۱۴۰۴ فروردین ۲۱, پنجشنبه

مقالات توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره ۳۰۱ فروردین ماه۱۴۰۴

 مقالات توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره ۳۰۱ فروردین ماه۱۴۰۴

را ملاحظه فرمائید

www.toufan.org

https://telegram.me/totoufan

پیشاپیش نوروزتان فرخنده!

سال نو مبارک، نوروزتان پیروز!

به پیشِ پای فرداهای بهتر گل برافشانم

چه فردایی، چه دنیایی!

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است

هموطنان عزیز!

بزودی سال نو فرا میرسد. نوروزهمیشه بهارازبلندای تاریخ پرفرازونشیب ایران هرسال با تازه شدن طبیعت همچون رزمنده ای ازراه می‌رسد و با تاریکی؛ سرمای زمستانی وتاریک اندیشی می‌رزمد وپیروزمی‌شود.شکست ظلمت وتاریکی وکهنه‌گی دراین نبرد محتوم است. نوروزنمادی ازنوروامیدواری وشادی ست ؛ شکوه روزهای تازه وآینده زیبا را نوید می دهد.به امید پیشروی مبارزه متحد کارگران وزحمتکشان وپیروزی بر نظام سرمایه داری حاکم ودشمنان رنگارنگ خارجی، سالی مملو ازموفقیت ،تندرستي وشادابي برای همه مردم ایران آرزو می‌کنیم!

شاد وپیروز باشید!

حزب کارایران(توفان)

***

چند نکته مهم  درمورد اوضاع داخلی ایران

ایران به کجا می‌رود؟

 یکم: بطور فشرده ایران از بعد از انقلاب بهمن- وما مجدداً تأکید می‌کنیم - تحت محاصره سیاسی و اقتصادی امپریالیسم آمریکاست.رخدادهایی نظیر جنگ تجاوزکارانه عراق به ایران ، مصادره ثروت‌های ایران، ممانعت از تحویل سلاح‌های نظامی به ایران، که پول آنها در زمان محمدرضا شاه پرداخت شده بود، تحویل گازهای شیمیائی و سمی خردل به رژیم صدام حسین با تأیید اروپا و آمریکا تا هزاران هزار نفر ایرانی را قتل‌عام کند، نقض همه حقوق ایران در مراجع بین‌المللی و... برای آنکه رژیم ایران را وادار کنند به ساز آمریکا و اسرائیل در منطقه به‌رقصد و نقش شاه را در خلیج فارس به عهده بگیرد، با شکست روبرو شد، زیرا مردم ایران سلطه بیگانه و در درجه نخست آمریکا و بریتانیا را نمی‌پذیرند. آن بخش از اپوزیسیون خودفروخته و وطنفروش، که با انقلاب ایران مخالف‌اند، تاریخ دشمنی آمریکا با ایران را نه از زمان انقلاب بهمن، بلکه تنها از زمان فعالیت‌های هسته‌ای ایران وانمود می‌سازند و به همان دروغ‌هائی دامن می‌زنند که آمریکا و «نتانیاهو» و یا جاسوسانی مانند فرقه مجاهدین و بقایای رژیم  پهلوی  ادعا می‌کنند و آنرا اشاعه می‌دهند. تحریم ایران جدید نیست؛ تنها دامنه، کیفیت و حجم آن تغییر کرده است. آمریکا تمام امکانات ارتباطات مالی را به صورت غیرقانونی و در مغایرت کامل با موازین جهانی و بشری به روی ایران بسته است، تا نتواند حتی برای بیماران دارو تهیه کند، زیرا ایران نمی‌تواند به علت تحریم‌های مالی و اقتصادی پول آن داروها و تجهیزات پزشکی را پرداخت نماید. آمریکا مانع از فروش نفت ایران است به طوری که ایران مجبور شده نفت خود را برای فروش به بازارهای سیاه منتقل کند و با تخفیف یک‌سوم قیمت واقعی به فروش برساند و آن هم تنها به صورت نقدی. لذا دلسوزی موذیانه کسانی را که از تخفیف فروش نفت ایران به چین ناله «وطن‌پرستانه» سرداده‌اند، ولی در مورد تحریم و دزدی نفت ایران توسط آمریکا سخن نمی‌گویند، فقط می‌توان در جهت حفظ وضع موجود به نفع آمریکا و دشمنان ایران تعبیر نمود. آمریکا تمام اموال ایران و ثروت کشور ما را به صورت راهزنانه و غیرقانونی، نه تنها در آمریکا حتی در ممالک کُره، آلمان، ژاپن و... مسدود و یا مصادره کرده است، آمریکا در آب‌های بین‌المللی چون راهزنان دریائی نفت‌کش‌های ایران را متوقف می کند و نفت آنها را می‌رباید و در بازار آزاد می‌فروشد. آمریکا مانع از آن است که ایران از منابع دریائی خلیج فارس استفاده کند و به این ترتیب سال‌هاست که دولت قطر، که متحد آمریکاست، گاز منابع مشترک با ایران را یک‌طرفه استخراج می‌کند، به فروش می‌رساند و خرج تروریست‌های داعش در سوریه کرده است. جنایت و راهزنی‌ای نیست که این هیولای زشت بر مردم ایران روا نداشته باشد و در عین حال خودش را در پس دفاع از حقوق بشر پنهان نساخته باشد.حال امروز کشتی بان را سیاستی  دگر آمد تا ایران را با تهدید و ارعاب چماق ونان قندی وادار به مذاکره  وتسلیم نماید واتحادیه اروپا نیز مکانیزم ماشه  را زمزمه می‌کند....

دوم:رژیم جمهوری اسلامی، که رژیمی سرمایه‌داری است، مدت‌ها به سیاست‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول به نظریات آنها مبنی بر سرکوب طبقه کارگر ایران، کاهش سطح دستمزدهای آنها، جلوگیری از اعتصاب و تأسیس سندیکاهای مستقل کارگری، منع فعالیت سیاسی سازمان‌های سیاسی مردمی، برچیدن گمرگات، پیشبردن خصوصی‌سازی‌ها و قربانی کردن ثروت‌های مردم ایران در پای این نهادهای امپریالیستی غربی، تن در داد. رهبری این سیاست با «هاشمی رفسنجانی» بود که از جانب سایر دولت‌های در قدرت تا‌کنون از «خاتمی» گرفته تا «احمدی‌نژاد» و «روحانی» ورئیسی و اکنون مسعود پزشکیان  ادامه پیدا کرده است. رژیم جمهوری اسلامی بسیار زبونی در مورد مسئله هسته‌ای از حقوق مسلم ایران گذشت و با توسل به خیانت سند «برجام» را امضاء نمود؛ فرصت‌های فراوان از دست داد، فعالیت‌های هسته‌ای ایران را نابود و یا تعطیل کرد تا شاید امپریالیسم آمریکا با این رژیم از در صلح درآید. رژیم ایران غالب خواست‌های آنها را برآورد، ولی امپریالیسم آمریکا بیش از آن می‌خواهد که رژیم جمهوری سرمایه‌داری اسلامی ایران آماده دادن آن به آمریکاست. امپریالیسم آمریکا جان رژیم جمهوری سرمایه‌داری اسلامی را می‌خواهد و می‌طلبد که آنها اسرائیل را برسمیت بشناسند و به پایگاه بزرگ آمریکا در منطقه بر ضد چین و روسیه بدل شوند و دست آمریکا را در ایران برای غارت نامحدود و آوردن و بردن حکومت‌ها باز بگذارند. طبیعی است که این قلدری بقاء رژیم ایران را در معرض خطر جدی قرار دهد. اینکه امروز رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی به سمت چین و روسیه گردش کرده است و حتی تا پایان ریاست جمهوری دور اول ترامپ از نزدیکی به چین، در اثر فشارهای جناح‌ها و محافل آمریکائی در درون ایران خودداری می‌ورزید، تنها خواست تحمیل شده به حاکمیت ایران نیست، بلکه فشارهای حداکثری و ضدبشری آمریکا از خارج نیز به این گردش ایران یاری رسانده است. آنها حتی از امضاء قرارداد ۲۵ ساله با چین تا زمان روی کار آمدن «جو بایدن» به امید کنار آمدن با آمریکا، به ویژه از جانب جناح «روحانی» خودداری کردند و آنرا به عقب انداختند. ولی با روی کار آمدن «جو بایدن»، که روشن شد نابودی چین، روسیه، ایران، کره شمالی و شاید هندوستان در برنامه کار وی قرار داشت  و این امر یک هدف و سیاست راهبردی آمریکا در منطقه بوده است، رژیم ایران همه امیدهای خویش را برای سازش با آمریکا و دادن امتیاز به آمریکا از دست داد. طبیعی است که دولت چین نیز شاهد این تحولات بود و می‌دانست که ایران در موضع ضعیف قرار دارد و از این موضع باید با دولت چین وارد مذاکره گردد. دولت ایران به دولت چین کاسبکارانه برخورد می‌کرد و در نزدیکی به آنها همواره چشمی به آمریکا داشت. جو بایدن همه امیدهای حاکمیت ایران را بر باد داد و مقاومت جناح آمریکاخواه آنها را، آن هم در قبل از انتخابات ایران درهم‌شکست.اکنون با روی کارآمدن مجدد دونالد ترامپ اوضاع بشدت تغییر کرده است.شرایط بحرانی منطقه هم بحرانی تر ونیروهای متحد ایران نیز تضعیف  شده اند. 

سوم:رژیم جمهوری اسلامی از نظر اقتصادی ورشکسته است، این رژیم فاسد است و حاکمیتی که خودش فاسد است، قادر نیست با فساد در دستگاه خودی مبارزه کند. ناکارآمدی اقتصادی، وجود مناسبات رانتی و پارتی‌بازی و خویشاوندی خونی، که عاملی برای ترقی است، رشوه‌خواری، هدردادن منابع و ثروت‌های کشور از دست‌آورد های رژیم حاکم در ایران به‌شمار می‌آیند. فساد گسترده در ایران به شکاف طبقاتی در جامعه دامن زده و نفرت عمومی را نسبت به این رژیم افزایش داده است. رژیم جمهوری سرمایه‌داری اسلامی با نفرتی که دراثر دخالت در امور زندگی خصوصی مردم،طرح لایحه حجاب وغفاف وفشار برزنان ،  دخالت در شیوه زندگی آنها و با بی‌احترامی به آنها با نقض حقوق آنها و تائید عناصر بی‌کفایت و درعین حال مبارزه با شایسته‌سالاری‌ای که ایجاد کرده است، پایگاه مردمی، که در بدو انقلاب داشت، به تدریج از دست داده و امروز تنها به یک قشر ضعیفی در جامعه تکیه دارد. حکومت آقازاده‌ها نفرت مردم را روز به روز نسبت به این رژیم دروغ‌گو، که به چوپان دروغ‌گو بدل شده است، افزایش می‌دهد. این رژیم هنوز هم می‌خواهد با سرکوب مردم قدرت خویش را حفظ کند، غافل از اینکه سرکوب مردم و نقض حقوق انسانی آنها بهانه‌ای به دست وطن‌فروشان می‌دهد که در فضای مجازی برای تجاوز آمریکا و تشدید تحریم‌ها نسبت به ایران تبلیغ کنند. رژیم جمهوری سرمایه‌داری اسلامی در عرض این مدت طولانی، که درحکومت است، تلاش مهمی برای خودکفا‌ کردن جامعه ایران نکرده است، قدمی برای ایجاد شفافیت برنداشته است و در زمانی که هنوز از پول نفت بهره‌ای داشت آنرا به دزدها واگذار کرد که بهشت آخرت را بر روی زمین برای خود بخرند و یا بدزدند و به استرالیا، آمریکا ، کانادا و یا جای دیگر فرار کنند. این رژیم هر روز بیش‌تر از روز قبل از مردم ایران دور می‌شود. این رژیم تلاش می‌کند از احساسات ایران‌دوستی مردم و نفرت آنها به بیگانگان غارت‌گر و به ویژه آمریکا و اسرائیل سرمایه‌ای برای حفظ خود بسازد. این رژیم تلاش نکرده و نمی‌کند که به مردم نزدیک شود، حقوق آنها را برسمیت بشناسد، به مطالبات برحق آنها پاسخ دهد، در کارش شفافیت ایجاد کند، به ثروت‌های بادآورده و منبع آنها رسیدگی کند و تصور نکند که قیم مردم است و باید به جای مردم فکر کند. رژیمی که به این راه برود و نسبت به مردم غریبه باشد، مشکل بتواند ازاین بحران جان سالم بدربه برد.با حذف چند عنصر سیاسی از قدرت نظیر همتی و جواد ظریف ... نمی توان به کوهی از مسائل معیشتی و سیاسی جامعه پاسخ داد. رژیم نیاز به یک جراحی جدی دارد، نیاز به بسیج کارگران و زحمتکشان علیه نئولیبرالیسم واتاق بازرگانی و کارگزاران  نظری این طبقه زالوصفت دارد که در ماهیت اونیست. رهبر جمهوری اسلامی ،سید علی خامنه ای کشتی بان این نظام سرمایه داری است وازسیاست های نئولیبرالی ودکترین تعدیل اقتصادی هاشمی رفسنجانی حمایت کرده وهمچنان می کند. حذف بندهای 43 و 44 قانون اساسی و سرکوب دستمردها با فرمان او به اجرا درآمده است.  رژیم جمهوری اسلامی امروز به بن بست رسیده است و به چشم خود می بیند که متحد خود سوریه در منطقه را ازدست داده است. حزب الله لبنان  اگرچه هست وهمچنان توان مقاومت دارد اما اوضاع منطقه تغییر کرده است. این جمهوری اسلامی است که باید در مرزهای شرقی وغربی خود ثبات خود را حفظ کند و این تنها با تکیه برمردم و برسمیت شناختن حقوق ومعیشت مردم و آزادی‌های دموکراتیک ومجازات جنایتکاران و مفسدان و متوقف کردن سیاست هار نئولیبرالی و جلوگیری از خصوصی سازیها و احترام به حقوق ملت مقدور است.امری که خود این رژیم  تحت رهبری خامنه ای با توجه به ماهیتش وعدم اراده، اختلافات درونی وچند دستگی سیاسی قادر به حل آن نیست.این ناشی از ماهیت رژیم سرمایه داری است که درمقابل امپریالیسم کرنش می کند و برای بقایش حاضر به دادن هرامتیازی است اما درمقابل توده کارگر وافزایش دستمزد برای یک زندگی شرافتمندانه می غرد وبا هزار ترفند و سرکوب به مردمش پشت می‌کند وبه راهی می‌رود که جزنوکری امپریالیست‌ها پیش روی ندارد.

کارگران و‌زحمتکشان راهی جز متحد شدن و‌مبارزه مستقل خود علیه سیاست های نئولیبرالی و‌فقرو شکاف طبقاتی و از طرفی مبارزه هوشیارانه در مقابل دشمنان رنگارنگ خارجی ندارند. رمز موفقیت کارگران آگاهی و‌تشکل و سرانجام  سرکردگی حزب واحد طبقه کارگر راه برون رفت نهایی از ظلمت نظام سرمایه داری است وجزاین راه دیگری متصورنیست.

***

نگاهی به پیام عبدالله اوجالان رهبر«پ.ک. ک» ودرس‌هایی ازشکست‌های جنبش کرد در چنددهه اخیر

عبدالله اوجالان، رهبر دربند حزب کارگران کردستان موسوم به «پ.ک. ک» به تازگی با صدور بیانیه‌ای خواستار خلع سلاح و انحلال این حزب شده است. این بیانیه بازتاب گسترده‌ای درعرصه بین المللی داشت وپرسش‌هایی را پیرامون علل چنین بیانیه ای برانگیخته است.ظاهرا پیام اوجالان به معنای انحلال قطعی حزب کارگران کردستان نیست، اما به روشنی نشان می‌دهد وی پس از چند دهه زندانی بودن از قضا به درک جدیدی ازتحولات سیاسی منطقه و جهان رسیده است و" راه حل نوینی "را برای تحقق حقوق دمکراتیک خلق کرد در برنامه دارد.برای درک آنچه امروز درباره حزب کارگران کردستان و پیام اوجالان دیده می‌شود باید از سطح به عمق رفت وبه اصل موضوع پدیده حقوق ملی درممالک چند ملیتی درعصر امپریالیسم پرداخت وبه ریشه‌های این شکست ها وناکامی‌های سیاسی توجه نمود. بی شک انحلال «پ.ک. ک» به معنای آغاز دوره‌ای جدید برای نیروهای  مختلف کُرد در منطقه خواهد بود.برای فهم همه جانبه تر به  این موضوع به چند نکته مهم اشاره می‌کنیم:

یکم:اوجلان در سال ۱۹۷۷، مانیفستی با عنوان «راه ملی به سوی انقلاب کردی» انتشار داد. این سند به‌عنوان نقشه راه "پ ‌ک ‌ک" شناخته شد.یک سال بعد، این حزب در دیاربکر، شهری در جنوب شرق ترکیه با جمعیت عمدتا کرد، تأسیس شد واوجالان به عنوان رهبر آن انتخاب گردید.این حزب در سال‌های اولیه فعالیتش، عملیات مسلحانه ای را دراشکال مختلف علیه نیروهای نظامی دولت سرکوبگروارتجاعی ترکیه سازماندهی کرد.

در سال ۱۹۹۸، ترکیه فشار خود را بر سوریه برای اخراج عبدالله اوجالان افزایش داد. او نزدیک به دو دهه در تبعید در این کشور زندگی می‌کرد.در پی این فشارها، اوجالان در ۹ اکتبر ۱۹۹۸ از سوریه اخراج شد و تلاش کرد در کشورهایی مانند یونان، روسیه، ایتالیا و تاجیکستان پناه بگیرد.در ۱۵ فوریه ۱۹۹۹، اوجالان در یک عملیات مخفی در فرودگاه نایروبی کنیا دستگیر و به ترکیه منتقل شد.در سال ۱۹۷۹، در بحبوحه ناآرامی‌های اجتماعی، عبدالله اوجالان به همراه برخی از همراهانش به سوریه رفت، و در آنجا آموزش نیروهای چریکی را آغاز کرد که هسته اصلی" پ‌ک‌ک" را تشکیل می‌دادند.عبدالله اوجالان ازهمان آغازفعالیتش بدنبال وحدت همه کردها و تشکیل کردستان بزرگ درمنطقه بود.نگاه وی بر تئوری "حق ملل درتعیین سرنوشت خویش تا سرحد جدایی "پای می فشارد.

در دهه ۱۹۹۰، اوجالان شروع به تدوین دیدگاهی برای آینده جامعه کرد کرد که آن را «مدرنیته دموکراتیک» نامید. او در مقالات وکتاب‌هایش از مفاهیمی مانند «میهن مشترک، جمهوری دموکراتیک، خودمختاری دموکراتیک و کنفدرالیسم دموکراتیک» صحبت می‌کرد.او به‌طور کامل از ایده تشکیل یک دولت-ملت دست کشیده واز توافقی مذاکره شده برای ایجاد خودمختاری کردها در ترکیه دفاع می کرد.

دوم:سرانجام پس ازانتظارواخبار ضد ونقیض، پیام عبدالله اوجالان تحت نام "فراخوان صلح وجامعه دمکراتیک"منتشر شد. دربخشی ازاین بیانیه چنین می خوانیم:

" در قرن بیستم، که پرتلاطم‌ترین قرن تاریخ از نظر خشونت بود، در بستر جنگ‌های جهانی، جنگ سرد، انکار واقعیت کُردها ومحدودیت‌های گسترده درزمینه آزادی‌ها، به‌ویژه آزادی بیان، شکل گرفت. این سازمان از نظر تئوری، برنامه، استراتژی و تاکتیک، به شدت تحت تأثیر نظام واقع‌گرای سوسیالیستی آن دوران قرار داشت. با فروپاشی "سوسیالیسم واقعا‌موجود" دردهه ۱۹۹۰ به دلیل مشکلات داخلی، همراه با افزایش آزادی بیان وکاهش انکار هویت درکشور،"پ‌ کک" دچار بحران معنا و تکرار مفرط شد. بنابراین، مانند بسیاری از سازمان‌های مشابه، دوران خود را به پایان رسانده و انحلال آن ضروری است." اوجلان دراین پیام به" روابط تاریخی کردها وترک‌ها" اشاره می کند وبه ضرورت پیوندبرادری میان کردها وترک‌ها می پردازد و احیای روابط نوینی را نوید می دهد.وی چنین می نویسد:

"«ترک‌ها وکردها در طول بیش ازهزار سال تاریخ خود، برای حفظ موجودیتشان ومقاومت در برابر قدرت‌های هژمونیک، همواره نوعی اتحاد داوطلبانه را ضروری دانسته‌اند. اما دردویست سال اخیر، مدرنیته سرمایه‌داری به دنبال شکستن این اتحاد بوده است. نیروهای تحت تأثیر این روند، به‌ویژه بر اساس مبانی طبقاتی، این هدف را پذیرفته و در جهت آن حرکت کرده‌اند. تفسیر تک‌بعدی جمهوری‌خواهی، این روند را تسریع کرده است. امروز که این روابط تاریخی به مرحله‌ای شکننده رسیده‌اند، ضروری است که بر پایه روحیه برادری و با در نظر گرفتن باورهای دینی، این روابط را از نو تنظیم کنیم.»

اوجالان درپیام خود سرانجام به "ضرورت جامعه دموکراتیک" وحقوق دمکراتیک خلق کرد درچهارچوب تمامیت ترکیه ودرپیوندبا سایرمردم این جغرافیا اشاره می کند و" راه‌حل‌هایی مانند دولت-ملت جداگانه، فدرالیسم،خودمختاری... قادر به ارائه پاسخی به جامعه‌شناسی تاریخی نیست. احترام به هویت‌ها، آزادی بیان، و سازمان‌یابی دموکراتیک تمام گروه‌های اجتماعی، تنها در چارچوب یک جامعه و نظام سیاسی دموکراتیک ممکن است."

به گفته او«قرن دوم جمهوری ترکیه تنها در صورتی می‌تواند به پایداری و همزیستی برادرانه دست یابد که با دموکراسی تکمیل شود. هیچ راهی جز دموکراتیک برای جستجوی سیستم و تحقق آن وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. توافق دموکراتیک، تنها روش ممکن است. دوره صلح و جامعه دموکراتیک، نیازمند زبانی مطابق با این واقعیت است.»

سوم :با توجه به بیانیه عبدالله اوجالان و شکست تاریخی این حزب درنبرد علیه حکومت مرکزی ترکیه و عدم تحقق حقوق ملی خلق کرد می توان دلایل تئوریک وانحراف آن را برشمرد ومجددا براین اصول کمونیستی پای فشرد که حل مسئله کُردها درترکیه، سوریه,عراق وایران به رغم تطورات وگوناگونی زبان رسمی کشورها واشکال متفاوت حکومت های ضد دمکرایتک در دوران امپریالیسم را نباید امری مجزا و منفرد از کل سیاست راهبردی امپریالیسم مورد توجه قرار داد. برعکس باید این پدیده را بطور مشخص به منزله بخشی از کل مبارزه انقلابی ضد امپریالیستی در متن رشد تضادهای موجود در جهان و جبهه مبارزه انقلاب با ضد انقلاب جهانی بررسی کرد. ناسیونال شونیسم و نادانی سیاسی و کوته‌نظری رهبران کرد در امر تجربه اندوزی از ده‌ها موارد مشابه، کار را به آنجا کشانده است که کُردها متاسفانه به پاس این نادانی همواره آلت دست ارتجاع و امپریالیسم و مامور تخریب در مبارزه مشترک انقلابی خلق‌های منطقه قرار گرفته اند.

چهارم:تحولات و رویدادهای چند دهه اخیر درترکیه وبیانیه عبدالله اوجالان و خلع سلاح وانحلال" پ‌ ک ‌ک " وسرانجام سیاست ادغام کردهای سوریه "روژوایی"درحکومت داعشی تروریستی ونو استعماری الجولانی دست پخت ترکیه ومورد تایید آمریکا نشان می دهد در دنیای امپریالیسم که سیمای سیاسی کنونی جهان را علیرغم خواست ما رقم می زند، ناصواب است که بخواهیم مجزا و بیرابطه با مسئله منافع امپریالیسم در جهان به مسئله ملی و حل آن در دوران کنونی برخورد کنیم. این تنها کلید حل مسئله ملی درممالک چند قومیتی وچند ملیتی منطقه است. حل مسئله ملی از قرن بیستم در بعد از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر تا به امروز باید از مضمون مبارزه ضد امپریالیستی روشن باشد و تنها بر این متن قابل بررسی بوده و عیار انقلابی آن تعیین می شود. دفاع ازهرحرکت ناسیونال شونیستی و جدایی طلبانه درخدمت امپریالیسم و صهیونیسم؛ اقدامی ارتجاعی و ضد انقلابی است و کمونیست‌ها موظفند در خدمت سوسیالیسم و پیشبرد مبارزه طبقاتی با آن مبارزه بی امان بکنند. تجربه زنده و فاجعه آمیز کردستان عراق و سوریه درمقابل ماست. باید این حرکت‌های ارتجاعیِ قومیِ امپریالیستی- صهیونیستی را افشاء کرد و ازملاحظات "دوستی و قومی ونان قرض دهی" پرهیز نمود.همکاری وارتباطات جریانات ناسیونال شونیست کرد با رژیم صهیونیستی وسکوت بیشرمانه شان در قبال نسل کشی در غزه اینها همه بیانگرماهیت ارتجاعی ومنحط این جنبش هاست که راهشان را از سایر خلق‌ها جدا کرده و راه تفرقه وهمدستی با امپریالیسم و قدرت های استعماری را پیش گرفته اند.

پنجم:جنبه تئوریک مسئله ملی: لنین در تحلیل‌های خویش در مورد حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در دوران کهن تسلط نظام مستعمراتی درجهان، بحث داغی را با ناسیونال شونیست‌های انترناسیونال دوم که از تسلط ممالک امپریالیستی اروپا بر مستعمرات خویش حمایت می کردند، به پیش برد. آنها استعمار ملل را حق طبیعی کشور خویش می دانستند و اساسا حاضر نبودند این حق تعیین سرنوشت را برای سایر ملل به رسمیت بشناسند. ناگفته پیداست که این حق یک مفهوم بورژوائی بوده و بیان تحقق دموکراسی در یک کشور و یا پذیرش مفهوم دموکراسی بورژوائی است. از نظر کمونیست‌ها ولی دموکراسی یک مفهوم مطلق، ناب، "غیرقابل تعرض" و غیرطبقاتی و مقدس نیست. دموکراسی همیشه یک مفهوم اجتماعی و طبقاتی است و برخورد به آن باید از زاویه مصالح مبارزه طبقاتی صورت گیرد. بهمین جهت دیکتاتوری پرولتاریا دموکراتیک ترین نوع حکومت اکثریتِ زحمتکشان است. در مباحث مربوط به حق تعیین سرنوشت ملل به دست خویش که در زمان‌ها و دوران‌های گوناگونی نوشته شده است، لنین به دو نکته اساسی اشاره می‌کند:

اول: بحث نخست لنین در اثرش "در باره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" در مورد کسانی است که اساسا این حق را به رسمیت نمی شناسند. این بحث مربوط به دورانی است که دولت- ملتها درحال پیدایش و دفاع از استقلال خویش بودند. لنین درزمینه مباحثات حق ملل درتعیین سرنوشت خویش که به عصر انقلابات بورژوا دموکراتیک باز می‌گردد، معتقد است کسانی که این حق را اساسا به رسمیت نشناسند، و از منافع ملت ستمگر حمایت نمایند، سوسیال دموکرات نیستند. آنها استعمارگر و ضد دموکرات اند. به رسمیت شناختن این حق و پذیرش این واقعیت که همه ملت‌ها درجهان دارای حقوق مساوی هستند و شرط صداقت در این ادعا، قبول حق جدائی برای همه آنهاست، آن مرز روشنی است که باید میان نیروهای دموکرات و سوسیالیست و نیروهای ضد دموکرات و استعمارگر، میان منافع ملل ستمگر و ملل ستمکش کشیده شود. کسانیکه اساسا این حق را به رسمیت نمی‌شناسند و از قماش آنها در انترناسیونال دوم کم نبودند، نمی توانند خود را سوسیال دموکرات بنامند. البته بودند کسانیکه اساسا مخالفتی با به رسمیت شناختن این حق نداشتند، ولی حق جدائی را به رسمیت نمی‌شناختند. طبیعی است که به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت خلق‌ها به مفهومی تاسیس دولت‌های جداگانه یعنی پذیرش حق جدائی آنها خواهد بود. البته لنین هیچگاه چک سفید به بورژواها نمی داد و در مقابل استدلالات مخالفان تائید می کرد که به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملل هرگز به مفهوم پشتیبانی از حق جدائی در هر شرایط نیست. اینکه کمونیست‌ها علیرغم به رسمیت شناختن این حق تصمیم بگیرند از جدائی این یا آن ملت خاص دفاع کنند وابسته به تحلیل مشخص آنها از شرایط مشخص بوده و با توجه به مصالح مبارزه طبقاتی در آن لحظه است.

کمونیست‌ها حق ملت‌ها را در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت می‌شناسند. کسی که این حق را اساسا به رسمیت نشناسد، تنها از یوغ ملی دفاع می‌کند. این نظریه لنین ناظر به مشاجراتی است که وی در قبل از جنگ جهانی اول و قبل از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر با سران انترناسیونال دوم داشت که حق ملت‌های مستعمرات در تعیین سرنوشت خویش را به رسمیت نمی‌شناختند. آنها اعتقادی نداشتند که سرنوشت مبارزه پرولتاریا در ممالک استعمارگر با سرنوشت نهضت‌های آزادیبخش در ممالک مستعمره پیوند خورده است. به همین جهت لنینیسم معتقد بود "پرولتاریا جهان و خلق‌های ستمکش متحد شوید".

بنابراین ازنقطه نظر کمونیست‌ها دردوران امپریالیسم نمی شود از هر گونه جدائی ملی اگر در خدمت مصالح پرولتاریائی نباشد به دفاع برخاست. تجزیه یوگسلاوی، تجزیه سودان، تجزیه لیبی، تجزیه عراق، تجزیه سوریه، تجزیه نیجریه، تجزیه کنگو و... به نفع سیاست راهبردی امپریالیسم در تفرقه ملت‌ها و کشورها و تسلط برآنهاست، تاریخ معاصر هنوز تجزیه ویتنام و کره را بیاد دارد. سیاست تقسیم کن و حکومت نما، بطوریکه امکان موجودیت مستقل و امکان ادامه بقاء متکی بر اراده خویش را از این کشورها بگیرد نمی تواند مورد تائید کمونیست‌ها باشد.

در دورانی که انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر به نتیجه رسید، سیاست امپریالیست‌ها بر آن بود که کشورهای متفرق و جدا جدا را که قادر نیستند در مقابل نفوذ کمونیسم مقابله کنند، متحد نموده، دولت مرکزی را در آن کشورها تقویت کرده و این کشورها را برای مقابله با سوسیالیسم تقویت نماید. کودتای رضاخان در ایران و سرکوب شیخ خزعل و یا روی کار آوردن حکومت مرکزی در عراق به رهبری ملک فیصل را، باید در همین کادر دید و بر بستر همین تحلیل بررسی نمود. حال که شوروی فروپاشیده است و قدرت رقیب نابود شده و چین نیز نمی تواند هنوز نقش جهانی سابق شوروی را بازی کند، تقسیم و تجزیه کشورها برای اینکه توسط امپریالیست‌ها بلعیده شوند، در دستور کار آنها قرار گرفته است. به زیر سلطه گرفتن چندین کشور فاقد توانائی بقاء مانند مقدونیه، مونتنگرو، بوسنی هرزه­گوین، کرواسی، کوزوو، صربستان بسیار راحت تر است تا کشور قدرتمندی مانند یوگسلاوی. ناگفته نماند که بوسنی هرزه گوین و یا کوزوو اساسا کشور نیستند و زندگیشان به موئی بند است.

رفیق استالین در توصیف نظریات لنین و درک مارکسیستی لنینیستی از مسئله ملی در دوران امپریالیسم نوشت:

"سابقا این فکر"معمول بود" که یگانه متد آزاد شدن ملل ستمدیده متد ناسیونالیسم بورژوازی، متد تفکیک ملل از یکدیگر، متد تجزیه و جداکردن آنها و متد تشدید خصومت ملی بین توده­های زحمتکش ملل مختلف است. این افسانه را اکنون باید رد شده دانست. یکی از مهمترین نتایج واقعی انقلاب اکتبر اینست که به این افسانه ضربه مرگباری وارد آورده عملا نشان داد که متد پرولتاریائی انترناسیونالی آزاد شدن ملل ستمدیده به منزله یگانه متد درست می‌باشد، عملا نشان داد که اتحاد برادرانه  کارگران و دهقانان ملل بسیار مختلف، که مبداء آن داوطلبی و انترناسیونالیسم باشد ممکن و عاقلانه است. وجود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که نمونه اتحاد آینده زحمتکشان تمام ممالک در اقتصاد واحد جهانی می­باشد مستقیما شاهد بر این مدعاست"(جنبه بین­المللی انقلاب اکتبر/لنینیسم صفحات 298 و299).

دوم:بحث بعدی لنین بحثی نیست که وی با ضد دموکرات‌ها و ضد سوسیالیست‌ها و هواداران استعمار در اروپا انجام می دهد. بحث وی مربوط به شرایط این جدائی می شود. در اینجا مرز بندی دوم، مرزبندی با بورژوازی ملل ستمکش صورت می گیرد. لنین هرگز به بورژوازی ملل ستمکش چک سفید نمی دهد. کمونیست‌ها برای حمایت از این جدائی شرایطی قایل هستند، بدان معنا که این جدائی باید در خدمت منافع مبارزه طبقاتی بوده و به وحدت و منافع پرولتاریا صدمه نزند.کمونیست‌ها هرگز همدست یک طرف نزاع بورژواها نیستند. کمونیست‌ها در کنار گود ننشسته اند تا به مبارزه بورژواهای ملل مختلف با بی طرفی نظاره کنند و بی طرفانه داوری نمایند.

پرولتاریا همیشه به طور مشروط از مبارزه بورژوازی پشتیبانی می نماید. این مبارزه باید مضمونی دموکراتیک و ضد ستمگری داشته باشد.

لنین در مورد سیاست پرولتاریای ملت ستمکش که به هرحال به عنوان کارگر مزدور در هر نظام سرمایه داری استثمار می شود، بیان می دارد که برای این پرولتاریا بی تفاوت است که توسط کدام بورژوازی استثمار شود: "در هر یک از این حالات کارگر مزدور دستخوش استثمار است و لازمه مبارزه موفقیت آمیز برضد این استثمار وارستگی پرولتاریا از ناسیونالیسم و به اصطلاح بی طرفی کامل پرولتاریا در مبارزه بورژوازی ملت‌های گوناگون برای کسب اولویت است.

کوچکترین پشتیبانی پرولتاریای یک ملت از امتیازات بورژوازی ملی "خودی"، ناگزیر موجب بروز حس عدم اعتماد در پرولتاریای ملت دیگر خواهد شد و همبستگی طبقاتی بین المللی کارگران را تضعیف خواهد نمود و رشته اتحاد آنها را مطابق دلخواه بورژوازی از هم خواهد گسست. و نفی حق تعیین سرنوشت یا حق جدا شدن هم ناگزیر درعمل معنایش پشتیبانی از امتیازات ملت حکمفرماست."(منتخبات لنین جلد اول قسمت دوم ترجمه فارسی صفحه 408

به این ترتیب پرولتاریای ملت ستمگرباید حق تعیین سرنوشت ملتها را به رسمیت بشناسد و با ناسیونال شونیسم ملت ستمگر مبارزه نماید و برعکس پرولتاریای ملت ستمکش باید با ناسیونال شونیسم ملت خودی مبارزه کرده تا وحدت دموکراتیک پرولتاریای ملتها مستحکم شود و انترناسیونالیسم پرولتری بر ناسیونالیسم بورژوائی پرتو افکند

"هر بورژوازی در موضوع مسسئله ملی یا امتیازاتی برای ملت خود می خواهد و یا مزایائی استثنائی برای آن طلب می کند؛ همین موضوعست که "پراتیک بودن" نامیده می¬شود. پرولتاریا با هرگونه امتیاز و هرگونه جنبه استثنائی مخالف است. طلبیدن "پراتیسیسم" از وی معنایش به سازِ بورژوازی رقصیدن و به اپورتونیسم دچار شدن است.

دادن پاسخ "آری یا نه" به مسئله مربوط به جدائی هر ملت؟

این خواست ظاهرا فوق العاده "پراتیک"(عملی- توفان) به نظر می آید. ولی عملا بی معنی و از نقطه نظر تئوریک جنبه متافیزیک دارد و در عمل هم به تبعیت پرولتاریا از سیاست بورژوازی منجر می شود. بورژوازی همیشه خواست‌های ملی خود را در درجه اول قرار می دهد و آنها را بدون هیچ قید و شرطی مطرح می سازد. برای پرولتاریا این خواست ها تابع منافع مبارزه طبقاتی است. از نظر تئوری نمی توان از پیش تضمین کرد که آیا جدا شدن ملت است که انقلاب بورژوآ دموکراتیک را به پایان خواهد رسانید یا برابری حقوق آن با ملت دیگر. چیزیکه در هر دو مورد برای پرولتاریا مهم است، تامین تکامل طبقه خود می باشد: برای بورژوازی مهم این است که در برابر این تکامل اِشکال تولید نماید و وظایف آنرا تحت الشعاع وظایف ملت "خود" قرار دهد. به این جهت پرولتاریا در مورد شناسائی حق تعیین سرنوشت تنها به خواست به اصطلاح منفی اکتفاء می کند بدون اینکه  هیچ ملت واحدی را تضمین نماید و بدون اینکه خود را موظف کند چیزی به حساب ملت دیگر به کسی بدهد."(ص 388 تا 390 منتخبات لنین جلد اول قسمت دوم ترجمه فارسی

لنین به روشنی ناسیونالیسم ملت ستمکش را نیز مورد نقد قرار می دهد و حمایت از این ناسیونالیسم را مشروط می کند. به نظر لنین مضمون دموکراتیک و ضد ستمگری این مبارزه برای کمونیست‌ها اهمیت دارد. به این جهت وی از ناسیونالیسم ملت ستمکش فقط به طور مشروط دفاع می‌کند.

لنین روشن می سازد که مبارزه ملت ستمکش با ستمگر نباید تنها در چارچوب مبارزه بورژواها  مورد ارزیابی قرار گیرد بلکه باید دید که این مبارزه تا به چه اندازه به دموکراسی و بر ضد ستمگری خدمت می کند. و همین مضمون است که به تقویت مبارزه پرولتاریا در درون ملت ستمکش یاری می رساند. بورژوازی ملت ستمکش باید مضمون این مبارزه دموکراتیک و ضد ستمگری را عمق داده و در جامعه بسط دهد در غیر این صورت مفهوم آن چنین خواهد بود که کمونیست‌ها فقط از خواست طبقه بورژوازی بدون توجه به دورنمای این مبارزه برای پرولتاریا دفاع می‌کنند. این بدان مفهوم است که کمونیست‌ها باید نقش جانبی و تبلیغاتی بورژواها را به عنوان ستون پنجم به عهده گیرند!

ششم، نتیجه گیری :عبدالله اوجالان سرانجام پس از چنددهه درزندان با بیانیه ای خلع سلاح وانحلال "پ‌ کک" را اعلام نمود و به ضرورت جامعه دموکراتیک وحقوق دمکراتیک خلق کرد درچهارچوب تمامیت ترکیه ودر پیوندبا سایرمردم این جغرافیا تاکید نمودوراه‌حل‌هایی مانند دولت-ملت جداگانه و فدرالیسم ....را رد نمود. این نقطه آغازی صحیح برای تحقق حقوق دمکراتیک وزبان ملی است. اما وی تا آنجا که برما روشن است کلامی دربیانیه سیاسی خود درمورد وحدت خلق‌های منطقه ومبارزه مشترک آنها علیه امپریالیسم وصهیونیسم وجنایات اسرائیل در فلسطین وهمبستگی با مردم غزه نگفت وآن را مسکوت گذاشت.

امپریالیسم آمریکا به عنوان بزرگترین حامی نیروهای کُرد در سوریه می‌کوشید دولت بشار اسد را ازاین طریق تضعیف کند، اما در نهایت در سال ۲۰۱۹ دونالد ترامپ تصمیم به خروج نظامیان آمریکایی از سوریه گرفت و این اقدام دست ترکیه را برای سرکوب کردها بازگذاشت. اکنون نیز با سرنگونی رژیم بشار اسد، واشنگتن اراده‌ای برای جلوگیری از عملیات ارتش ترکیه علیه نیروهای دموکراتیک سوریه ندارد. آمریکا همچنین به دلیل روابط خوب با بغداد، از جمله کشورهای جهان بود که همه پرسی برای استقلال غیرقانونی اقلیم کردستان را به رسمیت نشناخت.

تمامی این موارد به روشنی نشان می‌دهد هیچ کشوری درخاورمیانه منافع ثابتی در حمایت از نیروهای مسلح کُرد ندارد. حقیقت آن است که تمامی کشورهای منطقه براساس منطق رئالیست به گروه‌های مسلح کُرد به چشم ابزاری برای تقویت مواضع خود و تضعیف رقبا می‌نگرند نه به چشم یک متحد که بخواهند از او در برابر تهدیدات آتی حمایت کنند. شبه نظامیان متعدد کٌرد در منطقه وزنه یک دولت را ندارند و نمی‌توانند نقشی همانند آن در ایجاد اتحاد و ائتلاف دائمی در منطقه بازی کنند. از این رو، دولت‌های منطقه تنها برای رسیدن به خواسته‌های کوتاه مدت خود به آنها مراجعه کرده و با تغییر شرایط به راحتی دست از حمایت از آنها برمی دارند.

این سرنوشت غم انگیز کردهای ناسیونال شونیست با کمی چاشنی عوامفریبانه "چپ" و "شورائی" است که رهبری خود را به دست رهبرانی خودفروخته و ناسالم داده اند.

این عده وقتی کشور سوریه دردوره حاکمیت رژیم بشار اسد مورد تهاجم ارتجاع جهانی قرار گرفت، حاضر نشدند و حاضر نبودند از تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی سوریه که یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل ویا جامعه جهانی بود، حمایت کنند. برای آنها تجاوز به سوریه زمانی آغاز شد که "عفرین" و نه سوریه مورد تجاوز قرار گرفت. آنها حاضر شدند بدون شرمساری در کنار ارتش اشغالگر آمریکا قرا بگیرند و به اشغال سوریه  چون منافع این گروه‌ها را تامین می‌کرد صحه بگذارند. برای آنها بلندی های جولان که در تصرف صهیونیسم است، اشغال نیست، حضور غیرقانونی آمریکا در سوریه که نفت سوریه را درمناطق عرب نشینِ اشغالی می دزدد اشغالگر نیست، ولی تجاوز وحشیانه ترکیه به سوریه محکوم است. آنهم به آن خاطر که به مناطق کردنشین تجاوز کرده است. منطق کردهای ناسیونال شونیست فقط منطق "گلیم خودم را از آب بیرون بکشم" است. برای آنها مهم نیست که سرنوشت سوریه چه می‌شود. آیا شرم آور نیست که وقتی ۵٠ سرباز آمریکائی خاک سوریه را ترک می­کنند کردهای ناسیونال شونیست به خیابان‌ها آمده به آنها سنگ پرتاب کرده و خواهان آن شوند که به کردها خیانت نکرده به اشغال سوریه برای توجه به منافع کردها ادامه دهند ومنافع مردم سوریه را در پای عظمت ناسیونال شونیسم کرد قربانی نمایند؟ 

تجربه آزموده خیانت رهبران کرد کردستان عراق و ایران را رهبران کرد سوریه نیز تکرار کردند و هنوز نیز از خیانت خود به خلق کُرد درس نگرفته اند.و در پی جلب رضایت صهیونیسم و امپریالیسم درمنطقه برای ایجاد "کردستان بزرگ" به مثابه اسرائیل دوم هستند. راه رهائی خلق کرد از ستم ملی در هر کشور معین تنها از همکاری و وحدت مبارزه با سایر خلق‌های آن کشورها در حزب واحد طبقه کارگر، در جبهه واحد خلق، در سازمان‌های مشترک سیاسی و حرفه ای غیرقومی  علیه ارتجاع حاکم و برمتن مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی می‌گذرد. بدون این مضمون انقلابی برای بنیان کشوری دموکراتیک، آزاد و متکی بر نیروی اکثریت زحمتکش مردم، امکان پیروزی خلق کرد و یا سایر خلق‌های ایران و یا سوریه وترکیه وعراق...مقدور نیست. چشم داشت به امپریالیسم و صهیونیسم و همدستی با آنها خیانت به خلق‌های منطقه و خیانت به خود کردهاست. باید مبارزه کرد تا در منطقه اسرائیل دومی به وجود نیاید. همین یکی نیز زیادی است.

***

تغییر توازن قوا در سطح جهانی و شکل‌گیری نظم جدید و جایگاه ایران (بخش سوم)

دنباله از شماره 300

منطقه غرب آسیا

در مورد تحولات منطقه‌ی غرب آسیا، به ویژه پس از جنگ غزه که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد هدف این واقعه از سوی فلسطینی‌ها، جلوگیری از حذف کامل آن‌ها در صورت تحقق پیمان ابراهیم- توافقی منطقه‌ای بین آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی - بوده است. با این حال، به نظر می‌رسد که جنگ غزه و تحولات پس از آن صرفاً بازتاب‌دهنده‌ منافع و مصالح فلسطینی‌ها نبوده، بلکه هدفی گسترده‌تر را دنبال می‌کرده است: برهم زدن معادلات قدرت در منطقه به زیان اسرائیل و آمریکا و مختل کردن اجرای طرح دالان اقتصادی هند-خاورمیانه-اروپا (IMEEC).

این طرح، که در۱۰ سپتامبر ۲۰۲۳ در خلال اجلاس گروه ۲۰ در دهلی نو با امضای کشورهای هند، آمریکا، امارات متحده عربی، عربستان سعودی، فرانسه، آلمان، ایتالیا و اتحادیه اروپا رونمایی شد، تنها ۲۷ روز بعد با آغاز جنگ غزه مواجه شد. اگرچه گروه‌های مقاومت فلسطینی در غزه مدت‌ها پیش در حال برنامه‌ریزی برای چنین حمله‌ای به رژیم صهیونیستی اسرائیل بودند، اما این تصور که آن‌ها در عرض چند هفته و صرفاً برای مقابله با اجرای طرح IMEEC دست به این اقدام زده‌اند، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. با این حال، واکنش‌ها به جنگ غزه و ارتباط آن با طرح IMEEC  نشان می‌دهد که این دو موضوع بی‌ارتباط نیستند.

برای درک ارتباط جنگ غزه با طرح دالان اقتصادی هند-خاورمیانه-اروپا (IMEEC) ، کافی است به واکنش‌های مختلف به این بحران نگاهی بیندازیم. این موضوع تنها از دیدگاه ما نیست که جنگ غزه را با اجرای طرح IMEEC مرتبط می‌داند، بلکه ترکیه، اسرائیل و امریکا نیز این ارتباط را تأیید کرده‌اند.

در سپتامبر ۲۰۲۳، رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه، از طرح IMEEC به دلیل دور زدن ترکیه انتقاد کرد و وعده داد که طرح جاده توسعه عراق- که خلیج فارس را از طریق عراق و ترکیه به اروپا متصل می‌کند - جایگزین مناسبی برای آن خواهد بود. او همچنین هشدار داد که جنگ در مرزهای اسرائیل ممکن است اجرای طرح IMEEC را با تأخیر مواجه کند. عبدالقادر اورال‌اوغلو، وزیر حمل‌ونقل و زیرساخت ترکیه، نیز به جنگ اسرائیل و حماس به عنوان یک «مشکل امنیتی برای IMEEC» اشاره کرد و طرح جاده توسعه عراق را یک جایگزین جدی برای آن دانست.

حتی جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا، در نوامبر ۲۰۲۳ توقف یا جلوگیری از اجرای طرح IMEEC را یکی از دلایل احتمالی آغاز جنگ اسرائیل و حماس عنوان کرد. همچنین، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۲۰۲۳ نقشه‌ای از دالان IMEEC را به عنوان یک «برکت برای خاورمیانه» نمایش داد و ایران و متحدانش را «نفرین منطقه» نامید. این اظهارات نشان می‌دهد که بحران غزه بی‌ارتباط با این طرح نیست — طرحی که تنها اقتصادی نیست، بلکه ابعاد نظامی و امنیتی نیز دارد. هر کریدور اقتصادی برای استقرار موفق نیازمند امنیت است، و این امر مستلزم ایجاد پیمان‌های نظامی و امنیتی است.

این موضوع توضیح می‌دهد که چرا هندوستان در طول ۱۵ ماه گذشته و در جریان نسل‌کشی در غزه، به طور کامل از اسرائیل حمایت کرده است. هند منافع استراتژیک خود را در اجرای موفقیت‌آمیز طرح IMEEC می‌بیند و از این رو، حفظ امنیت و ثبات در منطقه برای آن حیاتی است.

کشورهای عربی حوزه‌ی خلیج‌فارس و حتی مصر، که به ظاهر از حقوق فلسطینی‌ها حمایت می‌کنند، علیه اسرائیل هیچ اقدام عملی‌ای انجام نداده‌اند. این رفتار نشان‌دهنده‌ی آن است که این کشورها منافع میان‌مدت خود را در تضعیف محور مقاومت می‌بینند، حتی اگر در درازمدت اجرای طرح خاورمیانه بزرگ تهدیدی جدی برای آن‌ها محسوب شود. این طرح، که از سوی قدرت‌های غربی و اسرائیل دنبال می‌شود، می‌تواند ثبات و امنیت منطقه‌ای این کشورها را به خطر بیندازد. در مورد مصر، علاوه بر زیاده‌خواهی‌های ارضی صهیونیست‌ها - که همواره نیم‌نگاهی به صحرای سینا و کانال سوئز داشته‌اند - طرح کانال بن‌گوریون نیز نگرانی‌های جدی ایجاد کرده است. این طرح، که خلیج عَقَبه را به دریای مدیترانه متصل می‌کند و باید از شمال غزه عبور کند، می‌تواند یک کانال آبی جدید در کنار کانال سوئز ایجاد نماید. پیامدهای اقتصادی این طرح برای مصر، به ویژه از نظر کاهش درآمدهای ناشی از کانال سوئز، می‌تواند جبران‌ناپذیر باشد. علاوه بر این، مصر هم‌اکنون نگران تحرکات جریان‌های اخوان‌المسلمین در داخل کشور است. این تحرکات نه تنها مصر، بلکه اردن را نیز درگیر خواهد کرد. بی‌ثباتی در این کشورها به نفع اسرائیل است، چرا که می‌تواند موقعیت این رژیم را در منطقه تقویت کند و فشار بر محور مقاومت را افزایش دهد.

حمله قهرمانانه هفت اکتبر به قوای اشغالگر و به زیر پرسش بردن بازدارندگی اسرائیل این حکومت جعلی را برآن داشت تا یک تعرض بی‌سابقه را آغاز کند و آن را به یک نسل‌کشی واقعی در غزه تبدیل نماید. اسرائیل کلیه زیرساخت‌های حیاتی غزه، از جمله مراکز تولید انرژی، تأمین آب، بهداشت، آموزش و مسکن را به طور سیستماتیک نابود کرده است. این اقدامات به گونه‌ای انجام شده که عملاً از غزه چیزی جز ویرانه باقی نمانده است. همزمان، اسرائیل در کرانه‌ی باختری نیز با همکاری دولت محمود عباس، پاک‌سازی قومی را با شدت بیشتری ادامه داده است.

اسرائیل جنگ را به لبنان گسترش داد و به حزب‌الله لبنان خسارات جدی وارد کرد، از جمله ترور رهبران این گروه. علاوه بر این، اسرائیل به خاک ایران و یمن نیز حمله‌های نظامی انجام داد تا محور مقاومت را تضعیف یا خنثی کند. در ادامه، اشغال سوریه توسط نیروهای نیابتی ناتو و اسرائیل، بهانه‌ای برای اسرائیل و آمریکا فراهم کرد تا نیروهای نظامی سوریه (هوایی، زمینی و دریایی) را در هم بشکنند و مناطق بیشتری از بلندی‌های جولان را اشغال کنند. تمام این جنایات در حالی صورت گرفت که کمک‌های نظامی و مالی آمریکا به اسرائیل نه تنها کاهش نیافت، بلکه افزایش نیز یافت. آمریکا به طور سیستماتیک قطعنامه‌های سازمان ملل متحد را که خواستار آتش‌بس و محکومیت اقدامات اسرائیل بودند، وتو کرد. این حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل، نقش آمریکا را به عنوان حامی اصلی این رژیم در انجام جنایاتش بیش از پیش آشکار کرده است.

با این حال، باید به این نکته نیز اشاره کرد که افکار عمومی جهان در قبال نسل‌کشی و جنایات اسرائیل، تنها عرصه‌ای است که آمریکا نتوانسته آن را به نفع اسرائیل مهار کند. نزدیک به ۱۵ ماه است که در سراسر جهان، اعتراضات عظیمی برگزار می‌شوند که خواستار آتش‌بس فوری و پایان نسل‌کشی اسرائیل در غزه هستند. این میزان حمایت جهانی از آرمان فلسطین تاکنون بی‌سابقه بوده و نشان‌دهنده‌ی تغییر قابل توجه در افکار عمومی بین‌المللی است.

تضمین حمایت بی‌قید و شرط آمریکا از اسرائیل، مشوق این رژیم بوده است تا کل منطقه را به نفع خود و منافع استراتژیک آمریکا از نو مهندسی کند. تحولات اخیر در سوریه این ظن را تأیید می‌کند. اسرائیل و آمریکا با استفاده از نیروهای نیابتی و مداخلات نظامی، تلاش کرده‌اند تا موازنه‌ قدرت در منطقه را به نفع خود تغییر دهند. این اقدامات نه تنها ثبات منطقه را تهدید می‌کند، بلکه نشان‌دهنده‌ تلاش برای تضعیف محور مقاومت و بازسازی نظم منطقه‌ای تحت هژمونی اسرائیل و آمریکاست.

گسترش جنگ غزه به لبنان، سوریه و یمن، که در راستای اجرای طرح خاورمیانه بزرگ صورت گرفت، واکنش‌های شدید افکار عمومی در کشورهای متحد اسرائیل را به دنبال داشت. این واکنش‌ها به حدی گسترده و قوی بوده‌اند که دولت‌های این کشورها را مجبور کرده‌اند تا برای کنترل امنیت داخلی خود اقدامات پیشگیرانه‌ای انجام دهند. اعتراضات گسترده‌ی مردمی در حمایت از فلسطین و محکومیت نسل‌کشی اسرائیل، فشار فزاینده‌ای بر دولت‌های متحد اسرائیل وارد کرده است. این فشارها نه تنها از سوی شهروندان عادی، بلکه از سوی گروه‌های حقوق بشری و فعالان اجتماعی نیز اعمال می‌شود.

این وضعیت نشان‌دهنده‌ی آن است که افکار عمومی در کشورهای غربی و متحد اسرائیل، دیگر به سادگی تحت کنترل قرار نمی‌گیرد. گسترش جنگ و خشونت‌های منطقه‌ای، همراه با تصاویر و گزارش‌های تلخ از جنایات اسرائیل، باعث شده است که مردم این کشورها بیش از پیش نسبت به سیاست‌های حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل حساس شوند. در نتیجه، دولت‌های متحد اسرائیل مجبور شده‌اند تا برای جلوگیری از تشدید ناآرامی‌های داخلی، اقدامات امنیتی و کنترلی را افزایش دهند. جنگ غزه در کنار جنگ اوکرائین و همچنین تورم اقتصادی  و نارضایتی اجتماعی رو به افزایش در اتحادیه اروپا، انگلستان و آمریکا زمینه ای بوجود آورد برای ائتلاف گسترده‌ای از احزاب محافظه‌کار، لیبرال، سوسیال‌دموکرات و سبز، در خصوص مبارزه با تروریسم و جلوگیری از ورود مهاجران و اخراج آنها از اروپا و در عین حال گسترش ناتو و افزایش هزینه‌های نظامی، گاهی حتی با حمایت احزاب چپ.

رشد روزافزون و عریان فاشیسم و احزاب راست اروپا نشان‌دهنده‌ آن است که بورژوازی خود را برای سرکوب طبقه‌ی کارگر آماده می‌کند و آرایش جنگی به خود گرفته است. رشد احزاب دست راستی و راست افراطی در اتحادیه اروپا در سال‌های اخیر خیره‌کننده بوده است. این احزاب بر روی موضوعاتی مانند محدودیت مهاجرت، ملی‌گرایی، حفاظت از هویت فرهنگی و مخالفت با اتحادیه اروپا تمرکز دارند. این پدیده نه تنها در فرانسه، بلکه در آلمان، ایتالیا، مجارستان، لهستان، اتریش، هلند، سوئد، دانمارک، فنلاند و اسپانیا نیز قابل مشاهده است. در آلمان، دولت ائتلافی به دلیل مسائل مربوط به جنگ اوکراین، کمک‌های بی‌پایان مالی و تسلیحاتی به اوکراین، افزایش بودجه‌ی نظامی و مشکلات تأمین انرژی ارزان برای صنایع، دچار بحران شده است. این بحران به حدی شدید است که منجر شد به فروپاشی دولت ائتلافی به دلیل اختلافات فاحش بین نمایندگان بخش‌هائی از بورژوازی امپریالیستی. در نتیجه، پارلمان این کشور منحل شد و انتخابات پارلمانی زودهنگام در فوریه‌ی همین سال برگزار خواهد شد. با توجه به رشد بی‌سابقه‌ احزاب دست راستی، به احتمال قوی حزب آلترناتیو برای آلمان (AfD) به دومین حزب پر قدرت آلمان تبدیل خواهد شد. این امر می‌تواند به تشکیل یک دولت ائتلافی در رأس قدرتمندترین کشور صنعتی اروپا با حضور یک حزب فاشیستی منجر شود.

***

می‌بینیم که تغییر توازن قوا در سطح جهانی و شکل‌گیری نظم جدید به سادگی انجام نخواهد گرفت. این روندی است پر از فراز و نشیب، با پیش‌روی‌ها و پس‌روی‌های متعدد، و تنها محدود به قدرت‌های امپریالیستی نیست. این تغییرات به کشورهای مستقل، از جمله ایران، نیز سرایت کرده و هم‌اکنون تأثیرات خود را نشان داده است. نگاهی به تحولات سیاسی درون ایران به وضوح نشان می‌دهد که سیاست‌های خارجی و داخلی این کشور تا چه اندازه تحت تأثیر تحولات جهانی و منطقه‌ای قرار دارد. با این حال، محرکه‌ اصلی این تحولات درونی، اختلافات جدی سیاسی و تعارض منافع بین بخش‌های مختلف بورژوازی ایران است که در عرصه‌ سیاسی نمود پیدا می‌کند. این اختلافات، که ریشه در رقابت‌های اقتصادی دارد، به طور مستقیم بر جهت‌گیری‌های سیاست خارجی و داخلی ایران تأثیر می‌گذارد. در نتیجه، ایران نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر، در تلاش است تا خود را با تغییرات جهانی و منطقه‌ای تطبیق دهد، اما این فرآیند با چالش‌های داخلی و خارجی متعددی همراه است.ادامه دارد

 

***

ملاقات ترامپ با زلنسکی و پس لرزه‌های آن

پس ازتحقیر علنی نوکری به نام ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین توسط دونالد ترامپ و معاونش در روز جمعه  ۲۸ فوریه در سالن بیضی شکل کاخ سفید، به جرات می‌توان  گفت که نوعی زمین لرزه سیاسی در اروپا به وقوع پیوست.آنالنا باربوک، وزیر امور خارجه فعلی آلمان، گفت: دوران جدیدی از بی‌رحمی آغاز شده است!اتحادیه اروپا عملا به "چه کنم، چه کنم" گرفتار آمده است."اورسولا فون در لاین"، رئیس کمیسیون اروپا گفت: "امروز ما می خواهیم ۸۰۰ میلیارد یورو به ارتش  اتحادیه  اروپا  اختصاص دهیم. و سپس یپیشنهاد بسیج ۸۰۰ میلیارد یورویی برای تسلیح مجدد اروپا را به پارلمان عرضه کرد. صدراعظم آتی آلمان"فردریش مرتس" همراه با حزب سوسیال دموکرات - حزب موتلفش در دولت آتی- حتی می‌خواهند هزینه‌های نظامی را از قانون "ترمز بدهی" آلمان معاف کنند. تسلیح مجدد بی پایان، این تمام‌ ان چیزی است که مد نظر است.حتی قبل از برخورد متکبرانه اخیر ترامپ نسبت به زلنسکی، سیاستمداران برجسته در سراسر اتحادیه اروپا می‌گفتند که یک نقطه عطف واقعی اکنون فرا رسیده است! که به نظر ما این چیزی نیست جز رشد تضاد های میان امپریالیسم آمريکا و امپریالیست های اروپا.امروز که نه تنها اوکراین بلکه کل اروپا، نه تنها از سوی روسیه به خاطر دخالت مستقیم  ناتو در درگیریهای اوکراين، که از سوی آمریکا نیز در معرض تهدید قرار گرفته  است، رهبران اروپا راهی جز تشدید تجهیزات و تسلیحات سرسام آور به مخیله شان خطورنکرده است. در این رابطه یک دانشمند سیاسی آلمانی بنام "یواخیم کراوز"، علنا گفت که "ایالات متحده دیگر بخشی از جامعه غربی نیست." در بحران روابط ترانس آتلانتیک، می شنویم که اتحادیه اروپا اکنون باید با سرعت برق و باد به یک قدرت نظامی تبدیل شود و سلاح های هسته ای خود را نیز به طور گسترده ارتقا دهد، نه تنها برای ارتقای قدرت بازدارندگی در مقابله با  روسیه بلکه به دلیل سیاست های جدیدایالات متحده آمریکا!!چنین اظهاراتی چنان جوی را ایجاد می کند که سیاستمدارانی چون "یورگن تریتین"، از جناح چپ سبزها که تا دیروز در صف پاسیفیست ها قرار داشتند، در روزنامه های آلمان و بین المللی هشدار دهند که: «مماشات» با ترامپ واکنش اشتباهی است و این را با این درخواست ترکیب می کند که اروپا بالاخره باید «صنعت تسلیحات خود را بسازد»!  "آلبرشت فون لوکه"، دانشمند و نویسنده سیاسی آلمانی، در همین رابطه می نویسد که "اعتماد به‌ نفس اروپا بزرگترین چالش خواهد بود".چه اتفاقی افتاده است؟  ترامپ از یک طرف دولت اسرائیل را به پاکسازی قومی نوار غزه ترغیب می کند، از سوی دیگر خود  یک تهدید نظامی برای گرینلند و پاناما به شمار می آید. علاوه بر این او می خواهد کانادا را به ایالات متحده آمریکا ملحق کند!  با این حال، سیاستمداران اتحادیه اروپا نه از بازی شیطانی ترامپ به طور کلی، بلکه از تلاش او برای پایان دادن به جنگ در اوکراین تا حد هیستری خشمگین هستند!"به خاطر ترامپ، ما اروپا را به یک قدرت نظامی تبدیل می کنیم"، این همان تله میلیتاریست های لابی گر کنسرت های اسلحه سازی است.ببینید آش چقدر شور است که زمانی که  تلویزیونی معروف در آمریکا، نشست  کاخ سفید را پخش می کرد و زلنسکی میگفت: "رئیس جمهور روسیه یک قاتل" است: ترامپ با عصبانیت زیاد به او   هشدار می دهد که "تو به دنبال براه انداختن جنگ جهانی سوم هستی"!گرچه ترامپ جمله فوق را برای مرعوب کردن زلنسکی بکار برد ولی به دیده حزب ما این واقعیتی انکار ناپذیر  است که ترامپ در راستای سیاست اعمال سلطه امپریالیسم آمريکا به مثابه "قدرت اول" جهت استمرار سلطه اقتصادی از طریق گسترش مناطق نفوذ و راه های دریایی، چنگ اندازی هرچه بیشتر بر مخازن انرژی زا و ذخائر معدنی کمیاب و...  پیه جنگ جهانی سوم را به تن مالیده است.در این رابطه "کی یر استارمر"، نخست وزیر بریتانیا و "امانوئل ماکرون"، رئیس جمهور فرانسه، با فریبکاری، چنین وانمود میکنند که در حال کار بر روی طرح صلح خود هستند! اما تا کنون پیشنهادی بیش از یک آتش بس یک ماهه عرضه نکرده اند. .پیشنهادات ارائه شده توسط دولت ترامپ برای پایان دادن جنگ اوکراین قطعا اهداف پلیدی ، از جمله سلطه بر ذخائر معدنی کمیاب عظیم و گرانبها، منابع انرژی زا و منابع کشاورزی این کشور را دنبال میکند. ترامپ تاجر با پیشدستی، با این بهانه  که آمریکا تاکنون ۵۰۰ میلیارد دلار به اوکراین کمک نظامی و مالی کرده است، از  زلنسکی می خواهد که در ازای آن کلیه معادن این کشور را در انحصار آمریکا در آورد. در صورتیکه جمع  کمک های ایالات متحده آمریکا به اوکراین طی سه سال گذشته بیش از ۱۱۰ میلیارد نبوده است.  اروپاییان هم که می بینند سرشان بی کلاه مانده به جنب و جوش افتاده اند. البته استارمر و مکرون که در رقابت با آمریکا مایلند سلطه خود را بر اوکراین  برانند، برای خنثی ساختن این هدف غارتگرانه امپریالیسم آمريکا هنوز برنامه ای مدون ندارند. ولی پیشنهاد مکرون برای گستراندن چتر حفاظت سلاح‌ هسته‌ای اش به مثابه عامل دفاعی و بازدارنده، خود حاکی از آن  است که او و همپالکان اروپایی اش نیز پیه جنگ سوم  جهانی را به تن مالیده اند.فراموش نکنیم که جنگ های اول و دوم جهانی نیز بر سر رقابت های خونین قدرت های امپریالیستی به خاطر گسترش مناطق  تحت نفوذ، به منظور فروش هرچه بیشتر کالا و غارت مواد خام و انرژی زا رخ دادند.در همین  رابطه پیشنهاد رندانه برخی از سران کشورهای اروپایی اینست که اروپا می تواند در ازای واگذاری اراضی شرق اوکراین، به روسیه، از این کشور بخواهد که با عضویت اوکراین در ناتو موافقت کند! در عین حال خواهان آن هستند که مرز جدید اوکراين با روسیه توسط یک "نیروی نظامی بزرگ محافظ صلح" احاطه شود! تا اروپا قادر گردد ارتش خود و چه بسا موشک های حامل کلاهک هسته‌ای را در مرز اوکراين با روسیه مستقر کنند! یعنی عملا زمینه های جنگ سوم جهانی  را مهیا  سازند. گرچه  نمایندگان روسیه تا کنون مخالفت شدید خود را با چنین پیشنهاداتی ابراز داشته اند، اما طراحان  چنین پیشنهاداتی، غیرقابل تصور نمی دانند که پوتین با چنین راه حلی موافقت کند! آنها می افزایند این یک پیشنهاد منصفانه برای همه طرف ها به شمار می آید، شرطی که اگر به تحقق پیوندد گامی واقعی به سوی صلح اروپا به شمار خواهد آمد!! اما به نظر نمی رسد که دول استعمار کهن و جنگ طلبی چون فرانسه،  انگلستان و آلمان که همچنان به برانگیختن جو جنگ  علیه روسیه دامن می زنند و روسیه را متهم می‌کنند که"می خواهد به زودی به کشورهای بالتیک و رومانی حمله کند!" با چنین پیشنهاداتی موافقت کنند. آنها امروز  ترامپ را مانند پوتین دشمن دموکراسی میشناسند و معتقدند که ما باید اروپا را به یک قدرت نظامی قوی تبدیل کنیم!؟  اما به دیده ما این یک دامی است که سیاستمداران میلیتاریست و لابی گر کنسرن های اسلحه سازی اروپا و آمریکا گسترده اند.از سوی دیگر اما  بسیاری از مردم و سیاستمداران واقع بین معتقدند که ما باید به خاطر داشته باشیم که نیازی به ابداع واکنش جدید اروپا به وضعیت جهانی نداریم. آنها  با یادآوری "ویلی برانت" صدر اعظم(سوسیال دموکرات )سابق آلمان می گویند: ما می دانیم که نقش آلمان و اروپا چیست: "حفظ یا بازگرداندن صلح از طریق میانجیگری و مذاکره".  البته هستند صلح طلبان خام خیالی که می پندارند اروپا باید برای اتحاد با برادر بزرگتر و جلب پشتیبانی او در آینده بکوشد. آنها بر این نظرند که: "این درست است که امروز، در دوره ترامپ، اروپا باید کاملا مستقل عمل کند، اما این به معنای خراب کردن پل ها و مهم تر از همه پل های اقیانوس اطلس نیست"! هستند افراد، احزاب و نیروهای سیاسی که به امپریالیسم آمريکا به دیده "متحدطبیعی"  می‌نگرند در صورتیکه، همانگونه که حزب ما بارها بیان داشته است در قاموس امپریالیسم مقوله ای به نام "متحد طبیعی" محلی از اعراب ندارد. آنچه که در مناسبات آنها حکم می راند "رقابت طبیعی" به منظور حفظ و افزایش منافع، منابع و گسترش بازار فروش است."یان فون آکن"، رئیس حزب چپ آلمان با دیدی واقعبینانه تر از بقیه احزاب بر این باور است که سیاست های دونالد ترامپ "وضعیت جدیدی در جهان" ایجاد کرده است، با این حال، او پیشنهاد تسلیح مجدد اروپا را نمی دهد، بلکه "برگزاری یک نشست اضطراری مجمع عمومی سازمان ملل" را پیشنهاد می کند و تاکید دارد که، این راه درست است. و ادامه می دهد، "این استدلال  درست نیست که  ادعا می شود: چون اتحادیه اروپا از نظر نظامی خیلی ضعیف است، باید علیه ایالات متحده آمریکا مجددا مسلح شود. چنین روندی نباید اتفاق بیفتد.  ما اروپایی هستیم اما با اتحادیه اروپای امپریالیستی ی که در تقسیم جهان دست دارد، همذات پنداری نخواهیم کرد."فریدریش مرتس صدر اعظم  آتی آلمان که قبل از پیروزی در انتخابات با افزایش بدهی دولت و با تغییر و یا لغو قانون "ترمز بدهی" شدیدا  مخالفت می ورزید، اکنون  که چند روزی بیشتر تا رسیدنش به مقام صدراعظمی باقی نمانده است به همراه  حزب سوسیال دموکرات موتلفش معتقدند که هزینه‌های نظامی "به هر میزان که لازم باشد" از ترمز بدهی معاف می‌شود!از سوی دیگر بزودی سایر  کشورهای اتحادیه اروپا اجازه خواهند داشت بر خلاف قانون اتحادیه روپا، بیش از ۰/۳۵ درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) خود قرض به بار آورند. به دیگر سخن راه را برای تسلیحات بی حد و مرز باز می کنند. امروز فریدریش مرتس صدراعظم فریبکار آتی آلمان از "ماریو دراگی" رئیس سابق بانک مرکزی اروپا - که مدتها توسط محافظه‌کاران و لیبرال‌ها از جمله  حزب (CDU) که مرتس رهبر آن است، به عنوان یک "چاپگر پول" مورد تحقیر و انتقاد قرار می‌گرفت - نقل می‌کند که: "هر چه که لازم باشد پول قرض خواهیم کرد"!زمانی که "دراگی" در سال 2012  جمله معروف "هر کاری که برای حفظ یورو لازم است انجام خواهم داد" را بیان کرد یک بانک مرکزی پشت سرش بود.  اما فریدریش مرتس نئولیبرال که امروز می خواهد برای تحقق بخشیدن به سیاست میلیتاریستی خود از این روش پیروی کند، در واقع دولتی را که هم اکنون ۲۵۰۰ میلیارد بدهکار است پشت سر دارد، که قطعا مرتس با اتخاذ چنین‌ سیاستی آن را یک گام به ورشکستکی نزدیکتر می کند.رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا، اورسولا فون در لاین (CDU) نیز که می خواهد قوانین مربوط به کسری بودجه را به تعلیق در آورد تا اعضای اتحادیه اروپا بتواند تقریباً یک تریلیون یورو برای "تسلیح مجدد" خود سرمایه گذاری کنند و بدهی خود را افزایش دهد عملا  آنها را با خطر ورشکستگی مواجه سازد. اقتصاد دانان این پیشنهاد را به عنوان یک زنگ خطر برای اقتصاد اروپا به شمار می آورند.

در پایان مایلیم به نکات زیر نیز اشاره ای داشته باشیم:  در دورانی که جهان سرمایه داری در بحران بسر می‌برد و برای نجات خود در تدارک تقسیم  مجدد جهان، حتی به قیمت ورود به یک جنگ جهانی است، اشاره به نکاتی که با جنگ دوم جهانی تشابهاتی دارد خالی از لطف  نیست. فاشیسم به دلایل واقعی بحران نمی پردازد  بلکه نارضایی مردم را به کانال مسائل غیر واقعی و واهی هدایت می کند.  برای نمونه اگر در دوران نازی ها - که سرمایه  داری آلمان فاشیسم  را نیروی نجات بخش خود می پنداشت،  هم جنس گرایان، یهودیان، کمونیست ها، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و... دشمن به شمار می آمدند، امروز نیز پناهجویان، چپ ها، چین توده ای، کره شمالی، ونزوئلا، کوبا و... دشمن محسوب می‌شوند. در صورتیکه هم چین با تولید ارزان و هم مهاجران با نیروی کار ارزان منافع سرمایه داران غربی، بویژه  آمريکا  و آلمان  را تأمین می کنند. فراموش  نکنیم که ترامپ با کمک دشمنان دموکراسی بورژوازی، فحاشی و تخریب آنها، با کمک یاران میلیاردرش نظیر ایلان ماسک و همپالکی هایش برای دومین بار به ریاست جمهوری آمریکا رسید تا با کارگشایی برای طرح های کلان سودجویانه آنها، بر ثروت نجومی شان بیافزاید.اروپا نیز مسير مشابهی را طی می کند. بی جهت نیست  که ایلان ماسک و شرکا از نیروهای فاشیستی اروپا نظیر حزب فاشیستی "آلترناتیو برای آلمان" و سایر احزاب فاشیستی اروپا در فرانسه،  ایتالیا، هلند و... حمایت می کنند و آنها را به مراسم تحلیف ترامپ دعوت می نمایند.تاریخ  ثابت کرده است که در دورانی که سرمایه داری در منجلاب بحران غوطه ور است راه  نجات خود را در آویزان شدن به طناب نجات فاشیسم می جوید.

***

نمایان شدن نشانه‌های جنگ داخلی درسوریه نقشه شوم رژیم‌های صهیونیستی اسرائیل و پان ترکیسم ترکیه است

حوادث اخیر منطقه ساحل سوریه نشانه شروع جنگ داخلی خونین فرقه‌ای است به ویژه با توجه به نقض فزاینده حقوق بشراز سوی نیرو‌های امنیتی دولت موقت سوریه به ریاست الجولانی که با حملات مسلحانه و مقابله جویانه علیه این نیرو‌ها همراه شده است.همزمان  گروه‌های جدیدی با هدف مبارزه با دولت موقت سوریه، تشکیل شده که مهم‌ترین آنها «تیپ سپر ساحل» و «شورای نظامی برای آزادی سوریه» است که فرماندهی آن را یک سرتیپ سابق ارتش سوریه به عهده دارد.این در حالی است که افراد مسلح شب گذشته (پنجشنبه) به نیرو‌های امنیتی دولت موقت سوریه در طرطوس، لاذقیه و جبله حمله کردند که به درگیری شدید میان طرفین منجر شد. در این درگیری نیرو‌های دولت موقت سوریه از هواپیمای جنگی و توپخانه علیه افراد مسلح در حومه لاذقیه استفاده کردند.همچنین به دنبال وقوع تظاهرات در طرطوس، جبله و برخی از مناطق دمشق، که در اعتراض به نقض فزاینده حقوق بشر از سوی نیرو‌های امنیتی دولت موقت سوریه به ریاست الجولانی برگزار شد، نیرو‌های امنیتی از گلوله‌های جنگی برای متفرق کردن معترضان استفاده کردند.همزمان شورای عالی اسلامی علوی در سوریه ضمن انتقاد از نقض حقوق بشر توسط نیرو‌های امنیتی دولت موقت خواستار خویشتنداری طرفین شد.از سوی دیگر، دولت موقت سوریه در تلاش برای کنترل امنیت در طرطوس، جبله و حمص منع رفت و آمد در این مناطق اعلام کرد، در همین زمینه یک مقام امنیتی در جبله مدعی شد که اوضاع تحت کنترل است.این در حالی است که در برخی از مساجد درخواست بسیج عمومی صادر شده که نشانه تشدید تنش‌های فرقه‌ای و امکان شروع جنگی داخلی در سوریه است.همزمان دیده بان حقوق بشر سوریه اعلام کرد که روز گذشته (پنجشنبه/ ۱۶ اسفند ماه) صدها نفر در مناطق مختلف سوریه کشته شدند که تعدادی از آنان نیرو‌های امنیتی دولت موقت سوریه هستند که یک نفر از آنان سرباز ترک بوده است.روزنامه انگلیسی «دیلی میل» نیز در مطلبی در راستای انعکاس این تحولات نوشته است: «بیش از ۱۰۰۰ سوری در جریان کشتارهای انتقامجویانه بی‌رحمانه در طی تنها ۲ روز در سوریه کشته شده‌اند در حالی که این کشور جنگزده همچنان گرفتار نبردهای خونین بین نیروهای جدیدا حاکم شده و وفاداران به بشار اسد، رئیس جمهور سابق سوریه است.» در همین راستا، سازمان دیده‌بان حقوق بشر سوریه در بیانیه‌ای که شامگاه شنبه منتشر شد، از تعداد چشمگیر کشته‌ها خبر داد. دیده‌بان حقوق بشر سوریه امروز اعلام کرد ۱۰۱۸ نفر در منطقه ساحل سوریه از جمله ۷۴۵ غیرنظامی کشته شدند و ساکنان روستا به کوه‌ها و جنگل‌ها گریختند. به نوشته دیلی میل طبق اعلام این سازمان در جریان این درگیری‌ها همچنین «۱۲۵  عضو نیروهای امنیتی دولت سوریه و ۱۴۸ شبه‌نظامی عضو گروه‌های مسلح طرفدار بشار اسد کشته شده‌اند.» این سازمان پیشتر از کشته شدن صدها شیعه به دست نیروهای به اصطلاح امنیت عمومی الجولانی به بهانه تعقیب آنچه عناصر وابسته به نظام سابق خوانده می شود، خبر داده بود.دیده‌بان حقوق بشرنیز اعلام داشته که در مناطق وسیعی در اطراف شهر لاذقیه سوریه برق و انشعاب آب قطع شده است.این روزنامه می‌نویسد: «این درگیری‌های خشونت آمیز که روز پنجشنبه بالا گرفتند در رده مرگبارترین درگیری‌ها از زمانی که جنگ داخلی سوریه ۱۴ سال پیش شروع شد محسوب شده و به عنوان یک تشدید عمده تنش ها، چالشی برای دولت جدید مستقر در دمشق با گذشت سه ماه از زمانی که شبه‌نظامیان قدرت را در سوریه بعد از حذف بشار اسد از قدرت به دست گرفتند، به حساب می‌آید.» دیلی میل در انعکاس جنایات رخ داده در سوریه از «برهنه کردن زنان پیش از کشتار» خبر داده و نوشته است: « شاهدان درباره صحنه‌های وحشتناک رخ داده در سوریه فاش کردند که چطور به زنان می‌گفتند "برهنه راه بروند" و بعد آنها را با گلوله کشتند.»این نشریه عاملان شروع کشتارهای انتقامجویانه را عوامل مسلح وفادار به دولت موقت کنونی حاکم بر سوریه علیه اعضای اقلیت علوی دانسته و معتقد است که این رویدادها «ضربه بزرگی» به «هیات تحریر الشام»، گروه مسلحی که عملیات سرنگون کردن دولت سابق سوریه را رهبری کرد، وارد می‌کنند.

طبق این گزارش ساکنان شهر بانیاس، یکی از شهرهایی که بیشترین سطح خشونت‌ها در روزهای اخیر در آن اتفاق افتاده گفتند اجساد در خیابان‌ها پراکنده بوده یا در خانه‌ها و بر بام خانه‌ها به جا مانده‌اند و هیچ کس نیز نمی‌تواند آنها را جمع‌آوری کند.یک شاهد عینی گفت: عوامل مسلح تا چندین ساعت به یک گروه از ساکنان اجازه ندادند اجساد پنج همسایه‌ای که روز جمعه با شلیک از  فاصله نزدیک کشته شده بودند را جمع‌آوری کنند.یکی از ساکنان شهر بانیاس به اسکای نیوز گفت: «آنها به زور مردم را به داخل خیابان‌ها آورده و سپس به صف کرده و شروع به شلیک به سمت آنها کردند. آنها اصلا هیچ کس را زنده نگذاشته بودند. صحنه‌ای که دیدم مطلقا وحشتناک بود. واقعا غیر قابل توصیف بود.»او نیز توصیف کرد که این عوامل مسلح زنان را به برهنه راه رفتن قبل از شلیک به آنها و کشتنشان مجبور کردند.دیلی میل نوشت، «علی شیحه»، مرد ۵۷ ساله ساکن بانیاس ساعاتی بعد از آنکه خشونت‌ها در روز جمعه بالا گرفتند به همراه خانواده‌اش از این شهر فرار کرده و شرح داد دست کم ۲۰ نفر از همسایگان و همکارانش در یکی از محلات علوی نشین بانیاس کشته شدند بعضی در فروشگاه‌هایشان و بعضی نیز در خانه‌هایشان.شیحه این کشتارها را انتقامگیری از اقلیت شیعه از بابت اقدامات دولت بشار اسد خوانده است.ساکنان دیگری هم شرح دادند که این مردان مسلح شامل شبه‌نظامیان خارجی و شبه‌نظامیان اهل شهرها و روستاهای همسایه بوده‌اند.

شیحه در ضمن ادامه دادن به فرار و در حالی که با تلفن از فاصله حدودا ۲۰ کیلومتر دور تر از شهر بانیاس حرف می‌زد گفت: «وضعیت بسیار بسیار بد بود. اجساد در خیابان‌ها افتاده بودند.»او بیان داشت که مردان مسلح ابتدا در فاصله کمتر از ۱۰۰ متری از آپارتمان او تجمع کرده و شروع به رگبار بستن تصادفی خانه‌ها و ساکنان کرده و بعدا شروع به بررسی کارت شناسایی ساکنان به منظور شناسایی کردن علوی‌ها و کشتن آنها کردند.

در بیانیه مشترک امضا شده توسط اسقفهای اعظم سه کلیسای اصلی مسیحیان سوریه نوشته شد: «سوریه در روزهای اخیر شاهد تشدید خطرناک خشونت‌، بی‌رحمی و کشتارها بوده که منتج به حملات به غیرنظامیان بی گناه از جمله زنان و کودکان شده است.» رژیم اشغالگر صهیونیستی اسرائیل نیز از سقوط رژیم بشار اسد سوء استفاده کرده وبخشی ازخاک این کشوررا بر اشغال بلندیهای جولان افزوده است. «بواز بیسموت»، رئیس کمیته امنیت ملی رژیم صهیونیستی،نیت شوم خودرا برای تجزیه سوریه پنهان نکرده است. او درمورد تحولات اخیر سوریه گفته است  که «همان‌طور که پادشاه اردن را در اتاق خوابش بیدار می‌کنیم تا دستورات ما را اجرا کند، سوریه هم باید تحت سلطه و کنترل کامل ما باشد.» اودرادامه گفت: «حکومت جدید سوریه مثل پادشاهی اردن باید خلع سلاح شود؛ این یک فرصت طلایی است. ما باید از طریق سوریه با عنوان «کریدور داوود» به عراق و کردستان برسیم!....» هیثم الخزعلی، کارشناس امور امنیتی در گفت‌و‌گو با المعلومه می‌گوید: «ابومحمد الجولانی سرکرده تروریست‌های حاکم بر سوریه نقشه امریکا و رژیم صهیونیستی را برای تجزیه این کشور ازطریق شعله‌ور کردن درگیری‌های طایفه‌ای اجرا می‌کند.» الخزعلی با هشدار درباره شدت گرفتن درگیری‌های داخلی در سوریه معتقد است: «رژیم صهیونیستی به دنبال تجزیه سوریه به پنج منطقه خودمختار است و الجولانی نقش اصلی را در این میان با نگاهی به اقشار مختلف جامعه سوریه از جمله کردها، دروزی‌ها و علوی‌ها ایفا می‌کند.».

همانطور که پیش بینی کرده بودیم اکنون سوریه در معرض خطر جنگ داخلی و طرح تجزیه به مناطق کوچکتر قرار دارد تا رژیم  متجاوزاسرائیل آسوده خاطر باشد.

آنچه در شمال سوریه رخ می دهد، شورش بقایای ارتش بشار اسد و کودتا علیه نظام  کنونی سوریه نیست، بلکه سرآغاز جنگ داخلی است که به تجزیه سوریه به مناطق شیعی نشین، دروزی نشین و کردی منجر خواهد شد و چه بسا به مناطق چهارم و پنجم علاوه بر مناطق سه گانه ای که ذکر شد هم تبدیل شود.اکثریت قربانیان اخیر در شمال سوریه غیرنظامیانی سوری هستند وربطی به ارتش سابق سوریه ندارند. چنین کشتار سازمان یافته ووحشیانه ای ناشی از سیاست انتقام جویانه و فرقه ای حکومت داعشی الجولانی است.وجزاین نیز نمی باشد.

 

اپوزیسیونی که مرزبندی روشن با امپریالیسم و صهیونیسم ندارد دست دراز شده آ نهاست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر