مقالات توفان الکترونیکی شماره ۲۳۲ نشریه الکترونیکی حزب کارایران
آبان ماه ۱۴۰۴
آدرس تارنمای حزب کارایران (توفان):
www.toufan.org
آدرس مرکزی ایمیل حزب کارایران(توفان)
toufan@toufan.org
آدرس کانال تلگرام توفان
دراین شماره مقالات زیرر می خوانید!
پشت پرده فيلم عروسي دختر شمخاني
ادغام بانک آينده در بانک ملي: نقدي بر يک «حيات مجدد رانتي» در پوشش اصلاح ساختاري
چند نکته پيرامون گفتگوي» ايران اينترناشنال» با اسماعيل عبدي
بهشت شارلاتانها: داستان ظهور و قدرتگرفتن يک فرقه در ايران
از همايش خودفروختگان جرج تاون تا کنفرانس مونيخ و اسلو
در جبهه نبرد طبقاتي
کميته نوبل در راستاي برنامههاي مداخلهجويانه ترامپ عمل ميکند
“سوئديهاي مسافر ارتش اسرائيل اينجا هستند“
مارکو روبيو ، وزير امورخارجه آمريکا
نقدي بر استعاره «گروگان»: تقليلگرايي و فرافکني در گفتمان سلطنتطلبي
روايت گرتا تونبرگ فعال محيط زيست جوان سوئدي و حامي فلسطين از آنچه در بازداشت رژیم صهیونیستی بر او گذشت
اعدام ۷ جاسوس اسرائيل در غزه و سرو صداي رسانههاي بيشرم غرب
به دلايل زير امپرياليسم آمريکا و اسراييل تن به آتشبس دادند!
زمان افشاي دروغها در باره ۷ اکتبر فرا رسيده است
اهداف و انگيزه طرح „صلح ترامپ „و سياست جنبش مقاومت فلسطين در قبال اين طرح
اهداف تجاوز نظامي امپرياليسم آمريکا به نزوئلا
ادبيات مارکسيستي به زبان مختصر و ساده
گشت وگذاري در فيسبوک ، پاسخ به يک پرسش
پاسخ به يک پرسش در شبکه تلگرام.
***
پشت پرده فیلم عروسی دختر شمخانی
ازافشا تا فریب
افشاگری علیه علی شمخانی با انتشار فیلم عروسی دختر او، که خلاف معیارهای رایج جمهوری اسلامی برگزار گردیده و شرکتکنندگان مراسم، از جمله خود عروس، با پوششی غیرمتناسب با معیارهای مذهبی حاکم دیده میشوند، از موضوعات داغ رسانهها و شبکههای اجتماعی در روزهای اخیر است.
صرفنظر از نوع پوشش و محل برگزاری جشن که در یکی از هتلهای معروف تهران برگزار شده و با معیارهای امروزی جامعه عمیقا طبقاتی ایران بیگانه نیست و در واقع تصویری آشنا از سبک زندگی قشر متوسط مرفه ایران را بازتاب میدهد، اما آنچه مورد توجه مخاطبان قرار گرفته، تباین و ناسازگاری محتوای تصاویر با شعارهای حکومتی است که در بیش از چهل سال گذشته کوشیده ارزشهای دینی خود را بر جامعه تحمیل کند.
علی شمخانی نیز بعنوان یکی از چهرههای تأثیرگذار در این فرایند، از دوران فرماندهی در جنگ گرفته تا تصدی وزارت دفاع و حتی دبیری شورای عالی امنیت ملی، سزاوار چنین نقدی است . به بیان دیگر، آنچه در روزگاری میتوانست خشم اکثریت جامعه مذهبیگرا را برانگیزد، امروز اسباب تمسخر و نقد ریاکاری حاکمان را فراهم کرده است؛ دورویی و تزویری که همواره در پس چهره دستاندرکاران رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی پنهان بوده و گهگاه در پی یک اتفاق یا تسویهحساب جناحی هویدا میشود. چهرههایی به ظاهر پایبند به شعائر دینی و مدعی سادهزیستی و پاکدستی که همواره مردم را به تقوا و پاکدامنی فرامیخوانند، اما در خلوت خود، خلاف آن رفتار میکنند.
به قول حافظ:
«واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند»
با این حال، آنچه باید همواره مورد توجه قرار گیرد، این است که صرفنظر از صحت موضوع و اینکه این نقد نه فقط به علی شمخانی بلکه به اکثریت کارگزاران جمهوری اسلامی وارد است، باید پرسید چه جریانی و با چه هدفی دست به این افشاگریها میزند؟ صرف بیان یک واقعیت، بدون توجه به اغراض و اهداف مروجان آن، بهخودیخود نشانه حقانیت نیست.
بخش بزرگی از رسانههای مخالف جمهوری اسلامی، فارغ از خاستگاه سیاسیشان، شبانهروز در پی پمپاژ اخباری هستند که غالباً حاوی واقعیاتی از فجایع، سوءاستفادههای مالی و رسواییهای اخلاقی بسیاری از مسئولان جمهوری اسلامی است. اما آیا بیان این واقعیات بهتنهایی نشانه حسن نیت آنهاست؟ پاسخ، قطعاً منفی است.اینکه چرا فیلم خصوصی و خانوادگی علی شمخانی دقیقاً در مقطعی منتشر میشود که اظهارات اخیر او – بهویژه پس از ترور نافرجامش در جریان جنگ دوازدهروزه از سوی اسرائیل – نشانه فاصله گرفتن دیدگاههایش از جریان اصلاحطلبی است، جای تأمل بسیار دارد. این اقدام را میتوان ادامهی همان تخریب شخصیتی دانست که پس از جان بهدر بردن وی از حمله پهپادی به خانهاش آغاز شد؛ روایتی که در آن، ناکامی در ترور او ساختگی جلوه داده شد و بهجای محکومکردن اصل حمله، بر مجلل بودن آپارتمان تخریبشدهاش تمرکز شد.
در موضوع اخیر نیز بهنظر میرسد افشاگری علیه شمخانی هشداری است به او و دیگرانی که معتقدند توافق برجام اشتباه ظریف و روحانی بوده و باید در اینباره و بازگشت تحریمها پاسخگو باشند. هدف از این اقدامات، خاموش کردن صداهایی است که بر ضرورت مقاومت وعدم مذاکره تأکید دارند و مانع غلبه شعارهای پوپولیستی از قبیل «یا موشک، یا مردم» می شوند.
نقد این رویکرد به معنای تأیید سبک زندگی ریاکارانه و تضاد آشکار میان گفتار و کردار کارگزاران نظام سرمایهداری جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه تلاشی است برای نگاهی دقیقتر به اقداماتی هدفمند و سازمانیافته که از سوی جریانهایی خاص، با هدف خاموش کردن صداهای مخالف و تحریف افکار عمومی انجام میگیرد.در نهایت، ماجرای فیلم عروسی دختر شمخانی، آینهای است که همزمان دو چهره را بازتاب میدهد: چهره متناقض و دوگانه حاکمان جمهوری اسلامی که میان ادعای تقوا و واقعیت زندگیشان فاصلهای عمیق وجود دارد، و چهره کسانی که حقیقت را نه از سر دلسوزی برای مردم، بلکه در خدمت اهداف سیاسی خود و لاپوشانی واقعیتی بزرگتر فریاد میزنند.
***
ادغام بانک آینده در بانک ملی: نقدی بر یک «حیات مجدد رانتی» در پوشش اصلاح ساختاری
انحلال بانک آینده با دستور ویژه رئیس قوهقضاییه به شکل فوری انجام میشود. از روز شنبه ۳ آبان تابلوها را پایین کشیدند تا از این به بعد شعبات بانک آینده با نام بانک ملی ایران فعالیت کنند.در جریان انحلال بانک آینده و ادغام فوری آن در بانک ملی چه اتفاقی میافتد و تکلیف سپردهگذاران، کارمندان، سهامداران خرد و به طور خاص پروژه جنجالی ایرانمال چه خواهد شد؟
این «ادغام» که در گفتمان رسمی به عنوان اقدامی «سامانبخش» و «حافظ ثبات سیستمیک» بازنمایی میشود، در تحلیل نهایی، چیزی جز تداوم منطق کهنۀ خصوصیسازی سودها و اجتماعیسازی زیانها در سرمایهداری رانتی ایران نیست. آنچه در پشت نمایش «نجات یک نهاد مالی» پنهان مانده، عملیاتی شدن یک انتقال سیستماتیک بار مالی از کانونهای انباشت سرمایه خصوصی-شبه دولتی به عرصۀ عمومی است.
ادغام «بانک آینده» در بانک ملی را نمیتوان «راهحل» خواند؛ چرا که هیچیک از ریشههای مولد بحران – از جمله شیوههای غیرشفاف اعطای تسهیلات، گرهخوردگی قدرت سیاسی و اقتصادی، و سرمایهگذاری در پروژههای غیرمولد و غولآسای املاک (نمونه: ایران مال) – مورد پرسش جدی قرار نمیگیرد. این عملیات، صرفاً جغرافیای بحران را جابهجا میکند. بحران از حوزۀ یک نهاد خصوصی شکستخورده، به پیکرۀ یک نهاد دولتی، که خود با حجم عظیمی از بدهیهای معوق و ناکارآمدی ساختاری دست به گریبان است، تزریق میشود. نتیجه، نه انحلال یک بحران، بلکه «سرایت سیستمیک» آن و تعمیق بیماری نهاد بانکی است.
«بانک آینده» به عنوان یک نهاد خصوصی، در دورۀ رونق، منافع حاصل از سرمایهگذاریهایش – هرچند کوتاهمدت و حبابی – را به جیب سهامداران خاص خود سرازیر کرد. اما در زمانۀ افول، هنگامی که بار بدهیهایش سر به فلک کشید، با استفاده از اهرمهای سیاسی و شبکۀ روابط، «دولت» مجبور به پذیرش مسئولیت شد. این دقیقاً همان الگویی است که در نظریههای انتقادی اقتصاد سیاسی از آن به عنوان «رانتجویی» و «نجات ثروتمندان توسط مالیاتدهندگان» یاد می.شود. در این مدل، ریسک فعالیتهای سودجویانۀ سرمایۀ خصوصی، نهایتاً توسط طبقۀ کارگر و اقشار زحمتکشی که مشتریان سنتی بانک ملی هستند و در نهایت، از طریق مکانیسمهای تورمی، هزینههای این انتقال را خواهند پرداخت، تقبل میشود.
عملکرد بانک مرکزی در این ماجرا، نقش دولت در اقتصاد ایران را نه به عنوان ناظر یا تنظیمگر بازار به نفع عموم، بلکه به عنوان «صندوق ضمانت نهایی» برای سرمایۀ مسلط آشکار میکند. این نقش، سنتزی تناقضآمیز از یک «نئولیبرالیسم وابسته به رانت دولتی» است. از یکسو، با سیاستهای خصوصیسازی، میدان برای انباشت بیضابطۀ سرمایه گشوده میشود و از سوی دیگر، هنگامی که این شیوۀ انباشت به بحران میانجامد، دولت – به نمایندگی از کل جامعه – وارد میدان شده و بار ورشکستگی را بر دوش میکشد. این چرخۀ معیوب، مشوق اخلاقی برای تکرار بیپروای همین الگو در آینده است.
این ادغام، نوعی «پولشویی نهادی» است. دارائیهای سمی، پروندههای سوءمدیریت و رابطههای نامشروع اقتصادی که در ترازنامه «بانک آینده» نهفته است، با این اقدام، در ترازنامه عظیم و کمابیش شفافیتناپذیر بانک ملی حل میشوند. این کار، معادل با صدور یک «عفو عمومی» برای عاملان اصلی ایجاد بحران است. پرسش کلیدی که بیپاسخ میماند این است: چه کسانی در تخصیص این تسهیلات کلان مسئول بودند؟ منافع این سرمایهگذاریهای پرریسک عمدتاً به چه جریانهایی تزریق شد؟ این ادغام، در واقع، صفحهای سفید را بر روی تاریخچۀ یک نهاد مالی شکست خورده میکشد و امکان هرگونه پیگرد و شفافیتسازی را منتفی میسازد.
ادغام «بانک آینده» در بانک ملی را باید در چارچوب کلیتر «بازتولید سیستم رانتی» تحلیل کرد. این رویداد یک «شوخی» نیست؛ یک استراتژی نظاممند برای عبور از بحرانهای مقطعی، بدون تماس با ساختارهای عمقی تولیدکنندۀ بحران است. این اقدام، بار دیگر نشان میدهد که در معماری اقتصادی ایران، منطق انباشت سرمایه، بر منطق پاسخگویی، شفافیت و عدالت اجتماعی چیره شده است. این یک پیروزی برای شبکههای رانتی است و یک شکست برای اقتصاد ملی و طبقات فرودست که هزینههای آن را در قالب تورم، کاهش کیفیت خدمات و فشردهتر شدن قشر متوسط خواهند پرداخت.
***
چند نکته پیرامون گفتگوی" ایران اینترناشنال" با اسماعیل عبدی:
یکم: تلویزیون« اینترناشنال» یکی از کثیف ترین شبکه های برون مرزی و حامل جعل و دروغ و در تلاش برای مصادره روح و فکر ایرانیانی است که از وضعیت موجود ایران ناراضی اند.
شبکه« ایران اینترنشنال» که قبلا توسط عربستان سعودی برای مقابله با ایران تاسیس شده بود پس از ازسرگیری روابط دیپلماتیک ونرمال شدن با ایران به چند شرکت تحت نفوذ اسرائیل در آمریکا فروخته شد. «ایران اینترناشنال» یک شبکه تروریستی تحت پوشش و حمایت مالی رژیم صهیونیستی اسرائیل است و رفتار وشیوه کارکردش مغایر با تمام موازین سیستم شناخته شده بین المللی خبررسانی است.
واقعیت این است که مشتری ومخاطب دائمی چنین شبکهای درنهایت کارش به جنون، خودکشی یا اعمال تروریستی ختم خواهد شد.
«ایران اینترنشنال» درحال پرورش نسل جدیدی از شهروندان خودآزار و دگرآزار است که در هجوم تبلیغات کثیف و وحشیانهاش، امکان انجام هر عمل غیرعقلانی را مترتب میسازد.
مردمی که متاسفانه درایران به این شبکه پناه برده اند ناشی از سیاست سرکوبگرانه، ریاکارانه و دروغپردازانه جمهوری اسلامی در طول 46 سال اخیر است که جان ملت را به لب رسانده و مردم را از خود عملا دور کرده است. اعتماد مردم نسبت به رژیم به کلی ازبین رفته است و امروز هر سیاستی که رژیم جمهوری اسلامی اتخاذ کند مردم عکسش را می گویند.لذا،رژیم جمهوری اسلامی مسئول چنین گرایش منفی و خطرناکی درایران است.
درچنین شرایطی است که شبکه تروریستی اینترناشنال که روح و روان و آرامش مردم را نشانه گرفته و نقش مهمی در مهندسی افکار و پخش اخبار جعل ودروغ ایفا می کند وباید به افشای این رسانه شستشوی مغزی افکارعمومی کمر همت بست. شبکه تلویزیونی که بی پروا ازنسل کشی در غزه حمایت می کند و مبلغ تروریسم و تجزیه طلبی درایران است، شبکه ای غیر قابل اعتماد، فاسد و تروریستی است و باید آن را تحریم کرد.
شبکه تروریستی اینترناشنال،رکن مهم اتاق جنگ دشمن صهیونیستی اسرائیل است که بیپروا درحال عادیسازی تجاوز نظامی و کشتار مردم وغیر نظامیان،ترور وبمباران است.
دوم:متاسفانه بسیاری از رهبران تشکلات صنفی که مجبور به جلای وطن شدند به خاطر افق ودید محدود سیاسی از مسیر فعالیت های مدنی و صنفی خود دور و دردام رسانه های امپریالیستی وجریانات انحرافی سیاسی درخارج گرفتار آمدند. نمونه منصور اسانلو رهبر سندیکای واحد وده ها نمونه دیگر پیش چشم ماست نیاز به ذکر نام آنها نیست.
اسماعیل عبدی نیز که مبارزه درخشانی درایران برای حقوق صنفی خود درکارنامه دارد امروز با خروج از ایران مسیری را انتخاب کرد که سرانجام خوشی ندارد.
مصاحبه با شبکه اسرائیلی ایران اینترناشنال و اظهار نظر او در مورد اوضاع ایران قابل تامل و تعمق است.چنين گفتگویی با این تلویزیون قبل ازهرچیز مشروعیت بخشیدن به این رسانه بدنام و ضد ایرانی وتروریستی است و طبعا یک معلم یا کارگرآگاه چنین مصاحبه ای را نخواهد پذیرفت.
سوم:سوای برخی بدیهات و سخنان درستی که آقای اسماعیل عبدی دراین گفتگو بیان می کند. اما جهت گیری نظرات کلی او تبلیغ بلوای ارتجاعی( زن ،زندگی. آزادی)و انحراف به راست وپروامپریالیستی برخی نهاد های صنفی درایران است که به این" جنبش" پیوستند واز مسیر اصولی ومستقل صنفی خود دور شدند و همین امر موجب تضعیف جنبش مستقل معلمان و سایر تشکلات دمکراتیک گردید.
آقای عبدی دراین گفتگو مدام از "گذار ازجمهوری اسلامی "و فشار های بین المللی و "خود رهبری" نمونه( زن زندگی آزادی) و ازطرفی الگوی لخ والسا رهبر سندیکای لهستان و یا نمونه همه پرسی آفریقای جنوبی....سخن می گوید.در مورد مسیر خشونت آمیز سرنگونی ایران نیز بعنوان یک تحول احتمالی اظهار نظر میکند.
آنچه در گفته های آقای عبدی دراین مصاحبه خالی است اشاره به تحریم های غیر قانونی و محکومیت هرنوع مداخله خارجی درایران است . رسانه های ضد ایرانی آگاهانه ازامثال اسماعیل عبدی ها دعوت به عمل می آورند زیرا نسبت به ضعف ها و نظرات آنها درمورد تحولات ایران آگاه اند وتلاش دارند با هندوانه زیر بغل گذاشتن این افراد کارگری وخوش نام هر گونه تمایل مستقل آنها را خنثی کنند.
چهارم:این مصاحبه قبل از جنگ تجاوزکارانه دوازده روزه به ایران صورت گرفت. آقای عبدی که بعنوان دبیرکل پیشین کانون صنفی معلمان ایران سخن می گوید و ازشورای هماهنگی معلمان نیز حمایت می کند می توان به روشنی پی برد که درصورت حمله مجدد به ایران این تشکلات به همان موضعی درخواهند غلطید که این تشکلات صنفی درحمله اول نظامی به ایران اتخاذ کردند. شعار انحرافی "نه به جنگ و علیه جنگ افروزان" شعار بسیاری از نهادهای "مستقل کارگری" بود که افتضاح ببار آوردند. این تشکلات بجای محکوم کردن تجاوز نظامی به ایران که نقض آشکار تمامیت ارضی وهمه قوانین بین المللی است قربانی این تجاوز را نیز جنگ افروز اعلام کردند، به تطهیر رژیم متجاوز وجنگ افروز صهیونیستی وامپریالیسم آمریکا پرداختند وتلویحا به سرنگونی رژیم توسط نیروهای متجاوز لبیک گفتند.
متاسفانه امروز این خطر وجوددارد که در صورت حمله احتمالی مجدد به ایران این نهادهای صنفی و امثال آقای عبدی برخلاف جهت منافع ملی ؛ استقلال و موجودیت ایران حرکت کند و به لشکر مدنی وپیاده نظام امپریالیسم تبدیل شود.
ازاین رو باید بسیار هوشیارانه به این نهاد ها و سخنگویان آنها برخورد کرد و همواره خلاف جریان و در جهت صحیح مبارزه عمومی مردم علیه مداخله امپریالیستی و پیوند مبارزه دمکراتیک وصنفی با مبارزه ضد استعماری تاکید ورزید تا بتوان نقش موثری در نبردهای پیش رو ایفا نمود.
***
بهشت شارلاتانها: داستان ظهور و قدرتگرفتن یک فرقه در ایران
مقاله ای را که در زیر می خوانید برگرفته از کانال تلگرامی کارگاه ، رسانه کارگران ایران است. این مقاله کم حجم ولی پر محتوا که با زبانی ساده وقابل فهم به رشته تحریر در آمد ه است نظرات نئولیبرالی موسی غنی نژاد ها و شرکا را دربوته نقد قرار می دهد وبه افشای جناح های مافیایی و الیگارشی اقتصادی، سیستم پیمانکاری و سیاستهای "بازار آزاد" ودزدی و غارت وسودهای کلان می پردازد. توفان الکترونیکی این مقاله خواندنی را انتشار می دهد تا همگام با کارگران وهمه سلب مالکیت شدگان این جنایتکاران تروریست اقتصادی و دست پروردگان امپریالیسم آمریکا را رسواتر از هرزمان سازد.
کارگران راهی جز پیکار متحد وتشکل مستقل خود نمی توانند درمقابل جبهه متحد غارتگران وهمه زیر مجموعه های مدافع سرمایه داران ورسانههای مانند دنیای اقتصاد و تجارت فردا، تا ریزرسانههای وابسته به این اردوگاه غارتگر بایستند و آنها را به عقب رانند.رمز موفقیت کارگران وحدت وتشکیلات است.برای تحقق چنین وحدتی و چنین ساز و کار تشکیلاتی باید کمر همت بندیم تا درمیدان نبرد پیروز گردیم.جزاین راهی برای پیشروی وموفقیت اردوی کار نیست.
هیات تحریریه
***
"این روزها دکتر موسی غنینژاد، که زمانی چهره جدی دانشگاهی وتجسم «علم اقتصاد» نمایش داده میشد، در برنامههای اینترنتی فکاهی و سرگرمی ظاهر میشود و با لهجهای شیرین و لبخندهای حسابشده، از وضعیت موجود انتقاد میکند. این، بخشی از ریبرندینگ بزرگ فرقه بازارگرایی افراطی است: فاصله گرفتن از گذشته، رنگ عوض کردن و معرفی خود به عنوان آلترناتیو وضع موجود.
سرکوب مزدی به نام علم
دکتر موسی غنینژاد در کتابهایی چون «آزادسازی و عملکرد اقتصادی» و «اقتصاد به روایت دیگر»، برای چند دهه حداقل دستمزد را دشمن رشد اقتصادی و عامل گسترش بازارهای غیررسمی معرفی میکرد. گزارههایی که در چند دهه اخیر از زبان عاملان اجرایی سرکوب مزدی در دولتها و دستگاههای حاکمیتی میشنویم، مثل اینها: افزایش دستمزد تورمزا است، رکود میآورد، باعث افزایش بیکاری میشود، همه از تحقیقات علمی و دستورات محکمی که از پایگاههای رسانهای و اندیشکدههای وابسته به استاد غنینژاد صادر شده، استخراج شدهاند.
البته، دستورات و فرامین دکتر غنینژاد و مریدانش به دستمزد محدود نمیشود. در تمام بخشهای اقتصادی، مالی، کشاورزی و دامداری، صنعت و تولید، اثرات مخرب این گفتمان را دیدهایم: از وابستگی کشاورزان به دلالان و قیمتهای سرسامآور مواد غذایی، تا نوسانات ارزی به نفع دلالان مالی، و خصوصیسازیهایی که کارخانهها را به تاراج بردند و کارگران را قربانی کردند.
اما چون کارگاه رسانه کارگری است، تنها در حوزه تخصص خودمان ورود و بررسی میکنیم: حداقل دستمزد.
چالش علمی: تجربه رومانی
پژوهش بانک جهانی درباره تجربه افزایش قابل توجه حداقل دستمزد در رومانی (۲۰۱۳-۲۰۱۶)، با شرایط اقتصادی مشابه ایران امروز بررسی کرده، این ادعاهای قدسی را به چالش میکشد. این مطالعه، با استفاده از دادههای مالیاتی و نظرسنجی، نشان داد افزایش قابلتوجه دستمزد حداقلی در اقتصادی با تولید ضعیف و دستمزدهای پایین، نهتنها اشتغال را افزایش داد، بلکه اقتصاد غیررسمی را کوچکتر کرد، فقر را کاهش داد و تأثیر ناچیزی بر تورم گذاشت. سود شرکتها کاهش نیافت و حتی کسری بودجه دولت کمتر شد. نکته طنزآمیز اینجاست که این نتایج از سوی بانک جهانی (یکی از پرستشگاههای اصلی تفکر بازارگرای افراطی) منتشر شده است.
از آلترناتیو تا رسوایی
این گفتمان در زمان تولدش، یعنی اواسط دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، خود را آلترناتیو مدیریت غیرعلمی دولتهای وقت معرفی میکرد و بر علمی بودن تأکید داشت. رسانههای پرمخاطب آن دوران، مانند نشاط، عصر آزادگان و شرق، بستری برای ترویج این ایدهها فراهم کردند، تا اینکه با شکلگیری امپراتوری رسانهای دنیای اقتصاد در ابتدای دهه هشتاد، به جریان غالب تبدیل شد. اما چطور است که با اولین پژوهش جدی و معتبر جهانی، کذب بودن این فرامین قدسی ثابت میشود؟ علمی که در برابر شواهد تجربی فرو میریزد، علم نیست، ایدئولوژیای است که به نفع اقلیتی خاص عمل میکند.
فرقهای با خدا و پیامبر خاص
این جریان، بیش از آنکه علمی باشد، فرقهای است با پیامبری به نام موسی غنینژاد و خدایی از جنس مافیا و الیگارشی اقتصادی: پیمانکاران فولاد، سیمان، نفت، پتروشیمی و واردکنندگان خودروهای مونتاژی، که از سیاستهای بازارگرای افراطی سودهای کلان بردهاند. جامعه نفعبرندگان، از دلالان جزئی تا کاسبکاران بزرگ، کسانی هستند که آنچه از سفره عموم مردم کنده میشود، مستقیم به جیبشان میرود. این واقعیت چنان عیان و رسواست که از رسانههای شاخص مانند دنیای اقتصاد و تجارت فردا، تا ریز رسانههای وابسته به این فرقه، بیپرده میزبان تبلیغات و سرمایهگذاری همین مافیا هستند و حتی در مواردی توسط آنها پایه گذاری شدهاند.
کلاهبرداری به نام علم
موسی غنینژاد و فرقه بازارگراییاش، با ادعای علم اقتصاد، سفره اکثریت مردم را غارت کردند و سودش را به مافیای فولاد، سیمان، نفت، پتروشیمی و واردکنندگان خودروهای مونتاژی هدیه دادند. این جریان، دیروز بدیل وضعیت موجود بود و امروز در فضای مجازی و برنامههای سرگرمی دوباره نقش ناجی را بازی میکند. این نه علم، که کلاهبرداری و شیادی سازمانیافته است، و تا افشای آن، ایران همچنان میدان تاختوتاز این شارلاتانها خواهد بود."
***
ازهمایش خودفروختگان جرج تاون تا کنفرانس مونیخ و اسلو
کنفرانس سازمان «حقوق بشر ایران» در اسلو روزهای ۲۶ و ۲۷ مهر برابر با ۱۸ و ۱۹ اکتبر ، پایان یافت. این پنجمین کنفرانس از مجموعه نشستها با موضوع گفتمانسازی «حقوق بشری» برای ایران آینده و «هدف آن گفتوگو میان نمایندگان طیفهای مختلف سیاسی درباره «حقوق بشر در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی» بود.»
در این نشست، شیرین عبادی، حقوقدان و برنده جایزه صلح نوبل؛ فؤاد پاشایی، دبیرکل حزب مشروطه ایران؛ عبدالله مهتدی، دبیرکل حزب کومله کردستان ایران؛ یزدان شهدایی، عضو هیئت دبیران و سخنگوی شورای مدیریت گذار؛ آسو حسنزاده، نماینده حزب دمکرات کردستان ایران؛ حمید تقوایی، دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری ایران؛ مهدیه گلرو، عضو هیئت سیاسی اجرایی همبستگی جمهوریخواهان ایران؛ ناصر بلیدایی، دبیرکل حزب مردم بلوچستان؛ همایون مهمنش، عضو هیئت اجرایی سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور؛ مونا سیلاوی، دبیرکل حزب تضامن دمکراتیک اهواز؛ یونس شاملی، عضو کمیته اجرایی حزب دموکرات آذربایجان؛ ابراهیم علیزاده، دبیر اول کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران؛ اسماعیل عبدی، دبیرکل پیشین کانون صنفی معلمان ایران و شاهین مدرس، نماینده گروه همگرایی بحران حضور داشتند.
اکثر شرکت کنندگان دراین کنفرانس حامی پرو پا قرص حمله رژیم صهیونیستی اسرائیل به ایران بوده و هستند. جنگ دوازده روزه به منظور تحقق اهداف مشترک امپریالیستی صهیونیستی به منظور رژیم چنج، سرنگونی و سرانجام پاره پاره کردن ایران بود. این جنگ تبهکارانه “فرصتی طلایی” برای اپوزیسیون نوکر صفت و پارکابی امپریالیسم برای کسب قدرت و اداره امور جامعه بود. جنگ تجاوزکارانه ۱۲ روزه خوشبختانه با شکست روبرو شد و آن اهداف شوم را محقق نکرد اما کل این اپوزیسیون ارتجاعی و خودفروخته را هم دگرگون ساخت. اهداف آمریکا واسرائیل در جنگ تجاوزکارانه علیه ایران که از سالها قبل در اشکال تحریم های غیر قانونی اقتصادی و جنگ وترور دانشمندان هسته ای و تخریب درایران در جریان بود، به حمله گسترده هوایی و موشکی منجر شد که در ادامه قرار بود ایران در نقشه خاورمیانه جدید آمریکا و اسرائیل و در تقابل با قدرت های جهانی و در راس آنها چین وروسیه ونظم درحال گذار به نظم جدید جهانی، ابتدا ویران، در هم کوبیده شده و مستاصل و سپس به وسیله گماشته هایشان اداره شود......همه این طرحها فعلن با شکست روبرو شده است. لیکن با تهدیدات جدید وخطر حمله احتمالی مجدد به ایران اپوزیسیون پارکابی امپریالیسم در هیبت اتنیکی و تجزیه طلبانه در اسلو گرد آمدند تا درمورد اینده ایران پس از سرنگونی رژیم وشکل اداره امور کشور وتقسیم قدرت به گفتگو به پردازند. این نشست آن روی سکه همایش امپریالیستی جرج تاون و کنفرانس مونیخ است و جزاین نیست.
وظیفه همه نیروهای انقلابی و میهندوست است به افشای این اراذل و اوباش و فریبخوردگان حقوق بشری، پیاده نظام امپریالیسم و صهیونیسم به پردازند و این اپوزیسیون ارتجاعی را آرام نگذارند . مبارزه برای حقوق دمکراتیک وهر گونه تغییر تحولی درایران یک امر داخلیست واین امر جدا از مبارزه با دشمنان خارجی نیست. باید صف دوستان و میهندوستان را از صف خائنان به ملت جدا کرد و برای شفافیت مبارزه استقلال طلبانه و عدالتخواهانه کمر همت بست.
دستها از ایران کوتاه باد!
***
درجبهه نبرد طبقاتی
مروری بر اخبار و گزارشات کارگری مهر ماه ۱۴۰۴
سیاستهای نئولیبرالی در ایران و دور شدن از مطالبات و شعارهای مردم در انقلاب ۵۷، منجر به شکلگیری مافیای الیگارشهای غربگرا در ایران شده است و این جانوران، طرفدار وابستگی کامل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ایران به غرب و دوری هر چه بیشتر ایران از شرق و جنوب جهانی میباشند. جناح غربگرا در راستای به تحقق در آوردن این خواسته نامشروع و ضد میهنی ، حاضر به هر عقبنشینی و دادن امتیاز حتی از نوع دوره «قاجار و پهلوی» ابایی ندارند. قرارداد ضدملی و خیانتبار «برجام» و گنجاندن «مکانیسم ماشه» یا «اسنپبک» در آن از جمله ازشاهکارهای سیاسی وخیانتهای این وطنفروشان است. گرانسازی دلار در مقابل ریال و اجرای اوامر صنئوق بینالمللی پول و بانک جهانی و در نتیجه فشار بر کارگران و زحمتکشان از جمله سیاستهای سرکوبگرانه و نئولیبرالی جناح اصلاحطلب است که با تائید رهبر جمهوریاسلامی به اجرا درآمده وهمچنان ادامه دارد.
بعد از جنگ ۱۲ روزه امپریالیسم و صهیونیسم علیه ایران و بعد از تلاش کشورهای غربی برای فعال شدن «مکانیسم ماشه»، شرایط اقتصادی سختتری از قبل را برای کارگران و زحمتکشان بوجود آورده است.
با توقف مطالبهگری موقت کارگران شاغل و بازنشسته در زمان جنگ اعتراضات کارگری مجددا با قوت بیشتری آغاز شده و در مهر ماه نیز ادامه یافته است.
معوقات مزدی ، تورم کمرشکن، گرانی بیحد و حصر (به شکلی که زندگی با حقوق زیر ۵۰ میلیون تومان بدون یارانه و کالابرگ ممکن نیست، ۲.۷ برابر شدن سبد معیشت و رسیدن تورم نقطه به نقطه خانواربه ۴۵.۳ درصد، گرانی اقلام خوراکی ۵۷.۹ درصد و گرانی ۹۵ درصدی نان نسبت به سال قبل)، حقوقهای زیر خطفقر (حداقل حقوق رسمی به ۹۱ دلار رسیده است و البته که برای بسیاری از کارگران غیر متخصص، زنان کارگر و کودکان کار، این مقدار، یک آرزو است)، عدم افزایش حقوق و مزایا (میانگین حقوقها با مزایا زیر ۲۰۰ دلار است و وزیر کار و دولت از ممنوعیت ترمیم دستمزد صحبت میکنند)، زندگی قسطی (حتی گوشت پرکشیده از سفره کارگران را قسطی باید خرید زیرا حداقل دستمزد روزانه پول نیم کیلو گوشت هم نمیشود)، تبعیض، فقدان امنیت شغلی، اخراج، بیکاری، قراردادهای غیر رسمی و غیر دائم، پیمانکاری و پاسخگو نبودن پیمانکاران و دولت، مشکلات مالیات، بیمه و خدمات درمانی، گرانی درمان و دارو، ایمنی محیط کار، مشکلات صندوقهای بازنشستگی و ... از مسائلی است که به اعتراضات کارگری دامن میزند، ولی پراکندگی و نبود ارتباط تشکیلاتی، اعتراضات مداوم و پرشور شاغلان و بازنشستگان را با چالشی بزرگ روبرو ساخته است. بهشکلی که خواست «تشکلیابی و اتحاد» را در راس مطالبات قانونی و محقانه کارگران و زحمتکشان شاغل و بازنشسته قرار داده است.
بیتوجهی کارفرمایان و مسئولان به اعتراضات و ادامه سیاستهای ضد کارگری ناشی از نبود تشکل ضرورت اتحادیه مستقل صنفی را در دستور کار فعالین کارگری قرار میدهد. تا کارگران به این معضل سازمانیابی پاسخ ندهند، امیدی به عقب نشینی سرمایهداران و حکومتشان از سیاستهای ضد کارگری و چپاولگرانه نیست. سیاستی که نهتنها مشکلات معیشتی کارگران و زحمتکشان را حل نمیکند، بلکه بیش از پیش اختلاف بین فقر و ثروت را عمیقتر و بزرگتر خواهد کرد. اعتراضات کارگران شاغل و بازنشسته در مهر ماه با استواری و قدرت ادامه یافت و در زیر بر مهمترین آنها پرتو میافکنیم :
***
نفت، گاز و پتروشیمی
در حالی که کارگران صنعت نفت در اعتراض بهشرایط معیشتی و نبود امنیت شغلی و مشکلات بیمه دست به نامه نگاری، تجمع، راهپیمایی و اعتصاب میزنند، مسئولان و سیاستگذاران نئولیبرال در تلاش برای به حراج گذاشتن و چپاول آخرین بازماندههای ثروتهای ملی، خیال خصوصی کردن و یا به زبان ساده، ملاخور کردن شرکتملی نفت ایران و در واقع صنعت ملی شده نفت ایران را دارند تا همان بلایی که بر سر هفتتپه، هپکو و ... آوردند، بر سر شرکتملی نفت نیز بیاورند و بههمین دلیل است که کارگران نفتی میگویند: «خصوصیسازی شرکت ملی نفت، نه یک تصمیم ساده اقتصادی، بلکه اقدامی سرنوشتساز و پرهزینه برای آینده ایران است. تجربههای تلخ گذشته، مخالفتهای کارشناسان، هشدارهای کارکنان و حساسیت افکار عمومی همگی ثابت میکند که این مسیر پرخطر، هیچ نفعی برای مردم نخواهد داشت. نفت، میراث ملی ایرانیان است و نباید در قالب سیاستهای ناکام خصوصیسازی به حراج گذاشته شود.».
کارگران صنایع نفت، گاز و پتروشیمی در مهرماه نیز با پایداری بر خواستهها و مطالبات خود در شرکتهای «نفت و گاز آغاجاری، نفت فلات قاره مناطق خارک، سیری، کنگان، لاوان، بهرگان، سکوهای نفتی، پارسجنوبی، پارسجم، پالایشگاههای دوازدهگانه، نفت مناطق مرکزی بوشهر، میدان خارتنگ ، دکلهای۴۰ گانه، نفت و گاز پارس، عسلویه، پالایشگاه نفت شیراز، پالایشگاه آبادان، پالایش نفت آفتاب بندرعباس، پالایشگاه قشم، نفت ستاره بندرعباس، پایانههای نفتی ایران، پتروشیمی ایلام، و ...» در اعتراض به «مشکلات معیشتی، حقوقهای پایین، نبود امنیت شغلی، وجود پیمانکاران، خصوصیسازی، مشکلات بیمه، مسائل صندوقهای بازنشستگی، مسایل مربوط به مالیات، عدم همسانسازی، بیتوجهی مسئولان، خلف وعدهها و ...» دست به اشکال مختلف اعتراضی زدند و با صدور بیانیههای مختلف تمامی کارگران «رسمی، پیمانی، ارکان ثالث و ...» به کارفرمایان و مسئولان و سیاستگذاران اولتیماتوم داده که در صورت عدم پاسخگویی، به اشکال اعتراضی قویتر و پیگیرانهتری روی خواهند آورد.
کانون انجمنهای صنفی کارگران پارس جنوبی برای دومینبار با انجام انتخاباتی نمایندگان دوره جدید خود را انتخاب کردند. کانون در اطلاعیه خود آورده است: «برگزاری این انتخابات، که دومین مجمع عمومی کانون به شمار میرود، گامی مهم در مسیر ایجاد تشکلی بالادستی و ساختارمند برای کارگران پارس جنوبی است. نهادی که میتواند الگویی برای کارگران صنایع بزرگ در سراسر ایران در مسیر سازمانیابی و پیگیری مطالبات صنفی باشد.»
پرستاران و کادر درمان
خصوصیسازیها در تمامی قسمتها ضربات سنگینی را به اقتصاد و زندگی عموم مردم وارد ساخته است ولی خصوصیسازی بهداشت درمان، هم زندگی پرستاران و کادر درمان را ویران کرده و هم جان بیماران و خانوادهها را بهخطر انداخته است. پرستاران و کادر درمان در مبارزات صنفی خود، علاوه بر مطالبهگری به خاطر خود و خانوادهشان، مطالبات مربوط به بیماران را نیز مد نظر دارند و به همین دلیل با کمبود کادر درمان و خطر تعطیلی بیمارستانها نیز مبارزه میکنند. مسئلهای که مسئولان میبایست با پاسخگویی به مطالبات کادر درمان و مسئولیتپذیری در مقابل بیماران و رفع مشکلات بیمه به حل آن کمک کنند.
در مهرماه پرستاران و کادر درمان در شهرهای رفسنجان، شهر ری، تبریز، کرمانشاه، اهواز و ... در اعتراض به عدم پرداخت اضافهکاریها و معوقات مزدی، حقوق و اضافهکار ناچیز و ناعادلانه، تبعیض، تاخیر در پرداخت، عدم اجرای مصوبات قانونی، شرایط سخت شغلی و معیشتی، خلف وعده، فشارهای ناشی از اضافهکاری اجباری، و بیکفایتی مسئولان با شعارهای « پرستاریم نه برده!» دست به تجمعات اعتراضی زدند و در اهواز بهصورت نمادین سفره خالی پهن کردند.
فرهنگیان
معلمان و کادر آموزشی تربیت کنندگان نسلهای آینده هستند و مسئولان حکومتی میبایست با پذیرش مطالبات آنها و دانش آموزان و دانشجویان، آیندهای روشن برای میهن عزیز فراهم کنند. ولی پزشکیان این رئیسجمهور انتصابی و ابله که خود را فقط مسئول اجرای فرامین سیاستگذاران نئولیبرال میداند، میگوید: « من یعنی دولت نمیتونم، پس باید از مردم کمک بگیرم» و وزیر آموزش و پرورش او میگوید: « عدالت را مردم-پایه پیش میبریم نه دولت-پایه» و با این سخنان مسئولیت را از دوش دولت برداشته و آموزش و پرورش را بهدست چپاولگر صاحبان سرمایه میسپارند.
ولی معلمان و استادان این مرز و بوم، نه از حق خود میگذرند و نه از حقوق حقه دانشآموزان و دانشجویان. داوطلبان آزمون استخدامی آموزش و پرورش، فعالان صنفی معلمان کردستان، گیلان و ... در شهرهای مختلف، ، دانشجویان دانشگاه خواجهنصیرالدین طوسی، نیروهای نهضت سوادآموزی و فرهنگیان شاغل و بازنشسته یزد در اعتراض به مشکلات معیشتی، معوقات مزدی، نابسامانی آموزشی، وضعیت صندوق بازنشستگی، پولیسازی مدارس و دانشگاهها، تبعیض و سرکوب فعالان فرهنگی دست به تجمعات اعتراضی و دیگر اشکال مبارزه صنفی زده و خواستار رسیدگی مسئولان شدند. ولی مسئولان کر و کور به سیاستهای آیندهسوز جوانان و نسلهای آینده ادامه داده و از پولیسازی، تبعیض، بیکار سازی و اخراج، احضار، سرکوب و به بند کشیدن دست برنداشته و به ایجاد نارضایتی و بازی در زمین دشمنان ادامه میدهند.
بازنشستگان
بازنشستگان «تامیناجتماعی، صنعت فولاد و معدن، کشوری، لشکری، مخابرات، صنعت نفت، فرهنگی، بهداشت و درمان و صدا و سیما» در روزهای مختلف هر هفته بطور پیگیر در شهرهای «رشت، تهران، اهواز، شوش، اصفهان، کرمانشاه، سنندج، مریوان، بیجار، تبریز، همدان، زنجان، ایلام، شهرکرد، یزد، رشت، بابل، ساری، قزوین، شیراز و ...» در اعتراض به « سرکوب فعالان صنفی، وضعیت معیشتی و درمانی، حقوقهای زیر خطفقر، تبعیض، گرانی و تورم، عدم اجرای صحیح همسانسازی، ادغام صندوقهای بازنشستگی» دست به تجمعات و راهپیمایی اعتراضی زده و خواستار توجه و رسیدگی مسئولان بهمطالبات قانونی و برحق خود شدند. بازنشستگان خواستار آزادی کارگران و معلمان شاغل و بازنشسته شده و خواست آزادی فعالان صنفی را فریاد زدند.
کارگران صنوف دیگر
سخنگوی دولت که گویا هرگز نه مشکل مسکن داشته است و نه سر گرسنه بر بالین گذاشته و هرگز برای خرید به فروشگاهی نرفته است و از خانه تا پاستور را پیاده گز نکرده است و از مخارج تحصیل فرزندان و مخارج بیمارستان و قیمت دارو خبری ندارد و کلاً از دخل و خرج زندگی کارگران معدن طبس و یا دیگر کارگرانی که در محیط ناامن برای حقوقی که چند برابر زیر خطفقراست جان میدهند، اطلاعی ندارد، اعلام کرد که خطفقر برای یک نفر ۶ میلیون تومان است!
ایشان نمیداند که خطفقر برای یک خانواده متوسط ۳ یا ۴ نفره، به رقمی حدود ۵۰ میلیون تومان رسیده است و با این حرف خود نمک بر زخم کارگرانی پاشیده است که نان را به قیمت جان تهیه میکنند. ولی ایشان مسئولیتی هم در مقابل کارگران ندارد زیرا سخنگوی کارگران نیست، بلکه سخنگوی دولت حامی سرمایهداران است. پس انتظاری هم از ایشان نیست. ما کارگران حق خود را با مبارزه خواهیم گرفت!
در مهر ماه اعتراضات کارگری بیوقفه ادامه یافت و کارگران «گروه ملی فولاد ایران در اهواز، سایپا کاشان، فولاد سیادن، ارس فولاد اصفهان، ایران پوپلین رشت، کارخانه چینی تقدیس واقع در شهرک صنعتی گناباد، کارخانه تولید مفتول مس گیل راد، کشت و صنعت کارون شوشتر، موتوژن تبریز، صنایع چوب و کاغذ ایران (چوکا)، کارخانه شیر پاستوریزه پگاه تهران، شرکت صنعتی دریایی ایران (صدرا) بوشهر، شرکت بنا آفرینان نویاد در تبریز، شهرداریها در کرمانشاه، ایلام، چابهار، خاش، اندیمشک، آبفای اهواز، لکوموتیورانان، کامیونداران، رانندگان استیجاری و نانوایان » در اعتراض به «دریافتیهای اندک، معوقات مزدی، مشکلات بیمه، نداشتن امنیت شغلی، نبود امنیت محیطکار، اخراج، بیکاری، وجود غارتگران پیمانکار، تورم، گرانی، تهدید و سرکوب و ...» در روزهای مختلف مهر ماه دست به اعتصاب، تجمع و راهپیمایی اعتراضی زدند.
آنچه در اعتراضات کارگران شاغل و بازنشسته کمبودش به چشم میخورد همانا فقدان سندیکا در محل کار و نبود یک اتحادیه سراسری و واحد که تمامی اصناف و کارگران معترض را رهبری کند و حمایت و همدلی تمامی کارگران را در هر اعتراض و مطالبهگری به فعلیت درآورد تا کارگران به خواستههای انباشته شده خود دست یابند
چاره کارگران وحدت و تشکیلات است!
***
کمیته نوبل در راستای برنامههای مداخلهجویانه ترامپ عمل میکند
با اعطای جایزه به ماریا کورینا ماشادو، کمیته نوبل در حال تشویق ترامپ برای اجرای برنامه تغییر رژیم در ونزوئلا است.
اعطای جایزه صلح بهطور مستقیم به دونالد ترامپ، افشاگرانه و به شدت شرمآور میبود. مطبوعات بینالمللی عنوان کردند که او از دریافت جایزه «محروم» شده و جایزه به جای او به ماریا کورینا ماشادو رسیده است. اما ترامپ چیز زیادی برای شکایت ندارد. زیرا نوچه عزیز او، کورینا، مدتهاست که برای جایگزینی رئیسجمهور مادورو تعیین شده است. بعید به نظر میرسد که این امر بدون مداخله آمریکا در تبانی با بورژوازی ارتجاعی ونزوئلا ممکن باشد. او نه تنها نسخه ونزوئلايی مارگارت تاچر است ماریا کورینا ماشادو همچنین خواستار مداخله بینالمللی، یعنی آمریکایی، در این کشور شده است. و چنین شخصی باید شایسته دریافت جایزه صلح باشد!!
این پیام اعطای جایزه در حالی مطرح میشود که ایالات متحده در هفتههای منتهی به این اعلام، حداقل هشت کشتی جنگی به دریای کارائیب اعزام کرده است که بخشی از تشدید رویارویی نظامی با ونزوئلا است. واشنگتن حتی برای سر رئیسجمهور نیکلاس مادورو جایزه ۵۰ میلیون دلاری تعیین کرده است.
کمیته نوبل در صورت تمایل میتوانست بر فشار سیاسی ترامپ و متحدان نروژی او مانور دهد و قید آن را بزند. حتی میتوانست در برابر تضعیف موافقتنامهها و نهادهای بینالمللی توسط آمریکا ایستادگی کند. برای مثال، با اعطای جایزه صلح ۲۰۲۵ به سازمانملل یا یکی از سازمانهای وابسته به آن. اما، نه. ماریا کورینا ماشادو "فرشته صلح" انتخابشده در ونزوئلا است.
آلفرد نوبل بارها بهخاطر بسیاری از تصمیمات قبلی کمیته نوبل نروژ در قبرش غلطیده است، جایزههایی که پایه و اساسی در متن وصیتنامه او ندارند. با این حال، جایزه امسال همچنان از بسیاری از موارد قبلی بدتر است:
" این باید اولین باری باشد که کمیته نوبل بهطور غیرمستقیم خواستار مداخله نظامی و اعمال خشونت شده است کاملاً در تضاد با آخرین خواسته آلفرد نوبل، جایی که او تاکید کرد که جایزه صلح باید به "کسی تعلق گیرد که بیشترین یا بهترین کار را برای برادری میان ملتها و لغو یا کاهش ارتشهای دائمی و تشکیل و گسترش کنگرههای صلح انجام داده باشد".
برگرفته از انقلاب، نشریه سازمان مارکسیستی لنینیستی نروژ
منتشر شده در ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵
***
"سوئدیهای مسافر ارتش اسرائیل اینجا هستند"
چندین سوئدی برای جنگیدن به نفع ارتش اسرائیل (IDF) به آنجا سفر کردهاند که "هفته نامه پرولتر"موفق به شناسایی برخی از آنها شده است.
"هر ساله هزاران شهروند خارجی در ارتش اسرائیل (IDF) استخدام میشوند. در یک بررسی بینظیر، هفتهنامه پرولتر نشان میدهد که حداقل شش نفر با وابستگی سوئدی از سال ۲۰۲۳ در نسلکشی یا اشغال شرکت کردهاند. یکی از این افراد در غزه در یک تیپ خدمت کرده که مظنون به چندین جنایت جنگی است.
از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، زمانی که اسرائیل جنگی را علیه غزه آغاز کرد که اکنون تعداد بیشتری آن را نسلکشی مینامند، حدود ۴۰,۰۰۰ سرباز به اصطلاح "اولیم" به IDF پیوستهاند.
سربازان اولیم شهروندان خارجی از دیاسپورای یهودی هستند که بر اساس قانون اسرائیل دارای "حق تولد" برای مهاجرت به اسرائیل هستند. به گفته IDF، اکثریت سربازان اولیم از ایالات متحده، روسیه، اتیوپی یا اوکراین میآیند.
اما در میان آنها سوئدیها نیز وجود دارند.
مشهورترین آنها سخنگوی سابق IDF، جاناتان کونریکوس است، که در اورشلیم متولد شده اما در مالمو بزرگ شده است. کونریکوس تا سال ۲۰۲۱ در IDF کار میکرد، اما پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بهعنوان ذخیره فراخوانده شد و پس از آن بهعنوان سخنگوی بینالمللی خدمت کرد. او در این نقش از اسرائیل و نسلکشی هم در رسانههای سوئدی و هم بینالمللی دفاع کرده است.
هفته نامه پرولتر از طریق یک بررسی بینظیر سه نفر دیگر را شناسایی کرده است که از سال ۲۰۲۳ به بعد از سوئد به اسرائیل سفر کردهاند تا در غزه یا کرانه باختری خدمت کنند. یکی از سه سوئدی شناسایی شده در حال حاضر در یک تیپ نظامی است که فرماندهان آن به چندین جنایت جنگی مختلف در غزه متهم شدهاند.
علاوه بر جاناتان کونریکوس و سه مسافر IDF، اطلاعاتی در باره حداقل دو شهروند سوئدی دیگر نیز از طریق آمار و اخبار مطبوعاتی از IDF وجود دارد.
هفته نامه پرولتر با تجزیه و تحلیل عکسها، فیلمهای جنگی و رسانههای اجتماعی، مسافران سوئدی IDF را بررسی کرده است. ما با کمک حسابهای ناشناس به گروههای "سربازان تنها" نفوذ کردهایم تا بتوانیم سوئدیهای عضو IDF را زیر نظر بگیریم.
در کل، بررسی هفته نامه پرولتر نشان میدهد که حداقل شش سوئدی، یا افراد با وابستگی سوئدی، در نسلکشی در غزه مشارکت داشتهاند، یا با خدمت در IDF در کرانهباختری اشغالی در سال ۲۰۲۳ یا پس از آن.
اینکه شهروندان سوئدی برای خدمت در IDF به اسرائیل سفر کنند چیز جدیدی نیست. قبلاً در سال ۲۰۱۴، پس از ورود نیروهای اسرائیل به غزه، روزنامه سوئدی داگبلادت افشا کرد که بین ۱۵ تا ۲۰ شهروند سوئدی در ارتش اسرائیل خدمت میکردند که برخی از آنها احتمالاً در غزه بودند - و بنابراین میتوانستند برای جنایات جنگی احتمالی که توسط IDF انجام شده بود مورد تحقیق قرار گیرند.
بنابراین محتمل است که تعداد سوئدیها در IDF بهطور قابل توجهی بیشتر از شش نفری باشد که پرولتارن اطلاعاتی درباره آنها دارد. با این حال، در ادامه چهار فردی را که هفته نامه پرولتر اطلاعاتی درباره آنها دارد ارائه میدهیم:
"پیتر" - از آژانس وب تا نسلکشی
در دسامبر ۲۰۲۳، ارتش اسرائیل، از طریق آژانس استخدامی خود میتاو، یک کلیپ از سربازان جدید اولیم از چندین کشور مختلف را در رسانههای اجتماعی خود منتشر کرد. ویدیوی اصلی مدتها است که حذف شده، اما پرولتر به این کلیپ که در رسانههای اجتماعی نیز در گردش بوده دسترسی یافته است. در میان افراد حاضر در فیلم، مردی از سوئد وجود دارد. ما تصمیم گرفتهایم او را "پیتر" بنامیم.
در این کلیپ، پیتر با نام واقعی خود ظاهر میشود. از طریق بررسی هفته نامه پرولتر میتوانیم نشان دهیم که او متولد ۱۹۹۹ است و از یک شهر بزرگ در مرکز سوئد میآید.
پیتر آدرس دائمی خود در سوئد را در ۱۹ ژانویه ۲۰۲۴ لغو کرد. پس از آن، او در "آدراسی ناشناخته در خارج از کشور" ثبت شده است. در سال ۲۰۲۱، پیتر در یک آژانس وب کار میکرد. از طریق یک مقاله خبری منتشر شده در وبسایت این آژانس، هفته نامه پرولتر توانسته است پیتر را هم از طریق چهره او و هم از طریق خالکوبیهایش به سرباز اولیم سوئدی در ویدیوی تبلیغاتی IDF مرتبط کند.
مقاله خبری از آژانس وب از روی سایت حذف شده است - اما از طریق سایتهای بایگانی دیجیتال در دسترس است.
با تجزیه و تحلیل خالکوبیهای پیتر و مقایسه آن با ویدیوی تبلیغاتی IDF، هفته نامه پرولتر میتواند نشان دهد که این همان شخص است.
وقتی سربازان خارجی در IDF استخدام میشوند، معمولاً در یکی از خانههای سربازی که توسط سازمانهای داوطلبانه مرتبط با ارتش اسرائیل اداره میشود، مستقر میشوند. در اینجا به آنها مسکن، دورههای زبان عبری و مطالعات اجتماعی ارائه میشود.
هفته نامه پرولتر رسانههای اجتماعی حدود ده خانه سربازی شناخته شده اسرائیلی را بررسی کرده است. در یکی از آنها پیتر را پیدا میکنیم.
در آغاز سال ۲۰۲۴، خانه سربازی "برادر بهترین" در شهر هرتزلیا تصویری از پیتر را در رسانههای اجتماعی خود منتشر کرد. برای تأیید هویت او، ما دوباره با تصاویر مقاله خبری از کارفرمای سابق پیتر آژانس وب و با فیلم تبلیغاتی خود IDF درباره سربازان اولیم که پیتر در آن ظاهر میشود مقایسه کردهایم.
تصویر از خانه سربازی ده مرد و زن را نشان میدهد که برای یک حمام سرد در دو بشکه بزرگ آماده میشوند. در انتهای تصویر پیتر ایستاده است، رو به دوربین، با خالکوبیهای کاملاً قابل مشاهده.
یک ماه بعد، همان خانه سربازی تصویر دیگری از پیتر منتشر میکند. این بار او بار میتزوا خود را انجام داده و با یک جعبه ابزار که از "انجمن پیشبرد یهودیت" - یک کنیسه در نیویورک به خانه سربازی اهدا شده، ژست گرفته است. در اینجا نیز همان خالکوبیهای تصاویر قبلی دیده میشود.
پس از تصویر جعبه ابزار، رد پیتر در خانه سربازی قطع میشود. اما در فاصله بین این تاریخ و مارس ۲۰۲۵، او خدمت خود را در IDF آغاز میکند. و نه در هر تیپی، بلکه در تیپ بدنام ناحال که به چندین جنایت جنگی مختلف در غزه مرتبط شده است.
خدمت پیتر در تیپ ناحال
در ۱۲ مارس ۲۰۲۵، سایت خبری عبری زبان MyNet مقالهای درباره یک مرد سوئدی ۲۵ ساله منتشر کرد که در ارتش اسرائیل استخدام شده است. سرباز سوئدی در مقاله ناشناس است IDF با گذشت زمان در ناشناس نگه داشتن سربازانش بسیار دقیقتر شده است، زیرا اکنون متوجه شدهاند که خطر محاکمه به اتهام جنایات جنگی را دارند.
نامی که به سرباز سوئدی در مقاله داده شده "سرباز جزء P" است.
این مقاله از این جهت حائز اهمیت است که سرباز ناشناس سوئدی در تیپ ناحال خدمت میکند تیپی که به چندین جنایت جنگی در غزه مرتبط شده است. از جمله، سربازان و فرماندهان در این تیپ سیم خاردار را به گردن یک مرد ۸۰ ساله فلسطینی بسته و از او به عنوان سپر انسانی استفاده کردهاند. این مرد و همسرش سپس توسط یک گردان دیگر در تیپ ناحال تیراندازی و کشته شدند.یک فرمانده عالیرتبه در این تیپ به دلیل جنایات جنگی اخراج شده است. در موارد دیگر،IDF اتهامات علیه تیپ ناحال را رد میکند.بر اساس مقاله در MyNet، سرباز جزء P در گردان پنجاهم تیپ ناحال استخدام شده است. گردانی که هنوز هم کلیپهایی از یورشها و خشونتها در غزه منتشر میکند.
هفته نامه پرولتر اکنون میتواند نشان دهد که سرباز سوئدی ناشناس در مقاله MyNet همان شخص "پیتر" است.
سن و زمانهای مربوط به ورود سرباز سوئدی در مقاله MyNet به اسرائیل کاملاً با اطلاعات "پیتر" مطابقت دارد. سرباز سوئدی همچنین در همان خانه سربازی، دقیقاً در همان زمانهای "پیتر" حضور داشته است و حرف P در "سرباز جزء P" بنابراین میتواند مخفف "پیتر" باشد.
MyNet در مقاله خود مینویسد: "او [سرباز جزء P] در یک مدرسه مقدماتی در کارمیئل تحصیل کرد و سپس به خانه 'هاکی آخی' [برادر بهترین] برای سربازان تنها نقل مکان کرد."
در مقاله خبری MyNet همچنین یک تصویر ناشناس از سرباز سوئدی وجود دارد.
در این تصویر میتوان بخشی از یک خالکوبی روی ساعد چپ سرباز سوئدی را دید. این خالکوبی با خالکوبیهایی که روی پیتر در تصاویر از آژانس وب سوئدی و همچنین از خانه سربازی دیده میشود مطابقت دارد.
تجزیه و تحلیل دقیقتر تصویر نشان میدهد که بازوی چپ سرباز نیز رتوش شده است، احتمالاً برای پنهان کردن یک خالکوبی که میتواند به عنوان نشانگر هویت عمل کند دقیقاً در جایی که پیتر سوئدی یک خالکوبی مشخص دارد.轮廓، بافت مو و رنگ با بقیه قسمتهای بازو مطابقت ندارد (تصویر زیر را ببینید).
هفته نامه پرولتر "پیتر" یا "سرباز جزء P" را، از جمله از طریق بستگان در سوئد، جستجو کرده است، اما بدون موفقیت.
"اسحاق" - از نیروی ویژه در IDF تا نگهبان امنیتی در سوئد
در پایان سال ۲۰۲۲، اینفلوئنسر اسرائیلی ایتان کادوش، که خود را در زبان عبری "رامکننده شیر" مینامد (IDF با نام "شیرها" شناخته میشود)، ویدیوهایی منتشر کرد که در آن سربازان IDF را با هدایا غافلگیر میکند، پستی در رسانههای اجتماعی.
"[اسحاق] از سوئد میآید. او یک سرباز تنها (یک سرباز رزمی در یک نیروی ویژه) در این کشور است"، ایتان کادوش در پست خود مینویسد و اشاره میکند که پس از اینکه یکی از بستگان اسحاق پستی در یک گروه برای بستگان سربازان تنها در اسرائیل نوشت، با اسحاق تماس گرفته است - گروهی که هفته نامه پرولتر نیز عضو آن است.
در اواسط ماه می ۲۰۲۳، ایتان کادوش از سوئد بازدید میکند. او در مرکز یهودی Chabad-house در استکهلم یک سخنرانی به زبان انگلیسی درباره IDF و کار خود برای حمایت از سربازان برگزار میکند. به گفته ایتان کادوش، سازماندهنده این رویداد، همان خویشاوند قبلی است و از طریق نام این شخص است که هفته نامه پرولتر موفق به شناسایی اسحاق شده است. پس از بازگشت به اسرائیل، ایتان کادوش در تابستان ۲۰۲۳ اسحاق را ملاقات میکند.
اسحاق متولد ۱۹۹۹ است و در همان شهر در مرکز سوئد که سرباز جزء P بزرگ شده است. بر اساس ثبت احوال، اسحاق در ۶ اوت ۲۰۲۰ از سوئد emigrated کرد.
در اسرائیل، او در IDF استخدام میشود. در صفحه اینستاگرام اسحاق، او چندین حساب مرتبط با IDF را دنبال میکند و تعداد زیادی از افرادی که ادعا میکنند در تیپ گیوتی IDF خدمت میکنند. بنابراین شواهد زیادی حاکی از آن است که اسحاق در این تیپ خدمت کرده است.
این تیپ در طول سالها به چندین جنایت جنگی و سوءرفتار متهم شده است. در سال ۲۰۲۲، زمانی که اسحاق در IDF خدمت میکرد، تیپ گیوتی در چندین سوءرفتار در کرانه باختری اشغالی و اورشلیم درگیر بود، که در آن سربازان این تیپ، از جمله، بر اسقف اعظم ارمنی-ارتدوکس در یک سفر زیارتی تف انداختند، فعالان حقوقبشر اسرائیلی را کتک زدند و به یک مرد فلسطینی حمله کردند.
بر اساس ثبت احوال، اسحاق در ۱۳ اکتبر ۲۰۲۳ شش روز پس از حملات ۷ اکتبر به سوئد بازگشت. هیچ نشانهای وجود ندارد که اسحاق در حمله به غزه مشارکت داشته باشد اما از آنجایی که اسحاق تا سال ۲۰۲۳ در IDF خدمت کرده است، ما تصمیم گرفتهایم او را در بررسی خود بگنجانیم.
در سوئد، اسحاق به عنوان نگهبان امنیتی در منطقه استکهلم کار کرده است. پرولتارن اسحاق را بدون موفقیت جستجو کرده است.
"عزرا" از تحصیل در یونشوپینگ تا نسلکشی در غزه
در بررسی هفته نامه پرولتر، ما به چندین گروه مختلف برای سربازان به اصطلاح اولیم (که "سربازان تنها" نیز نامیده میشوند) پیوستهایم. پستها در این گروهها معمولاً در باره اجاره اتاقهای مجردی یا مبلمان اهدایی است. در پستی که در ۱۵ می ۲۰۲۳ منتشر شد، یک زن اسرائیلی ادعا میکند که از طرف آشنای خود "عزرا" - از سوئد مینویسد.
"سلام، نام من [عزرا] است. من در مجارستان به دنیا آمدم و علیاه خود را از سوئد انجام دادم. من به دنبال یک شغل موقت هستم زیرا در ماه اوت [۲۰۲۳] استخدام میشوم"، این زن در پست نقل میکند جایی که نام کامل عزرا تگ شده است.
"عزرا" که در پست تگ شده است، از طریق تصویر پروفایل میتواند به یک حساب لینکدین برای مردی که در مجارستان به دنیا آمده و بزرگ شده است، اما در سوئد نیز زندگی کرده است، مرتبط شود. این مرد در سال ۲۰۲۱ در یک شرکت در اولوفستروم کار میکرد و در سالهای ۲۰۲۲-۲۰۲۳ در دانشگاه یونشوپینگ تحصیل میکرد. پس از آن، او اعلام کرد که در تل آویو تحصیل و زندگی کرده است.
از آنجایی که یک دوره خدمت معمول در IDF دو تا سه سال است، این مرد احتمالاً هنوز در ارتش اسرائیل است. در بررسی ما، نتوانستهایم مشخص کنیم عزرا متعلق به کدام تیپ است یا آیا در غزه خدمت کرده است یا خیر.
افسر پزشکی صحرایی "میشل" - مستقر در مرز غزه
سازمان سوئدی جمعآوری کمک برای اسرائیل/Keren Hayesod پول و ملزومات را برای ارتش اسرائیل جمعآوری میکند - همانطور که پرولتر قبلاً نشان داده است.
در یکی از کلیپهای ویدیویی در اینستاگرام Keren Hayesod، یک افسر پزشکی صحرایی از یک گردان مهندسی در IDF از اهداکنندگان سوئدی برای کمکهایشان تشکر میکند، که از جمله برای تجهیزات صحرایی به سربازان IDF هزینه میشود.
این افسر پزشکی صحرایی خودش نامش را با لهجه اسکانیایی به زبان سوئدی بیان میکند. پرولتر تصمیم گرفته است او را "میشل" بنامد. بر اساس کلیپ اینستاگرام، او در زمان ضبط در مرز غزه مستقر بوده است.
علاوه بر صفحه اینستاگرام جمعآوری کمک برای اسرائیل، فردی که بهنظر میرسد همان شخص باشد در یک وبسایت برای مقاصد مسافرتی وجود دارد. پرولتر نتوانسته است مشخص کند که عکس در کجا گرفته شده است.
جاناتان کونریکوس
جاناتان کونریکوس ранее سخنگوی بینالمللی IDF بود. کونریکوس در اورشلیم به دنیا آمده اما مادرش اهل سوئد است. او در اسکانیا بزرگ شده است. خانواده وقتی ۱۳ سال داشت به اسرائیل مهاجرت کرد. وقتی به سن قانونی رسید، در IDF استخدام شد و سپس به تیپ گیوتی (همان تیپی که احتمالاً "اسحاق" در آن خدمت کرده است) پیوست."
***
مارکو روبیو ، وزیر امورخارجه آمریکا
"میخواهیم کاری کنیم مردم غزه بدون حماس زندگی بهتری داشته باشند" !
مارکو روبیو در سال ۱۹۷۱ از پدر و مادری مهاجر (توبخوان فراری) کوبایی در آمریکا ، زاییده شد !
اجداد کوباییاش به کمک امپریالیسم آمریکا بیش از۶۰ سال به هر دری زدند و تن به هر جنایت و خیانتی دادند بلکه مردم کوبا بدون"فیدل کاسترو" و رفقای انقلابیش زندگی بهتری داشته باشند ، نتوانستند ؟!
حال که او به جرگهی جنایتکاران کاخ سفید به سرکردگی موجودی خودشیفته ، بیمار ، فاشیست و فاسد بنام دونالدترامپ و جانوران آدمخواری نظیر نتانیاهو ، اسموتریچ و بنگویر اسراییلی پیوسته و همه باهم دوسال تمام برای نابودی مبارزان فلسطینی، غزه را به جهنم تبدیل کردند و با اینکه صدهها هزار زن و کودک و پیر و جوان فلسطینی را کشتند و یا در زیر آوار دفن کردند و یا رنج و اندوه فراوان بر آنان تحمیل نمودند اما نتوانستند به اهداف پلیدشان دست یابند.لذا این اجازه را دارند که زِر بزنند و یاوه ببافند و لعنت ابدی را نثار خود و اجدادشان نمایند .
در قدیم هم روسای جمهورآمریکا همین چرندیات و همین مشنگیات دونالدترامپی را برای خلقهای جهان برنامه ریزی میکردند چونکه روئسای دولتهای امپریالیستی ، ذات جنگ افروزی و سلطهگری دارند .
برای نمونه ؛
هری ترومن روی دوشهر ژاپن بمب اتمی انداخت لابد برای اینکه میخواست که مردم ژاپن از دست دولت ژاپن زندگی بهتری داشته باشند !؟
آیزنهاور هم در کشور کره میلیونها نفر را کشت چون دوست داشت که مردم کره بدون کمونیستهای کرهای زندگی بهتری داشته باشند ؟!
کِندی و جانسون و نیکسون هم میلیونها ویتنامی را کشتار کردند چونکه میخواستند مردم ویتنام بدون کمونیستهای ویتنامی زندگی بهتری داشته باشند ؟!
کلینتون هم بخاطر این ، یوگوسلاوی را تجزیه کرد و هزاران انسان را کشت تا خلقهای یوگوسلاوی بتوانند زندگی بهتری داشته باشند ؟!
جرج بوشهای جنایتکار پدر و پسر و اوبامای هفت خط هم افغانستان و عراق و لیبی و سوریه و سودان و سومالی را بخاطر زندگی بهتر مردم این کشورها به جهنم تبدیل کردند ؟!
کودتاهای آمریکایی در ایران و شیلی و جاهای دیگر جهان و کشتار بیش از یک میلیون نفر در اندونزی ، همگی نه بخاطر غارت و دزدیدن ثروت و داراییهای کشورهای فوق بلکه صرفازندگی بهتر برای مردم ایران و شیلی و اندونزی اما بدون دولتهای ملی و مردمی محمدمصدق ، سالوادورآلنده و احمدسوکارنو بوده است ؟!
خرده بورژواهای پرگو و مُرفه و تحصیل کردههای ابله و بعضا فاشیست ایرانی که از شبکههای ضد ایرانی و ضد وطنی شارژ میشوند، بدلیل خشمِ نه از روی عقل و خرد از رژیم فاسد جمهوری ، همواره ایران را به دلیل کمکهای تسلیحاتی به نیروهای ضد اسراییلی و ضد آمریکایی در منطقه ،غنیسازی اورانیوم و داشتن موشکهای بالستیک مقصر اصلی در عرصه جهانی میدانستند و مدافع آمریکا و اسراییل بودند اینک باید حمله نظامی احتمالی آمریکا به ونزوئلا را که نه نیروی نیابتی دارد و نه دانش غنیسازی و نه موشکهای بالستیک ، توضیح دهند !
ایالات متحده آمریکا بزرگترین و خطرناکترین دشمن بشریت بوده و هست . اگر آنها پیشرفتهترین جنگندهها و مخربترین سلاحهای کشتار جمعی را دارند ، خلقهای جهان نیز دارای قویترین سلاح دنیا یعنی حقیقت و راستی هستند که با آنها میتوانند کوهها را جابجا کنند !!
***
نقدی براستعاره «گروگان»: تقلیلگرایی و فرافکنی در گفتمان سلطنتطلبی
«ما هم گروگان هستیم»
شعار«ما هم گروگان هستیم» که از سوی برخی جریانهای سلطنتطلب تبلیغ میشود، ممکن است در نزد عوام در نگاه نخست، سخنی اعتراضی و همدلانه با ملت ایران به نظر رسد. اما واکاوی این گزاره در بستر تاریخ و سیاست، پرده از یک «توطئه زبانی» خطرناک برمیدارد که در پس ظاهر فریبندهاش بر دشواریهای کنونی میافزاید. این نقد، بر دو پایه اساسی استوار است: «تقلیل واقعیت پیچیده به یک شعار احساسی» و «فرافکنی مسئولیتهای تاریخی».
گروگان در ادبیات امنیتی، موجودی است منفعل، فاقد اراده و کاملاً در اختیار قدرت دیگری. اطلاق این عنوان به ملت ایران، جنایت بزرگی است در حق حیثیت سیاسی و تاریخی مردمی که حتی در سختترین شرایط، هرگز از مبارزه دست نکشیدهاند. این شعار، تمامی مبارزات پیچیده، استراتژیهای مقاومت روزمره، سرمایهگذاریهای عظیم برای تداوم زندگی و حتی فریادهای اعتراضی را که در چهار دهه اخیر طنینانداز شده، نادیده میگیرد و ملتی را که همواره «سوژه»ی تاریخ خود بوده، به «ابژه»ای برای نجات یافتن تقلیل میدهد. این، نه تنها یک سادهسازی، که نوعی قربانیسازی سیاسی نظاممند است که با نفی کرامت و اراده جمعی، راه را برای ظهور یک «ناجی» خارجی یا برونی هموار میسازد. این تقلیلگرایی، به دنبال خلق یک روایت واحد و تمامیتخواه از جامعهای است که به شدت «تکثری» و چندصدایی است. این نگاه، با چشمپوشی از واقعیتهای پیچیده اجتماعی، جامعهای متکثر را به تودهای یکدست و بیچهره فرو میکاهد. گویی ایران نه سرزمینی با طبقات و اقشار متنوع، بلکه صحنهای است که در آن همه افراد، صرفنظر از جایگاه و موقعیتشان، در هیبت «گروگان» ظاهر میشوند. در این تصویر تقلیلگرایانه، کارگر کارخانه که روزانه با دستمزد ناچیز برای بقا میجنگد، معلم بازنشستهای که زیر بار تورم کمر خم کرده است، کاسب خردی که در چرخه رکود و مالیات گرفتار است، و سرمایهدار بزرگی که در حاشیه قدرت به ثروتاندوزی مشغول است، همگی در یک صف قرار میگیرند: «گروگانانی» با یک موقعیت، یک درد، و یک مطالبه. اما این یکسانسازی، در واقع نوعی حذف ساختاریِ تفاوتها و تضادهاست؛ حذف همان نیروهایی که بستر واقعی مناسبات قدرت و ثروت را شکل میدهند. در منطق سیاسی، چنین تقلیلی نوعی مغالطه «همسانسازی کاذب» است: تفاوتهای بنیادین در میزان دسترسی به منابع، در سطح مشارکت سیاسی، در تجربه فقر یا رفاه، عمداً نادیده گرفته میشود تا روایتی ساده و عاطفهبرانگیز جایگزین پیچیدگی واقعیت شود. این روایت، با تبدیل همه به گروگانانی همسان، عملاً طبقه، موقعیت اجتماعی، و تضادهای واقعی را از میدان سیاست بیرون میراند. زیرا وقتی همه صرفاً «گروگان» معرفی میشوند، دیگر سخن گفتن از مطالبات طبقاتی، از حقوق کارگر و معلم و بازنشسته، یا از امتیازات خاص طبقات برخوردار، بیمعنا میشود. بدین ترتیب، زمینهای فراهم میآید که نقد ریشههای نابرابری و پرسش از چرایی تداوم این شکافها در سایه قرار گیرد.
از منظر فلسفه اجتماعی، این امر چیزی جز پنهانسازی سازوکارهای عمقی قدرت نیست. زیرا قدرت همواره در دل روابط اجتماعی و اقتصادی توزیع میشود: برخی در حاشیه آن میزیند و هزینه میپردازند، و برخی دیگر از همان ساختار ارتزاق میکنند و بهرهمند میشوند. فروکاستن جامعه به مجموعهای از گروگانهای برابر، در حقیقت نقشه همین توزیع نابرابر قدرت و ثروت را پاک میکند و به جای آن تصویری «اخلاقی» و «نمایشی» مینشاند که کارکرد اصلیاش فرار از مواجهه واقعی با پرسش عدالت اجتماعی است. به بیان دیگر، شعار «همه گروگانیم» نه تنها توهین به فاعلیت تاریخی مردم است، بلکه یک ابزار ایدئولوژیک است برای انکار شکافهای واقعی در جامعه. این شعار، با همسانسازی مصنوعی، جامعهای زنده و چندپاره را به تودهای خاموش و یکنواخت بدل میکند، و بدینسان امکان هر گونه گفتوگوی درونی، بازتعریف مطالبات و جستوجوی راهحلهای برآمده از دل تنوع اجتماعی را از میان میبرد.
واژه «گروگان» در نسبت دادن به ملت ایران، نه یک برچسب بیاهمیت، بلکه انتخابی است کاملاً حسابگرانه و هدفمند. در زبان سیاسی و امنیتی، گروگان موجودی است منفعل، تهی از اراده، بیقدرت در تصمیمگیری و گرفتار در سیطره دیگری. هنگامی که این عنوان بر یک ملت اطلاق میشود، در حقیقت حیثیت تاریخی و سیاسی آن مردم به غارت میرود؛ مردمی که در طول تاریخ، حتی در تاریکترین روزها، هیچگاه صحنه مبارزه طبقاتی را ترک نکردهاند. این تعبیر، به ظاهر ساده، در عمل یک «ساختار معنایی» تولید میکند که با حذف اراده جمعی، مردم را از «سوژههای تاریخ» به «ابژههای نجات» بدل میسازد. در فلسفه، این تقلیل دقیقاً همسنگ با آن چیزی است که هگل از آن به «بیسوژگی» یاد میکند: زدودن ملت از مقام فاعلیت و سپردن سرنوشت آن به نیروهائی بیرون از خود. در این چارچوب، تاریخ دیگر حاصل جنگ طبقاتی نیست، بلکه صحنهای است برای نمایش مداخله مُنجیان خارجی. از حیث منطق نیز، این روایت مبتنی بر مغالطه «کلیسازی» است. جامعه ایران، جامعهای است متکثر، پر از صداها، تضادها و تلاشها. فروکاستن آن به هیئتی یکنواخت که صرفاً خواهان رهایی از «گروگانگیر» است، نوعی حذف صورت مسئله است: حذف استراتژیهای مقاومت روزمره، نادیدهگرفتن سرمایهگذاریهای عظیم مردمی برای بازتولید زندگی در شرایط سخت، و پاک کردن فریادهای اعتراضی که بارها بر بام تاریخ طنین انداخته است. این روایت چیزی جز «قربانیسازی نظاممند» نیست. به جای پذیرش تودهها بهمثابه حاملان کرامت و اراده، آنان را در جایگاه موجوداتی بیدفاع و محتاج قیم و ناجی قرار میدهد.
چنین رویکردی عملاً راه را برای ظهور «دیگریِ مسلط» باز میگذارد؛ دیگریای که میتواند خود را ناجی معرفی کند و با نام رهایی، سلطهای تازه تحمیل نماید. اما حقیقت تاریخی ایران، روایتی کاملاً متضاد با این تصویر ایستا و منفعلانه را به نمایش میگذارد. ملت ایران در بستر مناسبات مادی و تضادهای اجتماعیِ مشخصِ هر دوره، همواره مبارزات خود را در اشکال متنوع و پویایی به مَنصَه ظهور رسانده است. این مبارزه، صورتی انتزاعی و یکسان نداشته، بلکه در هر مرحله، بر اساس سطح توسعه نیروهای تولید و تناقضات عینی جامعه، شکلِ ویژهای به خود گرفته است؛ گاه در قالب خیزشهای تودهای و انقلابی که از تعمیق شکاف میان زیربناهای اقتصادی-اجتماعی و روبنای سیاسی سربرآورده و اراده تاریخی تودهها برای دگرگونی مناسبات کهن را فریاد زدهاند. گاه در هیأت سازمانیابی مستقل صنفی و مدنی، از جمله در میان کارگران، پیشهوران و روشنفکران، که نمودی از مبارزه برای تشکلیابی در برابر انباشت سرمایه و قدرت متمرکز بوده است. و گاه در شکلی به ظاهر خُرد اما عمیقاً تعیینکننده، همچون مقاومت روزمره در عرصه زندگی؛ از تلاش برای معیشت در برابر بحرانهای ساختاری گرفته تا پاسداری از فرهنگ و دانش بومی در برابر هجوم یکسانسازِ منطق کالایی. این مقاومت، اگرچه پراکنده به نظر میرسد، اما در مجموع خود، بستری است برای زایش صورتی نوین از آگاهی طبقاتی. این اشکال مبارزه، نه تصادفی، که برآمده از دیالکتیک عینی جامعه ایران در هر مقطع تاریخی بوده و گواهی میدهد بر این که مردم ایران نه «گروگانان» منفعل، بلکه سوژههای تاریخیِ درگیر در فرآیند دگرگونیِ مادی و ایدئولوژیک جامعه خویش هستند. همین کثرت و چندصدایی، گواه آن است که مردم نه گروگان، که سازندگان زنده و پیچیده تاریخ خویشاند. از این منظر، برچسب «گروگان» نه تنها یک توهین لفظی، که تلاشی است برای انکار توانایی یک جامعه در تحول درونی و خودیابی. در حالیکه راه آینده ایران، نه از دل روایتهای تحمیلی بیرونی، بلکه از دل همین تکثر، مبارزات، ایستادگیها و پیشرویها و پسرویها و زایش درونی برمیخیزد. هر برچسبی که این تکثر را محو کند، نه توصیفی از واقعیت، بلکه ابزار سیاسی برای مصادره واقعیت است.
این سخن، در بعد دوم خود، مصداق بارز یک فرافکنی تاریخی است. جریان احیاء نظام پادشاهی که امروز خود را در مقام «ناجی» و «رهاییبخش» معرفی میکند، در حقیقت با ریاکاری میکوشد بار مسئولیت گذشته را از دوش خود بردارد. البته که خود جمهوریاسلامی عاری از اتهام نیست و مسئولیت بیش از چهار دهه فجایع به پای رژیم کنونی است. اما این واقعیت، سلطنتطلبان را بریالذمه نمیکند؛ آنان با وانهادن تمامی بار گناهان بر دوش جمهوریاسلامی، در عمل میکوشند تاریخ سرکوب و وابستگی خود را پاک کرده و به عنوان آلترناتیوی بیگناه جلوه کنند. چنین فرافکنیای در عرصه روانشناسی جمعی، چیزی جز فرار از مواجهه با حقیقت و ناتوانی در پذیرش خطاهای تاریخی نیست. زیرا پیش از انقلاب ۱۳۵۷، نظام سلطنتی حاکم بر ایران با بحرانهای ساختاری عمیقی دستوپنجه نرم میکرد: تمرکزگرایی مطلق قدرت، غیبت نهادهای مستقل و کارآمد برای نقد و مشارکت سیاسی، سرکوب مخالفان و انسداد فضای گفتوگو، شکافهای روزافزون طبقاتی ناشی از سیاستهای توسعهی نامتوازن، و نهایتاً وابستگی آشکار به قدرتهای خارجی. همه این عوامل، در کنار هم، بذر نارضایتی عمومی را پاشیدند و بستری فراهم آوردند که انقلاب ۵۷ نه یک رخداد تصادفی، بلکه ضرورتی تاریخی جلوه کند. اکنون همان جریانی که زمانی با سیاستهای خود در شکلگیری این بستر نقش انکارناپذیر داشت، با قراردادن جمهوریاسلامی بهمثابه «شرّ مطلق»، میکوشد چهره خود را از هر گونه پرسشگری و نقد مبرا سازد. این نگاه، عملاً تاریخ را دوپاره میکند: گذشته خود را از هر مسئولیتی تطهیر کرده و حال و آینده را تنها به عنوان عرصه مقابله با دشمنی واحد، یعنی جمهوریاسلامی، ترسیم میکند.
اما هر بدیلی پیش از آنکه دعوی «رهایی» سر دهد، باید به پرسشی بنیادین پاسخ دهد: چه چیزی در ساختار، برنامه و مکانیزمهای شما وجود دارد که مانع از تکرار همان بحرانهای گذشته شود؟ اگر این پرسش بیپاسخ بماند، آلترناتیو ادعایی نه یک چشمانداز واقعی برای آینده، بلکه صرفاً بازتولید همان الگوهای فرسوده قدرت است که تنها جامهای تازه بر تن کردهاند. این فرافکنی تاریخی، در حقیقت نشانه یک بحران مضاعف است: از یکسو ناتوانی در ترمیم زخمهای گذشته، و از سوی دیگر ناآگاهی یا تجاهل نسبت به تحولات عظیمی که طی چهار دهه در جامعه ایران رخ داده است. جامعه امروز ایران، همان جامعه سال ۵۷ نیست؛ بافت طبقاتیاش دگرگون شده، سطح سواد و آگاهی عمومی به شکل بیسابقهای ارتقا یافته، شبکههای ارتباطی نوین شیوههای تازهای از مقاومت و سازمانیابی پدید آوردهاند، و گفتمانهای نوینی در عرصههای حقوق زنان، عدالت اجتماعی، و استقلال ملی زاده شدهاند. نادیده گرفتن این تحولات و بازتولید تصویر «ملت گروگانگرفتهشده» یا «ملت قربانیِ یک شرّ مطلق» در نهایت چیزی جز سترونی سیاسی به بار نمیآورد. آینده ایران را نمیتوان با تکرار روایتهای گذشته ساخت. جریان احیاء نظام پادشاهی نمیتواند بر شانههای مردم سوار شود، بیآنکه سهم تاریخی خویش را در شکلگیری بحرانها بپذیرد. چرا که بحرانهای امروز نه از خلأ، بلکه از بطن همان مناسبات قدرت و طبقاتی برآمدهاند که این نیروها در آن دخیل بودند و به بازتولیدش اهتمام ورزیدهاند. تاریخ میدان پیکار نیروهای اجتماعی است؛ و هر بدیلی که خود را بیتاریخ و بیمسئولیت معرفی کند، در واقع میکوشد با پوشاندن رد پای خویش در مناسبات سلطه، بار دیگر همان چرخه استثمار و انقیاد را بازسازی کند. نیرویی که از نقد ریشهای گذشته خود میگریزد، نه حامل آینده، بلکه حامل بقایای پوسیده همان نظامی است که فاجعه را آفرید.
شعار «ما هم گروگان هستیم»، در ظاهر، حامل همدلی و همصدایی است، اما در باطن چیزی جز یک راهحل نمایشی برای یک مشکل واقعی نیست. این شعار، با تبدیل معضلات پیچیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران به یک درام اخلاقی-عاطفی، بستر تفکر منطقی و برنامهریزی ساختاری را مخدوش میسازد. مسئلهای که نیازمند تحلیل دقیق، نقد نهادی، و طراحی سازوکارهای عملی برای عبور از بحرانهاست، ناگهان در قالب صحنهای تراژیک روایت میشود: ملتی بیپناه، گروگانگرفتهشده، در انتظار دستی بیرونی که زنجیرها را بگسلد. این تصویرسازی، نوعی مکانزدایی از فاعلیت تاریخی است؛ مردم از جایگاه «سوژه»های خلاق و مقاوم، به «تماشاگرانی منفعل» بدل میشوند که تنها نظارهگر نمایش قدرتها هستند. این سخن دچار مغالطه «جایگزینی عاطفه به جای استدلال» است؛ به جای مواجهه با ریشههای ساختاری بحران، احساسات برانگیخته میشود تا عقلانیت جمعی به حاشیه رانده شود.
تاریخ پرفرازونشیب این سرزمین گواهی روشن دارد: هیچگاه رهایی از دل نیرویی بیرونی برنخاسته است. قدرتهای خارجی بارها و بارها نشان دادهاند که «نجات» را نه به مثابه خدمت به ملتی آزاد، بلکه بهعنوان ابزار سلطه و تحمیل نظم دلخواه خویش به کار میگیرند. همانگونه که بازگشت به «آرمانشهر» موهوم گذشته ــ سلطنت، چه هر شکل دیگری از بازتولید ساختارهای کهنه ــ چیزی جز تکرار دور باطل تجربههای شکستخورده نیست. راه نجات تنها از دل جامعه ایران میگذرد: از مسیر سازماندهی اجتماعی، تفکر جمعی و ایجاد یک جنبش مطالبهگری سراسری که از سطح خواستهای پراکنده روزمره فراتر رود و به تبیین مطالبات سیاسی معطوف به قدرت بینجامد. این جنبش، اگر بخواهد اصالت یابد، باید حاکمیت را پاسخگو سازد، نهادهای فرسوده را به چالش بکشد، و ظرفیتهای اجتماعی را در جهت دگرگونی ساختاری بالفعل کند. در این معنا، رهایی نه یک رویداد ناگهانی و معجزهآسا، بلکه محصول یک فرآیند تاریخی و جمعی است که بر شانههای مردم و بر بنیاد خودآگاهی طبقاتی و اجتماعی آنان استوار است. از این منظر، باید با صراحت کامل گفت که شعارهایی از جنس «ما هم گروگانیم» نه تنها «راهحل» نیستند، بلکه بخشی از خودِ مسئلهاند. زیرا با تقلیل واقعیت پیچیده ایران به استعارهای ساده، و با فرافکنی مسئولیت تاریخی به بیرون، عملاً راه تحول انقلابی به انسداد کشیده میشود. آن عاملی که مانع شود از اینکه جامعه به گذشته خود نتواند نقد کند، در آینده نیز محکوم به بازتولید همان چرخه سلطه و انقیاد است. و در نهایت، باید تأکید کرد: هیچ نیروی بیرونی، هیچ شعار پرطمطراق و هیچ ناجی خیالی قادر به رهایی این ملت نخواهد بود. رهایی تنها زمانی ممکن است که مردم خود، در مقام سوژههای تاریخ، از دل تجربههای زیسته، شکستها و مقاومتهای خویش، سازوکاری نو برای آینده بیافرینند. این آفرینش نه در گرو امید بستن به دیگری، بلکه در گرو خرد جمعی، سازمانیافتگی و اراده انقلابی خود تودهاست.
***
روایت گرتا تونبرگ فعال محیط زیست جوان سوئدی و حامی فلسطین از آنچه در بازداشت رژیم صهیوفاشیست بر او گذشت.
نگاهی به تاثیرات قیام طوفانالاقصی براین دختر جوان
من را گرفتند، به زمین انداختند و پرچم اسرائیل را روی بدنم انداختند. بعد از بقیه جدا کردند. کتک میخوردم، لگد میخوردم و تمام مدت پرچم را دورم پیچیده بودند.
خیلی خشن من را به گوشهای کشاندند و گفتند «جای مخصوص برای خانم مخصوص». بعد چند کلمه سوئدی یاد گرفته بودند: «فاحشه کوچولو» و «فاحشه گرتا» و مدام تکرارشان میکردند.
پرچمی را کنارم گذاشته بودند که دائم به بدنم بخورد. هر وقت با آن تماس پیدا میکردم فریاد میزدند «به پرچم دست نزن» و به پهلویم لگد میزدند. بعد دستانم را با بست پلاستیکی خیلی محکم بستند. چند نفر از نگهبانها صف کشیدند و در حالی که من بیحرکت نشسته بودم با خنده از من سلفی گرفتند.
مرا به داخل ساختمانی بردند تا بازرسیام کنند. لباسهایم را درآوردند. رفتارشان خشن و تحقیرآمیز بود. از من عکس و فیلم میگرفتند، میخندیدند و هیچ نشانی از انسانیت نداشتند. خیلی چیزها یادم نمیآید. شوکه بودم، درد داشتم اما فقط سعی میکردم آرام بمانم.
هوا خیلی گرم بود، نزدیک به ۴۰ درجه. مدام درخواست میکردیم که به ما آب بدهند اما آنها فقط میخندیدند، بطریهای آبشان را جلوی چشم ما بالا میگرفتند و حتی بعضی از بطریهای پر را جلوی ما در سطل زباله انداختند.
وقتی بعضی از ما از حال میرفتیم به میلهها میکوبیدیم و دکتر میخواستیم. اما نگهبانها میآمدند و با خونسردی میگفتند «الان با گاز خفهتان میکنیم». این حرف را با لحن شوخی و تحقیر تکرار میکردند، انگار درد و ترس ما برایشان سرگرمی بود.
بعد از همهی اینها بالاخره با کارکنان سفارت سوئد صحبت کردیم. به آنها گفتیم چه بر سرمان آمده؛ شکنجه، آزار، تشنگی و گرسنگی. زخمها و کبودیهایمان را نشان دادیم. اما آنها هیچ کاری نکردند. فقط گفتند «ما اینجا هستیم تا حرفهای شما را بشنویم».
ما دوباره گفتیم که فقط آب میخواهیم. حتی دیدند که نگهبانها بطری آب دارند. گفتند «ثبت میکنیم». اما وقتی دو روز بعد برگشتند فقط یک بطری کوچک نیمهخالی همراهشان بود. آن را به دوستم وینسنت دادند که حالش بدتر بود.
وقتی رفتم جلو و گفتم «اگر الان بروید آنها دوباره ما را میزنند» هیچ جوابی ندادند و فقط رفتند.
و من با خودم فکر میکردم اگر اسرائیل بتواند با من، یک فرد سفیدپوستِ شناختهشده با گذرنامهٔ سوئدی، چنین رفتاری کند، پس پشت درهای بسته با فلسطینیها چه میکند؟
عملیات طوفانالاقصی نقطه عطف دیگر در زندگی گرتا
عملیات طوفانالاقصی در سال 2023 نقطه عطف دیگر زندگی گرتا بود. او که تازه به سن 20سالگی رسیده بود با مشاهده جنایات گسترده و نسلکشی فلسطینیان به دست رژیم صهیوفاشیست اسرائیل توان تحمل این ظلم بزرگ را نداشت. نسلکشی که توسط ماشین کشتار صهیونیستها در غزه رقم خورد نه فقط وجدان فلسطینیان، بلکه وجدانهای بیدار در سراسر جهان را به لرزه درآورد؛ گرتا تونبرگ یکی از آن وجدانهای بیدار بود. گرتا جزو معروفترین فعالان محیط زیستی به شمار میرود او که پیشتر با شجاعت در برابر رهبران جهان ایستاده بود و با صدایی رسا و بدون لکنت هشدار میداد که سیاستهای خطرناک آنان زمین را به نابودی میکشاند، اکنون خطری اساسیتر برای آینده بشریت یافت؛ خطری که نامش صهیونیسم بود.
از همینرو، دختری که همواره دغدغه محیط زیست داشت و در زندگی شخصیاش توان مشاهده نابودی یک زیستگاه را نداشت، اینک به میدان مبارزه آمده تا در برابر جنایتی بایستد که نه تنها زمین که جان و خون انسانها را هدف گرفته است. نظام اولویتهای گرتا پس از طوفانالاقصی تغییر کرد. گرتا تونبرگ پس از جنایات مرگبار صهیونیستها بارها در تجمعات علیه این کشتار شرکت کرد، به کاروانهایی که میخواستند کمک غذایی فوری به اهالی غزه برساند حضور یافت و حالا در حالی که با کاروان صمود در حال کمکرسانی به مردم غزه بود بار دیگر بهدست صهیونیستها دستگیر شده است، فیلمهایی که از نحوه بازداشت او منتشر شده اوج خشونت نیروهای صهیونیست را نشان میدهد.
« اسرائیلیها گرتا تونبرگ را شکنجه کردند. او را روی زمین کشیدند و مجبورش کردند پرچم اسرائیل را ببوسید. گرتا فقط یک دختربچه است.» این روایت ارسین چلیک، روزنامهنگار ترک و فعال ناوگان آزادی پس از بازگشت به ترکیه از گرتا تونبرگ دختر 22 سالهای است که توسط اسرائیلیها دستگیر شده است.
میلیونها انسان در جهان سال 2019 همصدا با گرتا تونبرگ شدند
آغاز زندگی گرتا تونبرگ در سوم ژانویه سال ۲۰۰۳ در استکهلم، پایتخت سوئد شروع شد. گرتا تونبرگ، با نام کامل گرتا تینتین الئونورا ارنمان تونبرگ، در ۳ ژانویه در خانوادهای هنری چشم به جهان گشود. مادرش، مالنا ارنمان، خواننده اپرای مشهور سوئدی است و پدرش، سوانته تونبرگ، بازیگر و تهیهکننده. کودکی گرتا مانند تمام دختران معمولی بهنظر میرسید، اما گرتا از همان سنین پایین، نشانههایی از توجه زیاد به تغییرات جهان اطراف خود نشان داد.
اگر هم سن و سالان گرتا در خانه مشغول بازی و خرابکاری بودند گرتا علاوه بر آن به این پرسش فکر میکرد که چرا جهان در صد سال گذشته به این حد تغییرات اقلیمی داشته و با این دست فرمان چه آیندهای در انتظار ساکنان زمین است؟! او از هشت سالگی با مفهوم تغییرات آب و هوایی آشنا شد و به این حوزه بیش از همه دوستان خود علاقه نشان داد. گرتا در همان آغاز نوجوانی فهمید میتواند بر دیگران اثرگذار باشد پس مصمم شد تا خانوادهاش را متقاعد کند تا سبک زندگیشان را تغییر دهند؛ خانواده او هم با دیدن این اراده، به جای آنکه مانع ایدهها و انگیزههای گرتا باشند، از ایدههای دختر بچه خود حمایت کردند و حتی اجازه دادند تا او در خیابانها حضور پیدا کرده و به عنوان یک لیدر فعالیت کند. استعداد گرتا در اثرگذاری بر دیگران بسیار بیشتر از آن چیزی بود که گفته شد برای مثال، گرتا خانوادهاش را متقاعد کرد تا گیاهخوار شوند و پنلهای خورشیدی نصب کنند؛ بهعلاوه، خود گرتا که بر خلاف همه دوستانش که به شدت علاقه به سوار شدن به هواپیما داشتند، تصمیم گرفت بر این علاقه فائق بیاید و از هواپیما سوار شدن فاصله بگیرد، همچنین خانواده خود را متقاعد کرد تا از سفرهای هوایی پرهیز کنند. این تغییرات در سبک زندگی خانواده گرتا برآمده از احساس تعلق او به زمین و حفاظت از محیط زیست بود.
اولین نقطه عطف زندگی گرتا در اوت ۲۰۱۸ رخ داد، زمانی که او به ۱۵ سالگی رسیده بود. حالا تفاوت او با تمام دختران هم سن و سالش باید بیش از پیش آشکار میشد. درست در زمانی که تازه پایه جدید مدرسه را شروع کرده بود، تصمیم گرفت که تا در روز انتخابات سراسری سوئد (۲۰۱۸) به مدرسه نرود. این انتخابات درست پس از گرمترین تابستان سوئد در ۲۶۲ سال گذشته که با موجی از گرما و آتشسوزی جنگلها همراه بود برگزار میشد.
مطالبه اصلی گرتا این بود که دولت سوئد مطابق توافق پاریس میزان انتشار گازهای گلخانهای را کاهش دهد. او اعتراض خود را با نشستن روبهروی پارلمان سوئد و در دست گرفتن تابلوی Skolstrejk för klimatet (اعتصاب مدرسه برای آب و هوا) به مدت سه هفته در ساعات مدرسه نشان داد. این عمل و حرکت ساده، در صدم ثانیهای انعکاس جهانی پیدا کرد و به سرعت توجه تمام رسانهها را به خود جلب کرد و تنها ظرف چند ماه، صدها هزار دانشآموز در کشورهای مختلف به کمپین او با نام «جمعهها برای آینده» پیوستند.
مدتی نگذشت که این حرکت تک نفره گرتای 15 ساله به یک جنبش جهانی تبدیل شد به نحوی که در سال 2019 در دو تجمع جهانی بیش از یک میلیون نفر در خیابانها حاضر شدند. گرتا متوقف نشده بود، حالا دنیا شنونده صحبتهایش بود. فرصتی که کمتر برای فردی در طول حیاتش پیش میآید. گرتا به محلهها و شهرها و کشورهای مختلف میرفت و در خلال این حضور میدانی در تجمعات، سخنرانیهای مهمی در نشستها داشت، از جمله در کنفرانس COP24 (کنفرانس تغییرات اقلیمی سازمان مللمتحد) در لهستان و سخنرانی در سازمان ملل. گرتا در یکی از همین نشستها خطاب به سران دنیا گفت: «شما با آن حرفهای پوچتان آرزوها و کودکیام را از من دزدیدهاید. هیچ چیز سر جایش نیست. من نباید اینجا باشم. من باید آن طرف اقیانوس در مدرسه باشم. حالا چشم امید همه شما به من است؟ به چه جرئتی!»
نمیتوان در نسلکشی ساکت ماند، سکوت همدستی با نسلکشی است
چرایی تمرکز گرتا بر قضیه فلسطین ریشه در این باور داشت که اسرائیل، به عنوان نماد اشغال و سرکوب، بزرگترین تهدید برای انسانیت است. گرتا در موضعگیریهای رسانهای خود همواره، اسرائیل را به عنوان کشوری که علاوه بر ژنوساید (نسلکشی) محیط زیست را نیز نابود میکند، توصیف کرد. بمباران غزه نه تنها جان هزاران کودک را گرفت، بلکه اکوسیستم آن منطقه را ویران کرد. آبهای آلوده، خاکهای مسموم و نابودی زیرساختها. گرتا در یکی دیگر از موضعگیریهای رسانهای خود نوشت: «جنبش عدالت اقلیمی باید یک جنبش ضداستعماری، ضدسرمایهداری و ضدفاشیستی باشد که علیه نسلکشی و همچنین بومکُشی مبارزه میکند، خواستار آزادی و عدالت برای همه و سیستمی است که مردم و سیاره را بر سود ترجیح میدهد.»
فعالان محیطزیستی، از جمله گرتا، امروز باور دارند که صهیون از همه چیز خطرناکتر است. آنان که زمانی فقط به بحران اقلیمی توجه میکردند، حالا به مبارزه علیه سرکوب فلسطینیان تبدیل شدهاند. گرتا در بعضی موضعگیریهایش اشاره میکند: «نمیتوان در ژنوساید ساکت ماند. سکوت، مساوی با همدستی است.»
فعالیتهای گرتا تونبرگ در چند ماه گذشته در حمایت از ملت فلسطین اوج گرفته است، او پس از دستگیری در کشتی مادلین این بار به کاروان صمود (Global Sumud Flotilla) پیوست. ناوگانی از کشتیهای حامل کمکهای بشردوستانه به غزه برای شکستن محاصره. این سومین تلاش او در سال بود. گرتا در این باره میگوید: «ما همه تعهد اخلاقی داریم که در زمینه کمک به فلسطینیان عمل کرده و سخن بگوییم.» او همچنین در یکی از صحبتهای خود گفت: «ما بیش از آنکه از بازداشت بترسیم، از زندگی در جهانی میترسیم که در آن نسلکشی مجاز است، جهانی که در آن انسانیت از میان رفته و دولتهایی که باید نماینده ملتها باشند، از زشتترین جنایات جنگی حمایت میکنند.»
اما اسرائیلیها که حتی به فعالان محیطزیستی رحم نکردند، ناوگان را رهگیری کردند. در ۱ اکتبر ۲۰۲۵، نیروی دریایی اسرائیل بیش از 50 کشتی را متوقف کرد و صدها فعال، از جمله گرتا را دستگیر کرد. وزارت خارجه اسرائیل ادعا کرد همه سالم و ایمن هستند، اما ویدئوهایی از صحنه دستگیری، نشاندهنده خشونت بود. گرتا که تهدیدهای اسرائیلی را پروپاگاندای ژنوساید خوانده بود، بازداشت شده است و طبق روایت خبرنگار ترکیهای شکنجه شده است. اسرائیلیها در مقابله با افرادی که متفاوت از آنها فکر میکنند خط قرمزی ندارند، حال میخواهد مخالف آنها یک دختر مسلمان در خاورمیانه باشد یا گرتا دختری 22 ساله از سوئد؛ دختری که تنها جرمش اقدام برای رساندن آب و غذا برای ملتی است که این روزها در محاصره صهیونیستها قرار دارند و روزانه انسانهایی به خاطر نبود مایحتاج اساسی جانشان را از دست میدهند.
اما بازداشت گرتا تونبرگ فقط بازداشت یک فعال محیطزیستی نبود؛ در واقع، بازداشت نماد وجدان جهانی بود. دختری که سالها برای زمین جنگیده بود، حالا به جرم دفاع از انسانیت به زنجیر کشیده شده است. واکنشها به این حادثه در سراسر جهان طوفانی بود. بسیاری از کنشگران بینالمللی و نهادهای مدنی آن را نشانهای از «سقوط کامل اخلاق در ساختارهای بینالمللی» دانستند. شبکههای اجتماعی در کمتر از چند ساعت پر شد از هشتگهایی چون #FreeGreta و #StandWithGaza. صدها هزار نفر از کاربران، تصویر گرتا در میان امواج مدیترانه را با جمله معروفش بازنشر کردند: «ما بیش از آنکه از بازداشت بترسیم، از جهانی میترسیم که در آن نسلکشی مجاز است.»
واکنشها اما فقط از سوی مردم نبود. چند چهره شناختهشده در حوزه محیطزیست از جمله ونسا ناکاته از اوگاندا و لویزا نوئبائر از آلمان نیز در رابطه با این موضوع بیانیهای مشترک منتشر کردند. با این حال، رسانههای جریان اصلی غربی ترجیح دادند یا سکوت کنند یا روایت را تحریف نمایند. شبکههایی چون CNN و BBC ابتدا حتی نام گرتا را در میان بازداشتشدگان نیاوردند و تنها پس از موج واکنش افکار عمومی، با لحنی محتاط و مبهم به آن اشاره کردند. مردم سراسر جهان این رخداد را نشانه شکاف عمیق در رویکرد غرب به مفهوم آزادی بیان دانستند؛ جایی که دفاع از محیطزیست و اعتراض به دولتهای منتخب غربی تشویق میشود، اما نقد اسرائیل بلافاصله به یهودستیزی تعبیر میگردد.
از منظر جامعهشناختی، آنچه در پرونده گرتا تونبرگ قابل توجه است، پیوند میان کنش محیطزیستی و مقاومت سیاسی است. گرتا در مسیر رشد خود از «فعال محیطزیست» به «فعال عدالت جهانی» تبدیل شد؛ نمونهای از نسلی که مرز میان دغدغههای اکولوژیک و دغدغههای انسانی را برداشته است. او اکنون در ذهن میلیونها نفر، نهتنها نماد دفاع از طبیعت بلکه چهرهای از شجاعت مدنی در برابر امپراتوری رسانهای و نظامی اسرائیل است. عده زیادی از مردم این تحول را سیاسیشدن وجدان محیطزیستی مینامند؛ پدیدهای که در آن جوانان جهان سوم و اول، در یک جبهه مشترک علیه ساختارهای سلطه گردهم آمدهاند.
با وجود همه فشارها و تهدیدها، نام گرتا تونبرگ اکنون بیش از هر زمان دیگری شنیده میشود. حتی در جوامعی که پیشتر فعالیتهای او را جدی نمیگرفتند، بازداشت او تلنگری جدی بود. در چند شهر اروپایی، فعالان محیطزیست مجسمههای نمادین از او ساختند. در استکهلم، محل تولدش، صدها نفر با شمع و پلاکاردهایی برای حمایت از او تجمع کردند. آنها در واقع با گرتا همصدا شدند، دختری که از کودکی میدانست نجات زمین بدون نجات انسان ممکن نیست.
اکنون نام گرتا تونبرگ در حافظه تاریخ معاصر به عنوان دختری ثبت خواهد شد که از اقلیم تا انسانیت جنگید. دختری که از مدرسه تا سازمانملل، از خیابانهای استکهلم تا آبهای مدیترانه، یک پیام را تکرار کرد؛ عدالت، مرز ندارد. او نشان داد که در جهانی که قدرتهای سیاسی دروغ میگویند، گاهی تنها صدای راستین از گلوی دختر جوانی برمیخیزد که نه برای قدرت، بلکه برای حقیقت فریاد میزند
***
اعدام ۷ جاسوس اسرائیل در غزه و سرو صدای رسانههای بیشرم غرب
اعدام یکی از اشکال قهر است.نبرد نابرابری که در غزه در طول ٢ سال پس از ٧ اکتبر ٢٣ جریان داشته منجر به اعدام و قتل عمد دولتی بیش از ٧٠ هزار نفر از زن و مرد و کودک فلسطینی بیدفاع شده است. اقدام شنیع وضد بشری رژیم صهیوفاشیست اسرائیل که با دفاع کامل آمریکا و حمایت دول امپریالیستی اروپایی صورت گرفت نامش اعدام دستجمعی است.
طبق گزارشات منتشر شده در چند روز اخیر تعدادی از افرادی که برای اسرائیل جاسوسی میکردند توسط جنبش مقاومت حماس اعدام شدند. "قوات الشعبیه" به سرکردگی "یاسرابوشباب" در شرق رفح برای اسراییل جاسوسی و خبرچینی میکردند و علاوه برآن در کنار ارتش فاشیست اسراییل علیه هموطنان خود و مبارزان غزه میجنگیدند !
این گروه ، پس از آتشبس بین حماس و اسراییل و عقبنشینی اسراییل از منطقه ، همانند ابزار بیمصرف رها و به دور انداخته شده بودند. درست مانند خروج و فرار کشورهای ناتو و آمریکا از افغانستان !!
صدها مزدور و خائن افغان از ترس مجازات به دلیل همکاری و جاسوسی برای کشورهای اِشغالگر و خیانت به وطن ، فرار از وطن را ترجیح دادند و جهانیان به چشم دیدند که چگونه بدنبال هواپیمای نظامی میدویدند و یا به هواپیمای در حال پرواز آویزان شده و حتی سقوط میکردند !
گروه "یاسرابوشباب" پس از خروج ارتش اسراییل به دام رزمندگان مقاومت افتادند و طی محاکمه به اعدام محکوم و حکم درباره آنها اجرا شد .به حکم دادگاه خلقی و به حکم وجدان مبارزان راهآزادی و استقلال و بشریت آگاه ، سرنوشت همه خائنان و مزدوران به سرزمین مادری ، چه ایرانی و چه غیرایرانی ، همین باید باشد !!
رسانههای بیشرم غربی برای اعدام این جاسوسان وطنفروش اشک میریزند و جنبش مقاومت فلسطین را در قالب «بربر و خشونت طلب» سرزنش و محکوم میکنند.در حالیکه کشتار جمعی در غزه بدون حمایت و سکوت دولتهای غربی و رسانههای بیوجدان ممکن نبود.
حال عدهای از اپوزیسیون منحرف ایرانی نیز که در پارکابی امپریالیسم برای سرنگونی رژیم جمهوریاسلامی حساب ویژهای باز کردهاند با بر افراشتن «پرچم لغو اعدام» در خیابانهای اروپا به جنبش مقاومت فلسطین لجن میپاشند ، اعدام انقلابی چند مزدور اسرائیلی در غزه توسط سازمان مقاومت حماس را محکوم میکنند و از کنار اعدام جمعی بیش از هفتاد هزار فلسطینی در طی دوسال در غزه توسط تنها دولت «متمدن» خاورمیانه یعنی «اسرائیل سکولار» به راحتی میگذرند.! پرچمدار این «مبارزه انقلابی» لغو اعدام ،پیروان حزب اسرائیلی منصور حکمت و تمام زیر مجموعهها و جریانات الوده به این تفکر راست ضد انقلابی است.
بورژوازی که سرکوبگر خلقها و طبقات فرودست جامعه است و از تمام امکانات قهر خود برای حفظ مناسبات مورد نیازش استفاده میکند برای تحقیر قهر به یک جنگ روانی و تبلیغاتی دست میزند تا مخالفان خود را از توسل به قهر انقلابی باز دارد. آنها در این مبارزه خود را «انساندوست» و مخالف را خشونتگرا و خونخوار جا میزنند تا وضعیت برتر روانی خود را طبیعتا حفظ کنند. این وصف حال اشغالگران صهیونیست است که سرزمین و خانههای فلسطینیها را با خشونت و قهر اشغال و ویران کردند و در عین حال از صلح و مذاکره و عدم توسل به قهر حرف میزنند و اعدام چند مزدور صهیونیست در غزه را نشانه بربریت جنبش مقاومت فلسطین توصیف کردند و چه اشکها که نریختند!!! امپریالیسم آمریکا و کلا بورژوازی غرب ترور و اعدام و نسلکشی اسرائیل در غزه را در قالب "حق دفاع از خود" نیروی اشغالگر توجیه و هراقدام و مقاومت انقلابی را با برچسب "تروریسم و خشونت" محکوم میکند. در این فضای ریاکارانه و آلوده، بخشی از اپوزیسیون ایران با این ستمگران همدست شده و در مذمت مجازات اعدام که در واقع قهر و سرکوب طبقات حاکمه است همکاری روانی و تبلیغاتی میکند.
این اپوزیسیون خائن در طول دوسال کشتار و نسلکشی در غزه تمام تلاشش تخطئه جنبش میلیونی ضد صهیونیستی و ضد نسلکشی در سراسر جهان و منتسب کردن آن به سازمان حماس و جمهوریاسلامی بود و با آکسیونهای چند ده نفره لغو مجازات اعدام تلاش داشتند همبستگی عظیم مردم آزادیخواه جهان را تحتالشعاع قرار دهند.زهی بیشرمی !
***
به دلایل زیر امپریالیسم آمریکا و اسراییل تن به آتشبس دادند!
آتشبسی هرچند شکننده و ناپایدار
ا - ارتش مجهز اسراییل پس از دو سال جنگ و کشتار در باریکه غزه ، نتوانست به اهداف شومش دست یابد . گروههای مقاومت نه تنها ریشه کن نشدند بلکه آنها تاکتیکهای خود را تغییر داده و به جنگ چریکی روی آوردهاند و برپایه عملیات ویژه ، حملات "بزن و بگریز" ، استفاده از شبکه تونلهای پیچیده ، آتش تک تیراندازان ، بمبهای دستساز ، تلههای انفجاری و پهپادهای کوچک به مقاومت ادامه داده و میدهند . بنا به اظهارات مقامات ارتش آمریکا ، وسعت و بازسازی شبکه تونلهای غزه نشان دادند که تونلها نقش اساسی و محوری در جنگ علیه اسراییل دارند . پس از گذشت دوسال هنوز جنگ غزه علیرغم کمکهای تسلیحاتی ، لجستیکی و اطلاعاتی آمریکا و اتحادیه اروپا و کشورهای مرتجع عربی و رژیم روباهصفت اردوغان ، از نظر نظامی تعیین تکلیف نشده و مقاومت ادامه دارد .
۲ - اعتراضات میلیونی در سراسرجهان ، حتی در شهرهای آمریکا ، علیه جنایات ارتش فاشیست اسراییل و سیاست نسلکشی نتانیاهو و کابینهاش علیه مردم بیدفاع و بیپناه غزه گسترش پیدا کرده است . نه تنها شهرهای اروپایی شاهد تظاهرات میلیونی در حمایت از مردم فلسطین بودند بلکه کشورهای شرق آسیا از جمله کره جنوبی ، ژاپن ، اندونزی و مالزی نیزعلیه نسلکشی اسراییل بهطور گسترده به خیابانها آمدند .
۳ - خشم و نفرت جهانیان علیه یهودیان صهیونیست و طرد آنان از مجامع عمومی نیز خبرساز شد و برای صهیونیستها نگرانی شدیدی ببار آورده است!
برای مثال میلیونها نفر از مردم ایتالیا از مربی تیم ملی خواستند که در مسابقات انتخابی جامجهانی با تیم اسراییل بازی نکند . مربی ایتالیا که خود ضد اسراییلی و حامی فلسطین است خطاب به درخواست کنندگان گفت ؛ متاسفانه اگر بازی نکنیم طبق قانون فیفا سه هیچ بازنده خواهیم شد !
۴ - شکست اسراییل بهمنظور براندازی و فروپاشی جامعه در جنگ تجاوزکارانه ۱۲ روزه و تداوم حملات با مطالعه و دقیق انصارالله
یمن به اسراییل و کشتیهای حامل انواع کمکها برای رژیم نسلکش صهیونیستی ، شکست ناپذیری صهیونیستها را به زیر سوال برده است !
خطای بزرگ و مهلک فاشیستهای اسراییلی در حمله به ایران و بویژه قطر، سران مرتجع کشورهای عربی و شیخک نشینهای حاشیه خلیجفارس را هرچه بیشتر از"پیمان ابراهیم" دور نمود و عربستان از ترس حمله اسراییل پیمان نظامی دوجانبه با پاکستان بست ! رفتن عربستان بهزیر چتر حمایتی اتمی پاکستان ، زنگ خطر را برای جنگافروزان آمریکایی و اسراییلی به صدا در آورد و دونالد ترامپ را واداشت تا ۸۰۰ تن از افسران عالیرتبه را از۸۰۰ پایگاه نظامیاش در سرتاسر جهان فرابخواند و به آنها بگوید ؛
"من آنم که رستم بُوَدپهلوان" !
۵ – و کوتاه سخن اینکه حاکمان کاخ سفید و تلآویو به این نکته پیبردند که با پیشرفتهترین سلاحها و با تبلیغات دروغین و باهوش طبیعی و مصنوعی نمیتوان خلقی را که برای خان و مانش میجنگد ، شکست داد . این را قبلا ارتشسرخ استالین ، ارتش خلق چین و کمونیستهای ویتنامی ، کره شمالی و مبارزان غزهای و انصارالله یمنی در مقاطع مختلف تاریخی توی کله پوک متجاوزان فرو کرده بودند ولی فاشیستهای نازی ، ترامپیستهای آمریکایی، فردریش مرتس آلمانی ، مکرون فرانسوی ، نتانیاهوی اسراییلی و جورجیا ملونی ایتالیایی هرگز
از آن درس نگرفتند چونکه ذاتشان با فاشیسم و نژادپرستی عجین است .
زنده باد همبستگی بینالمللی .
زنده باد طوفانالاقصی .
افتخار ابدی بر مبارزان راه آزادی و استقلال .
نابود باد امپریالیسم ، صهیونیسم ، فاشیسم ، راسیسم .
***
زمان افشای دروغها در باره ۷ اکتبر فرا رسیده است
یکم: دو سال از حمله فلسطینیان بهجنوب اسرائیل در تاریخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ میگذرد و اکنون زمان آن فرا رسیده که دروغهایی را که از آن زمان تاکنون در رسانههای ما پخش شده، مورد بررسی قرار داده و افشا کنیم. تصویر تحریفشدهای که تاکنون برای توجیه و عذرتراشی برای یک نسلکشی علیه بیش از ۶۷,۰۰۰ فلسطینی که تا یک سوم آنها کودک هستند مورد استفاده قرار گرفته است، در حالی که بهنظر میرسد هیچ روزنامهنگار سوئدی زحمت بررسی هیچ یک از این مسائل را به خود نداده است.
در واقع، در خود اسرائیل بیش از رسانههای ما در این زمینه مطلب نوشته و بحث شده است. رسانههایی که همیشه با غرور زیاد ادعای صحت و استقلال دارند. اما در مورد غزه، آنها به شکل فاجعهباری شکست خوردهاند. در اینجا چند مثال آورده شده است:
یکم: شبهنظامیان مسلح از غزه با گلایدر، موتورسیکلت و سایر وسایل نقلیه سبک وارد اسرائیل شدند. غیرممکن است که آنها قادر به حمل سلاحهای سنگینی بوده باشند که بتواند آن میزان ویرانی عظیم که در کلیپهای ویدئویی مختلف نشان داده شده را ایجاد کند. در مقابل، خانههای کاملاً ویران شده، سطوح بزرگ سوخته و خودروهای سوخته شده در جشنواره نووا کاملاً با موشکهای بسیار قدرتمند هلفایر شلیک شده از هلیکوپترهای جنگی اسرائیلی مطابقت دارد.
سوم: بر اساس «دستور هانیبال»، ارتش اسرائیل از مدتها پیش دستورالعمل مکتوبی دارد که ترجیح میدهد شهروندان خودش را به ضرب گلوله بکشد تا اجازه دهد به گروگان گرفته شوند. شواهد خوبی وجود دارد که دقیقاً این اقدام در تاریخ ۷ اکتبر به اجرا درآمد و شاهدان اسرائیلی تأیید کردهاند که برای مثال، خانههایی که هم جنگجویان حماس و هم اسرائیلیهای اسیر در آن حضور داشتند، ویران شده و همه کشته شدهاند.
چهارم:از بین ۱,۳۸۴ اسرائیلی کشته شده در فهرستی که بلافاصله پس از حمله ۷ اکتبر منتشر شد، ۴۸۵ نفر سربازان اسرائیلی بودند. علاوه بر این، از هر پنج نفر، یک نفر در آشوب عمومی توسط نیروهای خودی کشته شد. با در نظر گرفتن پلیس، محافظان و این واقعیت که تقریباً تمام بزرگسالان یهودی اسرائیلی در ارتش ثبتنام کردهاند، تعداد غیرنظامیان واقعاً کم است. گزارشها درباره «نوزادان سربریده» و زنان مورد تجاوز قرار گرفته هرگز نتوانستهاند اثبات شوند. تعداد تایید شده کودکان زیر ده سال کشته شده در مجموع هفت نفر است. رقم نهایی تلفات اسرائیلی متعاقباً ۱,۱۳۹ نفر تعیین شد.
پنجم: در مجموع ۲۵۵ اسرائیلی به عنوان گروگان به غزه برده شدند. مهمترین دلیل حمله به اسرائیل علاوه بر تمرکز دادن بر رنج دو میلیون انسان تحتمحاصره فلجکننده ۱۶ ساله بهوضوح، گرفتن زندانیان برای مبادله با بخشی از هزاران زندانی سیاسی فلسطینی بود که در زندانهای اسرائیل در حال تحمل رنج هستند.
ششم:مذاکرات صلحی که اکنون در جریان است، ممکن است به نتیجه خوبی منجر شود. شرط آن این است که ارتش اسرائیل بهطور کامل از غزه خارج شود و توسط یک نیروی حافظ صلح بینالمللی جایگزین شود که بتواند بر توافق نظارت کند. اینکه آزادی گروگانهای اسرائیلی واقعاً منجر به آزادی زندانیان سیاسی فلسطینی شود. اینکه فوراً طرحی برای بازسازی غزه به اجرا گذاشته شود از ضروریترین نیازهای مردم غزه است.
حماس، علیرغم اینکه از طریق انتخابات دموکراتیک به قدرت رسید، هرگز فرصت حکومت کردن را پیدا نکرد و همواره توسط سیاستمداران ما مورد زورگویی و انزوا قرار گرفت. تفاوت چندان بزرگی نخواهد بود. به همین ترتیب، "باید با این واقعیت کنار بیاییم که غرب اصرار دارد به روحیه سنتی نژادپرستانه و استعماری حماس و سایر نمایندگان فلسطینیان را «تروریست» بنامد". نلسون ماندلا مدتها پس از اینکه رئیسجمهور آفریقای جنوبی شد، همچنان با این عنوان خوانده میشد.
همه دروغها، تحریفها و حقایق جعلی در باره رویدادهای ۷ اکتبر و پس از آن، نمیتوانند یکباره افشا و خنثی شوند. باید کمکم پیش برویم. اما تاریخ مطمئناً فلسطین و مبارزه آن را تبرئه خواهد کرد. و بسیاری از کسانی در کشور ما که اجازه دادهاند گمراه شوند و در برابر نسلکشی چشم بستهاند همانند کسانی که زمانی در برابر جنایات نازیسم سکوت کردند باید با شرمندگی ناشی از انجام ندادن هیچ کاری بایستند.
برگرفته از پرولتر ارگان حزب کمونیست سوئد شماره 42 اکتبر 2025
***
اهداف و انگیزه طرح "صلح ترامپ "و سیاست جنبش مقاومت فلسطین در قبال این طرح
اسرائیل به جای گذارد، امپریالیسم آمريکا و اسرائیل را برآن داشت تا با عقبنشینی خود "طرح صلحی" توطئهآمیز تدوین کنند.
گرچه اکنون سازمان مقاومت حماس با هشیاری با بخشی از بندهای طرح مذکور در مذاکرات مصر به توافق رسیده است ولی به جرات میتوان گفت که هدف دونالد ترامپ از طرحش رسیدن به صلحی
شکست تجاوز نظام صهیوفاشیستی اسرائیل در نوار غزه در اثر شجاعت و دلاوری جبهه مقاومت و نیز بردباری و استقامت مردم این سامان علیرغم کشتار و ویرانی بیسابقهای که ارتش
پایدار نبوده و نیست، بلکه یک چارچوب غیر الزامآور، مبهم و مشروطی است که بیشتر با هدف مدیریت ادامهی جنگ جنایتکارانه هفتادو اندی ساله ارتش اسرائیل علیه نوار غزه ارائه شده است.
بیجهت نیست که "محمود مرداوی" یکی از رهبران سازمان حماس اعلام کرد: "هیچ پیشنهادی را که حق ملت فلسطین در تعیین سرنوشت خویش و حفاظت از جانشان را تضمین نکند نخواهیم پذیرفت." وی اضافه کرد: "طرح ترامپ تلاشی ست برای خفه کردن روند بینالمللی به رسمیت شناختن دولت فلسطین."
طرح مذکور به هیچوجه در خدمت حل عادلانه مسئله فلسطین نیست، بلکه فرار از فشار های بی امان مردم جهان و برخی دولت ها به نفع مبارزه حق طلبانه مردم فلسطین علیه نظام صهیوفاشیستهای جنایتکار و نسلکش اسرائیل است.
این طرح را ازهم اکنون باید شکست خورده تلقی کرد. مطمئن باشید که امپریالیسم آمریکا، اسرائیل و حامیان اروپایی شان گناه این شکست را هم به کردن جنبش مقاومت فلسطین خواهند انداخت! در اینجا واکاوی برخی از نکات مهم طرح ترامپ را ضروری می دانیم.
طرح مذکور بدون تعهدات،جدول زمانی یا تضمینها، منافع اسرائیل را در اولویت قرار میدهد، در حالی که فلسطینیها را با وعدههای "سرخرمن" غیر الزامآور برای بازسازی و مذاکرات آینده تنها میگذارد.
این طرح که به عنوان یک چارچوب دیپلماتیک برای توافقات پس از جنگ ارائه شده است، دو هدف ایالات متحده را برآورده میکند: ۱ - بهبود وجههی ترامپ در خارج از کشورش. ۲ - پاسخ به فشارهای فزاینده برای پایان دادن به جنگی که در آن اشغالگران اسرائیلی نتوانستند به اهداف اعلام شده خود دست یابند و در عرصه بینالمللی منزوی شدهاند.
با این حال، هیچ بندی در این طرح اسرائیل را ملزم به بهرسمیت شناختن کشور فلسطین، خروج از نوار غزه، توقف شهرکسازی یا تعهد به لغو محاصره گرسنگی غزه نکرده است.
چنین به نظر میرسد که توافق نتانیاهو با این طرح به علت فشار ایالات متحده انجام شده است. زیرا او در آخرین نطقش در سازمان ملل اعلام کرده بود که "یک کشور فلسطینی نمیتواند به ما تحمیل شود." همین جمله گویای همه چیز است!
پذیرش ناگهانی او، از برداشتن یک گام مبهم بهسوی "خودمختاری فلسطینی" حداکثر میتواند اقدامی برای ایجاد یک «حکومت خودگردان» و یک شبهدولت و در عین حال نشاندهنده یک به اصطلاح عقبنشینی تاکتیکی باشد.
اما همین اقدام مزورانه، بدون شک ائتلاف کنونی دولت او را متزلزل کرده و احتمال انتخابات زودهنگام منتفی نیست. البته این مسئله میتواند برای جریان راست افراطی "ایتامار بن گویر" و "بزالل اسموتریچ"، ویرانگر باشد. اهداف شرورانه آنها که ریشهکن کردن حماس، اخراج فلسطینیها از نوار غزه و ایجاد شهرکهای صهیونیستی دائمی است، بسیار فراتر از آن چیزی است که این طرح پیشبینی کرده است. نتانیاهو با فشار فزایندهای از سوی ترامپ از یکطرف و ائتلاف خود از سوی دیگر روبرو است، که در عین حال فروپاشی دولت او را نیز محتملتر از هر زمان ساخته است.
جنبش مقاومت فلسطین از ابتدا با سوءظن عمیقی به این طرح نگاه میکرد و آن را نوعی تسلیم پنهان میپنداشت که در آن، اسرای اسرائیلی در ازای وعدههای مبهم و غیرقابل اجرا نظير: عقبنشینی ارتش اسرائیل، بازسازی غزه و کاهش محاصره و... آزاد میشوند. لذا در پاسخ به کسانی که میپندارند اکنون حماس تسلیم طرح توطئه آمیز ترامپ شده است میتوان گفت که در توافق اخیر شرمالشیخ شش مورد زیر به وضوح تفاوتهای اساسی بیانیه حماس با طرح ۲۱ مادهای ترامپ را نشان میدهد:
۱- «بحث در مورد جزئیات»
در طرح ترامپ در باره جزئیاتِ مذاکره با حماس چیزی مطرح نشده بود. آنچه در باره جزئیات مطرح شده بود، به موضوعاتی مربوط میشد که حماس در دایره آن قرار نمیگرفت. اما حماس با ذکاوت و زیرکی توانست با بیان اینکه «باید در باره جزئیات گفتگو کرد» خود را بخشی از مذاکرات آینده قرار دهد.
۲- «واگذاری اداره غزه به یک نهاد فلسطینی متشکل از افراد مستقل تکنوکرات بر اساس اجماع ملی فلسطین»
در طرح ترامپ سخنی از اجماع ملی فلسطینی برای انتخاب فلسطینی مستقل
۳- «تکیه بر حمایت عربی و اسلامی در اینده غزه»
در طرح ترامپ صرفا به مشورت با برخی کشورهای عربی اکتفا شده بود اما در بیانیه حماس تاکید اساسی به «حمایت عربی و اسلامی» برای آینده غزه شده.
۴- «اهتمام به چهارچوب فلسطینی»
بیانیه حماس، حقوق ذاتی فلسطینیها را «موضعی ملی و جامع مبتنی بر قوانین و تصمیمات بینالمللی» دانسته که باید «در یک چهارچوب ملی جامع فلسطینی مورد بحث قرار بگیرد». در حالی که در هیچ یک از بندهای ۲۱ گانه طرح ترامپ چنین چیزی وجود نداشت.
۵- «تاکید بر قوانین و تصمیمات بینالمللی»
حماس بسیار مدبرانه از واژه «قوانین و تصمیمات بینالمللی» برای آینده فلسطین استفاده کرده چون میداند بسیاری از بندهای طرح ترامپ، خلافِ قوانین بینالمللی است. امکان اجرای آن با استناد به قوانین بینالمللی ناممکن است و حماس درچانهزنیهای آتی از «تصمیمات و قوانین بینالمللی» بهره خواهد گرفت.
۶- «حماس همچنان باقی خواهد ماند»
در طرح ترامپ حداقل در چهار بند به حذف حماس اشاره شده بود. اما در بیانیه حماس که مورد پذیرش ترامپ قرارگرفته «حماس بخشی از چهارچب ملی است که مسئولانه در آن مشارکت کرد"
واقعیت این است که هنوز هیچ تضمینی برای بازسازی و پایان محاصره کامل غزه ونیز خروج کامل ارتش اسرائیل که حماس بر آن اصرار میورزد در توافق مصر وجود ندارد.
در عین حال حماس میداند که اگر گروگانهای اسرائیلی را آزاد کند در معرض خطر از دست دادن تمام نفوذ خود قرار خواهد گرفت.
از سوی دیگر میتوان انتظار داشت که اسرائیل خواستار تضمینهای امنیتی نامحدود، اسرار بر برکناری رهبران حماس، و آزادی انجام عملیات نظامی بدون نظارت شود زیرا طبق طرح ترامپ اسرائیل حق دارد در صورت "نقض توافق" حملات نظامی را از سر گیرد! این بدان معناست که حضور ارتش اسرائیل در نوار غزه، حتی بعد از توافق اخیر نیز بلامانع است. زیرا اسرائیل همانطور که بارها اعلام کرده است، عملا خواهان انهدام کامل توان نظامی حماس و دستگیری اعضای آن است.
در این میان سران مرتجع کشورهای عربی احتمالاً فاصله خود را حفظ خواهند کرد، مگر اینکه واشنگتن آنها را تحت فشار قرار دهد. حتی در آن صورت، آنها مشارکت خود را به از سرگیری مذاکرات با تشکیلات خودگردان فلسطین، هر چقدر هم نمادین، مشروط خواهند کرد. نقش آنها، اگر نقشی داشته باشند، تابع دیکتههای ایالات متحده خواهد بود.
برخورد اکثر اعضای ناتو در رأس آن آلمان نسبت به طرح ترامپ و آنچه در غزه گذشته و میگذارد نیز دوریانه و مزورانه است. به همین دلیل آنها در طرح جدید"امید تازهای برای نجات راهحل دو دولتی" میبینند! در حالیکه نیروهای صهیوفاشیست حاکم بر اسرائیل از همان بدو تولد طرح دو دولتی در ۱۹۹۳ در اسلو، عملا آن را دفن کردند.
بنابر این آنچه که از طرح فعلی ترامپ مستفاد میشود، نقشه راه برای صلح نیست، بلکه چارچوبی شکننده برای مذاکرات بیپایان و ادامه وضع موجود است.صلح اساسا با قوای اشغالگر امکان ناپذیراست.متجاوزان صهیونیست باید گورشان را از سرزمین فلسطین گم کنند.
شاید میدان نبرد از رویاروییهای نظامی مستقیم به مانورهای سیاسی تاریک تغییر خواهد یابد، که در آن قدرت اشغالگر اسرائیل به دنبال دستیابی اهدافی است که تا کنون از طریق بمب، توپ، تانک و تفنگ نتوانسته است به آن دست یابد!
ناگفته نماند که برای فلسطینیها، یک خطر وجودی در کمین است: حتی با توافق امضا شده در مصر، غزه در معرض خطر احتمالی تبدیل شدن به چیزی شبیه به کوزوو دیگری قرار دارد. جنبش مقاومت فلسطین و در راسش سازمان حماس با توجه به تجارب گرانبهایی که دارند علیرغم امضای توافق آتشبس اخیر، زیربار "قیمومیت بینالمللی" و مدیریت خارجی نخواهند رفت ، همانطور که زیر یار " قرارداد اسلو" نرفتند و بر آرمان انقلابیشان که رهایی ملی فلسطین است وفادار ماندند.
طبیعی است که هدف جبهه مقاومت فلسطین و در راسش حماس آتشبس و یا توقف جنگ به تنهایی نبوده، نیست و نخواهد بود. جبهه مقاومت و بطور کلی خلق فلسطین کماکان خواهان خروج کامل ارتش اشغالگر، این ابزار استعمار غرب از مناطق اشغالی، بازسازی نوار غزه تخلیه شهرکهای صهیونیست نشین است که دیر یا زود به همت پایداری و مبارزه جبهه مقاومت، استقامت خلق فلسطین و پشتیبانی برخی از دولتها و میلیونها نفر از مردم جهان به آن دست خواهد یافت.
زنده و پاینده باد پشتیبانی مردم بیدار دل جهان از خلق فلسطین!
موفق و پایدار باد جبهه مقاومت خلق قهرمان فلسطین!
***
اهداف تجاوز نظامی امپریالیسم آمریکا به نزوئلا
دست آمریکا از ونزوئلا کوتاه باد!
پس از یک سری حملات نظامی تحریکآمیز در آبهای بینالمللی در سواحل ونزوئلا،آمریکا در حال آمادهسازی برای حمله به اهداف نطامی برای سرنگونی رژیم مستقل این کشور است.
طبق اسناد منتشر شده دونالد ترامپ به سازمان سیا چراغ سبز برای اقدام نظامی در ونزوئلا داده است. وی این موضوع را در یک کنفرانس مطبوعاتی در کاخ سفید در چهارشنبه هفته گذشته تأیید کرد.
این خبر تنها چند روز پس از آن منتشر شد که کودتاچی راستگرای ا نئولیبرال فراطی ونزوئلا، ماریا کورینا ماشادو، با وجود درخواستهایش از آمریکا برای حمله به این کشور نفتخیز، با طراحی هدفمند "کمیته نوبل" ، جایزه صلح نوبل را دریافت کرد.یکی از افرادی که کورینا را برای این جایزه نامزد کرد، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه خود ترامپ بود. روزنامه نیویورک تایمز نیز اخیراً فاش کرد که همین روبیو یکی از پیشبرندگان اصلی طرحهای تغییر رژیم برای ونزوئلا است. منابع این روزنامه در مورد عوامل پشتپرده و این که طرحهای تهیهشده توسط روبیو و جان رتکلیف، رئیس سیا، برای سرنگونی دولت رئیسجمهور نیکلاس مادورو هستند، کاملاً آشکار است.
طبق تصمیم و فرمان ترامپ سازمان سیا دارای تأییدیه کاخ سفید برای انجام عملیاتهای مرگبار در قلمرو ونزوئلا است. این اقدام پس از آن صورت میگیرد که ارتش امپریالیسم آمریکا قبلاً تهاجمی را علیه ونزوئلا تدارک دیده بود و پس از آن که ترامپ گفتگوهایی را با مادورو رئیسجمهور ونزوئلا آغاز کرده بود موقتا متوقف کرد.
پنتاگون در حال حاضر حدود ۱۰٬۰۰۰ سرباز در منطقه دارد. بیشتر آنان در پایگاههایی در پورتوریکو مستقر هستند، اما آمریکا همچنین از چند هفته پیش نیروی تفنگداران دریایی بر روی هشت کشتی جنگی حاضر در دریای کارائیب در سواحل ونزوئلا را به حالت آماده باش در آورده است.
ترامپ در کنفرانس مطبوعاتی روز چهارشنبه گذشته 15 اکتبر ادعا کرد که دلیل چراغ سبز به سیا برای عمل این است که "ونزوئلا زندانهای خود را به روی ایالات متحده گشوده است."
دولت تروریستی آمریکا بیشرمانه وخلاف همه قوانین بینالمللی برای سر مادورو رئیسجمهور قانونی و منتخب ونزوئلا جایزه ۵۰ میلیون دلاری تعیین کرده است و بهطور مضحکی او را به عنوان "رهبر هر دو شبکه جنایی واقعی آمریکای لاتین "ترن دو آراگوا" و "کارتل دل سولس" (کارتل خورشیدها) شبکههای بینالمللی جنایی و قاچق مواد مخدر"معرفی کرده است.
مادورو در مورد اتهامات ترامپ گفت: "ادعاهای تبعیضآمیز و بیگانههراسانهای که هویت ونزوئلایی را به گروههای جنایی که ما در ونزوئلا به آنان حمله کرده و ریشهکن کردهایم مرتبط میکنند، باید متوقف شوند."
مادورو که در کاراکاس و در برابر ۴۰۰ مدعو از بخشهای استراتژیک مختلف در یک جلسه فوقالعاده شورای حاکمیت و صلح سخن میگفت،ادامه داد: "ونزوئلا ترن دو آراگوا نیست، این کشوری متشکل از مردمی شرافتمند و سختکوش است."
در هفتههای اخیر، ارتش آمریکا با این بهانه که قایقهای کوچک در سواحل ونزوئلا مواد مخدر قاچاق میکردهاند، به آنان حمله کرده و حداقل ۲۷ نفر را کشته است. حملات مغایر با حقوق بینالملل که در داخل کشور نیز صورت گیرند، میتواند تشدید شدید و بسیار خطرناکی در وضعیت از قبل تنشآلود باشد.
ترامپ به جمع خبرنگاران در کاخ سفید گفت: "ما قطعاً در حال حاضر در حال بررسی اهداف روی زمین هستیم، زیرا دریا را تحت کنترل خوبی داریم."
یک هفته پیش، سیانان فاش کرد که وزارت دادگستری ایالات متحده یک نظر حقوقی طبقهبندی شده تهیه کرده است که قرار است به ترامپ حق قانونی برای انجام اعدامهای فراقضایی قاچاقچیان مواد مخدر که در یک فهرست طولانی و همچنین طبقهبندی شده قرار دارند، بدهد. و دیروز همان شبکه فاش کرد که حداقل یکی از حملات ایالات متحده در ماه گذشته علیه اتباع کلمبیایی بوده و آنان را به قتل رسانده است.
روز شنبه گذشته، رئیسجمهور کلمبیا گوستاوو پترو در پستی در" ایکس "، پس از یک عملیات نیروهای کلمبیایی علیه یک قایق دیگر، در مقایسهای آشکار با روشهای جنایی ترامپ نوشت: "بدون کشتن هیچکس. بدون شلیک موشک. ۲.۷ تن توقیف شده از یک قایق موتوری تندرو که عازم کاستاریکا در اقیانوس آرام بود، جایی که اکثریت قاطع کوکایین کلمبیایی ارسال میشود. پنج کلمبیایی زنده دستگیر شدند."
پترو همچنین تأیید کرد که او نیز مانند رئیسجمهور مکزیک، کلودیا شاینبام، در اجلاس سرانی که قرار است در دسامبر در جمهوری دومینیکن برگزار شود، به نشانه اعتراض به جلوگیری از حضور کوبا، نیکاراگوئه و ونزوئلا، شرکت نخواهد کرد. وی ر پستی درایکس نوشت:"دیالوگ با حذف کردن شروع نمیشود" و به جای آن خواستار یکپارچگی بیشتر آمریکای لاتین شد.
سیا یک سابقه جنایی سنگین در آمریکای لاتین دارد. از جمله، در سال ۱۹۵۴ رئیسجمهور گواتمالا، خاکوبو آربنز، در یک کودتای سازماندهی شده توسط سیا برای محافظت از سود شرکت آمریکای شمالی یونایتد فروت سرنگون شد، پنج سال بعد تهاجم ناموفق به کوبا انجام شد و در سال ۱۹۷۳ سالوادور آلنده، رئیسجمهور سوسیالیست شیلی، در یک کودتای نظامی مورد حمایت سیا به قتل رسید.
هدف اصلی آمریکا از اشغال احتمالی ونزوئلا چیست؟
ونزوئلا با در اختیار داشتن 25 درصد از ذخایر اثباتشده نفت جهان (حدود 303 میلیارد بشکه) بزرگترین صادرکننده نفت خام سنگین به پالایشگاههای آمریکایی است. تولید فعلی این کشور حدود یک میلیون بشکه در روز است، اما پتانسیل بازگشت به سه میلیون بشکه وجود دارد.
اما گلایه و خشم آمریکا این است که مادورو با عقد قراردادهای انحصاری با چین، ایران و روسیه جریان نفت ونزوئلا را بهسمت رقبای آمریکا هدایت کرده است؛ مثلاً چین در اوت 2025 اولین سکوی نفتی شناور را در دریاچه ماراکایبو نصب کرد.
یک انگیزه آمریکا در ونزوئلا این است که سرنگونی مادورو میتواند دسترسی شرکتهای آمریکایی مانند «شورون» را به این منابع تضمین کند، صادرات به چین را کاهش دهد و وابستگی آمریکا را به نفت خاورمیانه کم کند.
ونزوئلا پیش از تحریمهای گسترده آمریکا در 2017، سومین صادرکننده نفت خام به آمریکا بود و بیش از 15 درصد واردات نفت آمریکا را تأمین میکرد. جان بولتون، مشاور امنیت ملی سابق ترامپ، صریحاً گفته بود: «سرمایهگذاری شرکتهای آمریکایی در نفت ونزوئلا تأثیر اقتصادی عظیمی بر آمریکا خواهد داشت».
ونزوئلا همچنین معدن ذخایر قابل توجه طلا (161 تن گزارششده توسط شورای جهانی طلا [WGC]، 2024) و ظرفیت عظیم معدنکاری در «قوس اورینوکو» است؛ جایی که گزارشهای رسمی ونزوئلا ارزش مواد معدنی استراتژیک، از جمله کلتان و عناصر خاکی کمیاب را تا 2 تریلیون دلار تخمین زدهاند (اوپک، 2024؛ WGC، 2024)،
در واقع، آنچه امپریالیسم آمریکا بهدنبال آن است، مطیع کردن ونزوئلا است، همانطور که قبلاً عراق، لیبی و سوریه را به این کار واداشت تا دسترسی خود را به نفت و ثروت معدنی تضمین کند و یک دولت دستنشانده بهرهبری چهرههای مخالف مانند «ماریا کورینا ماچادو» ایجاد کند. شعار امپریالیستی «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» چیزی جز جنگ، تحریم و غارت کشورهای مستقل نیست.
مقابله با نفوذ ژئوپولیتیک رقبا
همانطور که اشاره رفت امپریالیسم آمریکا ونزوئلا را بهدلیل عواملی نظیر داشتن ذخایر عظیم نفت، موقعیت جغرافیایی نزدیک به آمریکا و دریای کارائیب، سیاستهای ضدآمریکایی مادورو و ضعف اقتصادی داخلی یک فرصت طلایی برای روسیه، چین و ایران میداند.آمریکا معتقد است که این کشورهای رقیب با استفاده از ونزوئلا میتوانند نفوذ نظامی، اقتصادی و اطلاعاتی خود را در منطقه گسترش دهند. سرنگونی دولت مادورو از نگاه استراتژیستهای آمریکایی یک ضربه چندجانبه به محور ضدآمریکایی است،
به عنوان مثال چین بزرگترین طلبکار ونزوئلا با بیش از 60 میلیارد دلار وام در برابر نفت است. چین از 2018 تاکنون روزانه 200 هزار بشکه نفت خام از میدانهای اورینوکو دریافت میکند و در حال ساخت 12 سکوی نفتی شناور در دریاچه ماراکایبو است.
سرنگونی مادورو به دولت جدید اجازه میدهد قراردادهای چینی را بازنویسی یا لغو کند، شرکتهای آمریکایی مانند شورون و اکسونموبیل را جایگزین کند و جریان نفت به چین را بهسمت بازارهای آمریکا و اروپا هدایت کند.
بحران هژمونی آمریکا
امپریالیسم آمریکا از طرف دیگر درگیر بحرانهایی است که تصور میکند با سرنگونی دولت مادورو میتواند در جهت رفع آنها گام بردارد. آمریکا در سالهای گذشته هژمونی خودش را در معرض خطر میبیند و بهدنبال احیای آن است. پیمان همکاری شانگهای و بریکس وتضعیف دلار در عرصه بینالمللی عملا نظم قدیم تک قطبی به سرکردگی آمریکا را به چالش گرفته است.
آمریکا از یک سو، دارای کسری تجاری با چین است؛ رقمی که در سال 2024 از 295 میلیارد دلار فراتر رفت و از سوی دیگر، کسری با اتحادیه اروپا که به 235 میلیارد دلار رسیده است (اداره سرشماری ایالات متحده، 2024؛ یورواستات، 2024). ترامپ برای پر کردن این شکاف، حمایتگرایی را تشدید کرده و به اعمال تعرفهها روی آورده است و «همه» را بهخاطر کلاهبرداری از ایالات متحده سرزنش میکند، در این چارچوب، کنترل منابع استراتژیک همچون منابع ونزوئلا برای حفظ هژمونی جهانی آن حیاتی است. رئیسجمهور ونزوئلا نیکلاس مادورو روز پنجشنبه اول آبان، آغاز یک تمرین نظامی دفاع ملی به مدت ۷۲ ساعت رامسلح ملی بولیواری، میلیشا و واحدهای پلیس بهطور فوری در مناطق ساحلی و مرزی کشور مستقر در پاسخ به تهدیدات جنایتکارانه خارجی علیه حاکمیت ملی، اعلام کرد .به گفته مادورو" این اقدام به دنبال تقویت توانایی کشور در پاسخ به احتمالات تهاجم، به ویژه از سوی دولت ایالات متحده است". در یک سخنرانی عمومی، او تأکید کردکه این تصمیم در میان «اقدامات خصمانه» که قصد بیثبات کردن ونزوئلا را دارند اتخاذ شده و همچنین دستور داد تانیروهای مسلح ملی بولیواری، میلیشا و واحدهای پلیس به طور فوری در مناطق ساحلی و مرزی کشور مستقر شوند.
***
ادبیات مارکسیستی به زبان ساده
ده سال بعد از آنکه کنفرانس احزاب برادر مارکسیست-لنینیست در سال 1975برگزارگردید و در آن رویزیونیسم خطر عمده در جنبش کمونیستی تشخیص داده شد، رفيق زنده یاد دکتر غلامحسین فروتن با بررسی و تجزیه تحلیل عملکرد ده ساله رویزیونیسم در سطح جهان اقدام به نوشتن کتاب ارزشمند "رویزیونیسم در تئوری و عمل" نمود.
حزب کار ايران(توفان) جهت آگاهی و آموزش نسل جوان، که جویای حقیقت است، اقدام به درج بخشهای عمده این اثر در ستون "ادبیات مارکسیستی به زبان مختصر و ساده" توفان الکترونیکی نمود.باشد تا با انتشار بخش هایی ازاین اثر ارزنده گامی ولو کوچک در تنویر افکار و پاکیزگی مارکسیسم لنینیسم برداشته باشیم.
هئیت تحریریه
"تئوری عقب نشینی" یا رفورمیسم بورژوائی
میگویند «بر سر نیزهمیتوان تکیه زد و لیک بر سر آن نمیتوان نشست».محمدرضاشاه هم که با دست امپریالیستهای آمریکايی و انگلیسی تخت سلطنت خویش را باز یافت سالها با تکیه بر سرنیزه، خلق ایران را زد شکنجه داد و کشت و حقوق و نوامیس وی را پایمال کرد، ملت را به اسارت بیگانگان در آورد، سرنوشت میلیونها دهقان گرسنه را بدست مالکین بزرگ ارضی سپرد و ارتش و ژاندارم و کارمندان دولت را به کمک مالکین فرستاد… فشار و اختناق بیسابقه شاه و دستیارانش خشم و تنفر تودههای مردم را بر انگیخت و کاسه صبر آنها را لبریز ساخت. در ایران وضعی انفجاری پدید آمد. برای جلوگیری از انفجار که ممکن بود به انقلاب بیانجامد و تار و پود شاه و طبقات حاکمه و حامیان امپریالیست آنها را در هم نوردد، شاه با الهام از امپریالیسم بدون آنکه از فشار و اختناق بکاهد به یک رشته تدابیر و اقداماتی دست زد. «در این زمینه اصلاحات ارضی و عادی کردن و بهبود نسبی روابط با اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی مهترین تدابیری است که رژیم شاه اتخاذ نمود. «(مجله مسائل بینالمللی شماره6 – صفحه 12).
نیت و قصد شاه و امپریالیسم از رفرم ارضی این بود که اولاً موجیات تسکین دهقانان فراهم شود، از قیام و عصیان آنها جلوگیری بعمل آید و این امکان منتفی گردد که آنها به قیام برخیزند و همراه با طبقه کارگر و سیایر نیروهای انقلابی بسوی سرنگونی شاه و طبقات حاکمه پیش روند، ثانیاً یکپارچگی دهقانان بیزمین و کم زمین را که حاضر بودند برای گرفتن زمین به قیام برخیزند از بین ببرد و ازمیان آنها قشری از دهقانان مرفه بوجود آورد که از دست وی زمین دریافت کرده و پشتیبان وی و رژیم کودتا باشند و بعلت خصلت محافظه کارانه و ضد انقلابی خود از قیام دهقانان همدست رژیم جلوگیری کنند، ثالثاً کشاورزی ایران را از صورت تولید ماقبل سرمایهداری بیرون آورده و در جاده تولید سرمایهداری بیندازد
«اصلاحات» شاه همه به این منظور صورت گرف که رژیم وی را تثبیت و تحکیم نماید تا سلطه امپریالیسم برمیهن ما همچنان استوار بماند و غارت ثروتمیهن ما و استثمار خلق ما توسط امپریالیسم و نوکرانش همچنان ادامه یابد. خصلت طبقاتی و نو استعماری این اقدامها بر هیجکس پوشیده نیست و مارکسیست – لنینیستها نمیتوانند از آنها پشیتیبانی نماند زیرا این اصلاحات بدون آنکه گرهی از کار تودههای وسیع خلق به گشاید به سود امپریالیسم و ارتجاع و عامل تحکیم مواضع آنهاست.
وظیفه مارکسیست – لنینیستها این است که خصلت این «اصلاحات» را افشاء کنند، به تودههای مردم و بویژه کارگران و دهقانان توضیح دهند که بدون تحول سیاسی عمیق، بدون پیروزی انقلاب ملی و دمکراتیک به رهبری طبقه کارگر بهبود شرایط زندگی مادی و معنوی آنان میسر نیست، توصیح دهند که دهقانان فقط از دست طبقه کارگرمیتوانند به رایگان زمین دریافت کنند. فعالیت مارکسیست – لنینیستها باید بر این مبنا باشد که خود تودهها را برای انقلاب آماده گردانند نه آنکه آنها را به اصلاحات هیئت حاکمه و «احراز امتیازهای بیشتر» امیدوار سازند.
روش رویزیونیستها در قبال اصلاحات شاه چنین نیست. آنها بطور کلی این «اصلاحات» را (باستثنای یکی دوتای آنها) بطور عینی مثبت ارزیابیمیکنند منتها آنها را ناقص و ناپیگیرمیدانند و بر آنند که باید مبارزه کرد و شاه و رژیم را به «عقب نشینی» بیشتری واداشت. آنها مردم را به این دلخوش میسازند که در چارچوب همین رژیم ضد ملی و ضد دمکراتیک میتوان به تحولات اقتصادی و اجتماعی عمیق و کیفی نائل آمد. آنها بجای فعالیت برای سرنگون ساختن رژیم درحقیقت برای بقأ و دوام رژیم تلاشمیکنند.
البته دفاع مستقیم و آشکار از رژیم شاه از عهده کمترکسی ساخته است این است که رویزیونیستها برای مثبت جلوهدادن «اصلاحات» شاه و از آنجمله بهبود مناسبات با اتحاد شوروی و سایر کشورهای رویزیونیستی به انواع افسونها و نیرنگها توسلمیجویند. یکی از اپورتونیستها برای اثبات این نکته که رفرمهای شاه مثبت است از «مارکسیسم خلاق» مددمیگیرد:
«معیار اساسی ارزیابی و تحلیل هر حادثه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی واقعیت عینی این حادثه و مکانیسم درونی آناست نه انگیزهها و اندیشههای عاملین وشرکت کنندگان در آن حادثه… اینکهمیگوئیم یک حادثه بطور عینی مثبت یا بطور عینی منفی است بمنظور تصریح تمایزمیان دو جهت عوامل موجود حادثه و خود حادثه بعنوان منتجه آنهاست. بعنوان مثالمیگوئیم نوزادی زائیدهمیشود. اصل جالب خود نوزاد است. انگیزه پدر و مادری که به او حیات بخشیدهاند نمیتواند و نباید براین نوزاد سایه افکند» (مجله دنیا سال ششم شماره اول صفحه ۶)
کمتر رویزیونیسی رامیتوان یافت که به مارکسیسم چنین خلاقیتی بدهد.
مارکسیسم بر آناست که در جامعه طبقاتی، افراد به طبقات متخاصم تقسیممیشوند که منافع آنها با یکدیگر در تضاد است. تمام روبنای اجتماع از سیاست و فلسفه گرفته تا ادبیات و هنر جنبه طبقاتی دارد. قوانین و مقرراتی که طبقه حاکمه وضع و تصویب میکنند مبین اراده طبقه حاکمه، برای تأمین منافع خویش است. هیچ اقدامی از جانب طبقه حاکمه صورت نمیگیرد که انگیزه تأمین این منافع در آن نباشد. بگفته لنین:
«مثلی است معروف کهمیگویند اگر احکام هندسی با منافع انسانها برخوردمیکرد مسلما ًمی کوشیدند آنها را رد کنند».
از این رو هر حادثه اجتماعی، در هر زمینه که باشد، اگر اراده طبقه حاکمه آفریننده آن باشد انگیزهای جز به سود این طبقه و به زیان تودههای مردم ندارد. در آنجا چیزی که اهمیت دارد این است که حادثه اجتماعی توسط کدام طبقه آفریده میشود و چه انگیزهای در پشت آن پنهان است.
***
پاسخ به یک پرسش در فسیبوک
پرسش: با سلام خدمت دست اندرکاران نشریه توفان .متاسفانه هنوز برایم روشن نشده و این پرسش مطرح می شود که اساس اختلاف بنیانی کمونیست ها با یکدیگر چیست.چرا حزب شما برخی از احزاب جهانی ویا ملی نظیر حزب توده ایران را رویزیونیست وغیر کمونیست تحلیل می کند. چرا از نظر حزب شما نمی توان روزیونیستها را کمونیست نامید ؟فرق اساسی شما با آنها درچیست؟ دوم ، حزب شما شوروی پس از خروشچف یا برژنف را با وجود اقتصاد دولتی وارباب جامعه درکنترل و در انحصار دولت سوسیالیستی نمی داند . لطفا برایم توضیح دهید چرا؟ بسیار ممنون از پاسخ شما. کاوه- الف .هامبورگ
پاسخ:رفیق عزیز، بطور مختصر:
یکم: رویزیونیسم جریانی است در درون جنبش انقلابی کارگری که به بهانه«انطباق خلاق» مارکسیسم بر واقعیت موجود در احکام اساسی مارکسیسم تجدید نظرمیکند و بجای آنها افکار رفرمیستی و بورژوائیمینشاند. تجدید نظر در احکام اساسی مارکسیسم بسود بورژوازی و بزیان جنبش کمونیستی جهانی است. رویزیونیسم مظهری است از ایدوئولوژی بورژوازی در جنبش کمونیستی، جریانی است ضد مارکسیستی، بورژوائی که مارکسیسم را از محتوی انقلابی آن تهیمیسازد،خصلت انقلابی آن را بدست فراموشیمیسپارد و گوشههای تیز بُرندهِ انقلابی آن رامیساید برای آنکه آن را با ایدوئولوژی بورژوائی تطبیق دهد.
اپورتونیسم راست انعکاس رویزیونیسم در محیط سیاست و فعالیت عملی است. خصوصیات رویزیونیستی عبارتست از تطبیق خود با حوادث روزمره، تطبیق با تغییرات کوچک سیاسی. فراموش کردن منافع اساسی پرولتاریا و تکامل اجتماع در مجموع خود و قربانی کردن این منافع بنام امتیازهای واقعی اما گذرا و حتی موهوم. بگفته لنین بزرگ «یک رونق ناچیز فعالیت صنفی و شکفتگی کاملاً نسبی تجارت، یک بازگشت مختصر به لیبرالیسم بورژوائی تأثیر خود را برروی طبقه کارگرمیگذارد. لنینمیگوید:
«تجره نشان داده است که آنهائی که در جنبش کارگری عناصر فعال اند و به جریان اپورتونیستی بهپیوندند بهترین مدافعین بورژازی هستند حتی از خود بورژوازی هم بهتر».
دوم: با توجه به توضیح مختصر فوق کمونیست کسی است که درک کند تسلط رویزیونیسم در حزب، به مفهوم تسلط دشمن طبقاتی، به مفهوم انحطاط حزب و دولت، به مفهوم انحطاط سوسیالیسم است. بنابراین با رویزیونیسم نمی شود ساختمان سوسیالیسم ساخت. با رویزیونیسم نمی شود مبارزه مردم را رهبری کرد و انقلاب را به پیروزی رساند. ازاین رو رویزیونیستها متحد کمونیستها و دوستان آنان نیستند. رویزونیستها در حرف خود را کمونیست می نامند اما در کردار و پراتیک که معیار حقیقت است ضد کمونیست اند و جائی در احزاب کمونیستی نمی توانند داشته باشند. نمی شود با برچسب هایی نظیر "سوسیالیسم واقعا موجود"، "سوسیالیسم نوع چینی"، "سوسیالیسم عربی"، "سوسیالیسم بولیواری" و... ماهیت سوسیالیسم را به مصداق "همینه که هست" تحریف کرد و بخورد طبقه کارگر داد.
استالین پیآمدهای نابودی جمهوری شوروی را برای اوضاع سیاسی جهان جمع بندی کرد و پیشگوئی نمود در شرایط پیروزی سرمایه داری بر سوسیالیسم، پیروزی رویزیونیسم بر لنینیسم چه فاجعه خوفناکی می تواند پدید آید و چه هوای مسمومی می تواند فضا را پر کند. وی ابراز داشت: "پیآمدهای درهم شکستن جمهوری شوروی توسط سرمایه چه می تواند باشد؟
دوران سیاه ترین ارتجاع بر تارک همه ممالک سرمایه داری و مستعمرات فرو می ریزد، طبقه کارگر و خلقهای تحت ستم به بردگی کامل کشیده می شوند و مواضع کمونیسم جهانی نابود می شود"(آثار استالین جلد نهم صفحه 29 چاپ آلمانی). و ما مشترکا در مقابل ویرانه ای که خروشچف و همدستانش تا یلتسین از خود باقی گذاشتند هستیم.
استالین در تما م دوران زندگی پرافتخارش، با اصولیت تمام، با تمام این افکار پوسیده مبارزه نمود و با الهام از لنین می گفت که "هرگز از چیز خرد چشم نپوشید که از خرد است که کلان بر می خیزد". استالین به ایده مارکسیسم و تکامل آن به لنینیسم وفادار ماند. حمایت از استالین و تجلیل از وی، حمایت از لنینیسم، حمایت از حزبیت طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهرآمیز پرولتاریائی، پذیرش اصل مبارزه طبقاتی، نفی پارلمانتاریسم بورژوائی است. حمایت از استالین یعنی پذیرش این واقعیت که جنگ طلبی در سرشت امپریالیسم نهفته بوده و مبارزه با امپریالیسم و فاشیسم، مبارزه با همه گونه انحرافات رویزیونیستی "چپ" و راست برای کمونیستها جنبه حیاتی دارد. در غیر این صورت حمایت از استالین چک بی محل است تا صورت رویزیونیستهای "استالینیست" را سرخ نگهدارد و به آنها امکان دهد رویزیونیسم را در پشت خرقه "اعاده حیثیت از استالین" بپوشانند و بر ضد طبقه کارگر و خلقهای جهان دسیسه بچینند. به همین جهت رویزیونیسم دشمن مکار و خطرناک کمونیستهاست و باید با وی مبارزه بی امان نمود.
سوم: روزیونیستها نیز از مالکیت دولتی سخن می گویند اما باید توجه داشت هر مالکیت دولتی به معنای سوسیالیسم نیست.ماهیت حزب ورهبری سیاسی دولت تعیین کننده ماهیت مالکیت دولتی است. اگرماهیت قدرت سیاسی رویزیونیستی است، یعنی سوسیالیستی نیست، پس حتمن سرمایه داریست . رویزیونیسم حاکم درچنین کشوری با هر شعارو ادعا و شکلی که باشد حتا تماما دولتی ، بازهم دیکتاتوری بورژوائی است ونه دیکتاتوری پرولتاریا. کلید تشخیص ماهیت دولت شوروی پس از غلبه رویزیونیسم نه اقتصاد دولتی بلکه ماهیت سیاسی حزب ودولت حاکم است.تنها با چنین شیوه علمی ومارکسیستی لنینیستی است که می توان از درغلتیدن به اکونومیسم و"اقتصادی اندیشیدن" اجتناب ورزید. بقول لنین " ممکن است، حکومت سرمایه داری اشکال مختلف داشته باشد، اما هر شکلی که باشد در نهایت دیکتاتوری سرمایه داری است، وهمچنین حکومت کارگری ممکن است، اشکال مختلف داشته باشد، ولی هر شکلی که داشته باشد، در نهایت دیکتاتوری پرولتاریا است.” ...........شق وسطی وجودندارد. دکترین رویزیونیستی"دولت وحزب همه خلق" که در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بر حزب چیره شد هرگز به معنای دیکتاتوری پرولتاریا، اتحاد کارگران و زحمتکشان علیه بقایای بورژوازی نبود ، بلکه ایدئولوژی سرمایه داری بود یعنی ماهیت دولت وحزب بورژوائی از مضمون تغییر ماهوی کرد وهمین امر سرانجام با احیای سرمایه داری دراین کشور باعث فروپاشی رسمی آن در دوره یلستین وگرباچف گردید.برایتان آرزوی موفقیت می کنیم. با ما در تماس باشید!
***
پاسخ به یک پرسش در تلگرام
پرسش: «شما در نشریه خود مدام از امپریالیسم و مسائل جهانی مینویسید، ولی وقتی نوبت به فقر و بدبختیِ همین مردمِ دور و برمان میرسد، قلمتان خشک میشود! آیا این نگاهِ به اصطلاح «جهانوطنی» شما، در واقع پوششی نیست برای فرار از مسئولیتِ گزارشدهی و توصیف و افشاگری فلاکتی که هر روز در خیابانهای خودمان میبینیم؟ یادتان نرود که مردم گرسنه، اولویتشان نان شب است، نه تحلیلِ جنگ سوریه یا نظم نوین جهانی. به ضمیمه برای شما تعدادی فیلم از وضعیت روستاها و حاشیه نشینها و فقر و فلاکت مردم ایران فرستادم تا شاید با دیدن آنها چشمتان باز شود. البته امیدی نیست.با احترام میم ارژنگ
پاسخ: دوست گرامی، دریافت فیلمهایی از صحنههای فقر و رنج در میهنمان برای ما پرسشبرانگیز است. گویی چنین تصور میکنید که ما از این دردها بیخبریم و باید چشمانمان را از جهان برگرفته، صرفاً به درون خانه خویش بدوزیم. اما حقیقت این است: این رنجها برای ما غریبه نیستند. آنها زخمهای کهنهای هستند که بر تن و جان هر یک از ما نشستهاند؛ ما آنها را نه در تصاویر دور، بلکه در نگاه نگران همسایه، در سفره کوچکشونده خانوادههای کارگر، و در آینده مبهم جوانان این سرزمین میبینیم. اما پرسش اصلی این است: هدف از تکرار این زخمها چیست؟ آیا میخواهید ما همه توان و نگاه خود را تنها بر مسائل داخلی متمرکز کنیم و از دشمن بزرگتری که بر دروازههای کشور کمین کرده غافل بمانیم؟ چنین نگاهی، اگرچه در ظاهر دلسوزانه است، اما در عمل خطری بزرگ در خود دارد: همان چیزی که امپریالیسم جهانی میخواهد ـ محبوس شدن ما در باتلاق مشکلات داخلی، بیآنکه دست تجاوزگری را ببینیم که از پنجره خانهمان نشانه گرفته است.
رنج مردم ایران، همچون فقر در اهواز یا سیستان، منفرد و جدا از جهان نیست. این رنج ریشه در همان نظمی دارد که غزه را محاصره میکند، بر یمن بمب میریزد و با تحریمهای کشنده، میلیونها انسان را به گرسنگی میکشاند. جبهه نبرد یکی است. نگاه ما به افغانستان، عراق، سوریه لیبی، غزه، یمن و لبنان، رویگردانی از درد ایران نیست، بلکه بازشناسی دشمن مشترک است؛ درکی است که نشان میدهد همه این زخمها حلقههای یک زنجیرند، زنجیری که مرکزیت آن در سرمایهداری جهانی و امپریالیسم آمریکا و متحدانش است. بنابراین، مسئله بر سر «یا» نیست؛ بر سر «و» است: باید هم فقر در اهواز را دید و هم بمبهای آمریکا بر یمن را.
به غیر از شما، منتقدان بارها پرسیدهاند که چرا ما کمتر مستقیماً به شرح فقر و مصیبتهای روزمره مردم ایران میپردازیم؛ که البته این اتهام درست نیست. همین نشریه توفان الکترونیکی که در اختیارتان قرار دارد، به اوضاع داخلی کشور اختصاص پیدا کرده و همه این مطالبی را که شما برای ما ارسال کردید حتی فراتر از آن در خود بازتاب میدهد. مستقل از این اتهام این پرسش در ظاهر بجاست، اما پاسخی عمیق دارد. «افشاگری» به معنای پردهبرداری از حقیقتی است که در پشت لایهای از تبلیغات، سکوت یا عادت روزمره پنهان مانده است. افشاگری کار روزنامهنگار صرف نیست که تنها خبر بگوید؛ افشاگری رسالت سیاسی و اجتماعی است، زیرا حقیقتِ پنهانمانده همان چیزی است که اگر آشکار شود، مسیر آگاهی و مبارزه را تغییر میدهد. دوست گرامی باید میان «توصیف» و «افشاگری» تمایز قائل شد. توصیف آن است که بگوئیم مردم فقیرند، سفرهها کوچک شده، کودکان از تحصیل بازماندهاند. اما افشاگری آن است که نشان دهیم چرا این وضعیت به وجود آمده، چه نیروهائی آن را تولید کردهاند و چه کسانی از تداوم آن سود میبرند. افشاگری به جای بازگویی درد، تیرانداز را نشان میدهد؛ دست پنهانی را که ماشه را فشرده و زندگی مردم را به خون کشیده است. از اینرو، افشاگری درباره مردم ایران به معنای آن نیست که به آنها بگوئیم «رنج میکشید»؛ آنها خود بهتر از هر کسی میدانند. افشاگری یعنی آشکار ساختن ساختارها، سیاستها و نیروهائی که این رنج را به آنان تحمیل کردهاند. افشاگری راستین، پرده برداشتن از ریشههاست؛ نشان دادن آن نیروی پنهانی که این رنج را میآفریند. درد مردم ایران تصادفی یا معلول «بیکفایتی فردی» نیست؛ پیامد مستقیم نظم سرمایهداری نئولیبرال است، نظمی که در ایران به شکلی عریان و بیمانع اجرا شده است. این نظم است که امنیت شغلی را به رؤیائی دستنیافتنی بدل میکند؛ که بیکاری را ابزاری برای حفظ دستمزدهای نازل میسازد؛ که آموزش، درمان و مسکن را از حق انسانی به کالای پرسود بدل کرده است؛ و امنیت اجتماعی را فدای سود حداکثری میکند.
اما این نظم چگونه بقای خود را تضمین میکند؟ پاسخ روشن است: با اتکا به دو دشمن، یکی بیرونی و دیگری درونی. دشمن بیرونی همان امپریالیسم جهانی است که استقلال ملی ما را نشانه گرفته؛ و دشمن درونی، نیروهاییاند که آگاهانه یا ناآگاهانه راه نفوذ او را هموار میکنند. تأکید ما بر افشای امپریالیسم هرگز به معنای نادیده گرفتن این همدستان داخلی نیست؛ برعکس، مبارزه با سیاستهای خیانتبار آنان بزرگترین خدمت به مردم ستمدیده است. از این منظر، سخن گفتن از سیاستهای جهانی و منطقهای دقیقاً سخن گفتن از همان سیستمی است که هم بیرون مرزها جنگ و محاصره میآفریند و هم در داخل، با نسخههای اقتصادیاش، فقر و نابرابری میپرورد. سرمایهداری جهانی مرزی نمیشناسد؛ برای سود، ملتها را فدا میکند، دولتها را به خدمت میگیرد و برای تداوم چرخه ثروت، جنگها را دامن میزند. پس درد مردم ایران، نه یک تراژدی جداافتاده، بلکه بخشی از یک نظام استثمارگر جهانی است. تا این پیوند نامرئی میان فقر داخلی و سازوکارهای جهانی شناخته نشود، هر مبارزهای صرفاً مُسکنی موقت خواهد بود. آگاهی حقیقی زمانی زاده میشود که مردم بدانند قیمت نان، دارو و مسکنشان با تصمیماتی در واشنگتن، لندن یا بروکسل گره خورده است؛ و نیز بدانند که برخی در داخل، با باز کردن دروازه به روی این سیاستها، بر آتش مصیبت میدمند.
فقر امروز ایران را نمیتوان در چارچوب مرزهای ملی فهمید. فقر در اهواز و سییتان و بلوچستان، محاصره غزه، بمباران یمن و بدهیهای کمرشکن یونان و آرژانتین ، شیلی و غیره...، همه تجلیهای گوناگون یک نظام واحدند. سرمایهداری جهانی زنجیری است که حلقههایش از نیویورک تا تهران و از غزه تا کاراکاس امتداد دارد. این جهانی بودن، دو پیامد مهم دارد: نخست آنکه هیچ ملتی نمیتواند صرفاً در چارچوب داخلی با فقر مبارزه کند؛ چراکه منطق تولید این فقر فراتر از مرزها عمل میکند. دوم آنکه آگاهی و همبستگی جهانی به ضرورتی حیاتی بدل میشود. دیدن غزه یا یمن، نه رویگردانی از ایران، بلکه دیدن آینهای است که درد مشترک ما را بازمیتاباند. به همین دلیل، ما بر «و» تأکید میکنیم نه بر «یا»: هم رنج کارگر ایرانی را باید دید و هم خون کودک فلسطینی را. هم فقر سیستان را باید دید و هم تحریمهای کُشنده بر ملتهای دیگر را. تنها در پرتو این نگاه کلنگر است که مبارزه از سطح گلایه ملی فراتر میرود و به سطح نبردی جهانی برای رهایی ارتقا مییابد.
رنج مردم ایران و بسیاری ملتهای دیگر در قرن حاضر، نه حادثهای تصادفی است و نه، تنها نتیجه خطای مدیریتی یک دولت خاص. این رنج ریشه در منطق مسلطی دارد که بر اقتصاد و سیاست جهانی سایه افکنده است: منطق سرمایهداری نئولیبرال. در این نظام، انسان نه بهعنوان یک موجود دارای کرامت و حق زیستن، بلکه همچون «نیروی کار ارزان» و «مصرف کنندهای مطیع» تعریف میشود. آموزش، بهداشت، مسکن و حتی آب و هوا، همه به کالایی برای سودآوری تبدیل میشوند. فقر و بیکاری نه معضل، بلکه ابزار تنظیم بازار برای حفظ سود حداکثری هستند. در ایران، این منطق با شدتی مضاعف پیاده شد؛ بدون آنکه شبکههای رفاه اجتماعی یا نهادهای کارگری قدرتمند بتوانند سد راهش شوند. حاصل، گسترش فقر، ناامنی شغلی، فروپاشی طبقه متوسط و بیافقی اجتماعی بود. اما این ساختار اقتصادی در خلأ عمل نمیکند؛ بقای آن وابسته به شبکهای جهانی است که مرکز فرماندهیاش در پایتختهای غربی و نهادهای مالی بینالمللی قرار دارد. پس رنج روزمره کارگر ایرانی، همانقدر به تصمیمات صندوق بینالمللی پول گره خورده است که به سیاستهای دولت داخلی. شناخت این پیوند، کلید رهایی است.
دوست گرامی خوب توجه کنید! هیچ نظام ویرانگری تنها با فشار بیرونی دوام نمیآورد؛ همواره نیروئی در درون هست که دروازه را برای آن دشمن بیرونی میگشاید. در ایران نیز چنین است. دشمن خارجی، امپریالیسم جهانی است که استقلال کشورها را برنمیتابد و میکوشد با ابزارهای اقتصادی، نظامی و رسانهای، همه را زیر نظم خود درآورد. تحریمها، جنگهای نیابتی، ویرانگری اقتصادی و فرهنگی، ابزارهای این دشمن است. او میخواهد ملتها را در تنگنای معیشت و ناامیدی قرار دهد تا استقلالشان درهم شکسته و راه برای سلطه باز شود. اما این دشمن بیرونی بدون همدستان داخلی ناتوان است. این همدستان، گاه در قامت سیاستمداران و اقتصاددانانی ظاهر میشوند که نسخههای نئولیبرالی را بیچونوچرا اجرا میکنند؛ گاه در هیبت رسانههایی که ذهن مردم را از دشمن اصلی منحرف کرده و تضادهای فرعی را برجسته میکنند؛ و گاه در شکل نخبگانی که به نام «اصلاح» یا «توسعه»، در عمل راه تسلیم را هموار میسازند. بنابراین مبارزه با امپریالیسم تنها مبارزه با یک قدرت خارجی نیست؛ مبارزهای است همزمان علیه شبکهای از نیروهای داخلی که آگاهانه یا ناآگاهانه، دروازه را به روی او میگشایند.
چنین آگاهی، رنج منفعل را به خشم فعال بدل میکند؛ انسان را از تماشاگر درد خود به کنشگر رهایی بدل میسازد. قلم ما، در این مسیر، نه کنار که در تداوم درد مردم حرکت میکند: با نشان دادن دشمن واقعی و افشای خیانتکارانی که زمینه نفوذ او را فراهم میکنند. تنها در این صورت است که مبارزه ما از سطح گلایه به سطح نبرد برای رهایی ارتقا مییابد. موفق باشید.
***
دستها ازایران کوتاه باد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر