مقالات توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره ۲۹۸ دی ماه۱۴۰۳
را ملاحظه فرمائید
حکومت اسد فروپاشید و ضد انقلاب تحریرالشام به قدرت رسید
بامداد یکشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۸ دسامبر ۲۰۲۴ نیروهای «تحریرالشام» و متحدانشان، از محورهای مختلف وارد دمشق، پایتخت سوریه، شدند و بدون هیچ مقاومتی تمامی شهر را تحت کنترل خود درآوردند. آنها بدون هیچگونه مقاومتی، کنترل فرودگاه دمشق و ساختمان رادیو و تلویزیون سوریه را به دست گرفتند و سقوط دولت بشار اسد را اعلام کردند.
آنچه امروز در سوریه میگذرد، «انقلاب» نیست. جوششی از درون جامعه برای آزادی و عدالت اجتماعی و حفظ استقلال و تمامیت ارضی سوریه نیست. ضدانقلاب است. ضدانقلابی در هیبت اپوزیسیون «شورای ملی و ارتش آزاد سوریه»، «تحریرالشام»، اکرادِ خودفروختهِ تحتِ حمایتِ آمریکا و چندین گروه و سازمان دستپخت امپریالیسم و قدرتهای ارتجاعی منطقه، که همهجانبه مورد حمایتهای مادی و معنوی آمریکا و اسرائیل و ممالک ارتجاعی عربی و رژیم پانترکیست و متجاوز ترکیه قرار دارند و پروار شدهاند. اهداف سياسي این اپوزیسیون با خواستهاﻯ رژیم صهیونیستی اسرائیل و آمریکا در منطقه برای استقرار یک نظم جدید در خاورمیانه نیز تطابق دارد:
یکم: امپریالیسم آمریکا برای ادامه سیطره بر جهان و محاصره روسیه و چین و کنترل اروپا از طریق تسلط بر منابع انرژی و مواد اولیه، به آن نیاز دارد که پشت جبهه خویش را تقویت کند و حلقه محاصره رقبای خود را تنگتر نماید. این سیاست راهبردی به آنجا منجر شده است که امپریالیسم آمریکا با پنهان شدن در پشت «حقوق بشر»، حقوق ملتها را به زیر پا میگذارد و احترام هیچیک از قوانین بینالمللی را محفوظ نمیدارد. آنها برای نیل به اهدافشان اپوزیسیونسازی میکنند؛ به آنها پول و تسلیحات میدهند، برایشان پوشش تبلیغاتی و «کارزارهای حقوق بشری» به راه میاندازند. از آنها دستِ درازشدهِ سیاستِ امپریالیستی میسازند که ما اکنون در سوریه شاهدش هستیم و در ایران نیز اپوزیسیون مشابهی نظیر «فرقه مجاهدین رجوی» و ناسیونال شونیستهای تجزیهطلب کُرد، بلوچ و عرب و چپهای پارکابی امپریالیسم برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را داریم. هدف آنها از این اپوزیسیونسازی، که با فشار مالی و سیاسی و تبلیغاتی توسط مشتی گرداننده خودفروش ایجاد میشود، خرابکاری و تجزیهطلبی در درون ممالکی است که در متن سیاست راهبردی آمریکا مناسب تشخیص داده میشوند. «ارتش آزاد سوریه» و یا «تحریرالشام» عکسبرگردان «ارتش آزادی ایران» است که «سازمان مجاهدین رجوی» هم رئیس جمهورش را از قبل تعیین کرده است و هم ارتش «آزادی بخش»اش را. ما میبینیم که تلاش امپریالیستها و محاصره اقتصادی و بمباران مداوم زیرساختهای این کشور سرانجام فاجعه آفریده است. امپریالیسم آمریکا، اسرائیل صهیونیسم و ترکیه هدفمندانه رژیم بشار اسد را سرنگون کردند و گروه آدمخواری را بر سر کار آوردهاند که هدفشان قتلعام مردم سوریه است، ویرانسازی زیرساختهای این کشور و پاره پاره کردن بدنه کشوری که توسط مردم این کشور ساخته شده است.
گفته میشود که «الجولانی» خواهان استقرار یک حکومت ملی در سوریه است، امری که اگر صحت هم داشته باشد، به هیچوجه به مذاق اسرائیل، آمریکا و ترکیه، که هدفشان تجزیه این کشور است، خوش نخواهد آمد.
گفته میشود که او حتی خواهان برقراری روابط استراتژیک با ایران است، که اگر واقعیت هم داشته باشد، امنیت ایران از سوی سوریه حفظ خواهد شد، امری که قطعاً با مخالفت آمریکا، اسرائیل و ترکیه روبرو خواهد شد. «بشار اسد» میپنداشت که اگر بدون مقاومت تسلیم شود، ارتش و دستگاه دولتی در سوریه دستنخورده باقی خواهد ماند؛ امری که اتفاق نیفتاد و به سرعت برق و باد - برخلاف تمام قوانین بینالمللی – مناطق نظامی کشور مورد حمله سبعانه صهیونیستها قرار گرفت؛ قصر «اسد» و بانکها به تاراج رفتند. «کاین هنوز از نتایج سحر است / باش تا صبح دولتت بدمد».
دوم: استعمارگران متجاوز غرب بیش از ۱۴ سال ملت سوریه را تحت ضدانسانیترین تحریمات اقتصادی و تجاوز تروریستی قراردادند و سقوط و تلاشی رژیم جمهوری عربی سوریه، تحت رهبری «بشار اسد» مولود چنین سیاست تبهکارانهای است که در جهت مصالح صهیونیسم اسرائیل، آمریکا و متحدینشان، نظیر حکومت ترکیه صورت گرفته است. هدف راهبردی امپریالیسم غرب در ارتباط کامل با تحولات ناتو در اوکراین و در کادر حفظ مصالح اسرائیل در خاورمیانه است که با خالی شدن پشت جبهه ایران تجاوز نظامی احتمالی به کشور ما سهلتر متحقق میگردد.
دولتهاﻯغربی به ویژه آمریکا در جهت این مصلحت حرکت کردهاند و نه در جهت برقراری آزادی و دمکراسی، که مردم سوریه مستحق آن هستند. نیویورک تایمز ٢١ ژوئن خبر داد که افسران سازمان جاسوسی آمریکا در جنوب ترکیه به سازماندهی فراریان و خودفروختگان سوری میپردازند و عربستان سعودی نیز حقوق ماهیانه «ارتش آزاد سوریه» را تأمین میکند. اسناد معتبر دیگر حاکیست که دولت متجاوز و نژادپرست اسرائیل نیز از طرق مختلف به «اپوزیسیون سوریه» و ارتش آزاد» سوریه یاری میرساند حتی امکانات درمانی و لجستیکی و اطلاعاتی در اختیارشان قرار داده است.
ترکیه در این میان نقش موذیانه و روباهصفتانهای ایفا کرده است. یکی از اهداف آنها تجزیه بخش کُردنشین عراق و اعمال سلطه بر آن است؛ به آن نشان که بمثابه یک نیروی مهاجم و تجاوزگر 30 کیلومتر وارد شمال سوریه شده است. این کشور همزمان که به ظاهر از فلسطین حمایت میکرد، گام به گام در عمل شرایط را به نفع اسرائیل و سازماندهی سرنگونی حکومت سوریه، برای تجزیه این کشور آماده کرد، تا با دریافت میلیاردها دلار از غرب، هم به وضعیت بحرانزده داخلیاش سر و سامان دهد و هم بخشی از خاک سوریه را به الحاق ترکیه درآورد، زیرا که یکی از اهداف آنها تجزیه بخش کُردنشین عراق و اعمال سلطه بر آن است.
امروز تمام رسانه های امپریالیستی با امکانات سرسامآورشان عزمشان را جزم کردهاند، تا سناریوی لیبی و سوریه را برای سرنگونی و تجزیه ایران فراهم سازند .
نیروهائی که چشم بر این همه واقعیات میبندند و اراجیف آمریکا و اسرائیل را در خصوص «انقلاب» سوریه تکرار میکنند، یا مشتی جاهل و نادان هستند و یا مزدوران جیرهخوار امپریالیست در ایران. امپریالیستها در پی آن هستند که در سوریه رژیمی گماشته و گوش به فرمان پنتاگون بر مسند قدرت بنشیند که دشمن فلسطین، لبنان و ایران و همسو با منافع و سیاست راهبردی اسرائیل باشد .
همانطور که اشاره کردیم سیاست راهبردی امپریالیسم آمریکا حفظ هژمونی بلامنازع خویش در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس و کنترل کامل منابع نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی است که کشور چین نیازمند آن است. چنین سیاستی برای مهار چین و به شکست کشاندن پروژه نظم جدید چند قطبی جهانی از نان شب هم برای انحصارات مالی آمریکا واجبتر است. «شورای ملی سوریه» و «ارتش آزاد» آن و «تحریرالشام». ابزاری هستند در دست آمریکا و نوکرانشان برای تحقق چنین هدف شوم و سیاهی در منطقه.
سوم: پرسش مهم این است؛ چرا رژیم سوریه و «بشار اسد» و حامیان او برخلاف گذشته مقاومت نکردند؟
گزارشات پراکندهای که منتشر شده است، حکایت از آن دارد که پس از اعلام آتشبس میان «حزبالله» و اسرائیل، حمله به سوریه در دستور کار قرارگرفت و اسرائیل آشکارا «بشار اسد» را به ترور تهدید کرده بود. اقدامات تروریستی و رعبآور ارتش اسرائیل در سوریه، ترور «سردار محمدرضا زاهدی»، فرمانده سپاه لبنان، حمله به بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق در ۱۳ فروردین ۱۴۰۳ و در پی آن عملیات «وعده صادق-۱» ایران، ترور «سردار عباس نیلفروشان»، فرمانده بعدی این سپاه در ۶ مهر ۱۴۰۳ در بمباران بیروت و ترور تمام فرماندهان «یگان رضوان» در جلسه این یگان و همچنین «حسن نصرالله»، دبیرکل «حزبالله» نیز از جمله اقدامات رعبانگیز رژیم صهیونیستی اسرائیل بشمار میآیند. و در ادامه ترور دبیرکل مقاومت لبنان و فرمانده سپاه لبنان، نیروهای مسلح ایران عملیات «وعده صادق-۲» را در انتقام از خون این دو فرمانده و همچنین «اسماعیل هنیه»، رئیس دفتر سیاسی «حماس» در روز ۱۰ مهر (۱ اکتبر) اجرایی کردند. با این وجود روز ۱۲ مهر (۳ اکتبر) «سید هاشم صفیالدین» به همراه جمعی از فرماندهان عالیرتبه «حزبالله» ترور شدند. گفته میشود در وقایع آن روز تلاش شد فرماندهان ایرانی نیز ترور شوند. این وقایع برای «اسد» روشن ساخت اگر تصمیمی برای ترور وی گرفته شود، اجرایی خواهد شد و حمله نظامی بزرگی نیز در پی آن رخ خواهد داد. محاسبات «اسد» بر این مبنا بود که علاوه بر کشتهشدن وی، نظام بر اثر فشار مخالفان و حمله خارجی ساقط خواهد شد و جنگ تبدیل خواهد شد به بهانهای برای تخریب بیش از پیش کشورش. از طرفی تحریمات کمرشکن و رشد نارضایتی عمومی و از هم گسیخته شدن پیوند رهبری با مردم و از طرف دیگر کاهش حضور نیروهای ایران و روسیه در سوریه بخاطر مشکلات داخلیشان مجموعه عواملی بودند که سبب گشتند حکومت سوریه بیش از این نتواند مقاومت کند.
اواخر تابستان سال ۲۰۱۸ میلادی، سران روسیه و ترکیه در «سوچی» روسیه به توافقی دست یافته بودند که مطابق آن ترکیه وعده داد بود، بدون خونریزی، تروریستهای مستقر در این منطقه را خارج و یا خلع سلاح نماید، امری که هرگرز روی نداد و تروریستها در این منطقه، توسط ترکیه و سازمانهای اطلاعاتی اسرائیلی و آمریکایی آموزش دیدند و خود را برای حمله نهایی آماده کردند.
چهارم: سقوط رژیم سوریه موجب تشدید تضادهای درونی رژیم ایران شده است. مقامات جمهوری اسلامی در رابطه با سرنگونی رژیم «اسد» تا بعد از ظهر روز ۱۸ آذر هیچ واکنشی از خود نشان ندادند. وزارت امور خارجه ایران عصر یکشنبه بیانیهای را منتشر کرد و سقوط رژیم «اسد» را «تحولات اخیر سوریه» و «دورهای خطیر در تاریخ سوریه» خواند. در این بیانیه آمده است: «با توجه به تحولات اخیر در سوریه، ضمن یادآوری موضع اصولی ایران مبنی بر احترام به وحدت، حاکمیت ملی و تمامیت سرزمینی سوریه، تأکید میکند که تعیین سرنوشت و تصمیمگیری در مورد آینده سوریه تنها بر عهده مردم این کشور، بدون مداخله مخرب یا تحمیل خارجی است».
دولت ایران در این بیانیه اظهار داشت که حکومت ایران «از ساز و کارهای بینالمللی با محوریت قطعنامه ۲۲۵۴ سازمان ملل متحد، برای پیگیری روند سیاسی در سوریه همچون گذشته حمایت کرده و به تعامل سازنده با سازمان ملل متحد در این زمینه ادامه میدهد». همچنین اشاره شده است که تصمیمگیری در مورد آینده سوریه به «پایان هرچه سریعتر درگیریهای نظامی، ممانعت از اقدامات تروریستی و شروع گفتگوهای ملی با مشارکت همه طیفهای تشکیلدهنده جامعه سوریه جهت تشکیل حاکمیت فراگیر، که نماینده همه مردم سوریه باشد» وابسته است.
وزارت خارجه جمهوری اسلامی بدون اشاره به نام «بشار اسد» و سرنوشت او و همچنین موضعگیری در قبال شورشیان اسلامگرای سوریه، روابط بین دو «ملت» را پیش کشید و افزود:
«جمهوری اسلامی ایران با تأکید بر جایگاه سوریه به عنوان کشوری مهم و تاثیرگذار در منطقه غرب آسیا، از هیچ کوششی برای کمک به استقرار امنیت و ثبات در سوریه دریغ نخواهد کرد و بدین منظور به رایزنیهای خود با همه طرفهای اثرگذار به ویژه در منطقه ادامه خواهد داد و ضمن رصد دقیق تحولات سوریه و منطقه و با در نظر گرفتن رفتار و عملکردهای بازیگران موثر در صحنه سیاسی و امنیتی سوریه، رویکردها و مواضع متناسب را اتخاذ خواهد کرد» ! این بیانیه وزارت امور خارجه ایران، سند بیعملی، مماشات، بزدلی و پیامی است به دولت «ترامپ» که به زودی به کاخ سفید ورود میکند. برخی کارشناسان همچنین به پیشبینیناپذیری ناشی از تغییر سیاستهای ایالات متحده در دوران ریاستجمهوری «ترامپ» اشاره میکنند. برای مثال، گفته میشود که ترکیه از حمله اخیر شورشیان حمایت کرده است، تا موقعیت خود را پیش از آغاز ریاستجمهوری «ترامپ» تقویت کند و مذاکراتی مطلوبتر با ایالات متحده و روسیه داشته باشد. در میان هواداران «ترامپ» هم جناحی وجود دارد که به دنبال سیاستی تهاجمی در خاورمیانه با رویکرد طرفداری از اسرائیل و ضد ایران است و هم جناحی که طرفدار انزواگرائی و خروج ایالات متحده است. هنوز مشخص نیست که «ترامپ» مداخله عمیقتر ایالات متحده برای هدف قرار دادن ایران را دنبال میکند یا خروج سریعتر آمریکا را که در آن بازیگران منطقهای باید خودشان مناقشاتشان را حل کنند.
پنجم: در پایان، سقوط رژیم سوریه میتواند نقطه عطف پیروزی و عروج جناح غربگرای بورژوازی ایران، معروف به «اصلاحطلب» باشد که مدتی پیش توسط رئیس جمهورش، «مسعود پزشکیان» برای کاخ سفید پیام دوستی صادر کرده است و گفت بود که «ما را آدم حساب کنید، آقایان!!»
این تازه آغاز تشدید تضادهای درونی نظام خواهد بود. بیش از ٨٠٠ بمباران هوائی در جنوب دمشق در طول ١٠ سال اخیر توسط اسرائیل، ترور افسران رژیم ایران و سکوت روسیه در این مورد، تحریمات اقتصادی مرگآور سوریه، عملیات تروریستی جریانات اسلامی، تحت رهبری ترکیه و غرب و مخالفت عمومی در ایران برای حضور حکومت در سوریه.و سیاست نئولیبرالی و ضدکارگری در خلال چهار دهه اخیر اینها همه دیگر رمقی برای رژیم جمهوری اسلامی ایران باقی نگذاشته است و بیش از این در ماهیتاش نبود تا در قبال متحد خود، سوریه، واکنش نشان دهد. اما مدافعان رژیم جمهوری اسلامی علل فروپاشی نظامی سوریه را به گردن «بشار اسد» و عدم تمایل وی به مقاومت در مقابل تروریستها میاندازند.
ما بارها تأکید کردهایم که مبارزه مردم سوریه برای آزادی و عدالت اجتماعی بدون پیوند با مبارزه ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی بیمعناست و ره به جائی نخواهد بُرد. این امر در مورد کشور ما، ایران، نیز صادق است و چشمپوشی از مبارزه ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی و بدون اتکاء به توده مردم و تأمین آزادیهای سیاسی - اجتماعی و نیز تأمین معیشت ملت سرانجام به فاجعه منجر خواهد شد.
در دولت «بشار اسد»، انتخابات دمکراتیک، احزاب، فعالیت سیاسی و پارلمان، هیچکدام واقعی نبودند. با اینکه شکل حکومت «جمهوری» بود، اما اثری جدی از نظر و رأی جمهور در حکومت نبود. او کل حکومت را به «حزب بعث» محدود کرد و کل حکومت و «حزب بعث» هم به شخص «بشار اسد» محدود شد. «بشار اسد» بعد از سرکوب اعتراضات و مقابله با تروریستها، که توسط امپریالیستها سازماندهی شده بودند، و پس از پایان جنگ داخلی به آشتی داخلی اقدام نکرد و روند حکمرانی اشتباه خود را ادامه داد. او وعدههای اصلاحات سیاسی را فراموش کرد و به کناری نهاد. اقتصاد کشور در اثر تحریم و غارت نفت این کشور توسط امپریالیسم آمریکا درهم شکسته شد و اثرات رفرمهای نئولیبرالی در چند دهه اخیر فشار را بر جامعه مضاعف کرده بود.
برندگان خارجی سقوط «اسد» را میتوان اینگونه نام برد: ترکیه و شخص «اردوغان»، اسرائیل، قطر، امریکا، «ترامپ» و کشورهای جنوب خليج فارس.
سوریه مرکز همکاری ایران و روسیه در به چالش کشیدن نظم تکقطبی بود. همزمان با افزایش اعتراضات غربی به همکاری نظامی میان چین، روسیه، ایران و کره شمالی، «ترامپ» نیز اعضای «بریکس» را در خصوص جایگزینی دلار تهدید کرد. با از دست رفتن سوریه، جدیت غرب در حمله به مرکز این همکاریها آشکار شد. تحولات سوریه هنور در آغاز کار است. جنگ داخلی و هرج و مرج کشور را فرا خواهد گرفت. تحولات سوریه، نقش قدرتهای امپریالیستی در سرنگونی و ویران کردن کشور، درسهای فراوانی برای مردم ایران دارد، تا به مبارزهشان برای تحولات اقتصادی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و مقابله با هرگونه مداخله خارجی ادامه دهند.
***
سخني پيرامون به قدرت رسيدن تروريستهاي «تحريمالشام» و شادماني اپوزيسيون پارکابي امپرياليسم
درعرصه سياست هيچچيز محصول «اتفاق» نيست، همه چيز نتيجه شناخت از وضعيت موجود و تأثيرگذاري بر مؤلفهاي واقعي و عيني در آن جهتي است که به تغيير وضع موجود بيانجامد، تا مصالح و منافع يک و يا چند سوي قدرتها را تأمين و تضمين نمايد. اين قاعده کلي نشان ميدهد که تغيير و تحولات ژئوپلتيکي اين طور نيست که کشورهاي امپرياليستي در پشت درهاي بسته نقشهاي طرحريزي کنند و آن را عيناً به اجرا بگذارند. عرصه سياست، زمين کُنش و واکنش است، قوانين ديالکتيک در آن عمل ميکنند، لذا تحولات ژئوپليتيکي بخشاً تابعي هستند از قوانين طبقاتي و متغيري هستند از ديناميک و پويائي طبقات و اقشار اجتماعي دروني کشورهاي تحت سلطه و سلطهگريز. براي اينکه دشمن امپرياليستي بتواند سرنوشت جامعه و کشوري را در دست خود بگيرد و منافع خود را بر مصالح ملّي آن کشور مسلط سازد، بايد طبيعتاً از تاريخ و فرهنگ آن کشور، از موقعيت و وضعيت اجتماعي آن کشور، از درجه رضايت و يا نارضايتي مردم، از آمادگي آحاد آن کشور در امر مقاومت و يا تسليم و وادادگي در قبال تعرضات خارجي شناخت داشته باشد. اما اين به اين معني نيست که دشمن خارجي با شناخت از مقتضيات و الزامات آن ميتواند و قادر است که به سهولت سلطه خود را برآن کشور حاکم سازد. تاريخ نشان داده است که تسلط دشمن امري است نادوام و گذرا. هيچ کشوري سلطه بيگانه را نميپذيرد و سرانجام عليه آن به پا خواهد خاست و دير يا زود استقلال سياسي خود را باز خواهد يافت. نمونههاي تاريخي آن را ما در هندوستان عليه استعمار بريتانياي کبير ديديم که زماني خورشيد در مستعمرات آن غروب نميکرد؛ چين با انقلاب خود از زير سلطه ژاپن و انگلستان بهدرآمد، انقلاب الجزاير به سلطه استعماري فرانسه پايان داد و سرانجام انقلاب پنجاه و هفت ايران، که در ماهيت خود يک انقلاب دمکراتيک و ضدامپرياليستي بود، توانست با سرنگوني شاه و دربار، اين عامل امپرياليسم آمريکا در منطقه، کشور ما به استقلال سياسي نايل آيد، و اين با اهميتترين دستآورد انقلاب بود، اگرچه در همان ابتدا ارتجاع روحانيت قدرت را توانست در دست خود قبضه کند و راه ادامه انقلاب را به انسداد بکشاند، لذا قدرتگيري روحانيت از اهميت اين دستآورد تاريخي نميکاهد. از اينرو مبارزه عليه ارتجاع و نظام سرمايهداري جمهوري اسلامي ايران بايد همواره با توجه به حفظ و تأمين اين دستآورد بزرگ انقلاب پيش رود. امر استقلال کشور و نه فقط براي ما ايرانيان، بلکه براي همه آن کشورها و جوامعي که براي کسب و حفظ عزت و شکوه ملي خود با دشمنانشان ميرزمند، امريست حياتي؛ و اين مشمول مبارزات آزاديبخش فلسطين، سوريه، يمن، ليبي، عراق و ديگر کشورها نيز ميشود. لذا تحولات غرب آسيا را بايد در چارچوب چنين تحليلي مورد بررسي و تبيين قرار داد.
آنچه را که امروز در منطقه غرب آسيا شاهد هستيم، از اين قاعده مستثتي نيست. منطقه غرب آسيا از ديرباز به جهت ويژگي جغرافياي سياسي محل تلاقي و تعارض منافع امپرياليستها بوده است. در طول سدهها و دهههاي گذشته خواست کشورهاي استعماري و امپرياليستي همواره تسلط و سيطره بر اين منطقه بوده است که بسياري از ناامنيها، جنگهاي منطقهاي در غرب آسيا منشأ گرفته از همين ظهور و بروز و دخالت کشورهاي امپرياليستي بوده است. «آيزنهاور» در طي يک سخنراني به اهميت منطقه غرب آسيا چنين اشاره ميکند: «برويد و تحقيق و مطالعه کنيد تا به آنچه ميگويم برسيد [...] منطقه غرب آسيا، مهمترين منطقه جهان و ايران مهمترين کشور اين منطقه است، چرا که در چهار راه جهان قرار دارد». ما اگر اهميت ژئوپليتيک اين منطقه را دريابيم، آنگاه فهم اين مسأله چندان دشوار نيست که به دليل شرايط خاص منطقه غرب آسيا و عليالخصوص مداخلات امپرياليستي در آن و ناامنسازي اين منطقه، کشورهائي و يا نيروهائي از درون اين منطقه ظهور و بروز مييابند و در جهت خلاف اهداف و سياستهاي امپرياليسم عمل ميکنند، مانند سوريه، يمن، ايران، لبنان و جنبش مقاومت «حزبالله» و ديگر اعضاي منتسب به «محور مقاومت». روشن است که ايستادگي اين کشورها و نيروهاي نافرمان و سلطهگريز در قبال امپرياليسم ميتواند گاه به منافع امپرياليسم و صهيونيسم زيانهاي جدي وارد آورد و گاه اينکه در اين تقابل و جنگ نابرابر ولي مشروع، آسيبهاي جدي نيز ببيند و تضعيف شود. اگرچه راه و مسير مبارزه هميشه ناهموار، سخت، گاه به نظر صعبالعبور مينمايد، ولي تجربه تاريخي گواه بر اين دارد که مقاومت و مبارزات تودهها به منظور احقاق حقوق و تأمين منافع و مصالح مليشان سرانجامي جز پيروزي محتوم ندارد. پيروزي از مسير همين شکستها و ناکاميها ميگذرد. آنچه که امروز ما در غزه، لبنان و سوريه شاهد هستيم، در بُعد تاريخي آن چيزي نيست جز فراز و فرود پيروزي، ايستادگي و مقاومت در ميدان نبرد رهايبخش خلقهاي اين منطقه از زير سلطه امپرياليسم و صهيونيسم.
سير تحولات منطقه غرب آسيا در طول 14 ماه گذشته، که با جنگ غزه و کشتار بيسابقه مردم بيپناه و بيگناه فلسطينينان توسط اسرائيل آغاز شد، به لبنان و اکنون به اشغال سوريه توسط تروريستهاي «داعشي» و «جبههالنصره» در طي دو هفته گذشته رسيده است. اين تحولات، که با سرعت عجيبي در حال رخ دادن هستند، واکنشهائي را موجب شد که ميتوان آنها را به طور کلي به دو بخش عمده تقسيم کرد: يک بخش جبهه ضدصهيونيستي و ضدامپرياليستي ملل منطقه است که مقاومت و ايستادگي در برابر دشمنان خود را يک فضيلت و يک اصل بنياني ميبيند که تابع تغيير دولتها و سياستها نيست و آنطور که تاکنون نشان داده است، متغيري از مؤلفههاي قدرت نبوده و نميتواند باشد. يعني با رفتن و آمدن دولتها و با تغيير معادلات جهاني از بين نميرود، اگرچه از آن بيتأثير نيست. کافي است به صورت گذرا به تاريخ جنبشهاي رهائيبخش ملل منطقه نگاهي انداخت، تا متوجه شد که امر «مقاومت» همواره آن عنصر ثابت و لايتغيير در طول دهها بوده است. که البته اشاره به آن از حوصله اين مقاله خارج است.
اشغال سوريه و تحولات منطقه غرب آسيا ممکن است قدرت مقاومت را تا حدودي تضعيف کرده باشد، ولي هيچگاه نميتواند عزم آنها را براي حفظ و تداوم مبارزه عليه سلطه امپرياليسم و صهيونيسم به محاق بکشاند. اشغال سوريه موجب خواهد شد تا هستههاي مقاومت در اين کشور شکل بگيرند و با هستههاي مقاومت در لبنان، فلسطين، عراق و يمن پيوند بخورند. آنچه که اين ملل را به هم پيوند ميدهد سرنوشت مشترک آنان و دشمنان واحد آنان است و نه «ايمان الهي» آنها آنگونه که «سيد علي خامنهاي»، رهبر جمهوري اسلامي ادعا ميکند. در اين سرزمينها ما با تکثر قومي، اتنيکي و مذهبي روبرو هستيم و آنچه که در اين تکثر مولود وحدت است، به يقين «دين» نيست، بلکه خاستگاه ملي مللي است که ميخواهد در سرزمين خود آزاد باشد و در کنار هم در صلح و آرامش زندگي کند. همبستگي خلقها مولود همسرنوشتي آنهاست و تنها و تنها به دست خود آنها تعيين ميشود. در اين پيوند عميق تاريخي خلقها و ملل منطقه هيچگاه تعلقات قوميتي، تکثر اتنيکي و ديني و مذهبي عامل طبيعي تفرقه و دشمني ميان آنها نبوده است. استعمارگران و امپرياليستها همواره از آن ابزاري ساختند براي ايجاد نفاق و دشمني بين ملتها و اقوام منطقه.
اما بخش ديگر با اشغال سوريه پايان نيم قرن ديکتاتوري «اسد» (پدر و پسر) را به فال نيک ميگيرد و خود را در شادي اقليتي از اپوزيسيون و مردم سوريه از نوع اپوزيسيون «زن زندگي آزادي» شريک ميداند و اميد دارد تا از دل سوريه اشغال شده امروز، «سوريه آزاد» فردا بيرون آيد. اين بخش تحولات جاري در سوريه را در امتداد «انقلاب» ناتمام 2011 سوريه مورد تبيين قرار ميدهد، بيآنکه براي عوامل خارجي دخيل در فروپاشي و اشغال سوريه اهميتي قائل شود. حمايت امروز اين بخش از «تحريرالشام» در امتداد حمايت ديروز آنها از «القاعده و داعش» است. اين بخش دربرگيرنده بسياري از سازمانها و احزاب و عناصر «چپ» ايراني است، در کنار سازمان مجاهدين (فرقه رجوي)، سلطنتطلبان، رسانههاي فارسيزبان وابسته خارجنشين از نوع «ايران اينترنشنال»، «راديو فردا»، «صداي آمريکا»، «بيبيسي» و دهها رسانه بينام و نشان ديگر و به يک کلام ميتوان گفت غالب اپوزيسيوني که در ذيل غائله «زن زندگي آزادي» و احزاب تجزيه طلب کُرد، بلوچ، عرب و آذري جمع شده بودند. حتي بخشهائي از نئوليبرالهاي درون حاکميتي ايران، که هر دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب را شامل ميگردد، نيز ميکوشند تا از دل اين شکستها و اشغالگريها در سطح منطقه زمينه عملي تسليم در قبال امپرياليسم و صهيونيسم را فراهم آورند و در اين سياستِ فرصتسازي چه بسا به نظر ميرسد که با فرصتسوزيهاي عامدانه بر سياست خارجي ايران در منطفه تأثير بگذارند و سرنوشت تحولات منطقه را به زيان ايران به سود امپرياليسم رقم بزنند. مواضع اين بخش در قبال مسائل امنيت منطقه در انطباق کامل قرار دارد با مواضع غرب و صهيونيسم. لذا ما با بخش بزرگي از اپوزيسيون خارج از کشور روبروئيم که در تحليل نهائي در کنار بخشي از جناح درون حاکميت ايستاده است که راه سازش و تسليم را در قبال غرب برگزيده است. راه سازش، راه تسليم و رضا، راه احياي رابطه سلطه و تابعيت از امپرياليسم و مستقر کردن اين سلطه بر تمام امور کشور در کنار تشديد عامدانه نارضايتي عموم مردم ميتواند در عين حال از راه ضربه وارد آوردن، آسيب رسانيدن و تضعيف مبارزات خلقهاي منطقه عليه امپرياليسم و صهيونيسم بگذرد. بيدليل نيست که سقوط دمشق توانسته است موقتاً معادلات قدرت را در منطقه به سود امپرياليسم و صهيونيسم تغيير دهد و به تعبيري به جسد اپوزيسيون وابسته جاني تازه بخشد.
بخشي از اپوزيسيون «چپ» شادي مردم سوريه را با شادي مردم ايران در پيروزي انقلاب بهمن همجنس و همسنخ ميبيند. اين قياس معالفارق چيزي نيست جز به ابتذال کشاندن انقلاب پر شکوه بهمن 57. انقلاب ايران، انقلابي بود تودهاي که همه اقشار و طبقات اجتماعي در آن شرکت داشتند و همگي خواستار سرنگوني رژيم شاه و خروج امپرياليسم آمريکا از ايران بودند. آنچه که ماهيت انقلاب 57 را تعيين ميکرد، اهداف دمکراتيک و ملّي بود که انقلاب ايران در دستور کار خود قرار داده بود و به يکي از بخشهاي مهم آن دست يافت، يعني سقوط شاه و دربار و بيرون راندن امپرياليسم از کشور و کسب استقلال سياسي. انقلاب ايران بدين لحاظ خصلت ضدامپرياليستي و ضدصهيونيستي داشت و به سلطه امپرياليسم آمريکا در تمامي عرصههاي نظامي، سياسي و اقتصادي نقطه پاياني گذارد و به يک معنا انقلابي بود ملّي و ضدامپرياليستي و دمکراتيک که بهار آزادي را به ارمغان آورد و ارکان ارتجاع منطقه را به لرزه انداخت. انقلاب ايران همچنين الهامبخش همه خلقهاي در بند جهان عليه امپرياليسم بود. اينکه انقلاب در عرصه حقوق دمکراتيک درهمشکست و ناتمام باقي ماند، ذرهاي از عظمت اين انقلاب نميکاهد. لذا شادي و سرور مردم از به سرانجام رساندن انقلاب و سرنگوني حکومت وابسته به امپرياليسم شاه به حق مايه افتخار و سربلندي ملتي است که بيش از 250 سال بود که براي رهائي خود از يوغ بيگانه مبارزه ميکرد. نه اين انقلاب را ميتوان با «انقلاب» موهومي سوريه مقايسه کرد و نه شادي زودگذر آن عده از کساني را که «آزادي» خود را از امپرياليسم و صهيونيسم، از دستان داعشيان و القاعده، اين متوحشترين پياده نظام غرب دريافت کردهاند. کساني که در سال 2011 در پي ويراني ليبي و «بهار عربي» از مداخلات امپرياليستي در سوريه به عنوان «انقلاب» سوريه ياد کردند و عملاً توحش «داعش» را بر ديکتاتوري «اسد» ترجيح دادند، امروز هم به قدرت رسيدن «احمدحسينالشرع»، موسوم به «ابومحمدالجولاني»، رهبر هيئت «تحريرالشام» را به عنوان پيروزي «جنبش انقلاب سوريه» به مردم سوريه تبريک گفتند همانطور که «ابومحمدالجولاني» خطاب به مردم سوريه از آنها خواست «تا براي ابراز خوشحالي به خيابانها بيايند»!
آن «چپ»ي که اشغال سوريه توسط تروريستهاي داعشي را يک فرصت براي «سوريهاي مستقل، آزاد و دموکراتيک» تلقي ميکند، و بيپروا مينويسد که «اي کاش ميهن ما هم اينچنين «سوريهاي» شود!» تاريخ از او به نيکي ياد نخواهد کرد! فاجعهاي که اکنون در سوريه جريان دارد، نه «انقلاب» است و نه جاي شادي دارد، يک ابتذال و درماندگي سياسي و افشاگر اپوزيسيوني است که عزم خود را جزم کرده تا در پارکابي امپرياليسم و صهيونيسم، رژيم جمهوري اسلامي را سرنگون سازد. چنين اپوزيسيوني مايه ننگ است و بس! *
***
در دفاع از مقاومت و حق تعیین سرنوشت مردم و نه در دفاع از رژیم ایران! (بخش 2)
(Parti des Travailleurs) حزبالعمال الصفحة الرسمية
«حمه همامی» (تونس، 8 اکتبر 2024)
رژیمهای خائن عربی دارای ارتشهای قدرتمند با حدود 4 میلیون سرباز هستند که هشت برابر ارتش غاصب است. آنها تجهیزات بیشماری (هواپیماهای جنگی، تانکها، توپها ...) دارند که چندین برابر تجهیزات نهاد صهیونیستی است: مصر و عربستان سعودی و امارات2421 هواپیما و 7554 تانک و خودروی زرهی – رژیم صهیونیستی 684 هواپیما و 1610 خودروی زرهی. اگر آنها برای فلسطین دلسوزی داشتند و نمیخواستند ایران به مقاومت لبنان، یمن و دیگران سلاح بدهد، پس چرا خود این نقش را بازی نکردند؟ چرا دست به هیچ اقدامی نزدند؟ چرا ارتشهای عظیم آنها از سلاحهای انباشته شده خود استفاده نکردند؟ چرا از تهیه دارو و غذا به غزه خودداری کردند؟ چرا از همه ابزارهای فشار از جمله نفت و گاز بر آمریکا برای توقف جنگی که با هدف نابودی ملت فلسطین راه انداختهاند، استفاده نکردید؟ چرا مصر «سیسی» گذرگاه رفح را باز نکرد، تحقیر «نتانیاهو» را برای چندینبار پذیرفت و حتی توان پاسخ به حملات باندهای صهیونیستی به مرزها و سربازانش را نداشت؟ چرا کشورهای خواهان عادیسازی روابط با اسرائیل، سفارتخانههای رژیم صهیونیستی را حتی برای اعتراض به جنگ و همبستگی با فلسطین تعطیل نکردند، در حالی که کشورهای آمریکای لاتین، که نه پیوند ملی با فلسطین دارند و نه پیوند مذهبی، بلکه فقط پیوند انسانی با محتوای همبستگی بینالمللی دارند، سفارتخانهها را بستند؟ رژیمهای شرم و خیانت هیچکدام از این کارها را انجام نمیدهند و نخواهند داد زیرا منافع آنها مطابق منافع ملت خود و مردم فلسطین و مردم منطقه نیست، بلکه مطابق منافع موجودیت صهیونیستی وآمریکا و امپریالیستهای غربی است. بنابر این، آنها فقط از ارتش قدرتمند خود برای سرکوب و تحت سلطه درآوردن مردم خود استفاده میکنند و یا به دستور اربابان به رهبری امپریالیسم آمریکا در میان خود چنگ راه میاندازند؛ همانطور که در لیبی، سوریه، یمن و عراق کردند و مبالغ هنگفتی در خدمت به اهداف آمریکا، بریتانیا و رژیم اسرائیل غاصب صرف کردند.
تعیین دشمن اصلی در هر مرحله از مبارزه و در عین حال زیر نظر داشتن دشمنان احتمالی
خلقهای ما باید به این واقعیتها پیببرند که دشمن اصلی آنها امروز اتحاد امپریالیسم غربی - صهیونیسم-ارتجاع عربی است. بر این اساس لازم است که از جدی بودن خطرات درگیریهای کنونی آگاه باشیم. پیروزی ائتلاف سه جانبه، منطقه را به مرحله تاریکی سوق خواهد داد که در آن مردم زجر و شکنجه و تحقیر بیسابقهای را تجربه خواهند کرد؛ مرحلهای که در آن حاکمیت مردم نقض، أموالشان غارت و حیثیتشان پایمال میشود. لازم به تذکر است که داغی آتش تنور ائتلاف امپریالیسم آمریکائی- صهیونیستی حد و مرزی ندارد، و حتی دامن برخی از عوامل فعلی خود را نیز خواهد گرفت. در این زمینه کافی است به اظهارات «نتانیاهو» و برخی از وزرای او گوش فرا دهید تا به حقیقت آنچه امروز بر روی زمین میگذرد و به اهداف این جنایتکاران پیببرید. آنها به طور آشکار اعلام میکنند که توسعهطلبیهایشان نه تنها به تمام فلسطین، بلکه به لبنان، اردن، سوریه، عربستان سعودی، عراق و مصر و با هدف رسیدن به مرزهای موعود «اسرائیل بزرگ» گسترش خواهد یافت.
اینها اظهارات صهیونیستهای افراطی است که در مقابل دیدگان واشنگتن، لندن، پاریس، برلین و رُم و همچنین زیر گوش «سیسی»، «بن سلمان» و به طور کلی شاهزادگان خلیج فارس بیان میشوند. بنابر این، پروژه امپریالیستی و ارتجاعی آمریکائی - صهیونیستی در منطقه کاملاً واضح است. این پروژه شامل تغییر شکل نقشه منطقه بر اساس منافع شرکتهای بزرگ انحصاری سرمایهداری چند ملیتی است.
بنابر این، منافع خلقهای عرب در پیروزی مقاومت و شکست نهاد صهیونیستی و حامیان آن به رهبری امپریالیسم آمریکا، که مستقیماً در تجاوزات شرکت دارند، نهفته است. «مقاومت» امروز افتخار خلقهاست و بیانگر اوج وجدان بشریت است. بدون مقاومت، دشمن صهیونیستی مدتها پیش کل منطقه را بلعیده بود. دشمن جنایتکار امپریالیستی -صهیونیستی اصلاً به مذهب، فرقه، نژاد، زبان و تعلقات عقیدتی، سیاسی و تشکیلاتی اعضای «مقاومت» نمیاندیشد. تنها چیزی که برای صهیونیسم مهم است کیفیت مقاومت اعضای «مقاومت» ا ست. بنابراین برای آن فرقی بین سنی، شیعه، دروزی، مسیحی یا یهودی نیست، برای آن نه بین یک کمونیست، یک سوسیالیست، یک ملیگرا، یک اسلامگرا، یک اتحادیهگرا یا یک فعال حقوق بشر فرقی وجود دارد و نه بین یک سفیدپوست و یک سیاهپوست یک عرب، یک فارس، یک کُرد، یک بَربَر، یک آمریکائی، یک فرانسوی یا ژاپنی. هیچ فرقی بین روزنامهنگار، روشنفکر و محقق وجود ندارد، همان طور که بین زن / مرد و پسر / دختر و مرد کهنسال / زن کهنسال تفاوتی نیست. همه آنها یکی هستند و سرنوشتشان یکی است؛ نابودی فیزیکی. چه عضو مقاومت با شرکت در عملیات باشید، چه حامی گفتاری و رسانهای، چه نزدیکی خویشاوندی یا طایفهای یا فرقهای با عضوی از «مقاومت»، همگی گناهکار هستند.
منافع اعراب و مردم کل منطقه، رد هرگونه تجاوز به ایران و رد هر جنگ منطقهای است که در آن مردم اولین و آخرین قربانیان آن هستند. سادهلوحانه و احمقانه است که باور کنیم حمله به ایران کوچکترین منفعتی برای اهل سنت، اعراب، اکراد، بربرها یا سایر اقوام، ملیتها، اقلیتها و فرقهها دارد. برعکس، همه آنها قربانی آمریکا، وحشیگری غربی - صهیونیستی خواهند شد.
اغراقآمیز نخواهد بود اگر بگوئیم حمله به ایران و سرنگونی رژیم آن، با فرض امکان تحقق آن، که آن را ما ناممکن میدانیم، تنها مقدمهای برای حمله به بقیه رژیمهای منطقه خواهد بود که اکنون شاهد جنگ برای نابودی غزه و فلسطین و همچنین تجاوز به لبنان و ترور رهبران «مقاومت» به رهبری «سید حسن نصرالله» هستند. اعراب مرتجع منتظر ساعتی هستند که تجاوز به ایران آغاز شود، نه تنها به این دلیل که پروژه صهیونیستی، در نگاه سران وحشی و بیاعتنا به زندگی و جان دیگران، مستلزم غارت کشورهای دیگر است، بلکه به این دلیل که صهیونیستها و بزرگترین شریک آنها، امپریالیستهای آمریکائی، دغدغه دیگری جز دستیابی به برتری مطلق «موجودیت صهیونیستی» ندارند تا آنها را پس از حمله به ایران و تخریب و به انقیاد کشاندن آن به سوی عربستان سعودی و به ویژه مصر سوق میدهد تا آنها را نیز تحت کنترل کامل خود درآورند.
دشمن واقعی مردمان منطقه با ملیتها، مذاهب و فرقههای مختلف ایران نیست، بلکه دشمن امپریالیستی - صهیونیستی و عوامل آن در منطقه است. بنابر این، بدون ضربه زدن به منافع امپریالیستی به رهبری آمریکا در منطقه، بدون حذف رژیم صهیونیستی، به عنوان یک دولت، نهادها و ارتش، و در نهایت بدون خلاصی از شر این رژیمهای خیانتکاری که با آنها همکاری میکنند، هیچ رهائی و پیشرفت و آزادی برای مردم ما حاصل نخواهد شد.
برای رسیدن به این هدف، امروز خلقها باید در کنار «مقاومت» بایستند، جنگ نسلکشی در غزه را متوقف کنند، سفیران نهاد صهیونیستی را از همه جا بیرون بریزند و سفارتخانههای آنها را ببندند. مردم همچنین باید خواهان برکناری سفرای آمریکا، رد تجاوز به ایران و رد گسترش جنگ در منطقه که تهدیدی برای صلح جهانی است شوند. همچنین باید خواهان و حتی تحمیل - با بکارگیری تمامی ابزارهای سیاسی و نظامی- مطالبه تخلیه پایگاههای نظامی و اخراج ناوگان جنگی از منطقه بود. بدیهی است که وقتی این را میگوئیم به معنای تسلیم شدن در برابر رژیم ایران یا عدم مقاومت در برابر هر اقدام تهاجمی، که علیه کشوری در منطقه انجام دهد، مسئلهای که در حال حاضر موضوعیت ندارد، نیست. امروز، انگیزه تهدید و تعرض به ایران و تلاش برای تحقیر یا کشاندن آن به جنگ جهانی به هیچ امری ربط ندارد جز مورد تهدید قرارگرفتن منافع امپریالیسم غربی - آمریکایی و صهیونیسم توسط ایران. حمایت ایران از مقاومت و بیان علنی ضدیت با موجودیت صهیونیستی و خواست محو آن از یکسو و اتحاد با دو قدرت روسیه و چین، که هژمونی امپریالیسم آمریکا بر جهان را تهدید میکنند، از سوی دیگر، نیز از عواملی هستند که دشمنی با ایران را برانگیختهاند.
از این منظر، مردم ما باید دشمن اصلی را که امروز موجودیت آنها را تهدید میکند، شناسائی کنند. علاوه بر این، نیروهای انقلابی با گرایشهای مختلف خود، اعم از نیروهای سوسیالیست و چپ باید درک کنند که مسئله اصلی امروز در منطقه ما، مسئله ملی است، گرچه در همه کشورهای منطقه ما این مسئله وجود دارد، اما با شدت بیشتری در فلسطین، با توجه به ویژگی استعماری خاص آن، مطرح است. بدون حل این مسئله - با در نظر گرفتن شرایط هر کشور و میزان توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن، - هیچ آزادی برای مردم ما و خلقهای منطقه، هیچ کنترلی بر ثروت، هیچ تعیین سرنوشتی، هیچ پیشرفتی، هیچ دموکراسی و عدالت اجتماعی و هیچ رهائی برای زنان و جوانان آنها بوجود نخواهد آمد.
شکی نیست که یکی از ویژگیهای منطقه ما، با توجه به موقعیت استراتژیک و ثروت فراوان و بازار وسیع آن، در مرکز قرارگرفتن درگیری خطرناک بینالمللی، امپریالیستی و هژمونیک برای ارضای طمع قدرتهاست. این توضیحدهنده ستمی است که بر مردمان منطقه تحمیل شده است. مهمتر از همه این نشاندهنده کاشت سرطان صهیونیسم در بدن منطقه است. بدیهی است که این آزمندی و بکارگیری تاکتیکهای مختلف امپریالیستی میتوانند ما را گمراه کنند. بنابر این در حالی که با دشمن اصلی، یعنی امپریالیسم و صهیونیسم غربی و عوامل آنها روبرو هستیم، باید چشمان خود را به روی همه کسانی که به منطقه میآیند، باز نگه داریم. مردم ما حق دارند در مورد موضع سُست برخی از قدرتهای بزرگ سلطهگر و امپریالیستی، به ویژه چین و روسیه سؤال کنند. آیا واقعاً چین قادر به انجام هیچ کاری برای پایان دادن به جنگ نسلکشی در غزه و تجاوز به لبنان نیست، جز رأی دادن به این یا آن قطعنامه در شورای امنیت؟ ما این طور فکر نمیکنیم. در این دنیائی که قدرتهای مختلف سرمایهداری بر سر مناطق نفوذ میجنگند، میبینیم که موضع آنها مطابق با منافعشان تکامل مییابد. به بیان واضحتر و برای مثال، آیا چین نمیتوانست با توقف معاملات تجاری خود با اسرائیل و خارج کردن سرمایه عظیم خود در آنجا، به رژیم صهیونیستی فشار آورد؟ ارقام نشان میدهند که چین از سال 2020 تا کنون به بزرگترین صادرکننده کالا به نهاد آپارتاید تبدیل شده است و ارزش سرمایهگذاریهای آن به 19 میلیارد دلار میرسد. این سرمایهگذاریها در بخش فناوری پیشرفته و پروژههای زیرساختی مانند بندر حیفا و تراموا از جمله «خط قرمز» که از دشت ساحلی فلسطین اشغالی عبور میکند و به سمت شهرکهای یهودینشین میرود، صورت گرفتهاند. چرا چین حتی یک قدم به نفع غزه و مردم فلسطین برنداشته است؟ چرا مانند سایر کشورهای آمریکای لاتین (شیلی، برزیل و ...) سفیر رژیم صهیونیستی را اخراج نکرده است؟ چرا مانند سایر کشورها در شکایت خود علیه نهاد صهیونیستی در دادگاه بینالمللی دادگستری به آفریقای جنوبی نپیوست؟ چرا این همه تسلیم در برابر منافع ملی خود؟ آیا در این جنگ فقط منافع خود و دخالت غول آمریکائی در خاورمیانه را در نظر میگیرد که خود باعث تضعیف او در دریای چین و آسیا میشود؟
در مورد روسیه هم همینطور، این کشورخود درگیر جنگ علیه اوکراین و ناتو است. این جنگی است که در آن مردم روسیه و اوکراین به خاطر تضاد منافع بین قطب روسیه و غرب و تلاش برای حفظ نفوذ و هژمونیشان قربانی میشوند. روسیه، اگر واقعاً در حمایت از آرمان فلسطین جدی میبود، چرا با اتخاذ یک تصمیم «قاطع» علیه نهاد صهیونیستی اقدامی ننمود؟ چرا روابط خود را با آن قطع نکرد و یا حتی برای اعتراض سفیر خود را فرانخواند؟ چرا در محاکمه اسرائیل در دادگاه بینالمللی عدالت، به آفریقای جنوبی نپیوست؟ چرا منافع تجاری خود را قطع و یا کاهش نداد؟ آیا این هم از حفظ منافع ملی ناشی نمیشود؟
البته همین مشاهدات در مورد رژیم «اردوغان» نیز صدق میکند. یکی از «خواص» «طوفان الاقصی» این است که رژیم «اردوغان» را افشا نمود و ماهیت عوامفریبانه گفتار آن را آشکار کرد.
تکیه بر نیروی خود و حامیان «مقاومت» باید شعار اصلی جنبشها باقی بماند
منظور از تأکید بر همه این نکات، منحرف کردن توجه از دشمن اصلی، امپریالیسم و صهیونیسم غربی و عوامل آن در منطقه و یا دعوت به رفتار برابر با قدرتهای مختلف بینالمللی و وارد شدن به درگیری با آنها نیست. ما این را میگوئیم تا مردم ما و نیروهای میهنپرست و مخالف امپریالیسم، استعمار و صهیونیسم هوشیار باشند و بدانند دوست واقعی کیست، دوست دروغین کدام است و دشمن اصلی کیست، تا بتوانند با هر یک از آنها روابط مناسب را تعیین کنند و اجازه ندهند که آنها فریبشان بدهند. در این نکات از آنها خواسته میشود که در درجه اول به نیروهای خود و جنبش مردمی، نیروهای انقلابی و مترقی و بیشتر به حامیان صلح تا به رژیمها تکیه کنند. این امر مانع از آن نمیشود که از تناقضات موجود در صحنه بینالمللی به نفع جنبش استفاده کرد.
خلقها به خاطرمنافع مشترک و بخاطر آرزو و آرمان مشترک برای زندگی در صلح و برادری از یکدیگر حمایت میکنند. یکی از خصوصیات «طوفان الاقصی» این است که درخشندگی جنبش جهانی ضدامپریالیستی را بازگرداند، امری که پس از جنگ ویتنام تاکنون دیده نشده است. اما باید اذعان داشت که جنبش حمایت و همبستگی در جهان عرب، اگر جناحهای مقاومت در لبنان، یمن و عراق و همچنین جنبش مردمی در اردن، مراکش و بحرین را کنار بگذاریم، ضعیف و پایینتر از آن سطحی است که در قلب کشورهای امپریالیستی اتفاق افتاده است. حتی جنبش جوانان دانشجو هم به آن سطح جنبش دانشجویان کشورهای امپریالیستی بویژه آمریکا و انگلیس ترسیده است. آنچه در مورد جوانان میگوئیم در مورد جنبشهای کارگری و سندیکائی و همچنین جنبشهای زنان و جنبشهای فرهنگی صدق میکند.
گرچه شرایط اسفناک مردم عرب در این زمینه نقش داشتهاند، اما این برای توجیه ضعف جنبش همبستگی کافی نیست؛ به خصوص که کشتار اخیر مردم فلسطین بیش از یکسال است که ادامه دارد. این امر بر دوش نیروهای میهنپرست، انقلابی و مترقی، ضدامپریالیست و ضدصهیونیست مسئولیت ویژهای محول میکند. ما هم آنچه لازم بود را انجام ندادهایم و باید این ضعف را برای بهبود وضعیت خود و مردم جبران کنیم. بسیج حول مسئله فلسطین و مقابله با تجاوز به مردم لبنان عواملی هستند برای احیای روحیه و فعالیت جنبش سیاسی و اجتماعی در کشورهای منطقه و برای مقابله با رهبران، ستمگران و استثمارگران و برداشتن گامی در راه آزادی خلقها.
پیروزی در نبرد برای آگاهی در این زمینه از اهمیت بالائی برخوردار است. رویاروئی با ماشین تبلیغاتی لابی امپریالیستی - صهیونیستی کافی نیست، باید با ابزارهای تبلیغاتی عربی- اسلامی طرفدار صهیونیستی که تفرقه، سرخوردگی و روحیه شکست را تبلیغ میکنند، مقابله کنیم از خطرناکترین ایدههائی که این تبلیغات ترویج میکنند - علاوه بر مسئول دانستن ایران برای آنچه امروز اتفاق میافتد که با هدف تبرئه موجودیت صهیونیستی و جرمانگاری مقاومت صورت میگیرد – عبارتاند از: «مقاومت بیهوده است» و «طوفانالاقصی تحقق آرمان فلسطین را به عقب انداخت و حتی باعث نکبت - فاجعه جدیدی شد» و.... اینها تبلیغات ارتجاعی خطرناکی است که فقط در خدمت دشمنان است. مقاومت افتخار خلقها و بیان سرزندگی و الهامبخش آزادی آنهاست. خلقهائی که مقاومت نمیکنند، محکوم به برده ماندناند. اینکه در مبارزه خلقها و جنبشهای مقاومت امکان باخت هست، منطق تاریخ است. هیچ آزادی، رهائی یا رستگاری بدون فداکاری وجود ندارد. دشمنان آزادی، مردم و بشریت و در این مورد، امپریالیسم غربی - آمریکایی، صهیونیسم، به سطح بیسابقهای از وحشیگری و سبعیت رسیدهاند و بدون فداکاری نمیتوان آنها را شکست داد. اما پیروزی خلقها اجتنابناپذیر است، همانطور شکست دشمنان آنها نیز اجتناب ناپذیر است و این فقط یک مسئله زمانی است.
چه کسی تصور می کرد که الجزایر پس از 132 سال استعمار نفرتانگیز فرانسه آزاد شود؟ چه کسی فکرش را میکرد که ویتنام پس از رویاروئی با سه امپراتوری استعماری: فرانسه، ژاپن و ایالات متحده آمریکا، آزاد شود؟ چه کسی تصور میکرد که آفریقای جنوبی پس از 160 سال سلطه وحشیانه نژادپرستانه آزاد شود؟ چه کسی میگفت که آمریکائیها با متحدان آتلانتیکی خود پس از بیست سال جنگی که در آن از تمامی ابزارهای وحشیانه استفاده کردند، با سرهای خمیده کشور افغانستان را ترک خواهند کرد؟ هیچ آزادی و عزت بدون درد و رنج و فداکاری بوجود نخواهد آمد. بهای رهائی در الجزایر به یک و نیم میلیون شهید، در ویتنام به چهار میلیون شهید (8 درصد جمعیت کشور) و در آفریقای جنوبی و افغانستان به صدها هزار نفر میرسد. اما این خلقها بر استعمار پیزوز شدند. فلسطین نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. فلسطین از چنگ صهیونیسم آزاد میشود و در سرزمین آن کشوری سکولار و دموکراتیک ساخته خواهد شد که در آن همه ادیان؛ یهودیت و مسیحیت و اسلام، و همه فرقهها، عقاید و باورها در کنار هم زندگی خواهند کرد. آزادی فلسطین نقطه عطفی در تاریخ خلقهای عرب و شرط لازم برای دستیابی به وحدت آنها خواهد بود.
باشد که مردم ما مسئولیت خود را در دفاع از فلسطین برعهده بگیرند؛
باشد که تودهها برای حمایت از غزه و دختران و پسرانش خیابانها را پُر کنند، برای مقاومت غزه که معادلات استراتژیک در فلسطین و منطقه را در خود انباشت کرده و آنها را تغییر میدهد؛ برای پیشرفتهای بزرگی که «مقاومت» در اعماق افکار عمومی غرب ایجاد میکند. درحالی که برخی از نخبگان عرب هنوز اسیر تبلیغات ارتجاعی و امپریالیستی هستند.
باشد که مردم ما نیز با حمایت از لبنان، که بهترین رهبران خود را فدای فلسطین کرد، مسئولیت خود را بر عهده بگیرند. «حسن نصرالله» در کنار «اسماعیل هنیه»، «ابوعلی مصطفی»، «عزالدین قسام» و دیگران مشعلی در تاریخ جنبش آزادیبخش ملی فلسطین و عرب باقی خواهند ماند.
بگذارید مردم جهان برای جلوگیری از رژیمهای فاسد خود،که از جنگ نسلکشی حمایت کردهاند و به کوبیدن بر طبل جنگ جهانی کمک میکنند، مسئولیت خود را برعهده بگیرند. یک جنگ منطقهای در خاورمیانه میتواند به یک جنگ جهانی تبدیل شود و بشریت را به نابودی بکشاند.
بدیهی است که ما در تونس وظایف خود را فراموش نمیکنیم. شروع ما، بسیج مداوم جنبش حمایت از فلسطین و فشار بر رژیم پوپولیستی به منظور جرمانگاری عادیسازی روابط با نهاد غاصب است. ما همچنین خواهان لغو کلیه قراردادها و معاهداتی هستیم که در خدمت مردم ما و خلقهای منطقه نیستند. از جمله، ما خواهان لغو معاهده «متحد/شریک اصلی خارج از ناتو» که درب را برای نشستن مقامات تونس در کنار نمایندگان رژیم صهیونیستی در جلسات ناتوی جنایتکار باز کرد، هستیم.
- برای توقف جنگ برای نابودی غزه
- برای پایان دادن به تجاوزات علیه لبنان
- نه به جنگ علیه ایران
- نه به جنگ ویرانگر منطقهای که میتواند به جنگ جهانی تبدیل شود و بشریت را به نابودی بکشاند
- ***
بر چه اصولی ماهیت جنگ را تعیین میکنند؟
شتاب گرفتن تحولات منطقه، ادامه نسلکشی در غزه، بمباران لبنان، سقوط حکومت «بشار اسد» و کسب قدرت سیاسی توسط تروریستهای «تحریرالشام» در سوریه و خطر فروپاشی حکومت عراق و تهدیدات حمله نظامی اسرائیل به نیروگاههای هستهای ایران بار دیگر ضرورت چگونگی تعیین ماهیت جنگ را مطرح میسازد. برای پاسخ به این مسأله به پنج نکته مهم میپردازیم تا روشن گردد کدام جنگها تدافعی و ملیاند و چه جنگهائی تجاوزکارانه و ضد ملی و الحاقطلبانه.
یکم: عدهای در زمان تجاوز عراق به ایران در اثر نادانی تئوریک با الگوبرداری از جنگهای امپریالیستی و بویژه جنگ امپریالیستی جهانی اول به شیوهای دگماتیک و بدون توجه به این اصل لنینی «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» و باید دید در چه زمانی و در چه مکانی و در چه شرایطی و با چه انگیزههائی و... عملی صورت گرفته است، به ضرب نقل قولهای بیسر و ته از «لنین» و «استالین» جنگ تحمیلی «صدام حسین» علیه ایران را جنگی میان دو ارتجاع توصیف کردند، که باید آن را به جنگ داخلی بدل کرد!؟ به نظر آنها جنگ از جانب ایران عادلانه نبود.
باید افزود که جنگ ایران و عراق در مرحله اول که ایران قربانی تجاوز سیاستهای شونیستی عراق و دسیسههای آمریکا بود، مقاومتاش عادلانه محسوب میشد. ولی در مرحله دوم که میخواست از راه کربلا، قدس را آزاد کند و به کشور عراق تجاوز نمود، ماهیت این جنگ ارتجاعی و غیرعادلانه شد و سرانجام نیز با نوشیدن جام زهر خمینی، به پایان رسید.
ولی جنگ داخلی از جانب نیروهای هوادار جنگ داخلی از جمله دار و دسته «منصور حکمت» در آن زمان («گروه سهند» که به مبارزان کمونیست تغییر نام دادند-توفان)، و «سازمان پیکار در راه آزای طبقه کارگر» و چند گروه دیگر هیچوقت انجام نشد. معلوم نشد که چرا آنها به وعده خود عمل نمیکنند. معلوم نبود که این شعار غیرعملی، برای آنها صرفاً یک بحث دانشگاهی بود و یا اینکه یک رهنمود عملی برای تودههای مردم و اعضاء خودشان به حساب میآید، تا بر اساس آن رهنمودها، مبارزه عملی طبقه کارگر شکل بگیرد؟ هواداران این شعار هرگز نیز به میدان نیامدند تا جنگ داخلی را راه بیاندازند و یا نمایشات اعتراضی در میان طبقه کارگر برای نرفتن به جبهه برپا کنند. این شعار به همان راحتی که باد شده بود، بزودی ترکید و نشان داد که مطرحکنندگانش، خود نیز آنرا زیاد جدی نمیگرفتند و به غیرعملی بودن آن اذعان داشتند وگرنه باید کاری کارستان میکردند و ایران را نجات داده و سوسیالیسم را مستقر میساختند. ذکر و خیر نیروهای آنروز مانند امروز، سرهمبندیکردن مشتی مسائلی بود که نفهمیده بودند و میخواستند به نام مارکسیسم - لنینیسم به خورد جنبش دهند.
درست است که دامنه اشتباهات آن نیروها در شرایط مشخص آن زمان گسترده و عملاً خطرناک نبود و ماهیت انقلابی «سازمان پیکار» را تغییر نداد، ولی الهام از آن تئوریها برای توجیه تجاوز امپریالیستی به ایران در شرایط امروز خیانتبار و جنایتکارانه است.
دوم: امروز با توجه به حمله اسرائیل به ایران خطر جنگ بالا گرفته است و باز هم عدهای از «چپهای» سابق شعار جنگ ارتجاعی را به جنگ داخلی تبدیل ساز کردهاند. در این مقاله، فشردهای از ماهیت و خصلت جنگهای امپریالیستی، به ویژه جنگ امپریالیستی جهانی اول را مطرح میکنیم تا به شرایط مشخص ایران در جهان امروز، بپردازیم.
«لنین» و بلشویکها ماهیت جنگ امپریالیستی را، که در پیش بود، از همان نخستین دهه قرن بیستم پیشبینی کرده بودند. این پیشبینی دقیقاً در رابطه با تحول در مضمون دوران بود. ما با نقل به معنا میافزائیم: از اوایل قرن بیستم سرمایهداری دوران رقابت آزاد به سرمایهداری انحصاری دوران امپریالیسم، یعنی عالیترین مرحله سرمایهداری تحول یافت. از نقطه نظر اقتصادی، «رقابت آزاد» به «انحصار» تبدیل گردید و از نظر سیاسی، دموکراسی بورژوائی (یعنی روبنای متناسب با رقابت آزاد) به روبنای ارتجاعی که روبنای متناسب با انحصارات است، بدل شد. در دورانی که از آن سخن میرود، برخی از دولتهای اروپائی و آمریکای شمالی و غیره، دیگر کاملاً به دولتهای امپریالیستی تبدیل شدهاند و برخی از آنها آنچنان رشدهای غولآسائی مییابند که به سرعت دیگران را پشت سر جا میگذارند و با سینههای سپر کرده و قدبرافراشته خواهان تجدید تقسیم غنائم، مستعمرات و مواد خام میشوند. آنها میخواهند منابع غارت، «عادلانه» میان همه نهنگان تقسیم بشود و همین امر جنگ مابین آنان را اجتنابناپذیر میسازد - از یکسو - و از سوی دیگر ماهیت امپریالیستی جنگ را نیز مشخص میکند.
بر همین اساس بود که سوسیال دموکراتها با توجه به تحول در مضمون دوران در همان سال 1912 در بیانیه «کنگره بال»، تمام تصادمات محتومی را که در پیش بود، بر زمینه «امپریالیسم سرمایهداری» ارزیابی نمودند و در همان بیانیه با وضوح کامل «جنبه اشغالگرانه، امپریالیستی، غارتگرانه و بردهکشی» جنگ را هشدار دادند. آنها معتقد بودند جنگی که در پیش است، در واقع جنگ «نهنگان» است برای بلعیدن «میهن»های دیگران. بدیهی است که چنین جنگی را نمیشد با هیچ بهانهای در مورد «فلان با بهمان خلق» توجیه کرد.
سوم: جنگ امپریالیستی جهانی اول 1918-1914 صحت پیشبینی «لنین» و بلشویکها را کاملاً به اثبات رسانید و حقانیت تئوری آنها را محرز ساخت و از سوی دیگر همان جنگ، در عمل، ارتداد و ورشکستگی کامل پیشوایان انترناسیونال دوم را کاملاً عیان ساخت، آنان یکسره تصمیمات «کنگره بال» را به فراموشی سپردند و به مشاطهگران بورژوازی امپریالیستی تبدیل شدند. بلشویکها معتقد بودند این جنگ ماهیتاً، چه از جانب روسیه، چه از جانب فرانسه، انگلیس،آلمان، اتریش و غیره، جنگی است امپریالیستی، چرا که رژیمهای حاکم بر این کشورها دیگر کاملاً به رژیمهای ارتجاعی و امپریالیستی بدل شدهاند، چرا که سیاست حاکم بر جنگ سیاستی امپریالیستی است (جنگ نیز ادامه سیاست با وسایل دیگر است)، چرا که انگیزههای جنگ، انگیزهای امپریالیستی است و بالاخره این جنگ، جنگی کاملاً در خدمت سرمایه مالی بینالمللی، جنگی به منظور تجدید تقسیم غارت و استثمار مستعمرات - یعنی ادامه «سیاست» غارت و استثمار مستعمرات و ادامه «سیاست» دفاع از منافع سرمایه مالی و غیره، این جنگ در واقع به تعبیر «لنین» جنگی بود میان دو گروه «ستمگر و غارتگر و بر سر چگونگی تقسیم غنایم»، در واقع کلیه کشورهائی که از آنها نام بردیم، به قدری جنبه ارتجاعی به خود گرفته و به قدری برای سلطه بر جهان به تکاپو افتاده بودند، که هر جنگی از جانب آنان بدون شبهه میتوانست جنگی ارتجاعی و غیرعادلانه باشد. و در چنین جنگهائی بود که بلشویکها میگفتند: سوسیال دموکراتها باید خواستار شکست دولت «خود» باشند و چنانچه قیام به منظور جلوگیری از جنگ به موفقیت نیانجامید، از این شکست برای قیام انقلابی استفاده نمایند.
بنابر این تا آنجا که به ماهیت این رژیمها مربوط میشود، تا آنجا که به سیاست حاکم بر جنگ مربوط میشود، و تا آنجا که به انگیزههای جنگ مربوط میشود، این جنگ (جنگ اول جهانی) جنگی بود امپریالیستی، که چنانچه سایر عوامل (عامل عینی یعنی اعتلای واقعی انقلابی و عامل ذهنی یعنی وجود حزب بزرگ و مورد اعتماد بلشویک) آماده میبود، سوسیال دموکراتها بایستی بدون درنگ به جنگی داخلی برای سرنگونی بورژوازی «خود» دست میآزیدند، در چنین جنگی بدون تردید «دفاع از میهن» مضمونی خائنانه دارد که او را با سوسیالیسم هیچگونه پیوندی نیست. در چنین جنگی از نظر بلشویکها «دفاع از میهن» با سرنگونی بی چون و چرای حکومت «تزار» ملازمه دارد و در حکم «کمترین بلا»ست. زیرا هیچ کمونیستی نمیتواند از غارت جهان، ادامه استعمار، تجاوز به کشور دیگری و نقض حقوق آنها، غارت مواد اولیه و ثروتهای رو و زیرزمینی آنها، استثمار و به برده کشیدن ملتها تحت نام «دفاع از میهن خودی» حمایت کند، مضمون چنین دفاعی سراپا خائنانه و ارتجاعی و امپریالیستی خواهد بود.
در روسیه، پس از سرنگونی تزاریسم نیز در ماهیت امپریالیستی جنگ تغییری ایجاد نشد، چرا که جنگ را همچنان بورژوازی امپریالیستی اداره میکرد، زیرا منشویکها و «اس ار»ها (سوسیالیستهای انقلابی-توفان) به نمایندگی از جانب نمایندگان شوراهای کارگران و دهقانان (که در آن زمان در دست آنها بود) حاکمیت را به بورژوازی تسلیم نمودند و خود در حد مباشرین بورژوازی و در راه «تکمیل» رفرمیستی و «راه دمسازشدن» با آن در عین تبعیت از آن (نقل از اثر «لنین»: «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد»-توفان) را در پیش گرفتند. پس سیاست حاکم بر جنگ – علیرغم شعارهای فریبنده صلح طلبی و غیره- همچنان سیاست امپریالیستی بود و بارزترین مظهر خصلت امپریالیستی جنگ از جانب روسیه، قراردادهای سرّی مربوط به تقسیم جهان و غارت کشورهای دیگر بود که تزار سابقاً با سرمایهداران انگلیس و فرانسه منعقد کرده بود (نقل از اثر لنین: «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد»-توفان). حکومت ائتلافی، که منشویکها و اس.ار ها(سوسیال رولوسیونرها-توفان) نیز در آن شرکت داشتند، همچنان به سیاست امپریالیستی جنگ ادامه داد، چرا که هنوز هم جنگ را بورژوازی امپریالیستی اداره میکرد. آنان با شعار صلح به میدان آمدند، اما همچنان با همان ارتش امپریالیستی کورنیلوفی به جنگ ادامه دادند و به بلشویکها میتاختند که چرا «نظم» ارتش را مختل میکنند.
ولی «لنین» و بلشویکها معتقد بودند که با وجود حکومت بورژوائی، صلح امکانناپذیر است و پایان جنگ فقط میتواند از روی نعش حکومتهای امپریالیستی عبور کند و از همینرو بود که آنها شعار «تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی» را مطرح ساختند. «لنین» میگفت که ماهیت جنگ امپریالیستی را نمیتوان با «شعارهای» مذاقشیرینکُن تغییر داد، این ماهیت زمانی تغییر میکرد که «طبقهای که جنگ امپریالیستی توسط وی انجام میشود و به وسیله میلیونها رشته (چون طناب) اقتصادی به این جنگ وابسته است، عملاً سرنگون بشود و حکومت طبقه واقعا انقلابی، یعنی پرولتاریا جایگزین آن گردد... (نقل از اثر لنین: «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد»-توفان).
بنابر این ملاحظه میکنیم که امپریالیستیبودن ماهیت، سیاست و انگیزههای حاکم بر جنگ، شرایط لازم برای طرح تبدیل آن به جنگ داخلی است – لیکن - شرایط کافی برای فعلیت این شعار، اعتلای واقعی انقلابی در سطوح تودههای زحمتکش و در رأس آنها طبقه کارگر و بویژه زدودن تمامی توهمات آنان نسبت به حکومت بطور ملموس است. بدون تردید بدون چنین اعتلای انقلابی و بدون انقلاب 190۵ خلقهای روسیه، که بمثابه «تمرینی» عظیم بود، طرح شعار «جنگ داخلی» فقط میتوانست یک خودکشی صرف باشد. اما این هنوز کافی نیست، بدون حزب پولادین بلشویک مسلح به اندیشه «لنین»، حزبی که نزدیک به دو دهه فعالیت علنی، غیرعلنی و نیمهعلنی مسلحانه و غیرمسلحانه، پارلمانی و غیرپارلمانی را پشت سرنهاده و در نبرد با منشویسم و اپورتونیسم بینالملل اول آبدیده شده، بدون حزبی که هنوز در آستانه جنگ دارای ۴۰ هزار کادر کارکشته و آزموده است (تعداد آنها در دوران حکومت موقت به 80 هزار و در آستانه قیام به 240 هزار افزایش یافت-توفان)، بدون اتخاذ تاکتیکهای دقیق و موشکافانه و غیره... دستیازیدن به جنگ داخلی جز آنارشی چیز دیگری نمیتوانست باشد.
«کلاویتس»، سردار بزگ نظامی به درستی میگوید که «جنگ ادامه سیاست با وسایل دیگر است». این سخن بدان معناست که در اثر رشد ناموزون سرمایهداری و برهمخوردن توازن قوا، در آستانه جنگ، نخست مبارزه بر سر کسب منافع بیشتر، در همه عرصهها از طریق مبارزه دیپلماتیک، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی به پیش میرود و کار به جائی میرسد، که تقسیم منافع بر اساس توازن قوای واقعی جدید نمیتواند صورت پذیرد و یکی از رقبا و یا گروهی از آنها، به زیر بار دیدهپوشی از سهمیه خویش به نفع طرف مقابل نمیرود و آنوقت اسلحه است که حرف آخر را میزند و نشان میدهد که کدام طرف به علت توانائی بیشتر و قدرتمندی، نقش سرکردگی و تقسیم سهام و غنائم را به عهده میگیرد. همه چیز سرانجام در میدان نبرد و در نتیجه زورآزمائی نظامی تعیین میگردد. جنگهای محلی نظامی و دو جنگ جهانی، حاکی از این واقعیت بودهاند. پس برای شناختن ماهیت جنگها باید منافع و سیاستهای قبل از آنرا شناخت. یعنی آن سیاستهائی که به علت کسب منافع منجر به جنگ شده است. بر اساس شناخت از این سیاستهاست که میتوان ماهیت جنگها را تعیین کرد و به موضعگیری درست دست زد.
«لنین» در کتاب «امپریالیسم - بالاترین مرحله سرمایهداری» مینویسد: «... در اين رساله ثابت شده است جنگ ١٩١٤ ١٩١٨ از هر دو طرف، جنگى امپرياليستى (يعنى غاصبانه، غارتگرانه، راهزنانه) يا جنگى بود که به خاطر تقسيم جهان، تقسيم و تجديد تقسيم مستعمرات و «مناطق نفوذ» سرمايه مالى و غيره برپا شد.
زيرا بديهى است اثبات چگونگى جنبه حقيقى اجتماعى يا به عبارت صحيحتر جنبه حقيقى طبقاتى جنگ را بايد در تجزيه و تحليل موقعيت عينى طبقات فرمانرواى کليه کشورهاى محارب جستجو نمود، نه در تاريخ ديپلماسى جنگ. براى مجسم ساختن اين موقعيت عينى نبايد مثالها و اطلاعات جداگانه را در نظر گرفت (با اين پيچيدگى فوقالعاده پديدههاى زندگى اجتماعى هميشه ميتوان مثالها و اطلاعات گوناگونى به ميزان فراوان براى تأیيد هر نوع حکمى پيدا کرد)، بلکه حتماً بايد مجموعههائى از مدارک مربوط به مبانى زندگى اقتصادى کليه کشورهاى محارب و کليه جهان را مورد بررسى قرار داد.» (نقل از پيشگفتار ترجمه فرانسوى و آلمانى (اين پيشگفتار برای نخستينبار تحت عنوان «امپرياليسم و سرمايهدار» در «انترناسيونال کمونيستی»، شماره 18، اکتبر ١٩٢١ منتشرگرديد (ص٦ )).
جنگهای امپریالیستی، جنگهائی با ماهیت غارتگرانه برای رِقّیَت کشورها و به بردگی کشیدن ملتها هستند. جنگهای تجاوزکارانه استعماری، که قبل از انقلاب اکتبر وجود داشتند، ماهیتاً با جنگهای امپریالیستی میان امپریالیستها فرقی نمیکردند. ماهیت جنگ را باید از روی اهداف جنگ تعیین کرد و نه بر اساس تخیلات و جهت باد و نوع شعارها و ادعاهائی که میکنند.
چهارم: میشود به صورت غیرعلمی، با هوچیبازی در مورد تعیین ماهیت جنگ، به ایدئولوژی رژیم و تعیین ماهیت «امپریالیستی» گفته فلان آیتالله و یا به واکنش قابل فهم فلان نظامی و یا مقام مسئول ایران متوسل شد و بر گفتار آنها تعبیرات مغرضانه و یا سفیهانه خود را الصاق کرد، ولی از این گفتار بیپایه، ماهیت جنگ استنتاج نمیشود. اگر «دونالد ترامپِ» مدافعِ سرمایه مالی، با سخنان تهدیدآمیز و محاصره و تحریم اقتصادی غیر قانونیاش بیان کند، که جلوی فروش نفت ایران را میگیرد و دستور کار نظامی بر ضد ایران را در کشوی میز کارش میگذارد و هواپیمای بیسرنشین به ایران میفرستد و به صورت بیشرمانه و غیرقانونی به حریم فضائی ایران تجاوز کند، یا آمریکا با ترور «سردار سلیمانی» و یا تأیید ترورهای در ایران توسط آمریکا، که توسط دست پنهان «موساد» صورت گرفتهاند، نشان داد به دنبال چیست، آنوقت باید این تهدیدات و انگیزههای غارتگرانه امپریالیستی آمریکا را جدی گرفت و آنها را غیرعادلانه و ناموجه تعبیر کرد؛ ولی اگر یک نظامی ایران در مقابل این تهدیدات و اعزام ناوگان عظیم نظامی امپریالیست آمریکا، فرانسه و انگلیس به خلیج فارس و نه به خلیج مکزیک، که واقعیت هستند و نه ادعا و تخیل، واکنش نشان داد و اظهار داشت در مقابل اقدامات مداخلهجویانه شما، ما نیز تنگه هرمز را میبندیم، از این واکنش منطقی و قابل فهم نمیشود، اگر منطقی در کار باشد، به جنگطلبی رژیم جمهوری اسلامی ایران رسید. با این منطق مسخره و موذیانه اگر دولتی اعلام کرد ما به کشور مفروض حمله نظامی میکنیم و کشور مفروض نیز اعلام کرد ما هم از خودمان مسلحانه دفاع خواهیم کرد، نمیشود نتیجه گرفت هر دوی این ممالک جنگطلباند، جنگ افروزاند و هر دو از کاربرد اسلحه دفاع میکنند، نمیشود با استدلالات تبلیغاتی امپریالیستها، با به دور انداختن عقل و منطق خود، هم سخن شد و در کُر جمعی ارتجاع جهانی و تبلیغات انحصاری رسانهای آنها شرکت کرد.
خوب است برای شناخت انگیزههای جنگ، که انگیزههای امپریالیستی است، به نقل قولی از «تاریخ مختصر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» رجوع کنیم.
«... آلمان که خودش را برای جنگ امپریالیستی آماده میکر، میخواست از انگلیس و فرانسه مستعمرات و از روسیه، اوکرائین، لهستان و کشورهای کرانۀ بالتیک را بگیرد. آلمان راه آهن بغداد را ساخته، فرمانروائی انگلیس را در شرق نزدیک مورد تهدید قرار میداد. انگلیس از افزایش تسلیحات دریائی آلمان میترسید.
روسیۀ تزاری برای تقسیم ترکیه کوشش مینمود آرزوی تصرف بغازها، که دریای سیاه را به دریای مدیترانه وصل میکند (داردانل) و تصرف استانبول را در سر داشت. تصرف گالیسی یعنی یک قسمت اتریش-هنگری نیز جزو نقشهﻫﺎﻯ حکومت تزاری بود.
انگلیس سعی داشت رقیب خطرناک خود ــ آلمان را که کالاهایش پیش از جنگ روز به روز میدان کالاهای انگلیس را در بازارهای دنیا تنگتر میساخت، به وسیلۀ جنگ شکست دهد. علاوه بر این انگلیس قصد داشت، بینﺍلنهرین و فلسطین را از چنگ ترکیه در آورده و در مصر محکم پای بر جا شود.
سرمایهﺩاران فرانسه سعی میکردند حوضۀ سار و الزاس لورن را که دارای ثروتﻫﺎﻯ ذغال سنگ و آهن است و آلمانﻫﺎ آن را در جنگ سالﻫﺎﻯ ١٨٧۰-١٨٧١ از فرانسه سلب کرده بودند، از آلمان پس گرفته، متصرف شوند.
بدین طریق تناقضات شدیدی که بین دو گروه دولتﻫﺎﻯ سرمایهﺩاری وجود داشت، منجر به جنگ امپریالیستی شد.
این جنگ غارتگرانه که برای تقسیم مجدد جهان بود، به منافع همۀ کشورهای امپریالیستی برمیخورد، این بود که بعدها ژاپن، کشورهای متحد آمریکا و عدهﺍﻯ از دولتﻫﺎﻯ دیگر به این جنگ کشانده شدند.جنگ، جنگ جهانی شد.
جنگ امپریالیستی از طرف بورژوازی با استتار کامل از ملتﻫﺎﻯ خود آماده میگردید. هنگامی که جنگ در گرفت هر یک از حکومتﻫﺎﻯ امپریالیستی ساعی بود، مدلل نماید که وی به همسایهﻫﺎﻯ خود هجوم نیاورده، بلکه به وی هجوم کردهﺍند. بورژوازی مقاصد حقیقی جنگ و خصلت امپریالیستی و استیلاگرانۀ آن را پنهان کرده و به همین وسیله ملت را فریب میداد».
طبیعی بود که طبقه کارگر و توده ستمدیده نمیبایست جان خویش را در راه منافع امپریالیستها و بردهکردن سایر ملل از دست بدهند. آنها باید کاری میکردند که به این وضعیت یکبار برای همیشه خاتمه داده شود و این کاری بود که بلشویکها کردند.
حال جنایتکارانه است که کسی چنین وضعیتی را با شرایط تجاوز امپریالیسم و صهیونیسم و ارتجاع سیاه منطقه به ایران قیاس کند و از آن به همان نتایج جنگ داخلی در زمان جنگ جهانی اول برسد و خودش را انقلابی جا زند. کسانی فقط بر این تئوری مندرآوردی و خائنانه اصرار میورزند که ریگی در کفش دارند.
پنجم و در پایان: ایران برعکس تحلیلهای عدهای «چپ»نما و بیسواد سیاسی کشور امپریالیستی نیست، حتی سرمایهداری در آن نیز در همه زمینهها هنوز انکشاف کافی را نیافته است، چه برسد به اینکه سرمایهداری ایران به عالیترین مرحله رشد خود، یعنی به مرحله سرمایهداری انحصاری امپریالیستی تحول پیدا کرده باشد و سیاستاش بر اساس سیاست سرمایه مالی تعیین شود، ایران در هیچیک از گروهبندیهای امپریالیستی برای غارت جهان و تقسیم غنایم شرکت ندارد، حتی امپریالیستها ایران را به این دستهبندیهای خود راه هم نمیدهند. برعکس ایران همیشه برای امپریالیستها لقمه چرب و نرمی بوده است که بر سر تسلط بر آن، امپریالیستها با هم درافتادهاند. سخن بر سر تسلط بر ایران و غارت ایران است. رژیم حاکم در ایران صرفنظر از ماهیت فاسد، ارتجاعی و ستمگرانه خویش، تنها از موجودیت و استقلال سیاسی خود دفاع میکند. کمونیستها باید تنها بر این اساس تاکتیکهای انقلابی خویش را تعیین کنند. وضعیت ایران به شرایط روسیه در جنگ اول جهانی شباهتی ندارد، بلکه بیشتر به شرایط جنگ ضد ژاپنی در چین شبیه است، با این تفاوت که کمونیستهای ایران نه ارتش سرخی دارند و نه شخصیتی مورد احترامِ مردم، به نام «مائو تسه دون» که به عنوان نیروئی مستقل و قدرتمند در محاسبات سیاسی به کار آید و امکان مانور سیاسی، به اتکاء این نیروی نظامی و حمایت مردمی در چین و حمایت شوروی در عرصه جهانی دارا باشد. با کوربینی سیاسی کسی انقلابی نمیشود.
تئوری جنگیدن با هر دو قطب ارتجاع و توسل به جنگ داخلی در ایران یک تئوری ضدانقلابی و غیرطبقاتی و ناقض ماهیت تجاوزکارانه و غارتگرانه امپریالیسم است که از جانب دار و دستههای «منصور حکمت» در ایران برای اسارت خلق ما ساخته و پرداخته شده است. متأسفانه در میان نیروهای اپوزیسیون ایران بخشهای صمیمی نیز وجود دارند که به کُنه این مسایل واقف نیستند و به نتیجه عملی نهائی این تئوریهای ارتجاعی و شبه انقلابی فکر نکردهاند. آنها در راهی گام گذاردهاند که «منصور حکمت» نشان داده است. هدف وی حذف لنینیسم و تطهیر امپریالیسم بود. برای وی تنها میلیتاریسم آمریکا وجود داشت که میشد بر ضد آن مبارزه کرد. وی مخالف ایجاد یک جنبش وسیع ضدامپریالیستی بود. جنبش ضدمیلیتاریستی باید جایگزین مبارزه ضدامپریالیستی میشد. وی تمام مبارزه اجتماعی را از مضمون طبقاتی آن جدا کرد و به خورد جنبش کمونیستی ایران داد. این مجموعه هنوز از تئوریهای «منصور حکمت» تغذیه میکند و بیمار است.
این عده چه بخواهند و چه ناآگاه باشند، در کنار امپریالیسم قرار دارند. آنها خودشان را پشت نقاب مبارزه علیه جنایات جمهوری اسلامی پنهان کردهاند و کسانی را که بر ضدامپریالیسم و صهیونیسم برای آزادی ایران پیکار میکنند، مدافعان جمهوری اسلامی قلمداد میکنند تا همدستی خویش را با همه سازمانهای ساخته و پرداخته امپریالیستی، که در زیر عناوین پر طمطراق «حقوق بشر» و یا «حقوق قومیتها»، «ادیان اقلیت» و یا سازمانهای مشکوک «توسعه دموکراسی» و... پنهان کردهاند، بپوشانند. برای آزادی مردم ایران و نابودی استثمار تنها یک راه وجود دارد و آنهم پیوند مبارزه دموکراتیک با مبارزه ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی است. مبارزه در راه سرنگونی رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی برای سوسیالیسم صورت میگیرد و نه فقط برای تغییر رژیم. این مبارزه تنها با دست مردم ایران اکثریت کارگران و زحمتکشان و تحت رهبری حزب واحد لنینی طبقه کارگر عملی و انقلابی است و این امر از مبارزه بر ضدامپریالیسم و صهیونیسم میگذرد.
اپوزیسیونی که مرزبندی روشن با امپریالیسم و صهیونیسم ندارد دست دراز شده آ نهاست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر