۱۴۰۳ فروردین ۱۹, یکشنبه

مقالات توفان شماره 289ارگان مرکزی حزب کارایران فروردین ماه 1403

مقالات توفان شماره 289ارگان مرکزی حزب کارایران فروردین ماه 1403

www.toufan.org

https://telegram.me/totoufan

 

جلوه‌هائی از جامعه بی‌وجدان روشنفکری در ایران

می جولان، وزیر برابری و توسعه زنان اسرائیل در پارلمان این کشور جعلی گفت: «من شخصا به کشتن نوزادان و ویرانی غزه افتخار می‌کنم».

این شخص «وزیر برابری و توسعه زنان اسرائیل» است که به نسل‌کشی و جنایات جنگی و کشتار 39 هزار فلسطینی که بیش از 70 در صد آنان را زنان و کودکان، آنهم در آستانه 8 مارس روز جهانی زن، تشکیل می‌دهند، افتخار می‌کند. باقی اعضای کابینه نتانیاهو قطعا افراطی‌تر از او هستند که این درندگی را بارها نشان داده و توجیه کرده‌اند. عوامل آنها در همه جا تبلیغ می‌کنند که سازمان حماس «ارتجاعی و تروریستی» است و لذا سلاخی یک سازمان «ارتجاعی و تروریستی» اشکالی نداشته جنایت جنگی محسوب نشده و در خدمت بشریت است. آنها سال‌هاست با دست ایادی خویش اسلام‌ستیزی را در جهان و به ویژه در میان ایرانیان خودتحقیر رواج داده‌اند و این ایدئولوژی اسلام‌ستیزی را که مکمل صهیونیسم است برای توجیه هر جنایت و نقض حقوق بشری به کار می‌گیرند. اشتباه نکنید! آنها با اسلام‌ستیزی مبارزه با ادیان به طور کلی مورد نظرشان نیست، بلکه تقویت سایر ادیان در مقابل اسلام برای توجیه تاریخ استعماری و نژادپرستانه سفیدپوستان، مو بلوندها و چشم‌آبی‌های غربی است که بخشی از هویت فرهنگی آنها می‌باشد. آنها که خود را با تکرار مکرر و با برچسب جامعه «متمدن» و «جهانیِ» غرب، با زور تبلیغات سرسام‌آور و مغزشوئی وزارت استعماری خود، خویش را متمدن، جهانی و مرجع تقلید معرفی کرده و جا زده‌اند، نیز در کنار این بربریت و نسل‌کشی قرار دارند و چون درجه هوششان از ایرانیان مزدور و خودتحقیر بیش‌تر است، کشتار ده‌ها هزار حماسی، و در فردای مبارزه، کشتار میلیون‌ها ایرانی، تاجیکی، ترکمن، ازبکی، قرقیزی، افغانی، عرب، کرد، بلوچ و ترکِ «بی‌ارزش»، را نه آشکارا با الهام از ایدئولوژی ارتجاعی، نهادینه و نژادپرستانه خودشان، بلکه با «تروریستی» خواندن حماس توجیه می‌کنند. البته بطور عینی فرقی میان این دو نظریه نیست که به نتایج واحد می‌رسند. یکی کشتار مردم فلسطین را با زور تبلیغات و عوامفریبی، تروریستی می‌خواند و واجب‌القتل نمایاند و دیگری حماس و پیروانش را دارای ایدئولوژی ارتجاعی دانسته و واجب‌القتل می‌شمارد. هر دو جناح در یک ارکستر دستجمعی برای کشتار انسانیت توسط صهیونیسم و نسل‌کشی کف می‌زنند و پای‌کوبی می‌کنند. هر دو جناح پیروان «یورگن هابرماس» (Jürgen Habermas) صهیونیست فیلسوف معاصر هستند که این نظریات نهفته نژادپرستانه را با فلسفه برتری‌جویانه اروپائی، تا مغز استخوان روشنفکران تهی مغز غرب‌پرست و خودتحقیر ایرانی فرو کرده‌اند. مصاحبه‌ای نیست که در آن روشنفکران غربگرا و خودتحقیر ایرانی برای خودنمائی و عرضه درجه آگاهی خود مرتب به فلاسفه، جامعه شناسان و اقتصاددانان لیبرال نظیر یورگن هابرماس، مارتین هایدگر، میلتون فریدمن، ماکس‌وبر، کارل پوپر و نظایر آنها حواله ندهند که گوئی آنها مراجع تقلیدند، کلام آخر را بیان کرده و گفتارشان وحی مُنزل است. تمام فلسفه نژادی و آلوده غرب که برای ملت‌ها و اقوام جهانی آموزگار اخلاق شده‌اند و برایشان درجه، رتبه و مدال عوامفریبانه تعیین می‌کنند بر دموکراسی یونان باستان و بربریت پارس‌ها بنا شده که گوئی اگر در جنگ «ترموپیل» ایرانیان پیروز شده بودند، امروز سرنوشت تاریخ بشریت و غرب فرق داشت و در آنجا به جای دموکراسی، استبداد شرقی و اسلامی حاکم بود. اما دموکراسی یونان دموکراسی تنها میان اقلیتی به عنوان انسان‌های آزاد حاکمیت داشت و دموکراسی برای ابناء بشر نبود. برده‌داری که در ایران آثاری از آن نیست در یونان (دولت- شهر آتن) رواج  کامل داشت و برده‌ها که اکثریت مردم و تولیدکنندگان را تشکیل می‌دانند از کوچک‌ترین حقی محروم بودند و توسط «انسان‌های آزاد» مورد تجاوز قرار گرفته و به قتل می‌رسیدند. فلاسفه غرب به تفسیر و تعمیق این رویداد تاریخی نمی‌پردازند و در مورد آن اساسا سکوت اختیار می‌کنند. تکرار این سکوت برای بیان ساخت هویت غربی و ساختمان فکری آن که به نسل‌های بعدی تزریق می‌کنند و توجیه تاریخ استعماری و نسل‌کشی‌های آنهاست، لازم است تا چفت و بست‌های اجتماعی، فکری، همگرائی، «وحدت ملی» جوامع اروپای غربی را محکم کنند. همه کتب و فیلم‌های هولیوودی در دشمنی با ایران می‌باشد. روشنفکران حقیر و خودتحقیر ایرانی که زاده این مراسم تاریخی شوم هستند و مسحور مارهای فلسفی غرب شده‌اند، در سربزنگاه در کنار خونریزی آنها قرار می‌گیرند و برایشان به عنوان انسان‌های‌برتر با فهم بهتر هلهله می‌کند تا نوبت سربریدن خودشان که برای غرب، فاقد ارزش بوده و حیوانات انسان‌نما و یا ساکنان جنگل وحشی در خارج از اروپای گل و بلبل و متمدن هستند برسد. این تفکر نهادینه ضدانسانی از کشتار در نوار غزه شروع نشد، سابقه آن به سال‌ها قبل می‌رسد و شاید در تاریخ معاصر اشاره به تجزیه یوگسلاوی، تجاوز به افغانستان، عراق، لیبی، لبنان، سوریه، یمن و... برای یادآوری خودتحقیران ایرانی مفید واقع شود.

ولی این فقط خانم «می‌جولان» و یا خانم «مادلین آلبرایت» نیستند که از قتل‌عام کودکانِ فلسطین و عراق احساس غرور دارند، اپوزیسیون مزدور، بی‌وجدان، خودتحقیر و خودفروخته ایرانی در قالب چپ ضدکمونیست، پسمانده‌های میراث منصور حکمت، کانون‌های بی‌وجدان فرهنگی، هنری، ادبی، حقوق بشری مسخره و گزینشی، دست‌پرورده‌هائی که در زمان قتل‌عام و نسل‌کشی مردم غزه کارزار مبارزه علیه اعدام، آنهم تنها بر ضد جمهوری اسلامی راه می‌اندازند و یا تور دیدار از اردوگاه‌های مرگ نازی را با یاری دولت و ماموران امنیتی آلمان سازمان می‌دهند و یا خودشان را در پشت نقاب‌های کثیف دیگری پنهان می‌کنند تا افکار را از مسئله اساسی و قطعی و تاریخی فلسطین منحرف کرده و اسرائیل را مورد حمایت قرار دهند، همه و همه در این قتل‌عام و نسل‌کشی فعالانه شرکت دارند. حتی سکوت و خاموشی آنها تائید جنایت است. ایرانیان بی‌و‌جدان و خودتحقیر، به ویژه قماش روشنفکر آنان می‌کوشند که خود را به شکل و قیافه اروپائی درآورده و ادا و اطوارهای آنها را تقلید کنند، هر یک بردیگری سبقت می‌گیرند تا مورد لطف موبلوندها و چشم‌آبی‌ها قرار گیرند. در حالی که آنها تنها آلت دست نژادپرستانه غربند تا در کشتارهای آتی در زیر پرچم «تمدن»، «مدرنیته» و اسلام‌ستیزی قبول مسئولیت خونریزی را بپذیرند. این بی‌وجدان‌های ایرانی نه بیانیه‌ای در محکومیت اسرائیل و نسل‌کشی، کودک‌کشی امضاء می‌کنند و نه در هیچ تظاهراتی بر ضد اسرائیل شرکت می‌نمایند. برعکس سعی دارند با برگزاری تظاهراتی که ربطی به مسایل حاد روز ندارد افراد پیرو خود را از تاثیرات انسانی مبارزات ضدصهیونیستی مردم جهان مصون نگهدارند و سرشان را به مسایل دیگر غیرحاد گرم کنند تا مبادا وجدان‌های آنها بیدار شده به حمایت از مردم فلسطین و محکومیت جنایات اسرائیل به پاخیزند. در این عرصه کُردهای ناسیونال‌شونیست دست همه را در حمایت از اسرائیل از پشت بسته‌اند. آنها با انتخابات تقلبی ایران مخالفند و آن را تحریم می‌کنند، پرسش این است پس چرا با انتخابات دموکراتیک و آزادانه مردم فلسطین با تائید 70 درصدی  که در طی آن در اکثریت شکننده خود سازمان مقاومت اسلامی حماس را به عنوان نماینده واقعی خود انتخاب کردند و محمود عباس و عمال اسرائیل را به زباله‌دادن تاریخ ریختند، موافق نیستند؟. این چگونه درکی از دموکراسی و آزادی است؟. آنها با اعدام‌های جمهوری اسلامی موافق نیستند و آن را مغایر مبانی حقوق بشر می‌دانند و برای حقوق بشر زار زار می‌گریند، پرسش این است پس چرا با بمباران و نسل‌کشی و اعدام صدها هزار فلسطینی در نوار غزه موافقند و بدان اعتراضی ندارند و بر ضدش اطلاعیه منتشر نمی‌کنند و کارزار تبلیغاتی و اعتراضی سازمان نمی‌دهند؟ مگر آنها انسان نیستند؟ به زعم این عده، آنها انسان نیستند و همان درکی را از ارزش فلسطینی‌ها با رهبرشان حماس، عرب‌ها، ترک‌ها ارائه می‌دهند که خانم «می جولان» و فلاسفه نژادپرست عرضه می‌کنند و   فاشیسم خفته که غرب در مدارس و رسانه‌ها آموزش می‌دهند.

ما در ایران و در خارج ایران با جامعه‌ای از روشنفکران، خودتحقیر، شیفته‌ی غرب، فاسد و بی‌وجدان روبرو هستیم که تربیت شده نظام نئولیبرالی است. آنها ننگ دارند از این که سوئدی نیستند ویا به عنوان آلمانی آنها را هرگز نمی‌پذیرند. آنها از هویت ملی خویش شرم داشته و همواره در پی تخریب ایرانیت، هویت ملی، سنت‌های ملی، تاریخ و دستآوردهای بزرگ ایران حتی در دوران حاکمیت سرمایه‌داری رژیم جمهوری اسلامی هستند. آنها حتی با تروریسم داعش همدردی می‌کنند. آنها خود، به عنوان قربانی، مروج فرهنگ لیبرالیِ فردگرائی، فردپرستی، خودپرستی، خودبینی، خصوصی‌سازی، دشمنی با روحیه جمعی، همدلی، همگرائی و انسانیت هستند و این فرهنگ را تبلیغ می‌کنند که هر کس باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد. این جامعه روشنفکری قشر بی‌وجدانی است که از تمام امکانات و مواهب کشور و حمایت مردمی و دستآوردهای این ملت استفاده می‌کند تا دست خود را بند کرده و ساطور خونریزی را برای نابودی همان ملت و ملت‌های مشابه به دست بگیرد و جیب خود را با خصوصی‌سازی، «لیاقت شخصی، استعداد مادرزادی، برتری نژادی» پر کند و به ریش جامعه که آن را جامعه دستوری دولتی جلوه می‌دهد، بخندد . آنها از این عمل شرم هم ندارند. این هواداران کاذب دموکراسی و آزادی، زمانی که چایکوفسکی، چخوف، تولستوی، ودکای روسی، حرف الفبای «زد»، اپرای روسی، گربه روسی و... را در آلمان ممنوع کردند به خیابان‌ها نریختند و از «برخاستن موج جدید هیتلری» و تلافی‌جویانه برای تجاوز مجدد به روسیه انتقاد نکردند. حتی در ایران هم تولستوی، چخوف، چایکوفسکی، و گربه روسی ممنوع نیستند. این جامعه بی‌وجدان و فاسد روشنفکری ایرانی مثلا در آلمان هرگز متعرض اخراج بیماران روسی از کلینیک‌های آلمانی، ممنوعیت ورود بیماران روسی به بیمارستان‌های آلمان و یا عدم پذیرش آنها نبود و نشد و نپرسید سرنوشت غم‌انگیز سوگند بقراط به کجا کشیده است. نه تنها نظام پزشکی فاشیستی آلمان سکوت اختیار کرد، بلکه این گله هواداران ایرانی «حقوق بشر» گزینشی نیز سکوت اختیار کردند و حاضر نشدند از حقوق انسانی روس‌ها به صرف روس بودن دفاع کنند. مشتی پزشک ایرانی که باید نام جلاد بر آنها نهاد حتی تا جائی پیش می‌روند که به مداوای سران رژیم جمهوری اسلامی ایران که برای درمان به خارج آمده‌اند، معترضند و کارزار «حقوق بشری» برای عدم درمان آنها راه می‌اندازند و اساس نظام پزشکی جهانی و بشری را که باید بیمار را صرفنظر از عقاید سیاسی و یا ایدئولوژیک درمان کرد به زیر سئوال می‌برند. محاکمه قضائی جنایتکاران و مجازات احتمالی آنها ربطی به مداوای بیماری آنها ندارد. در همین آلمان تا قبل از روس‌ستیزی گوشخراش و نژادپرستانه، حتی جنایتکاران و قاتلان را در زندان‌ها مداوا می‌کردند و می‌کنند و تعیین نوع و مدت مجازات و چگونگی اعمال آنها به عهده تیم پزشکی نبوده به عهده دادگستری و نظام قضائی است. این فقط توحش مطلق است که بعد از انقلاب کبیر فرانسه به دوران قرون وسطی بازگردیم و تفکیک قوا و تنظیم و اداره امور را در اختیار خوی خون‌طلبی و انتقامجوئی، نفرت‌گرائی قرار دهیم.

 ببینید در زیر پرچم ننگین انقلابی‌نمائی تا چه حد می‌توان سقوط کرد و به قرون وسطی فروغلتید. این روش را هیتلر اختیار کرده بود و هزاران اسیر روسی، لهستانی، آسیائی و غیرروسی را در آزمایش‌گاه‌های پزشکی به قتل رساند و آن را با معیار نژادی، سیاسی و ایدئولوژیک توجیه کرد. جامعه‌ای را تصور کنید که این پزشکانِ اقلیتِ بی‌وجدانِ ایرانی گرداننده آن باشند و بیماران را بر اساس عقاید سیاسی و ایدئولوژیک درمان کنند، آنوقت در آن جامعه کسی از ترس به پزشک مراجعه نخواهد کرد. تصورش را بکنید که در هنگام ورود به مطب دکتر و یا بیمارستان به جای پرسش در مورد سابقه بیماری‌های شما و یا مشکل کنونی‌تان از شما جویای عقاید سیاسی و ایدئولوژیک‌تان شوند. آن جامعه «رویائی و انقلابی» از جمله مریدان تروریست  فرقه رجوی، این روشنفکران فاسد، 24 ساعت هم بر روی پای خود بند نخواهد بود. حقیقتا تصورش هم وحشتناک است، که آن جامعه‌ای بی‌وجدان که امروز دستش را در خون مردم فلسطین می‌شوید، فردا در خون مردم ایران که حاضر نیستند سلطه‌ی چپ ضدکمونیست، همدستان تروریست‌های فرقه رجوی، رضا پهلویِ معلوم‌الحال و تجزیه‌طلبان ضدایرانی و همدست اسرائیل را پذیرا شوند، خواهد شست. آنها از مبارزه با «دو قطب ارتجاعی» صحبت می‌کنند که منظورشان به صورت پوست‌کنده سفیدشوئی صهیونیسم و سیاه‌نمائی حماس است. آنها خواهان تجاوز آمریکا به ایران می‌باشند، آنها شعار می‌دهند: «اوباما! یا با اونا یا با ما» تا سرنوشت مردم نوار غزه را به ایران منتقل کنند و کار اسلام‌گرایان را بسازند. آنها همان کاری را خواهند کرد که امروز اسرائیل در نوار غزه می‌کند و چپ ضدکمونیست ایرانی مدعی است همه اعضاء حماس را باید کشت زیرا دارای ایدئولوژی ارتجاعی و اسلام‌گرا هستند!؟. چه غزه چه ایران، مرگ بر مسلمان. توگوئی این چپ ضدکمونیست که خود به خودش نمره می‌دهد، دارای ایدئولوژی انقلابی است و به این اعتبار حق حیات دارد. روزی بود که وجود گروه فلسطین و پاکنژادها از افتخارات ایران محسوب می‌شدند و جامعه روشنفکری ایران به این منجلاب صهیونیسم سقوط نکرده بود. امروز به برکت وجود تئوری‌های صهیونیستی و ضدبشریِ منصور حکمت و پیروان مستقیم و غیرمستقیمش کار به این فضاحت کشیده است.

امروز ارتش دولت صهیونیستی و کودک‌کش اسرائیل به گرسنگان، پابرهنگان، بی‌چیزان و مردم عادی غیرمسلح در سرزمین اشغالی حمله کرده و آنها را به باد گلوله گرفته و حداقل 120 نفر از آنها را بدون ترس از اعتراضات جهانی در پرتو حمایت آمریکا و غرب نژادپرستِ هابرماسی بی‌شرمانه به قتل رسانیده است. جرم آنها این بود که در اثر گرسنگی، تشنگی، بی‌دوائی و نیازهای بدوی، به دور کامیون‌هائی حلقه زده بودند که برای کمک و رساندن غذا به آنها آمده بودند. این کامیون‌ها محموله‌های غذائی را که با درد و رنج فراوان و عبور از مسیرهای تخریب شده و صعب‌العبور، در زیر بمباران، تیرباران صهیونیسم و دزدی این محصولات توسط آنها به مردم محاصره شده فلسطین رسانده بودند، حال در مقصد مورد هدف قرار گرفتند. عمق این جنایت به قدری وحشتناک و هول‌برانگیز است که حتی نوکران اروپائی آمریکا نیز به صورت قسمی و گزینشی برای فرار از مواخذه مردم خود و حفظ چهره «دموکراتیک و بشر دوستانه» که به آن از نظر راهبردی، هویتی، جامعه «برتر ارزشی» وحدت ملی که گویا همواره مورد تهدید غیرغربی‌هاست، برای مسحور کردن و فریب مردم نیاز دارند، دست به اعتراض زدند. تمام سازمان‌های جهانی و حقوق بشری، همه انسان‌های با وجدان و با شرف به این قساوت بی‌نظیر اعتراض کردند، ولی این قساوت کوچک‌ترین تکانی به وجدان‌های خفته جامعه روشنفکری بیمار ایرانی نداد و زبانی به اعتراض نگشودند و بیانیه‌ای صادر نکردند. خانم نرگس محمدی، نسرین ستوده، همه فعالان حقوق بشری ایرانی، خفقان گرفتند، از زندان‌های ایران که مملو از عناصر نفوذی شده است، بیانیه‌ و یا منشوری صادر نشد. آیا می‌شود کشتار کودکان گرسنه فلسطینی را به بهانه مبارزه با «تروریسم» حماس و یا اتهام «یک قطب ارتجاع جهانی» توجیه کرد؟ کودکان که هنوز دارای ایدئولوژی ارتجاعی حماس نشده‌اند؟! نکند که این ایرانی‌های بی‌وجدان مانند آموزگاران اسرائیلیشان بر این نظرند که کودکان فلسطینی همه و همه جنگجویان آتی حماس هستند و باید آنها را در نطفه خفه کرد و همه زنان حامله فلسطینی را در آستانه روز جهانی زن به قتل رسانید؟ این سکوت بی‌وجدان‌ها بیان تصویر آینده ایرانی است که آنها خواهان ترسیم آن هستند. جامعه‌ای بر اساس دروغ، خودتحقیری، ریاکاری، تکیه به بیگانگان نژادپرست و موبلوند با چشمان آبی.

خلاصه کنیم کسانی که مبارزه سرنوشت‌سازی را که برای بشریت در خاورمیانه در گرفته است و مورد حمایت مظلومان جهان است جنگ بی‌ثمر میان دو قطب ارتجاعی برای سفیدشوئی صهیونیسم معرفی می‌کنند، یاران جنگ ترکیبی و روانی صهیونیسم هستند. این جنگ بنا بر ادعای آنها به مردم دو طرف صدمه می‌زند، آنها فرقی از نظر طبقاتی و ملی میان جنگ‌های عادلانه و غیرعادلانه قایل نیستند. مردم ویتنام، الجزایر، افغانستان و... نباید برای آزادی خود می‌جنگیدند، زیرا آدم کشته می‌شود!؟ برای آنها جنگ جنگ است و مضمون سیاسی و تاریخی ندارد. آنها نه تنها قاتل و مقتول، ظالم و مظلوم، استعمارگر و استعمارشده، ستمگر و ستمکشیده، اشغالگر و اشغال‌شده را همتراز قرار می‌دهند، بلکه موعظه می‌کنند مردم سراسر جهان در خون مسلمانان، در خون مردم فلسطین غسل کنند و با اسلام‌ستیزی به جنگ جهاد اسلامی، سازمان حماس و جمهوری اسلامی بروند و به قتل عام آنها در خدمت منافع اسرائیل و پاکسازی اسلام دست بزنند. آنها دلشان برای صهیونیسم می‌سوزد و این سیاست ارتجاعی را سال‌هاست از زمانی که رهبرشان منصور حکمت در قید حیات بود و از تئوری‌های «ساموئل هانتیگتون» یهودی‌تبار آمریکائی  پیروی می‌کرد، دنبال می‌کنند. همه پیروان تئوری «دو قطب ارتجاع» همدستان نقابدار و بی‌نقاب صهیونیسم هستند و با تشدید مبارزه طبقاتی و ملی در منطقه به شدت بی‌اعتبار شده و دستشان برای مردم رو شده است.

جالب این است که مریدان این جریان‌های بی‌وجدان سیاسی مانند دسته عزاداران حسینی در پشت سر این رهبران قاتل و بی‌وجدان و عامل نفوذی صهیونیسم سینه می‌زنند و آرزو دارند با کشتار همه فلسطینی‌ها مشکلات برای صهیونیسم حل شود. این بی‌وجدان‌ها نمی‌توانند برای ایران نقش آزادیبخش ایفاء کنند، آنها اسلام‌ستیز و ناجی صهیونیسم هستند.

***

بیانیه حزب کار ایران (توفان)

چرا حق آزادی فعالیت سیاسی برای ایرانیان مزدور بیگانه موجودیت ایران را به خطر می‌اندازد؟

تشدید تضادهای جهانی و ایران

با تشدید تضادهای طبقاتی و ملی در جامعه ایران، با تهدیدات خارجی و دخالت‌های امپریالیستی در امور داخلی ایران، محاصره و تحریم ایران، نقض حاکمیت ملی ایران، قلدری و زورگوئی اربابانِ تا کنونی جهان، تشدید تضادهای جهانی و قرار گرفتن در آستانه نظم نوین جهانی و تغییر تناسب قوای بین‌المللی، ما باید برای پاره‌ای مسایل جدید که طرح می‌شوند پاسخ مناسب و راهگشا بیابیم. این تلاطمات جهانی تاثیرات خویش را نیز در تمام عرصه‌های سیاسی و اجتماعی جامعه ایران داشته و ما نمی‌توانیم از موج این دریای پر تلاطم حذر کنیم، بلکه باید ناخدائی بیآموزیم و کشتی آرمان‌ها و رویاها و خواست‌های ملی و طبقاتی خویش را در اوج این توفان‌ها به مقصد و ساحل نجات برسانیم. به ارزیابی اوضاع بپردازیم.

مسئله حاکمیت کی بر کی در بدو انقلاب

اکنون در داخل ایران درجه سرکوب و خفقان به مانند دوران آغاز انقلاب نیست که در طی آن مسئله کی بر کی هنوز لاینحل بود و قشر روحانیت می‌خواست با کشتار، شکنجه، اعدام‌های دستجمعی، ایجاد ترس، سرعت در سرکوب، زهرچشم گرفتن تسلط خویش را شتابان تثبیت کند. بعد از عقب‌نشینی انقلاب و شکست موقت آن، دوران تسلط سیاه روحانیت که با جنایت و خونریزی آغاز شد و با همدستی با آمریکا و اروپا به یاری اصلاح‌طلبان ادامه پیدا کرد، ما به طور مشخص با این خیانت‌های روحانیت، با هدف تثبیت و امنیت خودشان به هر قیمت و حتی همدستی با امپریالیسم و جلب رضایت آنها، روبرو هستیم که نمونه آن را در برخورد تسلیم‌طلبانه آنها با رهبران جمهوری آذربایجان، و یا با ممالک آسیای میانه، افغانستان، سوریه، عراق در فروش منافع ملی ایران می‌بینیم. هدف از این یادآوری تکرار تاریخ گذشته نیست بلکه اشاره به این امر است که بعد از تسلط بلامنازع روحانیت در قدرت سیاسی که در بدو امر نیز یکپارچه بودند و انکشاف طبقاتی در آنها هنوز صورت کامل نگرفته بود، وضعیت سیاسی حاکم بر ایران تغییرات اساسی یافته است. نمی‌شود سیاست‌های اپوزیسیون ایران‌دوست، ملی و دموکرات را تحت‌الشعاع دروغ‌های فرقه رجوی در فضای مجازی قرار داد که معلوم نیست از آلبانی، اسرائیل، آلمان و یا کانادا، کارخانه شهیدسازی راه انداخته و هر روز و هر ساعت ده‌ها نفر را در زیر شکنجه در زندان‌های ایران می‌کشند، سر به نیست می‌کنند، اعدام می‌نمایند و از وجود واقعی و خارجی آنها و یا نقش والدین آنها که مستمرا در حال عجز و لابه‌‌اند و معلوم نیست در تل‌آویو و یا در مراکش فیلم‌برداری شده‌اند و روح کسی در ایران خبر ندارد. این تبلیغات غیرواقعی با این هدف صورت می‌گیرد که گوئی در عرض این چهل سال چیزی در ایران تغییرنکرده و وضع به صورت سابق باقی مانده است. در حالی که همین فرقه رجوی در عرض این مدت از سازمانی انقلابی و مورد احترام مردم ایران به یک فرقه مورد نفرت، تروریستی امپریالیستی- صهیونیستی بدل شده که فقط مامور خرابکاری و جاسوسی در ایران و منطقه است و خود بهترین گواه این تغییر است.  حزب ما این تغییرات را  می‌بیند و متناسب با آن واکنش نشان می‌دهد.

تجدید نظر حاکمیت در سرکوب در متن شرایط جدید

اکنون بعد از چند دهه وضعیت زندان‌های ایران از ریشه با سابق فرق کرده است و رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی اساس سیاست راهبردی خویش در این عرصه را بر ممنوعیت فعالیت سازمان‌های سیاسی مخالف خود و یا به قول خودشان برانداز و هر نوع فعالیت تشکیلاتی که بتواند توده را متشکل کرده و برای آنها دردسرساز باشد قرار داده است. در این دوره رژیم با گردهمآئی مردم، تجمع آنان مخالف است. دوران امت همیشه در صحنه گذشته است و رژیم از تجمع مردم در ورزشگاه‌ها، شب چهارشنبه سوری‌ها و نظایر آنها که می‌تواند به حرکتی ناگهانی ضدرژیمی بدل شود می‌هراسد. حمایت سفارشی از جنبش فلسطین مجاز است ولی حمایت توده‌ای و مردمی بدون دخالت رژیم ممنوع زیرا می‌تواند به ضد رژیم بدل شود. ترس رژیم از نیروی مردم است و این است که سیاست امروز وی ممانعت رسمی و آشکار و یا موذیانه و خرابکارانه در تجمعات مردم است. در گدر این دوره روش‌های بازجوئی و جمع‌آوری اطلاعات، مدرن گردیده، نظام امنیتی گسترده‌تر و کامل‌تر گشته است و دیگر نیازی نیست که با ناخن‌کشی، و دست‌بند قپانی زندانیان سیاسی را مُقرّ آورد. در کنار این سیاست امنیتی که اساس را بر سرکوب سازمان‌های سیاسی و کار تشکیلاتی و تجمع توده‌ای قرار داده است، رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی از موضع مسلط قادر است به مانور بپردازد و حتی برخی از همان ادا و اطواری را درآورد که رژیم‌های دموکراتیک بورژوائی اروپائی به آن متوسل می‌شوند، مثلا دادن مرخصی به زندانیان سیاسی، بستن پایبندهای الکترونیکی به پای آنها و آزادی موقت و یا طولانی آنها، از این قماش‌اند.

آنچه اپوزیسیون مزدور در خارج و در فضای مجازی نشر می‌دهد، اکاذیب محض است و فقط با نیات شوم ضدملی و تبلیغاتی بی‌ارزش صورت می‌گیرد. فراهم شدن برخی تسهیلات برای زندانیان سیاسی که خود نتیجه مبارزه مردم است طبیعتا امر مثبتی است و نمی‌شود که این تصور استبدادی و بیمارگونه را رواج داد که ما باید با هرگونه عقب‌نشینی، اصلاحات، پیروزی موقت، بازگشائی فضای تنفس سیاسی مخالفت کنیم زیرا نظر مثبت به آنها تائید رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی است. این تفکر استبدادی و ضددموکراتیک که با هر نوع مبارزه دموکراتیک و بسیج توده‌ای مخالف است و با بی‌عملی تنها با شعار «براندازی» که عملا به شعار دهان‌پرکن و بی‌محتوی تبدیل می‌شود و از هرگونه دورنما، افق سیاسی روشن، تاکتیک و مانور سیاسی تهی‌می‌گردد، قصد دارد «حقانیت» ناچیز و حقیر خویش را در عرصه گسترده مبارزه متنوع سیاسی و تناسب قوای طبقاتی روز توجیه ‌کند. البته هیچگاه نباید از شیطان فرشته ساخت، قطعا در زندان‌های ج.ا. امروز هم افرادی را احتمالا شکنجه می‌دهند و برایش توجیه اسلامی و یا سیاسی می‌آفرینند ولی این سیاست عمومی کنونی اعمال شده در زندان‌های ایران - همانند سال‌های 60 شمسی - حتی با تجربه‌ی آموخته خود ماموران امنیتی و سیاسی حاکم در ایران نیست و تمام کسانی که در این دوره‌های اخیر در زندان بوده‌اند آن را تائید می‌کنند.

سرکوب مبارزات کارگران در خدمت سیاست‌های نئولیبرالی اساس سیاست رژیم است

البته نظام سرمایه‌داری جمهوری اسلامی با استقرار سیاست اقتصادی نئولیبرالی، با تغییر غیرقانونی قانون اساسی و نقض آشکار بندهای این قانون و قانون کار - که حتی برای حفظ ظاهر نیز تغییر نکرده‌اند -، سیاستی استثمارگرانه و غارتگرانه بدتر از دوران شاه به طبقه کارگر ایران تحمیل کرده است. امری که برای حفظ منافع سرمایه‌داران نئولیبرال که به برده‌داری مشغولند و امنیت شغلی، معیشتی طبقه کارگر، آموزگاران، کارمندان را آماج حمله قرار داده‌اند لازم بوده و مورد تائید و حمایت آنها قرار دارد. آنها با سیاست خصوصی‌سازی، جلوگیری از دخالت و اداره دولت در امور اقتصادی و قانون اساسی و قانون‌های جاری، با فعال مایشائی جامعه‌ای مملو از فقر، فلاکت، سقوط اخلاقی، فقدان امنیت و... به وجود آورده‌اند که امنیت مافیاهای حکومتی، اطاق بازرگانی، بانک‌های خصوصی، سرمایه‌داران کلانِ فعال مایشاء و رسانه‌های فریبکار و دست‌نشانده آنها را تامین می‌کند و رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی هر مقاومت مردمی در مقابل اعمال سیاست‌های نئولیبرالی بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول را - بدون توجه به این که کدام جناح حکومتی بر سر کار باشند - درهم می‌شکند. دشمنی حاکمیت ایران در برخورد به کارگران از این زمره‌اند این است که مبارزان کارگری در راس صفوف این مبارزه اعتراضی قرار داشته و باید از آنها حمایت کرد. به ویژه زمانی که مورد پیگرد قرار گرفته و به زندان می‌افتند. حمایت از کارگران در بند که تنها برای بهبود شرایط زندگی خود مبارزه کرده‌اند وظیفه هر سازمان سیاسی انساندوست است و ربطی به ایدئولوژی و یا خواست سیاسی کارگران ندارد. ما چون دلایل اسارت کارگران را بی‌پایه دانسته و اقداماتشان را برای بهبود شرایط زندگی و امنیت شغلی، خانوادگی و... برحق می‌دانیم، ما چون بر فعالیت آزاد آنها تاکید می‌ورزیم و معتقدیم که حق آنهاست تا برای تحقق این مطلبات فعالیت کنند، لذا خواهان آزادی و عدم دستگیری و مجازات آنها و فعالیت آزادانه مطالباتی آنها هستیم. ما خواهان آنیم که به جای مجازات کارگران مطالبات آنها برآورده شده و حقوقشان تامین و تثبیت گردد. ما دستگیری کارگران را از اساس غیرقانونی می‌دانیم. ما کارگران ایران را انسان‌های ایران‌دوست، ضدامپریالیست، ضدصهیونیست به حساب می‌آوریم و حسابشان را از جاسوسان و ایران‌ستیزان جدا می‌کنیم. ما کارگران ایران را متعهد به دستآوردهای انقلاب بهمن به حساب می‌آوریم که از مرزهای سرزمین ایران در مقابل تجاوز به ایران و تجزیه‌طلبی دفاع و مقاومت کردند. لذا ما خواهان آزادی بی‌قید و شرط کارگران زندانی به عنوان زندانیان سیاسی ایران هستیم. خواست آزادی بی‌قید و شرط به این معناست که حاکمیت ایران اساسا حق پیگرد و دستگیری آنها را نداشته است و مطالبات آنها حتی در چارچوب قانون اساسی اسلامی کنونی برحق و غیرقابل پیگرد است. ما بر این اصل تکیه می‌کنیم کسی را که بازداشت‌اش بر اساس قانون، غیرقانونی است نمی‌شود آزاد نکرد و لذا ما خواهان آزادی بی قید و شرط همه کارگران زندانی ایران و همه کسانی هستیم که به صورت غیرقانونی به زندان افتاده و تنها جرمشان یا انتقادات محقانه نسبت به حاکمیت بوده و یا چیزی جز خواست‌های دموکراتیک، معیشتی، اصلاحی و نظایر آنها نداشته‌، مطرح نکرده‌اند. مبارزه علیه نظام اقتصادی خصوصی‌سازی نئولیبرالی غارتگرانه که طبقه کارگر و حیات جامعه را به فلاکت و درماندگی کشانده است، آموزگاران را به خیابان‌ها آورده و دهکی ناچیز از مافیاهای کلان خلق کرده تا خون مردم را بمکند، جرم نیست وظیفه هر انسان ملی و دموکرات، وظیفه هر ایراندوستی است که به آینده وطنش می‌اندیشد و نمی‌خواهد به کانادا فرار کند.

برخورد به مسئله زندانیان سیاسی از منظر تاریخی و احترام به حقوق دموکراتیک و انسانی آنها

در قبل از انقلاب 1357 انقلابی که نقطه عطفی در تاریخ ایران است، کشور ما ایران از کشوری نیمه‌مستعمره به کشوری مستقل از نظر سیاسی بدل شد. البته بندهای اقتصادی ایران با محافل امپریالیستی به علت ماهیت سرمایه‌دارانه این رژیم باقی ماند و تا زمانی که ایران سرمایه‌داری است نیز باقی خواهد ماند ولی این وابستگی اقتصادی که شامل وابستگی همه ممالک سرمایه‌داری در جهانی که در آن سرمایه‌داری جهانی شده است می‌شود، ربطی به استقلال سیاسی ندارد و گرنه همه جهان مستعمره است. واقعیت این است که بعد از انقلاب ایران این وابستگی اقتصادی به طور مشخص تاثیر قاطعی در استقلال کنونی سیاسی ایران نداشته است. البته جدال روشن و سختی در بالا در جریان است که تلاش دارند ایران را به زیر سیطره امپریالیسم آمریکا  چه در «برجام»، چه در «اف ای تی اف» و یا همدستی «بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول» و سلطه دلار در اقتصاد ایران بکشانند.

این ارزیابی از چه جهت اهمیت دارد؟ از این جهت که شما می‌توانید خط فاصلی میان دوستان و دشمنان ایران و انقلاب ایران و مردم ایران بکشید. در دوران شاه چنین بود که همه اپوزیسیون ایران بدون استثناء برای استقلال ایران مبارزه می‌کرد، اما کمونیست‌ها خواهان ایرانی مستقل، دموکراتیک و متکی بر منافع اساسی زحمتکشان بودند. ولی سایر طیف اپوزیسیون از مجاهدین خلق، جبهه ملی، میلیون و ملی مذهبی‌ها گرفته تا روحانیت هیچکدام با این دورنمای کمونیستی و دموکراتیک موافق نبوده ولی با درک طبقاتی خویش به طور نسبی از استقلال سیاسی ایران دفاع می‌کردند. زندان‌های زمان شاه مملو بود از همه افراد اپوزیسیون که خواهان استقلال ملی ایران، قطع سرکوب و تحقق آزادی در ایران بودند. شعار آزادی همه زندانیان سیاسی مضمونی ملی و دموکراتیک داشت و مورد تائید همه اپوزیسیون ایران بود. اعم از این که این زندانی سیاسی کمونیست بوده و یا مذهبی، روحانی و یا دانشگاهی باشد. کافی بود که تنها به علت مخالفت با رژیم شاه که مظهر خیانت ملی، فروش ایران به بیگانه، سرکوبگر، غیردموکرات، ناقض قانون اساسی، مخالف فعالیت آزاد سیاسی، عامل انقیاد ملی و نوکر سرسپرده امپریالیسم بود به زندان افتاده باشد. ملاک‌های ایدئولوژیک  نقشی برای فعالیت اپوزیسیون در دفاع از حقوق انسانی زندانیان سیاسی ایران بازی نمی‌کرد و حتی ملاک‌های سیاسی نیز نقشی نداشتند زیرا بر سر مسئله اساسی سیاسی که تضاد اساسی جامعه ایران بود یعنی آزادی و استقلال ملی ایران، هم‌نظری واحدی وجود داشت.

از این گذشته اپوزیسیون ایران در طی تجارب چند دهه در مبارزه با نظریات اپوزیسیون مذهبی که همواره خواهان آزادی زندانیان سیاسی مسلمان بود و یا جناح راست جبهه ملی که در بدو امر تکیه را بر آزادی زندانیان ملی - زیرا توده‌ای‌ها را ضدملی می‌دانست - می‌گذاشت به این نتیجه منطقی و عمومی رسیده بود که وظیفه ما دفاع از حقوق دموکراتیک، انسانی همه زندانیان سیاسی است و این حقوق دموکراتیک شامل در نظر گرفتن و اجرای معاهده‌های بین‌المللی جهانی و از جمله کنوانسیون ژنو در مورد حقوق انسان‌ها می‌شود. رعایت و احترام به موازین انسانی و احترام به حقوق و تعهدات جهانی ربطی به سیاسی بودن زندانی ندارد، آنها حقوق و ضوابطی هستند که برای هر انسان در زندان در نظر گرفته شده‌اند. مثلا کسی را نمی‌شود شکنجه کرد، علت جرمش را از وی پنهان داشت، و یا دلایل اسارتش را به وی تفهیم نکرد و وی را خودسرانه در زندان در اسارت نگهداشت، از حق انتخاب وکیل محرومش کرد، در دادگاه غیرعلنی خودسرانه و بدون مبنای قانونی محاکمه‌اش نمود و... رعایت این اصول که به ماهیت ایدئولوژیک و اعتقادات سیاسی زندانی ربطی ندارد به کرامت انسانی و حقوق بشر برمی‌گردد و معنای آن برای کسانی که نمی‌خواهند بفهمند و یا مغزشان گنجایش فهم آن را ندارد این است که حتی دزدها، فاسدان، قاتلان، جاسوسان، محتکران، عاملان قتل‌های زنجیره‌ای و یا کشتار زندانیان سیاسی در سال 1367، رفسنجانی‌ها، احمدی‌نژادها، روحانی‌ها و... دارای همان حقوق دموکراتیک و ضوابط قضائی هستند که کمونیست‌ها و یا سایر زندانیان سیاسی از آن برخوردارند. حقوق دموکراتیک را براساس مترقی بودن ایدئولوژی، نوع جرم و درجه شدت و یا قساوت آن و یا بر اساس خونخواهی و دلبخواهی تقسیم نمی‌کنند که در آن صورت نخست باید بحث کرد که کدام ایدئولوژی مترقی است و این آغاز اختلاف و نقض همه اصول دموکراتیک و دستآوردهای بشری است.

این مطالب اصولی را برای یادآوری از آن جهت نوشتیم که به وضعیت امروز و برخورد به دیدگاه‌های منحرف اپوزیسیون ایران حداقل آن بخش غیروابسته ولی فریب‌خورده بپردازیم. شعارها، خواست‌هائی که تا قبل از انقلاب 1357 در میان اپوزیسیون و حتی مدتی بعد از انقلاب بهمن به درستی رایج بود، امروز درستی خود را از دست داده‌اند و نمی‌شود آنها را طوطی‌وار به عنوان خواست‌های صحیح، لایتغیر و وحی مُنزل تائید نموده و  تکرار کرد. 

چه ملاک‌هائی باید مورد نظر قرار گیرند

کسی که به انقلاب بهمن اعتقاد دارد. کسی که شاه و دوران پهلوی را دوران اسارت، انقیاد و وابستگی ایران دانسته و امروز از دستآورد استقلال سیاسی ایران که محصول انقلابی و مبارزه مردم ایران است دفاع می‌کند، طبیعتا نمی‌تواند مدافع کسی از نظر سیاسی و ایدئولوژیک باشد که نوکر بیگانه است و به جرم خیانت به ایران و بازگشت به گذشته و همدستی با بیگانه، امنیت ملی و تمامیت ارضی ایران را به خطر انداخته و به زندان افتاده است. حزب ما هرگز خواهان آزادی این قماش مزدوران بیگانه‌پرست و امثال آنها نیست. آنها باید به علت خیانت ملی و همدستی با بیگانگان، طبیعتا بر اساس ضوابط جهانی عادلانه محاکمه شده به سزای اعمالشان برسند. حزب ما تنها خواهان رعایت حقوق بشر، ضوابط تصریح شده دموکراتیک و قضائی در مورد آنها و در معاهدات بین‌المللی است. حزب ما با هرگونه نقض این موارد نسبت به این افراد معترض است و برای تحقق آن مبارزه می‌کند. ولی هرگز خواهان آزادی این بیگانه‌پرستان نیست. برای کسانی که مغزشان کوچک است و به نتایج گفتار و اعمال خود پی‌نمی‌برند به روشنی بیان می‌کنیم خواست آزادی این نوع زندانیان به معنی پذیرش فعالیت آزادانه بعدی آنها، جولانشان در صحنه سیاسی ایران، آنهم بدون مانع و بدون واهمه از پیگرد و دادن این امکان عملی به آنها برای کسب قدرت سیاسی برای بازگشت به دوران قبل از انقلاب 1357 است. این خواستِ آزادی آنها به معنی آزادی فعالیت سیاسی آنها در ایران در قالب احزاب، گروه‌ها و یا افراد بوده که در آینده ایران انقلابی و دموکراتیک نیز باید اجراء شده و مورد تائید نیروهای انقلابی باشد. این درک بیمارگونه و استبدادی از مفهوم دموکراسی، بدان معناست که ملت ایران اساسا بی‌خود و بی‌جهت انقلاب کرده و دشمنان ایران را غیرمحترمانه از اریکه قدرت به زیر کشیده، کسب قدرت سیاسی نموده و «حقوق دموکراتیک» آنها یعنی خائنان را در غارت و خیانت ملی نادیده گرفته  و باید «حقوق دموکراتیک» ضدانقلاب جنایتکار و عامل بیگانه را در سرکوب مردم به رسمیت شناخته و به اوامر ضدانقلاب و نه انقلاب تمکین کند. در یک کلام انقلاب بی انقلاب و باید حکمرانی ارتجاع  بر اساس درک نادرست از مفهوم دموکراسی برای همیشه بیمه و تضمین می‌گردید. حزب ما با فعالیت پهلوی‌چی‌ها، تروریست‌ها، داعشی‌ها از جمله آدمکشان فرقه رجوی، تجزیه‌طلبان و نظایر آنها موافق نیست و با آنها مبارزه می‌کند و این به آن معناست که حزب ما در صورت اسارت آنها هرگز خواهان آزادی آنها بر اساس دفاع از حقوق «دموکراتیک» من درآوردی، آنها به عنوان زندانی سیاسی نیست. برای آدمکشی، تروریسم، خیانت ملی، ویرانی ایران حقی به نام حق دموکراتیک وجود ندارد که معنائی جز پذیرش فعالیت موجه خرابکارانه، مستمر و آتی آنها در داخل و خارج زندان نخواهد داشت و به یک معنا به مفهوم آزادگذاری دست آنها برای هر نوع خرابکاری است.  تصورش را بکنید یک چاقوکش و داعشیِ تروریست را تنها چون مخالف رژیم جمهوری اسلامی است دستگیر کرده و به زندان بیاندازند و آنوقت ما خواهان آزادی به قید و شرط او شویم. معنای این عمل یعنی پذیرش آزادی بی قید و شرط تروریسم و آدمکشی در ایران، تائید تروریسم در میهن ما و تشویق تروریست‌ها و جاسوسان برای رقاصی و عربده‌کشی در خیابان‌های شهر و نقض حقوق اساسی مردم ایران، ایجاد تشنج و ناامنی برای شهروندان و صدمه به مصالح ملی. حمایت از تروریسم و خیانت ملی حمایت از حقوق بشر نیست، تائید جنایت است. حمایت از جنایت، تروریسم، خیانت ملی نشر اکاذیب، مخالفت با جمهوری اسلامی و اقدامی انقلابی محسوب نمی‌شود بلکه خیانت به مبارزه مردم ایران، آینده کشور ما و همدستی با دشمنان بشریت است. در اینجاست که باید مرزهای قرمز و غیرقابل عبور را مشخص نمود. دشمنی و نفرت از جمهوری اسلامی مجوز خیانت ملی و تروریسم و نقض همه حقوق قانونی و دیپلماتیک ایران در جهان و یا غارت ثروت‌های ایران در بانک‌های غربی را صادر نمی‌کند، کسی که چنین می‌اندیشد دشمن جمهوری اسلامی نیست دشمن بقاء و سربلندی ایران ماست و باید با وی و پیروانش با شدت مبارزه کرد. این  مبارزه ما طبیعتا علی‌رغم این که به موازات مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی با آنها صورت می‌گیرد، ماهیتا با این مبارزه به علت دورنمای آتی آن، خواست‌های آینده و جهت حرکت به پیش آن فرق دارد.

حمایت از تروریسم

اپوزیسیون وامانده و تهی مغز ایران از نفرت ضد جمهوری اسلامی ابزاری ساخته تا ایران را ویران کند و تمام دستآوردهای انقلابی مردم ایران را از بین برده، از ملتی قهرمان، مشتی تحقیرشده و بی‌هویت بسازد و همواره بر ضد هویت ملی ایران، غرور ملی ایران و با هر آنچه رنگ و بوی ایرانی داشته و با فرهنگ غنی ایرانی خویشاوندی دارد به جنگ رود، زیرا ملتی را که خودتحقیر بوده، فاقد هویت و شناسنامه است و غرور ملی ندارد، بهتر می‌شود به اسارت درآورد و اراده‌اش را درهم شکست. اپوزیسیون مزدور ایران از این قماش اپوزیسیون است. آنها همه دستآوردهای مردم ایران را دستآورد جمهوری اسلامی معرفی کرده و تمام پیشرفت‌های ایران را فتوشاپ جلوه می‌دادند، آنها از پیروزی‌ تیم‌های ملی ایران در عرصه‌های جهانی خشمگین شده و تیم‌های ملی ایران را که نمایندگان و سفرای مردم ایران - مانند همه تیم‌های ملی جهان هستند - عمال حکومتی جلوه می‌دادند و می‌دهند. آنها بلندگویان ارتجاع امپریالیستی- صهیونیستی در غائله «زن، زندگی، آزادی» در کشور قطر در مسابقات جام جهانی فوتبال بودند. این بی‌وجدان‌ها و بی‌شرف‌های تروریست، ترور دانشمندان هسته‌ای ایران را که با دست اسرائیل و با همکاری فرقه رجوی صورت گرفته بود با شعار «کار خودشان است» توجیه می‌کردند و از تروریسم دفاع می‌نمودند. گیریم کار خودشان باشد شما تئوریسین‌های تروریسم چرا ترور آنها را محکوم نمی‌کنید؟ آنها همین سیاست را در مورد ترورهای داعش در ایران به کار بردند و ترور داعش در شاهچراغ شیراز را مجددا «کار خودشان است» جلوه دادند، بدون آن که آنرا محکوم کنند. آنها ترورهای تروریست‌های غائله «زن، زندگی، آزادی» را رسما مورد تائید قرار دادند و از تروریسم آشکار و رژه رفتن آنها در خیابا‌ن‌های ایران برای ایجاد فضای تشنج، وحشت و ناامنی حمایت کردند و همه را تشویق نمودند مسلح شوند به خیابان‌ها بریزند و آدم بکشند و جوی از ناامنی ایجاد نمایند تا تروریسم در ایران جا بیفتد و فضای تروریستی در ایران حاکم شود، تا بشود از تروریست‌ها و جاسوسان حمایت کرد و میان ناراضیان سربازگیری نمود و تروریسم و آدم‌کشی را کار انقلابی جلوه داد. این اپوزیسیون از ترور سردار قاسم سلیمانی دفاع کرد و هنوز هم می‌کند زیرا بخشی از این جنگ ترکیبی امپریالیسم- صهیونیسم علیه ایران است. اپوزیسیون مزدور ایران حمایت اصولی خویش را از تروریسم جار زده آن را به خوب و بد تقسیم می‌کند. کسی که با ترور غیرقانونی، غیرعرفی و نامشروع سردار قاسم سلیمانی به دست قاتلی به نام دونالد ترامپ موافق است، مالا با ترور سایر اعضاء دولت قانونی و حاکمیت ایران نیز به دست ترامپ و نتانیاهو موافق بوده و لاجرم خواهان بمباران ایران و تجاوز به ایران می‌باشد تا این حاکمیت برچیده شود. حمایت از تروریسم که ما با جلوه‌هائی از آن در حمایت از کشتار مردم غزه توسط صهیونیسم از جانب این اپوزیسیون بی‌وجدان با تئوری «ارتجاعی بودن حماس» برای سفیدشوئی اسرائیل روبرو هستیم، تکامل حمایت از تروریسمی است که آنها سال‌ها در ایران از آن حمایت کرده‌اند و امروز نیز در مورد ترور داعش در ایران سکوت می‌کنند. عادی‌سازی تروریسم و شرّ در ایران بخشی از سیاست اپوزیسیون ناچیز، مزدور است که تا مغز استخوانش به آلت جرم صهیونیسم در ایران بدل شده است و می‌خواهد مجازات تروریست‌ها را در ایران محکوم کرده از آن پرچمی برای تجاوز به ایران و عادی‌سازی تروریسم در ایران بسازد. در هیچ کجای دنیا جائی برای حمایت از تروریسم وجود ندارد و همه یکپارچه با آن مبارزه می‌کنند. اما در ایران بر حسب استثناء اپوزیسیون ضدمردمی حامی تروریسم است.  آنها با دفاع از ترور دانشمندان هسته‌ای و ترور سردار قاسم سلیمانی در این راه گام گذاردند که تا به امروز نیز این سیاست حمایت آشکار و بی‌محابا از تروریسم عریان ادامه دارد، زیرا این تروریسم مکمل سیاست تشویق امپریالیسم و صهیونیسم برای تجاوز به ایران و ویرانی کشورما است. مکمل غائله «زن، زندگی، آزادی» که برای تجاوز به ایران و نیستی آن هلهله می‌کنند. آنها برای ایران سرنوشت نوار غزه، لیبی، عراق و... را می‌خواهند. آنها خواست تجاوز به ایران هستند و تروریسم را با این نیت خیانت ملی عادی‌سازی می‌کنند و تمام ارتش سایبری شبکه‌ی مجازی کارمندان صهیونیستی و سازمان سیا و فرقه رجوی را نیز با رضایت کامل به عنوان متحد در خدمت خود گرفته‌اند.

وضعیت جدید در ایران و نوع جدیدی از «زندانیان سیاسی»

اوضاع ایران و جهان دگرگون شده است و باید از منظر جدید به مسئله آزادی زندانیان سیاسی ایران و درک درست از آن برخورد کرد. هر سیاستی مورد تائید حزب ما نیست و پیروان آن سیاست نیز از حمایت سیاسی ما برخوردار نخواهند بود. احترام به ضوابط قانونی و موازین حقوق بشر ربطی با اعتقادات سیاسی آنها  ندارد. اخیرا چهار ایرانی کردتبار متعلق به کومله که در اسرائیل دوره تروریستی و خرابکاری دیده بودند و باید در تاسیسات نظامی ایران در اصفهان بمب‌گذاری کرده و صدها نفر را به قتل می‌رسانند در ایران در حین ارتکاب جرم دستگیر شده، بر اساس مدارک غیرقابل انکار محاکمه گردیده و اعدام شدند. طبیعتا حزب ما خواهان آزادی آنها نیست. آنها را زندانی سیاسی و عقیدتی نیز نمی‌داند، تروریست و آدمکش می‌داند و برعکس اپوزیسیون مزدور که از مجازات این چهار نفر تروریست آدمکش به عنوان جنایات رژیم جمهوری اسلامی یاد می‌کند و این تروریست‌ها را قهرمان و شهید خطاب نموده با عزاداری تبلیغاتی در فضای مجازی برای تروریسم و آدم‌کشی تبلیغ می‌کند و دسته‌های عزاداری و سینه‌زنی راه می‌اندازد. سکوت در مقابل این روش‌های تبلیغاتی تروریستی منجر به آن خواهد شد که مرزهای روشن میان فرزندان و شهدای خلق با مشتی چاقوکش، آدمکش و تروریست ضدایرانی مخدوش شود و از فردا آدم‌کشی و اجرای عملیات تروریستی و قتل‌عام مردم با سیاست عادی‌سازی به بخشی از زندگی عمومی مردم برای ایجاد فقدان امنیت و دعوت از بیگانگان برای حمله به ایران بدل گردد. تروریست‌ها از افراد آدمکشی که در غائله «زن، زندگی، آزادی» چهار نفر را با چاقو به نحو بی‌رحمانه‌ای کشته، عابران را به زیر ماشین گرفته و ده‌ها خانواده را داغدار نموده اند، با تصاویر روتوش کرده شش در چهار در فضای مجازی قهرمان ملی می‌سازند و جوانان میهن ما را به عادی‌سازی آدمکشی، عادی‌سازی تروریسم و تخریب در ایران دعوت می‌کنند. سرکوب این عده ضرورت داشته و ربطی به آزادی زندانی سیاسی که ما در مورد ماهیت فعالیت آنها در بالا توضیح دادیم ندارد.

امروز طیف فعالان سیاسی در زندان‌های ایران یکسان و همجنس نیستند. یکی مانند خانم نرگس محمدی به عنوان سخنگوی ناتو و کنفرانس امنیتی مونیخ دهان باز می‌کند و از مراجع بین‌المللی با عجز و لابه می‌طلبد که به ایران حمله کنند، یکی به نام سپیده قلیان   در نامه نگاری به «کنفرانس ضدامنیتی مونیخ» در همآهنگی با فرقه رجوی و پهلوی‌چی‌ها و تجزیه‌طلبان ضدایرانی خواهان «پیوند خوردن نیروهای دمکراتیک ایران» و «حمایت جامعه بین‌المللی از نهادهای مدنی» شده است و افزوده اعتراضات سال گذشته در ایران «نه فقط جمهوری اسلامی بلکه تفکر استبدادی را زیر سئوال می‌برد». وی که بوی حمایت ارتجاع جهانی از غائله «زن،  زندگی، آزادی» به مشامش رسیده است بیان می‌کند ««زن، زندگی، آزادی» جنبشی نیست که به این زودی‌ها بخوابد... انقلاب فراز و فرود دارد و کشورهای دموکراتیک و مجامع بین‌المللی دقیقاً در چنین شرایطی باید صدای جامعه مدنی، حقوق‌بشری و نهادهای دموکراتیک ایران باشند.» این خانم که قهرمان چپ ‌ضدکمونیست بود، دست به دامان «کنفرانس امنیتی مونیخ» به عنوان رهبر غائله «زن، زندگی، آزادی» شده است تا جائی که حتی خود را گم کرده و نمی‌داند وجودش برای این کنفرانس پشیزی ارزش ندارد و حتی وی را در حد خاشاک نیز ارزش‌گذاری نمی‌کنند. اپوزیسیون چپ ضدکمونیست آنقدر باد در غبغب ایشان انداخته است که به سرگیجه دچار گشته، امر به خودش هم مشتبه گردیده که گویا قهرمان ملی ایران است. آیا حمایت از آزادی کسی که خواهان تجاوز به ایران بوده و یا مجاز دانستن فعالیت آزادانه وی برای تشویق تجاوز به ایران، مجاز است؟ هرگز! چنین عناصری ستون پنجم دشمنان ایران هستند و متحدان پایدار آنها در ایران محسوب می‌گردند.

یکی دیگر از این قهرمانان همدستی با امپریالیسم و صهیونیسم به نام خانم نرگس محمدی با مراجعه به یونسکو و اروپائی‌ها در بیانیه اخیر خود نوشته است: با «فشار حداکثری به رژیم شرایط را برای گذار از رژیم جمهوری اسلامی به رژیمی دیگر فراهم سازد!». این خانم و هوادارانش از این سیاست دفاع می‌کنند که باید به ایشان برای تبلیغات علنی و تشویق برای تجاوز به ایران و ویرانی کشور ما مجوز فعالیت سیاسی داد و طبیعتا روشن است کسی که چنین مجوز دولتی دریافت نماید به علت مصونیت قانونی هرگز قابل تعقیب نبوده و می تواند به نفع خیانت ملی و جاسوسی برای بیگانگان به عنوان احترام به «دموکراسی»، «آزادی بیان»، «آزادی فعالیت سیاسی» در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران جولان دهد و عربده بکشد و برخلاف کارگران هرگز هم دستگیر نگردد. خیانتکاران و جاسوسان و همدستانشان در خارج، خواهان آن هستند که برای اینگونه فعالیت دشمنان ایران با رضایت افکار عمومی و فریب مردمِ تشنه آزادی ایران و رژیم حاکم، چک سفید صادر شود. از تروریسم جهانی بهتر ازاین نمی‌شود دفاع کرد.

این خانم برنده جایزه سفارشی صلح نوبل خواهان تشدید تحریم‌های اقتصادی و مداخله خارجی برای تغییر نظام سیاسی در ایران است. تغییر برای چه؟ برای ادامه سیاست‌های نئولیبرالی، ورود سرمایه‌های خارجی بدون هرگونه ضابطه‌ای، تعمیق خصوصی‌سازی‌ها و به متحد غرب تبدیل شدن در منطقه و مخالفت با سیاست گردش به شرق ایران در نظم جدید جهانی. آنهم معلوم نیست که همین سیاستِ راستِ امپریالیستی و مداخله خارجی به جنگ داخلی نیانجامد!

طبیعی است که اجرای چنین سیاستی به معنی بازگذاردن دست خودفروشان در حراج ایران، به عنوان زندانی سیاسی و دادن چک سفید و مجوز به آنها برای خرابکاری بر ضد مصالح ملی ایران، حمایت از داعشیسم، تروریسم، تجاوزگری برای تبدیل ایران به جولانگاه خودفروشان، حامیان آشکار تحریم، تجزیه ایران و تجاوز به ایران است. آنها و یارانشان در فضای مجازی این خواست‌های ضدبشری، ضدملی را به عنوان خواست‌های دموکراتیک و مظهر آزادی بیان جلوه می‌دهند. در حالی که این سیاست تبلیغاتی، بخشی از جنگ ترکیبی امپریالیسم و صهیونیسم علیه میهن ماست. در هیچ کجای دنیا همدستان بیگانه را به عنوان مدافع آزادی بیان و یا محق برای فعالیت خرابکارانه سیاسی ضدملی به رسمیت نمی‌شناسند. این است که حزب ما از شعار انحرافی «آزادی همه زندانیان سیاسی» فاصله می‌گیرد و تنها از حقوق قانونی و دموکراتیک همه زندانیان اعم از سیاسی و یا غیرسیاسی دفاع می‌کند. دفاع از فعالان کارگری، حتی دفاع از اصلاح‌طلبان وطنپرست که مخالف منافع ملی ایران و تمامیت ارضی کشور ما نیستند، علیرغم اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی از وظایف ماست، زیرا ما با آزادی همه احزابی که به منافع ملی ایران، دستآوردهای انقلاب بهمن، حفظ تمامیت ارضی ایران، استقلال ملی ایران، استقرار دموکراسی و آزادی در ایران  اعتقاد دارند موافقیم و از آن حمایت می‌کنیم. فراموش نکنیم که به علت و معلول نظر افکنیم: دفاع از آزادی زندانیان سیاسی طبیعتا بازتاب دفاع از آزادی احزاب و سازمان‌ها و فعالیت‌های سیاسی‌ای در ایران است که با اصول کلی برشمرده در بالا در تناقض قرار نگیرند.

دفاع از تروریست‌های فرقه رجوی، دفاع از وطنفروشان سلطنت‌طلب، دفاع از حامیان تجاوز به ایران و یا تجزیه‌طلبان تروریست همدست صهیونیسم در کردستان، بلوچستان، خوزستان و یا آذربایجان در زمان اسارت و شکست دسیسه آنها، به مفهوم دادن مجوز قانونی به آنها برای فعالیت آزادانه سیاسی آنها در ایران و دهن کجی به انقلاب بهمن 1357 و به دور ریختن دستآوردهای تاریخی آن است. حزب ما با آن مخالف است، با تروریسم و خیانت ملی مبارزه می‌کند و اپوزیسیون مزدور ایرانی را که دست دراز شده صهیونیسم است مثل همیشه افشاء می‌نماید. حمایت از این اپوزیسیون مزدور، خیانت به مردم ایران و به گمراه بردن مبارزه آنها و ویرانی ایران است که همه دشمنان ایران از تجزیه‌طلبان گرفته تا حامیان تجاوز به ایران و فلسطین با آن موافقند. ما بارها گفته و تکرار می‌کنیم ایران جمهوری اسلامی نیست، حکومت‌ها می‌آیند و می‌روند، دستآوردهای مردم ایران مانند میهن عزیز ما ایران باقی می‌ماند. ایران پایدار و ماناست و رژیم جمهوری اسلامی ناپایدار، موقتی و رفتنی است. برای ایرانی ضدامپریالیست، ضد صهیونیست، ضد نئولیبرالیست و ضد ارتجاع حاکم متحدا مبارزه کنیم و متحدان خود را برای فردای انقلاب ایران  در این صف مترقی جویا شویم. دشمنان امروز مردم ایران، انقلاب بهمن 1357 و یاران امپریالیسم و صهیونیسم دشمنان انقلاب فردای ایران نیز هستند. آنها ضددموکرات، ضدحقوق بشر، مستبد، سرکوبگر همدست نسل‌کشی و کودک‌کشی در نوار غزه و ستون پنجم بیگانگان برای ویرانی ایران‌اند.

***

در کنفرانس ضدامنیتی مونیخ چه گذشت

 

شصتمین کنفرانس امنیتی مونیخ 16 فوریه 2024 در شهر مونیخ آلمان برگزار شد که مقامات 180 کشور در آن شرکت کردند. در این کنفرانس 800 نفر، از جمله 50 تن از روسای دولت‌های جهان حضور داشتند.

سایۀ بحران‌های اوکراین، غزه و یمن در این کنفرانس سنگینی می‌کرد. ایران و روسیه همانند سال گذشته به این کنفرانس، که تحت سلطۀ غرب و بر اساس منویات آنها برگزار می‌شود دعوت نشده بودند.

آنچه در این نشست به عیان ملموس بود عدم هماهنگی غرب در برخورد به مسئله اوکراین و مسئله مرگ عنصر منفوری به نام «الکسی ناوالنی» در زندان روسیه بود.

در حالیکه زلنسکی رئیس جمهور دست نشاندۀ اوکراین با جملاتی حزن‌انگیز و دراماتیک از غرب طلب کمک مالی، اسلحه و مهمات بیش‌تر می‌کرد گفت: «از من نپرسید که جنگ کی پایان خواهد یافت، بلکه از خودتان سئوال کنید»!!

گرچه جان مردم اوکراین برای غرب اهمیتی ندارد و تا زمانی که جنگ اوکراین برای سیاستمداران و صنایع نظامی به صرفه باشد آنها، به ویژه امپریالیسم آمریکا، آنرا طولانی‌تر خواهند کرد، حتی اگر صدها هزار نفر در این جنگ جان خود را از دست بدهند، ولی واقعیت اینست که در صورت پیروزی جمهوریخواهان در انتخابات نوامبر آینده و قطع کمک‌های اوکراین از سوی این کشور، اروپا به هیچ وجه قادر نخواهد بوند که این کمبود را جبران کند. در واقع شبح ترامپ بر فضای کنفرانس مونیخ در گشت و گذار بود یعنی همان کسی که رای جمهوریخواهان را در کنگره در رابطه با کمک 60 میلیارد دلاری به اوکراین منفی ساخت، همان کسی که کشور‌های اروپائی را که زیر 2% از تولید ناخالص ملی خود را خرج تسلیحات ناتو می‌کنند تهدید کرد که در صورت نیاز آنها به حمایت آمریکا، ما از آنها دفاع نخواهیم کرد.

آقای «جی دی وانس» نمایندۀ بلامنازع ترامپ در این کنفرانس در واقع «بند را آب داد»، زمانی که گفت «آمریکا معتقد است که در آینده چین دشمن اصلی است و به همین دلیل تایوان به کمک فوری نیاز دارد».

ترامپ در واقع استراتژی جنگ علیه رقیب تجاری بزرگ آمریکا را دنبال می‌کند. «وانس» در ادامه می‌افزاید «اسرائیل هم باید با پول و اسلحه مورد حمایت قرار گیرد، بنابراین آمریکا قادر به پرداخت کمک به اوکراین نخواهد بود».

اما صدراعظم آلمان که در دولت ائتلاف سه حزبی‌اش سیاست راهبردی میلیتاریستی جنگ علیه روسیه را دنبال می‌کند برعکس آقای «وانس» در این کنفرانس گفت: «جنگی که در مرکز اروپا در جریان است به از خودگذشتگی ما نیاز دارد. پولی که ما امروز می‌بایست برای امنیت آینده  (تکیه از ماست) خود به پردازیم قطعا در زمینه‌های دیگر (بخوان در زمینه‌های رفاهی و اجتماعی) کم خواهیم آورد». این در حالی است که دولت آلمان در سال جاری،  2% از تولید ناخالص ملی را که ناتو برای هر کشور عضو در زمینه تجهیزات نظامی تعیین کرده است به مصرف رسانده است و اکنون وزیر دفاع (بخوان وزیر جنگ) این کشور حتی خواهان افزایش این مبلغ به 4% شده است! تنها در سال گذشته دولت آلمان 100 میلیارد یورو خرج خرید اسلحه کرده است. به نظر می‌رسد که امپریالیسم آلمان سیاست رهبری اروپا در جنگ علیه روسیه را دنبال می‌کند.

در این رابطه امانوئل ماکرون رئیس جمهور فرانسه که او هم داعیه رهبری اروپا را در سر می‌پروراند و در این رابطه رقیب سر سخت آلمان به شمار می‌آید، روز دوشنبه 26 فوریه در کنفرانس «کمک به اوکراین» اعلام کرد که «فرانسه حضور ارتش کشورهای غربی در اوکراین را پیشنهاد می‌کند». او با علم به اینکه بسیاری از کشورهای اروپائی از جمله آلمان با این پیشنهاد توافق نخواهند کرد، اضافه کرد: «هر کشوری می‌تواند راسا و مستقلا در این مورد تصمیم بگیرد». مکرون که در واقع روی سخنش با صدراعظم آلمان بود اضافه کرد: «خیلی از آدم‌ها که امروز «هرگز، هرگز» می‌کنند، همان کسانی هستند که دوسال پیش می‌گفتند «تانک؟ هرگز، هرگز، هواپیمای جنگنده؟ هرگز، هرگز، موشک‌های دوربرد؟ هرگز، هرگز!!». هم اکنون آمریکا و اعضای ناتو صدراعظم آلمان را که مخالف تحویل موشک‌های دوربرد «تاوروس» (Taurus)- به مسافت 500 کیلومتر- به اوکراین است شدیدا تحت فشار قرار داده‌اند.

در حالیکه «رابرت کیتس» رئیس اسبق سیا بر این نظر است که با سقوط شهر «آودیوکا» در استان دونباس، ارتش روسیه امکان پیشروی بیش‌تر و سریع‌تر پیدا کرده است و عملا ابتکار عمل را در جنگ اوکراین در دست دارد، شکاف بین متحدان اوکراین در ماه‌های اخیر، دولت اوکراین را بیش از پیش نگران کرده است. حتی در محافل اروپائی اغلب این پرسش مطرح است که آیا متحدان غربی اوکراین بدون کمک آمریکا قادرند از جنگ دفاعی علیه روسیه حمایت کنند یا نه؟

به جرات می‌توان گفت که کنفرانس امنیتی مونیخ علی‌الاصول در خدمت مجهز کردن هر چه بیش‌تر ارتش‌های کشور‌های غربی جهت هر  چه ناامن‌تر کردن جهان برگزار شد. بی جهت نیست که «فریدریش مرتس» (Freidrich Merz)، رهبر  حزب دمکرات مسیحی آلمان (CDU) و «روبرت هابک» (R. Habeck) وزیر اقتصاد این کشور (از حزب سبزها) هر دو بر این نظرند که «چه ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آینده آمریکا پیروز شود چه نشود آلمان باید با تقویت قدرت نظامی و گسترش تسلیحاتی، اروپا را تقویت کند»! بدون اینکه مشکل تامین مالی این حجم از بودجۀ دفاعی را حل کرده باشند. واقعیت اینست که اروپائی‌ها ناچارند سیاست‌های ایالت متحدۀ را، که در جهت تضعیف هم روسیه و هم اروپا اتخاذ شده‌اند عملی سازند، در صورتیکه عواقب این سیاست چه از لحاظ امنیتی و چه به لحاظ اقتصادی گریبان مردم این کشورها را سخت می‌فشارد. فشار به مردم برای آنها اهمیت ندارد و با سیاست نشر دروغ، سانسور، سرکوب و روس‌ستیزی و دیوسازی از ولادیمیر پوتین رئیس جمهور منتخب و محبوب در میان مردم روسیه تلاش دارند خفقان، سرکوب، نارضائی عمومی را هدایت و کنترل کنند.

از سوی دیگر واقعیت اینست:

که اوکراین حتی با پشتیبانی همه جانبه ناتو قادر نیست بر روسیه غلبه کند. بسیاری از کارشناسان براین نظرند که جنگ در اوکراین نه تنها به بن بست نرسیده است، بلکه روسیه به علت برتری نظامی در حال پیشروی است. در حالیکه زلنسکی به دلیل خالی بودن خزانۀ مالی و انبارهای مهمات کشور و نیز واپس زدن آمریکا و ته کشیدن انبار مهمات کشورهای اروپائی، امکان تهیه تجهیزات و مهمات لازم در جنگ برایش به حداقل ممکن رسیده است. علاوه بر همۀ اینها او به 500 هزار سرباز نیاز دارد که علیرغم فراخوان واجدین شرایط، کسی حاضر به شرکت در جبهه‌های جنگ نیست. اما روسیه گرچه با تحریم‌های بی‌سابقه غرب که رقم آنها به 1867 فقره رسیده است روبروست، با حفظ نرخ ارز کشور، رشد ذخیرۀ مالی و رشد 4/3 اقتصادش پنجمین اقتصاد اروپا به شمار می‌آید. حتی بانک جهانی افزایش رشد اقتصادی در روسیه را در سال 2024 پیش بینی کرده است.

در این رابطه آنچه مانند خاری درچشم گردانندگان کنفرانس می‌خلد، تغیر قطب‌بندی جهان است که نه تنها از نظر اقتصادی که حتی از نظر نظامی نیز به ناتو و سردمدارانش افسار زده و نشان داده است که دیگر دورۀ یکه‌تازی، تجاوز و تعرض به تمامیت ارضی سایر کشورها به پایان رسیده است.

بنابر آنچه در کنفرانس مونیخ گذشت می‌توان گفت که نتیجه ملموس و مطلوبی برای گردانندگان ناتوئی آن به بار نیآورد، بلکه به جرات می‌توان گفت که با شکست مواجه شد.

برنامه سرشار از دروغ و سانسور کانال یک تلویزیون آلمان (ARD) اعتراف کرد: «در پایان کنفرانس درماندگی و یاس بر چهرۀ شرکت کنندگان نقش بسته بود». بی جهت نیست که ناتوئی‌ها در نظر دارند که «در آینده این کنفرانس را با تعداد کم‌تر و نیز مسائل محدودتر و مهمتر برگزار کنند!...».

گردانندگان ناتوئی کنفرانس مذکور در عین حال برای جبران شکست کنفرانس، که با تابلوی امنیت ولی گسترش جنگ و ناامنی برگزار شد، با علم کردن مسئله مرگ «ناوالنی» در زندان و دعوت از همسر وی و نیز هواکردن مجدد پرچم کاذب «زن زندگی آزادی» و دعوت از عناصر معلوم‌الحالی چون مسیح علی نژاد (معصومه علینژاد قمی‌کلا)، رضا پهلوی و نازنین بنیادی کوشیدند تا افکار عمومی را از سیاست‌های جنگ افروزانه خود منحرف سازند.

اما نگاهی کوتاه به نامۀ مادر ناوالنی به همسر پسرش مبنی بر هرزگی وی و دوری جستن از سرنوشت پسرش، در حقیقت دوروئی و تزویر گردانندگان کنفرانس مونیخ، که به قصد سوءاستفاده از مرگ ناوالنی همسر وی را دعوت کرده تا به عنوان ابزاری علیه روسیه استفاده کنند برملا می‌کند.

هر آنچه در این کنفرانس در تقویت ناتو برای به اصطلاح دفاع از اوکراین جد و جهد شد، در رابطه با جنایات اسرائیل در غزه نه توافقی برای آتش بس حتی موقت صورت گرفت و نه سخنی از راه حل دودولتی به میان آمد. برعکس، «کنفرانس امنیت مونیخ» به رهبری ناتوئی‌ها به دولت اسرائیل برای ادامۀ جنایاتش در غزه نه تنها چراغ سبز نشان دادند، بلکه به ادامۀ حمایت‌های مالی و تسلیحاتی به این کشور جعلی وفادار ماندند.

این حمایت بی‌شرمانه در حالی صورت می‌گیرد که ارتش اسرائیل بیش از 30 هزار فلسطینی که 12000 تن از آنان کودکان و نوزادان (حماسی‌های «تروریست» فردا!!؟؟) بودند را در غزه به هلاکت رسانده، 70 درصد خانه‌های مسکونی غزه را منهدم ساخته، بیماری در آنجا شیوع یافته، گرسنگی همه‌گیر شده و سازمان ملل گزارش داده که غزه در معرض خطر قحطی است. رهبران صیهونیست آدمخوار اسرائیل نیز علنا قصد تخلیه ساکنان غزه را بیان می‌دارند و از جوامع بین‌المللی می‌خواهند که آنها را در کشور‌های جدید میزبان سکنی دهند!! حتی نیویورک تایمز نوشت: «کوچ اجباری فلسطینی‌ها از غزه جدی است» و هشدار داد که «آمریکا باید با افراط‌گرائی مقابله کند».

اما همین روزنامه در ادامه نوشت که: «به طور روز افزون این طور به نظر می‌آید که آمریکا این جنگ را برای حذف تمام ساکنین غزه تضمین و پا نویسی کرده است». اگر نام این رفتار ضدبشری نسل‌کشی و جنایت جنگی نیست پس چیست؟ اما سران ناتوئی شرم نمی‌کنند که علی‌رغم تمام این جنایات به حمایت از اسرائیل ادامه دهند و بی‌شرمانه خود را حامی حقوق بشر و طرفدار آزادی نیز جلوه دهند.

اما اسرائیل علی‌رغم «عرّ و تیز»هائی که شب و روز در ملاء عمومی پیرامون پیروزی بر حماس می‌کند در عمل شکست خورده است. زیرا علی‌رغم اقوال روزمره‌اش، هنوز با گذشت بیش از پنج ماه از تجاوز به نوار غزه، حماس را شکست نداده، بلکه با وی یعنی با «یک سازمان تروریستی» به عنوان طرف مقابل نزاع جهت مذاکره برای آتش‌بس و تبادل اسراء، با شرکت اربابش آمریکا و نیز مصر و قطر بر سر یک میز نشسته است.

انزوای اسرائیل در جهان روبه افزایش است. تنها در جریان دادگاه بین‌المللی لاهه 52 کشور عملا اسرائیل را محکوم کردند. هر هفته در اقصی نقاط جهان از آفریقا گرفته تا آسیا، از آمریکا و آمریکای لاتین گرفته تا اروپا صدها هزار نفر در دفاع از فلسطین و علیه جنایات اسرائیل در غزه به خیابان‌ها می‌آیند.

دعوت گردانندگان کنفرانس مونیخ از افراد مزدوری چون رضا پهلوی، نازنین بنیادی و معصومه علی نژاد قمیکلا که از بعد از به بار آوردن خیمه‌شب‌بازی «منشور انقلاب» 8 نفره که در اثر یکه‌تازی و سلطه‌جوئی «وارث تاج و تخت» به آن سرنوشت مفتضح و در عین حال شرم‌آور ختم شد و همچون قصری مقوائی فروریخت، در واقع به ملت ایران دهن کجی و توهین بزرگی کردند.

امنیت‌نمایان جنگ‌طلب که چپ و راست کشور ایران را به حمله نظامی تهدید می‌کنند، باید هم، چنین عناصری را به کنفرانس ضدامنیتی مونیخ دعوت کنند چون آنها نیز «سر مار را در ایران می ‌بینند» و خواهان تجاوز نظامی به ایران هستند.

معصومه علینژاد قمیکلا، نرگس محمدی، شیرین عبادی، سپیدۀ قلیان، بهارۀ هدایت و خیل عظیم اصلاح‌طلبان به نمایندگی فکری افرادی نظیر غنی‌نژادها، مرعشی‌ها و زیبا کلام‌ها و...هر یک به نوعی خود را در خدمت اهداف سیاسی، اقتصادی و نظامی غرب قرار داده و خواهان تحریم هر چه بیش‌تر ایران و در نهایت تجاوز نظامی به ایران برای تعویض رژیم ج. ا. با رژیم دلخواه غرب می‌باشند. در اینجا بد نیست که به نکاتی از نامۀ بهاره هدایت به مثابه نمایندۀ فکری عُشاق غرب که چند ماه پیش در زندان نوشته است اشاره کنیم.

او در نوشته نسبتاّ مفصل خود تحت عنوان «ایدۀ لیبرال نمایندگی روشنی در اپوزیسیون ندارد»، با وقاحتی کم نظیر می‌نویسد: « ما... انقلاب 57 را سیاه‌ترین تاریخ معاصر این سرزمین می‌شناسیم...» او در عین حال از «جهانی که درون 57 زاده شده» می‌گوید ولی کلامی از وابستگی رژیم شاه به غرب به ویژه از پس از کودتای 28 مرداد  1332 که عملاّ پایه‌های انقلاب مردمی 1357- که یکی از 4 انقلابات بزرگ تاریخ جهان به شمار می‌آید- از همان زمان بنا شد، سخنی به میان نمی‌آورد.

و از اینکه شاه به مثابه نوکر آمریکا و انگلیس پس از کودتا با قلع و قمع کردن کلیه نیروهای دموکرات و آزادیخواه عملا دست بیش از 100 هزار آخوند را جهت تحمیق توده‌ها در اقصی نقاط ایران باز گذاشت، و وقتی خمینی به ایران آمد جملگی به کادر او تبدیل شدند، بر قلم نمی‌راند. زیرا ایشان وظیفه خود می‌داند که شاه را به مثابه نوکر غرب در کنف حمایت خود گیرد. ایشان که از «فضای 57» می‌نالد نمی‌گوید که این «سربازان» شه ساخته و در اختیار شیخ قرار گرفته بودند که آن «فضای 57» را آفریدند و به آن تداوم بخشیدند. زیرا به دیدۀ ایشان بقا و رشد کشور در گرو وابستگی به غرب می‌باشد و چپ، خائن به کشور است زیرا با غرب سر ستیز دارد!!

اینکه «اسلام سیاسی» محصول دورۀ پهلوی، عامل سرکوب دموکرات‌ها و چپ‌ها است و در عمل دموکراسی را در نطفه خفه کرد، در چارچوب فکری خانم هدایت و سلطنت طلبان همفکر ایشان محلی از اِعراب ندارد.

به دیدۀ ما این آوای سلطنت‌طلبان و لیبرال‌های ناقص‌الخلقه ایران در کوبیدن چپ که به طور عمده کمونیست‌ها مدّ نظرشان هستند، آبشخورش همان غربی است که نمی‌بایست در دورۀ انقلاب 57 علیه آن می‌بود و مردم ایران می‌بایست به ادامۀ سلطه آنان تن در می‌دادند. این دو نیرو امروز نیز که غرب برای چنگ انداختن کامل بر میهن ما خیز برداشته و از هر فرصتی، از جمله کنفرانس ضدامنیتی مونیخ استفاده می‌کند، وظیفه خود را قِداست بخشیدن به غرب و توجیه جنایات آنها از یک سو و حمله به چپ از سوی دیگر قرار داده‌اند تا با دخالت غرب هم رژیم استبداد اسلامی را براندازند و هم از شر چپ خلاص شوند. چه خیال خام و باطلی!

باید با صدای رسا به ایشان و همفکرانش گوشزد کرد آنکس که با ساقط کردن دولت ملی مصدق، دیکتاتوری وابسته با همه عواقبش را به مردم ما تحمیل کرد همین «جهان معرفتی» غرب شما بود. ما را به خیر تو امید نیست لطفاّ شرّ مرسان! همین که شما و همفکرانتان چشم امید به «غرب در جهانی که غربی است» دوخته‌اید کافی است، لطفاّ از پیچیدن نسخۀ زهرآگین برای مردم میهن ما صرف‌نظر کنید و خود همانند فرقه رجوی، سلطنت‌طلبان ،معصومه علینژاد قمیکلاها، شیرین عبادی‌ها، گلشیفته فراهانی‌ها، نرگس محمدی‌ها، علی کریمی‌ها، مهتدی‌ها و.... به دامن «جهان معرفتی غرب» پناه ببرید! شمارا به خیر و ما را به سلامت! شما در وادی آویزان شدگان به «غرب طرفدار آزادی، دموکراسی و حقوق بشر» تنها نیستید همنوایان شما که با دلار‌های «غرب آزاد» تطمیع شده‌اند گوی سبقت را از شما ربوده‌اند. (جملات در گیومه همگی از نامه خانم هدایت نقل شده‌اند).

معصومه قمیکلا عنصر خودفروخته دیگری که ناتوئی‌ها وی را به مونیخ دعوت کرده بودند برای ارضای اربابان خود وقیحانه‌تر پا روی حقایق گذارد. او در مصاحبه با روزنامۀ «دی ولت» (Die Welt) در عین کتمان تجاوز ناتوئی‌ها به رهبری آمریکا به خاورمیانه و نادیده انگاردن ترور‌های 75 ساله اسرائیل، جمهوری اسلامی را مسئول ترورها و ناامنی در منطقه می‌نمایاند! او در این مصاحبه می‌گوید «حمله 7 اکتبر به خانواده‌های اسرائیلی یک حمله از قبل تنظیم شدۀ حماس و ج.ا. ایران بود. ما راه دیگری نداریم جز نابود کردن حماس، حزب‌الله و یمن. مردم فقیر ایران باید پول خود را به حزب‌الله و حماس بدهند(!!) همین طور در سوریه، لبنان، عراق. این تروریست‌ها همه به هم کمک می‌کنند. حماس تنها نیست».

این عنصر منحط و خودفروخته این دروغ‌ها را به این دلیل ردیف می‌کند تا از سوئی اسرائیل را در کنف حمایت  خود گیرد و از سوی دیگر امپریالیسم آمریکا و نوچه‌اش اسرائیل را ترغیب به حمله و تجاوز به ایران کند. او در همان مصاحبه خطاب به ضدامنیت‌چی‌های مونیخ می‌گوید: «اگر آلمان، اروپا و آمریکا حرف مارا در سال گذشته در جریان مهسا امینی می‌شنیدند و رژیم ایران را ساقط می‌کردند (یعنی به ایران حمله می‌کردند) امروز حماس قادر به حمله به اسرائیل نبود(!!) و این نه تنها برای خاورمیانه که برای جهان مزیت دارد.

دولت آلمان هنوز تردید دارد که رژیم ایران را در لیست تروریستی قرار دهد(!!) رژیم ایران برای دموکراسی در جهان خطرناک است. لذا باید این رژیم را نابود کرد، در غیر این صورت آنها به آلمان ضربه خواهند زد». از تمام در یوزگی‌های این مزدور فقط یک چیز مستفاد می‌شود و آن اینکه غرب باید به ایران حمله کند و بر سر میهن و مردم ما همان آورد که بر سر فلسطین، افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن و...آورد.

 

***

 

تقدیم به زنان و مادران فلسطینی

در دنیائی که زن آزاد نباشد، مرد هم آزاد نیست

در 8 ماه مارس سال 1402 مجددا بزرگداشت روز زن فرا رسید.

دو دسته در ایران هستند که تلاش دارند این روز تاریخی را که مشعلی در دست زنان مبارزه برای رسیدن به تساوی حقوق اجتماعی با مردان است به گمراهی بکشانند.

دسته اول روحانیت حاکم بر ایران است که از تمدن و تحول باک دارد و دشمنی خویش را در قالب مخالفت با حجاب اختیاری زنان بارها و حتی به ضرب اسید پاشی و چاقوزنی و قمه‌کشی به ثبوت رسانده است. آنها اگر امروز مجبور شده‌اند به عقب‌نشینی‌هائی در این زمینه تن در دهند، یکم ناشی از مبارزه مردم ایران و به ویژه زنان شجاع کشور ماست و دوم این که فرزندان تحصیل کرده جامعه روحانیت که با علم و دنیای امروز آشنا شده و خود را از تارعنکبوت دین و خرافات تا حدود زیادی رها ساخته‌اند، حاضر نیستند با چادر و چاقچور به خیابان‌ها بیایند. حاکمیت جمهوری اسلامی برای تخطئه و مخدوش کردن تاریخ و سنت مبارزه زنان جهان و از جمله ایران روز تاریخی 8 مارس را با تولد حضرت زهرا دختر پیغمبر مترادف جلوه می‌دهد و مانند شاه که روز 17 دی را روز آزادی زنان معرفی می‌کرد قصد دارد از اعتبار این روز تاریخی و جهانی که در پیکره جامعه ایران ریشه دوانده است بکاهد و اهمیت این روز تاریخی و جهانی را که ربطی به فاطمه زهرا و 17 دی ندارد کاهش دهد. رژیم جمهوری اسلامی مانند محمدرضا شاه نظر به عقب دارد و از پیشرفت گریزان است.

همین روش را امروزه جنبش «فمینیستی» و «همجنسگرائی» و نظایر آنها به عهده گرفته‌اند تا ماهیت طبقاتی مبارزه زنان جهان و میهن ما را مخدوش کنند. برای این جریان‌های ارتجاعی که آلت دست امپریالیسم نیز بوده و در همه جا از آنها بر ضد استقلال کشورها استفاده می‌شود، مبارزه برای حقوق اجتماعی زنان را به مبارزه جنسیتی میان زن و مرد بدل کرده و زنان را بر ضد مردان بسیج می‌کنند و در واقع در خدمت منافع زنان بورژوا و طبقه حاکمه ممالک امپریالیستی عمل کرده و عمیقا ارتجاعی‌اند. ما با نمونه‌های مشمئزکننده این حرکت در غائله «زن، زندگی، آزادی» روبرو شدیم که پاره‌ای زنان با اندام‌نمائی کار مبارزه دموکراتیک را به ابتذال کشاندند و با پرچم «زن، زندگی آزادی» که از آن برای ستر عورت استفاده می‌کردند اوج درک خود را از آزادی و شخصیتی که یک زن باید داشته باشد به منصه ظهور رساندند. مغز آنها نیز مانند مغز آخوندها از کمر به پائین کار می‌کند و «آزادی جنسی» هرزه‌دری و آزادی جنسی همگانی و «دموکراتیک» را با دشمنی به جای وفاداری، تعهد و کرامت بشری به بهانه مختاریت بر اندام شخصی جایگزین می‌نمایند. بیماران روانی و غریبانی که کمبودهای زندگی طبیعی، دموکراتیک و بدون تعصب را با توسل به غائله «زن، زندگی آزادی» پوشش می‌دهند و درک خود را از آزادی و زندگی زن به نمایش می‌گذارند. ارتجاع جامعه روشنفکری ایران که در این منجلاب غرق است تلاش دارد روز پرافتخار مبازات زنان یعنی روز تاریخی 8 مارس را با غائله «زن، زندگی، آزادی» پیوند زند و این روز جهانی را در جعبه محدود و سیاه مبارزه فمینیستی، صهیونیستی، ضدفلسطینی و ارتجاعی- امپریالیستی جهانی بپوشاند. در این زمینه و نقش کثیفی که پیروان منصور حکمت از هر نوع و قماش و با هر سایه روشنی که از بدو انقلاب با ماموریت انجام دادند می‌گذریم و تلاش می‌کنیم زنان شجاع کشور ایران را با تاریخ مبارزه انقلابی زنان جهان آشنا کنیم. همانطور که کلارا زتکین گفته است: «تنها در یک جامعه سوسیالیستی، زنان و کارگران به طور کامل از حقوق خود برخوردار خواهند بود.».وی سپس در افشاء فمینیست‌ها بیان می‌کند: «زن پرولتر رهائی اجتماعی خویش را نه مانند زن بورژوا و همراه با وی در مبارزه با مردِ هم طبقه‌اش بلکه اولی‌تر در همکاری و پیوند با مردِ هم طبقه‌اش در مبارزه با به اصطلاح جامعه بورژوائی بدون نادیده گرفتن اکثریت خانم‌های بورژوا، به کف می‌آورد». 

حال به تاریخچه این مباره برای درس آموزی و ممانعت از تحریف تاریخ توسط دشمنان رنگارنگ آن بپردازیم.

وقتی در روز 8 مارس، روز جهانی مبارزه زنان، با هم به خیابان می‌آییم و برای آزادی زنان می‌جنگیم، تاریخ آن روز و ریشه‌های آن اغلب فراموش می‌شود. ما مبارزات جنبش کارگری آلمان و در نتیجه یکی از مهم‌ترین نمایندگان جنبش زنان پرولتاریا - »کلارا زتکین» (Clara Zetkin) - را به یاد داریم.

«کلارا زتکین» (Clara Zetkin) در سال 1857 به دنیا آمد و در محیطی خرده‌بورژوائی رشد کرد. از آنجایی که مادرش «ژوزفین آیسنر» (Josephine Eißner) در جنبش مدنی زنان فعال و در تماس با فعالان این جنبش بود، در اوایل با افرادی مانند «لوئیز اتو پیترز» و «آگوست اشمیت» (Louise Otto-Peters و Auguste Schmidt) که از پیشگامان جنبش مدنی زنان آلمان به شمار می‌روند، در تماس قرار گرفت. از سال 1874 به بعد، زتکین در سمینار آموزگاران در لایپزیگ به سرپرستی «آگوست اشمیت» شرکت کرد. وی در همان زمان، در دهه 1870 با افکار سوسیالیستی آشنا شد و اولین ارتباط خود را با جنبش سوسیال دموکراسی برقرار کرد. در طی فعالیت خویش برای تحقق حقوق زنان با «اوسیپ زتکین» (Ossip Zetkin) انقلابی روس آشنا شد و با او رابطه برقرار کرد. آغاز دخالت فعالانه سیاسی زتکین به زمان قانون سوسیالیستی بیسمارک برمی‌گردد که تمام خواسته‌های مترقی، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی و همچنین اتحادیه‌های کارگری خارج از رایشستاگ (مجلس ملی آلمان) را تحت تعقیب قرار می‌داد. با وجود این، زتکین در سال 1878 به حزب کارگران سوسیالیست آلمان و با نام بعدی (SPD) پیوست. او به جرم اعتقادات سوسیالیستی نتوانست حرفه آموزگاری خود را در آلمان انجام دهد و به همین دلیل در نهایت به کشور سوئیس مهاجرت کرد. او در آنجا با اثر «آگوست ببل» (August Bebels) به نام «زن و سوسیالیسم» آشنا شد که تأثیر زیادی بروی باقی گذاشت. او همچنین در ارگان حزب سوسیال دموکرات به عنوان «سوسیال دموکرات» کار می کرد. در پایان سال 1882 وی به دنبال «اوسیپ» که دو پسر از او داشت به تبعید در پاریس، که در آن زمان مرکز جنبش بین‌المللی سوسیالیستی بود، رفت.

در کنگره موسس انترناسیونال دوم در سال 1889، زتکین در مقابل 400 شرکت کننده به عنوان تنها یکی از شش زن حاضر در کنگره سخنرانی‌ای کرد، که بعداً مبنای کار زنان سوسیال دموکرات (SPD) قرار گرفت و سرانجام موفق شد حضور و فعالیت زنان در جنبش سوسیال دموکراتیک را به پیش ببرد. زیرا زتکین در کنار خواست برابری حقوق زنان با مردان از مشارکت زنان در مبارزه طبقاتی حمایت کرد. موضع زتکین روشن بود: هر طبقه مسئله زنان خود را دارد.

زتکین که خود را بخشی از جنبش کارگری و یک سوسیالیست می‌دید، مسئله آزادی زنان را با آزادی کارگران به طور کلی مرتبط می‌دانست. به این ترتیب، خود را به شدت از جنبش زنان بورژوازی متمایز کرد، که عمدتاً برای حق رای زنان در آغاز قرن بیستم مبارزه می‌کردند. برای زنان طبقه متوسط که نه مجبور بودند کار کنند و نه خودشان کارهای خانه را انجام می‌دادند، حق رای زنان به معنای مشارکت و رهایی بیشتر در مقایسه با همسرانشان بود. برای زن پرولتاریا، برای زتکین روشن بود که حق رای هیچ چیز اساسی را تغییر نمی‌دهد؛ خواسته‌های او فراتر از آن بود: استثمار سرمایه‌داران که او را از نظر اقتصادی وابسته و تحت ستم قرار می‌داد، حتی بعد از تساوی حقوق باقی می‌ماند. زنان کارگر برخلاف زنان بورژوا خود را اسیر مناسبات استثماری می‌دیدند که همسران پرولترشان در آن قرار داشتند. زتکین می‌دانست: «تنها در یک جامعه سوسیالیستی، زنان و کارگران به طور کامل از حقوق خود برخوردار خواهند بود.» علاوه بر این، هنوز کار خانه‌داری و تربیت فرزندان نیز وجود داشت که بار مضاعفی بر دوش آنها می‌گذاشت. مبارزه با همسر که در همان موقعیت طبقاتی قرار داشت، راه حل آزادی زن پرولتر نبود. زتکین آن را چنین خلاصه کرد: « زن پرولتر رهائی اجتماعی خویش را نه مانند زن بورژوا و همراه با وی در مبارزه با مرد هم طبقه‌اش بلکه بیشتر در همکاری و پیوند با مرد هم طبقه‌اش در مبارزه با به اصطلاح جامعه بورژوائی  بدون نادیده گرفتن اکثریت خانم‌های بورژوا، به کف می‌آورد». 

برخلاف جنبش زنان بورژوازی، که مطالباتشان انتقاد از وضعیت بنیادی جامعه نیست، زنان پرولتر باید دوشادوش مردان خود برای کسب حقوق خود مبارزه کنند.

در سال 1889 شریک زندگی او «اوسیپ» درگذشت. پس از لغو قانون ضد سوسیالیستی بیسمارک، زتکین به اشتوتگارت نقل مکان کرد. در سال 1895 او نخستین زنی بود که به رهبری سوسیال دموکرات‌ها پیوست و از سال 1895 تا 1913 بخشی از کمیسیون تفتیش حزب و از سال 1909 تا 1917 عضوی از اعضاء هیئت اجرایی حزب شد. با گذشت زمان، زتکین به یک چهره برجسته رهبری در جنبش زنان پرولتری در حال رشد تبدیل گردید: از سال 1892، به مدت بیش از 25 سال، مجله «Die Gleichheit» (برابری) را که صدای رسای زنان کارگر بود اداره می‌کرد. در سال 1907 اولین کنفرانس بین‌المللی زنان سوسیالیست برگزار شد که در آن وی به عنوان رئیس دبیرخانه بین‌المللی زنان انتخاب گردید. از سال 1910 به بعد، در همین بستر زنان خطر فزاینده جنگ در سطح بین‌المللی را مورد بحث قرار داده  و شناختند. مقاومت در برابر امپریالیسم و جنگ به محور فعالیتشان بدل شد.

زتکین در کنفرانس بعدی در کپنهاگ در سال 1910، انگیزه «روز جهانی زن» را مطرح کرد. برای نخستین بار این انگیزه در 19 مارس 1911 با شعار «برای مطالبه حق انتخاب زنان به خیابان بیائید» آغاز شد. این روز به عنوان فرصتی برای دستیابی به بسیاری از زنان و جلب توجه آنها به این خواست‌ها در نظر گرفته شد. در انترناسیونال زنان کمونیست در سال 1921، 8 مارس به عنوان روز مبارزه زنان تعیین شد.

با سوءقصد در «سارایوو» (Sarajevo) ، سرانجام جنگ جهانی اول آغاز شد، سال‌هایی که با خونریزی و ویرانی‌های غیرقابل توصیف همراه بود. در سطح بین‌المللی، جنبش کارگری و در نتیجه زنان پرولتاریا با نزاع‌ها و رویزیونیسم مواجه شدند. در امپراتوری آلمان در سال 1914، سوسیال دموکرات‌ها نیز به اعتبارات جنگی در رایشتاگ رای دادند و در مقابل ناسیونالیسمی که توسط جنگ افروزان برانگیخته شده بود، سر تعظیم فرود آوردند و به انترناسیونالیسم پرولتری خیانت کردند. با این حال، زتکین قویا سیاست صلح خانگی را که از طرف سوسیال‌دموکرات‌ها به پیش برده می‌شد رد کرد و به سازماندهی اعتراضات زنان پرولتر علیه سیاست جنگی ادامه داد. زتکین در نشریه «برابری» زنان را علیه جنگ برانگیخت؛ در بیانیه‌ای که نوشت، از کارگران زن در سطح بین‌المللی خواست تا برای صلح دست به اقدامات خرابکارانه بزنند. تظاهرات و اعتصابات با شعار به «این نظام نه مرد و نه پشیزی» باید داد، سازماندهی شد. زنان پرولتری تبلیغات ضد میلیتاریستی خود را در هر کجا که میتوانستند پخش می‌کردند. زتکین در سال 1915 به بهانه تلاش برای خیانت به میهن به مدت چهار ماه زندانی شد.

وی در کنار رزا لوکزامبورگ در تأسیس لیگ اسپارتاکوس در سال 1916 و حزب سوسیال دموکرات مستقل آلمان (USPD) در سال 1917 مشارکت داشت. در سال 1919 به حزب کمونیست آلمان KPD پیوست و تا سال 1933 نماینده آن در رایشتاگ بود.

زتکین در اولین سفر خود به اتحاد جماهیر شوروی با لنین دوست شد که بعدها در کتابش در مورد «خاطراتی از لنین» درباره آن سفر نوشت. او از سال 1924 در مسکو در آلمان و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی زندگی می‌کرد. زتکین از سال 1921 مجله «بین‌المللی زنان کمونیست» را هدایت می‌کرد. زتکین به عنوان یکی از مخالفان جنگ، در کنگره بین‌المللی جنگ در اوت 1932 به عضویت کمیته جهانی علیه جنگ امپریالیستی انتخاب شد. یک سال قبل از مرگش، زتکین که اکنون 75 سال داشت، رایشتاگ منتخب جدید را در 30 اوت 1932 در برلین افتتاح کرد. او برای یک جبهه متحد علیه فاشیسم مبارزه کرد و در مورد جنگ آینده هشدار داد. پس از به قدرت رسیدن ناسیونال سوسیالیست‌ها در سال 1933 و ممنوعیت حزب کمونیست آلمان KPD، زتکین به اتحاد جماهیر شوروی گریخت و در همان سال در آنجا درگذشت. استواری کلارا زتکین و نقش او در ساختن جنبش زنان پرولتاریا، همچنان راهنمای ماست که چگونه ما زنان کارگر باید مبارزات خود را به پیش ببریم. جشن 8 مارس، روز جهانی زن روز کلارا زتکین نیز هست.

***

«چپ» و راست از یک قماشند

پیش به سوی اتحادیه‌های کارگری ملی، مستقل، صنفی، توده‌ای، سراسری، عمومی، برای طبقه کارگر ایران

اخیرا سازمانی در خارج از کشور به معرفی خود پرداخته که از نام کار و کارگر برای نیات شوم خود سوءاستفاده می‌کند. چتر حمایتی امپریالیستی که بر بالای سر این تشکل گرفته شده است، چتر حمایتی امپریالیسم آلمان با موافقت دولت آلمان است که کنفدراسیون محافظه‌کار اتحادیه کارگران آلمان «د.گ.ب.» (DGB) به عنوان بازیگرِ پیش‌صحنه به عنوان دلسوزان طبقه کارگر ایران، خود را برای حمایت از آنها به جلو انداخته است. این کنفدراسیون قدرتمند اتحادیه‌ کارگری آلمان با امکانات عظیمی که در اختیار دارد، چه از نظر تبلیغاتی، رسانه‌ای، مالی، تدارکاتی و نفوذ سیاسی در داخل آلمان در میان طبقه کارگر و حاکمیت و جهان اهرم مهمی در زایمان و بقاء این موجود تازه از راه رسیده ایفاء خواهد کرد. یعنی بود و نبود این اتحادیه تقلبی ایرانی به مراحم امپریالیسم آلمان وابسته است. دست کثیف دیگری که شما در تمام زد و بندهای امپریالیستی و صهیونیستی برای نابودی ایران  در آن پیدا می‌کنید، حزب صهیونیستی کارگری منصور حکمت یعنی حزب کمونیست کارگری می‌باشد که چند دهه است با روشنی با امپریالیسم آلمان و محافل صهیونیستی همکاری تنگاتنگ دارد و در تمام خرابکاری‌های ضد مصالح ملی وجنبش کارگری ایران در کنار امپریالیسم آلمان قرار داشته است و این واقعیت امر پوشیده‌ای نبوده است و نمی‌شود دسیسه آنها را در کنار سایر دسایس متعارف  ضدایرانی قرار داد. این دسیسه‌گران منصور حکمتی از آسمان نیآمده‌اند، متحدان چپ ضدکمونیست ایران بوده و هنوز هم هستند و با آنها مماشات و مشورت می‌نمایند، جرّ و بحث می‌کنند وبا مشاطه‌گری چپ ضدکمونیست مجلسی می‌شوند و نقاب «دموکراتیک» به چهره می‌زنند. آخرین نمونه این همکاری و همگرائی، اردوکشی ناتو در برلن با هزینه 12 میلیون یوروئی سازمان‌های امنیتی آلمان وحمایت تبلیغاتی کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری آلمان از آن بود تا غائله «زن، زندگی، آزادی» را به منزله اهرمی برای مداخله در امور داخلی ایران و سوریه‌ای کردن سرزمین ما مورد استفاده قرار دهد و مشوق تجزیه‌طلبی و نزدیکی به صهیونیسم و نازی‌های اوکرائینی در میان ایرانیان خودتحقیر باشد. ستون‌های این خیانت ملی فرقه رجوی، سلطنت‌طلبان، تجزیه‌طلبان کرد، بلوچ، عرب و آذری بودند که در خدمت سیاست خارجی آلمان، به رهبری خانم «بئربوک» وزیر امور خارجه «ارزشی» آلمان رقاصی می‌کردند. چپ ضدکمونیست نیز آرایشگر آنها بود و با پرچم معیوب اسرائیل در کنارشان قرار داشت. پس نزدیکی امپریالیسم آلمان با اپوزیسیون خودفروخته و مزدور ایران تازگی ندارد و کشف جدید نیست. حمایت «کارگری» کنونی آلمان از اپوزیسیون مزدور ایران از همین هفته قبل آغاز نشده است، برنامه‌ریزی آن مدت‌های مدیدی است که بوده و مکمل همان غائله «زن، زندگی آزادی»ست که پس از ناکامی و شکست، اکنون در تدارک اجرای پرده دوم آن هستند.

این دسیسه برای نخستین بار نیست که اتفاق می‌افتد. البته این که بورژوازی و محافل ارتجاعی از حسن نیت کارگران، از حرمان و آلام آنها مایه بگذارند تا برای خویش سرمایه‌گذاری کرده و خود را هوادار کارگران و زحمتکشان جلوه دهند امر نادری نیست. در تمام ممالک جهان حاکمیت در قدرت چه برای جلب اکثریت جامعه و چه برای فریب کارگران و زحمتکشان از این ابزار شناخته شده استفاده می‌کند و از این جنبه فرقی میان حاکمیت فرانسه و ایران نیست. حاکمیت آلمان همانقدر در فریب کارگران شیادی به خرج می‌دهد که حاکمیت ایران، تنها فرق در موذیگری «دموکراتیک» آلمان و تجربه عینی بورژوازی این کشور در سرکوب جنبش کارگری با گذار از شیوه‌های متنوع مانورهای مسالمت‌آمیز، تبلیغ صلح خانگی، ترور فعالان سیاسی و کارگری، به راه انداختن بلندگوهای تبلیغاتی برای شستشوی مغزی و هدایت رسانه‌های گروهی می‌باشد تا چنانچه این پیش‌درآمد با شکست روبرو شد و نتیجه‌بخش نبود شیوه سرکوب آشکار و قتل‌عام طبقه کارگر آغاز گردد. کدام حاکمیت غیرپرولتری را می‌شناسید که در تاریخ چنین روشی را اتخاذ نکرده باشد. ابزار «صلح»، «حقوق بشر»، «دموکراسی»، «آزادی»، «مخالفت با اعدام» و... متناسب با وضعیت سیاسی و تشدید مبارزه طبقاتی مورد استفاده قرار می‌گیرند و زمانی که کار به بن‌بست بکشد و این ابزار دیگر کارآئی نداشته باشند، دستان خود را رو می‌کنند و نقاب از چهره‌ها برمی‌دارند. بهترین نمونه همین قتل‌عام و نسل کشی در نوار غزه است که همه هواداران «مسالمت»، «صلح خانگی»، «دموکراسی»، «حقوق بشر»، «آزادی» و مخالفت با «مجازات اعدام» را در یک صف و جبهه متحد قرار داده است تا تنها برای یک ارزش مورد توافقشان متحدا عمل کنند: غارت خلق‌های جهان، تقویت استعمار و اجرای سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی برای تشدید استثمار طبقه کارگر. در ایران که تمام آن ابزارهای اقتصادی، رسانه‌ای، کارشناسان کاردان و با تجربه راهبردی، رفاه نسبی، دموکراسی طبقاتی بورژوائی وجود ندارد، کار از همان بدو امر به سرکوب آشکار و امنیتی کردن محیط کار منجر می‌شود.

این توجه ناگهانی به طبقه کارگر ایران از جانب ارتجاع جهانی، دال بر آن است که طبقه کارگر نیروی قدرتمند و قابل اتکائی بوده و هیچ تحول بنیادی در جامعه ایران نمی‌تواند بدون حضور و فعالیت موثر زحمتکشان در کشور و در جهان صورت گیرد. دشمنان طبقه کارگر و حامیان نظم کنونی نیز این را حس کرده‌اند و بر روی کارگران و رهبران آنها سرمایه‌گذاری می‌نمایند تا بتوانند مثلا در جریان غائله‌های ضدانقلابی نظیر غائله «زن، زندگی، آزادی» از وجود طبقه کارگر نیز استفاده کنند. ناآرامی‌های سال 1401 نشان داد که علیرغم دسیسه‌چینی چپ ضدکمونیست برای به انحراف کشاندن جنبش کارگری تا بتوان آن را به اهرمی برای فشار در ایران و در خدمت کنفرانس امنیتی مونیخ و پارلمان اشتراسبورگ و مرکز اتحادیه اروپا در بروکسل ... بدل کند و در این میدانِ فعالیت ضدانقلابی «منشورحداقلی بیست تشکل صنفی و مدنی در ایران» منتشر کرد، طبقه کارگر با بی‌تفاوتی به این حرکت ارتجاعی و خرابکارانه برخورد نمود و این حرکت حتی بدون آن که رژیم ایران همه قوای خویش را برای سرکوب آن بسیج کند در خود فروپاشید و رهبران هشتگانه‌اش بی‌آبروتر از پیش دست به دامن «کنفرانس امنیتی مونیخ» شدند، در آنجا نمایشات اعتراضی گذاردند. در آنجا نیز تجزیه‌طلبان ضدانقلابی در کنار تروریست‌های فرقه رجوی و سلطنت‌طلبان پهلوی‌چی جولان دادند و چپ ضدکمونیست وظیفه آرایش آنها را در گوشه و کنار با حضور ناچیز و ذره‌ای خویش به عهده گرفت و به همان شغل ننگین ادامه دارد.

امپریالیسم مکار آلمان متکی بر قرن‌ها تجربه استعماری، سرکوبگرانه و امپریالیستی درک کرد که فقط با تکیه بر مشتی نوجوان بی‌تجربه‌ی غرب‌زده، خودتحقیر، ایران‌ستیز و تهی‌مغز که قربانی تبلیغات «سعودی انترنشنال» و نظایر آنها شده‌اند شاهد پیروزی را نمی‌تواند درآغوش کشد. بدون مشارکت بدنه عظیم کارگری ایران در عرصه نبرد اجتماعی، هیچ اعتراضی قادر نیست خراشی نیز به بدنه حاکمیت ایران وارد کند. امپریالیسم آلمان حکومت ایران را که در همکاری با روسیه قرار داشته و در جنگ اوکراین حامی مهمی برای امپریالیسم روسیه به حساب می‌آمد و می‌آید، به علت نقش نظامی، ارتباطات زمینی و هوائیِ تحریم‌شکن، اطلاعاتی و نفوذ مهم وی در خاورمیانه و آفریقا و... از دشمنان استراتژیک خود دانسته و از جریان‌های خودفروخته اپوزیسیون ایرانی برای اعتراضات نمایشی و جاسوسی و خرابکاری و تربیت تروریست بر ضد ایران تحت همان الگوهای مشهور «حقوق بشر»، «مخالفت با اعدام»، «تساوی فمینیستی حقوق زن و مرد»... فعالیت می‌نماید و از نهادهای دست‌پخت ایرانی خویش استفاده می‌نمایند. آلمان به محل تاخت و تاز فرقه رجوی تروریست و حزب صهیونیستی کمونیست کارگری در همه سایه روشن‌های آن بدل شده است. دخالت در امور کارگری ایران برای دسیسه‌چینی آینده در ایران را باید از این منظر مورد ارزیابی قرار داد.

پس می‌بینیم مبارزه برای فریب طبقه کارگر امر جدیدی نیست و بعد از شکست اغتشاشات «زن، زندگی، آزادی» در کنفرانس امنیتی مونیخ «بزرگان قوم» درک کردند که بی‌مایه فطیر است و باید تلاش کنند با ایجاد سازمان‌های تقلبی کارگری در خارج و در داخل کشور، با یاری بلندگوهای بیگانه و دست و دلبازی مالی و تبلیغات عوام‌فریبانه و تکیه به کمبودهای زندگی طبقه کارگر، هدایت نارضائی برحق و مبارزه مطالباتی آنها را در دست گرفته و از آنها برای منویات شوم خویش به عنوان ابزاری تبلیغاتی و عملی برای براندازی بدون دورنمای رژیم حاکم استفاده کنند. این امکان در غیاب حزب قدرتمند کارگری منتفی نیست.

علم کردن «کنفدراسیون کارایران» ابتداء در خارج از کشور، که حتما با تدارک قبلی و استفاده از تجارب نظری افرادی نظیر اسانلوها، یاران فکری منصور حکمت و عمال آنها پدید آمده درهمین خدمت به همین هدف است.

متاسفانه در شرایطی که در درون ایران از ایجاد فدراسیون سندیکاهای آزاد و مستقل کارگری جلو می‌گیرند و مانع می‌شوند تا کارگران درسازمان‌های مطالباتی خویش برای چانه‌زنی شفاف و بهبود شرایط زندگی خویش به عنوان یک طرف علنی اختلافات گردآیند و تلاش کنند تا به حقوق حقه خویش دست یابند، زمینه این نوع تحرکات و تحریکات همیشه فراهم است و در آینده نیز فراهم خواهد بود. راه مبارزه با سازمان‌سازی‌های امپریالیستی و خرابکارانه که به ابداع اتحادیه‌های کارگری مجازی مشغولند و یا شوراهای انقلابی کارگری را به جای فدراسیون اتحادیه‌های مستقل کارگری گذارده و مانع می‌شوند که میلیون‌ها کارگر، حتی کارگران متدین و مذهبی در درون اتحادیه‌های مستقل کارگری که حزب سیاسی نیستند، و هدفشان کسب قدرت سیاسی نمی‌باشد، برای تحقق مطالبات انسانی خود گردآیند و به موقع بسیج شوند این نیست. تنها مبارزه همه جانبه، متحد، برای تاسیس اتحادیه‌های کارگری مستقل غیرحزبی در ایران می‌باشد که وظیفه‌مند خواهند بود برای جلب اکثریت طبقه کارگر ایران، برای تحقق حقوق قانونی‌شان مبارزه کنند. در مملکتی که دولت سرمایه‌داری اسلامی رسما قانون اساسی کشور را در مورد حقوق کارگران به زیر پا می‌گذارد و دستآوردهای طبقه کارگر ایران را در انقلاب 1357 ناشی از نفوذ کمونیست‌ها جلوه می‌دهد که باید عودت داده شوند، و برای اقداماتش به هیچکس پاسخگو نیست، در چنین کشوری درجه اهمیت یک اتحادیه مستقل کارگری ملی، عمومی، توده‌ای، غیرحزبی، غیرقومیتی و... چند برابر افزایش می‌یابد. خرابکارانی که به نقاب انقلابی مجهزند در پی آن هستند که اتحادیه‌های کارگری را به شوراهای انقلابی بدل کنند، طبقه کارگر را به انزوا کشانده، از قدرت کمّی آنها کاسته، و با شکست سیاست‌های خرابکارانه خویش که با توهم «براندازی» و «انقلابی» صورت می‌گیرد، عملا روحیه شکست را به طبقه کارگر منتقل می‌نمایند. چپروی خرابکارانه و هدفمند در تاسیس اتحادیه‌های کارگری ملی، عمومی، مستقل، توده‌ای، غیرحزبی آن روی سکه «کنفدراسیون جهانی کار» است، زیرا هر دوی این نیروها در پی سوءاستفاده از نیروی طبقه کارگر، نه در خدمت آگاهی بخشیدن به آنها، نه در خدمت تربیت تشکیلاتی، آنها نه در خدمت شناختشان نسبت به نیروی لایزال خودشان بلکه در خدمت مصالح سیاسی گروهی این جریان‌های فاسد و منحرف است تا کشکول گدائی خویش را برای تبلیغات و جمع‌آوری کمک مالی به دست بگیرند و از گروه‌ها و جریان‌های کارگری منحرف در اغتشاشاتی نظیر «زن، زندگی، آزادی» و سیاست سوریه‌ای کردن ایران یاری گرفته و هیزم «کارگری» در این تنورها بگذاردند و منشورهای ارتجاعی و صهیونیستی در خدمت امپریالیسم منتشر کنند. این جناح‌ها هر دو از یک قماشند و باید مانع شد که این مرز روشن میان حامیان اتحادیه‌های ملی، سراسری، عمومی، توده‌ای، مستقل، غیرحزبی کارگری با ماهیت ایرانی، ضدامپریالیستی، دموکراتیک، علنی و ضدصهیونیستی که محصول انقلاب 1357 ایران هستند با صف مزدوران بیگانه که قصد دارند با نفوذ در میان طبقه کارگر از آنها برای مقاصد و نیات شوم سیاسی بیگانگان استفاده نمایند جدا کرد. این قماش، مخالف تاسیس اتحادیه‌های کارگری صنفی و قدرتمند می‌باشند. برای آنها وجود یک گروه برانداز شورائی منزوی و منفرد که گویا  ناجی حداقل طبقه کارگر بیست میلیونی ایران است کافی است. چنین تفکرات و گروه‌هائی با این مغزهای محدود و شعورهای ناچیز و بی‌اعتمادی به قدرت عظیم توده کارگران فقط نقش مخرب در جنبش کارگری بازی می‌کنند که باید آنها را افشاء و منزوی کرد. این مطلع و فعال کارگری چه خوب نوشته:

«... طبقه کارگر ایران همواره دستخوش انواع جعل و دروغپردازی و شبیه‌سازی‌‍‌هایی در عرصه تشکیلات بوده است. این ویژگی و استعداد جعل در جنبش کارگری معلول شرایط سرکوب و دیکتاتوری است. آنجا که هرگونه فعالیت آزاد و مستقل از کارگران برای ایجاد نهادهای صنفی- طبقاتی از بین برود و انواع ممنوعیت‌های قانونی و فراقانونی مانع ایجاد و گسترش فعالیت‌های کارگران در سازمان‌های صنفی- طبقاتی گردد، زمینه و بستر رشد فریب‌کاری و فرصت‌طلبی با انواع انگیزه‌های شخصی و سیاسی و اقتصادی فراهم می‌گردد و از آنجا که عوامل دولتیِ حافظ سرمایه‌ از وجود هر نهاد دروغین استقبال می‌کنند تا به آنجا که دایرکنندگان و جاعلین چنین نهادهایی در پراکندگی کارگران موثر افتد مزاحمتی برای آنان ندارند.»

در شرایط کنونیِ کشور ما، امپریالیسم به «آلکسی ناوالنی‌های کارگری»، مانکن‌های مو بلوند فمینیست، زنان عریان و از هر قید و بند آزاد ایرانی، برای رهبری غائله‌های آتی نظیر «زن، زندگی، آزادی» تحت رهبری امپریالیسم آلمان و خانم «بئربوک» وزیر امور خارجه و بانی سیاست خارجی «ارزشی»اش و فدراسیون کارگری نفوذی «د.گ.ب.» نیاز دارد و این نوع جوجه‌ها را لای پوست پیاز برای روز مبادا خوابانده است.

تا زمانی که کارگران ایران فدراسیون اتحادیه‌های کارگری، مستقل، ملی، عمومی، صنفی خویش را نداشته باشند که در عرصه اقتصادی، بهبود معیشت و امنیت شغلی خویش برای مطالبات دموکراتیک خود مبارزه کرده، بر سر خواسته‌های خود چانه‌زنی نمایند و به عنوان یک طبقه سیاسی- اقتصادی به رسمیت شناخته شوند و همواره مرجع تماس بوده و از مقامات رسمی جمهوری اسلامی پاسخ بطلبند، خطر انحراف و خرابکاری در جنبش کارگری چه از جانب نفوذی‌های حزب کمونیست صهیونیستی کارگری، «کنفدراسیون کار ایران»، گروه‌‌های «شورائی» که جای حزب را با اتحادیه عوض کرده‌اند و عملا در مبارزه طبقه کارگر تخریب می‌نمایند، وجود دارد. دولت ایران هم با سیاست ضدکارگری خویش آب به آسیاب این مجموعه می‌ریزد.

 

 

 

 

 

 

 

 

چاره رنجبران وحدت وتشکیلات است


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر