مقالات توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره ۲۹۹ بهمن ماه۱۴۰۳
را ملاحظه فرمائید
پیروزی امید و زهر تلخ تحمیل شکست به رژیم اشغالگر صهیونیست
سرانجام پس از گذشت ۱۵ ماه از حملات فاشیستی وتبهکارانه رژیمصهیونیستی اسرائیل به غزه، این باریکه توانسته است با مقاومت درخشان وافسانه ای خود در برابر سیاستهایی که مرگ اجباری را بر آن تحمیل میکنند، زنده بماند و شروط خود را بر میز مذاکره تثبیت کند. نهتنها اهداف اعلامی نتانیاهو، بلکه تلاشها برای کوچ اجباری، اشغال غزه و تبدیل آن به زمین سوخته نیز، علیرغم همه ضربات وارده، محقق نشدهاند.
درحمله قهرمانانه و انقلابی ۷ اکتبر ۲۰۲۳، سازمان فلسطینی مقاومت حماس ، جبهه خلق برای آزادی فلسطین و سایر گروههای فلسطینی حدود ۱۲۰۰ صهیونیست را به هلاکت رسانده و بیش از ۲۵۰ اسیر گرفتند.
نتانیاهو در آغاز حمله به غزه اهدافی را برای این جنگ اعلام کرد. اهدافی که عمده آن بعد از ۱۵ ماه ناکام مانده است. با این حال، طبق اعلام صریح بسیاری از مقامات تلآویو، رژیمصهیونیستی با حملات کور در غزه هدفی غیر از اهداف اعلامی را پیگیری میکرد. استفاده از سلاحهای کشتار جمعی، نابودی زیرساختها و محاصره شمال غزه و منع ورود کمکهای بشردوستانه به نوار غزه و گرسنگی دادن مهندسیشده به مردم غزه، همه و همه یک هدف داشت؛ رژیم اسرائیل در تلاش بود با غیرقابل زیست کردن غزه، به منظور کوچ اجباری جمعیت فلسطینی ساکن در آن به دولتهای مجاور، غزه را به زمین سوختهای تبدیل کند که مهیای شهرکسازیهای توسعهطلبانه و همچنین پیگیری طرح کریدور اعراب-مد شود.
غسان ابوسته، پزشک فلسطینی ساکن غزه در بیمارستان شفا، در مصاحبهای در ماههای اولیه نسلکشی در غزه گفت که تمام شواهد انسانی نشاندهنده آن است که مهمترین هدف اسرائیل در این حملات، ایجاد وضعیت اضطراری انسانی در غزه است. شواهدی نیز وجود دارد که اسرائیل و ایالات متحده به دنبال تطمیع مصر برای پذیرفتن ۲ میلیون غزاوی در شبهجزیره سینا بودهاند تا بتوانند ۲ میلیون مردم غزه را به مصر کوچ بدهند و غزه را کاملاً اشغال کنند؛ که یکی پس از دیگری با شکست روبرو شده است.
در این ۱۵ ماه آنچه که رژیم صهیونیستی اسرائیل را در پیشبرد طرح نسلکشی فلسطین جری و تشجیع کرد، حمایت همهجانبه و مستقیم تسلیحاتی-نظامی، مالی و سیاسی امپریالیسم آمریکا، انگلیس، آلمان و تعداد دیگری از ممالک غربی بود که ضمن تضمین بیکیفرمانی سران این رژیم مانع از هرگونه اقدام موثر از سوی سازمان ملل متحد برای توقف جنایات رژیم اشغالگر شده و تلاشهای بینالمللی از جمله در قالب دیوان بینالمللی دادگستری و دیوان بینالمللی کیفری برای مواخذه و مجازات جنایتکاران را با اخلال مواجه ساختند.
آتشبس» سوا از اینکه یک ضرورت بشردوستانه و انسانی است، در عمل به معنی شکست مفتضحانه اسرائیل است. شکستی که در این ۷۵ سال نظیرش را تجربه نکرده و هرگز تصورش را هم نمیکرد. شکستی که تبعات بلندمدت برگشتناپذیری - چه در داخل، چه در منطقه و چه در صحنه بینالمللی - برایش رقم خواهد زد.
این توافق درحالی به وقوع پیوسته است که در اواخر سال ۲۰۲۳ توافق مشابهی منجر به آزادی حدود ۱۰۰ گروگان اسرائیلی و ۲۴۰ فلسطینی شد، اما به دلیل کارشکنیهای رژیم متجاوز اسرائیل و حمایتهای بیقیدوشرط جنایتکارانه جو بایدن، دچار انسداد شد. جنبش مقاومت فلسطینی حماس طرح آتش بس ماه مه آمریکا ۲۰۲۴ را نیز پذیرفته بود اما رژیم صهیونیستی زیر بار آن نرفت و به نسل کشی در غزه ادامه داد.اسرائیل امروز همان طرح آتش بس بایدن را که نپذیرفته بود و آن را شکستی برای رژیم صهیونیستی محسوب می کرد،پذیرفت.
بلینکن، وزیر خارجه جنایتکار آمریکا گفته بود:
«حماس را نمیتوان تنها با راهحل نظامی شکست داد. برآورد ما این است که حماس به همان اندازه که نیرو از دست داده، نیروی جدید نیز جذب کرده است. تداوم وضعیت جنگ به اقتصاد اسرائیل آسیب میزند. غزه اسرائیل را در عرصه بینالمللی منزوی کرده و باعث بیثباتی شده است.»
تاریخ نبرد جنبش های آزادیبخش نشان داده است اگرچه استعمارگران متجاوز بیرحمانه دست به کشتار مردم بی دفاع می زنند، خانه ها ویران می کنند و به توحش وبربریت توسل می جویند اما سرانجام با شکست روبروخواهند شد. جنبش رهایبخش ویتنام نمونه روشنی ازاین تاریخ است. خلق قهرمان ویتنام به رغم ۴ میلیون قربانی و صدها هزار مجروح و ویرانی عظیم سرانجام بر دشمن متجاوز چیره گشت و این هیولای خونریز و متجاوز و فاشیست را از خاک کشور بیرون ریخت وبه کسب استقلال ملی نائل آمد. خلق قهرمان فلسطین نیز سرانجام برهیولای صهیونیسم ورژیم جنایتکار پیروز خواهد شد و بر ویرانه های نظام نازیستی صهیونیستی اسرائیل ،تاسیس حکومت مستقل و بزرگ ملی خودرا جشن خواهد گرفت. غزه ؛ صدای مقاومت؛ سرزمین استقامت و شعلهای خاموشنشدنی است.درود بر جنبش مقاومت خلق قهرمان فلسطین!
***
"غرب ارزشی" و سفید شویی تروریست های سیاهکار
ضد انسانی بودن وحماقت سیاست جهانی امپریالیسم آمریکا که اظهرمن الشمس است، آشکارتر شده است: خروار ها آواره سوریه، با نیم میلیون کشته در زیر آن، نتیجه 13 سال تلاش برای سرنگونی حکومت سکولار سوریه بود. با این توجیه که: اسد یک ظالم است، که البته بود. اما فراموش نکنیم که پس از اینکه باراک اوباما و هیلاری کلینتون کشور لیبی را در در سال 2011 از دست قذافی بیرون کشیدند، این کشور در هرج و مرج عظیمی فرورفت که هنوز هم ادامه دارد و اکنون همان سرنوشت در انتظار کشور سوریه است.
اما واقعیت کماکان این است که شیطان سازی از قذافی و اسد در خدمت پنهان کردن منافع ژئواستراتژیک و انرژی «غرب ارزشی(!)» بوده و هست. اکنون بدون تردید سوریه نیز به سرنوشت لیبی دچار خواهد شد.
نحوه برخورد «ارزشهای غرب» با سوریه بهطور سنتی با بدبینی، ریاکاری، ظلم و ضد قانونی توام بوده است.
غرب بویژه آلمان به مثابه پیشقراول، حتی پس از روی کار آمدن تروریستها، همچنان با همان سبک و سیاق گذشته عمل می کنند.
دولت فعلی آلمان محصول الیگارشی حزبی در این کشور است و همانند رسانه های وابسته اش قادر به اصلاح خود نیست. «ارائه اطلاعات» آنها در مورد سوریه (و سایر نقاط جهان) به همان اندازه شرارت بار است که برنامه خبری رسانههای تجاری رغیبشان. اکنون همه آنها جهادگران تروریست منبعث از داعش را به عنوان حاکم «میانه رو» می نمایانند، بدون آنکه توضیح دهند که تروریسم چگونه «میانه رو» میشود و در آینده چه روشی در پیش خواهد گرفت.
فعالان سیاسی نالایق و خود بزرگ بینی مانند وزیر خارجه آلمان به سرعت در حال صعود به ارتفاعات خودپسندی کاذب هستند.اوج خودپسندی و دروغ، بیانات باربوک در مورد کودتا در دمشق است:
"...ما اجازه نمی دهیم که منافع ملی دیگران مشی سیاسی مارا تعیین کند ، به خصوص در سخت ترین زمان ها، در سخت ترین لحظات، از ارزش ها و منافع خود دفاع می کنیم.(!) ما در کنار کسانی هستیم که از این ارزشها حمایت می کنند و برای صلح و آزادی در سراسر جهان مبارزه می کنند.(!) ما تجربه کردهایم که ارزشها و منافع ما، یعنی تامین صلح، آزادی و امنیت، بخصوص در دنیای گلوبالیزه شده به هم مرتبط هستند. و ما بارها و بارها تجربه کرده ایم که چقدر مهم است که به وضوح بیان کنیم که: زندگی هر انسانی مهم است."(!)
چنين لفاظی های ریاکارانه را کسی بر زبان می راند که با تحویل اسلحه به نازی های تل آویو، که پا جای پای هیتلر گذارده اند، عملا در یک نسل کشی تاریخی همدست و هم داستان شده است. دولت وی نه تنها حتی یک قطعنامه علیه اسرائیل امضا نکرد، نه تنها یک تحریم علیه دولت کودک کش نتانیاهو انجام نداد، بلکه او را تایید هم کرد. کلیه بحران های منطقه خاور میانه و میلیون ها قربانی که بیش از ۲۰ سال است داده و می دهد ناشی از دخالت و تهاجم مستقیم همین "غرب ارزشی" فریبکار بوده است.
چنین لفاظی های گیج کننده ای از وزیر خارجه ی دروغپرداز کشوری سر می زند که در بوجود آوردن ارتش داعش که قاتلی چون جولانی - که جو بایدن برای سرش ۱۰ میلیون دلار جایزه تعیین کرده بود - عضو آن بود، دست داشت و برای آنها "کمکهای بشر دوستانه" (نیروی انسانی، پول و اسلحه) ارسال می کرد.
در جنگ سوریه، آنچه که مشهود نبود «ارزشهای غرب» در "حفاظت از جان انسانها" بود. برعکس دولت آلمان به مثابه سرسپرده امپریالیسم آمریکا و یکی از بازیگران اصلی اتحادیه اروپا، در همکاری و همیاری با شبهنظامیان اسلامگرا - که کارشان گردن زدن انسانها بود - سنگ تمام گذارد. این ریاکاران تحت این عنوان که «ما از خیل نیکان هستیم"به تروریست ها در "ادلب" میلیونها یورو کمک کردند.
به این ترتیب مسئولیت قتل عام 700 روستایی توسط داعش در اوت 2014 در شمال شرقی "دیرالصور" - که تنها یکی از صدها موارد جنایات تروریستهاست که بر انسانهای بیگناه روا داشته اند - به گردن "بربوک" ها و اربابانشان است. آنها دستانشان تا آرنج به خون مردم بیگناه سوریه و منطقه خاور میانه آغشته است.
نمونه فوق تنها یکی از جنایات هولناک داعش یا بهتر بگوییم "ارزش های غربی"
به شمار می آید. داعشی که - همانند القاعده - به همت ایالات متحده و شرکای آلمانی و اروپایی، ترکیه و عربستان به وجود آمد.
قربانیان قتل عام هیچ علاقه ای به سیاستمداران غربی، رسانه های دروغگو و اربابانشان نداشته وندارند. استانداردهای اخلاق دوگانه همیشه معیار "سیاست اطلاعاتی" آنها بوده است. ما نمونه برجسته آن را در جنگ دوم آمریکا در «ائتلاف با مشتاقان» علیه عراق شاهد بودیم.
آمریکا می خواست همانند عراق سوریه را نیز تحت سلطه خود درآورد و به منابع خام آن دسترسی دائمی داشته باشد. این بخشی از طرح هرج و مرج آنها برای "بالکانیزه کردن" خاورمیانه به منظور کنترل کل منطقه - از جمله ایران - بود.
بلینکن ها و بائربوک ها چه قبل، چه حين و چه بعد از جنگ هایی که در منطقه به راه انداختند و میلیون ها جسد، ویرانی و فقر غیر قابل تصور را به جا گذاشتند، میلیون ها نفر پناهنده در ایران، افغانستان، عراق، سومالی، سودان. لبنان، لیبی و سوریه سرگردان ساختند و... امروز وقیحانه چنین وانمود می کنند که نیت انسان دوستانه داشتند!
مسئله ای که تقریبا ناشناخته است، ویا بهتر بگوییم رسانه های غربی عمدا به آن اشاره نمی کنند این واقعیت است که: فاجعه سوریه قبلاً توسط ایالات متحده در سال 1996 از پیش طراحی شده بود. جزئیات آن به لطف انتشار یک گزارش محرمانه در سال 2006 توسط ویکی لیکس، که رویکرد ایالات متحده را تشریح می کرد، آشکار شد:
جلب حمایت کشورهای سنی مذهب مانند عربستان سعودی، قطر و مصر علیه سوریه ی تحت حاکمیت سکولار، دامن زدن به نارضایتی و اختلاف بین گروههای فرقهای و قومی در سوریه به همراه یک کارزار وسیع رسانهای علیه رژیم اسد تا جائیکه «ناآرامی» آغاز شود.
در عینحال دنیا فراموش نکرده است که رابرت اف کندی ( برادر زاده جان اف کندی) همان دوران فاش ساخت که "نه گفتن بشار اسد به در خواست ایالات متحده آمریکا مبنی بر کشیدن خط لوله گاز قطر (این نوکر گوش به فرمان آمریکا که به اربابش اجازه استقرار دو پايگاه نظامی در کشورش داده است-توفان)از طریق عربستان، سوریه و ترکیه به اروپا، دلیل واقعی جنگ افروزی در سوریه است." این پروژه ۱۰ میلیارد دلاری، ابتدا در سال ۲۰۰۰ مطرح شد ولی دامن زدن به جنگ داخلی در سوریه با هدف سرنگونی اسد از جانب آمریکا، قطر و ترکیه از سال ۲۰۰۹ تدارک دیده شد. پس از آنکه اسد با این طرح رسما مخالفت کرد، در گیر و دار "بهار عربی" در سال ۲۰۱۱ جنگ نیابتی کشورهای مذکور به دست تروریست های داعش دست پرورده آنها آغاز و به اينجا ختم شد که امروز مقابل چشم جهانیان است.
زمانیکه بشار اسد به سرکوب داعش دست یازید، رسانه های "غرب ارزشی" حامی حقوق بشر جملگی فریاد برآوردند که:
"اسد، این حاکم قصاب در حال سرکوب مردم خود است."
تمام رسانه های گروهی غربی بویژه رسانه های صوتی و تصویری، بدون بررسی انتقادی این اتهامات را نشخوار کردند.اما آنها از همکاری غرب با تروریست ها کلامی بر زبان و قلم نراندند.
از اینکه آمریکا ابتدا با پول، سپس با سلاح تروریست ها را تقویت کرد ودر نهایت با ارتشش شمال شرق سوریه را با بیش از 2000 سرباز اشغال کرد سخنی نگفته و نمی گویند.
ظاهراً آنها تنها به منظور "مقابله با داعش"، که از کنترل خارج شده و به قتل و غارت مشغول است وارد خاک سوریه شدند!؟ در صورتیکه، تجاوز آمریکا به خاک سوریه، که ناقض قوانین بینالمللی بود، همان حمایت نظامی از جهادیها علیه ارتش عادی سوریه بود و بر اساس برآوردهای موثق، حدود ۵۰۰۰۰۰ کشته در صفوف این ارتش به جای گذارد.
ایالات متحده آمریکا و دست نشاندگان اتحادیه اروپاییش با استفاده از اصطلاح "شورشیان میانه رو" تلاش کردند "همسویی با شبه نظامیان تروریست" را توجیه کنند وبا کمکهای همه جانبه به آنها تا سرنگونی رژیم اسد پیش روند. "غرب ارزشی" که به قول وزیر خارجه آلمان "مخالف کشتن حتی یک نفر است"(!) نه تنها به جانیان حرفه ای داعش در سوریه همه جانبه کمک می کردند تا به بریدن سر مردم بیگناه ادامه دهند، بلکه از آن فاجعه بار تر۱۳سال تحریم جنایتکارانه بود که باعث هلاکت هزاران نفر از مردم این کشور شد.
"افزایش گسترده فقر و گرسنگی" منتج از این اقدامات جنایتکارانه، می بایست به عنوان "سیاست زمین سوخته ای" تلقی شود که مردم عادی سوریه را بیشرمانه و خودسرانه مجازات می کند.
اما برای امپریالیست های آمریکا و اتحادیه اروپا (غرب ارزشی) بدبختی و فلاکتی که عمداً برای مردم ایجاد کرده اند، عین دفاع از "حقوق بشر" است!
سرانه تولید ناخالص ملی سوریه از سال 2010 تا 2020 قریب به ۸/۶۸٪ کاهش یافته و به ۷۸۰ دلار رسیده است.
واردات کالا از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۳ قریب به ۷/۹۱٪ کاهش یافته و فقط به ۶ ملیارد دلار رسیده است.
صادرات کالا نیز ۹۴ ٪ کاهش نشان می دهد.
در رتبه بندی شاخص توسعه انسانی میان 193 کشور، سوریه به رتبه 153 سقوط کرد.
بیش از نیمی از جمعیت سوریه در گرسنگی به سر می برند. 90 درصد زیر خط فقر زندگی می کنند. حدود پنج میلیون نفر به کشورهای همسایه سوریه گریخته اند و بیش از هفت میلیون نفر در داخل کشور - از جمله بسیاری از کودکان - آواره شده اند.
500000 سوری در این جنگ 13 ساله "غرب ارزشی" علیه سوریه، کشته شدند و عملا بر این جمله "داهیانه" وزیر خارجه آلمان که در سفر اخیرش خدمت الجولانی تروریست رسید و گفت: "جان همه انسانها دارای ارزش مساوی است" صحه گذارد!
تکرار می کنیم که تحریم های خودسرانه ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و آلمان نقش مهمی در ایجاد این کشتار جمعی داشتند.
آنها مغایر با قوانین بین المللی عمل کرده و می کنند و سال به سال توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد محکوم شده اند.
کمکهای مستقیم بشردوستانه به سوریه ی تحت رهبری اسد، تا آنجا که از جانب اشخاص ثالث میرسید، به شدت با مانع مواجه می شد. تنها سازمان ملل متحد، برخی از سازمان های کمک رسانی و ابتکارات خصوصی تا حدودی موفق می شدند.
اما دولت های غرب کمک خود را تنها به استان ادلب که تحت سلطه تروریستهای الجولانی بود و یا بخش شرقی آن که تحت اشغال ترکیه است ویا منطقه ای که از جانب کردها با کمک آمريکا کنترل می شود محدود می کردند.
حمایت از ادلب در ابتدا به نفع القاعده و سپس شاخه آن جبهه النصره بود که در نهایت به حیات تحریر الشام (HTS) تغییر نام داد. صدها میلیون دلار به حوزه نفوذ آنها سرازیر شد، در حالی که ساکنان سوریه اسد مجبور بودند بار تحریم های غیرانسانی غرب را به دوش بکشند.
تحریم جعلی ایالات متحده، "قانون سزار" که در دوره اول ریاست جمهوری دونالد ترامپ به تصویب رسید، به طور رسمی علیه بانک دولتی سوریه هدایت شد، اما در عمل پول اندکی را که فقیرترین افراد - قبل از شروع جنگ علیه اسد - داشتند، کاملا بی ارزش کرد. دلار آمریکا 47 پوند سوریه قیمت داشت - 13 سال بعد، در اوایل دسامبر 2024، به بیش از 14400 رسید.
علاوه بر این، ترامپ اعلام کرد («نفت را نگه میداریم!») که ایالات متحده نفت سوریه را نگه میدارد. در این رابطه حتی بعضی رسانههای جمعی آمریکا بلافاصله آن را جنایت جنگی نامیدند.
اما منش نوکرمآبی حاکمان آلمان و خبرنگاران گوش به فرمانشان چنین اجازهی به آنهانمیداد. آنها از غارت بی بند و بار ایالات متحده که تا امروز نیز ادامه دارد حمایت کردند. و هابک، وزیر اقتصاد آنها با افتخار اذعان دارد که: «هر چقدر آلمان بیشتر خدمت کند، به همان نسبت نقش بزرگتری خواهد داشت." آری، یک خدمتگزار حق انتقاد نزد ارباب را ندارد و مجبور است پوزه خود را به روی اعمال ارباب، هرچقدر هم که ضد قانون و ضد اخلاق باشد ببندد.
از زمان مداخله روسیه و ایران به دعوت دولت سوریه علیه تروریست های داعش در سوریه، استان ادلب پناهگاهی برای جهادگران جانی و گردن زن داعشی بوده است، که دولت فخیمه آلمان، آنها را تحت عنوان «شورشیان میانه رو» بی اهمیت جلوه می دهد و حتی توسط "اشتاین مایر" وزیر امور خارجه وقت، که رئیس جمهور کنونی آلمان است، مقبول و مورد تایید قرار گرفته بودند.
اما دادگاه عالی منطقهای اشتوتگارت یکی از همین تروریست های سوری را به دلیل دست داشتن در دستگیری و اعدام کارمندان رژیم اسد و افراد نزدیک به او را به حبس ابد غیر قابل برگشت محکوم کرد. او متعلق به شبه نظامیان تروریستی «جبهه النصره» بود که در زمان جنایت (2013) توسط ابومحمد الجولانی رهبری می شد. همان جنایتکاری که اکنون رهبر سوریه محسوب میشود و وزیر خارجه آلمان به پابوسی ( چون هنگام "شرفیابی" جولانی به او دست نداد!) او شتافت.
و اما دلایل رای دادگاه مذکور در تاریخ 31 ژانویه 2020:
«جبهه النصره و سازمانهای جانبی که اهداف خود را از طریق حملات نظامی زمینی، حملات انفجاری، ربودن اتباع عمدتاً غربی، و کشتار هدفمند اعضای ارتش و دستگاه امنیتی سوریه دنبال می کردند... در مجموع، تا پایان سال 2014، در سوریه بیش از 1500 حمله انجام دادند و حداقل 8700 نفر را کشتند.
به این ترتیب طبق قوانین حقوقی آلمان، الجولانی عملا به عنوان رهبر باند تروریستی ی که مرتکب قتل عام شده، محکوم گشته است. با این حال، تلویزیون کانال یک این کشور - به مثابه سخنگوی دولت آلمان - امروز تنها از عضویت وی در سازمان شبه نظامیان" جبهه النصره" (سازمان مادر "هیات تحریر الشام HTS)سخن به میان می آورد و گذشته به شدت جنایتکارانه و نکبت بار او که مسئولیت ریخته شدن خون 8700 نفر را در کوله بار خود حمل می کند، عمدا کتمان می کنند.
آنها چنین وانمود میکنند که این تروریست سفاک از سازمان تروریستی "جبهه النصره" بریده و به عنوان رهبر HTS به مثابه یک دولتمرد "عملگرا" و معتدل تغییر لباس و تغییر چهره داده است. و به این ترتیب یک جانی حرفه ای سفاک را "سفیدشویی" می کنند.
در اخبار و اطلاعاتی که امروز رسانه های آلمانی به خورد توده های مردم می دهند کلامی از اینکه الجولانی حتی پس از "گسست" از "النصره" حداقل 549 قتل دیگر را تحت پرچم "HTS" و همچنین شکنجه، آدم ربایی، سرقت، سوء استفاده جنسی از زندانیان و سایر جنایات جدی را مرتکب شده است ذکر نمی کنند .
۲۲ روش شکنجه که در زندان های HTS استفاده می شد، مستند شده است. اما رسانه های آلمانی فقط در مورد یک مجتمع گزارش دادند که HTS "از سوی ساکنان و گروه های حقوق بشر به اقدام وحشیانه علیه کسانی که متفاوت فکر می کنند متهم شده است."
فراموش نکنیم که ایالات متحده، اتحادیه اروپا و آلمان که جانیان HTS تحت رهبری الجولانی را در فهرست سازمان های تروریستی قرار داده بودند، امروز برای پابوسی وی باهم مسابقه گذارده اند.
اگرچه HTS یک سازمان تروریستی بود، و جو بایدن حتی برای سر جولانی ۱۰ میلیون دلار جایزه تعیین کرده بود، اما به او اجازه داده شد در ادلب بدون مزاحمت عمل کند. او توانست نوعی اداره مدنی ("دولت نجات سوریه"، SSG) را برای تقریباً چهار میلیون ساکن استان بوجودآورد، مواد غذایی، جمع آوری زباله و سایر خدمات شهروندان را سازماندهی کند و به عنوان فرد تماس گیرنده با سازمان های بین المللی کمک رسان فعال در این استان تبدیل شود. غرب با کمک سازمان های غیردولتی فاسد تمام تحریم های خود علیه سازمان تروریستی را دور زد!
دولت فدرال آلمان در سال های 2018 تا 2020 علیرغم هشدار بعضی از افراد و سازمانهای سیاسی در مجموع 175 میلیون یورو کمک "بشردوستانه"(!) برای تروریستهای HTS به "ادلب" فرستاد.
نه تنها تلویزیون ها، بلکه کل جریان اصلی رسانه های سیاسی آلمان به راحتی آب خوردن شخصیت های قاتل HTS و رهبر آن را پوشش می دهند و خصلت جنایتکارانه آنها را پرده پوشی می کنند.
این گونه است که الجولانی قاتل و باند تروریستی او، دسته جمعی به طور فزاینده ای به جایگاه افراد محترم ارتقا می یابند! ایالات متحده نیز جایزه ۱۰ میلیون دلاری برای سر الجولانی را لغو کرده است. خانم "بائربوک" وزیر امور خارجه آلمان نیز دیپلمات های خود را برای شرفیابی خدمت سوپراستار جدید سوریه (الجولانی)به دمشق فرستاد و خود نیز روز سوم ژانویه شرفیاب شد.
کالاس مسئول سیاست خارجی پارلمان اروپا هم فرمودند:
"ما از همه بازیگران میخواهیم که از خشونتهای بیشتر اجتناب کنند، حفاظت از غیرنظامیان را تضمین کنند و به قوانین بینالمللی، از جمله قوانین بینالمللی بشردوستانه احترام بگذارند!"
و تروریست های HTS همصدا با ارتشهای متجاوز آمریکا، ترکیه و ناتو در جواب گفتند: "اطاعت می شود"!!
گویی او در مورد سوریه که آینده آن اکنون به تصمیمات ترامپ و اردوغان بستگی دارد، حق اظهار نظر دارد! گویی بیش از 9000 قربانی HTS باید فوراً فراموش شوند، حتی اگر در حال حاضر هیچ کس مسئولیت مرگ آنها را نپذیرد!؟
بدون تردید الجولانی، حاکم فعلی دمشق، بزودی لباس عاریه "صادقانه و اتوکشیده" ای که بر تنش می گرید را به دور خواهد افکند و طبق قانون جدید HTS به سرکوب، قتل و خون ریزی ادامه خواهد داد و بی تردید تحت حمایت ایالات متحده ی آمريکای یغماگر، با همکاری دولت های وابسته اش اسرائیل، اتحادیه اروپا و ترکیه، سرکوب مردم سوریه و غارت همه جانبه این کشور ادامه خواهد یافت.
این مسئله که آیا وضعیت فاجعه بار کنونی کشور و مردم سوریه، که به خاطر نفت، گاز و موقعیت استراتژیک این کشور و تعویض یک دولت سکولار با یک دولت جهادی متشکل از آدمکشان حرفه ای که به قیمت ازدست دادن جان نیم میلیون نفر انسان بیگناه تمام شد، ارزشش را داشت یا نه، برای سیاستمداران بی وجدان نوکر سرمایه در آمریکا، اروپا، اسرائیل و ترکیه کاملابی اهمیت است و به این ترتیب این دولت های "ارزشی" ورشکستگی کامل اخلاقی خود را برای همیشه در معرض دید جهانیان گذاردند.
***
تغییر توازن قوا در سطح جهانی و شکلگیری نظم جدید و جایگاه ایران (بخش اول)
کشورهای بزرگ و تأثیرگذار به لحاظ اقتصادی و سیاسی عضو اتحادیه اروپا، از جمله آلمان، فرانسه، و ایتالیا، اگرچه دروضعیت بحران اقتصادی تمامعیار یا رکود رسمی قرار ندارند، اما با چالشهای ساختاری و ناآرامیهای اجتماعی مزمنی مواجه هستند. این ناآرامیها عمدتاً ناشی از پدیدههائی همچون انباشت بیش از حد سرمایه و کاهش نرخ سود سرمایه است. این کشورها، به عنوان قدرتهای اقتصادی پیشرو در اتحادیه اروپا و جهان، نقش محوری در حفظ ثبات اقتصادی منطقه و نظام مالی جهانی ایفا میکنند.
آلمان، به عنوان بزرگترین اقتصاد اروپا، موتور محرکه رشد و ثبات اقتصادی این قاره به شمار میرود. (بریتانیا که پس از خروج از اتحادیه اروپا در پی برگزیت مسیر مستقلی را در پیش گرفته است) فرانسه و ایتالیا نیز از جمله اقتصادهای تأثیرگذار و کلیدی در عرصهی جهانی هستند. با این حال، در سالهای اخیر، این کشورها با چالشهای اقتصادی و اجتماعی متعددی روبرو شدهاند که ثبات آنها را تحت تأثیر قرار داده است. از جمله این چالشها میتوان به کاهش نرخ رشد اقتصادی، افزایش تورم ناشی از بحرانهای جهانی و پیامدهای همهگیری کووید-۱۹ و جنگ اوکراین اشاره کرد. این عوامل فشار قابل توجهی بر اقتصاد این کشورها وارد کردهاند. به ویژه در ایتالیا، سطح بالای بدهی عمومی به عنوان یکی از اصلیترین ریسکهای اقتصادی، ثبات بلندمدت این کشور را تهدید میکند. این چالشها نه تنها بر وضعیت داخلی این اقتصادها تأثیر گذاشته، بلکه پیامدهای گستردهتری برای اقتصاد جهانی نیز به همراه داشته است.
اگرچه این کشورها هنوز به طور رسمی وارد مرحله بحران اقتصادی تمامعیار نشدهاند، اما نشانههای نگرانکنندهای از تشدید تنشهای داخلی و خارجی در حال ظهور است. افزایش شکاف طبقاتی به یکی از عوامل اصلی نارضایتی عمومی تبدیل شده است. به ویژه در میان جوانان و کارگران کممهارت، نرخ بیکاری بالا و دستمزدهای ناکافی موجی از اعتراضات و ناآرامیهای اجتماعی را به همراه داشته است. نرخ بیکاری منطقه یورو حدود ۶٫۵ درصد گزارش شده است. بیشترین نرخ بیکاری در اسپانیا بالغ است بر حدود ۱۲٫۰ درصد در یونان ۱۰٫۰ درصد و در ایتالیا: ۷٫۸ درصد، از سوی دیگر، کاهش هزینههای عمومی در بخشهای حیاتی مانند بهداشت و آموزش، فشار بیشتری را بر اقشار متوسط و کمدرآمد وارد کرده و نارضایتی آنها را تشدید نموده است. علاوه بر چالشهای داخلی، ورود مهاجران به اروپا به عنوان پیامد مستقیم سیاستهای استعماری نظام سرمایهداری امپریالیستی؛ بیثباتیهای اقتصادی و اجتماعی را در مناطق شمال آفریقا و غرب آسیا افزایش داده است. این بیثباتیها، همراه با مداخلات نظامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، نمیتوانست تنشهای اجتماعی را در اروپا تشدید نکند، که کرده است. این وضعیت، در کنار بحرانهای ساختاری داخلی، به رشد احزاب راست افراطی و گرایشهای فاشیستی دامن میزند و فضای سیاسی این جوامع را به شدت قطبی کرده است.
در قلب نظام مالی امپریالیستی، سرمایه همواره در پی افزایش سود خود است. این امر منجر به تمرکز ثروت در دست گروههای خاص میشود. نگاهی به آمار کلی تمرکز ثروت جهانی بر اساس گزارشهای اخیر از سوی گزارش نابرابری جهانی (World Inequality Report 2022) نشان میدهد که ۱۰ درصد ثروتمندترین افراد جهان مالک حدود ۷۶ درصد از کل ثروت جهانی هستند. ۱ درصد ثروتمندترین افراد بیش از ۴۵ درصد از ثروت جهانی را در اختیار دارند. ۵۰ درصد فقیرترین جمعیت جهان تنها ۲ درصد از ثروت جهانی را دارا هستند. بنابر گزارش آکسفام (Oxfam) 2023 از زمان شروع همهگیری کووید-۱۹، ثروت میلیاردرها به شدت افزایش یافته است. ۱ درصد ثروتمندترین افراد دو برابر بیشتر از ۹۹ درصد باقیمانده ثروت ایجاد کردهاند. تعداد میلیاردرها از سال ۲۰۲۰ به بعد بیش از ۲۶۰۰ نفر افزایش یافته است.
جالب است نگاهی بیندازیم به گزارش کردیت سوئیس؛(Credit Suisse Global Wealth Report 2023) کل ثروت جهانی در سال ۲۰۲۳ حدو ۴۵۴ تریلیون دلار تخمین زده شده است که ۱ درصد ثروتمندترین افراد مالک حدود ۴۵ درصد از این ثروت هستند.
علت کاهش نرخ سود سرمایه این است که بازارها به حالت اشباع میرسند و فرصتهای سودآوری جدید محدود میشوند. این پدیده نه تنها نابرابریهای اقتصادی را تشدید میکند، بلکه با کاهش قدرت خرید عمومی، ناآرامیهای اجتماعی نیز افزایش مییابد. در نتیجه، کشورهای سرمایهداری پیشرفته با چالشهای اقتصادی و اجتماعی جدی و عمیقی روبرو هستند که این تنشها احتمالاً تشدید خواهند شد و ثبات بلندمدت این جوامع را با خطر مواجه خواهند کرد. رقابتی هم که در حال حاضر بین قدرتهای امپریالیستی موجود و قدرتهای امپریالیستی در حال ظهور برای تسلط بر اقتصاد جهانی و منابع انسانی و طبیعی درگرفته است، بی تردید تشدید خواهد شد.
امپریالیسم آمریکا در حال حاضر نقش مسلط در اقتصاد جهانی و نظام بینالملل ایفا میکند و هنوز دارای نفوذ گسترده در نظام مالی و سیاسی جهانی است و این نفوذ را از طریق نهادهای بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول (IMF)، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی (WTO) اعمال میکند تا نظم تک قطبی جهانی موجود را حفظ کند. امری که بدون تخاصمات و برخوردهای نظامی ممکن نیست و این در حالی است که قدرتهای امپریالیستی نوظهور در حال افزایش قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی خود هستند و تلاش میکنند تا سهم بیشتری از اقتصاد جهانی را از آن خود نمایند. از یکسو چین در آینده نزدیک میرود تا به عنوان اولین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل گردد و برای گسترش نفوذ خویش در تلاش است تا موقعیت استراتژیک خود را از طریق به اجرا درآوردن طرحهای بلندپروازانه مانند (Belt and Road Initiative) تحکیم و تثبیت نماید؛ از سوی دیگر روسیه به عنوان یک قدرت نظامی و انرژیمحور و دارای نفوذ در مناطق استراتژیک غرب آسیا و اروپای شرقی، هر دو توانستهاند تا هژمونی امپریالیسم غرب را به چالش بکشند و معادلات قدرت در سطح جهانی را به سمت جهان چند قطبی برهم بزنند. رقابت بین این قدرتها بر سر تسلط بر منابع زیرزمینی و اقتصاد جهانی، کنترل بر فناوریهای پیشرفته مانند «هوش مصنوعی»، «رایانش کوانتومی» و «انرژیهای تجدیدپذیر» را دربرمیگیرد؛ همچنین تلاش برای افزایش نفوذ در نظام مالی جهانی، از جمله استفاده از ارزهای دیجیتال و کاهش وابستگی به دلار آمریکا؛ کنترل بر زنجیرههای تأمین جهانی و کاهش وابستگی به دیگر کشورها؛ کنترل بر منابعی مانند نفت، گاز، مواد معدنی و آب که برای رشد اقتصادی و امنیت ملی نقش حیاتی دارند؛ جذب نیروی کار ماهر و متخصص از طریق مهاجرت و آموزش، که برای رشد اقتصادی و نوآوری الزامآور است. بدون تردید این رقابت در آینده تشدید خواهد شد. دلایل این تشدید همانا کمبود منابع است، چون با افزایش جمعیت جهان و کاهش منابع طبیعی، رقابت بر سر این منابع شدیدتر خواهد شد. تغییرات آب و هوایی باعث افزایش رقابت بر سر منابعی مانند آب و زمینهای کشاورزی میشود. ظهور تکنولوژیهای جدید مانند «انرژیهای تجدیدپذیر» و فناوریهای زیستی، زمینههای جدیدی برای رقابت ایجاد خواهد کرد.
لذا، جنگ اوکراین و درگیریهای منطقهای در غرب آسیا باید در چارچوب رقابتهای هژمونیک و نقش تهاجمی امپریالیسم آمریکا مورد بررسی و تحلیل قرار گیرند. در مورد جنگها و بحرانهای منطقهای، باید تأکید کرد که این درگیریها صرفاً بحرانهای خودساخته یا محلی نیستند، بلکه به طور عمیقی تحت تأثیر تضاد منافع و رقابتهای امپریالیستی در سطح کلان قرار دارند. بنابراین، اگرچه این بحرانها در محدودههای جغرافیایی خاصی ظهور و بروز مییابند، رشد میکنند و شکل میگیرند، اما نه کاملاً بسته و منفک از رقابتهای جهانی هستند و نه مستقل از منازعات هژمونیک قدرتهای امپریالیستی عمل میکنند. این بحرانها، به ویژه جنگ اوکراین و درگیریهای غرب آسیا، بازتابی از رقابتهای گستردهتر بین قدرتهای بزرگ هستند. برای مثال، جنگ اوکراین را میتوان به عنوان نقطه تلاقی ژئواستراتژیک بین روسیه و بلوک غرب به رهبری آمریکا و ناتو تفسیر کرد. به طور مشابه، درگیریهای غرب آسیا نیز تحت تأثیر رقابتهای ژئوپلیتیک بین قدرتهای جهانی و منطقهای، از جمله آمریکا، روسیه، چین و کشورهای منطقهای مانند ایران و عربستان سعودی و اسرائیل قرار دارند. بنابراین، تحلیل این بحرانها بدون در نظر گرفتن نقش و تأثیر رقابتهای هژمونیک امپریالیستی ناقص خواهد بود. این درگیریها نه تنها برآمده از عوامل داخلی یا منطقهای هستند، بلکه به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر منافع و رقابتهای قدرتهای بزرگ قرار میگیرند. در نتیجه، برای درک کامل این بحرانها، باید آنها را در چارچوب گستردهتر رقابتهای جهانی و برهم خوردن نظم کهن تحت سرکردگی آمریکا مورد تبین و بررسی قرار داد.
به زودی دولت «ترامپ» امور را در دست خواهد گرفت و به احتمال زیاد آمریکا را وارد یک جنگ تعرفهای بیسابقه خواهد کرد. این جنگ نه تنها علیه رقبای اقتصادی اصلی مانند چین، بلکه حتی علیه متحدان سنتی آمریکا مانند کانادا، آلمان و مکزیک نیز خواهد بود. «ترامپ» از هم اکنون این کشورها را تهدید کرده است. هدف اصلی آمریکا از این اقدامات، جلوگیری یا حداقل کاهش سرعت افول هژمونیک خود در صحنهی جهانی است. با این حال، به نظر میرسد که این تلاشها چندان موفقیتآمیز نخواهند بود.
«ترامپ» با اتخاذ سیاستهای «پروتکسیونیسم» (حمایتگرایی اقتصادی) ممکن است در کوتاهمدت بتواند رقبای خود را به امتیازدهی وادار کند.ادامه در شماره بعد
***
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نمایشی از تضاد های سرمایه داری امپریالیستی(بخش یکم)
واقعیت اینست که در اوضاع به شدت بحرانی ای که ایالات متحده آمریکا در آن غوطه می خورد، هر دو نماینده لاجرم، سیاستی به شدت خطرناک و تهاجمی دارند. زیرا به علت تغییر شرایط اقتصادی در سطح جهان، آمریکا دیگر آن نیروی هژمون سابق به شمار نمی آید. از این رو هر دو حزب برای دستیابی آمریکا به موضع برتر در سطح جهان برنامه های تهاجهی اقتصادی (جنگ اقتصادی) داشته و در عین حال خواهان گسترش جنگ بوده و از وقوع جنگ سوم جهانی نیز ابا نداشته و لذا هر دو جناح در برنامه خود لحاظ کرده اند. فراموش نکنیم که اخیراً ایلان ماسک درباره خطر ورشکستگی آمریکا هشدار داد. در انتخابات ریاست جمهوری این کشور در ماه نوامبر گذشته صف بندی جناح های سرمایه داری در حمایت از کاندیداها به وضوح قابل رؤیت بود. مولتی میلیاردرهای لیگ دوم و نیز سرمایه گذاران مهاجم جوان در «سیلیکون ولی» حامی ترامپ و سرمایه داراران و سرمایه گذاران وال استریت، کنسرن های بزرگ جهانی و نیز زنان میلیاردر و هالیوود پشت کامالا هریس ایستاده بودند.بعد از فضاحتی که «بایدن» با حضور شرم آورش در مناظره تلویزیونی با «ترامپ» به بار آورد، پس از آنکه وی «کامالا هریس» معاون خود را با ترامپ اشتباه گرفت و نیز زلنسکی بی نوا را پوتین نامید و ... !رهبران پشت پردۀ دموکرات ها او را وادار به پس گرفتن کاندیداتوری ریاست جمهوری کردند و «کامالاهریس» را به جای وی برگماردند.تشکیلات حزب دموکرات بعد از این کاندیداتوری به وجد آمد. همینکه او کاندید شد اولین کسی که از او حمایت مالی کرد «لورن جابز» همسر «استیو جابز» بنیانگذار اپل در سیلیکون ولی بود که ۱۶ میلیارد درآن شرکت و شرکت والت دیزنی سرمایه گذاری کرده است.تنها چند ساعت بعد از کاندیداتوری هریس بیش از ۱۰۰ میلیون دلار به کمپین انتخاباتی، که قبلاً راکد بود،سرازیر شد. بعد از دو هفته این رقم به ۳۰۰ میلیون دلار رسید!« "کا رلا جوروتسون" که با سرمایه گذار «استیو جوروتسون» میلیاردر مزدوج است و یک کرسی استادی را در دانشگاه خصوصی نخبگان سیلیکون ولی -استنفورد- تأمین مالی می کند و از زمان اوباما حامی دموکرات ها بود به پشتیبانی مالی هریس برخاست.«سوزی تامکینز بیول» مالک شرکت بزرگ البسه « اسپریت» و «نورد فیس» که از طریق خانواده کلینتون
با دموکرات ها پیوند سنتی دارند نیز از حامیان «هریس» در انتخابات اخیر بود. سایر حامیان عبارتند از:-«استیسی میسون» (Stacy Mason)سردبیر روز نامه سرمایه گذاری « the economist» و یکی از سردبیران روزنامه فدرال -نشریه کاخ سفید.
-«شریل سندبرگ» رئیس سابق فیس بوک.-بنیاد زنان کالیفرنیا، بنیاد زنان آمریکا و بنیاد «آکونادی» که جملگی برای هریس پول جمع آوری کردند.-صاحبان و مدیران صندوق تامین مالی، «استفان شوارتزمن».- مدیر کنسرن سرمایه گذاری «بلک روک»، «مایکل پایل»روید هستینگر» صاحب موسسه تولید فیلم، «نتفلیکس»-«برد اسمیت» از «مایکروسافت»- «تونی وست» از بزرگترین شرکت حمل نقل در جهان «اوبر»- «رید هافمن» صاحب شبکه اجتماعی «لینکداین»- نیویورک تایمز بزرگترین روزنامه «لیبرال» آمریکا در هر دو زمینه چاپی و اینترنتی که در آن نویسندگانی چون «پل کروگمن» که هر هفته کامالا هریس را تبلیغ می کرد و علیه ترامپ مقاله می نوشت.این روز نامه با ۶/۹ میلیون مشترک ارتباط تنگاتنگی با حزب دموکرات دارد. همین روزنامه درعین ارتباط
بسیار نزدیک با شرکت های عظیم سرمایه گذاری حامی دموکرات ها نظیر (Black Rock) و(Vanguard & Co) که نه تنها مهمترین سهامداربزرگ شرکتهای سیلیکون ولی، شرکت های اسلحه سازی، کنسرن های داروسازی، شرکت های تولید گاز فرکینگ، شرکت های تجاری و کشاورزی و بلآخره بانک های وال استریت هستند، بلکه از حامیان دموکرات ها و کاندید آنها هریس نیز بشمار می آیند.جالب اینجاست که همین خانم هریس که به عنوان دادستان هرگز افراد مشهور سیلیکون ولی را، که در میهمانی های آنچنانی با کشیدن مواد مخدر فراوان سرخوش و سرمست می شوند، نه دستگیر کرد و نه محکوم، اما مجرمان فقیر و رنگین پوست، مجرمانی خرده پای مصرف کننده را به قاچاقیچی بودن متهم میکرد و به زندان می افکند. زیرا که آنها زندان ها را پُر می کنند و در آنجا در قبال دریافت اجرتی ناچیز برای«مایکروسافت» بیگاری می کنند و هریس این پیروزی را در مجامع انتخاباتی با آن خنده های کذایی جشن می گرفت!! اما سیاست های بایدن و اسلافش که بدهی 35 تریلیونی برای دولت به بار آورده اند -که هرگز قادر به بازپرداخت آن نخواهند بود- (بخوان دولت ورشکسته)، از گسترش فقر و بیماری اکثریت کارگران و زحمتکشان، از کاهش طول عمر، بی خانمانی، استثمار شدید و غیر قانونی مهاجران، از جنگ های متعدد خانمانسوزی که آمریکا به راه انداخته، که احتمالاً به جنگ جهانی سوم تبدیل خواهد شد و ... در خنده های هریس، کسی که می بایست «شادی را به ارمغان آورد» (!) جایی ندارد.- جناب ترامپ مولتی میلیاردر اما نماینده کسانی است که مانند خودش به «لیگ دوم» میلیاردرها تعلق دارند و می خواهند با ترامپ به لیگ برتر صعود کنند! «آمریکا را دوباره بزرگ کن!» نهیب آنها به ترامپ است.بزرگترین حامی کمپین انتخاباتی ترامپ در انتخابات اخیر «تیموتی ملون» با ۷۵ میلیون دلار بود. وی وارث یکی از بانک های بزرگ و قدیمی وال استریت است که در عین حال در شرکت های مختلف نیز سهیم است.بقیه میلیاردرها که هر یک با کمک 5 تا۱۰ میلیون دلاری در کمپین انتخاباتی ترامپ شرکت جستند عبارتنداز:- شرکت بسته بندی و لجستیک Ulin1980 با تقریباً ده هزار کارگر در ۱۳ منطقه.- Bigero Air Lin شرکت حمل و نقل هوایی که از جمله برای ارتش آمریکا که قصد ایجاد یک شرکت گردشگری فضایی را دارد فعال است.- شرکت «هلدینگ هندریکس» متعلق به «هندریکس» میلیارد که شامل شرکت های متنوعی نظیر تولید لوازم شکار، بیمه، املاک و مستغلات و بازیافت تولید فیلم می شود.- بنیاد خانواده «مرسر» به ریاست، «ریکا مرسر» دختر یک مدیر صندوق تامین، که با یکی از مدیران بانک مورگان استنلی ازدواج کرده و مدارس خصوصی را تامین مالی می کند، زیرا مدارس دولتی،«سوسیالیتی» هستند!!– «استیووین» مدیر کازینوی لاس وگاس.- میلیاردر «تیموتی دان» که در اکتشافات تولید گاز فرکینگ و نیز تجارت نفت و گاز فعال است.حامیان ۲ تا ۵ میلیون دلاری ترامپ:- سیستم زباله جنوبی -دفع زباله در فلورایدا- شرکت سرمایهگذاری Sequoia Capitalدر سیلیکون ولی که در ظهور «واتساپ»، «اینستاگرام» و«یوتوب» سهیم بوده است.- سایر حامیان دیرینه ترامپ متشکل از مولتی میلیاردرها یی نظیر:- «جف یاس» مدیرعامل و سهامدار عمده «تیک تاک».- «بیل اکمن» مدیر صندوق سرمایه گذاری که سهامدار عمده شرکت «یونیورسال موزیک» میباشد.
- ریچارد لفرک، که مانند ترامپ در املاک نیویورک، منتها ثروتمند تر از اوو فعال است.- از سوی دیگر انجیلی های راست افراطی نیزازحامیان ترامپ به شمار می آیند. ترامپ با آنها ارتباط نزدیکی دارد. آنها یک سازمان مسیحی افراطی تشکیل داده اند که می خواهند «روح های فقیر» را هم برای مسیح و هم برای آمریکا نجات دهند!!
واعظ فعال جهانگرد، بیلی گراهام، این جنبش را پس از جنگ جهانی دوم پایه گذاری کرد. او به روسای جمهور ایالات متحده مشاوره می داد و در اروپای غربی نیز در نزد رسانه ها عزیز در دانه بود. اکنون«فرانکلین گرا هام» رهبری انجیلی ها را به دست گرفته است. «مایک پنس» که معاون ترامپ در دوران ریاست جمهوری اش بود خود را برای این سمت کاندید کرده بود، زیرا او نیز یک انجیلی است. ترامپ اخیراً بار دیگر در نشست انجیلی ها در واشنگتن سخنران ستاره بود! گراهام رهبر مذهبی انجیلی ها، ترامپ شیطان را به خاطر کلیه «گریزهای جنسی به شدت شیطانی اش» می بخشد!! زیرا او میداند که ترامپ در جریان سوء قصد اخیر توسط خداوند نجات یافت!! لابیگران ثروتمند اسرائیل نیز در زمره حامیان ترامپ قرار دارند. در حالیکه انجیلی ها کمکهای کوچکی را از میلیون ها مخاطب نسبتاً فقیر جمع آوری می کنند، محیط مذهبی دیگری که مبالغ هنگفت به ارمغان می آورند، لابی های اسرائیل می باشند.اینها عبارتند از: بنیاد «لورا» و «ایزاک پرلموتر». این بنیاد متعلق به «ایزاک پرلموتر» میلیار در اسرائیلی-آمریکایی است. او رئیس «رمینگتون»، سازنده اسلحه در ایالات متحده آمریکا با ۳۴ میلیارد دلار- بیوۀ«شلدون ادیسون»، مولتی میلیاردر یهودی-آمریکایی که ثروت خود را با یک کازینوی بین المللی به چنگ آورده بود. او تا زمان مرگش (۲۰۲۱) یکی از حامیان اصلی ترامپ- نتانیاهو به شمار می آمد.ادیسون ها در ۴ کمپین انتخابات ریاست جمهوری گذشته حدود ۵۰۰ میلیون دلار به جمهوری خواهان کمک کرده اند.- از حامیان دیگر ترامپ، ائتلاف جمهوری خواهان به ریاست «شلدون ادیسون» می باشد که در سال ۲۰۲۱ رئیس این ائتلاف بود. اعضای این ائتلاف بزرگترین سرمایه داران بیرحم و قصی القلب موسسه هایBlackston و Goldshal به اضافه بسیاری از بانکداران و مدیران واعضای قدیمی دولت هستند.بی بی و من:«نبرد نهایی اسرائیل برای نابودی همه دشمنان» (!) مدتها قبل از اینکه مرکل، صدراعظم سابق آلمان، وظیفه دفاع از دولت اسرائیل را به عنوان وطیفه(Staatsräson) دولت آلمان اعلام کند، ترامپ اعلام کرده بود.گرچه اسرائیل فرزند مورد علاقه و عزیز دردانه «دموکراسی های غربی» به شمارمی آید، اما هیچ یک از آنها به اندازۀ ترامپ از اسرائیل حمایت نمی کنند و این دولت را «حلوا حلوا» نمی کنند.همان ترامپی که برای کسب هژمونی مجدد آمریکا، نه تنها چین، که اروپا را نیز تحت فشار اقتصادی قرار خواهد داد، تا آمریکا را به «نمره یک» ارتقاء دهد و بسیاری از اروپاییها به درستی او را فاشیت می خوانند.فراموش نکرده ایم که ترامپ در اولین ماه دوره ریاست جمهوری خود در ژانویه ۲۰۱۷ نتانیاهو را به اتفاق همسرش جهت یک دیدار رسمی دولتی به واشنگتن دعوت کرد. در همان دیدار کذایی بود که ترامپ علناً اظهار داشت: «راه حل دو دولتی لزوماً نباید به تحقق پیوندد.»نتانیاهو و ترامپ قریب به ۴ دهه است که دوستی خانوادگی دارند. ترامپی که به کمک مافیا و «اف بی آی»در نیویورک به سرمایه گذار بزرگ املاک تبدیل شده است.آشنایی آنها از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۸ که نتانیاهو در سازمان ملل اسرائیل را به بعنوان پیشتاز ناقض قوانین بین المللی نمایندگی می کرد آغاز شد.و باز فراموش نکرده ایم که ترامپ خودسر، در سفرش به اسرائیل در ماه مه ۲۰۱۷ اورشلیم را شهر ابدی یهودیان و پایتخت اسرائیل خواند و اضافه کرد که «اسرائیل هم همانند آمریکا توسط خداوند هدایت می شود.»!! همانجا بود که هم دهان با دولت نژادپرست و راست افراطی نتانیاهو ایران را دشمن اصلی اسرائیل اعلام کرد، تحريم ها را به طور کامل باز گرداند و قرارداد برجام را باطل اعلام کرد و به این ترتیب انحصار قدرت هسته ای اسرائیل را در خاور میانه تضمین کرد.علاوه بر این او بر خلاف توافق بین المللی، فرمان انتقال سفارت آمریکا از «تل آویو» به «اورشلیم» راصادر کرد! و برای اولین بار رسماً یک پایگاه نظامی آمریکایی در اسرائیل را به مورد اجرا گذارد. این پایگاه در واقع سیزدهمین با تری دفاع موشکی به شمار می آید.جالب تر اینکه سربازان آمریکایی که در این پایگاه مستقر می شوند، یا به عنوان مسیحی انجیلی و یا یهودی تعمید داده می شوند. با نقل قول های کتاب مقدس «آنها را برای نبرد نهایی، برای نابودی بی رحمانه دشمنان» آماده می سازند. به آنها حقنه می کنند که «حتی مسیح هم برای انجام این امر مقدس دست به تفنگ خواهد برد»!!
- حامیان جدید ترامپ از میان فناوران تکنولوژی جدید:
همزمان با این سیاست تهاجمی و خصمانه اسرائیل، به تدریج حامیان تهاجمی تر از سیلیکون ولی نیز به آنها پیوستند. یکی از چهره های برجسته این میلیاردرها «پیتر تیل» است. او در سال ۲۰۰۰ سرویس پرداخت«پی پال» را با شراکت «ایلان ماسک» تاسیس کرد. پس از مدتی آن را فروخت و سود هنگفتی عایدش شد.پس از آن شرکت جاسوسی Palanter (تشخیص چهره، حرکت و هدف مسلمانان) را تاسیس کرد.این موسسه جاسوسی، اکنون با سرویس های مخفی، ارتش و پلیس ایالات متحده آمریکا و سایر کشورهایغربی در ارتباط تنگاتنگ است.«پیتر تیل» چندین سال تنها میلیاردر در «سیلیکون ولی» بود که از ترامپ حمایت می کرد. او در سال۲۰۱۶ در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان مبلغ ترامپ بود. او علناً اظهار داشت: «من به همجنس گرا بودن،جمهوریخواه بودن و مهمتر از همه آمریکایی بودنم افتخار می کنم.» گرچه همجنس گرا بودن نه به مذاق ترامپ خوش می آید و نه با خدای انجیلی - صهیونیستی همخوانی دارد، اما مولتی میلیاردرهایی که خواهان ترفیع ترامپ هستند، تن به هر نوع سازشی با ایدئولوژی های ارتجاعی و اولترا ارتجاعی می دهند.اگر در نظر گیریم که ترامپ در زمان ریاست جمهوری اش، هنگام بستن قرارداد میان یک کنسرن اسلحه سازی و ارتش آمریکا «پیتر تیل» را به عنوان مشاور با خود همراه داشت و موفق شد یک قراداد بزرگ میان پنتاگون و شرکت «پالا نتیر» -متعلق به «پیتر تیل»- منعقد کند، آنگاه معلوم می شود که چرا چنین عناصری حاضرند که چنین خوش رقصی کنند و به هر خفتی تن در دهند.«پیتر تیل» یکی از منتقدین پروپا قرص دموکراسی است. به عقیده او آزادی و دموکراسی با هم نا سازگارند!!او خواهان خلع قدرت دولت در رابطه با سرمایه داران و سرمایه گذاران آمریکاست. به دیدۀ او حکومت گران سرمایه باید با هم انحصار تشکیل دهند، زیرا رقابت تنها بازنده می آفریند.پس از «تیل» سایر سرمایه گذاران میلیاردر سیلیکون ولی نیز به ترامپ روی آورده اند.- ایلان ماسک، رئیس کنسرن اتومبیل برقی «تسلا» و صاحب «اسپیس x» و «x تويتر سابق».-دیوید ساکس که تا کنون ۱۲ میلیون دلار به ترامپ کمک مالی کرده و با «پی پال» به شهرت رسیده است.- «مارک اندریسن»، «بن هورو وتینر» و «داگ لئون» از دیگر میلیاردرهای سرمایه گذار در سیلیکون ولی هستند که از ترامپ حمایت می کنند. یکی دیگر از حامیان ترامپ لابی ارز دیجیتالی (Krypto) میباشد که۱۳۰ میلیون دلار به ترامپ کمک کرد. به همین دلیل کارشناسان معتقدند که ترامپ قوانین جدیدی به نفع ارز دیجیتال تصویب خواهد کرد.
طایفه ترامپ نیز در سال های اخیر وارد تجارت میلیاردی دیجتال شده و تحت نام «گروه فناوری ترامپ»چند ماهی است که در بورس است.ونس معاون ۴۰ ساله ترامپ نیز سرش به سیلیکون ولی وصل است. ایشان نیز از طرف «پیتر تیل» تأمین و ضمانت مالی شده است.هم اکنون در یک صندوق ریسک (Risiko Fonds) متعلق به آقای «ونس» (معاون ترامپ)، الیگارش های میلیاردر ردہ بالا نظیر «بزوس» رئیس گوگل، خاندان «کخ"» (نفت، گاز، شیمی و غذا) و نیز «والتونها» (سوپرمارکت زنجیره ای والمارت) سرمایه گذاری کرده اند.بی جهت نبود که در سال ۲۰۲۰ «پیتر تیل» که مهارت های ونس را شناخته بود، ۱۵ میلیون دلار در انتخابات محلی «اوهایو» به وی کمک کرد و او به عنوان سناتور انتخاب شد.همین ونس که سالها پیش، از ترامپ به عنوان یک فا شیست و «هیتلر جدید» انتقاد می کرد، اکنون وی راستایش می کند.او خطاب به انجیلی ها در کمال عوا مفریبی گفت: " آمریکا به لطف خدا، بزرگ خواهد شد" !! ونسی که تحلیل گرما هر تر از ترامپ است از ژئوپولتیک ایالات متحده در ۴ دهه گذشته انتقاد می کند. او معتقد است که برون سپاری صنعت خودرو به مکزیک براساس قرار داد تجارت آزاد، "نفتا" از زمان کلینتون و سپس شرکت های سیلیکون ولی به کشور های آسیایی - به خصوص چین - ایالات متحده را صنعتی زدایی کرده و کارگران و بخش هایی از قشر متوسط را فقیر تر کرده است.در ضمن معتقد است که آمریکا با جنگ های ناموفق در عراق و افغانستان و سوریه از قدرت خود کاسته و شهرت بین المللی را از دست داده است. علاوه بر این می گوید که غرب در اوکراین به هیچوجه از دموکراسی دفاع نمی کند. به خصوص از آلمان شدیداً انتقاد کرده و معتقد است که این کشور با کمک مالی و نظامی نه تنها خود بلکه آمریکا و سایر متحدین خود را نیز در دراز مدت ضعیف کرده است. وی اضافه می کند که اکثریت مردم آمریکا با این سیاست مخالفند ( که حقیقتی غیر قابل کتمان است- توفان). البته همۀ عوامفریب ها برای اینکه مردم را به دنبال خویش کشند، برخی حقایق را چاشنی سیاست خود می کنند.برای حل مشکل آمریکا و تحقق بخشیدن به «رویای آمریکایی» به عنوان یک «مسیحی متقاعد» قول می دهد که صنعت و رفاه را به آمریکا بازگرداند!! در وصف عوامفریبی او همین بس که نقش مکنده و مخرب وال استریت و بلاک روگ ها را که برنده اصلی در اقتصاد آمریکا هستند در تاریکی مبهم رها می کند.ادامه دارد
***
استالين پرچم است و مجددا بپا می خيزد(بخش پنجم)
توضيحات
مقاله ای را که از نظر خوانندگان گرامی توفان می گذرد به قلم رفیق فریدون منتقمی است که به یاد او منتشر می کنیم.
این مقاله محصول یادداشتهای پراکنده رفیق فریدون است منتقمی است که ازسال 1365 خورشیدی در فرصت هائی که دراختيارش قرار گرفته بود قلم زده است. این یادداشت های خطی در زمينه های گوناگون دوران زندگی استالين برشته تحریر در آمده است .
پيشرفت فنون و تجهيز کامپيوتر با زبان فارسی کار این نگارش را تسهيل کرد زیرا نویسنده موفق شد یادداشت های پراکنده و مجزا از هم را با پيدایش این شرایط جدید در جای مناسب خویش بگنجاند و بتدریج کار تدوین و تنظيم یک سند تاریخی را که به صورت روزانه تکميل می شود آغاز کند.اینک قسمت پنجم از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
استالين نظریه بوخارین را که به مدافع کولاکها و سرمایه داری بدل شده و مانع اشتراکی شدن کشاورزی و نابودی توليد کوچک دهقانی می گردید، آنچنان برملا ساخت که جائی برای اظهار وجود وی باقی نماند و در این زمينه کليه اسناد مبارزه ایدئولوژیک و صحت نظرات استالين در این مورد وجود دارد و حتی خروشچف دلقک نيز نتوانسته در اصالت آن شک کرده و اهميت تاریخی آن را منکر شود. خروشچف در گزارش سری خود به این خصوصيات مهم رهبری استالين که موجب حفظ استقلال شوروی در قبال لشکرکشی نازیها به شوروی شد تکيه نمی کند. وی نمی گوید که با قلدری، با تهدید، با ارعاب، با شانتاژ، با توطئه، با قتل و راهزنی، با ابلهی و بازیگری نمی توان رهبر حزب شد و اتوریته جنبش کارگری به حساب آمد. اعتماد توده هاى خلق هاى جهان را به مدت قریب سی سال جلب نمود و جنبش جهانی کمونيستی را رهبری نمود و این ثمره تنها می تواند نتيجه نبوغ تئوریک و رهبری صحيح سياسی استالين باشد. اتوریته استالين از اندیشه وی، از تسلط وی به مارکسيسم ــ لنينيسم منشاء می گرفت، عشق و علاقه و احترام زحمتکشان جهان به استالين محصول رهبری داهيانه وی بود وگرنه معلوم نيست چرا هيتلر، محمدرضا، خروشچف و برژنف و کاسيگين دلقک و جنایتکار چنين اتوریته اى در جنبش کارگری کسب نکردند؟ چرا کاریليوی «اومانيست» از این اتوریته برخوردار نشد؟ استالين به عناصر گوش به فرمان و مطيع محتاج نبود. عناصر گوش به فرمان و مطيع، به کار، عناصر بزدل، ترسو و حادثه آفرین و ماجراجوئی نظير خروشچف و دارودسته اش می آیند تا فقر تئوریک و بی کفایتی سياسی خود را کتمان کنند.
خروشچف دلقک و جاعل، مرد بزرگی را که تمامی عمر خود را در راه پيروزی و بهروزی طبقه کارگر گذارده بود و سی سال تمام رهبری خلقی کبير و جنبشی عظيم را به عهده داشت، مورد کثيف ترین اتهامات خودساخته، قرار داد و کار تحليل از مقام استالين را به بررسی خصوصيات اخلاقی و روانی شخصی کشانيد و با چاشنی افسانه هاى نفرت انگيز و حقه هاى زشت و چندش آور، همراه با جعليات غير قابل کنترل و نجواهای در گوشی، تفتين و دروغ پردازی، کار تجربه اندوزی از یک دوره طولانی دیکتاتوری پرولتاریا را که باید بر اساس ملاکهاى مارکسيستی و ماتریاليسم تاریخی انجام می پذیرفت، از مضمون علمی تهی کرده تا سطح نزاعهاى خصوصی، خاموش کردن آتش کينه دلها، تسکين حس انتقام جوئی تنزل داد، وی «اراده شخصی» استالين را منشاء و منبع کليه حرکتها به حساب آورد. اما کدام کمونيستی بود و هست که ساختمان سوسياليسم در شوروی استالين را محصول «اراده شخصی»، «مستبدی خونخوار» به حساب آورد که بر هيچ طبقه اجتماعی متکی نبود و از منافع هيچ طبقه اى دفاع نمی کرد و در اثر تصادف، سحر و جادو، حيله گری، خشونت، تهدید و ارعاب توانسته بود سی سال در رأس دولتی مقتدر و حزبی با تجربه و قابل احترام، دوام آورد؟
رویزیونيست ها برای تقویت خروشچف سپس به جعليات جدیدی متوسل شدند که آن را به عنوان سکه زر در جهان پخش می کردند.
این افسانه سرائی را کيهان معلوم الحال لندنی در اردیبهشت ماه ١٣٨٣ در مورد گزارش «مخفی» خروشچف چنين نقل می کند، تو گوئی نماینده کيهان لندنی نيز در جلسه کنگره بيستم حزب کمونيست شوروی شرکت داشته و ناظر بر حرکات سالن بوده است: «... گزارش تمام شد. دستی زدند و خروشچف برای آنکه سر گفتگو را باز کند، پرسيد: رفقا، کسی سئوالی، چيزی، نکته ای به نظرش می رسد که در گزارش نيامده باشد؟
در ميان سکوت جمع مبهوت ناگهان صدایی از انتهای سالن دوازده هزار نفره بلند شد. یک نفر با جرات پرسيد: رفيق، همه این جنایات به جای خود، آیا می توانيم بپرسيم که هنگامی که رفيق استالين از خدمات خود در کنگره های قبل سخن می گفت و شما می دانستيد که او چه جنایاتی مرتکب می شود، کجا تشریف داشتيد؟ در آن کنگره ها کجا نشسته بودید؟
سکوت سالن سنگينتر شد و خروشچف پرسيد: کی بود که این سوال را کرد؟
جوابی نيامد. حتی سری به سوی صاحب صدا برنگشت. دبيرکل باره دیگر سوالش را تکرار کرد و چون جز سکوت پاسخی نگرفت. محکم روی تریبون کوبيد. فحش رکيکی نثار سوال کننده کرد و گفت: دیوث، من همانجائی نشسته بودم که تو امروز در آنجا نشسته ای»!؟
نخست اینکه وقتی گزارشی به کنگره داده می شود و نامش را «مخفی» می گذارند انتشار بيرونی نيافته است. در پایان گزارش در کنگره از نمایندگان پرسيده نمی شود که کسی چيزی به نظرش می رسد تا به گزارش اضافه شود. این پرسشها باید قبل از تنظيم گزارش بر اساس اسناد و نه بر اساس پرسش ها صورت گيرد. گزارش بيرونی خروشچف که منتشر شد هرگز در نکوهش رفيق استالين نبود و با گزارش «مخفی» وی فرق داشت. چون وی بزدل و دلقک بود و می دانست حمله مستقيم به مرد بزرگی که مورد علاقه مردم جهان و شوروی است بدون پاسخ نمی ماند. این بود که راه مزورانه خرابکاری و کودتا را برگزید. چنين پرسشی نيز بر خلاف ادعای کيهان لندنی در کنگره بيستم حزب کمونيست اتحاد شوروی از جانب دلقکی بنام خروشچف مطرح نشد. باین جهت این ادعای خبرنگار کيهان لندنی جعل محض است. دیگر آنکه خروشچف نمایندگان کنگره را دست چين کرده بود و اتفاقاً این نمایندگان همان «دیوث هائی» بودند که کيهان لندنی از آنها نام می برد. این «دیوث ها» نيازی به پرسش نداشتند. درست پس از درگذشت استالين حدود ٢٢ نفر از اعضای ٢۶ نفری نامزد رهبری که توسط کميته مرکزی در ماه اکتبر ١٩۵٢ انتخاب گردیده بودند از مقامات خود خلع شدند و از ۵۶ وزیر، ٢٧ نفر آنها از کار برکنار گردیدند.
اتفاقاً اگر نمایندگانی نيز بوده باشند که معترض بوده اند بشدت مورد تهاجم و تهدید رویزیونيستها قرا می گرفتند و سرشان را به زیر آب می کردند. شاهد مثال کيهان لندنی از نماینده ای که تنها به یک علت پرسش ساده، از طرف خروشچف «دیوث» ناميده شده است خود باندازه کافی گویای فضای حاکم بر کنگره بوده است. این افسانه سرائی سندی عليه رفيق استالين نيست سندی عليه خروشچف مرتد است که ترور فکری در شوروی و حزب کمونيست برقرار کرده بود و مخالفين سياستهای ضد رویزیونيستی خویش را از حق آزادانه بيان بازمی داشت و سر به نيست می کرد. حال بياد آوریم جملاتی را که در چند سطر بالاتر به نگارش آوردیم.
خروشچف در ٨ ژوئن سال ١٩٣٨ در چهارمين کنفرانس حزبی ایالت کیف گفت: « یاکيریها، باليتسکیها، ليوبچنگها و زاتونسکیها و سایر عناصر پليد می خواهند ملاکين لهستانی را به اوکرائين وارد کنند و می خواهند فاشيستها، ملاکين و سرمایه داران آلمانی را بدین جا داخل سازند ... ما دشمنان بسيار زیادی را از بين بردیم ولی هنوز تمام دشمنان را نابود نساخته ایم و بدین جهت باید هوشياری خود را بالا بریم. ما باید به طور محکم این سخن رفيق استالين را به خاطر داشته باشيم: دشمن، جاسوسان و خرابکاران را بدین جا خواهد فرستاد.»
نياز به اثبات نيست که این سخنرانی غرّا سخنرانی «دیوثی» نيست که از ترس استالين در گوشه کنگره نشسته باشد و دم برنياورد. حال پرسش این است که آیا این موضعگيری خروشچف نيز، که بدون نياز و بدون اینکه مورد خطاب، چهارمين کنگره حزبی ایالت کيف، در کنفرانسی که استالين اساسا در آن حضور نداشته است واقعا از روی ترس بوده است و یا از روی ریاکاری؟.
پرسش این است که چرا خروشچف مانند آن «دیوٍث های» دیگر که آنها را امروز مورد اتهام قرار می دهد سکوت را با الهام از این حکمت «زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد» بر دنباله روی از استالين ترجيح نداد؟ خروشچف در آن سالها نه تنها نمی ترسيد بلکه سينه سپر کرده، رهنمود داده و اظهار نظر نيز می نمود.
خوب است که حال بجای استناد به جعليات به اسناد غير قابل انکار استناد کنيم. مارشال ژوکف در مورد خشونت استالين و اینکه گویا همه می ترسيدند نظریاتشان را در دوره وی بيان کنند می نویسد: «من از روی تجارب دوران جنگ، خود می دانم که هر کس می توانست با خيال راحت مسایلی که به احتمال زیاد خوشایند استالين نبود، با وی در ميان بگذارد، در باره آنها بحث کند و مطلب خود را به کرسی بنشاند.»
این نظر مارشال ژوکف را که بعد از درگذشت استالين و بدون واهمه از «تبر» و «بربریت» وی نوشته است با «دیوث» ناميدن نمایندگان از جانب خروشچف مقایسه کنيد تا به عمق و دامنه دروغهائی که در مورد استالين و دوران سی ساله دیکتاتوری پرولتاریا و شخصيت تاریخی این مرد گفته می شود پی ببرید. استالين دوست مردم شوروی و طبقه کارگر بود و کسی از وی واهمه نداشت. تنها دشمنان اتحاد شوروی از وی واهمه داشتند.
حال خوب است که شاهدی نيز از لنين بياوریم. وقتی به استالين مسئوليت مهم کميسر بازرسی کارگری و دهقانی را در کنار سایر مسئوليتهای بزرگ واگذار کردند که مورد اعتراض پاره ای از رفقا به علت تراکم مسئوليتها در دست یک فرد بود، لنين پاسخ داد: «ما به کسی نياز داریم که نمایندگان همه خلق ها بتوانند با وی تماس بگيرند ... کجا چنين آدمی پيدا می کنيد؟ »
حتی تاج الملوک مادر محمد رضا شاه که منسوب به تعصب در مورد استالين نيست در دیدار با استالين در پاسخ به همين اتهامات با صراحت می گوید: «در مورد استالين این نکته را هم بگویم بر عکس آنچه ما شنيده بودیم آدم خشن و مستبدی هست، بسيار مهربان و خنده رو و بذله گو بود.»
این واقعيت شخصيت استالين بود که سخنان خویش را با منطق بيان می کرد و نه با فحاشی و مشت و لنگه کفش روی ميز کوبيدن و به تهدید و ارعاب و ماجراجوئی متوسل شدن.
خروشچف موذیانه در حمله به استالين با جعل روشن تاریخ به «وصيتنامه» لنين و مخفی داشتن آن از جانب استالين استناد می کرد. خوب است که به این نوشته استالين (اپوزیسيون ترتسکيستی در گذشته و حال -از انتشارات حزب کار ایران- توفان) نگاهی افکنيم و بدانيم که خروشچف شخصا در کنگره سيزدهم حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی که در باره این به اصطلاح «وصيتنامه» لنين اظهار نظر کرد شرکت داشت: «حال می رسيم به مساله «وصيتنامه» لنين، شما در اینجا شنيدید که اپوزیسيون و با چه داد و فریادی مدعی شد که گویا کميته مرکزی حزب «وصيتنامه» لنين را در «خفا» نگه مي دارد! همه می دانيد که این مساله تاکنون بارها در کميته مرکزی حزب ما و هم در کميته مرکزی کمينترن مطرح شده است. (در سالن: آری، به دفعات). تاکنون بارها معلوم شد که کسی چيزی را «پنهان» نمی کند. بعلاوه، مگر قرار نشده بود که مساله «وصيتنامه» لنين را در کنگره سيزدهم حزب مطرح کنيم؟ آیا این «وصيتنامه»! در کنگره حزب قرائت نشد؟ (در سالن: چرا قرائت شد). این کنگره حزب بود که باتفاق آراء درباره عدم انتشار «وصيتنامه» لنين تصميم گرفت. بيشتر به این خاطر که خود لنين مایل به يک چنين کاری نبود. البته پوزیسيون نيز از تمام این جریانات و به همان اندازه ای که ما می دانيم اطلاع دارد. معذالک مدعی است که گویا کميته مرکزی حزب «وصيتنامه» را «مخفی» کرده است!.
اگر اشتباه نکنم این مساله «وصيتنامه» لنين برای اولين مرتبه در همان سال ١٩٢۴ مطرح گردید. اما چطور؟ در آن زمان سخن بر سر فردی بود موسوم به «ایستمن». این آقای ایستمن در آن زمان عضو حزب کمونيست آمریکا بود که بعد ها از این حزب اخراج گردید. نامبرده بعد از اینکه مدتی در مسکو با ترتسکيست ها رفت و آمد کرده و درباره «وصيتنامه» لنين کلی اراجيف محرمانه بدست آورد! به خارج رفت و با عنوان «بعداز مرگ لنين» کتابی منتشر کرد. ولی او در این کتاب از بيان هيچ دروغی درباره حزب، از زدن هيچ انگ و اتهامی به کميته مرکزی حزب و حکومت شوروی دریغ نکرده و از قضا تمام مطالب خود را نيز بر این پایه و اساس قرار داده که گویا کميته مرکزی حزب «وصيتنامه» لنين را «پنهان» نگه مي دارد!
به همين دليل و از آنجا که ایستمن مدتی با ترتسکی رابطه داشت، ما اعضاء دفتر سياسی حزب از ترتسکی خواستيم تا تکليف خود را با این آقای ایستمن روشن نماید. چون طرف با چسباندن خویش به ترتسکی و استناد به اپوزیسيون، در واقع ترتسکی را منبع اراجيف مربوط به «وصيتنامه» لنين قلمداد می کرد. بنابراین، ترتسکی هم وقتی متوجه اهميت این مساله شد بيانيه ای تدوین کرده و آن را در اختيار مطبوعات قرار داد. پس به این ترتيب، ترتسکی به درستی از ایستمن فاصله گرفت.
یاد آوری می کنم که بيانيه مذکور در سپتامبر سال ١٩٢۵ ميلادی و در شماره ١۶ «بلشویک» به طبع رسيده است. حال بگذارید تا من آن قسمت از این بيانيه ترتسکی را -آنجا که به مساله مورد بحث ما مربوط می شود- برایتان قرائت کنم: «ایستمن در این به اصطلاح کتاب خود می گوید که کميته مرکزی یک سری اسناد خيلی مهم را، اسنادی که لنين در آخرین لحظه های حيات خود نوشته -نامه های او درباره مسایل ملی و ... و یا همان «وصيتنامه» لنين- را از حزب «مخفی» نگه داشته است. ولی این یک اتهام به کميته مرکزی حزب ماست. به زعم ایستمن، گویا ولادیميرایليچ این نامه ها را برای رسانه ها نوشته بود! حال آنکه این نامه ها حاوی توصيه هایی درباره مسایل داخلی حزب هستند و از اینجا معلوم که ادعای ایستمن در این ارتباط اصلا حقيقت ندارد. از قضا ولادیميرایليچ در دوران بيماری خود تنها با نهاد های رهبری حزب تماس داشت و پيشنهادات و نامه های خود را فقط از این طریق برای کنگره می فرستاد. شکی نيست که این نامه ها، که تمام آنها در اختيار نمایندگان کنگره ١٢ و ١٣ حزب قرار گرفتند، مثل هميشه بر روی تصميمات حزبی اثرات قابل فهمی داشته اند. اما عدم انتشار آنها به این خاطر بود که نگارنده این نامه ها را برای رسانه ها ننوشته بود. بعلاوه، ولادیميرایليچ اصلا هيچ «وصيتنامه» ای از خود بجای نگذارده است. چون روابطی که نامبرده با حزب داشت و یا مناسبات داخلی حزب به طریق اولی اصلاً لزوم تهيه یک چنين «وصيتنامه» ای را ایجاب نمي کرد. ولی در رسانههای مهاجران و یا همان مطبوعات بورژوایی-منشویکی خارج از کشور، وقتی از «وصيتنامه» صحبت می کنند، در واقع به يکی از همين یادداشتهای ولادیميرایليچ اشاره دارند که حاوی توصيه های نامبرده درباره مسایل درونی تشکيلات حزبی هستند. بگذریم از اینکه تحریف کننده مفروض، اصلا با موضوع این نامه ها آشنایی ندارد.
کنگره ١٣ حزب توجه زیادی به این یادداشتها کرده و به تناسب اوضاع و احوال جاری تصميماتی هم درباره آنها اتخاذ نمود. پس با این تفاصيل تمام داد و قالی که درباره «وصيتنامه» مخفی و ساختگی براه افتاده، افتراهائی خصمانه هستند که نه با تمایلات واقعی ولادیميرایليچ و نه با منافع حزبی که او خود آنرا بوجود آورده قرابتی دارند.» (از مکتوب ترتسکی درباره «کتاب بعد از مرگ لنين» ایستمن، شماره ١۶ بلشویک اول سپتامبر ١٩٢۵ ،ص۶٨)
در مورد برخورد به شخصيت استالين می توان از دوستان انقلاب یعنی هانری باربوس، ولز، هرتسوگ و بسياری بزرگان ادب و سياست جهان و یا از یاران ضد انقلاب در جهان شاهد آورد. ولی ما تنها به بخش کوچکی از آن استناد می کنيم تا توانسته باشيم نمائی از واقعيت را مجسم کرده باشيم.ببينيم ضد انقلاب و دشمنان استالين چه می گویند.ادامه در شماره بعد
***
یاد مانده هائی از فریدون منتقمی.چرا کمونیست هستم؟
فریدون منتقی نخستین دفتر خاطرات خودرا تحت نام یاد مانده هائئی از فریدون منتقمی ، چگونه کمونیست شدم را در سال 2015 انتشار داد وچاپ دوم کتاب را در 1000 نسخه سال 2017 منتشر کرد.
رفیق فریدون منتقی جلد دوم و سوم خاطرات خودرا در شرایطی که با بیماری سرطان دست وپنجه نرم می کردتحت عنوان چرا کمونیست هستم به پایان رسانید . دوجلد پایانی کتاب خاطرات فریدون منتقمی هنوز به چاپ نرسیده و بزودی منتشر می شوند. اما این کتاب ها در کتابخانه اینترنتی توفان قابل دسترسی است وما همه علاقمندان به این خاطرات که بیتشر معطوف به زندگی سازمانی ایشان و به عنوان دبیر فرهنگی کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی در خارج کشور(اتحادیه ملی) ،عضو رهبری سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان، سازمان کارگران مبارز و سپس حزب کارایران(توفان) است رجوع می دهیم.
دفتر خارجی حزب کارایران(توفان)
اکتبر 2024
دفتر دوم جلد اول
http://www.toufan.org/Ketabkhaneh/Kahterat%20Montaghemi%20darfar%202%20jeld%201%20PDF.pdf
یاد مانده هائی از فریدون منتقمی.چرا کمونیست هستم
دفتر دوم جلد دوم
http://www.toufan.org/Ketabkhaneh/Khaterat%20Montaghemi%20darftar%202%20jeld%202%20%20%20PDF.pdf
اپوزیسیونی که مرزبندی روشن با امپریالیسم و صهیونیسم ندارد دست دراز شده آ نهاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر