی بوده - به عدم توفیق در روابط خارجی، یکی از اصلیترین فریبهای رایج اصلاحطلبان در دوران اخیر است. بیانیه اخیر جبهه اصلاحات نیز از این قاعده مستثنی نیست. تعلیق داوطلبانه غنیسازی و پذیرش شرایط زورگویانه طرفهای غربی به بهانه جلوگیری از اجرای مکانیسم ماشه، ترجیعبند مفاد مفصل این بیانیه است.
استفاده از عناوین عوامفریبانهای نظیر «آشتی ملی» بهمنظور تسری آن به آشتی با جهان، طرفندی زیرکانه برای عادیسازی پذیرش تسلیم در شرایطی است که کشور در تهدید حمله مجدد نظامی قرار دارد. به بیان دیگر، در موقعیتی که روحیه عمومی جامعه نیازمند تزریق حس شجاعت، مقاومت و ایثارگری است - بهنحوی که تن به تحقیر سازش از روی ناچاری ندهد - سمفونی خوابآور بیانیه جبهه اصلاحات در صدد عادیسازی این تحقیر است.
این در حالی است که دشمن متجاوز و ریاکار، یعنی امپریالیسم آمریکا و همپیمانانش، در پی پیادهسازی پروژهای کمابیش شبیه عراق، لیبی و سوریه در مورد ایران هستند؛ یعنی فشار توأمان نظامی، اقتصادی و رسانهای برای خلع سلاح ایران که میتواند زمینهساز تغییرات ژئوپلیتیک بعدی باشد. البته پر واضح است که نخبگان اصلاحطلب از فهم این موضوع ناتوان نیستند، بلکه مقاومت در برابر این سرنوشت محتوم را غیرممکن تلقی میکنند.
در منظومه فکری «إصلاحات»، جایابی در نظام آنارشی بینالمللی در تمکین از قدرت فائقه رقم میخورد و هرگونه کنشگری با منطق اکونومیستی صرف سنجیده میشود. آنان هزینه و فایده اقتصادی را ملاک عمل قرار میدهند و امنیت را با وعدههای اقتصادی تاخت میزنند؛ معاملهای که نتایج خسارتبار آن میتواند تجزیه کشور را نیز رقم بزند.
به بیان دیگر، اصلاحطلبان در پی جانمایی خود در آینده پس از بحران هستند. از دید آنان، بلوغ فروپاشی جمهوری اسلامی با درهم شکستن محور مقاومت فرا رسیده و زمان آن است که ابتکار عمل را در این بستر به دست گیرند. بیانیه اخیر، در حقیقت نقشه راه این دوران گذار است.
واکنش جامعه در عدم همراهی با ویرانیخواهان در حین جنگ دوازدهروزه اسرائیل و آمریکا علیه ایران، نیروی قابل توجهی در جهت انسجام ملی پدید آورد؛ سرمایهای معنوی که در صورت ساماندهی درست میتواند به فرصتی برای بروز و ظهور مادی در عرصه پیشرفت و استقلال کشور بدل شود. بیانیه جبهه اصلاحات در حقیقت به دنبال مصادره این قدرت بالقوه در جهت اهداف آینده خویش است؛ اهدافی که از امروز در نظم پسادرگیری نشانه گرفته شده است.
باید آگاهانه به افشای این حقیقت پرداخت و از این پتانسیل بهوجود آمده در جهت شناساندن ماهیت امپریالیسم بینالمللی به سرکردگی آمریکا به عموم مردم نهایت بهرهبرداری را بُرد و جامعه را از عواقب تسلیم در برابر خواستههای بیپایان آنان بر حذر داشت.
***
تشدید تضادها در قفقاز و خطراتی که ایران را تهدید میکند
یکم: بعد از فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی»، جمهوریهای ناسیونالیستیِ سابق در این اتحادیه بورژوازی حاکم بر آنها فوراً به فکر منافع بورژوازی موجود خویش افتادند، تا به قدرت خویش در منطقه بیفزایند. خانواده «پادشاهی» «علیوف» فوراً دست سرمایهگذاران امپریالیسم را در منابع نفت باکو، حتی قبل از اینکه وضعیت حقوقی دریای خزر تعیین و روشن شود، باز کرد و در مقابل اعتراضات ایران، که بیشترین صدمه را از این امر میخورد، بیتوجه به سیاست حُسن همجواری و پیوندهای تاریخی و خویشاوندی با مردم آذربایجان ایران منابع نفت باکو و دریای خزر را در اختیار امپریالیستها گذارد و حتی سهامی را که در ابتدای امر برای ایران در نظر گرفته بود، به ترکیه و اسرائیل بخشید. جمهوری آذربایجان در دشمنی با مردم ایران استفاده از آب «رودخانه ارس» را برای ممانعت از خشکشدن «دریای ارومیه» نپذیرفت و به دشمنیاش از همان بدو امر با مردم ایران حتی آذریهای ایران ادامه داد. میراث «مساواتیسم» در آذربایجان زنده شد و نخستین جنگ میان ارامنه، که – قرنهاست ساکن قرهباغ بودند - و تُرکهای آذری آغاز شد که کابوس قتلعام ارامنه توسط تُرکهای عثمانی را مجدداً در اذهان مردم جهان زنده کرد. ارمنستان، که در آن دوران بیشتر زیر نفوذ روسیه بعد از فروپاشی بود و از ترس جمهوری آذربایجان به روسها تکیه میکرد و تسلیح میشد، نه تنها به یاری ارامنه قرهباغ، که منطقهای خودمختار در داخل آذربایجان بود و خود را مستقل اعلام کردند، رفت، بلکه سرزمینهای میان دو کشور را نیز اشغال کرد و در آنجا جا خوش نمود.
دوم: ناگفته روشن است، مظلومنمائی ارمنستان با پنهانکردن خویش در پشت سفاکی ناسیونال – شونیستهای آذری، که کمر به قتل ارامنه بستهاند، اشغال سرزمین آذربایجان را هرگز توجیه نمیکند. ارمنستان به صورت غیرقانونی و با نقض روشن منشور ملل متحد در احترام به تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی کشورها، سرزمینهائی را در آذربایجان اشغال کرده است که ما را به یاد نقش ترکیه در قبرس و اسرائیل در فلسطین میاندازد. اشغال سرزمینهای آذری به قهر و به صورت غیرقانونی یکی از علل ایجاد تشنج در میان همسایگان ایران در قفقاز است. از این گذشته منطقه قرهباغ، که اکثریت ساکنان آن از گذشته دور و قبل از انقلاب سوسیالیستی اکتبر اکثرا ارامنه بودند، همواره موضوع مورد مناقشه ملل آذری و ارمنی قرار داشتند که سرانجام برای کاهش اختلافات و حل مسئله ملی در این منطقه، طرفین به ایجاد یک منطقه خودمختار با توافق ارامنه و آذربایجان، ولی در درون خاک آذربایجان، در سال ۱۹۲۴ به تفاهم رسیدند. اعلام استقلال قرهباغ از آذربایجان و یا انتخاب رئیس جمهور برای قرهباغ، که هیچ کشوری در جهان حتی ارمنستان آن را به رسمیت نشاخت یک تحریک ناسیونال - شونیستی، ارتجاعی و نقض روشن توافقات بینالمللی است.
جنجال جهانی بر سر مسئله قرهباغ و هوچیبازی ترکیه و ناسیونال – شونیستهای تُرک و ارمنی وضعیتی را ایجاد کرده است که اصل مسئله تحتالشعاع قرار میگیرد. هیچ نیروی انقلابی و دموکرات نمیتواند با اشغال سرزمینهای کشور دیگر موافق باشد نه در آذربایجان، نه در قبرس و نه در فلسطین، نه در لبنان، یمن، سوریه، سومالی، سودان، ایران و لیبی و ..... یا در میانمار. به این وضعیت باید پایان داد.
سوم: مسئله مناقشات در قرهباغ را نباید جدا از تمام تلاشهای امپریالیستی، صهیونیستی، ارتجاعی و ناسیونال - شونیستی در جهان و منطقه ارزیابی کرد. وجود منابع نفت و گاز در شمال ایران، حضور نیروهای امپریالیستی و صهیونیستی، که علاقمند به ایجاد تشنج و حادثهآفرینی در شمال ایران هستند، هیزمی هستند که اجاق تشدید مناقشات تُرک و ارمنی را شعلهور میکند. دولت وقت آذربایجان، که نالههایش از دخالت ارمنستان در امور داخلی آذربایجان به هواست، خود به صهیونیستهای اسرائیلی برای خرابکاری در ایران و دخالت در امور داخلی ایران بزرگترین پایگاه جاسوسی و نظامی را داده است. اسرائیل در شمال ایران کمین کرده تا به ایران تجاوز نماید و خرابکاری کند. از طریق همین پایگاههای اسرائیلی بود که دانشمندان هستهای ایران ترور شدند و اسناد و گزارشهای محرمانه هستهای به سرقت رفت و تأسیسات صنعتی ایران هنوز هم مورد خرابکاری قرار میگیرند. دولت «الهام علیوف» چون دستنشانده امپریالیسم و صهیونیسم است، چشم خود را بر این دخالتها، که بدون تردید با حمایت وی صورت میگیرند، بسته است. دولت آذربایجان در سازماندادن ناسیونال – شونیستهای آذری در داخل ایران سالهاست که دست دارد و آنها را با روحیه بربرمنشانه نفرت ملی بر ضد فارس، کُرد و ارمنی تربیت نموده است. به آنها امکانات فعالیت بر ضد ایران را میدهد، برایشان سمینارها برپا میکند، مطبوعات در اختیار نمایندگان آنها قرار میدهد و ادعاهایشان را بر سر آنتنها میفرستد. هزینههای مالی آنها را تأمین میکند، باکو را به بهشت ناسیونال – شونیستهای آذری، متنفر از فارس، کُرد و ارمنی بدل کرده است که مجاناً به آنجا رفت و آمد میکنند و پذیرائی میشوند، تا برای شستشوی مغزی در باکو و بر ضد سایر ملل ایران پرورش یابند. سیاست تجزیه ایران و اشغال سرزمین ایران بخشی جداناپذیر از سیاست خارجی جمهوری آذربایجان است. کشوری که خواهان پایاندادن به اشغال ارمنستان است و دخالت آنها را در امور داخلی آذربایجان محکوم میکند، خودش حق ندارد آذربایجان را به پایگاه ضد ایران بدل کند. کشوری که به نفرت ارامنه ناسیونالیست بر ضد آذریها زبان انتقادش دراز است، حق ندارد درخواست کند که در ایران با کُشتار فارس، کُرد و ارمنی از جانب ناسیونال – شونیستهای ارتجاعی آذری، جوی خون راه بیفتد.
بدون پاکسازی صهیونیستها و عُمال امپریالیسم در نظام اداری آذربایجان بدون قطع دست آنها در ایجاد تشنج در شمال ایران، تشنجزدائی در منطقه ممکن نیست. ما هم اکنون شاهدیم که بمبها و موشکهای اسرائیلی در مناطق آذربایجان ایران فرود میآیند تا پای ایران را نیز به یک جنگ ناخواسته و شاید تدارک دیده شده آمریکائی - اسرائیلی بکشانند. گزارشاتی که در جنگ دوازده روزه و حمله نظامی به ایران منتشر شده است، حکایت از این دارد که اسرائیل از طریق خاک آذربایجان نیز به ایران شلیک کرده است. ما میبینیم مزدوران «علیوف» – «نتانیاهو»ی قمه به دست در پارهای شهرهای ایران در پی نوشیدن خون سایر ملتهای ایران هستند. دولت آذربایجان حتی اگر به اندازه یک سر سوزن در گفتارش صمیمیت میداشت، میبایستی برای حل این مناقشات همه جانبه عمل کند و نه گزینشی و مصلحتی، زیرا در آن صورت دست سایر کشورها را نیز باز میگذارد که مصلحتی و نه اصولی عمل کنند و به این ترتیب تشنج در منطقه پایانی ندارد. زیرا گرم نگاهداشتن تنور این تشنج و استفاده از ابزار اختلافات، تنها برای کسب امتیازات بیشتر و به نفع بازیگران تشنجآفرین در منطقه است.
چهارم: «پیمان صلح اخیر ترامپ» و اجاره «کریدور زنگزور» به یک شرکت آمریکایی-ارمنی به معنای گسترش نفوذ امپریالیسم آمریکا و متحدان غربیاش (ناتو) در منطقه است. چنین پیمانی میتواند به معنای کاهش کنترل ایران بر تحولات منطقهای و تضعیف تأثیر بر تسلط امنیتی در قفقاز جنوبی باشد.این کریدور و با حضور نیروهای آمریکایی در نزدیکی مرز ایران می تواند به عاملی برای افزایش درگیریهای قومی، نظامی یا سیاسی تبدیل شود. این کریدور میتواند به انسداد مسیر ترانزیت ایران با اروپا منجر گردد. «زنگزور» در صورت دخالتهای طرف آمریکایی میتواند با هدف محدودسازی نفوذ ایران و کاهش جایگاه روسیه در منطقه تعریف شود که احتمالاً به تشدید بحرانهای ژئوپلیتیکی منجر میشود. رژیم جمهوری اسلامی تحرک جدی در برخورد با «پیمان صلح اخیر» و خطراتی که ایران را تهدید می کند نشان نداده است.
سخنگوی وزارت امور خارجه روسیه هشدار داد: «ورود بازیگران خارج از منطقه باید به تقویت دستور کار صلح کمک کند و نباید مشکلات و خطوط جدید ایجاد کند. مایل هستیم از تجربه تلخ مداخله غرب در حلوفصل بحرانهای خاورمیانه دوری کنیم». با حمایتهای امریکا و بهطور مشخص بازیگری رژیم صهیونیستی اسرائیل در سالهای اخیر موازنه قوا در قفقاز جنوبی به نحوی تغییر کرد که مقدمات و تمهیدات ایجاد یک دالان موسوم به «زنگزور» ممکن شود؛ دالانی که از استانبول تا مرزهای چین امتداد دارد و مسیر نفوذ ناتو را در قفقاز، دریای خزر و آسیای میانه در پوشش اتحادی قومگرایانه تسهیل میکند. این پروژه همچنین هدف ایجاد مسیر تجاری و نظامی جایگزین برای مهار طرح راهبردی «کمربند و راه» چین را دنبال میکند.
برای روسیه، این استراتژی بهمعنای محاصره از جنوب و تبدیل دریای خزر به کانون تنش و ثباتزدایی از محیط داخلی روسیه و همسایگان جنوبیاش است. برای چین، تشدید واگراییهای قومی و تقویت گروههای تجزیهطلب و تکفیری در مناطق غربی، به همراه ایجاد اختلال در پروژه کلان «کمربند و راه»، تهدیدی جدی محسوب میشود و اتصال آسیا را بهجای مسیر چینی، در قالب یک دالان امریکایی تعریف مینماید. ایران نیز با احاطه منطقهای توسط بازیگران وابسته به غرب و ناتو مواجه است که تهدیدی برای امنیت و نفوذ منطقهای آن به شمار میرود. حضور امریکا در قفقاز و آسیای میانه، منجر به تبدیل این منطقه به عرصه رقابت قدرتهای بزرگ و افزایش تنشهای قومی و منطقهای خواهد شد. این وضعیت ثبات و امنیت منطقه را به خطر میاندازد و منافع مردم بومی را به نام اهداف ژئوپلیتیک غرب تهدید میکند. پروژه «دالان زنگزور» بخشی از نقشه کلان امریکا برای تسلط بر اوراسیاست که ثبات منطقه را قربانی میکند. کشورهای آسیایی باید با هوشیاری کامل مانع نفوذ فزاینده امریکا شوند، زیرا حضور واشینگتن نهتنها صلح نمیآورد، بلکه زمینهساز تنش و برهم خوردن نظم منطقهای خواهد بود.
حزب کار ایران (توفان) از حُسن همجواری کشورهای منطقه دفاع میکند و اساس را بر دوستی و احترام متقابل و صمیمانه میان خلقهای منطقه میگذارد. اگر ملتهای منطقه خود سخنگو شوند، جائی برای برادرکُشی و نسلکُشی و مداخله خارجی در منطقه باقی نمیماند.
حزب کار ایران (توفان) هوادار گفتگوی متقابل، مخالف هرگونه دخالت در امور داخلی ممالک مجاور هست. به این جهت نه ناسیونال - شونیسم آذری را، که ابزار دست امپریالیسم و صهیونیسم است، تحمل میکند و نه اینکه حضور نظامی آمریکا و اسرائیل را، که بود و یا نبودش در جمهوری آذربایجان محکی برای شناخت صمیمیت دولت آذربایجان در برخورد به ایران است، میپذیرد.
همکاری با صهیونیسم، امپریالیسم و پانترکیسم برضد ایران دشمنی با خلقهای ایران است. اسرائیل باید خاک آذربایجان را تَرک کند وپان ترکیسم عثمانی نیز گور خود را از آذربایجان گُم کُند.
بحران قفقاز تنها در متن حل این تضادها قابل رفع است در غیر این صورت این استخوان لای زخم باقی میماند و این زخم دوباره سرباز خواهد کرد. دولت آذربایجان باید تجدید نظر قطعی در سیاستهای خارجی و منطقهای خود بنماید. در غیر این صورت خطر جنگ و گسترش آن منطقه را به آتش میکشد.
***
یادداشتی در خصوص شیطنتبازی «بی بی سی» بر سر موفقیت تیم المپیاد نجوم ایران
تیم ملی المپیاد نجوم و اختر فیزیک ایران در هجدهمین دوره المپیاد جهانی نجوم و اختر فیزیک (IOAA) ۲۰۲۵ هند که از تاریخ ۲۰ تا ۳۰ مردادماه ۱۴۰۴ در شهر بمبئی کشور هندوستان برگزار شد، با کسب ۵ مدال طلا، در میان ۶۴ کشور شرکتکننده مفتخر به کسب جایگاه اول تیمی شدند. در این مسابقات «حسین سلطانی»، «هیربد فودازی»، «حسین معصومی»، «آرشیا میرشمسی کاخکی» و «علی نادری لردجانی» نمایندگان ایران در مسابقات بودند. سرپرستی تیم ایران بر عهده «دکتر حسین حقی» و «محمدحسین قاسمپور» بود مدالهای طلا: «حسین سلطانی»، «هیربد فودازی»، «حسین معصومی»، «آرشیا میرشمسی کاخکی» و «علی نادری لردجانی».
از منظر ماتریالیسم تاریخی، هرگونه دستاورد و پیشرفتی در جامعه—اعم از علمی، اقتصادی یا فرهنگی—در نهایت ریشه در کار و خلاقیت تودهی زحمتکش و طبقات تولیدکننده دارد. موفقیت دانشآموزان ایرانی در المپیادهای جهانی نیز از این قاعده مستثنی نیست و باید به عنوان محصولی اجتماعی و برآمده از نیروهای درون جامعه تحلیل شود، نه به عنوان «هدیهای» از جانب یک نهاد فراتر از جامعه.
این دانشآموزان محصول «سرمایه فرهنگی» انباشتهشده در جامعه ایران هستند. این سرمایه حاصل سالها تلاش معلمان، استادان، خانوادهها و شبکههای اجتماعی است که خارج از حیطهٔ مستقیم کنترل دولت عمل میکنند. نظام سیاسی، مانند هر روبنای سیاسی دیگری، تنها میتواند بخشی از این سرمایهٔ موجود را—که توسط خود جامعه تولید شده—مصادره کند و جهت دهد. موفقیت آنها، پیش از آنکه «دستاورد نظام» باشد، دستاورد خود آنان، خانوادههایشان و جامعهای است که در آن پرورش یافتهاند. لذا دولت و نهادهای سیاسی، «روبنا»یی هستند که بر زیربنای اقتصادی-اجتماعی جامعه استوار میشوند. بقا و مشروعیت این روبنا وابسته به توانایی آن در بهرهگیری از مازاد تولیدشده توسط تودههاست. بنابراین، وقتی نظامی سیاسی موفقیتی را به خود نسبت میدهد، در واقع از دستاوردهای زیربنا—یعنی مردم—برای تقویت خود استفاده میکند. این یک فرآیند «مصادرهٔ موفقیت» است.
این امر یک تناقض ذاتی را در خود دارد: از یک سو، نظام برای نمایش مشروعیت و کارآمدی خود، نیاز دارد تا این دستاوردها را به خود منتسب کند. از سوی دیگر، منشأ واقعی این موفقیتها—یعنی نیروی خلاق و پویای مردم—میتواند به عاملی برای آگاهی انتقادی و مطالبهگری تبدیل شود. زمانی که تودهها ببینند ثمرات کار و نبوغشان به عنوان ابزاری برای تحکیم موقعیت یک نهاد خاص استفاده میشود، ممکن است به درک بهتری از روابط قدرت نائل آیند.
بنابراین، نمیتوان منکر نقش ساختارها (از جمله نظام آموزشی تحت حمایت دولت) در ایجاد بستر برای چنین موفقیتهایی شد. اما ذات و ماهیت این دستاوردها برآمده از نیروی اجتماعی مردم است. تحلیل مارکسیستی به ما یادآوری میکند که افتخار اصلی متعلق به آن دانشآموزان، معلمان و خانوادههایی است که با سرمایهی فرهنگی و اقتصادی خود این مسیر را هموار کردهاند. هر نظامی تنها تا زمانی میتواند از این دستاوردها بهرهبرداری کند که بتواند خود را با خواست و نیروی پیشبرندهٔ جامعه همسو کند. در غیر این صورت، این موفقیتها نه نشانهای از قدرت مطلق نظام، بلکه گواهی بر توانایی ذاتی جامعه در پیشرفت، علیرغم محدودیتها و چالشهای سیاسی خواهد بود.
***
نقش به غایت منفی سازمان ملل در فاجعه نوار غزه
بخش هائی از گزارش تکاندهنده نماینده سابق آلمان در سازمان ملل:
تصاویر غزه، تصاویر وحشتناکی و غمانگیزی هستند که روزانه از بسیاری از رسانههای صرفا به صورت یک خبر به عموم مردم ارائه میشوند! برای نمونه برای رسانههای دولتی و یا حتی خصوصی آلمان گرچه غزه به بخش جدائیناپذیری از اخبار آنها تبدیل شده است، اما در حالیکه برای نمونه آینده ائتلاف بزرگ کنونی دولت آلمان و یا هزینه زندگی در این کشور، مفصل مورد بحث قرار میگیرند، مسئله غزه در گوشهای از اخبار، بدون توضیح بیشتر ذکر میشود و از روی آن می گذرند. سپس مفصل به فوتبال و در نهایت به گزارش آب و هوا میپردازند.
آیا چنین برخوردی به چنین نسلکشی وحشتناک تاریخی، که شاید تنها با جنایات هیتلر در جنگ دوم جهانی قابل قیاس باشد، از روی نادانی و یا سهوی است و یا به خاطر دفاع بی چون و چرا از صهیوفاشیسم به مثابه پایگاه غرب در منطقه خاورمیانه و نزدیک، عمداً بر آن سرپوش میگذارند؟
به قول «هانس کریستوف فرون»، نماینده سابق آلمان در سازمان ملل: «نمیتوانم درک کنم که چگونه ممکن است دولت اسرائیل، که مردم خودشان، بخصوص در زمان نازیها اینقدر رنج کشیدهاند، به بزرگترین قصاب زمان تبدیل شده باشد؛ نمیتوانم درک کنم که چرا تاکنون کشورهای عضو سازمان ملل متحد، پایان دادن به این بزرگترین نقض قوانین بینالمللی قرن بیست و یکم را، علیرغم ابزارهائی که در اختیار دارند، وظیفه اخلاقی خود نمیدانند».
وضع فلسطینیها در نوار غزه، اورشلیم و یا در کرانه باختری اشغالی؟
آقای «فرون» معتقد است:
«سالهای حضورم در سازمان ملل متحد به من این امکان را داد که در مناقشه فلسطین و اسرائیل عمیقاً کاوش کنم و بیعدالتیهای شدیدی را که فلسطینیها با آن مواجه هستند، درک کنم. در سال ۲۰۰۹، از طریقUNRWA ، «آژانس امداد و کار سازمان ملل برای فلسطینیها»، این فرصت را داشتم که زندگی یک زن جوان فلسطینی به نام «صنعا شابایک» را تجربه کنم. او در شهر غزه زندگی میکرد و فقط ۱۵ سال داشت. او مجبور بود از چهار خواهر و برادرش مراقبت کند. پدرش در زندان اسرائیل اسیر بود. «صنعا» در دوران جوانی سختیهای زیادی را پشت سر گذاشته بود و نسبت به همکلاسیهایش رفتار پرخاشگرانهای پیدا کرده بود. استعداد بزرگ او در نقاشی بود و معلمان میخواستند از او حمایت کنند. آنها به او اجازه دادند دیوارهای کلاس را نقاشی کند. این امر کم کم به او کمک کرد تا آرامش درونی پیدا کند. «صنعا» به تدریج به یک هنرمند جوان اما با چهرهای غمگین تبدیل شد. آن تابستان، من به یک جلسه سخنرانی در سوئیس دعوت شدم و در مورد هنرمند جوان غزه برایشان گفتم. واکنش فوری دانشآموزان در آنجا این بود که میخواهند کمک کنند. در هفتههای بعد، آنها از طریق ماشینشوئی، ۱۰۰۰ فرانک سوئیس برای «صنعا» جمعآوری کردند. دانشآموزان به این اقدام خود افتخار میکردند. با این پول برای «صنعا» وسایل نقاشی و یک تبلت RC تهیه شد و به این ترتیب به یکی از رویاهای وی جامه عمل پوشاندند. بدون معلمان و چنین دانشآموزانی و کارکنان شریف UNRWA، تحقق این امر میسر نمیبود.
بله، با توجه به وضعیت فاجعهبار غزه - پس از شانزده سال - سعی کردم «صنعا» را پیدا کنم. شاید میتوانستم کمک کنم و او را تشویق کنم؟UNRWA، همانطور که بیم داشتم، واکنش نشان داد. با توجه به وضعیت فعلی، ناامنی شدید و نسلکشی مداوم، پیدا کردن «صنعا» غیرممکن خواهد بود. با این وجود، من به تلاش خود برای یافتن «صنعا» و همچنین معلماش، «سهی شعات»، ادامه خواهم داد. اینکه آیا آنها هنوز زنده هستند یا قربانی قاتلان اسرائیلی شدهاند، کسی نمیداند».
واکنش افکار عمومی بینالمللی به نسل کشی در نوار غزه بسیار متفاوت است. دولتهای غربی، بویژه ایالات متحده، که متحد اصلی اسرائیل به شمار میآید، جملگی از این حکومت فاشیستی و سفاک حمایت همه جانبه و بی چون و چرا میکنند.
«هانس کریستوف فرون» در عین حال معتقد است:
«با توجه به وسعت، شدت و حدت جنایتی که در آنجا رخ میدهد، سازمان ملل متحد - و همه کشورهای عضو - ملزم به رعایت قوانین بینالمللی هستند. درست است که ماده ۵۱ منشور سازمان ملل به هر کشوری حق دفاع از خود را میدهد. به دیده اکثر کشورهای عضو سازمان ملل، در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل مورد حمله قرار گرفت و حق دفاع از خود را داشت! اما آیا اسرائیل حق داشت به گونهای عملیات وحشیانه انجام دهد که قوانین موجود جنگ را به طرز وحشیانهای نقض و کنوانسیونهای ژنو را که برای حفاظت از کرامت انسان تدوین شده است، کاملاً زیر پا گذارد؟».
بنابر این، وقتی دولت ایالات متحده یا سایر کشورهای ناتو به خصوص آلمان و انگلستان از اسرائیل حمایت میکنند، این تصمیم از اراده (سیاسی) آنها برای اعمال قدرت و سلطه ناشی میشود و نه از قوانین بینالمللی.
اکنون پس از ۲۳ ماه خونریزی که اسرائیل بر مردم فلسطین تحمیل کرده است، سه واقعیت برای جهان روشن شده است:
- دولت اسرائیل بیشتر نگران است که موفق به نابودی حماس نشود، همانطور که تا کنون نشده است. این هدف او از جان شهروندان عادی فلسطینی و حتی گروگانهای اسرائیلی بسیار مهمتر است، لذا برای دولتهای پشتیبان اسرائیل نیز، ارائه پشتیبانی مسلحانه مهمتر از پایبندی به قوانین بینالمللی است.
- از سوی دیگر سازمانهای چندملیتی، بهویژه سازمان ملل متحد، ثابت کردهاند که قادر به ارائه کمک مؤثر جهت پایان دادن به این جنگ خونین نامتقارن نیستند.
در این رابطه «فرون» اضافه میکند که «با وجود تمام «تلاش»های صدراعظم فعلی آلمان برای تأکید بر اینکه دولت آلمان به قوانین بینالمللی پایبند است، ما با بررسی دقیقتر و با هر آنچه که تا کنون مشاهده کردهایم، عکس این موضوع را ثابت میکند. چون آلمان به تأمین سلاح برای اسرائیل، از آغاز ادامه داده و هنوز هم میدهد. چرا؟ آیا این ادعا که دولت آلمان همدست نسلکشی در فلسطین است، نادرست است؟
- اگرچه تا پایان سال ۲۰۲۳، تعداد فزایندهای از دولتها به وضوح سیاستهای نسلکشی دولت نتانیاهو را محکوم کرده بودند، «شولتز» صدراعظم دولت قبلی آلمان به دیوان بینالمللی دادگستری اطلاع داد که «آلمان به عنوان طرف سوم در پرونده نسلکشی بین آفریقای جنوبی و اسرائیل از اسرائیل حمایت خواهد کرد» و «هبستریت»، سخنگوی دولت وی، گفت که «اتهام نسلکشی اسرائیل کاملاً بیاساس است»!؟
این در حالی است که امروزه، حتی برخی از سازمانهای اسرائیلی مانند «بتسلم» و «پزشکان حقوق بشر» میگویند که «حملات هماهنگشدهای در نوار غزه با هدف نابودی جمعی، در حال انجام است و در آنجا نسلکشی در حال وقوع است».
اما دولت آلمان در این مورد سکوت کرده است! چرا؟
چرا وقتی کشتی «حنداله»، حامل شیر خشک و سایر کمکهای بشردوستانه از سازمان بینالمللی «صلح برای ناوگان غزه»، در پایان ماه ژوئیه توسط نیروی دریائی اسرائیل در آبهای بینالمللی توقیف شد، سکوت کرد؟ وزرای امور خارجه ۲۸ کشور، که اکثر آنها از اتحادیه اروپا هستند، قطعنامهای را امضا کردهاند که خواستار پایان فوری جنگ در نوار غزه است. چرا آلمان در میان امضاکنندگان نیست؟ در بیانیه شرمآور سخنگوی «کورنلیوس» سخنگوی این دولت، آمده است: «صدراعظم «مرتس» و وزیر امورخارجه او «وادفول» در بیانیههای خود همین خواستهها را از اسرائیل مطرح کردند»، که کافی است.
اما «وادفول» به این بیانیه بیربط اضافه میکند: «هیچکس نمیتواند از ما بخواهد که اسرائیل را که توسط ایران، حوثیها، حزبالله و حماس تهدید میشود، رها کنیم» (!!!)
"فرون" می افزاید: "سیاست خارجی آلمان ضعیف و شرمآور شده است.
صدراعظم «مرتس» در حاشیه اجلاس G7 در «آلبرتا» در ۱۷ ژوئن گفت: «اسرائیل کارهای کثیف ما را در ایران انجام میدهد». این واقعا بیشرمانه است. چگونه ممکن است که سخنگوی وزارت امور خارجه آلمان، در بیانیهای در مورد قتل شش روزنامهنگار در غزه توسط اسرائیل در ۱۲ آگوست اتفاق افتاد بگوید: «اگر این اتفاق به شکلی که اکنون افتاده است، رخ دهد، تقصیر طرفی است که مسئول چنین چیزی است... پس، کسی که این قتل را انجام میدهد باید به وضوح توضیح دهد که چرا این کار ضروری بوده است!» آیا رهبری سیاسی ما کاملاً قطبنمای حقوق بشر خود را از دست داده است؟! آیا اخلاق و حقوق انسانی را فراموش کرده است، آیا برای این دولت از انسانیت و حقوق ابتدائی بشر چیزی باقی مانده است؟»
او میافزاید. «علاوه بر این آیا سازمان ملل متحد نیز خود بخشی از مشکل نیست؟ این یک سوال بسیار کلی است. در اینجا من میخواهم به وضعیت فعلی سازمان ملل و اقدامات آن بپردازم.
دبیر کل سازمان ملل «گوترش» و آژانسهای تخصصی سازمان ملل نظیر «یونیسف»، «برنامه جهانی إذا»، «سازمان بهداشت جهانی» و «آژانس امداد و کاریابی سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک (UNRWA) » تمام تلاش خود را برای ارائه کمکهای بشردوستانه به مردم غزه انجام میدهند. آنها از شورای امنیت میخواهند که تصمیماتی برای فلسطین اتخاذ کند که با وظایف منشور آن سازگار باشد. کارکنان حاضر در محل هر روز با شجاعت و فداکاری کار میکنند. اما آنها شاهد نابودی عمدی ساکنان غزه توسط ارتش اسرائیل هستند. حتی بیش از ۲۰۰ کارمند سازمان ملل در نتیجه حملات اسرائیل جان خود را در غزه از دست دادهاند. اما «گوترش» توسط دولت اسرائیل به عنوان عنصر نامطلوب اعلام شد زیرا او در ۲۵ اکتبر ۲۰۲۳ در شورای امنیت اعلام کرد:
«آیا کشتار حماس در خلأ رخ میدهد؟!» و بعدا افزود: «کشتار حماس در ۷ اکتبر، کشتار جمعی غزه را توجیه نمیکند». این یک بیانیه کاملاً درست و شجاعانه از سوی دبیرکل بود که توسط بسیاری از دولتها هم حمایت شد. اما در شورای امنیت بیشتر مورد بحث قرار نگرفت. «گوترش» به سابقه بستهشدن نوار غزه از سال ۲۰۰۷، شهرکسازی در کرانه باختری و موارد دیگر اشاره میکرد.
به طور خاص، علاوه بر امکان تحریمهای اسرائیل، تحت فصل هفتم منشور سازمان ملل، درخواستی برای «نیروی حفاظت چندملیتی سازمان ملل» نیز وجود دارد که باید از غزه در برابر حملات اسرائیل محافظت کند و کمکهای بشردوستانه و بازسازی را تضمین کند. فعالان با اشاره به قطعنامه ۴۷۷ مجمع عمومی سازمان ملل متحد از سال ۱۹۵۶، زمانی که شورای امنیت نتوانست در مواجهه با بحران سوئز به توافق برسد، این درخواست را دارند.
شورای امنیت باید در این مورد تصمیم بگیرد، اما همچنان قربانی ساختار سیاسی سازمان ملل متحد است. این امر اجازه میدهد تا از طریق وتوی یک عضو دائم (اعضای دائم کشورهای چین، فرانسه، انگلستان، فدراسیون روسیه و ایالات متحده آمریکا هستند) از اقدامات لازم برای ایجاد صلح جلوگیری شود. این امر تاکنون بارها با وتوی ایالات متحده تکرار شده است. به عنوان مثال، زمانی که پیشنهاد اخیر فرانسه برای اعزام نیروهای حافظ صلح به غزه در شورای امنیت مورد بحث قرار میگیرد، ایالات متحده با این پیشنهاد موافقت نمیکند. ابتکار عربستان سعودی و فرانسه برای راه حل دو کشور سرنوشت مشابهی خواهد داشت. ایالات متحده در گذشته، اغلب به عنوان تنها کشور، با استفاده از حق وتوی خود برای خدمت به جنگ به جای صلح، قطعنامهها را وتو کرده و در آینده نیز ادامه خواهد داد.
در صورتی که این امر - که همچنین در مورد راهحل دو کشوری برای فلسطین و اسرائیل صدق میکند - منجر به بازسازی فلسطین خواهد شد و برای دههها ادامه خواهد یافت. این امر پایان جنگ در اوکراین، آیندهای بهتر در خاورمیانه و ایجاد یک نظم اقتصادی جهانی تنظیمشده را به همراه خواهد داشت.
۱۷ هدف توسعه پایدار، که سازمان ملل متحد تا سال ۲۰۳۰ برای آن تلاش میکند، تعهد به رعایت قوانین بینالمللی و انسانیت برای همه است. به همین دلیل من با این روحیه، در این دوران تاریک امید را حفظ میکنم.
ایالات متحده آمریکا پیوسته در حال انتشار اظهارات دروغین است، مانند اظهاراتی که از «شی» سفیر ایالات متحده در سازمان ملل در ۱۰ آگوست ۲۰۲۵ در شورای امنیت شنیدیم. او میخواست این موضوع را باورپذیر کند که «اسرائیل اقدامات متعددی» را «برای محدود کردن آسیب به جمعیت غیرنظامی و ارائه کمکهای بشردوستانه» انجام داده است! در صورتی که تمام روایتهای شاهدان عینی، خلاف این را نشان میدهند!»
«دنی دانون»، سفیر اسرائیل در سازمان ملل، در شورای امنیت اعلام کرد که هیچ قحطی در غزه وجود ندارد! این تبلیغات حماس بوده است!» اما این یک دروغ آشکار از یک دولت فاشیستی ست.
«فرون» میافزاید: «تصاویر وحشتناک، ترس، ناامیدی، گرسنگی و وحشیگری نامحدود در غزه، تنها شاهدان صادق این جنایت غیرقابل درک، غیرقابل انکار و بزرگترین جنایت قرن بیست و یکم هستند که اسرائیل علیه فلسطینیان مرتکب میشود. اسرائیل یک دموکراسی نیست».
و ما اضافه می کنیم که یک حکومت صهیوفاشیستی است. ریشه بحران را باید در قومسالاریای که حاکمان «اسرائیل بزرگ» فقط به گروه همکیش خود متعهد هستند، جستجو کرد.
مجمع عمومی سازمان ملل متحد با اکثریت آرا اشغال اسرائیل را غیرقانونی اعلام کرد و از دولت اسرائیل خواست تا از تمام سرزمینهای اشغالی عقبنشینی کند. مجمع عمومی همچنین خواستار آتشبس فوری در غزه است. هم اکنون مجمع عمومی نمیتواند تصمیم بگیرد و شورای امنیت با وتو مسدود شده است و نسلکشی ادامه دارد.
تنها اصلاحات اساسی پیمان سازمان ملل متحد برای آینده، آنهم با اکثریت آراء توسط مجمع عمومی قادر خواهد بود که منجر به اصلاحات جامع در این سازمان و تبیین جدید حق وتو شود.
«فرون» میپرسد: «چه چیزی باید تغییر کند تا سازمان ملل بتواند به وظایف خود، که در منشور سازمان ملل متحد آمده است، عمل کند؟» او در پاسخ میگوید: «سازمان ملل متحد هرگز به دموکراسی توصیف شده در منشور سازمان ملل متحد تبدیل نشده است. غرب طی هشتاد سال، سازمان ملل متحد را به سازمانی تبدیل کرد و حکومتی را ایجاد کرده است که تحت سلطه اوست و منافع غرب بر آن حاکم است. جنگها و بحرانها به ندرت از طریق روشهای مسالمتآمیز حل شدهاند؛ اغلب، سازمان ملل متحد از نظر سیاسی شکست خورده است. فهرست طولانی اصلاحات در پیمان سازمان ملل برای آینده، تنها در صورتی به یک سازمان مرتبط و مؤثر منجر خواهد شد که قدرتهای بزرگ حاضر به سازش برای رفاه جهانی، حمایت از حقوق بشر و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی برای همه باشند».
به عبارت دیگر، قدرتهای امپریالیستی باید از سلطه و اعمال نفوذ خود دست بکشند. و برای پیشرفت اجتماعی و اقتصادی برای همه مردم تلاش کنند. قدرتهای بزرگ باید سلطه و منافع ملی خود را به نفع جامعه جهانی کنار بگذارند. فرایندی که امپریالیسم هرگز به آن تن نخواهد داد. مگر با فشار، مبارزه و زور خلقهای جهان.
«فرون» هم معتقد است، «برای نمونه در حال حاضر شواهدی در این مورد وجود ندارد. آیا امیدی دارید که سازمان ملل متحد بتواند آزاد شود؟ یا اینکه غزه بتواند توسط فلسطینیها به شیوهای خودخواسته آزاد و بازسازی شود؟» در واقع، با توجه به شرایط ژئوپلیتیکی فعلی، چنین تحولی بعید به نظر میرسد؛ با این وجود، فرصتهائی برای ایجاد جهانی صلحآمیزتر وجود دارد، زیرا همه 193 کشور عضو سازمان ملل متحد در حال حاضر با خطرات یکسانی روبرو هستند: تغییرات اقلیمی، تهدید هستهای، بیماریهای همهگیر، هوش مصنوعی و مهاجرت روزافزون به دلیل فقر و تخریب محیط زیست.
این تهدیدها میتوانند عملاً قدرتهای سیاسی و اقتصادی پیشرو را به همکاری وادار کنند. آنها میتوانند و باید امکانات خود - حقوق و مسئولیتها - را به نفع همه ترکیب کنند.
«فرون» ادامه می دهد:
«من واکنشهای مثبتی از سوی نهادها و سازمانهای دولتی بینالمللی بزرگ (جنبش عدم تعهد، گروه ۷۷، سازمان همکاری اسلامی، اتحادیه اروپا) میبینم. سازمانهای غیردولتی فعال و تأثیرگذار در سطح جهانی (عفو بینالملل، آکسفام)، جامعه مدنی و به ویژه جوانان به روشنی اعلام میکنند که نوسازی سازمان ملل متحد را جدی میگیرند و خواستار آن هستند.
این امر همچنین در مورد راهحل دو کشوری برای فلسطین و اسرائیل صدق میکند و منجر به بازسازی فلسطین میشود که برای دههها ادامه خواهد داشت. این امر پایان جنگ در اوکراین، آیندهای بهتر در خاورمیانه و ایجاد یک نظم اقتصادی جهانی تنظیمشده را به همراه خواهد داشت. ۱۷ هدف توسعه پایدار که سازمان ملل متحد تا سال ۲۰۳۰ برای آن تلاش میکند، تعهد به رعایت قوانین بینالمللی و انسانیت برای همه است. به همین دلیل من با این روحیه، در این دوران تاریک امید را حفظ میکنم».
و ما اضافه میکنیم که چنین روندی تنها با قدرتیابی، ثبات و رشد جهان جنوب و ایجاد نظم نوین جانی بر بستر جهان چند قطبی امکان پذیر است.
***
اقتصاد نسلکشی؛ زنجیره جهانی همدستی در جنایت علیه فلسطین
ما همواره با صراحت تأکید کردهایم که سنجش دموکراسی و حقوق بشر غربی، نه در چارچوب مرزهای ملی آنان، بلکه در عرصه سیاستورزی بینالمللی معنا مییابد. آزمون واقعی این ارزشها در فلسطین، سوریه، افغانستان، عراق، لیبی، یمن، سودان، سومالی و دیگر نقاط بحرانزده جهان است؛ همانجایی که ادعاها از شعار فاصله میگیرند و با واقعیت منافع درگیر میشوند.
دموکراسیای که تنها در غرب میدرخشد اما در شرق خاموش میماند، نه ارزش است و نه اصول، بلکه ابزاری است در خدمت سلطه. آنچه امروز در غزه میگذرد، نه صرفاً یک تراژدی انسانی، که رسوائی اخلاقی برای نظامی است که خود را مرجع عدالت و حقوق میداند. سکوت غرب، و بلکه همراهی او، نشان میدهد که چگونه بنای اخلاقیاش در برابر آزمونهای واقعی فروپاشیده است. غزه نه فقط میدان جنگ، بلکه آیینهای است که حقیقت در آن رخ مینماید. در این آیینه، وجدان جهانی به چالش کشیده شده و معیارهای دوگانه برملا شدهاند. آری، غزه امروز آزمون انسانیت است؛ آزمونی که بسیاری در آن مردود شدهاند.
نگاهی اجمالی به جبهه پشت اسرائیل این ادعای ما را تأیید میکند:
در نگاه نخست، جنگ علیه غزه تنها یک درگیری نظامی به رهبری ارتش اسرائیل به نظر میرسد، اما واقعیت پیچیدهتر از این تصویر ساده است. پشت پردۀ این نسلکشی، شبکهای گسترده از بازیگران اقتصادی، سیاسی و فناوری قرار دارد که با تأمین مالی، تسلیحاتی، تبلیغاتی و حتی علمی، چرخهای ماشین جنایت را به حرکت درمیآورند. این همان «اقتصاد نسلکشی» است؛ سیستمی که در آن مرگ، به کالائی سودآور تبدیل شده است و حقوق بشر قربانی معادلات مالی و ژئوپلیتیک میگردد.
شرکتهای اسلحهسازی مانند «لاکهید مارتین»، «بوئینگ»، «ریتیون» و BAE Systems از طریق قراردادهای میلیاردی با اسرائیل، سلاحهای پیشرفته، بمبهای هدایت شونده و سامانههای دفاعی مانند «گنبد آهنین» را تأمین میکنند. این شرکتها نهتنها از جنگ سود میبرند، بلکه با لابیگری در کنگره آمریکا و پارلمانهای اروپائی، مانع از تحریمهای بینالمللی علیه اسرائیل میشوند.
فناوریهای دیجیتال نیز در خدمت سرکوب فلسطینیان قرار گرفتهاند. شرکتهائی مانند «گوگل»، «آمازون» و «مایکروسافت» با ارائه خدمات اَبری و هوش مصنوعی به پروژههای امنیتی اسرائیل کمک میکنند. همچنین، فیسبوک و توییتر با سانسور محتوای طرفدار فلسطین، به تحریف روایت جنگ دامن میزنند. حتی برخی استارتاپهای موسوم به «تکنولوژیهای دفاعی» (Defense Tech) مستقیماً در توسعه ابزارهای شناسائی و هدفگیری فلسطینیان مشارکت دارند.
مؤسسات مالی بینالمللی مانند «جیپی مورگان» «چِیس، بانک آمریکا» و «گلدمن ساکس» با سرمایهگذاری در شرکتهای تسلیحاتی یا اعطای وام به پروژههای نظامی اسرائیل، نقشی کلیدی در تداوم جنگ ایفا میکنند. حتی برخی صندوقهای بازنشستگی در اروپا و آمریکا، بدون اطلاع سهامداران عادی، در شرکتهای تولیدکننده سلاح برای اسرائیل سرمایهگذاری کردهاند.
شبکههائی مانند CNN، BBC و «نیویورک تایمز» با پوشش یکجانبه و استفاده از ادبیات جانبدارانه (مانند «درگیری» به جای «نسلکشی» یا «تروریست» به جای «مقاومت»)، افکار عمومی را دستکاری میکنند. این رسانهها با سانسور اخبار کشتار غیرنظامیان، فضائی برای توجیه جنایتهای اسرائیل ایجاد میکنند.
برخی دانشگاههای معتبر غربی مانند «هاروارد»، MIT و «استنفورد» با همکاری مؤسسات نظامی اسرائیل، پروژههای تحقیقاتی مشترک در زمینههای امنیتی و هوش مصنوعی اجرا میکنند. این همکاریها نهتنها به پیشبرد تکنولوژیهای سرکوبگرانه کمک میکند، بلکه جنایتهای اسرائیل را با پوشش «علمی» عادیسازی مینماید.
شرکتهای نفتی مانند «شورون» و BP از طریق مشارکت در پروژههای حفاری در آبهای اشغالی فلسطین، به غارت منابع طبیعی فلسطینیان ادامه میدهند. این شرکتها با پرداخت مالیات به دولت اسرائیل، به بودجه نظامی آن یاری میرسانند.
«اقتصاد نسلکشی» نشان میدهد که جنگ امروز فقط یک نبرد نظامی نیست، بلکه آزمونی برای وجدان بشریت است. مقابله با این سیستم نیازمند افشای زنجیرۀ همدستان، تحریم اقتصادی شرکتهای جنایتکار و فشار مردمی بر دولتهاست. هر خرید، هر سرمایهگذاری و هر سکوت، میتواند به قطعهای از این پازل مرگ تبدیل شود. پرسش اینجاست: آیا جامعۀ جهانی اجازه خواهد داد سودجویی چند شرکت و دولت، نسلکشی را به «تجارتی عادی» تبدیل کند؟
***
در جبهه نبرد طبقاتی
مروری بر اخبار و گزارشات کارگری مرداد ماه ۱۴۰۴
مسئولان جمهوری اسلامی که از چهار دهه پیش با پیش گرفتن سیاستهای نئولیبرالی غارت ثروتهای ایران را آغاز کردند، از ابتدا میدانستند بدون سرکوب فیزیکی پیشگامان طبقات زحمتکش و نابود کردن هرگونه تشکل کارگری، امکان بیحقوقسازی کارگران و زحمتکشان را بدست نمیآورند. ولی هرگز گمان نمیکردند که با چپاول و انباشت سرمایه در دست خودیها، طبقه سرمایهدار ایران، صاحب الیگارشهائی میشود که حتی در زمان جنگی که به ترور و کودتا بیشتر شباهت داشت، «بیوطنی» خود را رها نکرده و از تسلیم و سازش سخن به میان میآورند.
با شروع جنگ دوازده روزه، ناخدایان بیخرد حاکم بر هستی ایران، به فکر دلجوئی از صاحبان ثروت ایران افتاده و وعده و وعید بسیار دادند تا این ملت غیور و وطن پرستی را که در کنار دشمن قرار نگرفته است، در کنار خود حفظ کنند! ولی با توقف جنگ، باز هم دَر بر همان پاشنه سابق چرخید و (اخراج، تعویق حقوق، عدم پرداخت بیمه و عقبانداختن «تصویب و اجرای» قوانین مربوط به حق و حقوق کارگران و زحمتکشان) در دستور کار قرار گرفت و آن هم به شکلی که گویا در جنگ دوازده روزه، تیرشان به سنگ خورده است که مردم برای سرنگونی به خیابان نریختهاند و همدست امپریالیستها و صهیونیستها نشدهاند!، و حالا با تشدید سیاستهای ایران بربادده صحنه را برای حمله بعدی دشمن آماده میکنند تا دو دستی ایران را به غرب تقدیم کرده و از حرکت به سوی جهان چند قطبی جلوگیری شود.
بیثباتی اقتصادی، قطعی طولانی مدت و مکرر برق و آب، رکود در بازار کار و شرایط اسفناک معیشت اکثریت مردم، اخراج گسترده نیروی کار در بخشهای تولیدی و خدماتی، این گمان را بوجود میآورد که گویا غربگرایان لانه کرده در اتاق بازرگانی و بسیاری از پستهای حساس و مسلط به شریانهای اقتصادی به عمد تلاش دارند تا زمینه را برای شورش گرسنگان در زمان حمله بعدی فراهم کنند!؟
قیمت کالاهای خوراکی پس از جنگ تا به اکنون در چنین مدت کوتاهی ۱۰ تا ۳۰ درصد گرانتر شدهاند، در صورتی که دستمزدها و مستمریبازنشستگان افزایش که پیدا نکردهاند و با تأخیر نیز پرداخت میشوند. سفره کارگران دیگر رنگ گوشت، مرغ، برنج، میوه و لبنیات را نمیبیند و حتی با گران شدن ۵۲ درصدی نان، دیگر چیزی برای خوردن باقی نمیماند.
کارگران شاغل و بازنشسته، که همواره در صحنه مبارزه حقخواهی حضور داشتند، در زمان جنگ همانند سال ۱۴۰۱ در غائله «زن زندگی آزادی»، مطالبات خود را مسکوت گذاشتند و یک صف در مقابل دشمن خارجی ایستادند. ولی امروز بعد از توقف جنگ، وقتی شاهد یکهتازی دوباره سرمایهداران زالو صفتاند و میبینند در زمانی که امکان خطر حمله مجدد دشمن خارجی وجود دارد، بواسطه سیاستهای غربگرایان، بار دیگر با «تهدید، بازداشت، اخراج، معوقات مزدی، خلف وعدهها و ...» روبرو گشتهاند، به میدان آمده و اعتراضات صنفی را در دستور کار مبارزاتی خود قرار دادهاند.
کارگران که در جریان جنگ، برای دفاع از وطن، مطالبات خود را مسکوت گذاشتند، هم اکنون به خاطر بیمهری مسئولان و کارفرمایان با ناامنی شغلی و معیشتی روبرو گشته و در نتیجه به اعتصاب، تجمع، و اشکال اعتراضی دیگر رو آوردهاند و در مرداد ماه نیز رخدادهای مبارزاتی را رقم زدند. ولی اگر فشارهای اقتصادی، تورم، رکود، گرانی، قطعی آب و برق، بیکاری، اخراج، قراردادهای موقت و تعلیق حقوقهای زیر خط فقر افزایش یابد، خطر شورش گرسنگان و هجوم بیگانگان به احتمال بسیار وجود دارد. زیرا ستون اصلی حفظ امنیت کشور، همانا امنیت معیشتی طبقات زیرین، و وجود آزادیهای اجتماعی زنان و مردان جامعه است. آنچه مسئولان باید انجام دهند بازگشت به عقلانیت، پاکسازی دستگاههای دولتی از جاسوسان، کنار گذاشتن سیاستهای نئولیبرالی، کنترل قیمتها، ایجاد امکان فعالیت تشکلهای مستقل کارگری و بازسازی اعتماد کارگران و زحمتکشان است و آنچه ما کارگران و زحمتکشان میبایست انجام دهیم، ایجاد تشکلات مستقل خود و «مبارزه با برنامه» تحت هدایت سندیکاها و اتحادیهای واحد و سراسری است تا علاوه بر حفظ امنیت مرزها در مقابل امپریالیستها و صهیونیستها، برای بدست آوردن مطالبات برحق خود بکوشیم.
در ادامه اعتراضات کارگران شاغل و بازنشسته در مرداد ماه را مرور خواهیم کرد:
نفت، گاز و پتروشیمی
کارگران و پرسنل صنعت نفت و گاز، که از تولیدکنندگان اصلی ثروت ایران هستند، همچون گذشته با حفظ مواضع ضدامپریالیستی ضدصهیونیستی، برای بدست آوردن حقوق قانونی خود در مردادماه نیز دست از مطالبهگری برنداشتند و تجمعات اعتراضی پرشوری را برگزار کردند. کارگران رسمی نفت و گاز در گرمای جنوب و خطرات بسیار در محیط کار و دور از خانواده، باید حقوقهای اندک را تحمل کنند و کارگران غیررسمی علاوه بر داشتن مشکلات آنها، با حقوقهای باز هم کمتر و نبود امنیت شغلی و حتی تبعیض در استفاده از خدمات ضروری در لحظات حساس، نیز مواجه هستند. تا جائی که به خاطر دیر رسیدن به بیمارستان همانند «صابر آسایش» و یا نبود الزامات ایمنی مانند «سجاد عبدالهی» جانشان را از دست میدهند. اکنون بیش از ۹۵ درصد قراردادهای نیروی کار، قرارداد موقت، حتی با ماهیت روزمزد و بدون مدت مشخص است. اینها مجموعهای از مشکلات و بیتوجهی مسئولان و کارفرمایان است که مطالبات مبارزاتی کارگران را شکل داده است. کارگران رسمی و غیررسمی صنعت نفت در «اهواز، گچساران، آغاجاری، لاوان، سیری، عسلویه، جم، کنگان، سکوهای دریایی، انبار نفت ری، میدان آزادگان جنوبی، بیمارستان مرکزی نفت تهران، بندر ماهشهر، بندر امام، تاسیسات دریایی و ...» در اعتراض به بیتوجهی به مطالبات قانونی خود دست به اعتصاب، تجمع و راهپیمایی زدند که در اعتصاب کارگران پتروشیمی رازی در بندر ماهشهر عدهای از کارگران پیمانکاری (ارکان ثالث) به دادگاه احضار شدند که دو نفر به نامهای «احمد عساکره و احمد راشدی» بازداشت شدند و دهها کارگر نیز از کار اخراج شدند که در نهایت با تهدید و ارعاب آزاد و به کار بازگشتند.
پرستاران و کادر درمان
کادر بهداشت و درمان که همیشه با از خودگذشتگی برای خدمت آمادهاند، در دوران خطیر کرونا و دو جنگ تحمیلی 8 ساله و دوازده روزه به شکلی مثالزدنی در صحنه حضور داشتند، ولی با بیمهری مسئولان و سیاستگذاران درگیرند و با وجود تلاش شبانهروزی، از پاسخگوئی به نیازهای مادی خود ناتوانند و در اکثریت خود در زیر خط فقر زندگی میکنند و در موارد زیادی به دلیل مشکلات مالی نمیتوانند از خدمات درمانی کافی بهره ببرند و وقتی به اعتراض روی میآورند با تهدید و احضار به دادگاه روبرو میشوند تا جایی که همزمان با آغاز جنگ دوازده روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران، زمانی که جامعه پرستاری در حال سازماندهی نیروهای شاغل و بازنشسته برای تشکیل تیمهای اضطراری و خدمترسانی به مجروحان احتمالی بود، احضاریه دادگاه به دست دو عضو هیأت مدیره نظام پرستاری مشهد، که از فعالان شناخته شده این صنف هستند، رسید، که اعتراض «شورای هماهنگی اعتراضات پرستاران» را به این حرکت سرکوبگرانه موجب شد.
در مردادماه پرستاران در شهرهای سبزوار، بندرعباس، شیراز و تهران و ... تهران در اعتراض به کسر «چند میلیون از حقوق و همچنین حذف اضافه کار» از حقوق تیرماه، و پرستاران بیمارستان امام حسین شهرستان کنارک به عدم پرداخت ۱۰ ماه حقوق معوقه معترض شدند و پرتوکاران استانهای آذربایجان شرقی کرمانشاه، زنجان، کردستان، قزوین، مرکزی، اصفهان، خراسان جنوبی، و برخی دیگر از استانها، مقابل استانداری استان مربوطه خود، دست به تجمع سراسری زدند و خواهان تحقق فوری «اختصاص شماره نظام حرفهای، تشکیل اداره کل امور پرتوها در وزارت بهداشت، شمول قانون ارتقاء بهرهوری و تعرفهگذاری عادلانه خدمات تصویربرداری پزشکی» شدند.
دانشجویان دکتری وزارت بهداشت نیز در اعتراض به افزایش ناچیز کمکهزینه تحصیلی و وضعیت معیشتی نامناسب خود، مقابل ساختمان اصلی وزارت بهداشت تجمع اعتراضی برگزار کردند. و کادر درمان و پزشکان بزرگترین مرکز درمانی و بیمارستان مرکزی وزارت نفت با ارسال نامهای به ریاست بیمارستان اعتراض خود را به عدم واریز حقوق اعلام کردند.
بازنشستگان
یکی از نتایج سیاستهای غارتگرانه نئولیبرالی در چهار دهه گذشته، سقوط بازنشستگان به دره فقر بوده است. بازنشستگانی که سالها برای این آب و خاک عمر خود را گذاشتهاند، به جای آرامش و استراحت در کنار عزیزان خود میبایست با مشکلات عدیده مسکن، درمان، خوراک و ... دست و پنجه نرم کنند، و بیکاری و فقر فرزندان و نوادگان خود را نیز ببینند. بازنشستگان نیز که از داشتن تشکل مستقل و فراگیر قانونی محروماند، بدون هماهنگی و ارتباط ارگانیک با یکدیگر در اعتراض به شرایط وحشتناک معیشتی خود دست به اعتراض میزنند.
در مردادماه بازنشستگان فرهنگی سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۳، بازنشستگان شرکت هواپیمایی ایران (هما)، بازنشستگان تامین اجتماعی در شهرهای «اهواز، شوش، تهران، اراک، رشت و کرمانشاه»، بازنشستگان صنعت فولاد اصفهان، بازنشستگان مخابرات ایران در شهرهای «تبریز، ارومیه، سنندج، بیجار، مریوان، تهران، اصفهان، کرمانشاه و ...» و بازنشستگان سازمان صدا و سیما در اعتراض به «شرایط اسفناک معیشتی، حقوقهای زیر خط فقر، تورم، گرانی، بیتوجهی مسئولان به مطالبات قانونی و بر حق» خود، در روزها و شهرهای مختلف مقابل ادارات مربوطه دست به تجمعات اعتراضی زدند.
کارگران صنوف دیگر
کارگران و زحمتکشان در ادامه اعتراضات گذشته خود در مردادماه در اعتراض به «تهدید و بازداشت، نبود امنیت شغلی و معیشتی، نبود الزامات ایمنی در محیط کار، گرانی و تورم، تبعیض و بیتوجهی مسئولان و کارفرمایان» به اشکال مختلف از جمله اعتصاب و تجمع دست به اعتراض زدند.
کارگران «فولاد سیادن، فولاد پارس سیستان، فولاد پارس هفت تپه، فولاد پارس دیلم در صومعه سرا، سایپا کاشان، پروژه عمرانی شرکت وزان در ایرانشهر، شرکت ملی کشت و صنعت و دامپروری پارس در پارس آباد مغان، معادن مس و طلای سفیدآبه، معدن طزرِه، کارخانه اکسید منیزیم سربیشه، اپراتورهای شرکتی برق کشور، نگهداری خط و ابنیه فنی راه آهن اندیمشک، پیمانکاری پروژه راهآهن چابهار به زاهدان، شهرداری بندرماهشهر، شهرداری زنجان، مهندسان ناظر شهرداری تهران، شهرداری سنندج، شهرداری منطقه دو زاهدان، خدمات شهری و رانندگان شهرداری شوش، حجمی مجموعه شهرداری سنندج، رانندگان استیجاری شهرداری زاهدان، شهرداری شادگان در استان خوزستان، فروشگاه رفاه گیلان، فروشگاه زنجیرهای رفاه و قرقبانان جنگلهای شمال نور» با اعتصاب، تجمع و نامه نگاری تلاش کردند تا مطالبات قانونی و برحق خود را به گوش ناشنوای مسئولان برسانند.
مبارزات کارگران، پرستاران و فرهنگیان شاغل و بازنشسته پرشور و بی وقفه ادامه دارد ولی به دلیل نبود سندیکاهای مستقل حامی کارگران در محل کار و عدم وجود یک اتحادیه واحد، سراسری و رزمنده و نبود یک برنامه واحد مبارزاتی در سراسر کشور، این مبارزات در مقابل سرکوب فیزیکی و امنیتی سرکوب مزدی و بیحقوقسازی زحمتکشان توسط سرمایهداران و سیاستهای نئولیبرالی حکومت حامی سرمایه، یا به جایی نمیرسد و یا دستاورد بزرگ و قابل توجهای ندارد. ما کارگران بدون داشتن تشکلات مستقل صنفی و رهبری حزب پیشتاز طبقه کارگر ره به جایی نمیبریم و با تشکل و مبارزهای با برنامه و طولانی پیروز میدان مبارزه طبقاتی خواهیم بود. راه دیگری متصور نیست!
چاره کارگران وحدت و تشکیلات است!
***
مبارزه کارگران فولاد سیادن ابهر، وظیفه ما چیست؟
مقاله زیر در تارنمای «کارگری پیکان» منتشر شده است و نویسنده تحلیل و بررسی صحیح و همه جانبهای در مورد وضعیت کارگران ایران و وظایف آنها در شرایط بحرانی کنونی ارائه داده است. ما این مقاله را بخاطر اهمیت مسائل کارگری، چشمانداز مبارزه کارگران و شکل برخورد با حاکمیت و دشمان خارجی و توازن قوا انتشار میدهیم، به این امید که برای کارگران و مبارزانی که دستی در آتش مبارزه دارند، مفید افتد.
(هئیت تحریریه)
چگونه میتوان مقابل تجاوز ایستادگی کرد؟ ابزار ما کارگران در این مبارزه چیست؟ باید دوش به دوش دولت و سرمایهداران مبارزه کنیم؟
آغاز
با توقف تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران، در کارخانهها و محیطهای کار شرایطی به وجود آمده که اگر ادامه یابد گلوی طبقۀ کارگر را بیش از پیش خواهد فشرد. افزایش فشار کار، تأخیر در پرداخت دستمزدها و تهدید واخراج کارگران آغاز شدهاست. عزم کارفرمایان برای انتقال هزینههای جنگ به طبقۀ کارگر به روشنی قابل ملاحظه است و دولت نیز قصدی برای دخالت و محدود کردن کارفرمایان ندارد. خطرات بزرگی پیش روی ماست که اهمیت تکتک این مسائل و لحظات را دو چندان کرده است.
تجاوزگران امیدوار بودند مردم علیه جمهوری اسلامی به خیابان بیایند. قصد آنها به خیابان کشاندن مردم، استفاده از اختلافات قومی و نژادی، مسلح کردن گروههایی مثل مجاهدین خلق و به وجود آوردن شرایطی مثل سوریه بود. هدف تضعیف دولت جمهوری اسلامی، ایجاد هرج و مرج دائمی و جنگ داخلی بیپایان است. خطری که برای طبقه کارگر و مبارزات آن به مراتب بزرگتر از استثمار و سرکوب به دست دولت جمهوری اسلامیاست.
موفقیت امپریالیستها یعنی انهدام اجتماعی، و نابودشدن نتایج سالها کار و مبارزۀ طبقاتی کارگران در زمانی کوتاه. هرچند آنها در جنگ 12 روزره به اهداف خود نرسیدهاند، اما خطر رفع نشده است.
چگونه میتوان مقابل تجاوز ایستادگی کرد؟ ابزار ما کارگران در این مبارزه چیست؟ باید دوش به دوش دولت و سرمایهداران مبارزه کنیم؟ باید گذشته را فراموش کنیم و به جمهوری اسلامی و سرکوبگران کارگران اعتماد کنیم؟
در این نوشتۀ کوتاه، ابتدا تلاش میکنیم شناختی از شرایط و خطرات بدست بیاوریم. سپس با یک مثال از مبارزۀ کارگران فولاد سیادن شهرستان ابهر، سعی میکنیم نشان دهیم که ما کارگران چه وظایفی بر دوش داریم، و برای انجام این وظایف، چه امکاناتی در دست داریم.
چرا اسرائیل و آمریکا امیدوار بودند مردم علیه جمهوری اسلامی قیام کنند؟
شرایط امروز ما نتیجۀ سالها حاکمیت سرمایهداری جمهوریاسلامی و تحریمهای بینالمللیست. دستمزدهای کم، قراردادهای کوتاهمدت (یک و چندماهه)، نبود امنیت شغلی و کارکردن تا آخر عمر شرایط امروز طبقۀ کارگر است. خدماتی مثل بیمه و درمان، آموزش و بهداشت رایگان یا ارزان، بیمۀ بیکاری و مرخصیهای استعلاجی، سال به سال در حمایت از سرمایهداران و به ضرر کارگران تضعیف و یا حذف شده است.
اکثر جمعیت جامعه در شرایط بسیار سختی در حال زندگی هستند و شرایط روز به روز وخیمتر شدهاست. در مقابلِ فقر گستردۀ کارگران و فرودستان ثروت بیپایان سرمایهداران قراردارد. در مقابلِ جمعیت عظیم مستأجران و حاشیهنشینان صدها هزار خانۀ خالی از سکنه قرار دارد، و در مقابل آزادی بدون مرز سرمایهداران، سرکوب هرگونه مبارزۀ طبقاتی کارگران خودنمایی میکند.
اکثر جمعیت جامعه آرزوی تغییر شرایط کنونی و نابودی عاملان آن را دارند. دلیل امیدواری آنها به شورش عمومی همین شرایط است.
آیا شرایطی بدتر از شرایط کنونی نیز ممکن است؟
اتفاقات سالهای اخیر خاورمیانه نشانداده شرایط کنونی ایران، زمینی حاصلخیز برای پروژههای امپریالیستی است. امپریالیستها امیدوار بودند با شروع جنگ و قیام مردم علیه جمهوری اسلامی، شرایط را بدست بگیرند و کاری را انجام دهند که در انجام آن استاد هستند: ایجاد انهدام اجتماعی.
ممکناست تبلیغات رسانههای طرفدار غرب قبل از حمله به کشورهایی مثل عراق و لیبی و سوریه را به یاد نداشته باشیم. اما نتیجه اقدامات آنها پیش چشم ما قرار دارد: ویرانیهای گسترده، گروههای مسلح و مزدور، و درگیری، جنگ و کشتار هرروزه. برای ایران نیز چنین چیزی در نظر دارند. آنها با وعده بهشت وارد میشوند و در زمان بسیار کوتاهی جهنم به پا میکنند.
این روزها در اطراف خود زیاد شنیدهایم که «شرایط از این بدتر نمیشود». اما آنچه امپریالیستها برای ما به ارمغان خواهند آورد، به مراتب وحشتناکتر از شرایط کنونیست. ما باید به شرایط سوریه، همچون آیندۀ احتمالی خود نگاه کنیم. اگر ما خواهان بهتر شدن اوضاع هستیم، باید مقابل تجاوز امپریالیستی ایستادگی کنیم.
مقاومت مقابل تجاوز و امپریالیسم چگونه ممکن است؟
مقابله با ارتشهای تا بن دندان مسلح، بدون همراهی اکثریت عظیم جامعه تلاشی بیهوده است، و هرگاه طبقات کارگر و فرودست به مبارزه بپیوندند، شکستدادن آنها غیرممکناست.[1] کارگران، فرودستان و خانوادههای آنها طبقۀ اصلی اجتماع و اکثریت جمعیت هستند. ایستادگی مقابل تجاوز بدون بهبود شرایط این جمعیت، کاهش شکاف طبقاتی و مبارزه با فقر گسترده غیرممکن خواهد بود. هر نیرویی باعث تشدید فقر و شکاف طبقاتی شود، در عمل به پروژه اسرائیل یاری رساندهاست.
جمهوری اسلامی در شعارها و تبلیغات خود مبارزه با ستمگران خارجی را تبلیغ میکند، اما در عمل با اجرای سیاستهای سرمایهداری و سپردن طبقۀ کارگر به تیغ بیرحم سرمایهدارن یکی از پایههای اصلی مقابله با این ستمگری را تضعیف میکند. چه قبل از تجاوز اسرائیل و چه پس از آن، جمهوری اسلامی با حمایت کامل از سرمایهداران علیه کارگران، نشانداده که هیچ درکی از این پایۀ مهم ایستادگی در برابر ستمگران خارجی (درستتر بگوییم: امپریالیستها) ندارد و هیچ ارادهای برای تقویت آن نیز در جمهوری اسلامی پیدا نمیشود.
بنابراین از یک طرف باید مقابل تجاوز و نقشههای امپریالیستها ایستاد، و از طرف دیگر مقابل دولت سرمایهداری داخلی. اینها چگونه ممکن است؟
چه باید کرد؟
گفتیم که شرایط سخت زندگی طبقات کارگر و فرودست، زمینۀ تجاوز امپریالیستها را به وجود آورده و بدون بهبود شرایط زندگی این طبقه، خطر انهدام اجتماعی پیش روی ما قراردارد. دولت ارادهای برای محدودکردن سرمایهداران و تغییر رفتار گذشته خود ندارد. یک طرف تجاوز امپریالیستها، طرف دیگر هجوم سرمایهداران و دولت داخلی. چه باید کرد؟ چگون میتوان مقابل دو دوشمن جنگید؟ پاسخ مبارزه طبقاتیست.
دولت به میل و رضایت خود دست از حمایت سرمایهداران بر نمیدارد. هرگاه طبقه کارگر آگاه و متحد شده توانسته سیاست خود را به دولت تحمیل نماید. مجبور کردن دولت به اجرای سیاستهایی برای محدودکردن سرمایهداران و حمایتاز کارگران، باید نخستین هدف مبارزه باشد. باید دولت را مجبور کنیم که از گسترش خصوصیسازی دست بکشد، و کارفرمایان را در اخراج کارگران و تأخیر در پرداخت دستمزدها محدود کند. مصادره اموال سرمایهداران فراری به نفع عموم، گرفتن مالیاتهای سنگین از ثروتمندان، جلوگیری از خالی ماندن خانهها و گسترش حاشیه نشینی و جلوگیری از تحمیل هزینههای تجاوز امپریالیستی به زندگی کارگران باید توسط مبارزه طبقاتی کارگران به دولت تحمیل شود.
گسترش مبارزۀ طبقاتی، قدرت کارگران در مقابل سرمایهداران را تقویت خواهد کرد. مقاومت مقابل اخراج، تهدید و تحقیر کارگران، مبارزه علیه تأخیر در پرداخت دستمزدها و افزایش فشار کار روزانه، و تلاش برای بهبود شرایط کلی کارگران باید در دستور کار مبارزه قرار بگیرد. کارگران پس از جنگ در اکثر محیطهای کاری با این دشواریها روبهرو بودهاند. اگر خود به مبارزه روی نیاوریم، هیچکس از ما دفاع نخواهد کرد.
گسترش مبارزه در شرایط کنونی، باعث بهبود وضعیت زندگی، گسترش روحیه مبارزه و اتحاد و افزایش آگاهی کارگران و فرودستان میشود و مستقیماً به مبارزه علیه امپریالیستها کمک میکند، و زمینه بروز انهدام اجتماعی را کمرنگتر خواهد کرد. اتحاد و مبارزه طبقاتی اسلحه ما مقابل هر دو دشمن است.
باید از خطرات مسیر حرکت خود آگاه شویم تا بتوانیم برای آن چارهای بیندیشیم. خطر انهدام اجتماعی در شرایط کنونی خطری بسیار بزرگتر برای ماست. باید مبارزۀ طبقاتی خود را به گونهای پیش ببریم که به تقویت امپریالیستها منجر نشود، و یکی از اهداف ما باید مجبور کردن دولت به مقاومت مقابل امپریالیستها و هشدار دادن در مورد عواقب تسلیم باشد. شرایط بسیار پیچیدهاست و هر گام با هوشیاری کامل برداشته شود.
آگاهی شرط لازم برای مقابله با خطرات است، اما کافی نیست. تبدیل این آگاهی به دستور کارهای مشخص نیز ضروریست. مشورت و صحبت در مورد مسائل و خطرات و متحد شدن در محیطهای کار، شکل دادن به اتحادهای جدید و تقویت اتحادهای قدیمی و با خبر بودن از شرایط و مبارزات سایر کارگران وظیفه هر روزۀ ماست.
در ادامه با اشاره به مثال کارگران کارخانه فولاد سیادن ابهر، تلاش می کنیم معنی حرفهای خود را مشخصتر کنیم.
از مبارزه کارگران فولاد سیادن ابهر چه میتوان آموخت؟
به گزارش سایت ایلنا و چند سایت دیگر، در روز پنجشنبه دوم مرداد ماه 1404 ، کارگران کارخانه فولادسیادن در شهرستان ابهر، متحد شده و مقابل اداره کار و دادستانی شهرستان ابهر تجمع کردهاند. اعتراض اصلی کارگران به تأخیر در پرداخت دستمزد بوده است. در خبرها آمده که مسئولان در محل تجمع قول پیگیری مشکلات را دادهاند، اما پس از پایان یافتن تجمع کارگرانِ شیفت شب از حضور در محل کار منع شدهاند. بهانه کارفرما کاستن از هزینههای تولید بودهاست. در این کارخانه نزدیک به 300 کارگر مشغول کار هستند، و تأخیر در پرداخت دستمزدها، و تهدید به اخراج سابقهدار است.
تلاش کارگران برای دستیابی به حقوق قانونی خود، تهدید و اخراج کارگران توسط کارفرما، و سکوت دولت داستان آشنا و پرتکراریست. تا اینجا رفتار دولت و کارفرما نسبت به قبل از جنگ تغییری نکرده است. معنی این اتفاقات چیست: قرار است دستمزد با تأخیر چندماهه پرداخت شود، و در صورت اعتراض کارگران اخراج شوند.
در مقابل، کارگران گامهای اول اتحاد خود را برداشتهاند و دست به تجمع زدهاند. در گام اول نتیجه اخراج بوده است. بیایید بررسی کنیم که برای ادامه مبارزه چه گزینههایی پیش روی کارگران فولاد سیادن است:
کارگران باید به مبارزۀ خود تا رسیدن به اهداف اولیه ادامه دهند. موفقیتهایی مثل به روز شدن دستمزدها روحیۀ کارگران را تقویت میکند.
کارگران باید متحدانه از همسنگرهای اخراج شده خود حمایت نموده و اخراج نشدنآنها را به هدف اصلی مبارزه خود تبدیل کنند. پذیرفتن اخراج همسنگرهای خود اشتباهی مهلک است.
مبارزه کارگران غیرقانونی نیست، اما تأخیر در پرداخت دستمزدها در هر شرایطی غیر قانونیست. دستمزد و بیمه کارگران جزو دیون ممتازه است و از نظر قانونی باید فورا پرداخت شود. کارگران باید با تکیه بر مطالبات قانونی اتحاد خود را محکم کنند.
در صورت سکوت و بیعملی ادارۀکار، کارگران میتوانند قدرت خود را از طریق شرکتدادن خانوادههای خود در تجمعات چندبرابر کنند. تأخیر در پرداخت دستمزد، اثرات غیرقابل جبرانی را بر زندگی خانوادههای کارگران دارد. کارگران باید خانوادههای خود را در آگاهی کامل نسبت به کار و مبارزات خود قرار دهند.
این لحظه از مبارزه با هر نتیجهای (چه شکست، چه پیروزی)، نباید نقطه پایان مبارزه باشد. آنها باید اتحاد خود را تقویت و تثبیت نمایند. کارگران ابهر باید یک گام به پیش بردارند و اتحاد خود را در شکل یک نهاد مستقل دائمی مثل سندیکای مستقل تثبیت کنند. بدون ارتقای این اتحاد لحظهای به اتحاد پایدار کارفرما در اولین فرصت با شناسایی و اخراج رهبران مبارزه، حاصل و تجربیات این مبارزه را از بین خواهد برد. رهاکردن مبارزه در این مرحله یک گام به عقب و شکست مبارزه در آینده خواهد بود.
کارگران آگاه در کارخانه فولاد ابهر، باید وظیفه خود در مقابل کل طبقه کارگر را بشناسند و اهمیت این وظیفه را به همکاران خود گوشزد کنند. اگر آنها گامی به پیش بردارند، الگویی برای سایر کارگران خواهند بود و به سهم خود مبارزه طبقاتی را به پیش بردهاند. آنها نباید با اولین دستاوردها یا تهدیدها از مبارزه خود عقبنشینی کنند.
سایر کارگران شهرستان ابهر، و حتی کل کارگران نیز وظایفی در مقابل این کارگران بر عهده دارند که به آنها اشاره میکنیم:
در صورت اقدام کارفرما برای اخراج کارگران مبارز و جذب کارگران جدید، کارگران شهرستان باید با خودداری از استخدام شدن در این کارخانه از همطبقهای های خود حمایت نمایند. باید علیه چنین کارفرمایی افشاگری شود.
کارگران دیگر باید با کارگران ابهری ارتباط گرفته و حمایت از آنها و صحبت از تجربیات خود به آنها با قوت قلب دهند
برای کارگرانِ دیگر شهرستان که با تأخیر در پرداخت در دستمزد مواجه هستند این میتواند فرصتی باشد برای متحد شدن و اعتراض به این مسأله. آنها میتوانند با تجمع در محل کار خود و یا مقابل اداره کار حمایت خود را نشان دهند و گامی نیز در راستای اتحاد خود بردارند.
سرنوشت کارگران ابهری، درد مشترک کارگران در کل ایران است. پرداخت دستمزدهای معوقه، تغییر بزرگی در زندگی کارگران به وجود نمیآورد. اما گامی به سوی متحدشدن در این شرایط، ما را یک گام از فاجعه دور میکند.
کارفرمای کارخانۀ فولاد سیادن ابهر، با تهدید و اخراج کارگران در حد توان خود به پروژه اسرائیل و امریکا کمک میکند. ادارۀ کار و کل دولت جهموری اسلامی با سکوت و بیعملی خود مقابل چنین کارفرمایانی در همین مسیر گام خواهند برداشت. دولت میتواند هزاران شعار زیبا در تلویزیون پخشکند، اما چنین عملکردی گام برداشتن در مسیر انهدام اجتماعیست.
ما کارگران با تقویت و گسترش مبارزه طبقاتی، نباید اجازه دهیم دولت و سرمایهداران با اخراج ، تأخیر در پرداخت دستمزد، و سرکوب اتحاد و مبارزه کارگران به پروژه امپریالیستی کمک کنند. ما مقابل دو دشمن میجنگیم، اما یک سلاح در اختیار داریم. هر گام در این مسیر ارزشی بیمانند دارد.
باید حصارها را بشکنیم و به مرزهای جدید پا بگذاریم. اگر تا دیروز فقط در جمع دوستان خود صحبت میکردیم، امروز واجباست که با همکاران دیگر نیز همصحبت شویم. اگر مقابل خیانتها سکوت کردهایم، از امروز باید بیتفاوتی را کنار بگذاریم. اگر فقط به همکاران و محیطکار خود فکر میکردیم، امروز ضروریست که از سایر کارگران و مبارزات آنها نیز خبر داشتهباشیم. در هر قدمی از اتحاد و آگاهی هستیم، باید قدمی دیگر به جلو برداریم. اگر تا دیروز، شمشیر به دست داشتهایم، امروز باید تفنگی فراهم کنیم. خطرات بزرگتر، وظایف بزرگتری پیش روی ما گذاشته، و مبارزهای متحدتر و قدرتمندتر باید در دستور کار قرار بگیرد.
[1] تاریخ درسهای آموزندهای دارد. مقاومت یمنیها (به عنوان یکی از فقیرترین کشورهای دنیا) مقابل سگهای درندۀ امپریالیسم، مقاومت خلق ویتنام مقابل تجاوز آمریکا و سرآمد همۀ آنها مقاومت نزدیک به هشتادسالۀ فلسطین مقابل وحشیترین نیروهای تاریخ، همگی مثالهایی از مقاومت، ایستادگی و شکستناپذیریست.
***
«نرگس محمدی» برنده جایزه صلح نوبل: «فعالیتهای هستهای ایران باعث فقر و فلاکت داخلی و جنگ شده است
«نرگس محمدی زندانی سیاسی، نماد انقلاب مخملی، جنگ و سرسپردگی»
خانم «نرگس محمدی» در نشست صلح نروژ به مناسبت سالگرد حمله اتمی آمریکا به ژاپن و فاجعه هیروشیما و ناکازاکی شرکت کرد. وی از پیش اعلام کرده بود که «هدفاش در این نشست افشای سیاستهای هستهای ایران است که موجب فقر و فلاکت مردم و جنگ شده است»!!
اینکه ادبیات «فعالین حقوق بشر» و جایزهبگیر با ادبیات ویرانیطلبان، فرقه مجاهدین رجوی، سلطنتطلبان و ترامپیستها مشترک است، موضوعی اتفاقی نیست. «نرگس محمدی» قرار نبود در جلسه نروژ حمله دو کشور اتمی به ایران را، که نقض آشکار حقوق ملل و حق حاکمیت ملی ایران است، محکوم کند، خیر او آهنگ آن داشت تا بیشرمانه به افشای قربانی، یعنی کشوری که مورد تجاوز قرار گرفته است، بپردازد و حملات خارجی به ایران را سفید شوئی و مشروع جلوه دهد.
در بیوطنبودن وی و سرسپرده بودن این جماعت همین بس که بین ایران و جمهوری اسلامی تفاوت قائل نیست و مردم کشور را نیز مستحق فشار تحریم اقتصادی و تجاوز نظامی و بمباران هوائی میداند. تاکنون هیچ یک از ممالکی که توسط امریکا و اروپا مورد تحریمهای اقتصادی و مداخله قرار گرفتهاند، جز تشدید فقر و مصیبت برای مردم حاصلی نداشته است. عراق نمونه روشنی از این جنگ اقتصادی و مداخله نظامی است که فرجامی جز بیش از مرگ ۵۰۰ هزار کودک نداشته است. اپوزیسیون خودفروخته عراق امروز پس از ٢٢ سال از فاجعه تحریم اقتصادی و حمله نظامی، هنوز شهامت بررسی این فاجعه را ندارد.
«نرگس محمدی» نظیر استادش «شیرین عبادی» - هر دو ایرانی، هر دو مخالف جمهوری اسلامی، هر دو دوستدار غرب استعمارگر و جنایتکار - موفق به دریافت جایزه بیاعتبار «صلح نوبل» شد. البته به جز تعداد معدودی دستآموز و آدمیان سفارشی که هلهله کردند و مطبوعات غرب در هلهله آنها دمیدند، جامعه ایران و جهان پوزخند تمسخر بر گوشه لب داشت. این اعطای جایزه به وی، منجر به برخوردهای گوناگون در میان اپوزیسیون ایران شد. مواضع اپوزیسیون انقلابی قابل پیشبینی بود، ولی مواضع اپوزیسیون خودفروخته، کاملاً چپ اندر قیچی است. در حالی که برخی صریحا از این اقدام کمیته نوبل حمایت کردند، پارهای نیز گامهای حمایتی خویش را با احتیاط برمیدارند. برخی هم حتی از منظر حسادت و رقابت به مخالفت با آن برخاستهاند. ولی موضع ما روشن است. «نرگس محمدی» برگزیده آمریکا و اسرائیل علیه ایران است. «نرگس محمدی» بارها صریحا اعلام کرده و از اتحادیه اروپا خواسته است تا با «فشار حداکثری به رژیم شرایط را برای گذار از رژیم جمهوری اسلامی به رژیمی دیگر فراهم سازد»!
این خانم برنده جایزه صلح، خواهان تشدید تحریمهای اقتصادی و مداخله خارجی برای تغییر نظام سیاسی در ایران است. تغییر برای چه؟ برای ادامه سیاستهای نئولیبرالی، ورود سرمایههای خارجی، تعمیق خصوصیسازیها و به متحد غرب تبدیل شدن در منطقه و مخالفت با سیاست گردش به شرق ایران در نظم جدید جهانی. آن هم معلوم نیست که همین سیاستِ راستِ امپریالیستی و مداخله خارجی به جنگ داخلی نیانجامد!
این خانم هم «زندانی سیاسی» محسوب میشود اما آزادانه از زندان و بیرون زندان با دولتها و کمیتههای رنگارنگ جقوق بشر، که کوچکترین گامی در مورد نسلکشی صهیوفاشیسم اسرائیل در غزه جز چند اطلاعیه بیسر و ته برنداشتهاند، در تماس است و گفتگو میکند و اساسا شکل پوشش و سر و وضعاش در مقابل دوربین نشان میدهد که چنین فردی هیچ سنخیتی با زندانی سیاسی به معنای واقعی کلمه ندارد.
در نشریه «توفان الکترونیکی» بارها نوشتیم هر زندانی سیاسی و یا مخالف نظام سیاسی حاکم الزاما مترقی و انقلابی نیست و نمیتواند مورد حمایت نیروهای انقلابی قرار گیرد! دفاع از حقوق دمکراتیک زندانی سیاسی و مخالفت با ضرب و شتم و شکنجه به معنای دفاع از ماهیت و اهداف ارتجاعی آن نیست! جمهوری اسلامی برای خوشرقصی کمیتههای امپریالیستی حقوقبشری به امثال «نرگس محمدی»ها آزادی میدهد، اما تا توان دارد برای کارگران و فعالین مدنی محدودیت ایجاد میکند و به سرکوب آنها میپردازد. «نرگس محمدی» محصول بیتدبیری و حماقت نظام جمهوری اسلامي است که تمرکزش را براینگونه افراد گذاشته و از نفوذ سازمانهای جاسوسی موساد و غرب غافل مانده و در جنگ تجاوزکارانه دوازده روزه غافلگیر شده است. آیا این بیخردان نئولیبرال حاکم از این غافلگیری و مذاکرات بزدلانه و تسلیمطلبانه سیاسی با آمریکا و تولید «زندانیان سیاسی» نظیر «نرگس محمدی»ها درسی خواهند گرفت؟
***
بوسه عاشقانه شاه
به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد کودتای ننگین 28 مرداد 1332
هفتاد و دو سال از کودتای ننگین 28 مرداد گذشت. نقش مخرب اکثریت روحانیت در سرکوب قیام ملی و استقلالطلبانه ملت ایران و پیروزی کودتا در ایران بر کسی پوشیده نیست. روحانیت ایران تنها در اقلیتی از دولت «دکتر محمد مصدق» دفاع میکرد. اکثریت روحانیت و مقامات دارای نفوذ همگی در کنار «محمدرضا شاه» و امپریالیسم انگلستان قرار داشتند. در حالی که «آیتﷲ خمینی»، «آیتﷲ بروجردی» در خفا از شاه دفاع کردند و به ظاهر بیطرفی خویش را نمایش میدادند، نمایندگان واقعی آنها از جمله «واعظی» به نام «محمدتقی فلسفی»، «آیتﷲ کاشانی»، «آیتﷲ بهبهانی» و نظایر آنها آشکارا در کنار استعمار انگلستان قرار داشتند و بر ضد کمونیستها و شخص «مصدق» علیه نهضت ملی شدن صنعت نفت لشگرکشی میکردند. اقدامات «آیتﷲ کاشانی» به قدری ننگین است که حتی جمهوری سرمایهداری اسلامی نیز ناچار شده به جعل اعلامیه و سند در توجیه مواضع خیانتکارانه وی بپردازد.
روحانیت مرتجع، که خود در کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ همدست امپریالیسم و ارتجاع داخلی بود، طبیعتا قادر نیست در افشاء ماهیت این کودتای ننگینِ ضدملی در کنار مردم ایران قرار گیرد و نقش روحانیت ارتجاعی را در زمان ملی کردن صنعت نفت ایران برملا کند؛ این است که این حاکمیت دودوزهبازی مینماید از جانبی میخواهد خود را مخالف امپریالیسم آمریکا و انگلیس جلوه دهد، تا تناقضی با مضمون انقلاب بهمن ۵٧ نداشته باشد و از جانب دیگر به توجیه اعمال زشت و ضدملی روحانیت ارتجاعی در زمان «دکتر مصدق» بپردازد. این حاکمیت کنونی طبیعتا با سلطنتطلبان فصول اشتراکی دارد که نمیتواند آنها را در مبارزه با سلطنتطلبان از سمپاتی و لغزش به سمت آنها بازدارد. این است که در ارزیابیهای آنها در عین حمایت بیچون چرایشان از روحانیت مرتجع بریتانیائی نوک تیز حمله خود را متوجه «دکتر مصدق» کرده و به این ترتیب در زمین کودتاچیان بازی میکنند و این است که «موسی غنینژاد»ها و «زیبا کلام»ها و «دنیای اقتصاد» و... دست باز دارند تا جعلیات خویش را بدون واهمه انتشار دهند. روحانیت حاکم در یک عرصه دیگر نیز متحد سلطنتطلبان است و آن هم در عرصه گسل میان نسلهاست. هر دوی این نیروها با وقوف نسل جدید به تاریخ گذشته ایران مشکل دارند. آنها هر دو با قیام سیام تیر مخالفاند و به این جهت نه در دوران سلطنت و در نه در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی این روز تاریخی که از طرف مجلسین ایران روز قیام ملی نامیده شد و تعطیل عمومی است به بزرگداشت این روز دست نزدند و همین روش را در مورد روز شانزدهم آذر ١٣٣٢ به کار بردند. آنها نیز مانند سلطنتطلبان در پی تربیت نسل جوانی هستند که از تاریخ ایران بریده باشد.
امروز شاید به فراموشی رفته باشد که «شعبان بیمخ»، «طیب حاج رضائی»، «امیر موبور»، «عشقی»، «رمضان یخی» و... این قدارهبندان معروف کودتای 28 مرداد، همه حزباللهی و از مریدان لات و چاقوکش «آیتﷲ کاشانی» بودند که به مناسبتهای گوناگون برای کشتار تودهایها و مخالفت با اقدامات ملی «دکتر مصدق» به عنوان لومپن پرولتاریا به میدان میآمدند و همین جمعیتِ به قول کارل مارکس «ده دسامبر» با دلارهای آمریکائی در دست، نقش ارعاب و سرکوب را در کودتای ضدملی 28 مرداد به عهده داشتند. «طیب حاج رضائی» تا 15 خرداد 1340 که اختلافات شاه و خمینی بروز کرد، در کنار شاه قرار داشت و تنها در آن زمان از وی روی تابید و به جناح روحانیت ضدشاه پیوست. ولی «شعبان بیمخ» تا روز آخر به شاه و خیانت به کشورش وفادار ماند و به آن نیز افتخار نمود؛ یک نسل سلطنتطلب بزن بهادُر، هرزه و چاله میدانی تربیت کرد که میداندار فضای مجازی شدهاند.
همین خدمت روحانیون تحت رهبری «کاشانی» به کودتا چیان بود که مورد مهر شاه شاهان قرارگرفت و همه امکانات تبلیغاتی را بر علیه نیروهای ملی و چپ و کمونیسم ،فراهم آورد. بوسههای عاشقانه شاه و نرد عشق با «کاشانی»ها سرانجام بهبار نشست. اکنون پسرش آهنگ آن دارد تا یاری یک جنایتکار جنگی در تل آویو «اشتباهات» پدرش را جبران کند!!
***
«تحریم» اسرائیل از سوی امپریالیسم آلمان آبکی و نمادین است
چند روز پیش صدراعظم آلمان «فریدریش مِرتْسْ» اعلا م کرد که «دیگر به اسرائیل سلاح نخواهد داد»!!
«کارلو ماسالا»، پروفسور علوم سیاسی در دانشگاه نظامی آلمان در شهر مونیخ، استاد کالج دفاعی ناتو در رُم و عضو هیئت مشاوره دانشگاه- آکادمی سیاست امنیتی آلمان، در مورد «تحریم تسلیحاتی» اسرائیل از جانب «فریدریش مرتس»، صدرعظم آلمان، میگوید: «این یک گام نمادین است و برای فرماندهی عملیاتی اسرائیل هم این اعلام موضع یک چنین گامی محسوب میشود. ارتش اسرائیل در نوار غزه هم اصلا آن را احساس نخواهد کرد». به دیده ما نیز از نظر سیاسی، بطور عمده یک اعلام موضع سیاسی آبکی آلمان در قبال اسرائیل است.
امپریالیسم آلمان هرگز در تحریمهای نظامی و غیرنظامی علیه اسرائیل شرکت نکرده و در آینده نیز نخواهدکرد. پروفسور «ماسالا» - که از خودشان است - مضافا معتقد است که «منظور دولت آلمان احتمالاً تحریم برخی از مهمات و قطعات یدکی مختلف» میتواند باشد. و سپس صریحاً ادامه میدهد: «همچنین مشخص است که ما از طریق شرکت «رنک»، انتقال تانکهای «مرکاوا برانتس» به اسرائیل، نیاز ارتش اسرائیل را تأمین میکنیم. و هر تانکی آسیب ببیند، ما فورا آن را جایگزین میکنیم».
فراموش نکنیم که در واقع، آلمان از همکاری تسلیحاتی با اسرائیل، نه تنها با ارسال تانک، مهمات و قطعات یدکی بلکه در زمینه سیستم دفاع موشکی «ارو» یا پهپادهای مسلح، سود قابل توجهی میبرد. تانکهای «مرکاوا برائتس» با فرستندههای آلمانی کار میکنند.
صدراعظم اعظم آلمان، این لابی بلامنازع «بلاک روک» به مثابه بزرگترین مؤسسه سرمایهگذاری جهان در رشته تسلیحات - که «مرتس» ۳ سال مدیر عامل شعبه آن در آلمان بود - نه میتواند و نه میخواهد که ارسال سلاح به اسرائیل، اوکراین و یا هر جای دیگر از جهان را تحریم کند. همانطور که در بالا اشاره رفت این به اصطلاح اعلام موضع «انتقادی» «مرتس» از اسرائیل، صرفا سیاسی و سمبلیک است و تنها به خاطر فشاری است که از جانب بیش از ۶۰٪ از مردم آلمان در مخالفت با ارسال سلاح به اسرائیل بر دولت امپریالیستی آلمان وارد آمده است.
به قول آقای «ماسالا» این موضع دولت آلمان به هیچوجه امنیت اسرائیل را به خطر نمیاندازد. «چیز مهمی در صادرات اسلحه آلمان به اسرائیل حذف نخواهد شد. مثلا زیردریاییهای «دلفین» آلمانی که میتوانند به کلاهک هستهای مجهز شوند، هم تحت تأثیر «تحریم» قرار نمیگیرند»(!!)
حتی برای همین به اصطلاح تحریمهای آبکی و سمبلیک جناب صدراعظم، صدای برخی از رهبران احزاب «دموکرات مسیحی (CDU) و «سوسیال مسیحی (CSU) »، سهیم در دولت، در آمده است.
آنها به موضع رسمی حزبشان در دفاع بی قید و شرط و همهجانبه از دولت فاشیستی اسرائیل اشاره کردند و حتی از این موضع آبکی «مرتس» در قبال اسرائیل فریاد اعتراضشان به آسمان رفته است. آنها صریحا خواهان نابودی کامل حماس هستند. البته همه اینها نمایش است زیرا که صدراعظمشان نیز همین مواضع را بیان کرده و از آن پیروی میکند. آنها نه تنها خواهان نابودی حماس بلکه خواهان سرکوب خونین هرگونه مقاومتی در فلسطین هستند تا با بر قرار کردن سکوت قبرستان در میان فلسطینها، به تدریج یا آنها را نابود کنند یا از سرزمینشان بتارانند.
اینکه خاخامها و صهیوفاشیستهائی نظیر نتانیاهو و حزباش، «بن گویر» وزیر امنیت ملی، «اسموتریچ»، وزیر دارایی و حزب راست افراطیشان علنا خواهان کشتار کودک و زن و مرد فلسطینیاند و عملا با حمله نظامی، تحریم غذا، آب و دارو و... به طور سیستماتیک مشغول نابودی آنها هستند، مورد انتقاد و اعتراض این به اصطلاح سیاستمداران همکار و همگام نسلکشی و پاکسازی قومی نیست. کشتار وحشیانه تاریخی در فلسطین برای «دموکراسی»خواهان و «حقوق بشر»طلبان مزور و شرور آلمان نه تنها عادی گشته، بلکه برای تداوم آن عملا، با استفاده از تمام امکانات پشتیبانی میکنند. چون اسرائیل به عنوان پایگاه منافع امپریالیسم غرب در خاورمیانه جهت سلطه بر منابع سرشار نفت و گاز منطقه و ادامه گسیل بیوقفه به غرب، باید با مشت آهنین ادامه حیات دهد.
***
به مناسبت هشتادمین سالگرد فاجعه بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی
پرتاب بمب وحشتناک اتمی در شهرهای پُرجمعیت «هیروشیما» و «ناکازاکی» و قربانیکردن هزاران نفر مردم غیرنظامی عکسالعمل منزجرانه بورژوازی امپریالیستی آمریکا و انگلیس در مقابل پیروزی درخشان ارتش سرخ در نبرد تاریخی و آزادیبخش «استالینگراد» بود. جنایتکاران امپریالیست میخواهند چنین جنایات هولناکی را به عنوان آئینه تمامنمای تمدن بشری به خورد تاریخ دهند و ماهیت جنایتکارانه آن را پردهپوشی نمایند.
در هشتاد سال پیش در روزهای ۶ و ٩ اوت ١٩۴۵ امپریالیسم جنایتکار آمریکا بمبهای اتمی خویش را، که قبلا در تاریخ ٢۶ ژوئیه در صحرای نیومکزیکو آماده و آزمایش کرده بود، برای زهرچشمگرفتن از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی لنینی و استالینی، برای سرکوب نهضت کارگری، برای ممانعت از اوج نهضتهای آزادیبخش و سرانجام برای تأمین سرکردگی خویش در منطقه اقیانوس آرام به شهرهای «هیروشیما» و «ناکازاکی» پرتاب کرد که حدود دویست هزار نفر در عرض یک ثانیه جان دادند. میلیونها خانه ویران شد و هزاران نفر آواره شدند و نسلها در اثر تاثیرات اشعه رادیو آکتیو به انواع و اقسام بیماریها دچار گشتند که پس از جنگ در بیمارستانهای «حقوق بشر» آمریکائی به وضع آنها رسیدگی گردید تا نتایج تأثیرات انفجارات اتمی را بر روی بدن آنها آزمایش کنند و آمادگی ارتش آمریکا را برای مقابله با صدمات ناشی از بمب اتم مجهز گردانند.
امپریالیسم آمریکا مانند امروز، که در مورد عراق، ایران، سوریه، لیبی و سایر کشورها دروغ میگفت و میگوید، در آن زمان نیز با ریاکاری در مورد لزوم پرتاب بمبهای اتمی مدعی بود که پایاندادن هر چه زودتر به جنگ از قربانیشدن افراد بیشتر جلوگیری میکند و در واقع استفاده از بمب اتمی در خدمت نجات بشریت است!
دُم خروس این استدلال امپریالیستی از یقه آنها بیرون زده است. اگر سادهلوحانه این شبه استدلال را بپذیریم، آنوقت این پرسش هنوز بیجواب میماند که پرتاب بمب اتمی در ناکازاکی چه لزومی داشت. چرا پس از پرتاب بمب اتمی در هیروشیما، که نتایج غیرقابل تصورش برای هر نوع تسلیمی کفایت میکرد، منتظر عکسالعمل حکومت ژاپن نشدند و با پرتاب بمب دوم هزاران نفر دیگر را نیز نابود ساختند. کجای این تناقض با خدمت به بشریت خوانائی دارد!!؟
این ابر جنایتکار وحشی امروز ممالک «نافرمان و شرور» جهان را تحریم و به تجاوز و بمباران اتمی تهدید میکند.
جنگی که اکنون دراوکراین جریان دارد دلیلش مداخله آمریکا در امور داخلی این کشور و محاصره روسیه و تلاش برای تجزیه این کشوراست.
نسل کشی که اکنون در غزه جریان دارد بدون حمایت های مالی و معنوی آمریکا از اسرائیل غیر ممکن بود.
بمباران اخیر نیروگاههای هستهای ایران توسط آمریکا و تجاوز نظامی اسرائیل به ایران آن هم در حین مذاکره نشان از آن است امپریالیسم آمریکا و پادگان نظامیاش صهیونیسم اسرائیل عمدهترین خطر برای امنیت منطقه و برای صلح جهانی است.
تنش اخیر میان چین و آمریکا و خطر احتمالی بروز جنگ در این منطقه نیز دلیلاش حمایت مالی و تسلیحاتی آمریکا به تایوان، مداخله در امور داخلی چین و تحریک هدفمند این کشور به جنگ برای حفظ نظم رو به افول تک قطبی امپریالیستی موجود است.
این سیاست جنگافروزانه و قلدرمنشانه نشانه بربریت سرمایهداری به طور مشخص امپریالیسم آمریکاست و باید با بسیج تودههای مردم با دورنمای سوسیالیسم به آن پاسخ گفت.
تنها سوسیالیسم است که بشریت را از قید این همه ستمگری و جنایت نجات میدهد و سلاحهای کشتار جمعی را به گورستان تاریخ میسپارد. ما باید خواهان نابودی همه سلاحهای اتمی در جهان باشیم. باید در درجه اول خطرناکترین دشمنان بشریت یعنی امپریالیستها و صهیونیستها را خلع سلاح کرد، تا خطر جنگ منتفی گردد. این اقدام تنها با یک انقلاب اجتماعی ممکن است! ما باید خواهان انحلال فوری پیمان جنگافروز ناتو باشیم و برای صلح و امنیت در جهان بکوشیم!
نابود باد امپریالیسم آمریکا، بزرگترین دشمن بشریت، ناقض حقوق ملل و حقوق بشر، بزرگترین تروریسم دولتی جهان و خطر عمده برای صلح جهانی!
زنده باد سوسیالیسم، این پرچم رهائی بشریت!
***
بیانیه پایانی بیستونهمین سمینار بینالمللی: مسائل انقلاب در آمریکای لاتین تحولات در ژئوپولیتیک بینالمللی
کیتو، ۲ اوت ۲۰۲۵
در بخشی از این بیانیه که در مورد اوضاع آمریکای لاتین و جهان در نشست کیتو تصویب شد، چنین آمد:
«ما در جهانی پرآشوب زندگی میکنیم؛ جهانی که در آن تضادها میان کشورهای امپریالیستی تشدید شدهاند و تجاوزگری آنها علیه ملتها و مردم تحت ستم رو به افزایش است، همچنان که خطر جنگ جهانی نیز بیشتر شده است؛ خطری که موجودیت بشریت را تهدید میکند؛ بشریتی که پیش از این نیز از بحران زیستمحیطی ناشی از سرمایهداری امپریالیستی آسیب دیده است. اما در عین حال، این دوران، دوران رشد مبارزات کارگران، جوانان و ملتها علیه عاملان خشونت ارتجاعی، مروّجان جنگ و کسانی است که شرایط دردناک زندگی کنونی ملتهای ما را رقم زدهاند .امپریالیسم آمریکا که در تناقضات درونی خود گرفتار شده است، جایگاه هژمونیک خود را که از دهه ۱۹۸۰ آن را حفظ کرده بود، به تدریج از دست میدهد. این وضعیت، تجاوزگری آن را تشدید کرده است؛ تجاوزگری که امروز در سیاست نژادپرستانه، سفیدبرترپندار و بیگانهستیز دولت دونالد ترامپ نمایان است، و همچنین در حملهای که برای حفظ منافع انحصارات آمریکایی به راه افتاده است؛ حملهای که خود را به شکل جنگ تجاری با اعمال تعرفهها و همچنین بهعنوان ابزاری برای مداخله در امور دیگر کشورها نشان میدهد.
قدرتهای بزرگ در حال نظامیسازی اقتصادهای خود، تعمیق رقابت تسلیحاتی، ترویج و تأمین مالی درگیریهای مسلحانه موضعی و ایجاد پایگاههای نظامی در کشورهای مختلف هستند. امپریالیسم آمریکا و متحدانش در حال تقویت ناتو به عنوان بخشی از آمادهسازیهای جنگی خود هستند.
همچنین شاهد دوران اوجگیری جریانها و نیروهای راستگرا، فوقمحافظهکار، فاشیستی و طرفدار فاشیسم هستیم که به حقوق دموکراتیک کارگران، جوانان، زنان و ملتها حملهور شدهاند. این بخشی از برنامه ارتجاعی آنهاست که هدفاش تضمین منافع انحصاراتی است که نمایندگی میکنند و تداوم نظام سرمایهداری موجود را حفظ مینماید. اما تنها ابرهای تیره نیستند که چشمانداز کنونی را تسخیر کردهاند. ملتها در حال مقاومت و مبارزهاند! اکنون بیش از هر زمان دیگر.
بسیجهای گسترده، پنج قاره را در مینوردند. در برابر طبلهای جنگ، فریادهای صلح با صدای بلند به گوش میرسند. مردم فلسطین، قربانیان نسلکشی، بهگونهای قهرمانانه در حال مبارزهاند و از همبستگی میلیونها زن و مرد در سراسر جهان برخوردارند؛ کسانی که همزمان صهیونیسم اسرائیل و ماشینهای جنگیای که این ستم را تغذیه میکنند، محکوم مینمایند. امروز، مبارزه با جنگ و برای صلح، پرچمی ضدامپریالیستی و انقلابی است.
در سراسر جهان، کارگران و ملتها برای خواستهها و حقوق خود مبارزه میکنند؛ آنها در برابر سیاستهای دولتهایی میایستند که به منافع تودههای مردم آسیب میزنند و در خدمت سرمایهداری کلان عمل میکنند.
سازمانهای اجتماعی و سیاسی ما که علیه بیعدالتیهای ناشی از جهان سرمایهداری مبارزه میکنند، آگاهاند که برای عبور از وضعیت کنونی، باید راهحلی انقلابی در پیش گرفت و از تمام اشکال مبارزهی ضروری بهره برد.
ما میدانیم که بنیان پیروزی پروژهی ما، در اتحاد کارگران، دهقانان، جوانان، زنان، ملتهای بومی، هنرمندان و روشنفکران دموکرات از همهی بخشهای تحت ستم و استثمار نهفته است.
ما امضاکنندگان این بیانیه، خود را متعهد میدانیم که برای اتحاد نیروهای اجتماعی و سیاسیای که برای دگرگونسازی جهان مبارزه میکنند، تلاش کنیم. ما متعهد به اتحادی هستیم که پرچمهای ضدامپریالیسم و دفاع از حقوق دموکراتیک کارگران، زنان، جوانان، کودکان و ملتها را برافراشته نگاه دارد؛ اتحادی که از حاکمیت کشورهای وابسته دفاع کند و از استقلال و حق تعیین سرنوشت کشورهای استعمارزده پشتیبانی کند؛ اتحادی که بر اصول همبستگی میان ملتها پایبند باشد، از طبیعت دفاع کند و با استقلال سیاسی در برابر همهی قدرتهای امپریالیستی و صاحبان سرمایهی بزرگ بایستد.
این اتحاد باید به نیرویی بدل شود که ملتها را به سوی رهایی، به سوی پیروزی انقلاب و سوسیالیسم رهنمون سازد.
سمینار بینالمللی: مسائل انقلاب در آمریکای لاتین، بار دیگر این باور را تأیید میکند که پایان دادن به بربریت نظام سرمایهداری-امپریالیستی ممکن است، اگر نیروها و سازمانیابی خود را تحکیم ببخشیم و مبارزهمان را برای رهایی جامعه ژرفتر کنیم.
امضا:
حزب کمونیست انقلابی آرژانتین
فدراسیون دهقانی ملی آرژانتین
حزب کمونیست انقلابی – برزیل
اتحاد جوانان شورشی – برزیل
وحدت مردمی برای سوسیالیسم – برزیل
حزب کمونیست کلمبیا (مارکسیست-لنینیست)
جنبش برای مجلس مؤسسان مردمی – کلمبیا
جوانان دموکراتیک مردمی – کلمبیا
هیئت نمایندگی شورای استانی جوانان نارینیو – کلمبیا
حزب کمونیست کار – جمهوری دومینیکن
جنبش زنان کارگر جمهوری دومینیکن
جبهه دانشجویی فلاویو سوئرو – جمهوری دومینیکن
اتحادیه آگاه طبقاتی کارگران جمهوری دومینیکن
حزب کمونیست مارکسیست-لنینیست اکوادور
جوانان انقلابی اکوادور
وحدت مردمی – اکوادور
جبهه مردمی – اکوادور
اتحادیه عمومی کارگران اکوادور
زنان برای تغییر – اکوادور
فدراسیون دانشجویان دانشگاههای اکوادور
فدراسیون دانشآموزان دبیرستانی اکوادور
کنفدراسیون واحد محلهها در اکوادور
اتحاد ملی معلمان – اکوادور
حزب مارکسیست-لنینیست آلمان – MLPD (در حال تصویب)
حزب کمونیست مکزیک (مارکسیست-لنینیست)
جبهه انقلابی مردمی – مکزیک
اتحاد جوانان انقلابی مکزیک
اتحادیه عمومی کارگران مکزیک
اتحادیه کارگران آموزش – مکزیک
اتحادیه انقلابی کارگران هنر – مکزیک
حزب کمونیست پرو (مارکسیست-لنینیست) پرچم سرخ
جنبش دموکراتیک مردمی پرو
کارگران و دانشجویان کمونیست برای تغییر اجتماعی – پورتوریکو
لیگ بینالمللی مبارزه خلقها (در حال تصویب)
***
»توفان و کنفدراسیون جهانی» در دوازده جلد منتشر شد
سرانجام با همّت رفیق زنده یاد «فریدون منتقمی» یکی از دبیران اسبق کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی (اتحادیه ملی) و عضو رهبری حزب کار ایران (توفان)، تاریخ کنفدراسیون و نقش «سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان» در این سازمان دانشجوئی در دوازده جلد انتشار یافت. روشن است همان طور که در مقدمه کتاب آمده است حزب ما قصد ندارد تاریخ کنفدراسیون جهانی را بنویسد. زیرا تاریخ کنفدراسیون جهانی که تاسیساش قبل از تأسیس «سازمان مارکسیستی- لنینیستی توفان» بوده است، طبیعتا قدیمیتر از تاریخ توفان است. هدف ما از نگارش این کتاب بیان نقش و نظریات سیاسی «سازمان مارکسیستی- لنینیستی توفان» در زمان حضورش در کنفدراسیون جهانی است. این نوع بررسی تاریخی، سیاست ما را در کنفدراسیون در مبارزه با رژیم شاه، با امپریالیسم و صهیونیسم و خط مشیهای نادرست دانشجوئی سایر احزاب سیاسی فعال در درون کنفدراسیون،که میخواستند این مشیهای نادرست و انحرافی را به کنفدراسیون جهانی تحمیل کنند، بیان میکند. بیان این واقعیات را ما برای آموزش از تاریخ ایران مفید میدانیم. ما میخواهیم در این کتاب درک خودمان را از یک سازمان تودهای و دموکراتیکِ ضدامپریالیستی بیان داشته و نشان دهیم که چرا ما به صحت این نظریات اعتقاد داریم و چه مبارزاتی سازمان ما انجام داده تا با نظریات نادرست سایر سازمانهای سیاسی در درون کنفدراسیون مبارزه کند و سالهای متمادی مانع شود که کنفدراسیون جهانی توسط آنها به بیراهه رود. این اقدام ما طبیعتا نه بر اساس ادعا، بلکه متکی بر اسناد غیر قابل انکارِ کتبی که در زمان خودش منتشر شده است، میباشد.
در زمینه بررسی تاریخ کنفدراسیون جهانی مطالب متعدد، ولی قابل انتقادی به چاپ رسیدهاند که به هر صورت میتوانند در آیندهی مطلوب، مبنای خوبی برای پژوهشگری علمی تاریخی، همهجانبه، «بیطرفانه» برای آگاهی و آموزش نسل جوان باشند. «توفان» تنها به بررسی آن بخش از فعالیت کنفدراسیون جهانی میپردازد که خودش در آن شرکت مستقیم داشته و یا اشاره به آن برای درک بهتر مواضع «توفان» اهمیت دارد. به همین جهت نیز نام «توفان و کنفدراسیون جهانی» را برای این اثر برگزیدهایم. تاریخ کنفدراسیون وسیعتر از این نوشته و تاریخ جنبش دانشجوئی ایران در داخل و خارج از کشور به مراتب عمیقتر، گستردهتر و آموزندهتر از آنچه است که تا کنون منتشر شدهاند. حکومتهای استبدادی و مختنق در ایران تا کنون مانع از آن گشتهاند که تاریخ از منظر منافع طبقات تحت ستم و سرکوب شده نوشته شود.
ما تلاش میکنیم تا نقطهنظرهای خویش را در مورد پارهای مسایل مورد مشاجره و درک خودمان را از نگارش تاریخ کنفدراسیون بیان کنیم. هرچه باشد «سازمان مارکسیستی- لنینیستی توفان» یکی از ارکان مهم کنفدراسیون جهانی بود و با نقش تعیین کنندهای که در طی فعالیت خویش برای پاسداری از مشی صحیح در کنفدراسیون جهانی، به ویژه در فدراسیون آلمان، یعنی در قویترین و موثرترین فدراسیون کنفدراسیون جهانی کسب کرد، نقش مهمی در رهبری جنبش دانشجوئی در سالهای آخر موجودیت کنفدراسیون جهانی ایفاء نمود.
ما در اینجا از همه سازمانهای سیاسی خارج از کشور میطلبیم نقطه نظریات دانشجوئی خویش را بر اساس اسناد منتشر کنند. نظریاتی را که داشتهاند و در ارگانهای سیاسی خود منتشر کردهاند، همراه با دلایل انتشار آن موضعگیریها به سمع مردم ایران برسانند. پارهای از این «قهرمانان» نه ارگانی داشتند که نظریات خویش را در آن بنویسند، نه کمیته دانشجوئی و نه بخشنامه داخلی و امثالهم. ادعاهای امروزی در باره گذشته «انقلابیشان» و درباره نظریاتشان فاقد هرگونه ارزشی است.
تاریخی که ما به آن میپردازیم تاریخ رویدادها و فعالیتهای توده دانشجو در خارج از کشور نیست. هدف ما جمعآوری اسناد مبارزاتی این جنبش علیه هیئت حاکمه ایران و علیه امپریالیسم نیز هست. علیرغم اینکه این کار نیز به جای خود مثبت است و باید انجام شود که عملا نیز با انتشار بررسیهای موجود تا حد زیادی انجام گرفته است، هدف ما بررسی مبارزات سیاسی درونی جنبش دانشجوئی و اثبات حقانیت نظریات «توفان» در برخورد به آن نظریات نادرست و انحرافی است که تلاش داشتند کنفدراسیون را به کژراه ببرند. خطمشی کنفدراسیون جهانی از آسمان نیفتاده است، بلکه محصول مبارزه درونی میان نقطه نظریات گوناگون بوده است. «توفان» در این عرصه، نظرات مشخص دانشجوئی خودش را داشته و از این نظریات و خط مشی تا روز آخر دفاع کرده است.
بیان تاریخچه سیاسی این مبارزات و عرصههای تلاقی نظریات گوناگون، زمینه آموزندهای برای نسل مبارز آتی ایران است تا از این همه تجربیات که بر قلهای از فداکاری و تلاش فراوان هزاران انسان به پا شده است، بیاموزند. ما همه نیروهای مترقی و انقلابی و همه جریانات که دستی در آتش مبارزه آن دوران داشتهاند و به ویژه نسل جوان و توده دانشجوی امروز میهنمان را برای مطالعه این اثر ارزشمند، که یک دوره از تاریخ مبارزه دانشجویان مبارز و انقلابی علیه استبداد رژیم سلطنت پهلوی و اربابان امپریالیستاش است، فرا میخوانیم. باشد تا با انتشار این اثر تاریخی گامی ولو کوچک در تنویر افکار و کمک و مساعدت و انتقال تجربه به نسل جوان ایران برداشته باشیم.
این اثر را می توانید از طریق کتابخانه اینترنتی تارنمای «توفان» تهیه و مطالعه نمائید:
http://www.toufan.org/ketabkane.htm
منتشر شد!
یادماندههائی از «فریدون منتقمی».
«چرا کمونیست هستم؟»
«رفیق فریدون منتقی» نخستین دفتر خاطرات خود را تحت نام «یادماندههائی از فریدون منتقمی، چگونه کمونیست شدم» را در سال ۲۰۱۵ انتشار داد و چاپ دوم کتاب را در هزار نسخه سال ۲۰۱۷ منتشر کرد.
«رفیق فریدون منتقی» جلد دوم و سوم خاطرات خود را در شرایطی که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد، تحت عنوان «چرا کمونیست هستم» به پایان رسانید.
اکنون دو جلد پایانی کتاب خاطرات «فریدون منتقمی» به چاپ رسیده است.علاقمندان میتوانند با تماس با آدرس صندوق پستی حزب و یا ایمیل مرکزی حزب این دو جلد کتاب را تهیه نمایند. مبلغ دو جلد 30 یورو به علاوه هزینه پست میباشد.
این کتابها را میتوانید از طریق لینکهای زیر در کتابخانه اینترنتی توفان بخوانید!
دفتر دوم جلد اول
http://www.toufan.org/Ketabkhaneh/Kahterat%20Montaghemi%20darfar%202%20jeld%201%20PDF.pdf
یاد مانده هائی از فریدون منتقمی.چرا کمونیست هستم
دفتر دوم جلد دوم
http://www.toufan.org/Ketabkhaneh/Khaterat%20Montaghemi%20darftar%202%20jeld%202%20%20%20PDF.pdf
***
ادبیات مارکسیستی به زبان ساده
ده سال بعد از آنکه کنفرانس احزاب برادر مارکسیست-لنینیست در سال 1957 برگزار گردید و در آن رویزیونیسم خطر عمده در جنبش کمونیستی تشخیص داده شد، رفيق زنده یاد «دکتر غلامحسین فروتن» با بررسی و تجزیه تحلیل عملکرد ده ساله رویزیونیسم در سطح جهان اقدام به نوشتن کتاب ارزشمند «رویزیونیسم در تئوری و عمل» نمود.
حزب کار ايران (توفان) جهت آگاهی و آموزش نسل جوان، که جویای حقیقت است، اقدام به درج بخشهای عمده این اثر در ستون «ادبیات مارکسیستی به زبان مختصر و ساده» توفان الکترونیکی نمود. باشد تا با انتشار بخشهائی از این اثر ارزنده گامی ولو کوچک در تنویر افکار و پاکیزگی مارکسیسم لنینیسم برداشته باشیم.
هئیت تحریریه
۲- راه انقلاب ایران
نویسندهای در «مجله دنیا» پرخاشجویانه مینویسد:
«آنها میخواهند با توسل به شعار «انقلاب قهرآمیز»میان خود و ما خط فاصل بکشند. عیب ندارد. حزب ما از هر خط فاصلی میان خود و آنچه که با دانش مارکسیسم – لنینیسم منطبق نیست خوشحالمیشود» (مجله دنیا سال ۷ شماره ۱ ص ۲۰)
صریحتر از این نمیشود با مارکسیسم – لنینیسم فاصله گرفت. این نویسنده نمیبیند که با دفاع ناشیانه خود خط فاصلی میان مارکسیسم – لنینیسم با «حزب» خود میکشد زیرا انقلاب قهرآمیز یکی از اصول مارکسیسم – لنینیسم است.
ما در گذشته تا آنجا که در حوصله این جزوه بود، در این زمینه توضیحاتی دادهایم. معذلک بیفایده نیست در اینجا سخنانی چند از بزرگان مارکسیسم – لنینیسم را تکرار کنیم.
مارکس هنگامی که در ۱۸۷۰ از انقلاب در کشورهای انگلستان و اتازونی سخنمیگوید، بر آن است که «کارگران میتوانند از طریق مسالمتآمیز به هدف خود دست یابند». اما فوراً میافزاید که «حتی اگر چنین امر هم محتمل باشد، ما باید بپذیریم که در اکثر کشورهای اروپا باید زور را بمثابه اهرم انقلاب بهکارانداخت».
مارکس در مورد بورژوازی انگلستان باز نیز میگوید:
«اگر این بورژوازی احساس کند در مسائلی که برای وی مهم و حیاتی است در اقلیت خواهد افتاد، ما با جنگ جدیدی از جانب اربابان بردهدار روبرو خواهیم بود».
لنین از مارکس هم صریحتر است:
«بخاطر بیاوریم نتیجهگیری «فقر فلسفه» و «مانیفست کمونیست» را که در آن آشکار و با حرارت اعلام میشود که انقلاب قهرآمیز اجتنابناپذیر است».
باز هم :
«[...] آئین مارکس و انگلس، که بنابر آن، انقلاب قهرآمیز ناگزیر است، مربوط به دولت بورژوائی است» (دولت و انقلاب).
در جای دیگر میگوید:
«لزوم تلقین منظم این اندیشه انقلاب قهرآمیز به تودهها – و همانا این اندیشه – پایه تمام آموزش مارکس و انگلس است. گرایشهای سوسیال-شوینیستی و کائوتسکیستی که اکنون تفوق یافتهاند، خیانتشان نسبت به آموزش مارکس و انگلس در آنجا به طور نمایان بروز میکند که طرفداران آنها این تبلیغ و این ترویج را از یادمیبرند» (دولت و انقلاب)
در جای دیگر:
«آن طبقه اسیری که نخواهد بکار بردن اسلحه را فرا گیرد و اسلحه بدست آورد، چنین طبقه اسیری فقط شایسته آن است که با او مانند بردگان رفتار شود» (برنامه جنگی انقلاب پرلتاریائی)
مائوتسهتونگ که سراسر زندگی خود را در انقلاب قهرآمیز و جنگ انقلابی گذرا نمود؛ و در عمل به صحت اندیشههای مارکس انگلس لنین و استالین پی برده است، مینویسد:
«تجربه مبارزه طبقاتی در دوران امپریالیسم نشان میدهد که طبقه کارگر و تودههای زحمتکش نمیتوانند به جز با زور تفنگ بر طبقات مسلح بورژوازی و مالکین ارضی غالب آیند. به این مفهوم میتوان گفت که تغییر جهان جز با تفنگ ممکن نیست» (مسايل جنگی و استراتژی)
نویسنده «مجله دنیا» و همفکرانش وقتی میان خود و انقلاب قهرآمیز خط فاصل میکشند، در واقع میان خود و پایهگذاران مارکسیسم – لنینیسم، میان خود و مارکسیسم – لنینیسم فاصله میگذارند. مسأله انقلاب قهرآمیز یکی از مهمترین خطوط فاصل میان کائوتسکی و لنین، میان اپورتونیسم و مارکسیسم است.
«کائوتسکی (میتوان به جای این نام نام نویسنده «مجله دنیا» را گذاشت- توفان) به اینها همه احتیاج دارد برای آنکه از انقلاب قهرآمیز طفره رود و این نکته را بپوشاند که از انقلاب قهرآمیز روی برتافته است، برای آنکه گرایش خود را به سویسیاست کارگری لیبرال، یعنی به سوی بورژوازی بپوشاند.» (لنین- انقلاب پرلتری و کائوتسکی مرتد)
به یقین این نویسنده پرخاشجو، که این سخنان پایهگذاران مارکسیسم را میبیند، هم اکنون ما را به «دگماتیسم» متهم میسازد و موضوع «تغییر اوضاع و احول جهان» را به پیش میکشد، «مارکسیسم خلاق» خود را بهکارمیاندازد و با این افسون تمام مسائل مارکسیسم – لنینیسم را دگرگون میسازد. این «خلاقیت» به خروشچف و پیرواناش و از آنجمله به رویزیونیستهای ایرانی ارزانی باد! ما را به چنین «خلاقیتی» که رویزیونیسم و اپورتونیسم را به جای مارکسیسم – لنینیسم مینشاند، نیازی نیست.
اما اگر این نویسنده اپورتونیست با صراحت و بیبروبرگرد با انقلاب قهرآمیز فاصله میگیرد، باید اعتراف کرد که در میان رویزیونیستهای ایران بر سر این موضوع اتفاق نظر وجود ندارد. این اختلافنظر نه به علت آن است که اینها با آن نویسنده هم داستان نیستند، بلکه به این علت است که اگر آن یک با صداقت و صراحت اپورتونیسم خود را اعلام میدارد، اینها ریاکاری میکنند، مسأله را کِش میدهند، میپیچانند، حرفهای دو پهلو و گاه متضاد میزنند به طوری که خواننده یا شنونده سرانجام از کُنه مطلب سر در نمیآورد، گیج میشود، نمیتواند تصمیم بگیرد که آیا رویزیونیستها بلاخره در شرایط ایران از راه قهر آمیز میروند یا راه مسالمتآمیز.
«مشکل است مچ اپورتونیست را بوسیله فرمول گرفت. وی به آسانی هر فرمولی را امضاء میکند و به آسانی هم عقبنشینی مینماید زیر اپورتونیسم همانا فقدان اصول معین و ثابت است». (لنین- چه باید کرد؟)
اگر این یک از انقلاب قهرآمیز فاصله میگیرد آن دیگری مدعی است که «از نظر تئوریک به امکان گذار مسالمتآمیز و قهرآمیز هر دو اعتقاد» دارد. بالاخره باز هم نمیفهمد که اگر به فرض این حکم صحیح باشد (ما در پیش دیدیم که یگانه راه، انقلاب راه قهرآمیز است- توفان) در ایران کدام راه را باید رفت و اگر هر دو راه را بتوان رفت کدامیک را بطور عمده باید برگزید، کدام راه است که «برجستگی» بیشتری پیدا میکند.
به محض آنکه تشخیص عمده از غیر عمده پیش میآید، فرمولهای گوناگون عنوان میشود.
یکی بر اساس تصریح پلنوم یازدهم کمیته مرکزی که «در شرایط کنونی از بین دو راه تکامل راه قهرآمیز انقلاب برجستگی بیشتری کسب میکند» بر آن است که «در مرحله کنونی این تکیه را رهبری حزب توده ایران بر روی راه قهرآمیز گذارده است، زیرا راه مسالمتآمیزِ حل مسائل اجتماعی را خود رژیم با پشت پا زدن به کلیه موازین دمکراسی حذف کرده است» (مجله دنیا – سال ۷ شماره ۱ صفحه ۶۸)
دیگری بر این عقده است که:
«گره عمده انقلاب ایران «عامل ذهنی» انقلاب است [...] تحلیل ما نشانمیدهد که تلاش باید در سه جهت انجام گیرد: در جهت احیا سازمانهای حزب طبقه کارگر در کشور، در جهت بیدار و متشکلساختن دهقانان و در جهت تأمین وحدت عمل نیروهای اپوزیسیون مترقی» (مجله دنیا – سال ۷ شماره ۲ صفحه ۲۳)
در اینجا یکبار دیگر گره عمده انقلاب، آنچه که «برجستگی بیشتری کسب میکند» «عامل ذهنی» است و نه «راه تکامل قهرآمیز انقلاب». عجب آنکه در زمره این وظائف حتی سخنی هم از قهر انقلابی یا آماده شدن برای آن نیست.
اما سومی را عقیده بر این است که «مبارزه در راه آزادیهای دمکراتیک عمدهترین وظیفه کنونی است» (مجله دنیا – سال ۷ شماره ۴). یعنی وظیفه عمده آن طور که پلونوم یازدهم تصریح کرده، تدارک و اتخاذ راه قهرآمیز نیست، برعکس مبارزه در راه آزادیهای دمکراتیک است که راه مسالمتآمیز را بگشاید.
بدین ترتیب شما در برابر انبوهی از «وظیفه عمده» قرار میگیرید و سرانجام نمیدانید به کدامیک باید پرداخت. حقیقت آناست که رویزیونیستهای حزب توده ایران همه راه قهرآمیز انقلاب را «چپروی» و ماجراجوئی میشمارند و همه برآنند که اکنون باید کوشید رژیم را به «عقبنشینی» تازهای واداشت تا آزادیهای دمکراتیک در ایران برقرار گردد، عفو عمومی داده شود تا رویزیونیستها به ایران باز گردند و در آنجا راه مبارزه مسالمت آمیز، راه مبارزه پارلمانی را در پیش گیرند.
نویسنده دیگری در ماهنامه مردم (شماره سوم خرداد ۱۳۴۴) برای آنکه فرق میان راه مسالمتآمیز و قهرآمیز را به حداقل تخفیف دهد و در واقع همه را به این نتیجه برساند که این تفاوت مهم و اساسی نیست میان دو راه وجه مشترکی یافته و آن «فشار» است. او بر آن است که مارکسیسم به درستیمیگوید طبقه حاکمه به میل و رضا قدرت را تفویض نمیکند. برای آنکه قدرت از دست طبقه حاکمه به دست خلق افتد، باید به این طبقه «فشار» آورد. حال عدهای طرفداران اعمال «فشار» از طریق عادیاند و عده دیگر از راه قهر.میبینید که با مهارت، رویزیونیسم با مارکسیسم تلفیق داده میشود و غیرممکن، ممکنمیگردد. این نویسنده در واقع میخواهد بگوید که هم راه مسالمتآمیز انقلاب عین مارکسیسم است و هم راه قهرآمیز، و بیهوده کسانی را که میخواهند از راه «مسالمتآمیز» انقلاب کنند، رویزیونیست میخوانند. ادامه دارد
***
پاسخ به یک پرسش در صفحه فیسبوک
پرسش: با درودهای فراوان به دستاندرکاران نشریه وزین توفان و تشکر و تقدیر از نشریاتی که به بنده ارسال میکنید. در نشریات اخیرتان چندبار نوشتهاید که «حقوق ملت ایران و حقوق جمهوری اسلامی یکی نیست».آیا میتوان حقوق ملت با رژیم حاکم و هر رژیم دیگر را با حقوق ملت یکسان دانست؟ آیا حقوق مسلم ملت فقط حق غنیسازی میباشد؟ آیا فکر نمیکنید پایان دادن به غنیسازی، که برای ملت مشکل ایجاد کرده، به نفع مردم ایران است؟ممنون از زحمات شما- مجید اسدی- کراچی
پاسخ: با سلام و بسیار مسروریم که مقالات نشریات توفان را با دقت مطالعه میکنید. از منظر حزب ما حقوق ملت ایران، حقوق جمهوری اسلامی نیست، حقوق ملت ایران است. جمهوری اسلامی سرانجام رفتنی است، ولی ملت ایران پاینده و بالنده است. آیا چون جمهوری اسلامی بر سر کار است، باید به زورگوئیﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ تن دهیم، دیکتۀ آنها را بپذیریم، تهدید و تجاوز و تحریمﻫﺎﯼ ضدبشری را بپذیریم، در مقابل سیاست تکه پاره کردن ایران توسط امپریالیستﻫﺎ و صهیونیستﻫﺎ سکوت کنیم و هیچ حقوقی را برای ملت ایران به رسمیت نشناسیم، چون رژیم جنایتکار اسلامی بر سر قدرت است! آیا میخواهیم در دام اپوزیسیون خودفروختۀ عراق، لیبی، سوریه و افغانستان بیافتیم که به همدست آمریکا برای سرنگونی این رژیمها و اشغال آنها بدل شد. مگر حق مسلم مردم برای تشکل و آزادیﻫﺎﯼ سیاسی با سایر حقوق مسلمی که به عنوان یک ملت در عرصۀ علمی و بینﺍلمللی و حفظ تمامیت ارضی خود از آن برخوردار است، در تناقص نیست؟ باید از تمامی حقوق مسلم خود دفاع کنیم. دستآوردهای خلق ایران ربطی به جمهوری اسلامی ایران ندارد. جمهوری اسلامی ضد علم، آگاهی و معرفت و هوادار خرافات و نادانی و جهالت است. این رژیم روزی خواهد رفت، اما دستآوردهای ملت ایران مانده گاراست. فراموش نکنیم اگر مبارزۀ ضداستبدادی را با مبارزه علیۀ امپریالیسم و صهیونیسم پیوند نزنیم، به بیراهه رفتهﺍیم به آلت دست امپریالیسم و استبداد بدل خواهیم شد.
تولید انرژی هستهﺍی که از آن در عرصۀ علمی سود میجویند، مثلاً برای تولید برق با تولید بمب اتمی یکی نیست. هر انسان آزادیخواهی باید روشن و بدون تزلزل به زورگویان و غارتگران بینﺍلمللی «نه» بگوید و این حق ملت ایران است که خود تصمیم بگیرد انرژی هستهﺍﯼ داشته باشد و یا حتی حق داشتن بمب اتم. اگر آمریکا و اسرائیل چنین حقی را برای خود دارند، چرا کُره، ایران، کوبا و ویتنام ... نداشته باشند. داشتن این حق هنوز به معنای صلاح بودن در تولید بمب اتم نیست. حزب ما همین امروز موافق خلع سلاح اتمی در منطقه و جهان است. همین امروز. اما تا زمانی که چنین چیزی روی نداده، این حق برای ایران و هر کشور دیگر محفوظ است. مگر اینکه به دیکتۀ آمریکا و سایر امپریالیستﻫﺎ تن دهیم. اینکه در مقابل زورگوئیﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ سکوت کنیم و فقط به رژیم به چسبیم و متوقفکردن غنیسازی اورانیوم را از رژیم طلب کنیم، در همان دامی خواهیم افتاد که اپوزیسیون خود فروختۀ عراق یا لیبی و سوریه افتاد. رژیم جمهوری اسلامی باید در نهایت توسط مردم ایران سرنگون گردد و ما در فردای ایران دموکراتیک و مستقل از این هم بیشتر با فشارهای امپریالیستی مواجه خواهیم شد.
در پاسخ به این سئوال شما که آیا دفاع از حقوق ایران و حقوق بینالملل به معنای دفاع از رژیم سیاسی حاکم است، باید گفت: مخالفت ما با رژیم ایران و محکوم کردن سرکوب مردم نباید ما را به تایید زورگوئیهای امپریالیستی و نقض قوانینی به زیان ملت ما وادار کند. اگر رژیم حاکم تن به تسلیم و جدائی جزایر سه گانه ایران دهد و یا تن به الغای غنیسازی و دیکته آمریکا و اسرائیل دهد، باید با مخالفت همه میهندوستان قرارگیرد. مهم نیست چه حکومتی بر سر قدرت است، ما باید با هرگونه تجزیه ایران و اعمال زور و الحاق بینالمللی مخالفت کنیم. پیکار با رژیم حاکم نباید ما را از منطق مبارزه برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی ایران منحرف سازد. پیروز باشید
***
پاسخ به یک پرسش در تلگرام
پرسش: «با سلام با وجودی که نظرات حزب شما را قبول ندارم، ولی برای آشنائی با اندیشههای چپ عضو کانال تلگرام توفان شدم. شما دائم در صفحهتان مینویسید که وضع مردم در زمان شاه بد بود، ولی از نگاه من وضع ملت خیلی هم بد نبود. انقلاب یک قیام یا شورش از سر سیری شکم و نادانی بود. اصلاحات ارضی شاه به زنان حق رأی داد. سپاه ترویج و دانش داد و بیسوادی در حال از بین رفتن بود. کمونیستها آگاه یا نا آگاه خیانت کردند، دروغ گفتند و شاه را برانداختند و مقصر وضع امروزاند. امروز وضع بسیار خرابتر از گذشته است. سرنگونی رژیم آخوندی به هر ترتیبی چه توسط مداخله خارجی و یا شورش داخلی یک قدم مثبتی است، آیا غیر از این است؟ مگر اینکه شما بخواهید رژیم را تا ابد حفظ کنید. تشکر. رامین الف. (هلند)
پاسخ: با سلام و تشکر از نامهتان! شما متأسفانه یا فریب تبلیغات تلویزیون «منو تو» را خوردهاید یا اساسا هیچ مطالعه عمیقی در مورد تاریخ یک قرن اخیر ایران ندارید و یا کلا متعلق به قشر اجتماعی خاصی هستید که هیچ دغدغه معیشت زندگی و رفاه در دوره گذشته نداشتهاید! لطفا به نکات زیر توجه کنید، شاید برایتان مفید افتد.
نخست اینکه طبق آمار صندوق بینالمللی پول در سال ١٣۵۶ شمسی ۴۶ درصد مردم ایران زیر خط فقر بودند. آمارهای داخلی و رسمی در اوایل سال ١٣۵٧ شمسی ۵٠ درصد مردم را زیر خط فقر انتشارداده بودند. پس اگر وضع مردم خوب میبود، به قول «اردشیر زاهدی»، وزیر امور خارجه اسبق شاه، «مردم انقلاب نمیکردند» و به قول معروف سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند. پس برخلاف نظر شما انقلاب از سر سیری شکم نبود، بلکه دلایل اقتصادی و رفاهی داشت.
دوم اینکه در مورد اصلاحات ارضی شاه یا انقلاب سفید شاه و حق رأی به زنان اشاره کردید! اما هنوز درنیافتید و یا نمیدانید که اصلاحات ارضی شاه اصلاحاتی تحت دکترین نیکسون بود که در ایران و برخی دیگر از ممالک تحت سلطه آمریکا، به ویژه در آمریکای لاتین، اجرا شد. این اصلاحات به دهقانان زمین نداد، بلکه آنها را مجبور به ترک روستاها کرد و زمینه را برای وارادت کشاورزی آمریکا از جمله برنج و گندم فراهم نمود و بازار داخلی کشاورزی ایران تماما در اختیار سرمایههای انحصاری آمریکا قرار گرفت و جز ورشکستگی روستاها و فرار به شهرها حاصلی نداشت.
سوم اینکه ،از «حق رأی به زنان ایران سخن گفتید»!
مگر مردان ایران حق رأی داشتند که به زنان حق رأی اهدا شود؟
در ایران جز «حزب رستاخیز» شاهنشاهی حزب دیگری وجود نداشت، انتخاباتی حتا برای حفظ ظاهر هم انجام نمیگرفت تا مردم در آن شرکت نمایند، حق رأی به زنان سخن نادرستی است، محلی از اعراب ندارد. حق رأی به زنان نخستینبار در انقلاب گیلان اجرا شد و سپس در نهضت آذربایجان تحت رهبری «پیشهوری».
در دوره استبداد پهلوی مردم صغیر محسوب میشدند و حق شرکت در زندگی سیاسی را نداشتند. حتا کتاب خواندن ممنوع بود.
چهارم اینکه ،از سپاه دانش و ترویج و سیاست بیسوادزدائی شاه سخن گفتید! اما گویا هنوز متوجه این فاجعه نشدید که در سال ١٣۵٧ نرخ بیسوادی در ایران ۶٧ درصد بود درحالی که رژیم درآمدی نفتی ۶ میلیون بشکه در روز داشت. از تحریم اقتصادی هم خبری نبود. جمعیت ایران هم حدودا ٣٣ یا چهار میلیون نفر بود. پس از ۵٠ سال حکومت پهلوی ۶٧ درصد بیسوادی در کشور حیرتآور و بازتابی از تعفن یک رژیم وابسته و فاسد بود.
پنجم اینکه، نوشتید کمونیستها خیانت کردند و مسبب انقلاب و وضع بد امروز ایراناند!!
شما متاسفانه مانند بسیاری از هموطنان جوانی که فریب رسانههای امثال «منوتو» را خوردند و دروغهایشان را باور کردند، هنوز متوجه نشدید که انقلاب محصول اين سازمان و یا حزب و گروه نیست. کمونیستها و نیروهای انقلابی انقلاب نکردند، آنها قطرهای در جریان بودند. انقلاب محصول رشد تضادهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که در یک جامعه طبقاتی اجتنابناپذیر است. انقلاب مشروطه و بهمن برآمد ملت ایران علیه استبداد و سلطه قدرتهای استعماری بود و کمونیست نیز در آن شرکت داشتند و از مبارزه مردم برای کسب آزادی، دمکراسی و استقلال حمایت کردند و در حد توان خود به سازماندهی ملت پرداختند. حمایت از انقلاب یک افتخار است، حمایت از اجنبی و استبدا خیانت ملی است.
ششم اینکه،نوشتید: «وضع ایران خیلی خراب است از سرنگونی رژیم توسط قدرتهای خارجی دفاع میکنید و هر رژیمی به قدرت برسد، بهتر از رژیم کنونی است»!
شما متاسفانه هنوز متوجه نشدید که با سرنگوني حکومتهای عراق، أفغانستان، لیبی و سوريه.... توسط قدرتهای غربی به ویژه آمریکا نه تنها وضع مردم بهتر نشده، بلکه بدتر نیز شده است. عقل سلیم حکم میکند که سرنگونی یک رژیم خودبخود چیزی را حل نمیکند. مهم این است که با سرنگونی چه حکومتی جانشین نظام قبلی میشود و آیا آزادی، استقلال، دمکراسی و عدالت اجتماعی را به همراه دارد یا وضع بدتر از گذشته خواهد شد.
سرنگونی رژیم حاکم بر ایران یک وسیله است و نه هدف. هدف دمکراسی و آزادی و حفظ استقلال است که با سرنگونی بیهدف و بیدورنما و آن هم با مداخله خارجی ره به جائی نخواهد برد. حزب ما با چنین سرنگونی شدیدا مخالف است و با چنین تفکراتی مبارزه میکند. امروز باید از مطالبات دمکراتیک و بر حق مردم دفاع کرد و در عین حال به روشنگری علیه تحریمهای اقتصادی و مداخلات خارجی مبادرت نمود. فراموش نکنید سلطنت پهلوی به گورستان تاریخ پرتاب شد و برگشتنی نیست.موفق باشید
اپوزیسیونی که مرزبندی روشن با امپریالیسم و صهیونیسم ندارد دست دراز شده آ نهاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر