مقالات توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره ۳۰۰ اسفند ماه۱۴۰۳
را ملاحظه فرمائید
***
شعار صحیح در شرایط امروز کدام است؟
کدام تضاد عمده است؟
از زمان روی کارآمدن ترامپ و فرمان فشارحداکثری وتهدید بمباران ایران، مجددا بحث شدیدی در مورد انتخاب شعار مناسب و صحیح در شرایط کنونی در میان اپوزیسیون ایران در گرفته است.
عده ای از این اپوزیسیون که باید از آنها به عنوان خودفروخته و جاسوس صحبت کرد، طرفدار تجاوز امپریالیسم و صهیونیسم به ایران بوده و از سخنان نتانیاهو و ترامپ الهام میگیرند که فرد اخیر میخواهد "ملت تروریست" و کشور ایران را نابود سازد واز ایران ویرانهای به جای بگذارد که در آن رژیم جمهوری اسلامی برسرکار نباشد. این عده که به آمریکا گوشه چشمی دارند به مردم ایران توصیه میکنند: وقتی تجاوز به ایران شروع شد آنها نیز مسلح شوند ورژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. شعار آنها سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در زمان تجاوزاسرائیل به ایران است.
فرقه مجاهدین رجوی،حزب کمونیست کارگری(تقوایی)،سازمان فدائیان (اقلیت)،حزب کمونیست کردستان ایران(ابراهیم علیزاده)، سازمان راه کارگر وتک وتوک گروه های شبه تروتسکیستی بر این نظرند. این گروه های بی هویت فوریترین وظیفهای که در برابر کارگران و زحمتکشان ایران قراردادند، تسویهحساب با هرگونه ارتجاع، از طریق سرنگونی ارتجاع و مذهبی حاکم بر ایران و استقرار حکومت شورایی کارگران است!!
ناگفته پیداست که این گروه ها در عمل نه قادرند با امپریالیسم آمریکا واسرائیل تسویه حساب کنند و "حکومت شورائی کارگران و زحمتکشان" را در فردای تجاوز اسرائیل و با رضایت آنها مستقر سازند و نه قادر است رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون سازند- چه اگر قادر بود و میتوانست، چهل وشش سال مردم ایران را به انتظار نگه نمیداشت و کار تسویه حسابش را به پایان میرساند.
پس درعمل این شعار که به صور گوناگون از جمله "ایجاد جبهه سوم بر علیه جنگ و نه به جمهوری اسلامی " ویا سرنگون باد جمهوری اسلامی و درشکل تعدیل شده و روپوشیده وعوامفریبانه "نه به جنگ- نه به جمهوری اسلامی"، "نه به جنگ- نه به استبداد" و... بیان میگردد تنها یک معنی عملی دارد و آن اینکه چه در آستانه حمله رژیم صهیونیستی و با متحدانش به ایران و چه حین تجاوز آنها به کشور ما، وظیفه نیروهای انقلابی و مردم ایران این است که به خیابانها ریخته و بدور شعار "نه به رژیم سرکوبگر سرمایه " متحد شوند تا بتوانند با قوای متجاوز اجنبی مبارزه کنند. در خارج از کشور شکل مشخص این مبارزه برای این نیروهای "براندازیخواه" به این صورت است که وقتی خطر تجاوز خارجی تشدید میشود به جای برگزاری تظاهرات اعتراضی در مقابل سفارتخانه های آمریکا واسرائیل در اعتراض به تجاوز نظامی به ایران، به تظاهرات اعتراضی در مقابل سفارت ایران برای رفع دیکتاتوری و تحقق حقوق بشر اقدام میکنند که معنای دیگری ندارد که خوراک تبلیغاتی لازم را برای رسانههای امپریالیستی فراهم گردانند و به افکار عمومی خارج تزریق کنند که تحت تاثیر خطر تجاوز به ایران قرار نگیرند و در تظاهرات ضد صهیونیستی وممانعت از جنگ تجاوزکارانه شرکت نکنند، بلکه بدانند که رژیم جمهوری اسلامی که رژیمی مستبد و ضد بشر است باید به هر قیمت سرنگون شود. آنها از مردم میخواهند به حمایت از خواستههای "دموکراتیک" آنها برخاسته و بپذیرند که آنها نیز برای تحقق حقوق بشر و ایجاد دموکراسی در ایران نباید در جنبش صلح و ضد جنگ شرکت کرده، بلکه باید علیه جمهوری اسلامی و سرنگونیش مبارزه کنند. اگر ما این گروهها را ریاکار وشارلاتان ندانیم و به صمیمیت در نظریاتشان معتقد باشیم، باید بپذیریم که قصد آنها این است که همه مردم جهان را به جلوی سفارت خانه های ایران بکشانند که برای تحقق "حقوق بشر" و رفع "دیکتاتوری در ایران" مبارزه کنند. آیا این اقدام "صمیمانه" معنایی بجز این دارد که آنها خواهان تضعیف جنبش ضد رژیم صهیونیستی اسرائیل که بیش از یکسال در سراسر جهان جریان دارد تا مانع کشتار مردم غزه شوند وآتش بس پایداربوجود آید شوند و با ایجاد جبهه وسیع "ضد رژیم ایران " مترصدند نظرها را از جنگ تجاوزکارانه به ایران منحرف کنند؟ آیا این اقدام آنها معنائی به غیر از آن دارد که مسئله تجاوز به ایران و نابودی ایران برای آنها نقش بی اهمیت و درجه چندم بازی میکند؟
گروه دیگری از اپوزیسیون ارتجاعی نظیر سلطنت طلبان که بی پرده ووقیحانه خواهان بمباران زیر ساخت های ایران هستند، رژیم جمهوری اسلامی را مسئول اصلی تشنج در منطقه و تهدید صلح جهان، سازنده موشک و نیروگاه "غیر ضروری" هستهای - یعنی همان تهمتهای رژیم قصاب نتانیاهو – دونالد ترامپ - به ایران- میدانند. آنها در این شرایط مشخص برای منحرف کردن افکار عمومی سیاههای از تبهکاریها، نقض حقوق بشر، سرکوب مخالفان، تحقیر زنان و.... توسط رژیم جمهوری اسلامی را که غیر قابل انکار است منتشر میکنند تا زمینه فکری توجیه تجاوز رژیم صهیونیستی اسرائیل و امپریالیسم آمریکا به ایران را بیآفرینند. اینکه جمهوری اسلامی فاسد و ضد کارگر و ضد مردم ایران است وهیچ وقعی به مطالبات مردم نمی گذارد امری مربوط به امروز نیست، ولی اینکه خطر جنگ ایران را تهدید به ویرانی میکند مسئله روز است و نمیتوان خود را در پشت عملکرد چهل وشش ساله رژیم پنهان کرد تا بشود در مورد خطر بالفعل تجاوز اسرائیل وآمریکا به ایران سکوت اختیار نمود به این امید که امپریالیسم به آنها گوشه چشمی داشته باشد. نمی شود مانند برخی موذیانه بیان کرد "راه برونرفت از بحران" مبارزه علیه جمهوری اسلامی و سکوت در مقابل تجاوز، قلدری و زورگوئی اسرائیل و آمریکا ویا درخواست مستقیم از آنها برای سرنگونی باشد.
باید دانست اگر اسرائیل تروریست و آدمکش با یاری آمریکا به ایران تجاوز کند این اقدام را برای تحقق حقوق بشر در ایران انجام نمیدهد. برای آزادی احزاب واجتماعات و استقلال و دمکراسی و آزادی سندیکاهای کارگری نیست. کند. حمل به ایران به تساوی حقوق اجتماعی زنان با مردان نمی انجامد ونئولیبرالیسم و فقر هم ازبین نمی رود و آبادانی صورت نخواهد گرفت.، بلکه برعکس ایران را ویران میکند همانطور که غزه را ویران کرد ، لبنان را با خاک یکسان کرد .در ایران اشغالی همه اپوزیسیون، بجز جاسوسان روشن امپریالیسم و صهیونیسم تحت تعقیب خواهند بود و به تعداد زندانهای کنونی ایران، ابوغریبها و گوانتاناموها نیز افزوده خواهند گشت. فقط مشتی دیوانه میتوانند تصور کنند که در زمان بمباران ایران و فضای فرار ووحشت وترس می توان به سازماندهی مردم برای استقرار حکومت دمکراتیک و شورایی دست زد. فقط دیوانگان ومشتی مزدور میتوانند تصور کنند که طبقه کارگر و یا مردم به میدان می آیند وبا ادامه انقلاب" زن زندگی آزادی" و سرنگونی رژیم درمیدان آزادی به جشن و پایکوبی می پردازند.
سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی که یک شعار استراتژیک است، تنها وظیفه مردم ایران و نه قوای آدمخوار صهیونیستی است و این سرنگونی نه فقط به خاطر نفس سرنگونی و یا خونخواهی و انتقامجوئی، بلکه به خاطر آن صورت میگیرد که در ایران کاملا حقوق و آزادیهای دموکراتیک به رسمیت شناخته شوند، احزاب آزاد گردند، سندیکاهای مستقل کارگری مجاز به تاسیس و مبارزه باشند، خصوصی سازیهای امپریالیستی برطرف شوند، بازرگانی خارجی و بانکها دولتی گشته و دست تجار خونخوار از جان وتن مردم دور شود و... سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی که یک شعار مرحلهای است باید حداقل دارای یک مضمون انقلابی و دموکراتیک باشد که این مضمون با تجاوز امپریالیسم آمریکا به ایران تامین نمیگردد فقط تحقق آرزوهای مردم را به تاخیر میاندازد.
هر نیروی سیاسی اگر بخواهد جدی تلقی شود باید با تحلیل علمی به تعیین شعارهای خویش بپردازد و نه اینکه متاثر از سونامی تبلیغاتی رسانههای لوسآنجلسی، بی بی سی، دویچه وله، رادیو فرانسه، اسرائیل اینترناشنال وصدای آمریکا و... اتخاذ موضع کند. برای حل تضادهائی که در مقابل ما قرار گرفتهاند همواره باید آن تضادِ یگانه عمده را یافت که حل سایر تضادها به حل آن وابسته است و یا به تعبیر لنین و استالین باید در درون سلسله زنجیر آن حلقه اساسی را پیدا کرد که با تکان دادن آن قادر شد همه زنجیر را به حرکت درآورد. نظریه علمی مارکسیستی میگوید هرگاه روندی حاوی تضادهای متعددی باشد، یکی از آنها ناگزیر تضاد عمده خواهد بود که دارای نقش عمده و تعیین کننده است، در حالیکه سایر تضادها دارای نقش درجه دوم و تبعی هستند و حلشان وابسته به حل تضاد عمده است.
اگر از این دیدگاه مارکسیستی حرکت نشود، آنوقت هر کس از ظن خود یار من میشود و به اندازه تضادهای موجود که کم هم نیستند شعار و راه حل سیاسی ارائه میدهد. پرسش این است که در شرایط تجاوز به ایران و یا سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی توسط اسرائیل و آمریکا که عدهای آن را جار می زنندد، کدام تضاد و شعار عمده است که ما با توسل با آن می توانیم با بسیج افکار عمومی در راهمان توفیق یابیم. بنظر حزب ما تضاد با رژیم جنگ طلب اسرائیل و اربابش آمریکا و خطر بمباران زیر ساخت ایران عمده است. و نخست باید به حل آن پرداخت. سایر تضادها تحت الشعاع حل این تضاد عمده قرا ر میگیرند. روشن است که پیروزی و موفقیت امپریالیسم آمریکا وصهیونیسم و متحدانشان در ایران قرنها کشور ایران را به عقب پرتاب کرده و ایران را به مستعمره آمریکا بدل میکند. سرکوبی که آنها در پیش میگیرند سرکوب فردی نیست کشتار و غارت جمعی است در حالیکه مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی در شرایط نبود جنگ وتحریم و تجاوز به مراتب سهلتر و کم خطرتر برای مردم ایران است و امکان مبارزه دموکراتیک و سرانجام به زیر کشیدن انقلابی رژیم سرمایه داری را به دست مردم ایران افزایش میدهد. هر چه صهیونیسم وامپریالیسم فشارشان را بیشتر میکنند، بطور عینی به نفع جمهوری اسلامی تمام میشود. با توجه به این ارزیابی شعارهای مبارزه نیز باید طوری تعیین شوند که بیانگر حل تضاد عمده در جامعه باشند. باید همه را برای حل این تضاد بسیج کرد و همه نیرو را در این جهت بهکار برد. وقتی شعار مشخص بوده و موجب تردید و آشفتهفکری مردم نشود، آنها میدانند در عمل چه باید بکنند. دورنمای آنها روشن است. دشمن روشن است و لذا جهت فرود آوردن ضربه اصلی مشخص است. شعار درست، رهنمود مشخص به مردم میدهد و مانع میشود که نیروی آنها به هرز رود. منظور از تعیین شعارها، انجام یک اقدام تشریفاتی نیست، بلکه ایجاد تمرکز نیرو برای تحقق هدف معین و مشخص است. شعارهای بزدلانه و بی بووخاصیت نظیر "نه به جنگ و نه به دیکتاتوری" نه به جمهوری اسلامی با تناقضات گوناگون راهگشا نخواهد بود به نفع امپریالیسم و صهیونیسم است.یک شعار "همه پسند" بورژوائی بوده که فقط موجب تفرقه و آشفته فکری و در عرصه مبارزه باعث بیعملی مردم میشود که نمیدانند سرانجام چه عمل مشخصی را باید انجام دهند. همین سیاست خائنانه را حزب رویزیونیست عراق پیاده کرد و با آمریکای اشغالگر و تبهکار همآوا شد و به تجاوز و سرنگونی صدام لبیک گفت.جهت مبارزه باید روشن و شفاف باشد. نه به جنگ تجاوزکارانه رژیم نسل کش صهیونیست !نه به نسل کشی درغزه! زنده باد همبستگی خلقهای منطقه علیه صهیونیسم و امپریالیسم!... دستها ازایران کوتاه باد !اینهاست شعار حزب ما در شرایط کنونی.
***
همدستی با امپریالیسم و صهیونیسم برضد حق تعیین سرنوشت ملل منطقه است
لنین دراثرارزشمندش، امپریالیسم را بالاترین مرحله سرمایه داری، سرمایه داری که به انحصار رسیده تعریف کرده است.
امروز قدرتمندترین وخطرناکترین امپریالیسم حداقل در عرصه نظامی امپریالیسم آمریکاست. این ابرقدرت امپریالیستی اگر برنامهریزی نکند، اگر دسیسه و توطئه ننماید، اگر دوراندیشانه تا آنجا که مغز طبقاتیش مجاز میدارد، نیاندیشد، اگر برای اجرای نیات شومش هزینههای ضروری را نپردازد، آموزشهای لازم را به عمال دستآموزش ندهد، دستگاه عظیم دروغپراکنی خویش را بهکار نیاندازد و به شستشوی مغزی و انحراف افکار عمومی نپردازد و اگر... آنوقت دیگرابرقدرت امپریالیستی نیست، آنوقت دیگر ماهیت تجاوزکارانه و غارتگرانه نداشته و ذاتش ارتجاعی و خبیث نخواهد بود.
امپریالیسم آمریکا همواره در بعد از جنگ جهانی دوم در همه نقاط دنیا برای سرنگونی حکومتهای غیرکمونیستی "نامطلوب" که برای استقلال خویش مبارزه میکردهاند با دسیسه و کودتا؛ دخالت آشکار؛ سند سازی؛ جعل اخبار؛ حمله نظامی؛ اعزام مزدوران سیا برای خرابکاری؛ ایجاد گروههای شبه نظامی و نظامی از مزدوران کشورهای همسایه و یا خودفروختگان بومی اقدام کرده است. برادران دالس سرآمد این کار بودند و در دوران حکومت آیزنهاور تا توانستند در دنیا به آدمکشی دست زدند. تاریخ مکتوب سرشار از این همه جنایت است. کافی است کسانی که خود را اپوزیسیون ایران میشمارند تنبلی و نوکری را کنار بگذارند و تاریخ جنایات امپریالیسم را مطالعه کنند تا با سواد شوند. این توصیه شامل آن بخش از اپوزیسیون میشود که عقلش را به دست عوامفریبی امپریالیستها داده است و با مغز خود نمیاندیشد. بخشی از اپوزیسیون خودش جزئی از این برنامه امپریالیستی و مزدور امپریالیستهاست.
به اپوزیسیون خودفروخته ایران نگاه کنید از آمریکا؛ اسرائیل؛ عربستان سعودی؛ هلند؛ انگلستان و... پول میگیرد و حتی به آن افتخار هم میکند و این اخاذی و خودفروشی را "جانبازی" در راه "رفع حجاب"؛ "دفاع از حقوق زنان ایران"؛ "مبارزه با رژیم آخوندی"؛ "حمایت از حقوق بشر و دموکراسی" جا میزند. کسی که هوادار حقوق بشر و دموکراسی و ضد بربرمنشی و استبداد است، هرگز نمیتواند همدست آمریکا و اسرائیل باشد.این دو کشور دو نمونه زشتی و خبث طینت در جهان هستند. این اپوزیسیون خودفروخته ایران خود را در پشت سنگر مبارزه با جنایات جمهوری اسلامی پنهان کرده است تا بیشتر از امپریالیسم و صهیونیسم اخاذی کند و حقوق بازنشستگی خودفروختگی خویش را تامین کند. همه میدانند که حقوق بشر تجزیهناپذیر است. کسی که به مسئله حقوق بشر فقط گزینشی برخورد کند حقوق بشر را ابزار مبارزه سیاسی کرده است و خودش پشیزی برای حقوق بشر ارزش قایل نیست. حامیان حقوق بشر دشمنان امپریالیسم و صهیونیسم هستند. حامیان حقوق زنان ایران و همه مردم ایران تنها دشمن جمهوری اسلامی نیستند دشمن امپریالیسم و صهیونیسم نیز می باشند.
کسی که امپریالیسم آمریکا را متحد خود در راه حق خودتعیینی سرنوشت جا میزند یا کور از نظر طبقاتی است و یا خائن و مزدور امپریالیسم خواهد بود. سرکردگان کُردهای سوریه که تحت نام "روژوا و خودمدیریتی" فعالیت می کنند از جمله این مزدوران امپریالیسم هستند و نه خواهان استقرار سوسیالیسم. امپریالیسم آمریکا در هیچ نقطهای از جهان نبوده است که حق حاکمیت و تمامیت ارضی کشورها را به زیر پا نگذاشته باشد. خود امپریالیستها نیز آنرا کتمان نمیکنند، ولی مزدوران آنها بر جنایات آمریکا سرپوش میگذارند. کسانی به هر نامی بخواهند آب تطهیر بر سر امپریالیسم بریزند و چنین جلوه دهند که این امپریالیسم متحد خلقها برای آزادی ملی و استقرار دموکراسی است، تنها دشمنی خود را با سایر خلقها برملا میکنند و نشان میدهند که تا کجا برای تحقق نظریات ناسیونال شونیستی خویش که عملا قتلعام سایر خلقهاست، پیش خواهند رفت. ناسیونال شونیسم همدست امپریالیسم و صهیونیسم به ویژه در منطقه خاورمیانه است. به قتل علم مردم غزه بنگرید ، به این توحش و نسل کشی پس از 7 اکتبر بنگرید و سکوت بیشرمانه سازمان های کرد روژوا در سوریه حقیقفتا بیشرمانه است.این همدستی با صهیونیسم این فاشیسم معاصر است و ناقض حق ملل درتعیین سرنوشت و پایمال کردن ابتدایی ترین حقوق انسانی است . ملاک تعیین انقلابی بودن یک حرکت و اعتراض در منطقه مضمون ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی آن است. حضور مردم در یک حرکت هنوز به عنوان انقلابی بودن این حرکت نیست و به این جهت نیز نباید برای هر حرکتی که تودهای از مردم را بدنبال دارد چک سفید حمایت صادر کرد. کمیت در مبارزه اجتماعی مهم است ولی این کمیت باید کیفیت درستی داشته باشد. بر اساس این کیفیت و مضمون سیاسی یک حرکت است که میشود در باره آن داوری صحیح نمود. سیاست دنباله روی از "توده" و حتی سوء استفاده از ابزار تهدیدی به نام "توده" کار شارلاتانهای سیاسی است و نه نیروهای جدی سیاسی و انقلابی. به این جهت نمیشود همدستی کُردهای ناسیونال شونیست را با امپریالیسم و صهیونیسم در منطقه به این عنوان که "کردها" پشت آن هستند، مورد تائید قرار داد. نمیشود با انتساب به کردها هر خیانت و جنایتی را توجیه کرد. خلق کرد هرگز خواهان چنین وضعیتی نیست. همدستی با امپریالیسم هرگز به حق خود تعیینی سرنوشت نمی رسد، بلکه به حق تعیین سرنوشت توسط امپریالیسم میرسد و این وضعیت که این وابستگان به امپریالیسم تا ابد به این حامیان امپریالیسم در منطقه نیاز داشته باشند، تمامی ندارد. آنوقت امپریالیسم درمنطقه پایگاه نظامی و تجاوز بر ضد سایر خلقهای منطقه را پیدا خواهد کرد. باید با این حرکت ارتجاعی به شدت مبارزه کرد. اگر کار امروز به جائی رسیده است که ناسیونال شونیستها کُرد با بیشرمی و موضع تهاجمی حتی همدستی با امپریالیسم و صهیونیسم رامثبت ارزیابی کرده و آنها را متحد استراتژیک خود جا میزنند و جاده صاف کن قتل عام خلقهای منطقه به دست این سلاخان بینالمللی هستند، به این علت است که اپوزیسیون فرصتطلب ایران با این تفکر به مبارزه نپرداخته و همواره با آنها مماشات نموده، اتحاد عمل برقرار کرده و جبهه واحدی ایجاد کرده است که فقط بر ضد منافع خلقهای منطقه است. این اپوزیسیون فرصتطلب همه فرصتهای گرانبها را برای مبارزه از دست داده است، زیرا خودش دیگر نه ایدهآلی دارد و نه مرز روشنی میان دوست و دشمن میکشد. اپوزیسیون فرصتطلب ایران هنوز با حزب کمونیست کارگری اسرائیلی، بهجای مبارزه همکاری صمیمانه میکند و نسبت به این خیانت ملی؛ بیتفاوت است.
حزب کار ایران(توفان) در قرن بیست ویکم بهنقش جهانی و توسعهطلبانه امپریالیسم و همدستش در منطقه صهیونیسم، بارها اشاره کرده و همواره سیاست اقتصادی آنها را که میخواهند جهان را با شبکه نئولیبرالیسم بهبند سرمایههای بزرگ ببندند و میهنپرستی مردم را که از منافع ملی وضد امپریالیستی کشورشان دفاع میکنند، با تئوریهای صهیونیسمساختهی ضدمیهنی و"انترناسیونالیستی" که همان انترناسیونالیسم امپریالیستی و نه انترناسیونالیسم پرولتری میباشد، نفی کرده و توسعهطلبی امپریالیسم را مترقی جا بزنند، مورد انتقاد قرار داده و با "کمونیستهای" نوکر امپریالیسم و صهیونیسم که هر روز در بساط یکی از این امپریالیستها و نوکران منطقهای آنها میرقصند مبارزه کرده است و میکند. حزب کار ایران(توفان) هرگز از مبارزاتی که مضمون ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی نداشته باشد حمایت نخواهد کرد و تلاش میکند هر مبارزه دموکراتیک و مطالبات اجتماعی را با این مضمون مترقی پیوند زند تا سره از ناسره شناخته شود و جبهه مردمی سالم از دارو دستههای همدست صهیونیسم و امپریالیسم و دشمنان میهن ما تشخیص داده شوند. سرنگونی رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی ایران تنها باید با دست مردم ایران و با مضمون مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی صورت گیرد وگرنه هیچ تضمینی برای رهائی ایران از چنگال استبداد رژیم جمهوری اسلامی و رژیمهای ضدملی و خودکامه وجود ندارد.
***
تغییر توازن قوا در سطح جهانی و شکلگیری نظم جدید و جایگاه ایران (بخش دوم)
...این سیاستها، که شامل افزایش تعرفهها و فشارهای اقتصادی است، میتواند برخی موفقیتهای موقتی برای آمریکا به همراه داشته باشد. دولت ترامپ سعی خواهد کرد تا از تولیدات و صنایع داخلی آمریکا در برابر رقبای خود حمایت و صیانت کند. این سیاست باید قاعدتا از طریق اعمال موانع تجاری، مانند تعرفههای گمرکی که هدف از آن با تعیین مالیات بر روی کالاهای وارداتی افزایش قیمت این کالاها در جهت رقابتپذیر ساختن کالاهای داخلی است مثل تعرفههای آمریکا بر فولاد و آلومینیوم وارداتی در دوره نخست ریاست جمهوری «دونالد ترامپ»؛ سهمیههای وارداتی، محدودیتهای کمّی هستند که بر مقدار کالاهای وارداتی خاص مثل سهمیههای واردات شکر اعمال میشود؛ با ارائه یارانههای دولتی (سوبسید) به تولیدکنندگان داخلی کوشش خواهد کرد تا هزینههای تولید و افزایش رقابتپذیری سرمایههای داخلی آمریکا را کاهش دهد. اتحادیه اروپا با دادن این نوع سوبسیدها بخش کشاورزی خود را سالهاست که مورد حمایت قرار داده است؛ و آنچه که مربوط به محدودیتهای غیرتعرفهای میشود، «ترامپ» خواهد کوشید تا قوانین و مقرراتی وضع کند که واردات را محدود نماید، مانند استانداردهای کیفیت، الزامات بهداشتی، یا رویههای گمرکی پیچیده مثل تعریف استانداردهای سختگیرانه ایمنی برای خودروهای وارداتی؛ بالطبع با کاهش صانعی ارزش دلار کالاهای صادراتی را ارزانتر میکند و کالاهای وارداتی را گرانتر خواهد ساخت.
با این حال، علیرغم امتناع «ترامپ» از آغاز درگیریهای نظامی جدید، این سیاستها به طور اجتنابناپذیری تنشهای جهانی را تشدید خواهند کرد. رقابتهای سرمایهداری، درگیریهای ژئواستراتژیک و موج بیسابقهی نظامیگری از جمله پیامدهای احتمالی این سیاستها هستند. «ترامپ» با این سیاستها - که بهتر است آن را نوعی «اخاذی مالی-اقتصادی» نامید - نه تنها قصد دارد چین را تضعیف کند، بلکه میخواهد هزینههای بازسازی اقتصاد آمریکا را بر دوش متحدان خود قرار دهد. این رویکرد، اگرچه ممکن است در کوتاهمدت برخی منافع اقتصادی برای آمریکا به همراه داشته باشد، اما در بلندمدت میتواند به تضعیف اتحادهای سنتی آمریکا و افزایش بیثباتی در نظام بینالملل منجر شود. که نتیجاً این سیاستها نه تنها افول هژمونیک آمریکا را متوقف نخواهند کرد، بلکه ممکن است سرعت آن را نیز افزایش دهند.
پرسش اصلی این است که آیا اتحادیه اروپا نه به مثابه یک واحد سیاسی بلکه به عنوان یک اتحادیه اقتصادی با اشتراکات فرهنگی، که در حال حاضر به دلیل تحریکات و مداخلات ناتو در اوکرائین و تسلیح و تشویق اوکرائین به ادامه جنگ علیه روسیه در آستانه یک بحران سیاسی شدید قرار دارد، میتواند زیر فشارهای آمریکا مقاومت کند و از درون فرو نپاشد؟ بدون تردید، واکنش نظامی روسیه در اوکراین و پیامدهای آن، از جمله انشقاق و انسداد سیاسی در میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا، نقش بسزایی در تشدید این بحران داشته است. این بحرانها اتحادیه اروپا را در موقعیتی شکننده قرار دادهاند و توانایی آن را برای مقاومت در برابر فشارهای خارجی، به ویژه از سوی آمریکا، زیر سوال بردهاند.
محتمل است که «ترامپ» و «پوتین» به توافقی دست یابند که اوکراین را مجبور به واگذاری بخشهائی از مناطق شرقی و جنوب غربی خود به روسیه کند. اگر چنین توافقی محقق شود، این امر نه تنها موازنه قدرت در منطقه را تغییر خواهد داد، بلکه تضادهای داخلی و اختلافات بر سر منافع و مصالح ژئواستراتژیک میان بورژوازی امپریالیستی اروپا را نیز تشدید خواهد کرد. این وضعیت میتواند به بحرانی منجر شود که اتحادیه اروپا را از نظر سیاسی شکنندهتر سازد و وحدت آن را تضعیف نماید. شکنندگی سیاسی اتحادیه اروپا بیشک تأثیرات گستردهای بر اقتصاد جهانی خواهد داشت. این بحران میتواند به اختلال بیشتر در اقتصاد جهانی، بروز یک رکود شدید و طولانیمدت، و افزایش خطر جنگ در مناطق ژئوپلیتیکی حساس منجر شود. مناطق احتمالی درگیری میتوانند شامل قفقاز، غرب آسیا و اقیانوسیه باشند - مناطقی که به عنوان کریدورهای حیاتی شرق به غرب عمل میکنند و از نظر استراتژیک برای قدرتهای امپریالیستی اهمیت فراوانی دارند. این مسیرهای تجاری، ترانزیتی، و ارتباطی نقش کلیدی در انتقال کالا، انرژی، و اطلاعات بین شرق و غرب جهان ایفا میکنند. اهمیت اقتصادی، سیاسی، و امنیتی این کریدورها در این است که به عنوان شریانهای حیاتی برای تجارت جهانی و همکاریهای بینالمللی محسوب میشوند. در اینجا فقط به برخی از مهمترین کریدورهای شرق به غرب اشاره میکنیم:
جاده ابریشم جدید (Belt and Road Initiative - BRI) که توسط چین راهاندازی شده است، شامل شبکهای از راههای زمینی، دریایی، و ریلی است که آسیا را به اروپا و آفریقا متصل میکند و هدف آن افزایش تجارت، توسعه زیرساختها، و تقویت نفوذ اقتصادی چین در جهان است. کریدور زمینی قرار است از چین به آسیای مرکزی، ایران، ترکیه، و به اروپا برسد. کریدور دریایی از بنادر چین به جنوب شرق آسیا، اقیانوس هند، خاورمیانه، و از آنجا به اروپا برود.
کریدور شمال-جنوب (International North-South Transport Corridor - INSTC) هند، ایران، روسیه و اروپا را به هم متصل میکند و مسیری جایگزین برای تجارت بین شرق و غرب ارائه میدهد. این مسیر میبایست زمان و هزینه حملونقل کالا بین آسیا و اروپا را کاهش دهد. مسیرهای اصلی عبارتند از هند، ایران، دریای خزر، روسیه و از آنجا منتهی میشود به اروپا.
کریدور ترانس-کاسپین (Trans-Caspian International Transport Route) این کریدور آسیای مرکزی را از طریق دریای خزر به قفقاز و اروپا متصل میکند که هدفش افزایش تجارت بین اروپا و آسیای مرکزی است. مسیرهای اصلی آن هم چین، قزاقستان، دریای خزر، آذربایجان،گرجستان و نهایتا اروپاست.
کریدورهای انرژی شامل خط لوله باکو - تفلیس - جیهان (BTC)میشود که خط لوله نفت خام را از دریای خزر (آذربایجان) به دریای مدیترانه (ترکیه) منتقل میکند. اهمیت آن در کاهش وابستگی اروپا به نفت خاورمیانه و تنوع بخشیدن به منابع انرژی است.
خط لوله ناباکو (Nabucco): که البته این پروژه اجرایی نشد، ولی قرار بود گاز طبیعی را از آسیای مرکزی و خاورمیانه به اروپا منتقل کند. جایگزین آن خط لوله TANAP (ترانس آناتولی) و TAP (ترانس آدریاتیک) است که گاز آذربایجان را به اروپا متصل میکنند.
و بالاخره خط لوله صلح (TAPI)که خط لوله گاز طبیعی را از ترکمنستان به افغانستان، پاکستان، و هند منتقل میکند. اهمیت آن هم تقویت همکاریهای انرژی بین آسیای مرکزی و جنوب آسیاست.
درگیری امپریالیسم آمریکا در حال حاضر با چین و روسیه بر سر کنترل همین کریدورهاست. درگیریها در خاورمیانه، آسیای مرکزی و آفریقا عملا امنیت این مسیرها را تهدید میکند. در چنین سناریوئی، رقابتهای ژئوپلیتیک میان قدرتهای امپریالیستی نه تنها تشدید خواهد شد، بلکه احتمال درگیریهای مستقیم یا غیرمستقیم در این مناطق نیز افزایش خواهد یافت. این وضعیت میتواند به یک بحران جهانی تمامعیار منجر شود که ثبات سیاسی و اقتصادی جهان را به شدت تهدید کند. احتمال یک جنگ جهانی سوم چندان از واقعیت به دور نیست.
پایان جنگ اوکراین به یقین رقابتهای جهانی را از یک سطح و یک منطقه به سطوح و مناطق دیگر منتقل خواهد کرد و شکل جدیدی به خود خواهد گرفت. این انتقال نه تنها منجر به تغییر موازنه قدرت در عرصهی بینالمللی خواهد شد، بلکه هزینههای نظامی، مسابقهی تسلیحاتی جدید و افزایش نظامیگری را نیز به همراه خواهد داشت. در این شرایط، قدرتهای بزرگ تلاش خواهند کرد تا موقعیت خود را در مناطق استراتژیک جدید تثبیت کنند، که این امر به نوبه خود تنشهای ژئوپلیتیک را افزایش خواهد داد.
«ترامپ»، حتی پیش از به قدرت رسیدن، موضوع افزایش سهم بودجهی نظامی کشورهای عضو ناتو را مطرح کرده است. اگر این سیاست به کشورهای عضو ناتو تحمیل شود، رقم بودجهی نظامی این کشورها به میزان قابل توجهی افزایش خواهد یافت. این اقدام نه تنها فشار مالی سنگینی بر اقتصاد کشورهای عضو ناتو وارد خواهد کرد، بلکه میتواند به یک مسابقه تسلیحاتی جدید در سطح جهانی دامن بزند. افزایش هزینههای نظامی و تشدید رقابتهای تسلیحاتی، به نوبه خود، میتواند به افزایش تنشهای بینالمللی و بیثباتی در مناطق مختلف جهان منجر شود. در چنین شرایطی، پایان جنگ اوکراین نه تنها به معنای کاهش تنشها نخواهد بود، بلکه میتواند به انتقال رقابتها به مناطق دیگر و تشدید نظامیگری در سطح جهانی بینجامد. این وضعیت، ثبات بینالمللی را تهدید میکند و احتمال درگیریهای جدید را افزایش خواهد داد.
چندی پیش «فایننشال تایمز»، اظهار داشت که آمریکا از کشورهای عضو ناتو خواهد خواست که هزینههای دفاعی خودشان را از ۲ درصد به ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) افزایش دهند. «ترامپ» با طرح افزایش تعرفه گمرکی و همزمان با طرح افزایش بودجه نظامی به ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی قصد دارد که افزایش هزینههای دفاعی را از قرار معلوم با پیشنهاد شرایط تجاری مطلوبتر یعنی تعدیل در تعرفه گمرکی مرتبط کند. در همین منبع خبر، از قول یک مقام نزدیک به کابینه ترامپ، آمده است که: «واضح است که ما در مورد ۳ درصد یا بیشتر برای اجلاس ناتو در ژوئن در لاهه صحبت خواهیم کرد.» با این رویکرد «ترامپ» میخواهد احتمالا بین فشار بر متحدان خودش - برای افزایش مشارکت دفاعی و ارائه مشوقهای اقتصادی به آنها - نوعی تعادل بوجود بیاورد. که بدون تردید این استراتژی روابط تجاری و امنیتی بین امریکا و اروپا را تحت تأثیر قرار خواهد داد. یعنی آمادهسازی اروپا برای مقابله با تهدیدات جهانی؛ تهدیداتی که باید از بالقوه به بالفعل درآیند. برای این کار باید محرکهای این تهدیدات را فعال کنند. در اقیانوسیه برای مهار چین، که به نظر می آید دیگر خیلی دیر شده است، محرک این تهدید حتما تایوان خواهد بود، همانطور که اوکرائین به مثابه محرک تهدید علیه روسیه عمل میکند. در منطقه قفقاز گرجستان، اختلافات مرزی و ارضی بین آذربایجان و ارمنستان و تحریک منافع ترکیه، به عنوان عضو ناتو میتواند بحرانهای منطقهای جدیدی را دامن بزنند. نمونه بارز آن اشغال سوریه است که محرکهای غیرفعال را فعال ساخت. درگیر کردن ناتو در غرب آسیا از طریق منافع ترکیه و تضعیف حضور نظامی روسیه در شرق مدیترانه. تضعیف موقعیت ایران و شکستن اهرم محور مقاومت در منطقه غرب آسیا محرکهای دیگری است برای دامن زدن به تشدید اختلافات مرزی و ارضی و قومیتی و مذهبی در منطقه و درگیر کردن مستقیم ناتو در مسائل مربوط به منافع ژئواستراتژیک اسرائیل به نفع اسرائیل. ادامه دارد...
***
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (قسمت دوم)
شباهت های دو کاندیدا در انتخابات ریاست جمهوری اخیر به وضوح بیش از اختلافاتی است که بر سرش جنجال می آفریدند. مهم نیست که آنها برای داغ کردن بازار انتخابات چقدر به هم می تازند و توهین و فحاشی می کنند. مناقشات آنها عمدتاً انتقادات شخصی است. والا سياست کلی که رئیس جمهور منتخب باید در دوربعدی اجرا کند به طور عمده در کمپین انتخاباتی آنها جایی ندارد. اگر هم اشاره ای گزینشی به برخی مسائل صورت گیرد، توام با الفاظ احساسی از هر دو سو می باشد.- هر دوی آنها از «رهبر» جهان بودن ایالات متحده آمریکا به مثابه ثروتمندترین کشور جهان سخن میرانند.- «آمریکا اول» و «آمریکا کشور خود خدا» از هر دو طرف، شب و روز مطرح می شود.- یکی می خواهد آمریکا را عالی نگه دارد، آن دیگری می خواهد «آمریکا را دوباره بزرگ کند»!!- هر دو به قدرت و پایگاه های نظامی شان در اقصی نقاط جهان می بالند.- به سازمان ملل تنها به خاطر پیشبرد اهداف خود، مهمیززده اند.- علیرغم ادعاهای کاذبشان مبنی بر «دموکراسی» و «حقوق بشر»، با به راه انداختن صدها جنگ و کودتا،عملاً علیه دموکراسی و حقوق بشر عمل می کنند.- هر دو طرف با کل قاره آمریکا به اضافه کارائیب طوری رفتار و عمل می کنند که گویی از شمال تا جنوب قلمرو ایالات متحده آمریکاست!! بی جهت نیست که در طول انتخابات هر دو کاندیدا نه از ایالات متحده که ازآمریکا سخن می گویند.- هر د و آنها مانند رئیس جمهوران قبل از خود که کوبا را از زمان سرنگونی دیکتاتور دست نشانده شان« فولخنسيو باتیستا» تا به امروز، تحریم، تهدید و تحریک کردند، خواهان ادامه این سیاستند.- هر دو جناح با و نزوئلا و سایر کشور های آمریکای لاتین و نیز جزایر کارائیب رفتاری مشابه با کوبا داشته و دارند.- چه دموکراتها و چه جمهوریخواهان از سال ۱۸۲۴ کماکان طبق دکترین «مونرو» عمل می کنند. از آلاسکا تا مجمع الجزایرTiera del Fugo را جزو سرزمین ایالات متحده آمریکا به شمار می آورند.- «دموکراسی» سرمایه قرن هاست که آگاهانه و عمداً دیکتاتوری سرمایه را حا کم کرده است.-این دو حزب در پارلمانتارسیم اخته شده ایالات متحده فعالند و عملاً نظام دیکتاتوری دو حزبی را بر اینکشور ومردمش اعمال می کنند.- دموکراتها و جمهوریخواهان توسط بانک ها و شرکت های عظیم سرمایه گذاری به عنوان دو حزبی انتخاب
شدند که کمک های انحصاری دریافت می کنند، چون «سرمایه» آنها را برای اعمال حکومت مناسب میداند. حتی حامیان مالی بزرگ نظیر Black Rock در کمپین های نمایشی انتخاباتی به هر دو حزب کمک می کنند. احزاب قبلی که بخشی از استاندارد دموکراسی بودند، نظیر احزاب سوسیاسیت، سوسیال دموکرات،کمونیست، ليبرال و اخیراً سبزها جملگی نابود و حذف شدند. حتی اگر میلیون ها نفر منباب مثال به «برنی سندرز» رای دهند، همانگونه که کلینتون و اوباما او را کنار گذاردند، امروز نیز کنار گذارده می شود.مبارزات انتخاباتی هر دو حزب از سوی ماموران مخصوص روابط عمومی - با درآمدهای نجومی- هدایت واداره می شوند.آنها یک نمایش به معنی واقعی کلمۀ رسانه ای، چاپی، تلویزیونی، شبکه های اجتماعی، کنفرانس های حزبی با پیام های گوناگون برای گروه های مختلف اجتماعی، بسته به رنگ پوست، حرفه، موقعیت اجتماعی،جنسیت، گروه سنی، استفاده از رسانه، جهت گیری سیاسی، منطقه مسکونی و اقتصادی، بویژه در نیم دو جین از ایالات نوسانی و ... براه می اندازند. برای نمایش انتخاباتی هر دو حزب همه چیز برنامه ریزی شده است. حتی تی شرت ها، کلاه های حاضرین در نمایش انتخاباتی، پلاکاردها، شعارها و ... .اگر کسی یک شعار انتقادی و خارج از برنامه تدوین شده بدهد، فوراً از سوی مأموران مخفی بیرون کشیده می شود و به حسابش می رسند! ذینفعان واقعی این به اصطلاح «جنگ انتخاباتی» شرکت هایی نظیر آمازون، شبکه های اجتماعی،کنسرنهای دیجیتال و تلویزیون ها هستند که اکثراً خواه ناخواه به شرکت سرمایه گذاری Black Rock وسایر حامیان بزرگ مالی احزاب (که در بالا به آنها اشاره شد) تعلق دارند. حتی منافع تبلیغاتی هر دو حزب نظیر کلاه، تی شرت، فنجان، در باز کن، قالیچه و ... نیز به جیب آمازون و شرکا می رود. در اینجا ذکر این نکته حائز اهمیت است که در سال ۲۰۲۰ از ۲۵۸ میلیون آمریکایی بالای ۱۸ سال فقط۱۱۲ میلیون یعنی ۴۳ درصد رأی دادند. سوای میلیون ها انسان که در این کشور غیر قانونی زندگی می کنند، اما به طور دائم کار می کنند و ستون اقتصاد این کشور به شمار می آیند، اما از شرکت در انتخابات محرومند. طبق برآورد اخیر تعداد آنها ۱۱ میلیون نفراست. نکته جالب دیگر اینکه هر دو حزب از زمان جنگ دوم جهانی تاکنون در پائین ترین سطح تایید از جانب مردم قرار دارند. زیرا که آثار شوم نئولیبرالیسم از سال های ۱۹۸۰ برگرده طبقه کارگر، کارمندان بویژه بیکاران سنگینی می کند. این روند همانند اروپا، در آمریکا نیز باعث تقویت نیروهای راست افراطی شده است.بویژه آنکه هر دو حزب با چپ سوسیالیست به شدت مبارزه می کنند. گرچه در انتخابات گذشته ترامپ -ونس و هریس - والز سعی کردند با زندگی نامه جعلی خود، که گویا از طبقه محروم بوده اند، بر طبقه کارگر و زحمتکشان تاثیر گذارند، ولی ناکام ماندند. زیرا که هر دو حزب از کار اجباری ارزان در زندانهای خصوصی حمایت می کنند و از کارگر غیرقانونی در قبال کار ارزان عملاً باج می گیرند. علیرغم فریادهای ترامپ برای بازگرداندن برون سپاری به درون آمریکا، هم اکنون شرکت های دیجتال، تجارت، کشاورزی،نساجی و نیز شرکت های خودرو سازی الکتریکی جدید در حال سازماندهی زنجیره های تولید و تأمین بسیار پیچیده جهانی و تا حدود زیادی نامرئی در کشورهای فقیر هستند، زیرا که آنها به خاطر افزایش دستمزد در چین، در حال فرار از این کشور هستند. مقصد جدید آنها هند، تایوان، تایلند، لائوس، ویتنام، پاکستان و فیلیپین است تا صدها میلیون کارگر، بویژه زنان را با حداقل دستمزد به زیر سلطه ی استعمار نوین کشند.اپل، کوکاکولا ، پپسی، «اونیلور» و «مندلسون» (که برای مارک North Face لباس می دوزند)محصولات خود را در این کشورها به ارزان ترین قیمت تولید و در سطح جهان به فروش می رسانند.گرچه که در ایالات متحده قریب به ۱۵ سال است که حداقل دستمزد از ۵/۷ دلار تجا وز نکرده است ولی این سطح از دستمزد برای تولید کنند حریص و طماع بسیار بالاست و به همین دلیل تولید را به کشورهای آسیایی انتقال می دهند، امری که مورد توافق هر دو حزب به اصطلاح رقیب، دموکرات و جمهوریخواه است. هر دو حزب علیه ورود پناهندگان غیر مجاز آمریکای جنوبی به ایالات متحده هستند و با آن مبارزه و آن را کنترل می کنند. ساخت دیوار، با امنیت بالا در مرز مکزیک گرچه به نام ترامپ تمام شد ولی ساخت آن از زمان کلینتون آغاز گشته بود. لازم به ذکر است که بیشترین تعداد پناهنده اخراجی تا به امروز در زمان ریاست جمهوری اوبامای «دموکرات» رخ داد.اما شگرفی ( پارادوکس) قضیه در این است که هر دو حزب با پذیرش میلیونها مهاجر غیر قانونی موافقند، چونکه توسط شرکت ها با دستمزد ناچیز عملاً به بیگاری کشیده می شوند. هم اکنون ایالات متحده به بزرگترین صادر کننده پلاسمای خون تبدیل شده است زیرا همین مهاجران که هنوز به طور خاص از طریق دیوار، قاچاقی به خاک ایالات متحده راه پیدا می کنند برای چند دلار خون خود را جهت تهیه پلاسما می فروشند.نژاد پرستی در این کشور دو نوع است بدوی و مدرن. نوع بدوی آن را ترامپ نمایندگی می کند. او معتقد است که «مهاجران، به آمریکا می آیند تا تجاوز جنسی و قتل مرتکب شوند»!! اما دموکرات ها کار برده داری مدرن را توام با نژادپرستی ترویج می کنند.«آمازون» به عنوان بزرگترین شرکت تجاری و «اوبر» بزرگترین شرکت حمل و نقل و مهمترین تأمین کننده شرکت های دیجیتال ایالات متحده و ... هدفمندانه به دنبال مهاجران، چه قانونی و چه غیر قانونی هستند تا با به کار گماردن آنها با نازلترین دستمزد از آن ها بیگاری کشند.مولتی میلیاردرهای قبیله «گیتس»، «جابز» و «بزوس» که با دموکرات ها مرتبط هستند. املاک ویلایی درندشت در خارج از شهرها با قایق های تفریحی به عنوان «فرماندهی شناور» در دریاها و دفاترکار در جت های خصوصی در اختیار دارند. «زاکر برگ» یک جزیره خصوصی در هاوایی خریده است. «پیترتیل» حامی ترامپ در اقیانوس آرام جزیره و در نیوزلند زمین خریده است. اینست معنی «دموکراسی» در قاموس سرمایه داران غارتگر وحشی.برای ترامپ و حزبش حفظ محیط زیست نه نقشی بازی می کند و نه مفهومی دارد. اما دموکرات ها در لفظ«مقررات ملی و جهانی» که در زمان کلینتون تصویب شده را قبول دارند. اما ارتش و جنگ ها، همچنین تولید گاز فرلینگ که در دوران اوباما به یک سلاح ژئوپولیتیک تبدیل شد، گرچه - طبق نظر کارشناسان بیطرف جهانی- برای محیط زیست مضر و برای میلیون ها نفر از ساکنان محل های نزدیک به سایت های حفاری مرگبار است، قوانین محیط زیست شامل حالشان نمی شود!گاز فرکینگ همان گازی است که امروز با ۴ برابر قیمت و بیشتر به اروپا، به ویژه آلمان، به جای گاز ارزان قیمت روسیه که نه تنها تحریم شده است بلکه لوله های تحویل آن - نورد استریم - توسط امپریالیسم تروریست آمریکا منفجر شده است، فروخته می شود.همین خانم «هریس» ریا کار که کاندید ریاست جمهوری در انتخابات اخیر بود و قبلاً به تولید گاز فرکینگ انتقادات شدید داشت، اکنون جزو طرفداران پروپا قرص تولید آن شده است. هر دو حزب امروز معتقدند که ایالات متحده باید به عنوان بزرگترین صادر کننده گاز جهان سایت های فرکینگ را گسترش دهد.«محیط زیست بی محیط زیست»!!- سیاست مالی ایالات متحده به معنی واقعی کلمه یک فاجعه است.هزینه میلیتاریسم، در خدمت سیاست سلطه طلبانه ایالات متحده، سر به فلک کشیده است.«فدرال رزرو» (بانک مرکزی این کشور) شب و روز مشغول چاپ دلار بی پشتوانه است. هم اکنون دولت ایالات متحده آمریکا به مثابه مقروض ترین دولت جهان ۳۵ ترلیون دلار بدهکار است، رقمی که هرگز قابل تسویه نخواهد بود. تنها چین ۱/۱ترلیون دلار از این کشور طلب دارد.اما جناب ترامپ در نظر دارد مالیات شرکت ها را بازهم کاهش دهد! از ۲۱ درصد که در زمان ریاست جمهوری قبلی اش به تصویب رسید، اکنون می خواهد آن را به ۱۵ درصد تقلیل دهد. گرچه او در نظر دارد تعرفه های گمرکی واردات را در رقابت با سایر امپریالیستها افزایش دهد، اما باز هم حجم کاهش مالیاتی شرکتها به ۱۵ درصد را جبران نخواهد کرد. نمونه بارز آن افزایش بدهی ۸/۷ ترلیون دلار در دولت قبلی ترامپ و ۳/۷ تریلیون دلار در دولت فعلی بایدن است. مشاهده می کنیم که در این زمینه هم فرق چندانی میان دولتهای دموکرات و جمهوریخواه به چشم نمی خورد.به جز اینکه ترامپ رویای تسویه کردن بدهی ها را با ارز دیجیتال در سر می پروراند!!ترامپ برای جبران عقب افتادن در رقابت با چین و در نتیجه پایان جهان تک قطبی و آغاز جهان چند قطبی،در نظر دارد با افزایش تحریم ها و تعرفه های گمرکی خودروهای برقی و سایر محصولات از این روندجلوگیری کند. امری که تاکنون به عکس خود بدل شده است.- در جنگ اوکراین ترامپ ادعا می کند که قصد پایان دادن به آن را دارد، ولی دموکرات ها مایل به ادامۀ آن هستند. ترامپ و میلیاردرهای حامی اش با شرکت های خود سودی از جنگ نخواهند برد، زیرا آنها سهامداران اصلی شرکت های اسلحه سازی و انرژی نیستند. البته آنها قصد ندارند که حضور نظامی جهانی آمریکا، چه در پایگاه ها و چه در اتحادها و چه در مانورها را خدشه دار کنند، بلکه در نظر دارند از جنگ های ناموفق نظیر عراق، افغانستان و ... جلوگیری کنند و از همین رو مایلند به جنگ اوکراین خاتمه دهند.آن ها معتقدند که این جنگ ها گران هستند و نفعی برای جبیب آنها ندارند. اما هر دو حزب معتقدند که جنگهای اسرائیل علیه محور مقاومت باید ادامه یابد، زیرا اسرائیل پایگاه بلا منازع آمریکا در خاورمیانه زرخیزاست.بایدن دموکرات در دوران ریاست جمهوری اش با حمایت همه جانبه از اسرائیل جنایتکار همان سیاست ترامپ-نتانیاهو را دنبال کرده است. خانم «هریس» که کاندیدای ریاست جمهوری از سوی دمکرات ها بود،گرچه که به همراه ۱۳۰ عضو حزبش در نطق ۲۴ ژوئیه گذشته نتانیاهو در واشنگتن شرکت نکرد، ولی کلامی در رابطه با تحویل سرسام آور سلاح های آمریکایی به رژیم آدمکش اسرائیل و نسل کشی و جنایاتنتانیاهو علیه بشریت بر زبان نراند.زمانی که «هانوچ میلویدنسکی» یکی از اعضای برجسته لیکود و عضو کابینه نتانیاهو که وکیل دعاوی نیزمی باشد، شکنجه زندانیان فلسطینی را در همه اشکالش، از جمله فرو کرد آهن در مقعد مشروع دانست،نه ترامپ و حزبش و نه بایدن و حزبش کوچکترین اعتراضی به این اعتراف ننگین و شرم آور نکردند.به این ترتیب فرقی نمی کند که مردم آمریکا رای خود را به کدامیک از کاندیداهای دو حزب حاکم بدهند،سیاست ضد مردمی و ضد بشری حاکم در این کشور، با اختلافاتی جزئی تقریباً در تمام زمینه های اقتصادی،سیاسی، نظامی و ... فرق چندانی با هم ندارند.در آمریکا دیکتاتوری دو حزبی حاکم است!سیاست کلی ایالات متحده آمریکا اینست: یا مطیع اوامر من هستی یا نابود می شوی! با حرکت از همین منطق ارتجاعی است که این کشور - چه حزب دموکرات زمام امور را در دست داشته باشد، چه جمهوریخواهان-تاکنون ۵۰ دولت را سرنگون کرده، تلاش کرده دموکراسی ها را سرنگون کنند، در انتخابات دموکراتیک۳۰ کشور دخالت کرده اند، در ۳۰ کشور، عمدتاً کشورهای فقیر و بی دفاع، بر سر مردم بمب ریختند، سران۵۰ کشور را ترور کردند، از سرکوب آزادیخواهان ۲۰ کشور حمایت کردند و حتی خود در آن شرکت داشتند، در ۲۰ کشور جنگ خونین براه انداختند و وسعت این کشتار تا حد زیادی گزارش نشده است و بعضاً ناشناخته باقی مانده است. مضاف بر این ایالات متحده بر رسانه های جهان غرب سلطه دارد. همه، جز یکیاز ۱۰ شرکت برتر رسانه ای در آمریکای شمالی مستقر هستند.اینترنت و شبکه های اجتماعی گوگل، توتیتر، فیس بوک تحت مالکیت و کنترل سرمایه داران این کشورهستند.در این راستا سران کشورهای اروپایی، پیشا پیش همه آلمان به دنبال این نیروی اهریمنی روانند و منافع خود را در پیروی از ایالات متحده آمریکا می جویند و بعضاً در جنایاتی که آنها مرتکب می شوند سهیمند. برای آن ها نقض پی در پی حقوق و معاهدات بین المللی و حقوق بشر توسط امپریالیسم آمریکا و نوچه اش اسرائیل، که ده ها سال است توسط هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه تا دندان مسلح شده است، به نژادپرستی، نسل کشی و جنایت علیه بشریت ادامه می دهد، بویژه در جنگ غزه و تصرف همزمان کرانه باختری، حمله به لبنان، سوریه و به احتمال زیاد در آینده به ایران و بلاخره نقشی که امپریالیسم آمریکا با سیاست لجام گسیخته نظامی اش جهان را به سمت جنگ جهانی سوم سوق می دهد اهمیت ندارد و صدایی ازآنها بلند نمی شود.
امروز که «جنوب جهانی» -بعلاوه میلیون مردم شرافتمند همین جهان غرب- علیه نژاد پرستی، نسل کشی،جنایت علیه بشریت، جنگ، میلیتاریسم، برای استقرار صلح، رفاه، دموکراسی و بالاخره جهان چند قطبی به میدان آمده اند، برای «دموکراسی های» غربی راهی جز پیوستن به این موج عظیم و خروشان باقی نمانده است. یا به سمت جهان چند قطبی و احترم به تمامیت ارضی و استقلال کشورهای جهان، یا طرفدار جهان تک قطبی که در انبان خود چیزی جز خیانت، جنایت و بربریت ندارد و به همین دلیل در حال افول است.
***
استالين پرچم است و مجددا بپا می خيزد
بخش ششم -|پایان
توضيحات
ششمین بخش مقاله ای را که از نظر خوانندگان گرامی توفان می گذرد به قلم رفیق زنده یاد فریدون منتقمی است که به یاد او منتشر می کنیم.
این مقاله محصول یادداشتهای پراکنده رفیق فریدون است منتقمی است که ازسال 1365 خورشیدی در فرصت هائی که دراختيارش قرار گرفته بود قلم زده است. این یادداشت های خطی در زمينه های گوناگون دوران زندگی استالين برشته تحریر در آمده است .
پيشرفت فنون و تجهيز کامپيوتر با زبان فارسی کار این نگارش را تسهيل کرد زیرا نویسنده موفق شد یادداشت های پراکنده و مجزا از هم را با پيدایش این شرایط جدید در جای مناسب خویش بگنجاند و بتدریج کار تدوین و تنظيم یک سند تاریخی را که به صورت روزانه تکميل می شود آغاز کند.درمقدمه این مقاله رفیق فریدون چنین نوشت:
"تدوین سندی در مورد شخصيت یکی از رهبران استثنائی جنبش جهانی کمونيستی که معمار ساختمان سوسياليسم در شوروی بوده است کار آسانی نيست. دشمنان سوسياليسم با شم طبقاتی خویش فهميده اند که برای نابودی و بی اعتبار کردن سوسياليسم بهتر است حملات خویش را بر استالين و سپس لنين و لنينيسم و سرانجام بر مارکسيسم متوجه کنند. مبارزه با استالين و به لجن کشيدن وی، فرشته ای را دیو نمایاندن مبارزه با کمونيسم است. این حقيقت را ضد کمونيست ها فهميده اند و دائما به خرمن آتش آن هيزم می ریزند. حجم آثار دروغ و اسناد جعلی اعم از فيلم، نامه، مقاله، کتب، اعلاميه، موضعگيری های افراد گمنام و بی شخصيت و... که در مورد رفيق استالين منتشر شده است در تاریخ مبارزه طبقاتی بی همتاست. شما هر چه بيشتر خود را با سرگذشت استالين و تاریخ مبارزه طبقاتی در شوروی مشغول می کنيد بيشتر به دامنه افسانه سرائی و دروغگوئی بورژوازی و همدستان وی در اشکال کائوتسکیسم، تروتسکیسم، بوخارینيسم، خروشچفيسم، کمونيسم اروپایی، سوسيال دموکراتيسم و... پی می برید.
بورژوازی امپریاليستی به ياری رویزیونيست ها و دشمنان پرولتاریا یک موج عظيم تبليغاتی، به ياری رسانه های گروهی و اساتيد دانشگاه ها و تاریخ نویسان مزدور و جيره خوار با اتکا به توانائی ماليش راه انداخته است تا تاریخ جهان را از منظر منافع استثمارگران بنویسند. حتی اگر شما بارها و بارها جعليات آنها را برملا سازید، آنها دست از هجوم تبليغاتی خویش و تکرار دروغها بر نمی دارند. زیرا سخن بر سر اقناع و کشف حقایق نيست سخن بر سر کوبيدن دشمن طبقاتی به هر وسيله ای است. در این جا پای منافع طبقاتی در ميان است. نمونه دروغهائی که جرج بوش و تونی بلر و همدستان آنها به عنوان رسمی ترین مراجع جهانی در مورد یوگسلاوی، عراق، فلسطين، ایران، شيلی و نظایر آنها گفته اند و در آینده نيز خواهند گفت در مقابل ماست. تاریخ آنها با تاریخ ما فرق دارد.
جمع آوری مطالب و پاسخ به این همه جعليات کار یک یا چند فرد نمی تواند باشد. حجم کار به قدری زیاد است و دامنه تبليغات به حدی محدود است که نباید انتظار نتایج زودرس داشت. بسياری احزاب کمونيست در این زمينه اقداماتی کرده اند که می تواند زمينه ای برای پژوهش های بعدی ما باشد. حتی قرائت آثاری که بر ضد سوسياليسم لنين و استالين به چاپ رسيده و هر روز بر حجم آن افزوده می گردد سالها وقت لازم دارد. حزب کار ایران (توفان) ولی مصمم است که در این راه گام های نخستين را بردارد و همه رفقای حزبی و هواداران لنينيسم را فرا می خواند که در این زمينه فعال شده، اسناد تهيه کرده، مقاله نوشته و این مجموعه را که بتدریج چاپ خواهد شد تکميل کنند. سازمان مارکسيستی لنينيستی توفان و حزب کار ایران (توفان) تنها تشکل کمونيستی ایرانی است که پرچم دفاع از استالين را برافراشته و با دشمنان رنگارنگ وی و بویژه خرده بورژواهای غرزن و بزدل پيکار کرده است. مارکسيست لنينيست کسی است که استالين را به منزله رهبر راستين جنبش کمونيستی جهانی بپذیرد و وی را هنوز مشعل جنبش کمونيستی به حساب آورد. استالين معيار است. حزب ما سربلند است که این وظيفه تاریخی را با جسارت پس از بروز رویزیونيسم در شوروی به انجام رسانده است. مقاله ای که از نظر شما می گذرد آغاز این راه است. جای تعجب نباید باشد که در هنگام چاپ قطعی این مقاله که صرفا به مسئله شخصيت والای استالين می پردازد حجم آن از چند صفحه کنونی تجاوز کرده باشد.اینک به بخش ششم مقاله توجه فرمائید!
***
ببينيم ضد انقلاب و دشمنان استالين چه می گویند
شخصيت استالين از نظر چرچيل
چرچيل پس از جنگ جهانی دوم، پس از آنکه دوره همکاریش با اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی به پایان رسيد نخستين زمامدار دنيای سرمایه داری بود که لجام گسيخته به اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی حمله ور شد و با نطقش در آمریکا و با استفاده از فرهنگ گوبلز نازی که شوروی را «پرده آهنين» خوانده بود فصل جدیدی را در مبارزه ضد کمونيستی آغاز کرد. این «جنگ سوم» به نام جنگ سرد مشهور شد که سرانجام با بروز رویزیونيسم در حزب کمونيست اتحاد شوروی و اتهام به رفيق استالين و اخراج بلشویکها به نفع امپریاليستها در این مرحله به پایان رسيد.
چرچيل این دشمن سوگند خورده کمونيسم در وصف رفيق استالين در سال ١٩۵٩ به مناسبت هشتادمين سالگرد تولدش سخنان زیر را در خاطراتش به رشته تحریر درآورد. روشن بود که در ١٩۵٩ مدت هفت سال ازدرگذشت استالين می گذشت و چرچيل نيز نيازی نداشت به «کيش شخصيت استالين» دامن زند. وی نه بادمجان دور قاب چين بود و نه شيفته سوسياليسم. آنچه وی را واداشت تا به شخصيت والای استالين احترام بگذارد تقيد وی به واقعيت انکارناپذیر بود. احترام به استالين احترامی مصنوعی و تبليغاتی نبود، وی به علت نبوغ و سياست صحيح و پرولتریش مورد احترام طبقه کارگر و مردم جهان بود. سخن بر سر شخصيت برجسته و والای استالين بود. وی یک رهبر استثنائی بشری در یک دوران استثنائی تاریخ بود. این حقيقت را حتی دشمنان استالين و دشمنان سوسياليسم نيز درک کرده بودند. این است که نمی شود چرچيل را متهم کرد که به «کيش شخصيت استالين» دامن می زند و یا از روی ترس و وحشت به استالين احترام می گذارد. خوب است از قلم چرچيل سخن بگوئيم: «برای روسيه سعادتی بزرگ بود که در سالهای سخت ترین آزمونها، فرماندهی خردمند و تزلزل ناپذیر، یوسف ویساریونویچ استالين روسيه را رهبری می کرد. وی شخصيتی برجسته، مورد تحسين زمان، بي رحم چه در حين کار و چه هنگام گفتگو بود، شخصيتی که حتی مرا که در مجلس انگليس تربيت شده ام یارای مقابله در برابرش نبود. این نيرو در استالين چنان عظيم بود که وی همچون شخصيتی بي همتا در ميان رهبران همه زمانها و همه خلقها به نظر می رسيد. تاثير و نفوذ وی بر مردم فوق العاده بود. در روزهای برگزاری کنفرانس یالتا هنگامی که او به سالن کنفرانس وارد می شد همگان گوئی همچون یک تيم از جا برمي خاستيم و شگفت آنکه به حالت خبردار می ایستادیم. استالين دارای خردمندی ژرف، منطقی هوشمندانه، فارغ از هرگونه هراس بود. او استادی بی همتا در یافتن راه برون رفت از چاره ناپذیرترین اوضاع بود ... او انسانی بود که دشمن خویش را به دست دشمنان خویش نابود می کرد و ما را که آشکار امپریاليست می ناميد وادار می نمود که با امپریاليست ها بجنگيم. … او روسيه را با خيش تحویل گرفت و آنرا با اسلحه برجای گذاشت. هرچه هم که در باره استالين بگویند، تاریخ و مردم چنين اشخاصی را از یاد نخواهند برد.»
شخصيت استالين از نظر روزولت رئيس جمهور آمریکا:
«این مرد می تواند عمل کند. وی همواره هدف روشنی را در برابر دیده دارد. همکاری با وی لذتبخش است. دردسر وجود ندارند. وی پرسشی را که مایل است در باره بحث طرح می کند و به هيچوجه از آن دیگر منحرف نمی شود.»
شخصيت استالين از نظر ج.ا. دیویس:
«استالين مردی است که پاکيزه زندگی می کند.، فروتن است پرهيزکار است هدفمند است، مردی با اندیشه ای یکسویه که آرزو و علاقه اش نسبت به کمونيسم و ارتقاء پرولتاریا معطوف است. وی دارای خوش مشربی زیرکانه است و روح بزرگی دارد. زیرک است، هشياری موثری دارد و قبل از هرچيز به نظر من داناست. چنانچه تو شخصيتی را ترسيم کنی که در تمام زمينه ها کاملا عکس هر آنچه است که کوردل ترین مخالفين استالين به تصور می آورند آنگاه تو تجسمی از این مرد دارا خواهی بود.» (سفير ایالات متحده آمریکا در مسکو در سال ١٩۴٣)
شخصيت استالين از نظر آلکساندر زینویف ١٩٩٣:
«از سن هفده سالگی یک ضد استالينی معتقد بودم. سوء قصد به استالين سراپای وجودم را در بر گرفته بود. ما چگونگی امکانات «فنی» یک سوء قصد را بررسی کردیم. ما تدارک عملی آن را آغاز کردیم. اگر مرا در سال ١٩٣٩ به مرگ محکوم می کردند تصميم درستی می بود. من برنامه چيدم استالين را بکشم و این یک جنایت محسوب می شد. مگر نه؟ زمانيکه استالين هنوز زنده بود من این مسائل را طور دیگری میدیدم ولی اکنون که میتوانم برتمام قرن نظر افکنم می گویم: «استالين بزرگترین شخصيت این قرن بود، بزرگترین نابغه سياسی. یک اتخاذ موضع علمی در مقابل کسی حتما نباید منطبق بر نظر شخصی باشد.»
(الکساندر زینویف یک نویسنده دگراندیش ضد کمونيست و ضد استالين در روسيه شوروی بود و به عنوان تبعيدی ضد کمونيست در مونيخ آلمان زندگی می کرد. مطبوعات غرب بسيار از وی بخاطر اتهامات و افتراهایی که وی نصيب رفيق استالين می کرد تجليل می کردند. دولت روسيه شوروی تابعيت وی را باطل کرد. وی اخيرا پس از سالها زندگی در «دنيای آزاد» در کتاب خویش بنام «جامعه شناسی یک جهان سرنگون شده» نظریات جدیدی ابراز داشته که به مذاق غرب خوشایند نيست و ما نمونه آنرا برای خوانندگان خویش نقل کردیم)
شخصيت استالين از نظر سيمون سباگ مونت فيورو
سيمون سباگ مونت فيورو در سال ١٩۶۵ بدنيا آمده و در دانشگاه کمبریج درس تاریخ خوانده است. وی از یک خانواده بانکدار می آید که نياکانش از شرکای روتشيلد (…..) بانکدار مشهور یهودی است. وی کتابی سراپا نفرت و دروغ در مورد شخصيت استالين به نگارش درآورده است که بهترین گواه کينه طبقاتی دشمنان پرولتاریا به وی است. طبيعتا چنين نویسنده ای با این سابقه روشن طبقاتی قادر نيست در مورد رفيق استالين به داوری درستی بنشيند و نقش وی را در خدمت به طبقه کارگر صميمانه بررسی کند. ولی همين تجليل کوتاه وی از استالين که مترجم کتاب آقای گونتر هول (…..) خلاصه ای از آنرا نقل کرده است مشتی از خروار است تا دروغهای خائنينی نظير لئون تروتسکی روشن شود. دشمنان استالين هر کدام استدلالات دشمن دیگر را نفی می کنند. همين اثرهای انگشت به جای مانده در یکی از بزرگترین جنایت تاریخ بر ضد رهبران پرولتاریا و صحنه سازی های جهانی سازمان های جاسوسی امپریاليست ها و رویزیونيست ها که صورت گرفته است شواهدی است که در پرتوافکنی بر این همه اتهامات خدمت می کند. تاریخدان انگليسی «سيمون سباگ مونت فيورو» در مورد دوران استالين به تحقيق پرداخته و نشان می دهد که استالين آنطور که ترتسکی این «متکبر بی چهره انقلاب» که «خودش، خودش را نابغه می دانست» مدعی است بروکرات معتاد نبوده است برعکس دارای استعداد فوق العاده سازماندهی، روحيه تحليلگرانه ذاتی، و قدرت حافظه عجيب بوده است. وی همه چيز را تا خردترین جریان برنامه ریزی می کرد و سپس بعد از تعمق فراوان تصميم می گرفت. نویسنده می نویسد استالين با استعدادتر از آن بود که سعی می کنند تا کنون به مغز ما فرو کنند. نویسنده در مصاحبه اش با «نشریه ولت» می گوید: «تصویری که ما از استالين داریم تصویری است که تروتسکی نقاشی کرده است، تصویر یک آدم بي رحم، یک دهاتی، یک آدم بی سواد که برای آن خوب است که بروکراسی راه بياندازد. ليکن واقعا استالين یک شخصيت پيچيده است. بمنزله سياستمدار استعداد استثنائی دارد. وی مردی خودآموخته بود، بی وقفه مطالعه می کرد و بسيار می دانست.»
از کتاب ایزاک دویچر (استالين یک بيوگرافی سياسی) به نقل از خاطرات کلارا زتکين:
«اعتبار استالين به عنوان یک مدیر بزرگ بعد از هر یک از ماموریت های بازرسی متعددش، افزایش می یافت. هنگاميکه پس از انتصاب وی به سمت کميسر بازرسی کارگری و دهقانی، یکی از اعضای شناخته شده حزب از سپرده شدن مسئوليت چندین مقام مهم به یک نفر انتقاد کرد، لنين پاسخ داد: «ما به کسی نياز داریم که نمایندگان همه خلق ها بتوانند با وی تماس بگيرند ... کجا چنين آدمی پيدا می کنيد؟ فکر نمی کنم پره او براژنسکی از کسی غير از استالين نام ببرد. در مورد بازرسی کارگری و دهقانی هم همينطور است. کار این کميساریا فوق العاده زیاد است و برای اینکه با موفقيت انجام شود، باید مرد مقتدری در راس آن باشد.»
تاج الملوک مادر محمد رضا شاه در دیدار با استالين:
«استالين در موقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او «یوسف یوسف زاده» و از اهالی گرجستان و اصلاً ایرانی است. محمد رضا از این حرف استالين به وجد آمد و اظهار خوشحالی کرد که استالين اصالتاً ایرانی می باشد.»، «او همچنين به محمد رضا شاه گفت که یک فرزند هم سن و سال او دارد که تحت اسارت آلمانی ها است. ما خيلی تعجب کردیم. استالين که متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان او هستند و یک رهبر نمی تواند وقتی فرزندان دیگر هموطنانش در جنگ کشته می شوند فرزند خود را در جای امن پنهان کند و به جبهه نفرستد.»، «ما همگی تحت تاثير شخصيت جالب و استثنائی استالين قرار گرفته بودیم و باید بگویم که من هنوز تحت تاثير شخصيت آن مرد بزرگ هستم و تا امروز او را فراموش نکرده ام.»، «در مورد استالين این نکته را هم بگویم برعکس آنچه ما شنيده بودیم که آدم خشن و مستبدی هست، بسيار مهربان و خنده رو و بذله گو بود.»، «استالين در این ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر (بلکه یک پدربزرگ) مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالين چند نصيحت تند و صریح به محمد رضا شاه کرد و به او گفت فئوداليسم یک سيستم قرون وسطائی است و شاه جوان ایران اگر می خواهد موفق شود باید کشاورزان را از دست استثمارگران نجات دهد و زمين ها را به آنها بدهد.»
حال به سخنان دوستان انقلاب گوش فرا دهيم
شخصيت استالين از نظر برتولت برشت:
«ستمکشان پنج قاره زمين ، آنهائي که خود را رهانيده اند، و تمام کسانيکه برای صلح جهانی پيکار می کنند باید قلبشان از تپيدن ایستاده باشد لحظهای که خبر درگذشت استالين را شنيدند. وی مظهر مجسم آرزوهایشان بود. ليکن اسلحه های مادی و معنوی که وی خلق کرد، حضور دارند و این، آن آموزشی است که مبتنی بر آن باید این اسلحه را بازآفرید.»
چارلی چاپلين در خاطرات خود از رهبری استالين یاد ميکند:
«و اکنون در باره این جنگ، «من اینجا به خاطر کمک به جنگ روسيه ایستاده ام». کمی صبر کردم و تکرار نمودم: «کمک به جنگ در روسيه! پول کمک می کند، اما روس ها به چيزی بيش از پول نياز دارند. من شنيده ام دوميليون سربازان متفقين در شمال ایرلند وقت تلف می کنند، در حاليکه روس ها دویست لشکر نازی را در مقابل خود دارند». سکوت هيجان انگيزی حاکم است. سپس با تاکيد زیادی گفتم «روسها متفق ما هستند»، «و آنها فقط برای شيوه زندگی خویش نمی رزمند، آنها برای شيوه زندگی ما نيز پيکار می کنند و تا آنجائی که من آمریکائی ها را می شناسم، می دانم که آنها ترجيح می دهند برای خودشان بجنگند. استالين می طلبد، روزولت فرامی خواند و حال بگذار همه ما فرابخوانيم و جبهه دوم را اکنون بگشائيم.»
از کتاب «حزب توده در صحنه ایران» نگارش دکتر غلامحسين فروتن عضو کميته مرکزی حزب توده ایران و عضو هيات مرکزی «سازمان مارکسيستی- لنينيستی توفان»
«پنجم مارس استالين چشم ازجهان فروبست. برای انجام تشریفات، کميسيونی به ریاست خروشچف تشکيل گردید. جنازه استالين را در «سالن ستونها گذاشتند تا مردم بتوانند با او وداع کنند. مردم مسکو ضمن وداع با استالين به تلخی میگریستند. در خيابان ها کمتر کسی را دیدم که اشک از چشمانش فرونمیریخت. قلب استالين. قلب رهبری که سراسر زندگی خود را در کنار پرولتاریا و خلق های شوروی در هدایت ساختمان نظامی نوین، فارغ از هرگونه ستم و استثمار بسر آورده بود. رهبری که از یک کشور عقب مانده، فئودالی، یک کشور سوسياليستی نيرومند، پيشرفته ساخته بود. رهبری که جنگ عليه اشغالگران فاشيست را سازمان داده و با پيروزی به پایان برده و پس از جنگ به سرعت بازسازی ویرانی های جنگ را به پيش رانده بود. رهبری که از ۱۹۴۹ همه ساله قيمت های اجناس مورد نياز را کاهش میداد. آری قلب چنين رهبری از تپش افتاد. آیا شگفت انگيز است اگر مردم شوروی در مرگ چنين رهبر محبوب و بزرگواری اشک بریزند؟ آیا خلاف انتظار است اگر پرولتاریا و توده های زحمتکش جهان به سوک بنشينند؟ موزه «هدایای استالين»، هدایائی که پرولتاریا و دوستداران استالين از سراسر جهان به مناسبت هفتاد سالگی اش برای او فرستاده بودند و ما از آن دیدن کردیم نشان می داد که توده های مردم چقدر استالين را گرامی می داشتند. به جرات می توان گفت که هيچ رهبری در جهان به اندازه استالين محبوبيت نداشت.
هدیه حزب توده ایران نيز مرکب از جعبه خاتم و لوح تبریکی که به خط من است -از بخت بد در آن لحظه خوش خط تر از من کس دیگری در رهبری نبود- در گوشه ای از موزه خودنمائی می کرد. جالب اینکه از فرانسه کارگری یک پيپ و فرد دیگری -اگر اشتباه نکنم- تکه ای از پيراهن خونين یکی از کموناردها را فرستاده بودند.»
اپوزیسیونی که مرزبندی روشن با امپریالیسم و صهیونیسم ندارد دست دراز شده آ نهاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر