مقالات توفان ارگان
مرکزی حزب کارایران شماره ۳۰۳ خرداد
ماه۱۴۰۴
را
ملاحظه فرمائید
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد ز عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
حافظ
به
مناسبت اولین سالگرد درگذشت رفیق فریدون منتقمی
یکسال ازفوت رفیق عزیزمان فریدون منتقمی
گذشت. رفیق منتقمی ازاعضاء برجسته رهبری حزب
کارایران(توفان) در۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳خو.رشیدی برابر با ۱۹ماه می ۲۰۲۴ میلادی همزمان
درروز تولدش درهشتادسالگی پس ازیک دوران طویل بیماری سرطان ما را ترک کرد.یکسال حزب ما، جنبش کمونیستی، طبقه کارگرو
زحمتکشان ایران ازقلم توانا،تحلیل های دوراندیشانه وکلام شیوای وی محروم بودند.
زندگی رفیق «فریدون منتقمی» زندگی تماماً
سازمانی وتشکیلاتی بود. وی ازهمان آغاز فعالیت حزبیاش زبان و قلم شیوا و توانای
خود را در دفاع از آرمانﻫﺎﯼ طبقه کارگر و زحمتکش ایران به کارانداخت و تا واپسین
لحظات زندگی پُربار خویش نیز از این وظیفه بزرگ بازنایستاد. دهها آثارارزشمند
تئوریک و جزوات آموزشی و صدها مقالات تحلیلی از جمله فعالیتهای رفیق است که به
نام حزباش منتشر گردید.طبعا فقدان رفیق فریدون با ویژگی هایی که داشت،ازجمله
توانایی تئوریک،تجربه سیاسی چند نسل ،توانایی قلمی ونفوذ کلام و شخصیتی که
داشت.و... برای هرحزبی یک ضایعه بزرگ است وکمبود ایجاد میکند، اما درعین حال او و
فعالیتش سرمشقی برای رفقای حزبی، برای مرکزیت حزب وهمه اعضا وهواداران حزب است.
بذری که توسط او کاشته شده، آموزش هایش وآثارش پرچم حزب را برافراشته نگه داشته
وخواهد داشت وراهش قاطعانه ومتحدانه ادامه می یابد. رفیق «فریدون منتقمی» در سالهای
قبل ازانقلاب ۱۳۵۷ در ایران در عرصه مبارزه ضد رژیم پهلوی و ضدامپریالیستی درجنبش
دانشجوئی نقش مهمی ایفا کرده است. او به عنوان دبیر فرهنگی کنفدراسیون محصلین و
دانشجویان ایرانی در خارج از کشور و در این سمت فعالیتهای درخشان سیاسی و فرهنگی
داشته است.انتشار چهار شماره نامه پارسی نشریه وزین سیاسی فرهنگی کنفدراسیون
دانشجویان وهمینطور اجرای درخشان سرود گالیا حاصل مدیریت و رهبری مدبرابه رفیق
فریدون بود. وی علاوه بر فعالیتهای سیاسی، نویسندهای توانا و تحلیلگری مسلط بر
تحولات پیچیده ایران، منطقه و جهان بود.
رفیق «منتقمی» کتابی را با عنوان «چگونه
کمونیست شدم» تحت عنوان «یادماندههائی از فریدون منتقمی» منتشر کرده که نخستینبار
در سال ۲۰۱۵ و سپس در سال ۲۰۱۷ تجدید چاپ شد. این کتاب شامل خاطرات و تجربیات
او از دوران زندگیاش در ایران و فعالیتهای سیاسیاش است. در این کتاب، وی به
بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی ایران و نقش خود در آنها میپردازد.رفیق فریدون در
جلد دوم و سوم خاطرات وتجربیاتش بطور مفصل به زندگی سازمانی وتحولات انقلابی ایران
وجهان می پردازد وفرازو فرود زندگی سیاسی اش را برای وحدت و یگانگی رهبری طبقه
کارگر وانقلاب سوسیالیستی به تصویر میکشد.هدف رفیق فریدون ازبیان این خاطرات
آموزش از شکست ها وهموارکردن راه پیروزی برای نسل جوان وادامه مبارزه سیاسی برای
رهایی از یوغ نظام سرمایه داری است.
ازجمله خصوصیات رفیق فریدون «انضباط در
زندگی شخصی وحزبی، مسئولیت پذیری، وقت شناسی، وفاداری، پشتکار، دانش و شناخت از
مقولهها و مسائل ایدئولوژیک وسیاسی، بویژه سیاست روز، شناخت ازامپریالیسم و
عملکردش،شناخت دقیق از صهیونیسم ونقشش در منطقه، نئولیبرالیسم، ایمان به مبارزه
طبقاتی، میهن دوستی وایران دوستی...» بود، که قوه تجزیه و تحلیل -بویژه تحلیل مشخص
از شرایط مشخص- را در او ارتقاء می بخشید. نقد وانتقاد اوبه جریانات راست وحتی
مدعیان چپ که درک درستی ازمارکسیسم لنینیسم نداشتند ازویژگیهای او سرچشمه می
گرفت. «استراتژی» و«تاکتیک» او در خدمت مبارزه طبقاتی و دفاع از زحمتکشان وعدالت
اجتماعی بود. مسئولیتپذیری و فعالیتهای رفیق فریدون چه درکنفدراسیون دانشجویان
بعنوان دبیرفرهنگی چه در سازمان م.ل.
توفان و چه در حزب کارایران حقیقتا مثال زدنی بود.با اینهمه وظیفه حزبی وفعالیت
خستگیناپذیر شبانه روزی، خم به ابرونمی آوردو روحیه بخش رفقا بود. رفیق فریدون
انسانی با مطالعه ، خوشقلم، خوش بیان ودارای احاطه کامل به ادبیات ایران، اطلاعات
عمومی و تاریخی بی نظیر، درک و هشیاری و شم سیاسی قوی، احاطه به ادبیات مارکسیستی
بود.
رفیق فریدون مسئولیت انتشار توفان ارگان
مرکزی حزب را بعهده داشت و بصورت خستگی
ناپذیر وبا انضباطی بی نظیر نشریه را هرماه با مقالات وزینی از جمله درمورد
مسائل مهم زیرمنتشر میکرد.
- تحلیل ازمسئله انرژی هسته ای بعنوان حق
مسلم وقانونی ایران وبهرهگيری از فنآوری اتمی وحق تحقيق و تفحص دراین عرصه علمی
ومخالفت با زورگوئیهای امپریالیستی و صهیونیستی
-تحلیل از امپریالیسم وتضادهای آنها در
منطقه وجهان
- تحلیل از صهیونیسم ونقشش درمنطقه و دفاع از
خلق فلسطین
- بررسی مقوله تروریسم وتروریسم دولتی غرب،
وامپریالیسم آمریکا بعنوان بزرگترین تروریست دولتی جهان وناقض حقوق ملل وحقوق بشر
- نقد رویزیونیسم معاصر،احیای سرمایه داری
درکشورهای سابقا سوسیالیستی وگذارازرویزیونیسم به سوسیال دمکراسی وسقوط حزب توده ایران
- تحلیل ازاپوزیسیون چپ اسرائیلی درایران
وافشای حزب کمونیست کارگری پیروان منصور حکمت
- تحلیل درمورد گذار از نظم تکقطبی به نظم چند
قطبی ،تضعیف دلار، افول آمریکا وعروج قدرت های تازه نفس چین وروسیه و تاکتیک طرح
صلح و ممانعت از گسترش جنگ و خطر جنگ جهانی سوم
- تحلیل طبقاتی درمورد ماهیت رژیم جمهوری
اسلامی و پیوند مبارزه دمکراتیک مردم با مبارزه ضد امپریالیستی، ضدصهیونیستی و ضد
تحریم وتجاوز و دفاع از استقلال سیاسی وتمامیت ارضی وحق حاکمیت ملی و تاکید
براینکه سرنگونی این رژیم فاسد و جنایتکار وظیفه مردم ایران است و نه قوای متجاوز
بیگانه که تنها و تنها منافع غارتگرانه خویش را در نظر داشته و با هدف مستعمره
کردن ایران به کشور ما حمله خواهد کرد. امپریالیستها هرگز حامی آزادی و دموکراسی
و حقوق بشر نبوده اند. ریاکاری بر پیشانی آنها نوشته است.
- تحلیل وبررسی مقوله اعدام درجامعه طبقاتی
وافشای ریاکاری قدرت های امپریالیستی درسواستفاده از مقولات دمکراسی، آزادی وحثوق
بشر
- تحلیل درموردضرورت حزبیت وتشکل مستقل
کارگری درجامعه، وشرح وظایف حزب طبقه کارگر ووظایف اتحادیه کارگری....
.اینها همه گنجینه پر باری است برای حزب ما
تا بتواند محکم واستوار به راهش ادامه دهد. انتشار مرتب توفان ارگان مرکزی وهمین
طور توفان الکترونیکی پس ازدرگذشت رفیق فریدون منتقمی حاصل همان بذری است که او
پاشانده و حزب ما محکم واستواروبا ایمانی سترگ به راهش ادامه می دهد.
دریک کلام رفیق «فریدون»، یک مارکسیست–
لنینیست برجسته، جسور و بیباک واز خود گذشته، نظریهپرداز و یک سازماندهنده حرفهاﻯ
بود. وی یک عاشق به معنای واقعی کلمه بود؛عاشق تودههاﻯ رنج و کار،عاشق مارکسیسم –
لنینیسم و مؤمن به راهش بود.
رفیق فریدون هیچگاه ازسختی کار، ازضربات پی
در پی بر پیکرتشکیلات و عزیزترین رفقایش نمینالید، بلکه با عزمی راسختر وارادهاﻯ
پولادینتر علیه ارتجاع و امپریالیسم و تمامی مظاهر سرمایهداری میرزمید و روحیهﻯ
امید به پیروزی را در دلها مینشاند و گرمابخش رفقا و یارانش بود.رفیق «فریدون»
ازهربند انگشتش هنر میبارید، هنرسازماندهی، هنرخویشتنداری و صبر و استقامت، هنر
تداوم مبارزه، هنر روحیهبخشی و تقویت تشکیلات و ادامه راه جانباختگان حزبی و شوق
به پیروزی و گرفتن انتقام طبقاتی ازبورژوازی بعنوان طبقه مسلط، برانداختن مالکیت
خصوصی بر ابزار تولید، انقلاب سوسیالیستی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و سرانجام
محو طبقات و زوال دولت و تحقق جامعه کمونیستی بازتابی از آرمان انقلابی و رویای
انسانی رفیق بود.
رفیق فریدون درسراسر زندگی سازمانی اش وحدت
حزبی وکمونیستی را در سر لوحه فعالیتش قرارداده بود. رفیق معتقد بود وحدت باید بر
اساس مسایل تعیین کننده، ماهوی و کلان که بیان ماهیت تشکلها هستند، صورت پذیرد،
سایر مسایل، به منزله موارد اختلافات جزئی و غیر عمده باید در چارچوب حزب واحد
طبقه کارگر مورد بررسی قرار گرفته و با احترام به اصول سازمانی حزبی و رعایت
موازین لنینی سازمانی، در خدمت وحدت حزب واحد حل و فصل شوند. در حل این مسایل باید
به اهمیت کلان و حل جز در خدمت کل، اصل "وحدت-انتقاد-وحدت"، یعنی مبارزه
با انگیزه تقویتِ وحدت حزب توجه کرد. مبارزه سالم درون حزبی که بر اساس اصول فوق
است، گویای زنده بودن حزب، احساس مسئولیت حزب و دموکراتیک بودن روابط درونی آن
است. این مبارزه درونی دموکراتیک به تقویت حزب منجر می شود.برهمین اساس وحدت اصولی
حزب کارایران و سازمان کارگران مبارز ایران در ندای وحدت ودرادامه وحدت با تشکل
مارکسیستی لنینیستی توفان و راه آینده محقق شد. ورفیق فری بر این تجربه تاریخی
تاکید میکرد، که همه م- ل ها، همه سازمانها و تشکلهائی که به م- ل و انقلاب
کبیر اکتبر شوروی سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم در شوروی، در دوران رفیق لنین و
استالین اعتقاد دارند، باید و می توانند در تشکل واحد گرد آیند. حل اختلافات باید
با دورنما و هدفمند بوده و در خدمت بنا و تقویت حزب طبقه کارگر صورت گیرد. حزب
مظهر حافظه تاریخی طبقه کارگر، الهام بخش تداوم مبارزه این طبقه و به منزله عامل
آگاه، شرط پایان دادن به پراکندگی است. رفیق فری تاکید داشت این حزب است که به
مبارزه بیامان با تفکرات خرده بورژوائی و بورژوائی آنارکو سندیکالیستی، دنباله
روی از "توده کارگر" و جنبش اکونومیستی دست میزند و نشان می دهد که
نظریه تحریف شده "آزادی طبقه کارگر بدست خودش" و بدون نیاز به رهبری حزب
و عامل آگاه، یکی از شگردهای ایدئولوژیک مبارزه بورژوازی بر ضد طبقه کارگر در قالب
"کارگر پرستی" است. تنها این سیاست است که به پراکندگی و روحیات فرار از
انضباط، مسحور منش فرد پرستی بودن، نقطه پایانی می گذارد. مبارزه با پراکندگی باید
با برافراشتن پرچم حزبیت و نشان دادن راه وحدت از طریقِ عاملِ آگاهِ طبقه کارگر،
برای نیل به وحدت و تقویت حزب طبقه کارگر صورت گیرد. تنها این مبارزه، یعنی مبارزه
ای با برنامه، آگاهانه، روشن، سنجیده، هدفمند و با احساس مسئولیت کمونیستی راهِ
درمانِ پایان بخشی به پراکندگی حاکم است.رفیق فریدون براین اصول پای میفشرد که
حزب طبقه کارگر ایران نه تنها باید مظهر استحکام ایدئولوژیک و استقلال سیاسی این
طبقه باشد، بلکه باید با مبارزه خویش بر ضد تفکرات تفرقهافکنانه خرده بورژوایی و
بورژوایی، به وحدت سازمانی طبقه کارگر سر و سامان داده و نفس وجود و فعالیتش شرط
ضروری برای پایان دادن به پراکندگی است و نه برعکس. حزب عامل آگاه و پرچمدار
مبارزه با پراکندگی است و به همین جهت نمی تواند تسلیم شرایط پراکندگی بوده و به
این شرایط تشتت ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی تن در دهد. حزب باید به مثابه عامل آگاه،
آگاهانه به مبارزه با این روحیه تشتت خرده بورژوائی و پراکنده طلبی به پاخیزد و
مُهر خویش را به رفع پراکندگی و صدمات ناشی از آن در پس از بروز رویزوینیسم در
جنبش کمونیستی ایران بزند.
نگرشی به زندگی رفیق«فریدون منتقمی» و
تلاشش برای تقویت جنبش کمونیستی و گسترش حزب و فعالیت حزبی در شرایط سخت مرگ و
زندگی الهامبخش حزب ماست، تا از این پایداری و اصولیت حزبی بیاموزیم و آن را به
نسل جوان کمونیست منتقل کنیم.
نقش رفیق فریدون بعنوان دبیر فرهنگی
درکنفدراسیون جهانی وسازماندهی برگزاری یادمان پنجاهمین سالگرد تاسیس این
کنفدراسیون تحسین برانگیز است.
یکی ازتلاشهای حزب ما، حزب
کارایران(توفان)برای ارج نهادن به مبارزه یک نسل دانشجویان ایرانی در خارج از کشور
برگزاری پنجاهمین سالگرد تاسیس کنفدراسیون جهانی بود. ایده این امر نخست در درون
حزب پرورده شد و رفیق فریدون مسئول شد گامهای نخست را در این عرصه بر دارد. با
فعالان و دبیران سابق کنفدراسیون جهانی تماس برقرار کرده و آمادگی آنها را برای
همکاری و اهمیت امر بزرگی که در پیش بود جلب کرد. اکثریت ایرانیان و جوانان سابق
که در کنفدراسیون فعال بودند و همچنین فعالان سازمانهای سیاسی اپوزیسیون که
کنفدراسیون از حقوق آنها در زندانها دفاع کرده بود، شرکت داشتند. بیش از یکسال
تدارک این نشست طول کشید، همه نیروهای مومن به مبارزه ضد امپریالیستی و دموکراتیک
از فعالان جبهه ملی، فعالین حزب کارایران (توفان)، بخشی از کادرها، برخی فعالان
سابق اتحادیه کمونیستها وحزب رنجبران ، در این تلاش مشترک شرکت کردند. نتیجه این
تلاش بی سابقه بود. 500 نفر در این گردهمآئی حضور داشتند که در تاریخ کنفدراسیون
چنین جشن با شکوهی همراه با ویدئو، فیلم، موسیقی، کُر، سخنرانی، گزارش وکلا، میز
کتاب، خاطره گوئی و انتشار مقالات به صورت وسیع و... سابقه نداشته است. هفت ساعت
برنامه مدون در شبکه مجازی پخش شد. از شهدای کنفدراسیون تجلیل به عمل آمد و از
مبارزات کنفدراسیون به خوبی و نیکی یاد شد. صِرف شرکت صدها نفر در این نشست بیان
این امر بود که کنفدراسیون از چه ارزش و محبوبیتی در میان ایرانیان برخوردار است.
در حقیقت در آن روز در عمل یک بار دیگر حقانیت کنفدراسیون از طریق این بزرگداشت به
نمایش گذارده شد. وبیشک رفیق فریدون منتقمی در به ثمر رساندن این جلسه نقش تعیین
کننده ایفا کرد.
به همت رفیق فریدون منتقمی 12 جلد کتاب
همراه با جمع آوری اسناد تمام کنگره های کنفدراسیون دانشجویان ایرانی نیز تحت نام
"توفان وکنفدراسیون" به رشته تحریر درآمد واکنون درتارنمای توفان قابل
دسترسی است.
وی در مقدمه این کتاب نوشت:
روشن است تاریخ کنفدراسیون که تاسیساش قبل
از تاسیس "سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان" بوده است، طبیعتا قدیمیتر
از تاریخ توفان است. هدف ما از نگارش این کتاب بیان نقش و نظریات سیاسی سازمان
مارکسیستی لنینیستی توفان در زمان حضورش در کنفدراسیون میباشد. این نوع بررسی
تاریخی؛ سیاست ما را در کنفدراسیون در مبارزه با رژیم شاه، با امپریالیسم و
صهیونیسم و با خطمشیهای نادرست دانشجوئی سایر احزاب سیاسی فعال در درون
کنفدراسیون که میخواستند این مشیهای انحرافی را به کنفدراسیون تحمیل کنند، بیان
میکند. بیان این واقعیات را ما برای آموزش از تاریخ ایران مفید میدانیم. ما میخواهیم
در این کتاب درک خودمان را از یک سازمان تودهای و دموکراتیکِ ضدامپریالیستی بیان
داشته و نشان دهیم که چرا این نظریه و تنها این نظریه صحیح بوده است و چه مبارزاتی
سازمان ما انجام داده تا با نظریات انحرافی سایر سازمانهای سیاسی در درون
کنفدراسیون مبارزه کند و سالهای متمادی مانع شود که کنفدراسیون توسط آنها به
بیراهه رود. این اقدام ما طبیعتا نه بر اساس ادعا؛ بلکه باید بر اساس اسناد غیر
قابل انکارِ کتبی که در زمان خودش منتشر شده است، متکی باشد.
در زمینه بررسی تاریخ کنفدراسیون جهانی
مطالب متعدد؛ ولی قابل انتقادی به چاپ رسیدهاند که به هر صورت میتوانند در آیندهی
مطلوب مبنای خوبی برای پژوهشگری علمی تاریخی؛ همهجانبه؛ "بیطرفانه"
برای آگاهی و آموزش نسل جوان باشند. توفان تنها به بررسی آن بخش از فعالیت
کنفدراسیون جهانی میپردازد که خودش در آن شرکت مستقیم داشته و یا اشاره به آن
برای درک بهتر مواضع توفان اهمیت دارد. به همین جهت نیز نام "توفان و
کنفدراسیون" را برای این اثر برگزیدهایم. تاریخ کنفدراسیون وسیعتر از این
نوشته و تاریخ جنبش دانشجوئی ایران در داخل و خارج از کشور بمراتب عمیقتر؛ گستردهتر
و آموزندهتر از آنچه است که تا کنون منتشر شدهاند. حکومتهای استبدادی و مختنق
در ایران تا کنون مانع از آن گشتهاند که تاریخ از منظر منافع طبقات تحت ستم و
سرکوب شده نوشته شود.
ما تلاش میکنیم تا نقطه نظرهای خویش را در
مورد پارهای مسایل مورد مشاجره و درک خودمان را از نگارش تاریخ کنفدراسیون بیان
کنیم. هرچه باشد "سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان" یکی از ارکانهای
مهم کنفدراسیون جهانی بود و با نقش تعیین کنندهای که در طی فعالیت خویش برای
پاسداری از مشی صحیح در کنفدراسیون جهانی؛ به ویژه در فدراسیون آلمان، یعنی در قویترین
و موثرترین فدراسیون کنفدراسیون جهانی کسب کرد، نقش مهمی در رهبری جنبش دانشجوئی
در سالهای آخر موجودیت کنفدراسیون ایفاء نمود. ما در اینجا از همه سازمانهای
سیاسی خارج از کشور میطلبیم نقطه نظریات دانشجوئی خویش را بر اساس اسناد منتشر
کنند. نظریاتی را که داشتهاند و در ارگانهای سیاسی خود منتشر کردهاند با دلایل
انتشار آن به سمع مردم ایران برسانند. پارهای از این "قهرمانان" نه
ارگانی داشتند که نظریات خویش را در آن بنویسند، نه کمیته دانشجوئی و نه بخشنامه
داخلی و امثالهم. ادعاهای امروزی در باره گذشته "انقلابیشان" و در باره
نظریاتشان فاقد هرگونه ارزشی است. این ادعاها کذب محضاند.
تاریخی که ما به آن میپردازیم تاریخ
رویدادها و فعالیتهای توده دانشجو در خارج از کشور نیست. هدف ما جمعآوری اسناد
مبارزاتی این جنبش علیه هیئت حاکمه ایران و امپریالیسم نیز میباشد. علیرغم اینکه
این کار نیز به جای خود مثبت است و باید انجام شود که عملا نیز با انتشار بررسیهای
موجود انجام گرفته است، هدف ما بررسی مبارزات سیاسی درونی جنبش دانشجوئی و اثبات
حقانیت نظریات توفان در برخورد به آن نظریات انحرافی است که تلاش داشتند
کنفدراسیون را به کژراه ببرند. خطمشی کنفدراسیون جهانی از آسمان نیفتاده است،
بلکه محصول مبارزه درونی میان نقطه نظریات گوناگون است. توفان در این عرصه، نظرات
مشخص دانشجوئی خودش را داشته و از این نظریات و خطمشی تا روز آخر دفاع کرده است.
بیان تاریخچه سیاسی این مبارزات و عرصههای
تلاقی نظریات گوناگون، زمینه آموزندهای برای نسل مبارز آتی ایران است تا از این
همه تجربیات که بر قلهای از فداکاری و تلاش فراوان هزاران انسان بپا شده است،
بیآموزند."
زندگی رفیق منتقمی٬ زندگی یک کمونیست
شایسته٬ زندگی انسانی از سرشت ویژه و با مصالحی خاص برش یافته بود. او از نام پر
افتخار عضویت در حزب با احترام یاد می کرد ودر آخرین لحظات زندگی اش وصیت کرده بود
که خانواده اش حق عضویت حزب را بنام فریدون به پردازند.رفیق فریدون با عضویت دائمی
در حزب وبا این اصول و منش کمونیستی نشان داد که رفقای عضو حزب سربازان رزمنده و
منضبط و آگاهی هستند که افتخار عضویت در حزب طبقه کارگررا دارند وبدون چنین مرام
وروحیه ای حزب به پیروزی نمی رسد. دریغا که زندگی فروزان او خاموش شد و خوشا که با
مرگ هیچ کس پایان نمی پذیرد.اگر چه رفیق فریدون از میان ما رفت ولی نام او در کنار
کمونیستﻫﺎئی چون رفقا قاسمی وفروتن، بابا پورسعادت، قدرت فاضلی، حمید رضا چیتگر،
مجلسی و جنبش کمونیستی ایران مانند خورشید می درخشد و گرما بخش قلوب کارگران ایران
است. اگر چه او در میان ما نیست٬ اگر چه جسم رفیق فقیدمان با خاک یکسان
گردید،ولیکن اندیشهﻫﺎیش زنده وجاویدان باقی است و هرآن مانند پتک بر فرق دشمنان
رنگارنگ می کوبد.ما به روان پاک این رفیق درود می فرستیم و سوگند یاد می کنیم تشکیلاتی که با همت وفداکاری اوبنا شد، هر سال
بارورتر کرده و با قطره قطره خون خویش از سنگر زحمتکشان، حزب کار ایران محافظت
کنیم.
جاویدان باد خاطرهﯼ تابناک رفیق فریدون
منتقمی مارکسیست لنینست برجسته وعضو رهبری حزب کارایران(توفان)
***
پیرامون ادامه مذاکره هسته ای میان ایران و آمریکا
شاید بتوان گفت که
مذاکره میان ایالات متحده آمریکا و ایران بر سر مسئله هسته ای حدود ۸ ماه
پیش آغاز و تدارک دیده شد. در ابتدا اشاره به چند
رخداد برای اثبات ادعای فوق بی فایده نیست:
عدم انجام «وعدۀ صادق ۳» به بهانه های گوناگون.
ایران
حتی ۳ ماه قبل از واژگونی حکومت اسد، نیروهای سپاه را از سوریه خارج کرده بود.
شاید بتوان گفت که یکی
از دلایل مهم شکست اسد، همین قطع پشتیبانی ایران ازاو -به دلایلی که جای بحثش در اینجا
نیست- بود. مضاف بر این نیروهای دیگر محور
مقاومت نظیر حزب الله و حماس نیز، گرچه هنوز پابرجا و در حال بازسازی هستند ولی به
علت ضربه خوردن و به عنوان متحدان رژیم جمهوری اسلامی به شدت ضعیف شده بودند.
عدم پشتیبانی مردم ایران
از نظام جمهوری اسلامی به علت اقتصاد زمینگیرشده ایران در اثر قاچاق ارز و کالا،
دزدی و رانت خواری، رکود تولید و بطور کلی اقتصاد، افزایش سرسام آور قیمت دلار،
گرانی، بیکاری و تورم.
- اعلام این موضوع از طرف «سازمان انرژی اتمی ایران» مبنی براینکه «آژانس انرژی اتمی» قرار است مجدداً در ایران دوربینها
را نصب کند.
- عراقچی در یک سخنرانی مهم که قرار بود در «کنفرانس بین المللی سیاست
اتمی بنیاد کارنگی» در واشنگتن به صورت ویدیویی ایراد
شود -که نشد- اما در شبکه ایکس (توییتر) انتشار یافت، گفت که: ایران در برنامه بلند مدت در نظر
دارد ۱۹ راکتور اتمی بسازد. و این آن عرصه ای است که به سرمایه
های خارجی نیاز است! آیا اعلام چنین مسئله مهمی در برهه
ای که مذاکرات در پیش است، به معنی امتیاز دادن به امپریالیسم آمریکا نیست؟ ما در
پایان مجدداً به این مسئله باز خواهیم گشت.
- حتی از سوی برخی از اعضای دولت
اصلاح طلب پزشکیان به آمریکا چراغ سبز نشان داده شده که ایران حاضر است اورانیوم
غنی شده ۶۰ درصد را به عنوان امانت برای چند سال به روسیه بفرستد! و خود اورانیوم را زین پس زیر ۵
درصد غنی سازد.
- صحبت از سرمایه گذاری مشترک ایران و
آمریکا روی غنی سازی اورانیوم در ایران مطرح است. که این خود به دیده ما مهم ترین
فرق قرارداد احتمالی جدید با برجام است. انجام چنین برنامه ای مستلزم این است که آمریکا با ایران روابط
تنگاتنگ برقرار کند. به دیگر سخن ایران «لقمه چپ» امپریالیسم آمریکا شود!
نیاز مبرم ایران به
برداشته شدن تحریم ها که دهها سال است گریبان اقتصاد ایران را گرفته است، طبیعی
است. با اقتصاد از نفس افتاده ایران که
در بالا به اختصار به آنها اشاره رفت، رژیم جمهوری اسلامی از هر گونه گشایشی در
تحریم ها با آغوش باز استقبال خواهد کرد.
- نئولیبرال های غنوده در دولت، بدون
تردید در انتظار سرمایه گذاری گسترده از سوی آمریکای ترامپ در ایران هستند. امری که بدون شک ترامپ تاجر مسلک -که فقط به دنبال پول روان است- در پی آنست.
همینجا به این نکته
اشاره کنیم که اکثر تحریم های تاکنونی علیه ایران در کمیسیون های مختلف کنگره
آمریکا تصویب شده و ترامپ از نظر قانونی قادر به تعلیق آنها نیست، همانگونه که بعد از برجام نیز تحریم ها
برداشته نشدند.
- بطور کلی بار دیگر «نرمش قهرمانانه» رژیم جمهوری اسلامی در مذاکرات عمان با آمریکا در شرف تکوین است. اما ظاهرا اینطور به نظر می رسد که
درعین حال محتاطانه به تنش زدایی وهمکاری با آمریکا تن می دهد، به این امید که بر قدرتش در منطقه
افزوده گردد.
به طور کلی از آنجا که
شرایط جهانی و منطقه در فاصله نرمش قهرمانانه اول و دوم تغییر یافته است، ایران در
عین روی آوردن به مذاکره از کارت شرایط جدیدی که در «جنوب جهان» به وجود آمده نیز استفاده می کند.
ایران به موازات مذاکره
با آمریکا در پی تحکیم مناسبات با چین و روسیه (بریکس و شانگهای) بوده و حتی در پی ایجاد مناسبات
سیاسی و اقتصادی با اروپا نیز می باشد.
در
مذاکره با آمریکا روسیه عملاً یک پای مذاکره است ایران گزارش هر گفتگو با آمریکا
را به روسیه می دهد.
عراقچی
علناً اعلام می دارد که: «در
تمام عرصه ها با روسیه هماهنگ هستیم و «دارای یک معاهدۀ راهبردی هستیم». «دائم در تبادل
نظر و رایزنی هستیم.» مسئله اورانیوم
غنی شده، عملاً روی میز مذاکره آمریکا، روسیه و ایران است. در قرارداد جدید با روسیه که در
دومای روسیه به تصویب رسید و قرار است در مجلس ایران نیز به تصویب برسد، روسیه ۷۲
هواپیمای سوخو ۳۵ به ایران تحویل
می دهد که این امر خود باعث تقویت قدرت بازدارندگی ایران خواهد شد.
کریدور
شمال-جنوب، پروژۀ
ترانزیت انرژی روسیه از ایران، همکاری در حوزه های بانکی، انرژی هسته ای، صادرات،
واردات کالا بین دو کشور و ... از
دیگر موارد مورد توافقند.
عراقچی
حتی سوم اردیبهشت برای حفظ، گسترش و تحکیم مناسبات با کشور چین نیز در آستانه دور
سوم مذاکره با آمریکا، راهی این کشور شد تا رهبران این کشور را در جریان روند
مذاکرات قرار دهد. عراقچی در
گیرودار مذاکره با آمریکا برای حل مشکلات اقتصادی و تجاری هند و ایران به این کشور
نیز سفر کرد. مجموعه این
اقدامات دولت جمهوری اسلامی ایران برای اینست که به آمریکا نشان دهد که دستش پر و
پشتش گرم است !؟
- حتی عقب نشینی
های تاکتیکی و جزئی رژیم در قبال مردم در به ریاست جمهوری رسیدن پزشکیان اصلاح
طلب، عدم اجرای قانون عفاف و حجاب، اجرای برنامه های میزگرد انتقادی، پخش موسیقی و
سریال از صدا و سیمای جمهوری اسلامی و برگزاری فستیوال موسیقی و کنسرت ها و ... همه و همه پیش
زمینه هایی بود برای آغاز مذاکرات اتمی با آمریکا.
به
دیدۀ ما کلیه مسائل و تمهیدات فوق در خدمت آماده سازی زمینه مذاکره با آمریکا
انجام گرفته است که اصلاح طلبان غربگرا برای رسیدن به آرزوی دیرینه شان، یعنی
غنودن در آغوش ارباب آمریکا در آن نقش تعیین کننده ایفا کرده اند.
اینها
بودند شمه ای از شواهد و دلایلی که ایران را به مذاکره با آمریکا بر سر مسئله هسته
ای ترغیب کردند.
اما
به ببینیم که چه شواهد و دلایلی آمریکا را به میز مذاکره با ایران کشاندند:
- گرچه ترامپ در ۲۰۱۵ برجام
را پاره کرد، ولی امروز پس از ۱۰ سال با تغییر شرایط، امپریالیسم
آمریکا قصدش ایجاد تغییرات جدیدی درمعادلات خاورمیانه است. این تغییرات جدید برای
ممانعت از پیشروی چین درمناطق نفوذ آمریکا ، تضعیف و متوقف کردن نظم جدید جهانی
وجاده ابریشم است.
امپریالیسم
آمریکا برای پیشبرد جنگ اقتصادی علیه چین و اروپا مایل است در خاورمیانه «نظم جدیدی» به منظور«موازنه امنیتی» بوجود آورد تا قادر گردد با سلطه
بر منابع انرژی لایزال منطقه عرصه را بر رقبای چینی و اروپایی تنگ کند.
امروز
کشورهای مهم عربی دیگر به دنبال «پیمان
ابراهیم» نبوده بلکه در
همنوایی، همسویی و نزدیکی با ایران، در حال اعتراض به اسرائیل برای پیشروی
جغرافیایی اش در سوریه و لبنان هستند.
از
سوی دیگر روسیه از غرب، بویژه از اتحادیه اروپا روی گردانده و به سمت آسیا روی
آورده است.
البته
ترامپ دمدمی مزاج که هر لحظه موضع جدیدی اعلام می کند، گویا تحت تاثیر «موش دواندن ها»، جنایات و تجاوزات نتانیاهو از
یک طرف موضع «نابودی کامل
برنامه هسته ای» ایران را طرح می
کند و از سوی دیگر با دیدگاه «روبیو» وزیر خارجه اش که معتقد است: «ایران می تواند
برنامه هسته ای غیرنظامی (صلح
آمیز) داشته باشد» نیز مشکلی ندارد!
اما
واقعیت اینست که جناح میلیتاریست امپریالیسم سلطه جوی آمریکا که از حامیان درجه یک
صهیونیستهای اسرائیل به رهبری نتانیاهو به شمار می آیند و بر سیاستگذاری های ترامپ
نیز بی تاثیر نیستند، هدف نهایی شان تجاوز به ایران با قصد تجزیه میهن ما می باشد.
به
دیگر سخن آنها برای اعمال «نظم
جدید در خاورمیانه» که حزب ما در
مقاله ای مجزا به آن پرداخته است - پس
ازآشوب قومی وفرقه ای در عراق، سوریه،
لیبی و سومالی اکنون قصد تجاوز به کشور ما را کرده اند. بی جهت نیست که در بحبوحه مذاکره
با ایران، به یکباره گزینه نظامی علم می شود و هواپیماهای «بی - ۲» به پایگاه «دیگو گارسیا" اعزام می شوند.
علاوه
بر این، ایران و باقی مانده محور مقاومت باید حتی الامکان خنثی شوند.
اکنون
ترکیه در سوریه در مقابل اسرائیل قرار گرفته است، لذا ترامپ دورۀ دوم در نظر دارد
موازنه بهم ریخته در منطقه خاورمیانه را به نفع امپریالیسم آمریکا برقرار سازد تا
از یک طرف سلطه خود بر منطقه و ذخایر آن را تثبیت کند و از سوی دیگر قدرت از دست
رفته دلار را -که خود حدیث
مفصلی دارد- ترمیم نماید
- ترامپ در رقابت
شدید با چین می کوشد حتی الامکان به کشورهایی با فرآورده های نفتی وگازی نظیر
روسیه، عربستان و ایران نزدیک شود تا از فروش مواد خام آن ها به چین در صورت امکان
جلوگیری کرده و در عین حال برای تقویت دلار، این کشورها را قانع کند که مواد خام
را با دلار معامله کنند..
تمهیدات
ترامپ به مثابه نمایندۀ امپریالیسم هار آمریکا به همینجا ختم نمی شود. نتانياهو که قبل از مذاکره به
واشنگتن رفته بود با «دماغ سوخته» به اسرائیل بازگشت.
درحالیکه تیم ترامپ
به دستور وی در حال مذاکره است، پنتاگون دم به دم کشور ما را تهدید به حمله نظامی
می کند. وزیر دفاع آمریکا در ۳۰ آوریل به یکباره به خاطر حمایت ایران از حوثی
های یمن، در پیامی به دولت پزشکیان نوشت: «ما شاهد حمایت مرگبار شما از حوثی ها
هستیم. تاوان این حمایت را در زمان و در مکانی که ما تعین می کنیم خواهید پرداخت.»
و نتانیاهوی درنده خو و دریده دهان نیز متعاقب آن اعلام کرد که «اسرائیل به حمله
حوثی ها پاسخ خواهد داد و به اربابان ترور ایرانی آنها نیز پاسخ خواهیم داد»!
اما
واقعیت این است که در رأس هرم قدرت در آمریکا، بر سر حمله به ایران اتفاق نظر نیست. این واقعیت را می توان در رابطه با
نقشی که وزیر دفاع آمریکا در رابطه با لو رفتن مذاکرات حساس پنتاگون ایفا کرد
دریافت. معمولاً سامانه
پیام رسانی عمومی برای به اشتراک گذاردن اطلاعات بسیار حساس امنیتی -در این رابطه مسئله حمله ماه مارس
ارتش ایالات متحده آمریکا به حوثی های یمن- که لو رفت، نیست. گویا تحت مسئولیت «هگست» این امر مهم لو رفت که به شایعه
کنار گذاشتن او دامن زد و باعث اخراج ۳ کارمند ارشد پنتاگون گشت. چنین به نظر می رسد که فعل و
انفعالات مذکور گوشه ای از اختلافات جدی در میان مسئولین ارشد ایالات متحده آمریکا
در در مورد این سؤال که "جنگ
با ایران آری یا نه؟» به شمار می آید.
«هگست» و بسیاری دیگر از مسئولین امور
دولتی معتقدند که دولت ترامپ می بایست در برابر فشار صهیونیست ها با نمایندگی
نتانیاهو در رابطه با جنگ با ایران مقاومت کند. واقعیت دیگر این است که ترامپ
تاکنون مقاومت کرده و به همین دلیل نتانیاهو را قبل از آغاز مذاکره با ایران دست
خالی روانه اسرائیل ساخت. اما
فشار عناصر جنگ طلب، بویژه از طریق رسانه ها به رئیس جمهور این کشور کماکان باقی
است. منتقدان «هگست» وزیر دفاع این کشور در زمره کسانی
هستند که خواهان جنگ با ایران هستند و از همین رو سرنوشت وی را با حمله به ایران
گره زده اند.
فاجعه اسکله رجایی در بندرعباس با این احتمال که از سوی
اسرائیل بوده اگرچه هنوز هیچ سندی دراین مورد انتشار نیافته است ، حمله به سوریه
به بهانه دروغین «دفاع از دروزیها»، حمله به نوار غزه و محاصره آن
برای همیشه و بالاخره بعد از حمله موشکی یمن به فرودگاه تل آویو، اعلام علنی این
موضوع از جانب اسرائیل که «یمن
به دستور ایران این حمله را انجام داده و ما انتقام خود را از آنها خواهم گرفت»، جملگی به منظور فشار بر تیم
مذاکره کننده ترامپ با ایران با هدف از بین بردن تاسیسات غنی سازی و شاید هم کل
نیروگاه های اتمی ایران صورت پذیرفته است.
فشار
به «هگست» از سوی جنگ طلبان برای حمله به
ایران اظهر من الشمس است.
«دان کالدول» از مشاوران ارشد پنتاگون که هفته
گذشته به همراه دو مقام دیگر این وزارتخانه اخراج شدند در مصاحبه با «تاکر کارلسون» مجری تلویزیون آمریکا -که خود معتقد است «جنگ با ایران خودکشی است!»- اعلام کرد که او و همکارانش به
خاطر مخالفت با اقدام نظامی علیه ایران قربانی فشار و پرونده سازی تندروهای جنگ
طلب شده اند.
از
سوی دیگر «تولسی گابارد» مدیر اطلاعات ملی در مجلس سنای
ایالات متحده آمریکا با صراحت گفت که:
« ایران در حال ساختن سلاح هسته ای نیست» ولی جنگ طلبان لابی شرکت های
تسلیحاتی آمریکا و نو محافظه کارانی چون «نیکی هیلی» و «مارک لوین» مقاله ای از «فرد میلر» رئیس ستاد سابق جان بولتون
میلیتاریست چاپ کردند که در آن نظریات «تولسی گابارد» را احمقانه خواند!
و در
همین رابطه «آدام جانسون» درضدیت با جنگ طلبان می گوید: «آخرین چیزی که
آمریکا اکنون به آن نیاز دارد، جنگ با ایران است.» او و بسیاری دیگر
از سیاستمداران رده بالای آمریکا مخالف با فشار برای تشدید تنش میان ایران و
ایالات متحده آمریکا، تا سرحد بروز جنگ هستند. بسیاری از نمایندگان «واقع گرای» امپریالیسم آمریکا در شرایط فعلی،
رسیدن به مقام «آمریکا اول» را نه از طریق جنگ که در خروج از
آن و پرهیز از جنگ های دائمی چند ده ساله را -که تریلیون ها دلار برای این کشور
هزینه برداشته است- میسر می بینند. در همین رابطه بود که اخیراً ترامپ
«مایک والتز» و «آلکس دونگ» مشاوران شورای امنیت ملی را اخراج
کرد. زیرا آنها به هیچ
وجه با نظر ترامپ که خواهان جنگ با ایران نیست سر توافق نداشتند. دامنه این اختلافات و نزاع ها وسیع
است، بخصوص که صهیونیستهای آمریکا و اسرائیل به سرکردگی نتانیاهو برای تجاوز به
ایران و تجزیه کشورمان فشار می آورند و نیروهای «واقع گرا» که در عین حال خواهان رسیدن به هدف
«آمریکا اول» هستند در مقابل آنها ایستاده اند. «واقع گرایان» گویا به این واقعیت گردن نهاده اند
که مداخلات بیست و اندی ساله آمریکا در کشور های منطقه نظیر افغانستان، عراق،
سوریه، لیبی، سومالی و ... نه
تنها تریلیون ها دلار خرج روی دست آنها گذارده، بلکه با شکست مفتضحانه مواجه گشته
است. البته برای صهیو
فاشیست ها و امپریالیستهای جنگ طلب، بويژه ارتش تجاوزگر اسرائیل، تضعیف کشورهای
منطقه، بویژه عراق، سوریه و لیبی در اثر تجاوزات جنایتکارانه ناتو، به سرکردگی
آمریکا، ایده آل بود و به همین دلیل برای نابودی ایران به مثابه «آخرین سنگر» شب و روز در تلاشند و از کوشش برای
جلب موافقت، مخالفان دست بردار نیستند. چنین به نظر می رسد که تضاد میان نومحافظه کاران و
انگلیکان های جنگ طلب و متحد صهیونیستها با جنبش ملی گرایانی که در شرایط کنونی،
گرچه سیاست «اول آمریکا» را برای تقویت و بازیابی نقش دلار
دنبال کرده و با شرکت آمریکا در جنگ مخالفند، به اوج خود رسیده است. شواهد در عین حال حاکی از آن است
که ملی گرایانی که در شرایط کنونی بیشتر بر طبل «جنگ اقتصادی»، به خاطر پایان در جا زدن و عقب
افتادن از جنوب جهانی به سرکردگی کشور
چین؛ می کوبند، از قاطعیت و برندگی بیشتری برخوردارند.
سفر
اخیر ترامپ تاجر به عربستان و شرکت در «همایش سرمایه گذاری» آمریکا-عربستان که مدیران غول های
تکنولوژی آمریکا نظیر «آمازون»، «گوگل»، «انویدیا» و شرکت عظیم سرمایه گذاری «بلک روک»، با قصد انعقاد قراردادهایی به
ارزش یک تریلیون دلار او را همراهی می کنند، تقریباً می توان گفت که برنامه ریزی
شده، به موازات مذاکره اتمی با ایران بوده است، زیرا نتایج این سفر موجب تقویت
مواضع و گرایش اصلاح طلبان ایران به غرب نیز خواهد شد و در نتیجه آنها فشار بیشتری
بر تیم مذاکره کننده برای نرمش و امتیاز دادن به آمریکا وارد خواهند آورد. بیهوده نیست که در روز چهارشنبه ۱۴
ماه مه ۲۰۲۵ به یکباره ایران، یک طرح مشترک غنی سازی هسته ای با مشارکت کشورهای
عربی منطقه و سرمایه گذاری های آمریکا را به عنوان جایگزین برای خواسته واشنگتن
مبنی بربرچیدن برنامه هسته ای ایران پیشنهاد می کند. در مذاکرات با مذاکره کنندگان
آمریکایی، ایرانی ها از تشکیل «کنسرسیومی» با چندین کشور صحبت کردند که به
ایران اجازه می
دهد
سوخت غیرنظامی تولید کند، اما با نظارت بیشتر! (نیویورک تایمز)
واژہ
کنسرسیوم» بی اختیار انسان
را بیاد قرارداد ننگین کنسرسیوم نفت ایران که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میان
ایران، آمریکا، انگلستان، هلند و فرانسه منعقد شد، می اندازد. آیا این پیشنهاد آغازی برای پایان
پروسه «غش کردن» جمهوری اسلامی ایران به دامن
امپریالیسم غرب، به ویژه امپریالیسم آمریکا خواهد بود؟آینده نه چندان دور نشان
خواهد داد!
***
تغییر توازن قوا
در سطح جهانی و شکلگیری نظم جدید و جایگاه ایران (بخش پنجم)
ادامه از شماره
۳۰۲
تمام این جنایات در حالی صورت گرفت که کمکهای
نظامی و مالی آمریکا به اسرائیل نه تنها کاهش نیافت، بلکه افزایش نیز یافت.
امپریالیسم آمریکا به طور سیستماتیک قطعنامههای سازمان ملل متحد را، که خواستار
آتشبس و محکومیت اقدامات اسرائیل بودند، همواره وتو کرده است. آمریکا تاکنون در
هر یک از جنگهای عمده غزه (۲۰۰۸-۲۰۰۹، ۲۰۱۴ و ۲۰۲۱) حداقل یک بار از حق وتو استفاده کرده است.
این وتوها عمدتاً در پاسخ به قطعنامههائی بودند که خواستار آتشبس فوری و محکومیت
اقدامات اسرائیل بودند. در جنگ اخیر غزه امریکا یکبار در ۱۸ اکتبر ۲۰۲۳ قطعنامهای را، که
توسط برزیل پیشنهاد شده بود و خواستار آتشبس فوری برای ارسال کمکهای انساندوستانه
به غزه و محکومیت خشونتها علیه غیرنظامیان بود، وتو کرد. و برای
دومین بار در ۸ دسامبر همان سال اینبار قطعنامهای را که توسط امارات متحده عربی پیشنهاد شده بود و
خواستار آتشبس فوری در غزه و آزادی بیقید و شرط گروگانها بود، دوباره به این
بهانه که این قطعنامه به اندازه کافی به حق اسرائیل برای دفاع از خود در برابر
حماس اشاره نکرده است، وتو کرد. قطعنامه الجزایر هم سرنوشت بهتری نداشت و امریکا
با این هم موافقت نکرد و در ۲۰ فوریه ۲۰۲۴ آن را وتو کرد، این درحالی بود که
بریتانیا رأی ممتنع داده بود. در اینکه وتوهای مکرر آمریکا باعث تداوم نسلکشی در
غزه شده است، جای تردید نمیگذارد. در ضمن اینکه استفاده مکرر از حق وتو منجر به
تضعیف مشروعیت سازمان ملل شده است و کارائی آن را زیر سؤال برده است و این نتیجه ۳ دهه
نظم جهان تک قطبی است که در آن امپریالیسم آمریکا قدرت بلامنازعه را از آن خود
کرده بود. و همین موجب گشت که در فقدان حضور قدرتهای رقیب آمریکا بتواند از
سازمان ملل برای جنگهای بیپایان خود مشروعیت بخرد و در طی این سه دهه از این
نهاد بینالمللی مشروعیتزدائی کند. اشغال افغانستان (۲۰۰۱) و عراق (۲۰۰۳) مداخله نظامی در لیبی (۲۰۱۱)، در تمام اینها آمریکا نقش محوری ایفا
کرده است. این اقدامات تأثیرات عمیقی بر مشروعیت و کارائی سازمان ملل متحد به
عنوان نهاد اصلی حفظ صلح و امنیت بینالمللی گذاشت. و فضای عاطفی و احساسی ناشی از
واقعه ۱۱ سپتامبر موجب صدور قطعنامه ۱۳۶۸ شورای امنیت سازمان ملل شد، که حق دفاع مشروع در
برابر تروریسم را به رسمیت شناخت، از اینرو اشغال افغانستان تا حدی «مشروعیت»
یافته بود. در حالی که جنگ دوم عراق
بدون تصویب صریح
شورای امنیت انجام گرفت و به عنوان نقض آشکار حقوق بینالملل و بیاعتنایی به
نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل تلقی شد. بسیاری از کشورها این اقدام را
غیرقانونی و یکجانبهگرایانه دانستند. مداخله نظامی در لیبی در سال ۲۰۱۱ متکی بود بر قطعنامه ۱۹۷۳ شورای
امنیت که بر مبنای آن منطقه پرواز ممنوع بر آسمان
لیبی ایجاد شد و حمایت از غیرنظامیان در لیبی را تصویب کرد. آمریکا و ناتو از این
قطعنامه برای مداخله نظامی گسترده استفاده کردند. نتیجه سوء استفاده از شورای امنیت سازمان ملل در جهت تأمین منافع
امپریالیسم و صهیونیسم در سطح جهان این نهاد امنیت بینالمللی را از محتوا تهی
کرده است به نحوی که امروز شاهدیم که آمریکا و اسرائیل چگونه به تمامی موازین حقوق
بینالمللی از خود بیتفاوتی نشان میدهند و این قوانین را عملاً نقض میکنند و به
هیچ کس هم پاسخگو نیستند. این وضعیت نابسامان، امنیت جهان را به خطر انداخته است
و قدرتهای نوظهور در صورت تثبیت هژمونی خود انتظار میرود که در امر بازگرداندن
اهمیت و جایگاه این نهاد بینالمللی بکوشند. و یا با توجه به ساختار یک جهان چند
قطبی به دنبال ساز و کارهای نهادمحور بینالمللی باشند. به هر حال آنچه که مسلم
است، این است که حمایتهای آشکار و بیقید و شرط آمریکا از اسرائیل، نقش آمریکا را
به عنوان حامی اصلی این نسلکشی در اذهان عموم جهان بیش از پیش آشکار کرده است. با این حال، باید به این
نکته نیز اشاره کرد که افکار عمومی جهان در قبال نسلکشی و جنایات اسرائیل، تنها
عرصهای است که آمریکا نتوانسته است آنرا به نفع اسرائیل مهار نماید. نزدیک به ۱۵ ماه است که در سراسر جهان، اعتراضات عظیمی
برگزار میشود و جهانیان خواستار آتشبس فوری و پایان نسلکشی اسرائیل در غزه
هستند. این میزان حمایت جهانی از آرمان فلسطین تاکنون بیسابقه بوده و نشاندهنده
تغییر قابل توجه در افکار عمومی در سطح جهانی است.
تضمین حمایت بیقید و
شرط آمریکا از اسرائیل، مشوق این رژیم بوده است تا کل منطقه را به نفع خود و منافع
استراتژیک آمریکا از نو مهندسی کند. تحولات اخیر در سوریه این ظن را تأیید میکند.
اسرائیل و آمریکا با استفاده از نیروهای نیابتی و مداخلات نظامی، تلاش کردهاند تا
موازنه قدرت در منطقه را به نفع خود تغییر دهند. این اقدامات نه تنها ثبات منطقه
را تهدید میکند، بلکه نشاندهنده تلاش برای تضعیف محور مقاومت و بازسازی نظم
منطقهای تحت هژمونی اسرائیل و آمریکاست. گسترش جنگ غزه به لبنان، سوریه و یمن، که در راستای اجرای طرح
خاورمیانه بزرگ صورت گرفت، واکنشهای شدید افکار عمومی در کشورهای متحد اسرائیل را
به دنبال داشت. این واکنشها به حدی گسترده و قوی بودهاند که دولتهای این کشورها
را مجبور کردهاند تا برای کنترل امنیت داخلی خود اقدامات پیشگیرانهای انجام
دهند. اعتراضات گستردهی مردمی در حمایت از فلسطین و محکومیت نسلکشی اسرائیل،
فشار فزایندهای بر دولتهای متحد اسرائیل وارد کرده است. این فشارها نه تنها از
سوی شهروندان عادی، بلکه از سوی گروههای حقوق بشری و فعالان اجتماعی نیز اعمال میشود. این وضعیت نشاندهنده آن
است که افکار عمومی در کشورهای غربی و متحد اسرائیل، دیگر به سادگی تحت کنترل قرار
نمیگیرد. گسترش جنگ و خشونتهای منطقهای، همراه با تصاویر و گزارشهای تلخ از
جنایات اسرائیل، باعث شده است که مردم این کشورها بیش از پیش نسبت به سیاستهای
حمایت بیقید و شرط از اسرائیل حساس شوند. در نتیجه، دولتهای متحد اسرائیل مجبور
شدهاند تا برای جلوگیری از تشدید ناآرامیهای داخلی، اقدامات امنیتی و کنترلی را
افزایش دهند. جنگ غزه در کنار جنگ
اوکرائین و همچنین تورم اقتصادی و نارضایتی اجتماعی رو به افزایش در اتحادیه
اروپا، انگلستان و آمریکا زمینهای بوجود آورد برای ائتلاف گستردهای از احزاب
محافظهکار، لیبرال، سوسیالدموکرات و سبز، به بهانه مبارزه با «تروریسم» و
جلوگیری از ورود مهاجران و اخراج آنها از اروپا و در عین حال گسترش ناتو به شرق و
افزایش هزینههای نظامی، گاهی حتی با حمایت احزاب «چپ». رشد روزافزون و عریان
فاشیسم و احزاب راست اروپا نشاندهنده آن است که بورژوازی خود را برای سرکوب طبقه
کارگر آماده میکند و آرایش جنگی به خود گرفته است. رشد احزاب دست راستی و راست
افراطی در اتحادیه اروپا در سالهای اخیر خیرهکننده بوده است. این احزاب بر روی
موضوعاتی مانند «محدودیت مهاجرت»، «ملیگرائی»، «حفاظت از هویت فرهنگی» و «مخالفت
با اتحادیه اروپا» تمرکز دارند. این پدیده نه تنها در فرانسه، بلکه در آلمان،
ایتالیا، مجارستان، لهستان، اتریش، هلند، سوئد، دانمارک، فنلاند و اسپانیا نیز
قابل مشاهده است. در آلمان، دولت ائتلافی به دلیل مسائل مربوط به جنگ اوکراین، کمکهای
بیپایان مالی و تسلیحاتی به اوکراین، افزایش بودجه نظامی و مشکلات تأمین انرژی
ارزان برای صنایع، دچار بحران شده است. این بحران به حدی شدید است که اختلافات بین
نمایندگان بخشهائی از بورژوازی امپریالیستی منجر شد به فروپاشی دولت ائتلافی. در
نتیجه، پارلمان این کشور منحل شد و انتخابات پارلمانی زودهنگام در فوریه همین سال
برگزار خواهد شد. با توجه به رشد بیسابقه احزاب دست راستی، به احتمال قوی حزب
آلترناتیو برای آلمان
(AfD) به دومین حزب پر قدرت آلمان تبدیل خواهد شد. این امر میتواند به
تشکیل یک دولت ائتلافی در رأس قدرتمندترین کشور صنعتی اروپا با حضور یک حزب
فاشیستی منجر شود.
میبینیم که تغییر
توازن قوا در سطح جهانی و شکلگیری نظم جدید به سادگی انجام نخواهد گرفت. این
روندی است پر از فراز و نشیب، با پیشرویها و پسرویهای متعدد، و تنها محدود به
قدرتهای امپریالیستی نیست. این تغییرات به کشورهای مستقل، از جمله ایران، نیز
سرایت کرده و هماکنون تأثیرات خود را نشان داده است. نگاهی به تحولات سیاسی درون
ایران به وضوح نشان میدهد که سیاستهای خارجی و داخلی این کشور تا چه اندازه تحت
تأثیر تحولات جهانی و منطقهای قرار دارد. با این حال، محرکه اصلی این تحولات درونی، اختلافات جدی سیاسی و
تعارض منافع بین بخشهای مختلف بورژوازی ایران است که در عرصه سیاسی نمود پیدا میکند.
این اختلافات، که ریشه در رقابتهای اقتصادی دارد، به طور مستقیم بر جهتگیریهای
سیاست خارجی و داخلی ایران تأثیر میگذارد. در نتیجه، ایران نیز مانند بسیاری از
کشورهای دیگر، در تلاش است تا خود را با تغییرات جهانی و منطقهای تطبیق دهد، اما
این فرآیند با چالشهای داخلی و خارجی متعددی همراه است.
از اینرو تغییر توازن
قوا و شکلگیری نظم جدید جهانی یک روند آرام و خطی نیست، بلکه فرآیندی پر از چالشها،
تنشها و تغییرات غیرمنتظره است. این روند ممکن است شامل پیشرفتها و عقبگردهای
متعدد باشد و به سادگی قابل پیشبینی نیست. در حال حاضر شاهد کاهش نسبی قدرت
ایالات متحده آمریکا و هم زمان ظهور قدرتهای جدیدی مانند چین، هند و روسیه هستیم.
این تغییرات نشاندهنده گذار از یک نظام تک قطبی به سوی یک جهان چندقطبی است. کاهش
نفوذ آمریکا در عرصه جهانی، همراه با افزایش نقش قدرتهای نوظهور که در موضع
تدافعی هستند، باعث شده است که معادلات سیاسی و اقتصادی جهانی به طور قابل توجهی
تغییر کند. چین به عنوان یکی از قدرتهای جهانی در حال شکلگیری با توان اقتصادی و
نظامی در حال رشد و پروژه «جاده ابریشم» و «بریکس» و «سازمان همکاریهای شانگهای» (Shanghai Cooperation Organization SCO) ؛ یا هند به عنوان یک کشور حائل مهم در
منطقه آسیا-اقیانوسیه؛ و روسیه به عنوان یک قدرت استراتژیک در اوراسیا، هر یک به
دنبال تأمین امنیت مرزی و نقشآفرینی در عرصه بینالمللی هستند. این تحولات نه
تنها بر روابط بینالمللی تأثیر میگذارد، بلکه بر سیاستهای داخلی کشورها نیز
تأثیرات عمیقی دارد. کشورهائی مانند ایران، که تلاش میکنند تا استقلال خود را در
برابر قدرتهای بزرگ حفظ کنند، به شدت تحت تأثیر تغییرات جهانی قرار میگیرند.
تغییرات در توازن قوای جهانی و تحولات منطقهای (مانند تنشها در خاورمیانه) تأثیر
مستقیمی بر سیاست خارجی و داخلی ایران دارند. سیاستهای ایران در قبال مسائلی
مانند برنامه هستهای، روابط با قدرتهای بزرگ و نقشآفرینی در منطقه، تا حد زیادی
تحت تأثیر تحولات جهانی و منطقهای شکل میگیرد.
در درون ایران،
اختلافات جدی سیاسی بین گروهها و جناحهای مختلف وجود دارد. این اختلافات ناشی از
تعارض منافع بخشهای مختلف بورژوازی است که منافع اقتصادی و سیاسی متفاوتی دارند.
این بخشها شامل گروههای سنتی، مدرن، نظامی و غیرنظامی میشوند که هر یک به دنبال
تأمین منافع خود در عرصهی سیاسی و اقتصادی هستند. این تعارضات داخلی نه تنها بر
جهتگیریهای سیاست خارجی ایران تأثیر میگذارد، بلکه بر ثبات سیاسی و اقتصادی
کشور نیز تأثیرات عمیقی دارد. ادامه دارد....
***
فرخنده باد هشتادمین سالروز پیروزی برفاشیسم
نهم ماه مه، هشتادمین سالروز پیروزی بردیو
فاشیسم است. پیروزی بر فاشیسم برای تمام بشریت دارای اهمیت تاریخی بسیار بزرگی
است. درهم شکسته شدن قدرتهای فاشیستی، به خلقهای دربند جهان امکان داد تا به
آزادی و استقلال نائل آیند، شرایط مناسبی برای پیروزی سوسیالیسم درعده ای ازکشورها
و برای اعتلاء جنبش آزادیبخش انقلابی و ملی برای تکا دادن و فروریختن سیستم
مستعمراتی پدید آید.
جهان کار و ترقی، مبارزه عظیم خلقهای
اتحاد جماهیر شوروی استالینی را برای درهم شکستن فاشیسم و تلاش آن را پس از جنگ
برای آنکه صلح عادلانه بر قرارگردد، برای آنکه جامعه مشترکی از ملت ها بر اساس
تساوی حقوق، عدم مداخله و همکاری پدید آید، که از تهدیدات امپریالیستی، اعمال
فشارها و ارعاب مبری باشد ارج گذاشته و اکنون نیز مانند گذشته ارج میگذارد.
اکنون در هشتادمین سالروز پیروزی بر فاشیسم
جهان در اوضاع و احوال دیگری است.
رویزیونیستهای خائن شوروی که بیش از سه
دهه بر استالین و خدماتش لجن پاشیدند، به جعل و تحریف تاریخ پرداختند وبه احیای
سرمایه داری دست زدند سرانجام فروپاشیدند و چون ذغال در مقابل تاریخ و خلقهای
شوروی و جهان سیاهند. فروپاشی کاخ رویزیونیسم که چیزی جز دیکتاتوری دولتی بورژوازی
نبود و بر افراشته شدن تصاویر استالین در تظاهراتهای خیابانی که این روزها
درشهرهای روسیه به چشم میخورد داغ ننگی بر پیشانی ضد انقلاب و رویزیونیستها و تجلیل و احترام به رهبر پرولتاریای شوروی و جهان ، یعنی استالین است .استالین فقط یک شخص نیست ، بلکه چند دهه رهبرحزب کمونیست ودولت و
فرمانده ارتش سرخ است که تحت هدایت او پوزه فاشیسم را به خاک مالید. استالین
نماینده کارگر و دهقان و یک دوره از تاریخ شوروی وجنبش جهانی کمونیستی است.نمی
توان از پیروزی بر فاشیسم نام برد اما نام رهبر واقعی جنگ ضد فاشیستی را بر زبان
نیاورد.دفاع از استالین دفاع از شخص نیست دفاع ازاصول ومبانی کمونیستی است.
اکنون درهشتادمین سالروزتاریخی پیروزی بر
فاشیسم ، مطبوعات ، رسانه های امپریالیستی و زمام داران شارلاتان و دروغگویان این
کشورها در نوشته ها و نطق های خود بمناسبت این واقعه تاریخی حتا کلمه ای هم در
باره مردی که در زمان جنگ در راس دولت شوروی و ارتش سرخ قرار داشت، بزرگترین نبرد
ها را علیه ارتش هیتلری سازمان داد و خلقهای شوروی را به نبردی افسانه ای و توده
ای برانگیخت، به میان نمی آورند. جهان سرمایه و همه رویزیونیستها ، تروتسکیستها
و شبه تروتسکیستها در باره رفیق استالین و نقش عظیم و تعیین کننده رهبری او در
جنگ ضد فاشیستی بر زبان نمی آورند. تو گوئی چنین واقعه تاریخی و چنین رهبری که
هدایت کننده این نبرد ضد فاشیستی بود، وجود نداشت.
اما همه می دانند که بسیج و رهبری اتخاد شوروی در جنگ کبیر میهنی، سازمان
دادن و رهبری نبرد افسانه ای ارتش سرخ که قدرت نظامی آلمان نازی را نابود کرد و بر
آن پیروز شد با نام استالین عمیقا در آمیخته است. میلیونها تن از زنان و مردان خلقهای
شوروی درمیدانهای نبرد برخاک افتادند درحالی که نام استالین را بر لب داشتند.
تصویر و اندیشه های او منبع الهام و پرچم مقاومت ضد فاشیستی خلقهای شوروی و جهان
بود. بنابراین احمقانه است از جنگ میهنی اتحاد شوروی و پیروزی بر فاشیسم سخن گفت
اما از نام و نقش استالین یاد نکرد، آنطور که رهبران امپریالیستهای غرب و دشمنان
ریز و درشت استالین میکنند. استالین و انقلاب اکتبر، استالین و جنگ میهنی و
مارکسیسم- لننیسم از هم جدائی ناپذیرند.
هشتادمین
سالروز پیروزی بر فاشیسم فرصتی است تا بار دیگر به علل و انگیزه
حوادثی پرداخت که موجب بروز فاشیسم و تجاوز به خلقها گردید. فاشیسم
فرزند سرمایه داری و امپریالیسم است و برای پیشگیری از تکرار این فاجعه تاریخی
باید به بسیج توده ها و نیروهای انقلابی و ترقی خواه علیه بربریت امپریالیسم کمر همت بست. اکنون امپریالیسم
آمریکا با مدرن ترین و مهلک ترین سلاحهای مخرب خود ، هارترین و خطرناکترین دشمن
بشریت است و باید درمقابل آن ایستاد. خطر تجاوزات جدید از جانب امپریالیسم آمریکا
افزایش می یابد و سیاست تجاوزکارانه و راهزنانه آمریکا که جای رژیم فاشیستی هیتلر را گرفته است،
خطرناک است باید با آن مقابله کرد.اینکه ترامپ را
"صلحجو" جلوه می دهند واینکه "او دیگر جنگ نمی خواهد"،دروغ
محض است. جنگ درماهیت تجاوزکارانه امپریالیسم آمریکاست واین ابرقدرت بدون جنگ
امکان ادامه حیات ندارد.رژیم فاشیستی صهیونیستی اسرائیل یکی از پادگان های
مهم نظامی آمریکا در خارمیانه است و به
کشتارو نسل کشی مردم فلسطین درغزه واشغالگری در منطقه مشغول است و اینهمه خونریزی
وتجاوز به غزه، لبنان، سوریه و یمن....بدون حمایت همه جانبه مالی ونظامی
امپریالیسم آمریکا امکان پذیر نبوده ونیست.
اکنون خلقهای آمریکای جنوبی، آسیا، آفریقا
و..... درمقابل این غول فاشیست ایستاده اند و بدنبال نظم دیگری درجهان هستند.
وظیفه همه نیروهای ضد امپریالیست وضد فاشیست است که تجاوزات مستقیم ونیابتی
امپریالیسم آمریکا به غزه، سوریه، لبنان و یمن وتهدیدان نظامی به ایران را محکوم
نمایند وبه دفاع از پیکارعادلانه خلقها علیه او و متحدین جنایتکارش بپردازند. این
پیکار قوای امپریالیستها بویژه امپریالیسم آمریکا را ضعیف میکند وشرایط شکستش را
فراهم میگرداند.
باشد که هشتادمین سالروز پیروزی برفاشیسم
انگیزه ای گردد تا تمام خلقها و نیروهای انقلابی وترقی خواه علیه صهیونیسم وامپریالیسم، بویژه امپریالیسم آمریکا
متحد وبسیج شوند و همه مدعیان سلطه فاشیستی و تجاوزگری بر جهان را با شکست و
نابودی مواجه گردانند.
***
به مناسبت پنجاهمین سالگرد شکست مفتضحانه امپریالیسم جنایتکار آمریکا در
ویتنام
30 آوریل 2025 پنجاهمین سالگرد پیروزی خلق ویتنام
برضد امپریالیسم وحشی آمریکا بود. خوب است نگاهی به جنایات، ریاکاری، جعلیات و دروغهای این امپریالیسم جنایتکار وبزرگترین
تروریست دولتی جهان بیفکنیم که برای تجربه اندوزی از آن در 50سال بعد بسیار لازم و
ضروری است.نه فقط برای مردم ایران بلکه خلق های سراسر منطقه وجهان.
مردم ویتنام سالها
بر ضد استعمارگران ژاپنی و فرانسوی رزمیدند و در دین بین فو ارتش استعماری فرانسه
را وادار به تسلیم کردند. در مذاکرات مربوط به صلح، مشهور به قرارداد صلح ژنو(ژوئیه ۱۹۵۴) که فرانسه در نتیجه
شکست فاحشش به آن تن در داده بود فرانسه به استقلال سه کشور مستعمره خود یعنی
کامبوج و لائوس و ویتنام رضایت داد. ویتنام را به منطقه کمونیست در شمال و منطقه حکومت بائودای در جنوب به
صورت موقت تقسیم نمودند و قرارشد که انتخابات آزاد سراسری به عمل آمده و بخشی از
مردم ویتنام که زیر سلطه عوامل آمریکا بودند خودشان درمورد سرنوشت خودشان تصمیم
بگیرند. پیروزی هوادارن ارتش آزادیبخش ویتنام به رهبری رفیق هوشی مین که سالها
برای آزادی ویتنام مبارزه کرده و بخش بزرگی از آن را از دست استعمارگران ژاپنی و
فرانسوی رها ساخته بود از همان بدو امر روشن بود. انتخابات در سراسر کشور برای ۱۹۵۶ زمانبندی شده بود، اما حکومت ویتنام جنوبی به
رهبری «نگو دین دیم» عامل دست نشانده آمریکا با حمایت مستقیم آنها از مذاکره بر
سرالحاق دو بخش شمالی و جنوبی سر باز زد و به سرکوب شدید کمونیستها پرداخت. سرکوب
و کشتار شدید کمونیست ها در ویتنام جنوبی باعث شد پس از چندی جبهه ملی آزادیبخش
ویتنام که به اختصار به آنها «ویت کنگ» یعنی کمونیست های ویتنام میگفتند با حمایت
نیروهای ویتنام شمالی به جنگ علیه حکومت «نگو دین» بروند. این نخستین ریاکاری
آمریکا نبود.
جنگ بین شمال و جنوب
در سال 1965 به نقطه بحرانی رسید. نخست در سال ۱۹۶۱ جان فیتزجرالد کندی، رئیس جمهور آمریکا، مستشاران نظامی آمریکایی را
برای کمک به عامل دست نشانده اش "نگودین دیم" به ویتنام جنوبی اعزام
کرد. در ۱۹۶۴ گروه «مستشاران» به ارتشی از سربازان کادر
آمریکا بسط یافته بود. وضعیت رژیم دست نشانده آنها بسیار متزلزل بود و آمریکا می
خواست به هر قیمت شده وارد جنگ شود. آنوقت دروغگوئی و صحنه سازی با تبلیغات
گوشخراش آغاز شد. آمریکا به بهانه
"حمله" جمهوری دموکراتیک ویتنام به کشتیهای آمریکایی در خلیج «تونکن»
که یک اقدام تحریک آمیز و ساختگی از جانب لیندون جانسون بود، وارد خاک ویتنام شد
تا جنگ را به نفع جنوبی ها یکسره کند و کمونیست ها را شکست دهد.
ماجرا چنین صورت گرفت. در
دوم آگوست سال 1964 ناوشكن آمریكایی مادوكس
Maddox در آبهای خلیج تونكن
كه ضلع شرقی ویتنام را تشكیل می دهد مستقر بود كه به صورت تحریک آمیز دستور یافت
به جاسوسی سواحل ویتنام شمالی پرداخته به آبهای مرزی ویتنام تجاوز کند. دولت
ویتنام به مقاومت دست زد و جانسون دروغگو مانند اخلافش جرج بوش و اوباما که افسانه
بمب اتمی صدام حسین و ایران را ساخته اند به مجلس نمایندگان آمریكا گزارش دروغ
تحویل داد تا نظر نمایندگان بی خبر را برای تجاوز به ویتنام جلب کند. وی پنج روز
بعد به اتفاق آراء قطعنامه خود برضد ویتنام شمالی را به تصویب رسانید كه در سنا
نیز به تصویب رسید و تنها دو سناتور به آن رای مخالف دادند. تصویب این قطعنامه كه
دست جانسون را برای هرگونه عمل نظامی بر ضد هانوی بازگذارد، سبب شد كه آمریكا
وسیعا وارد جنگ ویتنام شود. ظرف یك سال شمار نیروهای آمریكا در ویتنام جنوبی به 80
هزار تن و تا سال 1969 به 543 هزار تن رسید.
آنها در سال1۹۶۴،
بمباران هوایی شمال به طور منظم را آغاز کردند و با بمب افکنهای خویش بر
خلاف همه موازین بین المللی به صورت جنایتکارانه با سر هم بندی دروغ مناطق غیر
نظامی در ویتنام شمالی را بمباران نمودند و به سدهای بر روی رودخانه های این کشور
آسیب رساندند.
این جنگ طبق توافقات صلح پاریس(۱۹۷۳) رسماً به شکست و عقب نشینی آمریکا منجر شد، ولی
پس از عقبنشینی سربازان آمریکایی همچنان با سیاست آمریکائی ویتنامیزه کردن جنگ
ادامه یافت. از زمان تسخیر جنوب(۱۹۷۵) از طرف
کمونیستها و اتحاد مجدد ویتنام، بازسازی کشور را، جنگ مرزی با چین(۱۹۷۹) و اشغال کامبوج(۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹) به دست
نیروهای ویتنامی، به تأخیر انداخته است.
در جنگ ویتنام حدود 4
میلیون شهروند غیرنظامی، 1.1 میلیون سرباز ویتنام شمالی، 40 هزار سرباز ویتنام
جنوبی و 58000 هزار نیروی متجاوز نظامی آمریكا جان خود را از دست دادند. مردم ویتنام برای
کسب آزادی و استقلال ملی بر ضد جبهه ارتجاع جهانی مملو از سربازان آمریکائی و همه
متحدان غیر آمریکائی آنها مبارزه کردند و در جنگ رهائی بخش به شهادت رسیدند.
در آن زمان که سامان نظارت و هدایت افکار
عمومی توسط امپریالیستها تا به این حد تکامل یافته نبود خبرنگاران و رسانه های
گروهی و کمکهای بین المللی احزاب برادر و نیروهای انقلابی به آن منجر شد که جنایات
امپریالیستها بر ملا شوند. تصویرهای تکان دهنده ای از جنایات امپریالیسم آمریکا در
ویتنام بطور مرتب منتشر می شد. پاره کردن شکم اسراء و زنان باردار با چاقو، پرتاب
آنها از هلیکوپترهای نظامی آمریکائی به بیرون، تیرباران زنان و کودکان، پرتاب
بمبهای ناپالم برای سوزاندن مردم بر سر آنها، پرتاب بمبهای شیمیائی "عامل
نارنجی"(Agent Orange) بر جنگلها و مزارع مردم
تا با آلوده کردن آنها به سم شیمیائی و ریزش برگهای درختان و نابودی گیاهان به
مردم میلیونی که مقاومت می کردند بلای گرسنگی و بی آبی و بی غذائی را نازل کنند،
شکنجه های وحشیانه اسراء و رفتار ضد بشری و ضد کنوانسیون ژنو در مورد رفتار با
اسرای جنگی با آنها از جمله تصاویری بودند که وجدانهای انسانها را به طغیان
واداشته و در اعتراض به این همه وحشیگری ضد بشری آنها را به خیابانها می کشانید.
موجی از همبستگی بین المللی با خلق ویتنام و نفرت از وحشیگری امپریالیسم آمریکا
سراسر جهان را در برگرفت.
تُناژ بمب هایی که در منطقه
هندوچین توسط آمریکا انداخته شد بیش از دو
برابر میزان بمب هایی بود که توسط آمریکا و بریتانیا در جنگ جهانی دوم به کار رفته
بود. این گواه عمق فاجعه و بیرحمی امپریالیسم بود و هست.
در سال 1971 جان کری، وزیر خارجه اسبق
آمریکا در دوره ریاست جمهوری اوباما و
سرباز وقت ارتش این کشور، مقابل مجلس سنا تصدیق کرد که نیروهای آمریکایی در جنگ
ویتنام شخصا به اعمالی چون تجاوز، بریدن گوش، سر و شکنجه افراد با برق از طریق وصل
کردن کابل تلفنهای سیار به اندام تناسلی، مثله کردن و تیراندازی بیهدف به سوی
غیرنظامیان و سایر جنایات جنگی مرتکب شدهاند.
بر اساس گزارشها، ارتش آمریکا در این جنگ 75 میلیون و 700 هزار لیتر
«دیوکسین» بر جنگلهای ویتنام ریخت تا از پوشش جنگل که نیروهای ویتنام شمالی
برای استتار استفاده میکردند بکاهد.
آمریکا که در جنگ شکست خورده و ماهیتش روشن گشته و فشار اقتصادی کمرش را شکسته
بود در سال ١٩٧٣، درحالی
که جنگ موحش آمریکا علیه مردم ویتنام ادامه داشت، مجبور شد به مذاکره با
نمایندگان خلق ویتنام تن در دهد. مذاکرات میان هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی دولت
امریکا و وزیر امور خارجه دوره نیکسون و «له دوک تو»(دیپلمات ویتنامی و از اعضای
ارشد حزب کمونیست ویتنام) منجر به امضای «معاهده صلح پاریس» گردید، معاهدهای که
هیچگاه جامه عمل نپوشید. ولی این صلح نمائی آمریکا برای پرده پوشی بر جنایاتش بود
و با فشار آنها کمیته نوبل، جایزه صلح نوبل را به یک جنگ طلب و خونریز در جهان عطا
کرد تا چهره آمریکا را آرایش کند. کمیته نوبل، کیسینجر و دوک تو را برنده جایزه
صلح نوبل ١٩٧٣ اعلام نمود. له دوک تو از دریافت این جایزه زهرآلود ابا ورزیده، در
نامهای نوشت:
«از
امضای موافقتنامه پاریس تا کنون، دولت آمریکا و اداره سایگون به نقض موارد کلیدی این
موافقتنامه ادامه میدهند.... صلح واقعی تا کنون در ویتنام جنوبی متحقق نگردیده
است. بنابر این برای من ممکن نیست که جایزه صلح نوبل سال ١٩٧٣ را بپذیرم... زمانی
که به معاهده صلح پاریس احترام گذاشته شد، سلاحها خاموش شدند و صلح واقعی در
ویتنام جنوبی برقرار گردید، آن زمان میتوانم روی پذیرش جایزه غور نمایم.»
با
تفویض جایزه صلح به کیسینجر، برای نخستین بار در تاریخ جایزه نوبل، دو تن از اعضای
گزینش این کمیته به رسم اعتراض استعفا دادند. در عین حال، این عمل با اعتراضات
وسیع در سراسر جهان همگام گشت و دیگر آبروئی برای جایزه گزینشی صلح باقی نگذارد.
دو سال بعد ارتش آزادیبخش ویتنام عمال دست نشانده آمریکا را که جنگ را بدستور
ارباب ویتنامیزه کرده بودند به تسلیم واداشت و کشور ویتنام جنوبی از دست
استعمارگران آمریکائی در 30 آوریل 1975 رهائی یافت. تجربه نشان داد صلح
امپریالیستی قابل اعتماد نیست. صلح را تنها با قهر و جنگ انقلابی باید تامین
کرد.
ویتنام برای قربانیان ماده
شیمیایی "عامل نارنجی" از آمریکا درخواست غرامت کرد، ولی هرگز موفق به
دریافت غرامت نشد. همین آمریکا که برای گروگانگیری اعضاء سفارتخانه اش در ایران
میلیاردها دلار مال مردم میهن ما را بالا کشید حاضر نشد به مردم ویتنام برای
خساراتی که بر ضد همه موازین جهانی و بشری در ویتنام بوجود آورده بود خسارت بدهد.
روشن است که خسارت را باید به زور از حلقوم گرگهای وحشی بیرون کشید. امپریالیسم
داوطلبانه هرگز به هیچ تعهدی پایبندی ندارد. عامل نارنجی سمی قوی است که آمریکا
برای از بین بردن جنگلهای ویتنام جنوبی در ویتنام و کامبوج به کار برد. روزنامه
آلمانی زبان "زوددویچه سایتونگ" در 12 تا 13 ماه مارس 2005 خبر داد که
شکایت قربانیان سم "عامل نارنجی" از کارخانه شیمیائی آمریکائی در
نیویروک رد شد. یک قاضی دست پرورده دولت آمریکا در حکم دادگاه نوشت: "عامل
نارنجی سم نیست تا بشود استفاده از آن را در جنگ معادل جنایت جنگی دانست".
نام این قاضی منطقه ای جک بی واین شتاین در بروکلین بود. در اثر این ماده سمی مملو
از دیوکسین هنوز یک میلیون ویتنامی از تاثیراتش زجر می کشند. 26 ویتنامی در
نیویورک از دست کارخانه های شمیائی داو شمیکال و مونسانتو شکایت کرده بودند. آقای
قاضی استدلال می کرد که شاکیان نتوانسته اند ثابت کنند که بیماری ها و معلولیت شان
ناشی از استفاده از "عامل نارنجی" است. ولی جالب توجه حکم ناعادلانه این
آقای قاضی نیست که نسبت به سرنوشت یک میلیون انسان چون پای منافع شرکتهای آمریکائی
در میان است بی تفاوت است. جالب توجه سخنان وزیر رسمی دادگستری آمریکا به مثابه یک
مقام مسئول است. وی قبل از حکم دادگاه از قاضی خواست که: "شکایت قربانیان را
رد کند. اگر قرار باشد برای مخالفان سابق جنگِ آمریکا راه استفاده حقوقی با چنین
مطالبات مشابهی باز گردد، آنوقت قدرت رئیس جمهور آمریکا برای رهبری جنگ به نحو
خطرناکی محدود می شود". به زبان ساده برای روسای جمهور آمریکا مشکل خواهد شد
به جنایات جنگی دست بزنند. خلق ویتنام پوزه امپریالیسم آمریکا را به خاک مالید و
این درس بزرگی است که همه خلقهای جهان باید از آن بیاموزند. مردمی لیاقت آزادی و
حفظ غرور انسانی و ملی خود را دارند که حاضر باشند در راهش فداکاری کنند. خلق
ویتنام احترام همه مردم جهان را کسب کرده است.
***
نگاهی گذرا به فعالیتهای دانشجوئی در خارج
از کشور ونقش کنفدراسیون جهانی
بخشی از مقدمه کتاب "توفان
وکنفدراسیون"به مناسبت اولین سالگرد درگذشت رفیق فریدون منتقمی
به قلم رفیق فریدون منتقمی
کنگره کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان
ایرانی (اتحادیه ملی) در ژانویه 1962 در شهر پاریس برگذار شد. البته این کنگره
آغاز فعالیت دانشجوئی در خارج از ایران نبود. قبل از آن فعالیتهای دانشجوئی در
اروپا در کشورهای آلمان، اتریش، بریتانیا، سوئیس و فرانسه وجود داشتند.
کنگره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در
اروپا در شهر هایدلبرگ از 15 تا 18 آوریل 1960
برگزار شده بود که بسیاری به ویژه کمونیستها آنرا مبنای تاریخ تاسیس کنفدراسیون
میدانند. حتی این فعالیتها به دورههای قبلتر نیز بر میگردد. به عنوان مثال در
آلمان در شهر بن در آلمان غربی دانشجویان ایرانی دارای فعالیت دانشجوئی بودند و
بعدا سازمان دانشجویان ایرانی مقیم آلمان (سداما) که بیشتر در تحت نفوذ کمونیستها
(حزب توده ایران در آن دوران - توفان) قرار داشت و به ابتکار آنها پا گرفته بود،
فعالیت میکرد. ما به دوران رضا شاه و فعالیت دانشجویان ایرانی که تحت تاثیر و
نفوذ حزب کمونیست ایران بوده و در خارج فعالیت میکردند، بر نمیگردیم، زیرا از
اصل مسئله به دور خواهیم افتاد. این وظیفه را خوب است پژوهشگران مترقی و مسئولِ
آینده ایران در برنامه تحقیقات و بررسیهای خود قرار دهند. به یک سخن جنبش محصلین
و دانشجویان ایران همواره در زیر نفوذ کمونیستهای ایران بوده و بخشی از جنبش ملی
و دموکراتیک مردم ایران است. حتی در دورانی که جبهه ملی ایران از نظر عددی اکثریت
اعضاء هیأت دبیران کنفدراسیون را صاحب بود، بدنه کنفدراسیون دانشجویان در مجموع
سیاستهای چپ را پذیرا بود و مورد تائید قرار میداد. همین واقعیت بود که جبهه ملی
ایران را برای ممانعت از انزوا، به "چپ" میکشانید.
کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان
ایرانی (اتحادیه ملی) به مفهوم حقوقی، در حقیقت پس از پیوستن سازمان دانشجویان
ایرانی در آمریکا و سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی ایران به کنفدراسیون دانشجویان که موجود بود، از صورت
اروپائی به صورت جهانی در آمد.
تجلیل از مبارزات کنفدراسیون
کنفدراسیون جهانی، سازمان متشکل محصلین و
دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، مانند هر پدیده اجتماعی محصول مبارزهی تضادهای
درونی و مبارزات بیرونی آن است.
این سازمان در درجه نخست توسط مبارزات
درخشان بیرونی خود بر ضد سلطه و خودکامگی حکومت محمدرضا شاه شهرت و محبوبیت خویش
را در میان ایرانیان و خارجیان کسب کرد. تضاد این سازمانِ دموکراتیک، تودهای و
ضدامپریالیستی، تضادی آشتی ناپذیر با رژیم حاکم در ایران و امپریالیسم و صهیونیسم
جهانی بود. مضمون تمام مبارزات کنفدراسیون در سطوح بیرونی ملهم از آشتیناپذیری این
تضاد و تلاش در جهت حل آن به نفع مردم ایران و منطقه قرار داشت.
این سازمان موفقترین و رساترین صدای
اپوزیسیون دموکرات و ملی ایرانیان در خارج از کشور بوده و دامنه تاثیرات تبلیغاتاش
به مرور زمان در سراسر کره خاکی و پنج قاره گیتی نمایان گشت.
این سازمان در طی فعالیت خود قادر شد با
فعالیت، پشتکار و فداکاری اعضایش رژیم، دستنشانده محمدرضا شاه پهلوی را افشاء کند
و نشان دهد که ایران به پایگاه امپریالیسم در منطقه بدل شده و شاه با پذیرش
"آئین نیکسون" مبنی بر تقسیم مسئولیتها درمنطقه، با پرچم "ژاندارم
منطقه" ماموریت سرکوب خلقهای ظفار و شرکت در جنگ ویتنام را به عهده گرفته
است. کنفدراسیون جهانی چهره وابسته به امپریالیسم شاه را به عنوان رژیم دستنشانده
کودتای 28 مرداد سال 1332 به مردم جهان نشان داد. در نتیجه این مبارزات درخشان بود
که افکار عمومی در جهان متوجه شد که در ایران تمام حقوق دموکراتیک و مدنی انسانها
به زیر پا گذارده میشود و دستگاه جهنمی سرکوب ساواک بر جان و مال ناموس مردم مسلط
است. در ایرانِ پادشاهی نه انتخابات آزاد وجود داشت و نه مطبوعات و سازمانها و
اتحادیهها و گروههای مدنی آزاد. شاه موفق شده بود با کمک امپریالیسم و سرکوب
مردم به ویژه بعد از کودتای ننگین 28 مرداد، گورستانی از خاموشی در ایران
بیافریند. زندانیان سیاسی را در دادگاههای سربسته نظامی و حتی بدون وکیل مدافع و
یا وکلای مدافع خودفروخته و یا در تحت فشار محاکمه نموده و به چوبههای اعدام
ببندد. مبارزات کنفدراسیون و مردم ایران این گورستان خاموشان را به گورستان حکومت
پهلوی بدل کرد. مبارزات همهجانبه، پیگیر و گسترده و مستمر کنفدراسیون جهانی به
آن جا منجر شد که میلیونها مردم جهان با این سازمان دانشجوئی احساس همدردی و
تفاهم میکردند و زمانی که فریاد مردم ایران در نمایشات چند میلیونی برای سرنگونی
شاه به آسمان رفت، افکار عمومی مردم جهان با ما بود و مانع میشد از این که
امپریالیستها آشکارا به حمایت از رژیم منفور پهلوی بپردازند. این نقش تاریخی را
مسلما کنفدراسیون جهانی توانسته است در تاریخ سرنگونی رژیم محمدرضا شاه بازی کند.
کنفدراسیون جهانی در عین حال یک دوران
آموزشی و تربیتی برای نسل جوان دانشجویان ایرانی در خارج بود که آنها در دنیای
نسبتا آزاد غرب با مفاهیم علمی اجتماعی و ابزار اولیه مبارزات دموکراتیک و تشکلپذیری
و شیوه مبارزات دموکراتیک و سبک کار انقلابی در درون کنفدراسیون آشنا شدند. برای
کسب چنین دستآوردی باید از مکتب 15 سال مبارزه ملی- دموکراتیک کنفدراسیون جهانی
گذر میشد و در این مبارزه دانشجویان با روحیه دموکراتیک پرورش مییافتند. این درس
عمیق اجتماعی را تنها در روند مبارزه مشترک و همبسته میشد به دست آورد. این نقش
تاریخی کنفدراسیون جهانی را نباید فراموش کرد.
کنفدراسیون جهانی به عنوان یک سازمان ملی و
دموکراتیک، به عنوان سازمانی انقلابی از تاریخ مبارزات خلق ایران جدائی ناپذیر است
و باید همواره از آن تجلیل کرد، از دستآوردها، نکات قوت و ضعف آن آموخت. کنفدراسیون
مورد احترام مردم ایران قرار گرفت و جای ویژه خویش را در میان مبارزات مردم در
ایران باز کرد.
این مبارزات کنفدراسیون جهانی بیان روشن
مبارزه کنفدراسیون با دشمنان مردم ایران در جهت حل تضادهای بیرونی این سازمان بود.
ولی کنفدراسیون جهانی خود محصول مبارزهی
تضادهای درونی نیز بود. این مبارزه موجودیت کنفدراسیون با این مضمون انقلابی را
تولید میکرد. در درون کنفدراسیون نیز باید مبارزه اضداد در میگرفت، ولی این
مبارزه ماهیتا مبارزه میان تضادهای آشتیپذیر بود. این مبارزه درونی به ارتقاء سطح
کنفدراسیون منجر شده و وحدت درون آن را برای مبارزه موثر بیرونی تحکیم میبخشید.
ولی خود این مبارزه نیز باید از راههای صعب عبور میکرد و با نظریات نادرست و
انحرافی نیز باید مبارزه میشد تا توانائیهای کنفدراسیون به حدی برسد که از آن
سخن گفتیم. تاریخی که شما در مقابل خود دارید تاریخ مبارزات سیاسی درون کنفدراسیون
جهانی و تاریخ سرنوشت مبارزه این تضادهاست. در زمینه نخست، آثار چندی با کمبودهای
متعدد منتشر شده است که کم و بیش بیانگر مبارزات درخشان خارجی کنفدراسیون جهانی
است. ولی در زمینه مبارزه درونی که چگونه به آن منجر شده تا کنفدراسیون جهانی
بتواند به مدت 15 سال این راه دموکراتیک و انقلابی را ادامه دهد سندی تا کنون
منتشر نشده است. رسالت این امر را سازمان مارکسیستی- لنینیستی توفان به عهده گرفته
و مبارزان آینده را برای آموزش بیشتر در جریان این مبارزات درونی قرار میهد.
بدون درک از مبارزات درونی کنفدراسیون جهانی درک بازتاب این مبارزات در خارج از
کنفدراسیون از نظر علمی مقدور نیست. شکل گرفتن خصلتهای کنفدراسیون. اتفاقی نبودند
و محصول یک مبارزه مستمر درونی بود و این است که باید برای شناخت از تاریخ
کنفدراسیون جهانی در دو سطح حرکت کرد، بیرونی و درونی و هر دوی این سطوح را مورد
بررسی قرار داد.
***
چراکنگره بیستم حزب کمونیست اتحادجماهیر
شوروی سوسیالیستی آغازفروپاشی بود؟
درکتاب ؛«ازدیدارخویشتن" ، یادنامهِ
زندگیِ احسان طبری ،اودرباره"استالین"چنین مینویسد :
«دردوران
جنگ دوم جهانی نام استالین جهانگیرشد. من بااین نام ازسالهای فعالیت مخفی به
همراه دکتر"تقی ارانی" آشناشده بودم... بعدهاکه درزندان قصر
ازنبرد"استالین" علیه گروهِ چپ روها (به رهبری تروتسکی) وگروه راست ها
(به رهبری زینوویف وکامنف وبوخارین ورادک )مطلع شدیم ، اکثرِ ما افرادِ پنجاه وسه
نفر، جانب استالین راگرفتیم واورامدافعِ اصیلِ نظریاتِ لنین درساختمانِ جامعه ی
نوینِ سوسیالیستی شناختیم . . . پس ازتشکیل حزب توده ایران وجنگ میهنی بزرگِ مردمِ
شوروی علیه آلمان هیتلری ، شخصیت استالین ابهت ومحبوبیتی جهانگیریافت . چنانکه حتی
کارگران آمریکا به اولقب «Honest Joe» یعنی «یوسف باشرف» دادندوزدن مدال
استالین بین آنها مرسوم شد ، ولی بعدها
جنگ سرد این احساس را پامال کرد و روحیه شوروی ستیزی را برجامعه آمریکا حاکم ساخت .
. . . ازآنجاکه ۱۲سال ازکنگره ی ۱۸حزب گذشته بود ، اینک می بایست کنگره ۱۹ ، یعنی نخستین کنگره پس ازجنگ دوم جهانی
تشکیل شود . این درسال ۱۹۵۲ میلادی بود .آن موقع جمعی ازاعضای کمیته مرکزی
حزب توده ی ایران، دیگر در اثر مهاجرتِ تدریجی درمسکو گردآمده بودند . جلسه رهبری
درمهاجرت ، دکتررادمنش ومرا به عنوانِ نماینده برای شرکت درکنگره ۱۹ انتخاب کرد. ازتهران نیز بقراطی وقاسمی
وفروتن به همین منظور اعزام شدند و قرار شد هیئت نمایندگی پنج نفری ما درکنگره ۱۹ شرکت کند . این آخرین کنگره ای بودکه
استالین درآن شرکت داشت وروزگار دیگربه او فرصت نداد .
. . .
من به
راحتی میتوانستم استالین راساعت ها درچندگامی خودمشاهده کنم . . . استالین سخن نمی گفت وگوش می داد وپیپ می کشید . "
طبری دربخش دیگری ازاین کتاب مینویسد :
" . . . خادمان سر به زیر انسان وتاریخ رادوست
دارم. خودِ این جانب، به پندارخویش ، کوشیدم تا اززمره این خادمانِ مشتاق ولی
خاموشِ تاریخ باشم ، زیرا نه جراًت داشتم که به زمره قهرمانان به پیوندم ونه
باپستیِ چاکری سازگاریم بود . . . " !
ودرجای دیگرکتاب آمده ؛ ". . . داوری درباره ی خروشچف وسیاست
داخلی وخارجی اش درحدِ من نیست ."
پایان نقل قول ها
اعتراف آقای"طبری" مبنی براینکه
"نه جرات داشتم که به زمره ی قهرمانان به پیوندم" و "داوری درباره
ی خروشچف درحدِمن نیست"حکایت ازضعف وعدم قاطعیت لازم وی درتصمیم گیری های
حساس تاریخی دارد! اودراین کتاب"مائو"رامتهم میکندکه "شکاف بزرگی درجنبش انقلابی
بوجودآورد" اماخود ، کاری باسیاست داخلی وخارجی خروشچف ندارد وهیچگونه داوری
ویاموضع گیری رسمی علیه "سخنرانی محرمانه" خروشچف درکنگره ۲۰ و۲۲ درباره تزهای ضدانقلابی و
ضدمارکسیست-لنینیستی خروشچف به عمل نمی آوردوبه دلیل"نداشتن جراًت" نه
تنها دربرابراتهامات و سخنان بی شرمانه دلقکی بنام خروشچف درباره استالین بزرگ
سکوت میکند بلکه دررابطه با تزهای رویزیونیستی دارودسته خروشچف تحت عنوان دیکتاتوری
تمام خلقی وحزب تمام خلقی وغیره که ولوله دراحزاب مارکسیست- لنینیستی جهان
وحتی در خودحزب توده انداخت موضعی اختیار
نمیکندودرباره این بزرگترین انحراف و خیانت تاریخی که درنهایت موجد اصلی فروپاشی
شوروی سوسیالیستی استالینی گردید ، قلمی برصحیفه تاریخ نمی نگارد! علی الخصوص
شنیده وخوانده بود که درکنگره ۲۰ ، خروشچف ، استالین را"خودکامه
ای"نامیدکه "جنایتی به مراتب وحشتناکترازتزار"مرتکب شد!
دوران"سلطنت" او با"خون وترور"آمیخته بودورهبری استالین درجنگ
دوم جهانی چیزی در حد خیانت بودو . . . !؟
آقای طبری ویارانش حتما ازسخنرانی
چهارساعته خروشچف درکنگره ۲۰ واتهام زنی ودروغ پردازی های این دلقک علیه
استالین و از به اصطلاح کیش شخصیت استالین و از تفرقه وانشعاب در درون حزب توده و
جدا شدن رهبران با جراًت وقهرمان آن چون قاسمی ، فروتن وسغایی مطلع بودند و میدانستند که بورژوازی جهانی
ودیگرخائنین به سوسیالیسم نظیرتروتسکیست ها ، پس مانده های نازیسم ورویزیونیستهای
رنگارنگ دارند برطبل"پیروزی"میکوبندو با قدرت گیری خروشچف و دارودسته
اش در اتحادشوروی ، جهان به کام کاسه لیسان گردیده است اما با تمام اینها طبری
ویارانش سیاست مماشات وتسلیم پذیری رهبران شوروی ازخروشچف گرفته تاگورباچف درمقابل
امپریالیسم را دنبال کردندوآخرالامر هم شوروی بر بادرفت وهم رهبران حزب توده
دردفاع وپشتیبانی ازروحانیت مرتجع ، اسیرارتجاع مذهبی شدند . حزب توده دراتحادودنباله
روی بی چون وچرا با رویزیونیستهای شوروی ، ضربه هولناکی برجنبش انقلابی کارگری
جهان وبویژه ایران واردآوردندکه دراثرآن هنوزنیروهای انقلابی درایران کمرراست
نکردند !!
امروزه اگرچه "راه توده"
و"حزب توده" ودیگردنبال کنندگانشان درفضای مجازی قلم می زنند و گاهگاهی
سعی دراعاده حیثیت ازشخصیت استالین دارند ولی سیاست کلی شان هنوزهم همان سیاست
گذشته رویزیونیستی است!!
چه درس هایی میتوان از فاجعه کنگره بیشتم
واحیای سرمایه داری گرفت؟
تکیه بر اقتصاد و نفی
سیاست، ابزار فریبکاری رویزیونیستی
رویزیونیستها یک منطق
رویزیونیستی برای تسکین و تبرئه خود دارند و آن اینکه اگر مالکیت بر وسایل تولید
در دست دولتی باشد که خود را سوسیالیستی
جا بزند و یا بداند، این شرط کافی است تا ما آن دولت و آن کشور را سوسیالیستی
بنامیم. این تئوری جدا کردن متافیزیکی اقتصاد از سیاست، به این دلیل به کار گرفته
میشود که بروز انحرافات ایدئولوژیک و سیاسی در احزاب حاکمِ کشورهای
"سوسیالیستی واقعا موجود" را توجیه نماید و تغییر ماهیت حزب را به جامعه
و سیاست را به اقتصاد تسری ندهد. از دیدگاه آنها اتحاد جماهیر شوروی فرونپاشید،
زیرا فروپاشی امری است که از درون اتفاق میافتد، بلکه تخریب شد، زیرا امر تخریب
از بیرون اتفاق میافتد. به همین جهت اتحاد جماهیر شوروی تا آخرین لحظهایکه
مالکیت دولتی بر وسایل تولید در آن حاکم بود سوسیالیستی باقی مانده بود. این امر
یعنی اینکه شوروی تا روی کار آمدن بوریس یلتسین "کمونیست مسکوئی" و تا روزی که وی حزب "کمونیست" اتحاد
جماهیر شوروی را ممنوع کرد کشوری سوسیالیستی بود!!؟؟. این نظریه که سرمایهداری
دولتی را سوسیالیسم جامیزند، جدید نیست، انگلس این نظریه را سوسیالیسم کاذب
نامید.
لنین بارها در رابطه
با تفکرات اکونومیستی، در مبارزه با درک مکانیکی از ماتریالیسم بیان کرده است که
"سیاست بیان متمرکز اقتصاد است". در این بیان، اقتصاد زیر بنا و سیاست
روبناست، ولی سیاست روبنای منفعل نیست، روبنائی است که در رهبری زیربنا و هدایت آن
تاثیر مهم و قطعی ایفاء میکند. درک مکانیکی از رابطه سیاست و اقتصاد به آنجا میکشد
که ما به امر تحول خودبخوی جامعه بدون شرکت و مبارزه تودهها در این عرصه معتقد
شویم و سرنوشت تحول اقتصادی جامعه را چون
وحی مُنزَل بپذیریم. مارکس و انگلس از مبارزه طبقاتی به عنوان نیروی محرکه تکامل
تاریخ اجتماع بشری صحبت میکنند. این مبارزه که به درگیری و انقلابات اجتماعی منجر
میشود و به تسخیر قدرت سیاسی میانجامد، یک امر سیاسی است. البته مبارزه طبقاتی
در سه عرصه سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی صورت میگیرد، ولی عنصر فعال و رهنما در این
مبارزه سیاست است. سیاست است که فورا نشان میدهد خواست طبقاتی اقتصادی
کدام است و از جانب کدام طبقه اجتماعی بیان میشود. اقتصاد حضورش را، هویتش را در
لباس سیاست بیان میکند. وقتی کارگران برای افزایش دستمزد اعتصاب میکنند و این یک
خواست اقتصادی است و ریشه های اقتصادی دارد، تنها با رهبری سیاسیِ کاردان و متبحر
میتوانند به همه و یا پاره ای از مطالبات خویش برسند. تنها سیاست صحیح کارگری
است که آنها را در اتحادیههای خویش برای مبارزه به خاطر بهبود شرایط زندگی متشکل
میکند.
یک عده از این حکم
اساسی که اقتصاد زیربنا و سیاست روبناست مُخده ای ساختهاند تا با لَم دادن به آن
و نوشیدن چای، در وصف انتظار ذکر بگیرند، شعر بسرایند و به گپزنیهای روشنفکرانه
و اظهار فضلهای "مرعوب کننده" متوسل شوند و بر مبارزه سیاسی و طبقاتی
خط بطلان بکشند و یا حداقل آنرا بیاهمیت جلوه داده با این توجیه تبلیغاتی که گویا
وظیفه ما با الهام از زیربنائی بودن اقتصاد، انتظار کشیدن و نظارت کردن برحکم قطعی
تکامل اقتصادی است. تاریخ جوامع انسانی آنها، تاریخ مبارزه طبقاتیِ اقتصادی است و
نه تاریخ مبارزه طبقاتی برای کسب قدرت سیاسی و تغییرات بنیادی در جامعه. آنها درک
نمیکنند که اقتصاد تنها در مرحله نهائی و در فرجام کار با گذار از سدها و عقب
نشینیهای گذرا راه به جلو میگشاید و این راه گشائی بدون حرکت تودهها که خود
بخشی از این تحول زیربنائی اقتصادی هستند و در قالب نیروهای مولده نقش خویش را
ایفاء میکنند، امکان پذیر نیست. گذار به مرحله سوسیالیستی اقتصاد بدون رهبری
سیاسی ممکن نیست. این یعنی رشد جبری اقتصاد و تکامل آن که هرگز خودبخودی بدون
مبارزه طبقاتی سیاسی به سوسیالیسم نمیرسد.
اعتقاد به جبر و
دترمینیسم مکانیکی که اقتصاد چون لوکوموتیوی راه میافتد و همه موانع را از سر راه
برمیدارد تا سوسیالیسم مستقر شود خواب و خیالی بیش نیست و مفهومی جز تعطیل مبارزه
طبقاتی ندارد. ما در هیچ دورهای از جوشش تحولات بنیادی جامعه، با غیبت مردم در
عرصه تاریخ روبرو نیستیم، بلکه برعکس این حضور مردم و مبارزه سیاسی آنهاست که
مناسبات گذشته را نابود ساخته و مناسباتی نوینی خلق میکند تا در قالب آن، اقتصادِ
تحت فشار و در زندانِ مناسباتِ کهنه تولیدی، پوسته خارجی خود را بشکافد و مجددا
رشد کرده و شکوفا شود. در این مبارزه سیاسی است که تضاد روبنا با زیر بنا حل میگردد،
در این مبارزه است که در اثر تشدید تضاد میان رشد نیروهای مولده و مناسبات تولیدی
کهنه حاکم، نیروهای مولده برای گام نهادن به مرحله بعدی تحول، زنجیر اسارت این
مناسبات تنگ و کهن را پاره میکنند و جامعه را به پیش میرانند، تا راه رشد
نیروهای مولده باز شود، تولید مجددا توسعه یابد و به بهبود شرایط زندگی و به
نیازهای ضروری جامعه پاسخ دهد. در غیر این صورت بربریت جایگزین این بی توجهی و یا
شکست میشود. سوسیالیسم یا بربریت از همین اصل نتیجه میشود. سرمایهداری از دور
باطلِ ورشکستگی، رشد، بحران، جنگ و نابودی نیروهای مولده و بازتولید آنها نمیتواند
بیرون بیاید.
با اعتقاد به این حکم
صحیح که انقلاب یک امر سیاسی است و در درجه نخست ماهیت هر انقلابی با توجه
به ماهیت سیاست رهبران و طبقهای تعیین میشود که این قدرت سیاسی را در دست دارند،
درک میکنیم که سیاستِ حاکمیتِ نو اقتصاد را بهدنبال خود خواهد کشید. این واقعیت
بهویژه در دروان سوسیالیسم برجسته میگردد، زیرا رهبری اقتصاد در دوران
سوسیالیسم آگاهانه است. اینکه در جامعهای مالکیت دولتی بر وسایل تولید حاکم
باشد و یا تعاونیهای دولتی وجود داشته باشند، هنوز نمیتوان از ماهیت سوسیالیستی
دولت و قدرت سیاسی سوسیالیستی در آن کشور نام برد. رویزیونیستهای سراسر جهان که با
نفی این حکم مارکسیستی، ماهیت شوروی رویزیونیستی را، علیرغم وجود دولت و حزبِ
حاکمِ رویزیونیستی در آن کشور، تنها به صرف وجود مالکیت دولتی، یک کشور سوسیالیستی
جا میزدند، برای نخستین بار در ماجرای چکسلاواکی که رهبران حزب رویزیونیستی
چکسلاواکی از جمله الکساندر دوبچک نظریات خروشچف را البته بدون پذیرش اسارت شوروی
اجراء کردند، ناچار شدند، بر این حکم درست صحه بگذارند که میتواند در یک کشور،
علیرغم وجود مالکیت دولتی بر وسایل تولید و وجود تعاونیهای دولتی و اشتراکی در
توزیع، سوسیالیسم تغییر ماهیت دهد. زیرا این تغییر در حزب و در سیاست است و بههمین
اعتبار در آن زمان دیگر دولت الکساندر دوبچک را دولت سوسیالیستی نمیدانستند و به
چکسلاواکی تجاوز کردند. این آغاز پیدایش و عملکرد سوسیال-امپریالیسم شوروی بود که
شوروی نه برای دفاع از سوسیالیسم، بلکه برای به زیر سلطه درآوردن چکسلاواکی به آن
کشور حمله کرد. زمانی که رویزیونیستهای حزب توده در گذشته در مسئله چکسلاواکی با
وضعیت غیرمنتظره روبرو شدند که کشوری "سوسیالیستی" بیکباره از درون، غیر
سوسیالیستی شود، و این مغایر تبلیغاتشان تا به آن روز بود، در برخورد به مورد کشور
چین با احتیاط بیشتری عمل کردند و این "شناخت جدید" خود را برای ارزیابی
از ماهیت جامعه چین در زمان وجود اختلافات ایدئولوژیک در عرصه جهانی به کمک گرفتند
و چین سوسیالیستی را در زمانی که مصالحشان ایجاب میکرد، یک کشور غیر سوسیالیستی
خواندند. این ارزیابی رویزیونیستها مغایر ادعاهای قبلی آنها مبنی بر آن بود که از
نظر زیربنای اقتصادی دولتی هنوز مناسبات تولید سوسیالیستی در کشور چین حاکم است.
در ارزیابی رویزیونیستها برای مبارزه با چین سوسیالیستی، به عامل سیاسی بهیکباره
نقش تعیین کننده داده میشود، ناگهان ماهیت حزب است که ماهیت دولت را تعیین میکند
و نه مالکیت دولتی بر اقتصاد متمرکز دولتی. به اسناد زیر در این زمینه توجه
کنید.
حزب توده ایران در
نشریه دنیا سال چهاردهم شماره 2 مورخ 1352 در مقالهای تحت عنوان "سیاست
مائوئیستها و واقعیت" از جمله در مورد جمهوری تودهای چین در زمان وجود
اختلافات در جنبش کمونیستی چنین نوشت:
"سیاست خارجی
ارتجاعی رهبری چین با سیاست داخلی ضد مارکسیستی همروند است"(صفحه 47)
حزب توده با این حکم
بیان کرد که چین کشوری ضد مارکسیستی بوده علیرغم اینکه در این کشور وسایل تولید در
مالکیت دولت است. اتفاقا رویزیونیستها صرفنظر از ماهیت بحث با رفقای چینی در عرصه
اختلافات ایدئولوژیک، به درستی اشاره میکنند که ماهیت سوسیالیسم از ماهیت دولت و
حزب ناشی میشود و نه از شکل مالکیت دولتی. آنها در تکمیل همین نظریه در صفحه 49
افزودند:
"تجربه دوران
اخیر صحت این ارزیابی را نشان داد. در جمهوری تودهای چین پروسه مسخ شدن نظام
اجتماعی سوسیالیستی عمیقتر میشود"
و آنوقت در صفحه 59 این پرسش را مطرح میکنند
که:
"آیا چین یک
کشور سوسیالیستی است؟"
و خود پاسخ میدهند:
"واقعیتهای
زندگی چین نشان میدهد که تغییرات کنونی در جمهوری تودهای چین در مسیر تکامل
سوسیالیستی نبوده، بلکه در جهت تحکیم رژیم ضد تودهای مائوئیستی انجام میگیرد."
و سپس بعد از نگارش مطالب گوناگون در مورد
اقتصاد چین و غیره این مبحث را با عبارت زیر ختم میکنند:
"بهطور کلی
سیاستی که مائوئیستها از آن پیروی میکنند، محلی برای این امید باقی نمیگذارد که
موجدین این سیاست در آینده نزدیک به مسیر تکامل پیگیر سوسیالیستی بازگردند. تردیدی
نیست که بقای اشکال مالکیت دولتی و تعاونی، امکان تکامل جامعه چین را در مسیر سوسیالیستی
بهطورعینی تامین میکند. ولی این امکان فقط در صورتی میتواند تحقق یابد که
سیاست اقتصادی رهبران چین واقعا سوسیالیستی باشد."(تکیه از توفان).
رویزیونیستهای حزب
توده ایران در آن دوران نمیتوانستند پیشگوئی کنند که بیان این حکم درست بعد از
تجربه چکسلاواکی روزی گریبان آنها را میگیرد. سقوط شوروی سوسیال امپریالیستی،
ریزش افکار رویزیونیستی را به دنبال داشت. اگر سیر حوادث به نحوی پیش نمیرفت که
رویزیونیستها برملا شوند، میشد بر همه این رویدادها پرده فراموشی کشید. ولی از
بخت بد رویزیونیستهای ایرانی و غیر ایرانی، کشور شوروی با حزب رویزیونیستی
خروشچفی سقوط کرد و این علیرغم آن بود که تا قبل از روز سقوط، هنوز در مجموع وسایل
تولید در دست دولت قرار داشت و مالکیت دولتی در شوروی حاکم بود. رویزیونیستها که
در برخورد به چین بر یک حکم اساسی تکیه میکردند که سیاست بر اقتصاد فرمان میراند
و ماهیت آنرا تعیین میکند و به همین اعتبار چین دیگر سوسیالیستی نبود، با سقوط
شوروی چنان دچار تناقض شدهاند که نمیتوانند توجیهی برای اشتباهات تئوریک و سیاسی
خویش پیدا کنند و به یک توضیح منطقیِ مطلوب و در مضمون خود روشن برسند. تنها توضیح
روشن و بدون تناقض این است که حزب کمونیست شوروی بعد از پذیرش نظریات رویزیونیست
خروشچفی دیگر حزب کمونیستی نبوده بلکه در عمل از نظریات و منافع بورژوازی نوخاسته
شوروی دفاع میکرده است. سقوط شوروی محصول سقوط حزب کمونیست شوروی به منجلاب
رویزیونیست بوده است و نه برعکس. این سقوط حزب بود که سقوط شوروی سوسیالیستی را به
دنبال داشت و نه اینکه سقوط شوروی به سقوط حزب "کمونیست" منجر شد. این
حزب رویزیونیست تمام خلقی خروشچفی در اتحاد جماهیر شوروی بود که از همان روز نخستِ
نفوذِ رویزیونیسم، روند مسخ شدن نظام اجتماعی سوسیالیستی را عمیقتر کرد تا آن
که شوروی را نابود ساخت. گورباچف، یلتسین و پوتین فرزندان خلف خروشچف بودند.
***
باید از تاریخ درس گرفت
بیش از١٩ ماه است ملتی در جلو چشم جهانیان
و درمحاصره اقتصادی و نطامی و بمباران ضد بشری درحال سلاخی است. بورژوازی
امپریالیستی با توسل به تمام ابزار های مرگبار رسانه ای، «حقوق بشری» ،تسلیحاتی و
فاشیستی و لخت ومسخ کردن وجدان بخش عظیم مردم جهان بویژه در ممالک «متمدن و پیشرفته» به عادی سازی فاشیسم و احیای
نازیسم مشغول است.
ارزش زندگی انسان روز به روز کمتر میشود،
چیزی که سیاست نسلکشی اسرائیل به وضوح نشان میدهد. «جامعه جهانی» در برابر
تجاوزگری اسرائیل همان انفعالی را نشان میدهد که در برابر نازیها قبل از روی
کارآمدن حکومت فاشیستی هیتلر نشان داده
بود.
در دهه ۱۹۳۰ آنها یونیفرم میپوشیدند، امروز کت و
شلوار بر تن دارند. اما نگرش آنها به انسان و جهتگیری سیاسیشان همان است:
"سیاستی برای تفرقه، برای توجیه نظام سرمایهداری
و امپریالیستی، و برای سرکوب طبقه کارگر وخلقهای جهان . "
متاسفانه اگر تراژدی جنگ جهانی دوم امروز
تکرار شود، بخاطر فقدان دول سوسیالیستی
بطور مشخص جنبش نیرومند کمونیستی وکارگری، آینده تیره و تاریکی را برای ما ترسیم می کند.
اما میتوان مانع چنین سناریو وحشتناک
وجنگی شد و آن را به تاخیر انداخت و ازآن ممانعت به عمل آورد. می توان
درمقابل صهیونیسم این ابزار فاشیستی ارتش
متجاوز غرب تحت رهبری آمریکا و ناتو متحد شد وبا به میدان آوردن وسیعترین توده های
حامی صلح خواهان انحلال ناتو و اضمحلال رژیم آپارتاید صهیونیستی اسرائیل ودهنه زدن
به امپریالیسم جنایتکار وجنگ طلب آمریکا شد.
اکنون نطفه های چنین جبهه نیرومندی درسراسر
جهان در بیش از ٢۵ هزار شهر جهان علیه رژیم نازی صهیونیستی وعلیه نسل کشی فاشیستی در غزه بسته شده و بیش از ١٩ ماه است که ادامه دارد.
با تقویت حزبیت لنینی، با حمایت از جنبش
های ضد استعماری و ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی و مقابله با نئولیبرالیسم افسارگسیخته
وعروج دولت های راسیستی و نیروهای فاشیستی
که با توسل به خارجی ستیزی و اسلام هراسی به شستشوی مغزی افکار عمومی مشغولند،
ایستاد و با دفاع از دست آوردهای طبقه
کارگر متحد شد و با شعار بسیج کننده صلح و آزادی و احترام به حقوق بشر و حقوق ملل
از فاجعه جنگ جهانی و فاشیسم واحیای نازیسم ممانعت به عمل آورد.
اری می توان مردم را با شعارهای منطقی و
قابل فهم و با پرهیز از سکتاریسم وفرقه گرایی وچپ رویهای کودکانه که درخدمت راست
های افراطی است، متحد کرد و جلوی این روند دهشتناک را گرفت. باید نشان دهیم که از
تاریخ درس گرفتهایم.
اپوزیسیونی که مرزبندی روشن با امپریالیسم و صهیونیسم ندارد دست دراز شده آ نهاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر