۱۴۰۳ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره ۲۹۳مرداد ماه۱۴۰۳

 

مقالات توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره ۲۹۳مرداد ماه۱۴۰۳

را ملاحظه فرمائید

www.toufan.org

https://telegram.me/totoufan

 

"مشروعیت مردمی"ومهندسی "انتخابات" ریاست جمهوری

"انتخابات" چهاردهمین دوره ریاست جمهوری در دومرحله با پیروزی مسعود پزشکیان به پایان رسید.

شادمانی رهبر جمهوری اسلامی ازمشارکت نزدیک به ۵۰ درصدی مردم ایران در انتخابات نشانه بحران وضعف نظام سیاسی حاکم است ونه پیروزی. نرخ مشارکت دور دوم انتخابات نسبت به دور اول حدود ۱۰ درصد افزایش یافته است.مجموعه شرکت کنندگان درانتخابات در داخل وخارج از کشور ۳۰ میلیون و ۵۳۰ هزار و ۱۵۷ اعلام گردید.مسعود پزشکیان با ۱۶ میلیون و ۳۸۴ هزارو ۴۰۳ رای پیروز انتخابات شد و سعید جلیلی هم ۱۳ میلیون و ۵۳۸ هزار و ۱۷۹ رای آورد و در سومین نامزدی خود هم نتوانست به ریاست جمهوری برسد.پرسش این است آیا مسعود پزشکیان که با مهندسی و تائید رژیم به ریاست جمهوری انتخاب شده مشکلی از مردم را حل خواهد کرد.این مشکلات کدامند ووظیفه طبقه کارگردرچنین شرایطی چیست وچه باید بکند:

یکم اینکه همانطور که حزبمان پیش‌بینی کرده بود تائید صلاحیت پزشکیان توسط شورای نگهبان سیاستی تصادفی نبود، هدفمند و با اتاق فکری رهبری سیستم جمهوری اسلامی تنظیم وسازمان یافته بود که این انتخابات در کدام مسیر برای حفظ نظام و"مشروعیت مردمی" آن باید حرکت کند وچگونه باید با کشاندن اصلاح طلبان وبخشی از مردم  ولایه های متوسط اجتماعی به پای صندوق رای جامعه را به حرکت در آورد.

پس ازبرگزاری رسوایی انتخابات در سال‌های اخیر با مشارکت ۷ و ۸ درصدی در تهران و ۳۰ و چند درصدی در کل کشوربویژه در دوره ابراهیم رئیسی، نظام رهبری جمهوری اسلامی امروز توانست با تدارک و مهندسی یک انتخابات شبه‌رقابتی،  «مردم‌سالاری اسلامی» را درعرصه داخلی و بین المللی معرفی کند و با جایگزینی «چهره ای ملایم» و متمایل به غرب وبه ظاهرمخالف سیاست خارجی و عملکرد ابراهیم رئیسی در عرصه بین المللی،فضای سیاسی را بنفع خود تغییر دهد. بلوای اعتراضی دو سال گذشته وافزایش تنش درعرصه داخلی و بین المللی و تشدید بحران اقتصادی ومعیشتی مردم و کشمکش سیاسی درمورد مسئله حجاب اجباری وگشت ارشاد رژیم را بشدت در تنگنا قرارداد ومی بایست چاره ای می اندیشید. 

دوم اینکه حضور فردی مانند سعید جلیلی بر کرسی ریاست جمهوری در ایران در کنار احتمال بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، می‌توانست برای جمهوری اسلامی، شرایط سختی را رقم زند و کار برای ترامپ جهت اجماع‌سازی حداکثری علیه ایران  را ساده کند.اما باانتخاب شدن پزشکیان، کار دونالد ترامپ را سخت‌تر خواهد کرد. به خصوص که دول اروپایی نشان دادند هیچ روش و راهبردی را به گفت‌وگو با «رییس جمهور میانه‌رو» در ایران ترجیح نمی‌دهند. هر چند که می‌دانند رییس‌جمهوری ایران هر که باشد، سکان سیاست خارجی به دست رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنه‌ای است. مسعود پزشکیان اگرچه درشرایط متعارف  نمی توانست انتخاب اول رهبر جمهوری اسلامی باشد اما نظام حاکم  راهی نداشت که چنین تدبیر اندیشد وبا مهندسی انتخابات وی را بر مسند ریاست جمهوری بنشاند.استراتژی نظام مدتهاست تعیین شده است، التزام به خط رهبر و گردش به شرق و همکاری با بریکس و طرح جاده ابریشم است. درچهارچوب چنین  طرحی دکتر پزشکیان به میدان آمده است تا دررقابت با جلیلی که کارشناس شناخته شده بین المللی نظام است، رقابت کند.

سوم اینکه مسعود پزشکیان  با اظهار نظریات نا روشن و تکیه ضمنی به وجود فشارهای اجتماعی و اینکه وی برای کاهش این فشارها فعالیت خواهد کرد، بویژه درمیان  بخشی از مردم ولایه های متوسط  جامعه که همه آنها قربانیان اجبار هستند، توانست هوادارانی بدست آورد. مبارزه برضد ناامنی و اجبارهای اجتماعی وگرایش به غرب  وسازسازش وتسلیم وعقب نشینی از سیاست منطقه ای طبیعتا بدل عده ای  که جانشان از دست خودسریهای این رژیم و ایادی آنها به لب رسیده است، می نشیند.این عده از مردم متاسفانه براین تصورند که وضع بد اقتصادی ومعیشتشان ناشی از سیاست خارجی رژیم وعدم نرمش در مقابل غرب است!!!

مسعود پزشکیان وعده کرد که تحریمها را از بین می برد، ولی هیگاه بطور روشن نگفت  چگونه وبه چه قیمتی این کار را خواهد کرد. ناروشنی در گفتار وی برای شنوندگانی که به نشریات بدون سانسور دسترسی ندارند، چنین معنا داد که وی به نفع منافع ملی ایران، تحریمها را از میان برده و دراثر لغو تحریمها فشارهای بی حد و حصر ناشی از تحریمها از جمله ارزش پول، بهای مواد خوراکی و درمانی، مشکل بیکاری جوانان و... بر طرف می شود. توگوئی تحریمهای امپریالیستی و زورگوئی امپریالیستها ناشی از "بداخلاقی" ایرانی ها وجناح رقیب بوده است. پزشکیان با این سخنان مبهم و ناروشن خویش در مردم القاء شبهه می کند که به وضع بد اقتصادی آنها سرو سامان می دهد. زیرا رفع تحریم مترادف شکوفائی اقتصاد و رفاه آسایش مردم است. وی برای جلب اقشار دست راستی در جامعه به واردات از چین وعدم پرداخت پول ایران توسط چین حمله کرد و چنین وانمود ساخت که گویا مشکلات اقتصادی کشور ما ناشی از آن است که از چین کالا وارد می شود ویا چین از ایران نفت ارزان می خرد اما پولش را به ایران نمی دهد ، این نوع اظهار نظر بی پایه و عوامفریبانه با تبلیغات آمریکائی که هوادار ورود اجناس آمریکائی و یا اروپائی به جای چینی به ایران است، تلاش کرد بخش های خاکستری جامعه را با یاری اصلاح طلبان ورشکسته به پای صندوق رای بکشاند.

وی نگفت مشکلات وارداتی ایران که حتی منجر به ورشکستگی کارخانجات دولتی می شود، کار تجار "محترم" بازار و همدستان مافیائی حاکم در حکومت و دوستان خود آقایان ظریف و روحانی است. وی نگفت این رژیم که بیش از چهاردهه  در ایران بر سر کار بوده، قادر نبوده است ایران را به مرحله خودکفائی برساند که در زمان تحریمهای اقتصادی چنین محتاج و فقیر نباشد و نیازی نداشته باشد تا از چین و ماچین جنس به ایران وارد کند. وی در سطح باقی ماند تا به مردم القاء شبهه کند که برنامه وی برای بهبود شرایط زندگی آنها کامل است.

مسعود پزشکیان با عبارات و انتقاهای "دلپسند" ومعرفی خویش به عنوان آلترناتیو کل جامعه وحمله به گروه اقلیت تندروها" طالبانی" که مسبب همه بدبختی های جامعه ایران تا به امروز  قلمداد شدند، با ایجاد احساس نزدیکی با اصلاح طلبان غربگرا، با خاتمی ، ظریف و روحانی و بریده های سرخورده درداخل وخارج  کوشید  رای معترضان و مخالفان رژیم جمهوری اسلامی را به سمت خویش جلب کرده و آنرا در مجرای مورد نظر خود جاری سازد.

البته روشن است بخشی از مردمی  که به پزشکیان رای داده اند قلبا هوادار رژیم جمهوری اسلامی نیستند، انتخاب پزشکیان  از جانب آنها بیانگر نفرت زایدالوصف آنها از رژیم جمهوری اسلامی است. آنها خشم و اعتراض خویش را به نمایش گذارده اند. تحریم 60 درصدی مردم در دور اول انتخابات که یک تودهنی  به رژیم استبدای در ایران بود  رژیم را به وحشت انداخت ودردور دوم  تمام تلاش خود را مصروف داشتند تا مشارکت مردم را حداقل به 50 درصد افزایش دهند. پزشکیان در سخنان خود چنین جلوه داد که گویا پیدایش این همه مشکلات در ایران فقط و فقط به گردن ما ایرانی ها بوده است و همه بار تقصیرها را ما به گردن داریم و این مقصران در دوره های قبل بر سریر حکومت نشسته بوده اند وحال این مسعود پزشکیان است که باید به عنوان ناجی برای نجات ایران حاضر شود وبا وحدت ملی  حماسه سیاسی اقتصادی بیافریند.

 

چهارم اینکه بخشی از جریان معترضی که بدنبال مسعود پزشکیان  رفت از جنبه طبقاتی اساسا از قشر متوسط جامعه ایران است، این قشر متوسط با فشارهای اجتماعی و اجبارهای حکومتی که بسیار توهین آمیز است، مخالف است. چنانچه رژیم جمهوری اسلامی قادر شود به بخشی از این خواستها تن در دهد، عملا بخشی از این معترضان را بی ضرر می کند. عده ای صرفا تنها به این خاطر در رای گیری شرکت کرده اند، که به وعده های پزشکیان  برای کاهش "اجبارها"ی اجتماعی باور دارند. عده ای حتی رسما می گویند که می خواهند آسوده زندگی کنند و نیاز به بپا و مراقب وگشت ارشاد وحجاب اجباری ندارند و آرزو دارند که این خواست را پزشکیان عملی کند. ایرانی که آنها می خواهند، تنها باید بَری از فشارهای اجتماعی باشد. این جدا سازی "فشارهای اجتماعی" از کل مبارزات دموکراتیک و اجتماعی در عرصه ایران بسیار خطرناک بوده و ماوائی برای رشد میکروبهای اجتماعی خواهد شد. مشغله این عده که از نظر اقتصادی تامین هستند وبه سرنوشت سایر هموطنانشان بی تفاوت می نگرند، ظاهرا آینده ایران نیست، تنها خود آنها در مرکز مسایل اند. البته دارا بودن چنین برخوردی با سیاستهائی که رژیم جمهوری اسلامی در این چند دهه در پیش گرفته است عجیب نیست. جوانانی هستند که بیکارند و در ناامیدی بسر برده و آینده ای برای خویش در ایران نمی بینند. آنها ناظر بیعدالتیها و تبعیضات هستند. آنها سنگینی بار گرانی را بدوش خانواده های خویش حس می کنند و طبیعتا با این وضعیت سر سازش ندارند. پاره دیگر فکر می کنند با روی کار  آمدن تیم پزشکیان د فرجی حاصل می شود و امکان نفس کشیدن را فراهم می کند. همه این آرزوها در چارچوب تقدیر و بی عملی و تمکین به سرنوشت محتوم پرورش می یابد. کسی از آنها نمی خواهد خود شخصا فعال شده و مسایل را از اساس حل کند. انتخاب پزشکیان بیان ناامیدی و بی دورنمائی جنبش اعتراضی و شکست خورده نیزهست. رژیم سرمایه داری  جمهوری اسلامی نمی تواند این حداقلها را نیز برای مردم تامین کند. ولی وضعیت بحرانی جامعه ایران و فشار خارجی رژیم را وادار خواهد کرد از ترس نارضائی عمومی به عقب نشینی هائی دراین عرصه حتی اگر موقتی هم شده است دست زند تا بتواند بحران کنونی را از سر بگذراند. رژیم این بار با پرچم "مشروعیت مردمی ووحدت ملی" به همه مقاصد خویش برای تحکیم حکومتش اقدام خواهد کرد. از هم اکنون چک سفید را در اختیار دارد و با پرچم "مشروعیت مردمی" دهان همه را برای تحکیم رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی خواهد بست. جنبش اعتراضی دوسال اخیر، غائله "زن زندگی آزادی" نه تنها بطورعینی نقش مثبتی درجامعه ایفا نکرده بلکه تاثیر بسیار منفی  درسرنوشت تحولات ایران  و مبارزه مردم بویژه کارگران  ایران ایفاء کرده است.

پنجم ودر پایان اینکه با انتحاب ریاست جمهوری پزشکیان تغییری درمعیشت مردم  حاصل نخواهد شد. همان سیاست هار نئولیبرالی چند دهه اخیر ادامه خواهد یافت. لیکن درزمینه اجتماعی وحجاب تغییراتی محدودی بوجودخواهد آمد. گشت ارشاد درشکل کنونی ازصحنه خارج خواهد شد و فضای اجتماعی تا اندازه ای تغییر می کند. تضادهای اجتماعی و طبقاتی نیز تشدید خواهد گشت.پاسخ به حداقل‌های عدالت اجتماعی واحترام به حقوق کارگران وزحمتکشان درماهیت، اراده و توان پزشکیان و امثال او نیست.کارگران وعناصر اگاه اردوی کار وزحمت باید به فکر سازمان و تشکل مستقل خود باشند تا بتوانند بعنوان یک نیروی اجتماعی در سپهر جامعه ایران نقش ایفا کنند.

برای مردم ایران شناخت صحیح ازماهیت امپریالیسم ونیروهای استعماری امری حیاتی و بسیار حائز اهمیت است. این مبارزه با مبارزه علیه نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی و ستم طبقاتی امری ضروری است.درغیراینصورت همواره آلت دست قرارخواهیم گرفت جز شکست و سرخوردگی حاصلی نخواهد داشت. بن بست هردونماینده دربرزخ بحران موجود که بحران نظام سرمایه داری است، کاملا مشهود است وازهمین رو اکثریت مردم به آنها و نمایش انتخاباتشان پشت کرده اند.تحریم انتخابات از طرف مردم سیلی مجددی بود به گوش حاکمیت که جز منافع کلان سرمایه داران و گروه اتاق بازرگانی به چیز دیگری نمی اندیشند

نیروهای اپوزیسیون مردمی باید مردم را ازاین توهم بدر آورند و درعین حال از نظر تاکتیکی دولت پزشکیان را چنان تحت فشار بگذارند که اتحادیه مستقل کارگری را به رسمیت بشناسد،رهبران و فعالان کارگری را از زندان آزاد کند، سانسور را از بین ببرد وهمه مطبوعات را آزاد کند، باید وی را مجبور کرد که به قوه قضائیه استقلال دهد و فاسدان را به محاکمه بکشد، باید گشت ارشاد را برچیند وحجاب اجباری را لغوکند و... این فرصتی است که باید بدل تاکتیکهای رژیم را خنثی سازیم. باید کاری کرد که طبقه کارگر به میدان آید آنوقت است که مبارزه دموکراتیک عمق و تداوم داشته و نوسانش به حداقل می رسد.

از منظرحزب ما جناحهای رژیم بطور مشخص اصلاح طلبان از قدرت رانده شده و صاحب نفوذ در تمام عرصه های اقتصادی وسیاسی واجتماعی با جناح رهبر جمهوری اسلامی برغم تضادهای آشکاربرسرسهم بیشتردرقدرت وغارت مردم وبرای حفظ نظام اما دراین انتخابات با هم کنار آمدند وانتخاب مسعود پزشکیان مورد توافق منافع کل جناحهای رژیم برای حفظ نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی است وجزاین نیز نمی تواند باشد.

***

      فساد نهادینه حاکمیت،تاروپود ایران را درنوردیده

درمناظره‌های انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ یکی از موضوعات جنجالی مطرح شده بین نامزدها، قرارداد کرسنت بودمصطفی پورمحمدی در مناظره چهارم، خطاب به سعید جلیلی  موضوع کرسنت را مطرح کرده و مدعی شد که کارشکنی این افراد در اجرایی شدن آن، مبلغ ۱۸ میلیارد دلار به ایران ضرر زد و از او خواست با بیژن زنگنه وزیراسبق نفت و یکی از متهمان پرونده کرسنت مناظره برگزار کند.سعید جلیلی در همان مناظره پاسخ‌هایی به این پرسش که اوآن را شایعه نامد داد.وی خطاب به پورمحمدی گفت: "در قضیه کرسنت جالب‌تر است؛ کرسنت موضوعش چیست؟ در کرسنت یک فساد صورت گرفت و رفتند اموال و سرمایه کشور را قرارداد بستند، فردی که باید در این قضیه متهم باشد، دادگاه می‌گوید پس چرا رئیس جمهور شما همین کسی که در این قضیه متهم است را دوباره به عنوان وزیر نفت معرفی کرد. این را جواب بدهید، این رفتار را جواب بدهید؛ این یعنی چی؟ حالا می‌گویند با متهم مناظره کنجای متهم در دادگاه است نه اینکه بیاید در تلویزیون مناظره کنداول برود در دادگاه جواب بدهد و حکمش را بگیرد، اگر اینطوری باشد که بگویید هر متهمی بیاید با آن بحث کن و در اختیارش تلویزیون قرار بده که نمیشود؛ البته این را هم ایشان هیچ وقت به من نگفتند که بیا برای مناظره."

 با گذشت دو هفته از انتخابات ریاست جمهوری اما هنوز حواشی پیرامون پرونده کرسنت تیتر یک رسانه‌هاست. مالک شریعتی نیاسر، نماینده مجلس و عضو کمیسیون انرژی مجلس در توییتی اسامی متهمان پرونده کرسنت را افشا کرد و ابعاد جدیدی از ماجرای فساد کرسنت را برای مردم بیان کرد.​او در توییتی نوشت:" رسیدگی قضایی به فساد پرونده کرسنت سابقه قدیمی‌تری داردسال ۹۱ شعبه ۸۰ کیفری، پرونده کرسنت را بررسی و برخی متهمان از جمله اعضای هیات‌مدیره وقت شرکت نفت که امضاکننده قرارداد و الحاقیه ششم از طرف زنگنه بودند را محکوم می‌کند که در تجدیدنظر و دیوان عالی هم تایید می‌شود.پس از ناتوانی کرسنت در سپردن ضمانت بانکی، قرارداد در حال فسخ بود که ترقی‌جاه با دریافت رشوه ۱.۸ میلیون دلاری از ضیاءجعفر مدیرعامل شرکت کرسنت وارد شده و با پرداخت رشوه به منشی وزیر، جلسه ملاقاتی برای جعفر با زنگنه هماهنگ می‌کند که پس از تکرار این جلسات، الحاقیه ششم با حذف منافع ایران امضا می‌شود!"

.قرارداد کرسنت چیست؟

کرسنت قرارداد فروش ابتدا روزانه ۱۹۵ میلیون فوت مکعب گاز به امارات و بعد از هفت سال ۷۰۰ میلیون فوت مکعبی گاز ترش میدان نفتی سلیمان بود. ۷۰ درصد مخزن این میدان در ایران و ۳۰ درصد آن در آب‌های امارات است.این قرارداد در سال ۱۳۸۱ در دولت محمد خاتمی و زمان وزارت بیژن نامدار زنگنه بین شرکت کرسنت پترولیوم و شرکت ملی نفت ایران منعقد شد.مذاکرات اولیه این قرارداد در سال ۱۳۷۵ و در دولت هاشمی رفسنجانی شروع شده و در نهایت در سال ۱۳۸۱ منعقد شد. بر اساس این قرارداد از سال ۱۳۸۵ با احداث خط لوله در خلیج فارس، گاز فرآوری نشده میدان سلیمان طی ۲۵ سال به امارات متحده عربی صادر می‌شد.Y IMAGES

مدتی بعد از امضای قرارداد، حسن روحانی دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی از محمد خاتمی خواست مفاد قرارداد فروش گاز به شرکت کرسنت را بررسی و نتیجه را به شورای عالی امنیت ملی گزارش دهد. خاتمی بیژن زنگنه را مسئول تشکیل کمیته فنی بررسی این قراداد کرد. کمیته فنی با امضای زنگنه گزارشی تهیه کرده و قرارداد کرسنت را در راستای «حفظ منافع ملی کشور» ارزیابی کرد.

در بهمن ماه همان سال محمدرضا رحیمی، رئیس وقت دیوان محاسبات، اعلام کرد ایران در این قرارداد ۲۰ میلیارد دلار زیان خواهد کرد چون قیمت گاز صادراتی بسیار پایین در نظر گرفته شده است.

با اعلام نظر رئیس دیوان محاسبات، قرارداد کرسنت با وجود آماده بودن زیرساخت‌ها از جمله خط لوله انتقال گاز، اجرایی نشد.علت مخالفت‌های داخل ایران در آن زمان، موضوع تخفیف ۲۰ درصدی اعلام شد که ایران به شرکت کرسنت داده بود.

رشوه­خواری وفساد دراین ابعاد وسیع؛ محصول  کل نظام است

در ایران مردم با فساد همه­گیر وخانمان­براندازی روبرو هستند.هنوز مردم پس از گذشت دو دهه بدرستی نمی دانند ماجرای فساد کرسنت چه بوده وچرا اقدام جدی علیه این مفسدان صورت نگرفته است

رشوه­خواری دراین ابعاد وسیع؛ محصول  کل حاکمیت رژیم جمهوری سرمایه­داری اسلامی در ایران است، که بذری از بی­اعتمادی؛ دو روئی؛ ریاکاری؛ و فساد اخلاقی در جامعه فقیر ایران پاشیده است.

بخشی از علل فقر در ایران به همین اختلاس­ها و فساد مربوط می­شود. مسئله دزدی و ارتشاء بقدری توسعه یافته است که نه تنها مردم در نمایشات اعتراضی آنرا را بر زبان می­آورند، حتی در نزاعهای جناحی در حاکمیت نیز؛ برای تخریب رقیب از همین اسلحه مبارزه با اختلاس و دزدی، با فساد و راهزنی استفاده می­گردد.

در دوران شاه اعضاء خاندان پهلوی اشرف پهلوی و شاپور غلامرضا از شرکتهای جدید التاسیس ده درصد حق شراکت درخواست می­کردند و حتی تاسیس شرکتهای جدید بدون سهیم کردن خاندان پهلوی در آنها مقدور نبود و اجازه تاسیس صادر نمی­شد. در دوران اسلامِ پادشاهی؛ همه خود را طلبکار احساس می­کنند و شما تا سبیل­های زیادی را چرب نکنید، امنیت حقوقی و قضائی در این کشور ندارید. فعال مایشائی از راس تا پی جامعه را فرا گرفته است.

نطفه­های فساد از همان بدو تاسیس جمهوری اسلامی بسته شده است. بجز تعداد معدودی از رهبران جمهوری اسلامی که برای ایدآلی هر چند کهنه و فرسوده می­رزمیدند و نگاهی به­مال دنیا نداشتند، ولی وارثان آنها که در پی "حفظ میراث امام" بودند و باید به هر قیمت این مناسبات را بقاء می بخشیدند و ادامه می­دادند، نیاز داشتند به اینکه فرومایگان را مقام والا بخشند و آنها را در جایگاهی نگهدارند که لیاقت دریافت آنرا را نداشته­اند تا آنها به پاس این "منزلتی" که یافته­اند و برای حفظ این امتیاز به هر خفت؛ پستی و خیانتی تن در دهند. این اوباش تازه به حکومت رسیده؛ این آقازاده­های مفتخور و چپاولگری که بعداز قدرتیابی رژیم سرمایه­داری اسلامی با نفوذ والدین با وقاحت و تبختر و حقارت ایرانیان به همه چیر رسیده­اند و به بریز و بپاش مشغولند و ثروتهای کشور را بر باد می­نهند، خود رشوه­خوارانی هستند که برای حفظ این نظام ضرورت دارند و حمایت از این پیچ و مهره­ها برای حفظ تمامیت دستگاه سرکوب و بقاء جمهوری اسلامی لازم است. در این جاست که متوجه می­شویم، چاقو نمی­تواند دسته خویش را ببرد، زیرا کل نظام دچار خطر می­شود. رژیم جمهوری اسلامی از همان بدو امر برای تحکیم قدرت خویش همین اوباشانِ شتیله­گیر را برسرکار آورد تا در شکل کمیته­ها به چپاول مشغول گردند و پایه­های ستمگری و نگهداری نظام شوند. این مارمولکها امروز به تمساح بدل شده­اند و خود نظام نیز نمی­تواند با آنها دربیفتد و آنها را نابود کند. کدام دزدی و فاسدی می­تواند و مجاز است دزد و راهزن دیگر را به علت دزدی و چپاول سرزنش کند و وی را از این کار باز دارد. رطب خورده منع رطب چون کند. سندیکای مافیائی دزدان در همدستی با یکدیگر به حفظ این دستگاه که منافع آنها را تامین می­کند، می­کوشند.

این معضلی است که دستگاه حاکمیت بر آن استوار است. همه شاهدند که همه­ی حاکمیت دزد و مفتخور است، ولی کدام دزدی جرات دارد زیر پای دزدِ دگری را بکشد و نترسد از این که همه این خانه فروبپاشد.

دکترمسعود پزشکیان، رئیس جمهوری جدید جمهوری اسلامی بارها در رقابت انتخاباتی اش از مبارزه با فساد سخن گفت وعده داد که درصورت پیروزی "برعلیه این پدیده ناهنجارکه حتی در بخش بالای حکوت و جامعه را  نفوذ کرده قاطعانه برخورد خود خواهد.کرد". این امر، نشان می­دهد که برای مبارزه با دزدی و اختلاس باید ازبیت رهبری شروع کرد و به دنبال آفتابه دزدها نرفت.وی هشدار داده است: "اگر روزی انقلاب ما با مشکل روبرو شود، بدانید به خاطر همین فسادهای گسترده است."

ایشان بعد از اینکه به درستی به این قانقاریای فساد که سراپای جمهوری اسلامی را به عنوان یک ضرورت بقاء فراگرفته است، اشاره می­کند، به راه­حلی می­رسد که با تحلیلش در تناقض کامل است. وی تمایل دارد که هم نظام سرمایه­داری جمهوری اسلامی را حفظ کند و هم فساد و ارتشاء را از بین ببرد، غافل از اینکه فساد در ماهیت رژیم سرمایه­داری جمهوری اسلامی است، که توسط مشتی روحانی مفتخور و مرتجع که در تولید شرکت نداشته و از همین خمس و ذکاتِ دزدی شده­ی تجار "محترم" و فئودالهای گردن کلفت در حال و گذشته و... امرار معاش می­کردند و به مفتخوری و مالِ دزدی خوردن و آنرا حلال ساختن عادت دارند، تقویت می­شود و قابل درمان نیست.

با توهم وی: "اگر این اتفاق بیافتد و سپس در قوه قضائیه با فساد مبارزه شود و پس از آن قوه مجریه به پالایش فساد در درون خود بپردازد حداقل دستاوردی که از آن حاصل می‌شود اعتمادسازی در جامعه است.".

ولی قوه قضائیه ایران که خود مظهر دزدی و فساد می­باشد، قادر نخواهد بود با فساد مبارزه کند. قوه قضائیه و قضات اسلامی فاسد و مرتشع قادر نیستند بیت رهبری را مورد تعقیب قرار دهند، زیرا خود رهبری آنها را بر این مقامات استوار ساخته است و دستشان رادر چپاول  باز گذارده تا از تمامیت نظام به حمایت برخیزند. در این پیگرد پای خود آنها نیز گیر می­افتد. قوه مجریه نیز قادر نیست با فساد مبارزه کند، زیرا باید مطیع دستورات قوه قضائیه باشد. پس این توهم آقای پزشکیان که با این روش می­شود اعتماد جامعه را به دست آورد، در همان حد توهم باقی می­ماند و بی­ثمری مبارزه با فساد؛ در درون دستگاه مافیائی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی به بقاء خود ادامه می­دهد.

تنها دو امکان برای مبارزه با فساد در ایران ممکن است، یکی امکان از پائین توسط مردم جان به لب رسیده تا تمام این دستگاه دزد و قاتل را در دادگاه خلق بعد از یک انقلاب اجتماعی به محاکمه بکشند، ثروتهای مردم را از حلقوم آنان بیرون آورند و سرکردگان این فساد و دزدیها را که با حمایت دوستانشان به ممالک خارج فرار کرده­اند سرانجام حلقه آویز کنند. و یا امکان دومی که اگر این راه نخست درمان عمیق فساد؛ بدست و به نفع مردم عملی نگردد، تنها آن راه دیگری باقی می­ماند، که حرکت از بالاست. حرکتی که برای حفظ نظام بدون شرکت مردم صورت می­گیرد. بخشی از جناح حاکمیت که خطر فروپاشی را حس می­کند و احتمالا به این درجه از فساد آلوده نشده است و دارای آن اعتماد به نفسی است که خود را  قادر می­بیند، بدون ترحم؛ آنهم از بالا؛ برای کسب اعتماد مردم و نجات دستگاه جمهوری اسلامی اقدام کند، پا به میدان بگذارد. جناحی که هنوز نفوذ دارد و از درون انقلاب بیرون آمده و خواهان آن است، برای حفظ ده تومان سه تومان آنرا قربانی کند، زمام رویدادها را به دست گیرد و با یک کودتای نظامی گردن نابکاران را بر سر دار برد و بی­امنیتی اجتماعی در همه عرصه­ها را؛ با ایجاد نسبی امنیتِ کودتائی جبران کند. این امنیت کودتائی معلوم نیست با مقاومت مردم جان به لب رسیده از دست آخوندها و آقازاده­های آنها روبرو گردد. خطر تجاوز خارجی و چشم­انداز هولناک عراقیزه شدن ایران؛ مردم را به سمتی هول می­دهد که در فقدان حضور احزاب انقلابی و ضعف جنبش کمونیستی در ایران حتی حاضر باشند، یک رژیم کودتائی را به عنوان "مار غاشیه" نیز بپذیرند. خود رژیم جمهوری اسلامی نیز از همین وضعیت هراس دارد. تشدید تضادهای درون حاکمیت که هیچکدام از جناحهای آن مورد حمایت مردم نیستند، این راه حل را با مشکل روبرو می­کند. جناح­های دوراندیش درون حاکمیت که فشار ناشی از همه این خطرات را حس می­کنند، معلوم نیست نسبت به همه این داده­ها بی­تفاوت بمانند و از قربانی کردن بخشی از همسنگران فاسد سابق خویش افسوس بخورند. رژیم کودتائی همه آن نابکارانی را که خود را آنچنان ایمن حس می­کنند که به هیچ بنی بشری پاسخگو نیستند به خطر می­اندازد، این نابکاران آنوقت باید پاسخگوی رژیم بی­ترحم کودتا باشند که در پی کسب اعتماد عمومی و تقویت حاکمیت خود است. احمدی نژاد که در دوران حکومتش بزرگترین دزدیها صورت گرفته در نامه 22 اسفند خود خطاب به خامنه­ای به عنوان دایه مهربان­تر از مادر نوشته است: "که بنیاد ۱۵ خرداد، بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام، بنیاد تعاون سپاه، بنیاد تعاون ارتش، بنیاد تعاون بسیج، بنیاد تعاون وزارت دفاع و بخش اقتصادی کمیته امداد امام، "بیش از ۷۰۰ هزار میلیارد تومان ثروت دارند که مردم از گزارش کار و درآمد و محل مصرف آنها بی‌اطلاعند.". این تنها مشتی از خروار است.

البته یک رژیم قهار کودتائی که به مردم متکی نیست، فقط به سرکوب بخشی از حاکمیت فاسد اکتفاء نخواهد کرد. رژیم کودتا همه مخالفان ومعترضان را از دم تیز تیغ خواهد گذراند و سکوت قبرستان را در ایران با این فرصتی که به کف آورده است، حاکم می­گرداند.

وضعیت ایران کنونی این امکان را نیز افزایش داده است که نیروهای انقلابی نباید از آن غافل باشند. مبارزه با فساد فقط در شرایطی می­تواند عمیقا صورت گیرد که مناسبات دموکراتیک در جامعه حاکم باشد. احزاب و اتحادیه­ها مجاز به فعالیت علنی گردند، انتخابات آزاد صورت گیرد ورفع سانسور به عمل آید ورژیم دست از سر افراد دلسوز ومترقی فعالان ورهبران سدیکایی که بخاطر بهبود شرایظ معیشتی وتشکیل اتحادیه مستقل سرکوب وزندانی شدند بردارد.

در این شرایط است که هیچکس قادر نیست از پاسخگوئی فرار کند و باید به شفافیت ارکانها دولتی در مقابل دیدگان مردم یاری رساند. هر نوع حکومتی که بر سر کار آید و به نقش مردمداهمیت ندهد در منجلاب فساد خود غرق خواهد شد.

***

«خاویرمیلئی» ومکتب اتریشی «فریدریش هایک»(بخش اول)


همانگونه که جوانان مکتب شیکاگو تحت رهبری میلتون فریدمن با کودتای شیلی علیه آلنده، توسط ارتش فاشیست و در رأسش «پینوشه» جلاد، این کشور را به زیر مهمیز سرمایه داری بین المللی، بویژه آمریکا کشیدند و دره میان فقر و ثروت را تعمیق بخشیدند، تا جایی که زحمتکشان این کشور حتی دیگر تحمل ۴ سنت گرانی وسایل نقلیه عمومی را هم ندارند و با این گرانی اندک نیز، کاسه صبر میلیون‌ها نفر لبریز می شود و به علت فقر، گرانی و بیکاری حاکم بر کشور سر به شورش می نهند، امروز نیز اعمال سیاست های «آنارکو کاپیتالیستی» مکتب «فردریش هایک» اتریشی به دست یک عنصر ضدمردمی بنام «خاویر میلئی» رئیس جمهور جدید آرژانتین در حال گسترش بیکاری و فقر از یک سو و انباشت سرمایه در دست مشتی مولتی میلیاردرهای جهانی از سوی دیگر در این کشور می باشد. سیاست های میلئی از هم اکنون باعث پا گرفتن جنبش های عظیم اجتماعی علیه اعمال سیاست‌های نئولیبرالی گشته و در حال اوجگیری است.

آنارکو کاپیتالیسم (آنارشیسم بازار) صرفاً به معنی  دفاع از بازار آزاد نیست، بلکه یک مکتب سیاسی-اقتصادی است که «فریدریش هایک» و «لودویگ فون میزس» آن را تدوین کردند، که تحت نام مکتب اتریش مشهور شد.

 این نظریه برای آزادسازی کامل عملکرد سرمایه و سرمایه دار نه تنها خواهان کمرنگ کردن نقش دولت بلکه خواهان نفی و الغاء آن است و همانند سایر نظریه های آنارشیسی و فردگرایانه خواهان رهایی از کنترل دولتی است و بر جبر فرد تکیه دارد و نه جمع. از آنجا که اساس تفکر اقتصادی جماعت «آنارکو کاپیتالیست ها» اقتصاد «لیبرال» و اعتماد به بازار است، ده ها سال است که نئولیبرالیسم نیز چاشنی  آن شده است. برای این عده فرد مهم است و جمع که در واقع همان توده های استثمارشده جامعه طبقاتی هستند کوچکترین  اهمیتی ندارد.

 بی جهت نیست که اولترا نئولیبرالهای جهان امروز «خاویر میلئی» رئیس جمهور آنارکو کاپیتالیست آرژانتین را بر سر دست حلوا حلوا می کنند. از این رو جای تعجب ندارد که ملاقات «میلئی» با شولتس صدر اعظم دولت میلیتاریستی و امپریالیستی آلمان از جانب «انجمن هایک» در هامبورگ جشن گرفته  شود و مدال مخصوص این انجمن را بر سینه اش نصب کنند، زیرا که یک عنصر اولترا نئولیبرال زمام امور را بدست گرفته است. چه کسانی این  ماموریت را به او سپرده اند و چه عواقبی سیاست های تعدیلی او برای کشور و مردم آرژانتین به باز خواهد آورد، برای حامیان او کوچکترین اهمیتی ندارد. اساساً یکی از دلایل دعوت میلئی به آلمان، شرکت او در جشن سالانه «انجمن هایک» در هامبورگ است که در نظر داشتند مدال افتخار «فریدریش هایک» یکی از بزرگترین تئوریسینهای نئولیبرالیسم، که اتاق فکر سرمایه داری برنامه ریزی کرده بود را بر سینه او نصب کنند. این بنیاد در نظر دارد به کلیه نئولیبرال های افراطی این مدال افتخار را اهدا کند!

مهمترین وظیفه این بنیاد که «کریستیان لیندنر» وزیر دارایی آلمان نیز در آن عضویت دارد، پشتیبانی و کمک به کسانی است که این مکتب را به طور  جدی و رادیکال تحقق می بخشند و برمبنای آن عمل می کنند. این بنیاد از سال ۲۰۱۵ روز به روز بیشتر به لانه عناصر افراطی تبدیل گشته است.

 بد نیست که خوانندگان توفان بدانند که این انجمن از سال ۲۰۲۱ به حزب راست افراطی آلمان AFD  (آلترناتیو برای آلمان) بسیار نزدیک گشته است که باعث استعفای بعضی از سیاستمداران و دانشمندان نئولیبرال از این مجمع شد. جالب تر اینکه آقای «اشتفان کوتس»  (Steffan Kooths)در یک اطلاعیه مطبوعاتی علنا در بارۀ نزدیکی این انجمن به AFD گفت: «نزدیکی به (AFD)تبدیل به یک فحش سیاسی شده است. چیزی شبیه به چماق نازیسم یا پوپولیسم راست. در صورتیکه خطر اصلی از جانب ضد لیبرال‌ها و نیروهای اقتصاد اشتراکی، اقتصاد ما را تهدید می کند. (!!) (تکیه از ماست). میلئی رئیس جمهور آرژانتین نیز در سخنرانی اش در انجمن مكتب اتریشی ها، فریدریش هایک را می ستاید و به او استناد می کند.

 فریدریش هایک یکی از مهمترین تئوریسین‌ها و تدوین کنندگان مکتب اتریش بود. طرفداران این مکتب عمیقاً معتقدند که آزادی فرد در عرصه اقتصاد (یعنی افسار گسیختگی سرمایه و مقررات زدایی در این عرصه، توسط  صاحبان سرمایه)، پایه و اساس رشد اقتصادی را تشکیل می دهد. بر اساس نظر آنها تصمیمات اقتصادی مختص افراد است و نه در دست حکومت.

منشا این ایدئولوژی از آمریکا و بطور مشخص از فیلسوف «موری روتبارد» (Murray Rothbard) است.  او سرمشق میلئی رئیس جهور فعلی آرژانتین بود.  او بود که واژۀ «آنارشی سرمایه» (Anarchokapitalismus) را تعریف و برجسته کرد. نقش دولت در این ایدئولوژی برابر صفر است یعنی استقرار نظمی برخاسته از تصمیم افراد برای اجتماع و نه نظمی برخاسته از دولت که همان قانون  عمومی جوامع بورژوایی است.

نتیجه چنین نظمی باز گذاردن دست سرمایه دار برای کسب سود حداکثر و استثمار هر چه بیشتر نیروی کار و غارت معادن و منابع و  در نهایت نابودی محیط زیست است. از دید سرمایه داری آنارشیستی، دولت فاقد هرگونه اعتبار و مشروعیت در عرضه اقتصاد است. به این ترتیب دولت نه حق کسب مالیات از سرمایه داران را دارد ونه حق محدود کردن «آزادی های» آنها را! برای آنها مهمترین عناصر در چنین جامعه ای مالکیت خصوصی، آزادی بازارو خود تعیینی فردی در عرصه اقتصادی است.

در واقع در این ایدئولوژی، آزادی مطلق اقتصاد و خودمختاری فردی برای سرمایه داران و عملکرد آنها مدنظر است. به دیگر سخن از دید ایدئولوژی نئولیبرال افراطی و به غایت درنده و ارتجاعی، حذف مقررات دولتی در عرصه اقتصاد عملاً  موجب آزادی افراد می شود! (چیزی که نئولیبرال های ایران نیز سال‌هاست در پی تحقق آن هستند و موفق هم بوده اند)

به دیده این مردمان در چنین سیستمی صاحبان سرمایه و صنایع و شرکت های بزرگ باید از موقعیت و امکانات اجتماعی مساوی و آزاد برخوردار باشند! اینکه نابرابری های ساختاری در چنین نظامی جزء لاینفک جامعه خواهد شد، عمداً از دید این عده پنهان می ماند. در واقع آنها با نفی جامعه طبقاتی، مطلق العنان بودن سرمایه و سرمایه دار را مدنظر دارند. در چنین نظامی کلیه حقوق شهروندی تابع آزادی مطلق اقتصاد می باشد. البته طرفدارانش چنین مناسباتی را «دموکراسی مطلوب» می خوانند!!

با توجه به تجربه و عملکرد تا کنونی سرمایه داری جهانی چنین برداشتی از «آزادی» تمرکز روزافزون سرمایه و وسایل تولید را در بنگاه های عظیم سرمایه گذاری و کنسرن ها به دنبال خواهد داشت.

به دیده نئولیبرال‌ها مقررات دولتی، آزادیهای فردی را محدود و برعکس، حذف آنها، آزادی‌های فردی را تقویت می کند! بنا بر این نظریه تمام صاحبان سرمایه و صنایع در جامعه سرمایه داری موقعیت برابر و لذا در عملکردشان دارای امکانات مساویند. تو گویی در چنین حالتی هیچگونه ساختار نابرابر (اختلاف طبقاتی) در جامعه وجود نخواهد داشت.

در نظام آنارکو کاپیتالیستی حقوق شهروندی کا ملاً تابع آزادی اقتصاد و سرمایه می باشد. به بیان دیگر این دموکراسی بورژوایی دست و پا شکسته موجود در جوامع غربی نیز دیر یا زود زیر ساطور دیکتاتوری عریان فاشیسم خواهد رفت.

بی جهت نیست که «فریدریش هایک» و «لودویگ فون میزس» هر دو از ضرورت «استقرار دیکتاتوری در یک دوران گذار» (!!) سخن به میان می آورند. اگر قرار باشد که به نظریه این عده که معتقدند «آزادی یعنی تمرکز سرمایه و تمرکز قدرت اقتصادی» عمل کنیم، آنگاه نتیجه دیگری جز بهم پیوستن شرکت ها در کنسرن‌ها و انحصارات و انحصارات چند جانبه به دست نمی آید.

میلئی رئیس جمهور جدید آرژانتین از زمان روی کار آمدنش در دسامبر سال گذشته می کوشد که به رویکردهای فوق جامه عمل پوشد. به همین دلیل  است که «انجمن هایک به او مدال افتخارمی دهد»!!، زیرا که او با اجرای برنامه های اقتصادی و اجتماعی- سیاسی اش مشغول حل مشکلات اساسی کشورغنی آرژانتین است.»!! (نقل از انجمن هایک)

 ”گرد هابرمن" (Gerd Habermann) عضو هیئت مدیره انجمن هایک معتقد است: «هدف میلئی الغاء (ونه فقط اصلاح) دولت رفاه، برابری طلب، تخریب گرایی سیاسی-اجتماعی، جنسیت گرایی و خیلی چیزهای دیگر است و مقاومت کاست حاکم که بسیار زیاد است را در هم خواهد شکست. دوستان هایک، فون میزس و مکتب اتریش در سرتاسر جهان مطمئناً پشتیبان او هستند تا او به آنچه که غیر ممکن به  نظر می‌رسد دست یابد.»

میلئی باید هم امیدوار باشد! زیرا که هنگام سفرش به اسپانیا چنان دوستانی پیدا کرد که نشان از قدرت روزافزون اتحادیه بین المللی راست افراطی دارد.  میلئی در اواخر ماه می به همراه «مارین لوپن»، «جورجیا ملونی» و دوست صمیمی اش «سانتیاگو باسکال»،رهبر حزب راست افراطی «وُکس» (VOX) اسپانیا، در کنگره نیروهای راست افراطی که توسط حزب اسپانیایی "وکس" سازماندهی شده بود، شرکت کرد. او در این مجمع طی سخنانی از جمله گفت: «از همه کسانی که به آزادی معتقدند می خواهم در برابر سوسیالیسم بایستند.» سپس تاکید کرد: « کسانی که به ارزش هایی که غرب را به ثروتمند ترین تمدن تاریخ تبدیل کرد، اعتقاد دارند (یعنی کسانی که به استعمار، استثمار، تجاوز، آنتی کمونیسم، سلطه طلبی و ... اعتقاد دارند. -توفان) می خواهم مجدانه در این راه گام گذارند.» (تکیه از توفان)

آری اتحاد برای ساختن یک شبکه و جنبش بین‌المللی نئولیبرالیسم و راست افراطی به وضوح قابل رویت است، که با توجه به نتایج انتخابات اروپا به ویژه در فرانسه و آلمان شدیداً نگران کننده است.

هم اکنون ترامپ به مثابه یک عنصر راست افراطی شیپور نئولیبرالیسم را با صدای بلند به صدا درآورده است. او در برنامه دوره بعدی ریاست جمهوری خود علاوه بر برنامه حزب جمهوری خواهان، نکاتی در تشدید سیاست های نئولیبرالی در نظر گرفته است. از جمله کاهش مالیاتها، کم کردن دخالت های دولت در امور بازار، به اضافه جلوگیری از مهاجرت به قول او «غیرقانونی»! او درعین حال غیر مستقیم سعی در جا انداختن واژه ترامپیسم دارد. این واژه در برگیرنده ایدئولوژی به غایت راست او در همه زمینه ها، به ویژه تشدید سیاستهای نئولیبرالی در عرصه اقتصادی می باشد. ترامپ که خیلی ها معتقدند خاویر میلئی به او تاسی می کند و پا جای پای او گذارده است، به عنوان یک عنصر به غایت راستگرا و راسیست به دنبال ایجاد یک سیستم تک حزبی در ایالات متحده است.

در برنامه او ازجمله اخته کردن قوه قضائیه و محدود کردن آزادی مطبوعات و رسانه ها که برای استقرار یک حکومت فاشیستی لازم به نظر می آید گنجانده شده است. او عملاً قصد برچیدن دولت فدرال را در سر می پروراند.
ترامپ در نظر دارد که ۵۰ هزار کارمند دولتی را که به ساز او نمی رقصند عذرشان را بخواهد و آنها را با افراد وفادار به خودش جایگزین کند.ادامه دارد

***

پیروزی " ائتلاف بزرگ چپ" در انتخابات فرانسه، سیلی محکمی برصورت حزب راسیستی و فاشیستی «اجتماع ملی» تحت رهبری ماری لوپن

حزب راسیستی و فاشیستی «اجتماع ملی» فرانسه تحت رهبری ماری لوپن  دردوردوم انتخابات پارلمان فرانسه، علیرغم نمایش قوی در دور اول انتخابات در جایگاه سوم قرارگرفت. نتیجه دور دوم انتخابات پارلمان فرانسه غافلگیرکننده بود زیرا "ائتلاف بزرگ چپ" 182 کرسی به دست آورد، ائتلاف میانه رو امانوئل ماکرون 163 کرسی و حزب راسیستی ماری لوپن با 143 کرسی در جایگاه سوم قرار گرفت. جبهه " اجتماع ملی" در دور اول انتخابات پارلمان فرانسه پیشتاز بود اما در این دور نتوانست جایگاه اول را کسب نماید.

فرانسه اکنون وارد دوره ای از عدم اطمینان بی سابقه در مورد شکل دولت آینده و نخست وزیر احتمالی آن شده است. ماکرون قول داده است که به عنوان رئیس جمهور باقی بماند، اما یکشنبه شب پس از پایان انتخابات  به طور علنی در مورد نتایج انتخابات صحبت نکرد و از مردم خواست محتاط باشند تا نتایج نهایی صبح دوشنبه مشخص شود. ممکن است هفته ها طول بکشد تا دولت در فرانسه تشکیل شود و مشخص نیست این روند با بازی های المپیک که قرار است در کمتر از سه هفته دیگر در پاریس آغاز شود، چگونه پیش رود.

«گابریل اتل»، نخست وزیر فرانسه اعلام کرد صبح دوشنبه استعفای خود را به رئیس جمهور ماکرون خواهد داد. وی گفت: "در صورت لزوم می توانم برای کوتاه‌مدت در سمت خود باقی بمانم تا دولت جدید تشکیل شود. امشب، عصر جدیدی آغاز می‌شود و سرنوشت فرانسه بیش از همیشه در پارلمان رقم خواهد خورد."

باید گفت با توجه به نتایج انتخابت پارلمان فرانسه برای تشکیل دولت لازم است احزاب و ائتلاف‌های راه‌یافته به پارلمان ائتلاف کنند. ائتلاف جبهه جدید مردمی که بیشترین کرسی‌ها را تصاحب کرده، برای تشکیل دولت اعلام آمادگی کرده است.

 انتخابات روز یکشنبه در فرانسه منجر به شکست غیر منتظره احزاب راسیستی وفاشیستی شد. در دور اول این انتخابات، جریان مهاجر ستیز وفاشبست "اجتماع ملی" در جایگاه نخست قرارداشت و ائتلاف "بزرگ احزاب چپ‌" جایگاه دوم را به خود اختصاص داده بود. حزب ماکرون در دور نخست انتخابات در جایگاه سوم قرار داشت و به لطف مشارکت بالای مردم فرانسه - که ناشی از نگرانی از قدرت‌گیری فاشیسم  بود - توانست به دور دوم راه پیدا کند.

«جردن باردلا» یکی ازرهبر جریان "اجتماع ملی" پس از نتایج دور دوم انتخابات گفت:

"احزابی که برای متوقف کردن ما با یکدیگر متحد شده بودند اتحادی شرم آور را تشکیل دادند. به قدرت رسیدن جبهه" اجتماع ملی" ادامه خواهد یافت. جزر و مد در حال افزایش بوده و این بار به اندازه کافی بالا نرفت، اما همچنان به رشد خود ادامه می دهد و پیروزی ما به تعویق افتاده است."

بیش از200 نامزد از "ائتلاف چپ" و میانه هفته گذشته از دور دوم انصراف دادند تا از تقسیم آرا و پیروزی جریان  راسیستی فاشیستی "اجتماع ملی" ممانعت به عمل آورند. این احزاب از رای دهندگان خواسته بودند از هر نامزدی غیر از نامزدهای احزاب" اجتماع ملی" حمایت کنند  تا از دستیابی این جریان راسیبستی به اکثریت مطلق آراء و تشکیل دولت جلوگیری کنند.

حزبی که به نام "اجتماع ملی" توسط ژان ماری لوپن در سال 1972 تأسیس شد،حزبی راسیستی وفاشیستی است که توسط چپ ها و میانه روها به عنوان خطری جدی برای دموکراسی و آزادی افشا شد. سیاست های شدیدا راسیستی، یهودی ستیزی و مسلمان ستیزی وفاشیستی این حزب نشان  می دهد که اکثریت رای دهندگان فرانسوی همچنان جریان "اجتماع ملی" را خطرناک برای جامعه  می دانند.این نتایج همچنین ضربه‌ای برای امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور میانه‌رو فرانسه بود که در پی موفقیت جریان راست افراطی فرانسه در انتخابات پارلمان اروپا،  پارلمان را منحل و اعلام انتخابات زودهنگام کرد، با این امید که اعتبار از دست رفته حزب خود را احیا کند.

در دور اول انتخابات پارلمان فرانسه، سه بلوک سیاسی بزرگ رقابت کردند که عبارت بودند از «اجتماع ملی» ائتلاف میانه‌روی «ائتلاف با هم» به رهبری «امانوئل ماکرون» رئیس‌جمهور فرانسه و ائتلاف «جبهه مردمی نوین» متشکل از نیروهای چپ، چپ میانه و سبز.

نتایج شمارش آرا در مرحله اول نشان داد که حزب راستگرای «اجتماع ملی» متعلق به «مارین لوپن» حدود ۳۳.۲ درصد آرا را در مرحله اول به دست آورد و صدرنشین انتخابات پارلمانی فرانسه شد؛ آرایی که حدود پنج درصد بیشتر از ائتلاف جناح چپ «جبهه جدید مردمی» است که ۲۸.۱ درصد آرا را کسب کرد. ائتلاف میانه‌روی امانوئل ماکرون نیز با حدود ۲۱ درصد آرا در رتبه سوم قرار گرفت.

حزب کمونیست کارگران فرانسه  درارگان مرکزی خود "لافورش"درمورد وضعیت  کنونی جنین نوشته است:
"در این میان، فضا در جنبش کارگری و مردمی تغییر کرده است، هم به این دلیل که تهدید قریب الوقوع  جبهه راسیستی فاشیستی " اجتماع ملی" سیلی محکومی خورده عقب نشینی کرده است و هم به دلیل اینکه مطالبات سیاسی، اجتماعی و محیط زیستی بخشی از بسیج انتخاباتی است که آن را ممکن ساخته است.سرمایه داران بزرگ هیچگاه اشتباه نمی کنند.اینکه می بینیم امتناع اصلاحات بازنشستگی دوباره روی میز آمده است، که تقاضا برای خروج - و نه فقط تعلیق - اصلاحات بیمه بیکاری مطرح می شود، خشمگینند. باشد که افزایش دستمزدها و به ویژه حداقل دستمزدها دوباره قوت بگیرد.هیچ کس باور ندارد که تحمیل این مطالبات و همه مطالبات دیگر بدون مبارزه، بدون بسیج و بدون سازماندهی بر اساس آن ممکن است."
 علل عروج فاشیسم در اروپا بویژه درفرانسه وسایر ممالک رابایددر اجرای ریاضت اقتصادی نئولیبرالی ، خصوصی سازیها، کاهش دستمزدها، لغوپیمان‌های جمعی وتضعیف فعالیت‌های سندیکایی، تصویب قوانین ضد پناهندگی، افزایش بودجه نظامی وتشدید اختلافات طبقاتی وگسترش بیکاری وفقر.....مورد تبیین قرارداد..رشد روزافزون خارجی ستیزی، راسیسم وفاشیسم نتیجه طبیعی سیاست افسارگسیخته سرمایه داری نئولیبرالی وهدف گرفتن معیشت اقتصادی کارگران وعموم زحمتکشان است. فاشیسم فرزند خلف سرمایه داری است وشبحی که هم اکنون دراروپا درگشت وگذاراست حاصل بحران اقتصادی سرمایه داری امپریالیستی است که باید با نابودی دستآوردهای طبقه کارگر وجنگ وخونریزی حل گردد.مشت کوبنده "اِتتلاف بزرگ چپ" برحزب فاشیست" اجتماع ملی" فرانسه نویدبخش است وتاثیر به سزایی بر جنبش های ضد فاشیستی درسایر ممالک اروپایی می گذارد.

***

گفتگوی هیات تحریریه توفان با رفیق گارنیک زادوریان

گفتگویی را که در زیرملاحظه می کنید با رفیق گارنیک زادوریان در دی ماه ۱۳۹۷ صورت گرفت واکنون به مناسبت درگذشتش انتشار می دهیم و یاد اورا گرامی می داریم.این گفتگو و پاسخ‌هایی که رفیق گارنیک  به پرسش‌ها می دهد بسیار آموزنده است.

گفتگو با یکی از اعضاء سابق و قدیمی حزب توده ایران در باره «یادهائی از گذشته»، حزب توده در صحنه ایران و حزب توده در مهاجرت اثر رفیق دکتر غلامحسین فروتن

پرسش: رفیق گارنیک، بسیار خوشحالیم که این فرصت را به ما دادید تا گفتگوئی با شما درباره کتاب خاطرات یکی از بنیاگزاران سازمان مارکسیستی – لنینیستی ( توفان) وعضو برجسته و سابق حزب توده ایران، قبل از غلبه رویزیوینیسم بر این حزب داشته باشیم. این گفتگو از این جهت حائز اهمیت است که شما یکی ازدوستان رفیق وارطان سالاخیان بودید وبا ایشان درکارخانه تولید مشروبات الکلی (رسومات) کار می‌کردید و از او خاطرات فراوانی دارید. شما نزدیک به هفتاد سال پیش به عنوان عضو جوان این حزب در سازمان جوانان حزب توده ایران فعالیت داشتید و تحولات مهم جامعه ایران از جمله «نهضت ملی کردن نفت ایران»، مسئله «قیام سی تیر» و «کودتای ۲۸ مرداد ۳۲» را از نزدیک شاهد بودید و در آن شرکت فعال داشتید و چند بار نیز به زندان افتادید و مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفتید. شما پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و برخورد منفعل و پاسیو حزب توده ایران به کودتا به حزب انتقاداتی داشتید و پس از آن هیچگاه با حزب توده ایران فعالیت مشترک و تشکیلاتی نداشتید و ازحزب جدا شدید. حال پس از گذشت ۷۷ سال از تاریخ پیدایش حزب و تحولاتی که در این حزب و در اتحاد جماهیر شوروی روی داده است، کتاب خاطرات رفیق دکترغلامحسین فروتن را مطالعه کرده‌اید. آیا قبل از این آشنایی با آثار رفیق دکتر فروتن و شخص ایشان داشته‌اید؟

پاسخ: نه، راستش اثری از ایشان نخواندم. شناخت زیادی هم از رفیق فروتن نداشتم. شرایط مخفی اعضای رهبری که بیشتر با نام مستعار فعالیت می‌کردند، سبب می‌شد که آنها را نشناسیم. نمی‌دانم شاید هم ایشان را در جایی دیده باشم، اما نمی‌دانستم که وی کیست. به احتمال زیاد مقالات و نوشته‌های رفیق را در نشریات حزب خواندم، اما نمی‌دانستم به قلم ایشان است. می‌دانستم که رفیق فروتن عضو کمیته مرکزی و از اعضای برجسته حزب است. حتی شنیدم که سواد نظری و تئوریک‌اش کمتر از رفیق دکتر تقی ارانی نبود.

من بعد از کودتای ۲۸ مرداد ارتباطاتم با حزب قطع شد و وقتی آنها دریافتند که من به حزب انتقاد دارم، دیگر به سراغم نیامدند و دلیلی هم نداشت بیایند، زیرا من دیگر آنها را قبول نداشتم.

پرسش: حال امروز که خاطرات رفیق فروتن را خوانده‌اید نظرات‌اش را در تحلیل گذشته حزب چگونه می‌بینید؟

پاسخ :با خواندن خاطرات ارزشمند رفیق فروتن با نگاه ژرف‌تر وعمیق‌تر به گذشته جنبش کمونیستی و به طور خاص به حزب توده ایران پرداختم. برایم بسیار جالب بود که حزب توده ایران در گذشته چنین رهبران دانا و دانشمندی داشت و بی‌دلیل نبود که کارگران و زحمتکشان ایران این حزب را مورد احترام قراردادند و رهبری او را پذیرفتند.

قلم رفیق فروتن و شیوایی بیان مسائل پیچیده سیاسی و نظری او مرا حقیقتاً مجذوب خود کرد. رفیق فروتن یک کمونیست، یک رهبر جسور و یک دانشمند بود. باید به صراحت بگم، با خواندن خاطرات رفیق فروتن به علل اصلی انشعاب در حزب توده و جنبش جهانی کمونیستی بطور جدی پی‌بردم. او مسایلی را در خاطرات‌اش طرح کرده است که من در هیچ کتابی نخواندم. کتب فراوانی در مورد حزب توده ایران از زوایای مختلفی انتشار یافته‌اند، اما کتاب، «یادهایی ازگذشته» تنها کتابی است که جنبه‌های طبقاتی آن بسیار روشن و شفاف است. به این جهت که دکتر فروتن خود در رأس و رهبری حزب بود، یکی از نظریه‌پردازان حزب بود و تحولات جامعه و درون حزب را از نزدیک شاهد بود. او در این دو جلد کتاب بسیار مسئولانه سعی می‌کند به نقش مهم حزب در سازماندهی طبقه کارگر و زحمتکشان و آشنا‌کردن طبقه کارگر با سازمان و حزبیت و مارکسیسم به پردازد و به نسل جوان نشان دهد که حزب توده در دوره‌ای ازحیات خود خدمات فراوانی به مردم، بویژه طبقه کارگر و همه مردم ایران کرده است. رفیق فروتن برعکس دشمنان حزب و نیروهای ضد کمونیست و مغرض تلاش می‌کند به صورت منطقی عملکردهای حزب و نکات ضعف و قوت آن را شرح دهد. وی فراز و فرود حزب را دیالکتیکی و به طرز درخشانی تحلیل می‌کند و به اتهامات ناصواب و ناروای دشمنان کمونیسم پاسخ می‌دهد.

پرسش: شما در گذشته علل انشعاب در حزب توده را چگونه می‌دیدید؟

پاسخ: راستش در گذشته و در نشریات حزب توده ایران در این مورد چیز خاصی نوشته نمی‌شد. حزب از خط و مشی اتحاد جماهیر شوروی تماماً دفاع می‌کرد و هر کس به شوروی انتقاد و حمله می‌کرد، مارک «مائویسم و سه جهانی» می‌خورد. حزب توده رهبران سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان، رفقا قاسمی، فروتن و سغایی را «مائوئیست، چینی و چپ‌رو» و ضد شوروی معرفی می‌کرد و فکر هم نمی‌کنم خیلی از اعضاء این حزب از توانایی و دانایی و خط و مشی رهبری توفان خبر داشتند. بیشتر اعضاء گوش به فرمان رهبری حزب توده، احسان طبری و کیانوری و رهبری اتحاد شوروی بودند و توجه‌ای به اینکه رفقا قاسمی و فروتن و سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان و کلاً رهبران جنبش کمونیستی کشورهای چین و آلبانی چه می‌گویند، متاسفانه خبر نداشتند، اگر هم داشتند، بسیار سطحی بود.

شناخت من در گذشته از انشعاب خلیل ملکی بیشتر بود و می‌دانستم که جریان چیست، ولی در مورد حکم اخراج رفقا قاسمی، فروتن و سغایی در پلنوم یازده و اختلافات در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی و حمله به استالین توسط خروشچف و انشعاب اطلاع دقیقی نداشتم. ولی همیشه برایم این پرسش مطرح بود که چرا حزب توده در ۲۸ مرداد منفعل عمل کرد و با این همه نیرو و نفوذ چرا دست به مقاومت نزد. و یا اینکه چرا پس از انقلاب بهمن ۵۷ رهبران با سواد و نظریه‌پرداز این حزب از جمله طبری، کیانوری، عمویی و سایرین از آیت‌الله خمینی دفاع کردند و حکومت اسلامی را ضدامپریالیست و انقلابی و مترقی تحلیل کردند و حتی با رژیم در سرکوب نیروهای مخالف همکاری کردند. برای من این سیاست قابل هضم نبود و کلاً آنرا قبول نداشتم.

وارطان سالاخیان الگوی مقاومت و شهامت بود، بسیاری دیگر از اعضا و افسران حزبی هم همین طور مثل وارطان ایستادند و از حزب‌شان و آرمان سوسیالیسم دفاع کردند. ولی وقتی من رهبران حزب توده را در تلویزیون جمهوری اسلامی دیدم، آنهم با آن وضع و گریه و پشیمانی برایم حیرت‌آور بود. به خود گفتم اینها کجا و وارطان‌ها و سیامک‌ها کجا!

پرسش: بسیارخوب، پس سانسور رهبری حزب توده ایران سبب می‌شد که بسیاری از اعضاء و هواداران حزب به علل اصلی انشعاب در حزب پی نبرند و شما نیز در این مورد اطلاع دقیقی از اختلافات درون کمیته مرکزی و هئیت اجرائیه حزب نداشتید. حال امروز که خاطرات رفیق فروتن را مطالعه کرده‌اید، چه نکات مهمی نظر شما را به خود جلب کرده‌اند؟

پاسخ: سئوال خوبی طرح کرده‌اید. شناخت از گذشته جنبش کمونیستی ایران و جهان خیلی مهم و حائز اهمیت است. جوانان مبارز و علاقمند به سوسیالیسم باید بدانند و آگاه باشند که در گذشته در ایران حزبی به نام حزب توده وجود داشت و در دوره‌ای به طبقه کارگر و مردم خدمت کرد. برای شناخت از ماهیت حزب توده رفیق فروتن تاریخ حزب را به دو دوره متفاوت تقسیم کرد. همین طور دوره اتحاد شوروی سوسیالیستی را هم به دو دوره متفاوت تقسیم کرد و بطور عمیق به تحولات درونی آنها و انحرافاتی که سبب سقوط آنها شد، مورد بررسی قرارداد.

با غلبه نظریه رویزیونیستی خروشچفی بر حزب و دولت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در کنگره‌های ۲۰ و ۲۲ عملاً حزب تغییر ماهیت طبقاتی داد. خروشچف با حمله به استالین، به خدمات نظری وعملی او و طرح «حزب همه خلق و دولت همه خلق» و دامن‌زدن به ذینفعی مادی و تن‌پروری و لیبرالیسم و مماشات با تفکرات بورژوایی و به اصطلاح همزیستی مسالمت‌آمیز در سطح جهانی عملاً زیرآب حزب را زد و زمینه فروپاشی آن را فراهم ساخت. رفقا، احمد قاسمی، دکتر غلامحسین فروتن و سغایی شجاعانه در مقابل این خط و مشی ضد مارکسیستی ایستادند و از همه چیزشان گذشتند. این رفقا حقیقتاً جسور و دانا و بی‌باک و پاکدامن بودند که بدون هرگونه امکاناتی تک و تنها از اصول‌شان، اصول کمونیستی دفاع کردند. امروز سخن گفتن در این مورد خیلی آسان است، اما اینکه این سه تن چگونه خود را به غرب رساندند و دوباره مبارزه را با دست خالی ادامه دادند و این همه عضو و کادر تربیت کردند، بسیار آموزنده و مورد احترام همه مبارزان راه سوسیالیسم است. این رفقا سرشار از ایمان به رهایی طبقه کارگر و کمونیسم بودند.

پرسش: خروشچف «کیش شخصیت» استالین را مطرح کرد و رفقا فروتن و قاسمی به زیر بار این حرف‌ها ‌نه‌رفتند. شما امروز با مطالعه این آثار و همینطور ۲۹ سال پس از فروپاشی رسمی اتحاد شوروی به چه نتایج و جمع‌بندی رسیده‌اید؟

پاسخ : خروشچف و دارودسته خیانت‌کارش به شخصیتی حمله کردند که مورد احترام جهانیان بود. رفیق استالین خادم ملت، خادم طبقه کارگر بود. رهبر ارتش سرخ بود و جهان را از عفریت فاشیسم نجات داد. شخصیت استالین در مبارزه با سرمایه‌داری و بر ضدامپریالیسم و در دفاع از طبقه کارگر وخلق‌های جهان شکل گرفت و جهانی شد. استالین شاگرد وفادار رفیق لنین بود و ساختمان سوسیالیسم را رهبری کرد. اوحقیقتاً معمار ساختمان سوسیالیسم بود. سوسیالیسمی که نخستین بار در یک کشور عقب مانده و پهناور و در محاصره امپریالیست‌ها بنا می‌شد. استالین در طول ۳۰ سال شوروی را به یک کشور پیشرفته صنعتی تبدیل کرد و شوروی به معنای سوسیالیستی یک ابر قدرت سوسیالیستی تبدیل شد و تمام جنبش‌های آزادی‌بخش و جنبش‌های طبقاتی کارگری از شوروی و حزب کمونیست شوروی و ساختمان سوسیالیسم الهام می‌گرفتند. استالین ساختمان سوسیالیسم را با موفقیت رهبری کرد.

اما نیکیتا خروشچف یک دلقک بی‌شخصیت بود و حملات او در کنگره با هدف دیگری صورت گرفت. این خائن می‌خواست اول استالین را بی‌اعتبار سازد و پس از آن ماهیت حزب و دولت را تغییر دهد و جامعه را به راه سرمایه‌داری به‌کشاند. همینطور هم شد.

رفیق فروتن به درستی این تغییر و تحولات را مورد نقد و بررسی قرار داد و از زاویه دفاع از اصول کمونیستی از استالین حمایت کرد. امروز دیگر با فروپاشی شوروی همه چیز روشن شد که خط غالب بر حزب شوروی پس از کنگره بیستم و عدول از مشی لنینیستی باعث ورشکستگی کشور شد. دفاع از استالین، دفاع از شخص استالین نیست، دفاع از اصول و مبانی کمونیستی است، که رفیق فروتن به طور دقیق در خاطرات‌اش بدان می‌پردازد.

 

پرسش: حزب توده چه کرد؟

 

پاسخ: رفیق فروتن در کتاب خاطرات‌اش پیروی اکثریت کمیته مرکزی حزب توده را از خروشچف بسیار خوب وعلمی تحلیل کرد و تغییر ماهیت طبقاتی حزب را با پذیرش خط و مشی رویزیونیستی شوروی مورد ارزیابی قرارداد و از آن تاریخ حزب توده را به عنوان یک حزب رویزیونیستی و ضدانقلابی و سازشکار و مطیع اوامر مسکو محکوم کرد. برای من دیگر روشن شد که هم شوروی و هم حزب توده و هم همه احزاب اردوگاهی دارای دو دوره متفاوت بوده‌اند، دوره اول دوره انقلابی و کمونیستی و قبول دیکتاتوری پرولتاریا و دوره دوم دوره رویزیونیستی، سازش طبقاتی و ضدکمونیستی و افول و رخوت و شکست که عاقبت‌اش امروز عیان است، نیازی به بیان نیست.

برای من همیشه فروپاشی اتحاد شوروی یک معما بود که چرا این کشور با آن عظمت و شکوه و جلال گذشته‌اش فروپاشید و گرباچف، ویلستین و پوتین و اینها از کجا سر بلند کردند و چرا شوروی به این روز افتاد، چرا چنین شد.

 من با خواندن کتاب خاطرات رفیق فروتن پاسخم را گرفتم و ریشه این فروپاشی را دریافتم. دریافتم که حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی با تحولاتی که در کنگره ۲۰ و ۲۲ رخ داد، تغییر ماهیت داد و از آن تاریخ نظرات انحرافی و ضدکمونیستی رویزیونیستی و بورژاویی به تدریج مثل موریانه ساختمان سوسیالیسم را از درون خورد و پوکاند و سرانجام سبب فروپاشی کشور شد. البته عوامل خارجی و فشارهای امپریالیستی غرب نیز در این وضعیت بی‌تاثیر نبود، ولی آنچه دلیل اصلی فروپاشی بود، فساد درونی، بوروکراسی و شکاف طبقاتی و سرکوب بود که باعث فروپاشی شد. کشور شوروی تحت رهبری استالین در مقابل قوی‌ترین ارتش جهان، ارتش نازی ایستاد و نه تنها کشور شوروی را نجات داد، بلکه جهانیان را نجات داد و صلح را به ارمغان آورد. شوروی‌ها چه در دوره لنین و چه در دوره استالین توطئه‌های خارجی و امپریالیستی را درهم شکستند. دلیل‌اش سلامت رهبری جامعه بود. دلیل‌اش اتکاء حزب به توده‌ها بود. ولی با بروز رویزیونیسم حزب از مردم جدا افتاد و نسبت به آنها بیگانه شد. «حزب همه خلق» یعنی چه؟ «دولت همه خلق» یعنی چه؟ اینجاست که من براین باورم که رفقا قاسمی و فروتن به درستی تحولات شوروی را تحلیل و پیش‌بینی کردند که سرانجام شوروی فروخواهد پاشید. آنچه فروپاشید سوسیالیسم نبود. ظاهرش سوسیالیسم بود، اما درونش سرمایه‌داری بود و آنچه پاشید سرمایه‌داری دولتی فاسد و بوروکراتیک بود و ربطی به سوسیالیسم لنینی نداشت.

 

متأسفانه اکثریت رهبری حزب، اکثریت کمیته مرکزی به دنبال خط و مشی رویزیونیستی خروشچفی روان شدند و آنرا پذیرفتند و در مقابل رفقای جسور و دانایی نظیر قاسمی، فروتن و سغایی، که به زیر بار این خط و مشی ضدکمونیستی نرفتند، ایستادند و سرانجام حکم اخراج آنها را صادر کردند. حزب توده از آن پس فاقد هرگونه استقلالی شد و در بست تمام نظرات انحرافی و ضدسوسیالیستی مسکو را پذیرفت و راه سازش طبقاتی را پیش گرفت. از این تاریخ حزب توده ایران دیگر نمی‌توانست حزب طبقه کارگر باشد، بلکه به دشمن طبقه کارگر تبدیل شد. رفیق فروتن در کتاب خاطرات‌اش بطور موشکافانه و مستدل به این امر پرداخته است، که بسیار آموزنده است.

 

پرسش: حال با توجه به مطالعات کتاب خاطرات رفیق فروتن و تبعات غلبه رویزیونیسم بر حزب و دولت و شوروی و فروپاشی این کشور و تغییر و تحولاتی که پس از آن بر جامعه حاکم گشت، وظیفه مبرم کمونیست‌ها را در شرایط کنونی، با توجه به رشد جنبش کارگری در ایران، چگونه می بینید؟

 

پاسخ :متأسفانه شرایط بسیارسختی بر جهان حاکم گشته است. هیچ چیزی سر جایش نیست. تمام اصول و مبانی کمونیستی و پرنسیپ‌های انقلابی به زیر علامت سئوال رفته است. در همه جا یأس و ناامیدی حاکم است. خیانت رویزیونیست‌ها بزرگ‌ترین ضربه را به سوسیالیسم و جنبش‌های کارگری وارد ساخته است و به جرأت می‌شود گفت که ضربات رویزیونیست‌ها از ضربات ارتش نازی به شوروی و جنبش جهانی کمونیستی بیشتر بوده است.

اما کمونیست‌ها در هیچ شرایطی نباید ناامید شوند. همانطور که رفیق فروتن در کتاب خود گفته است، کمونیست‌ها را می‌توان کشت، ولی کمونیسم را هرگز و کمونیست‌ها هرگز نباید امیدشان را ازدست بدهند. در مبارزه شکست و پیروزی وجود دارد و سرانجام پیروزی از آن طبقه کارگر و خلق‌هاست. کمونیست‌ها باید از شکست‌ها درس بگیرند و خود را برای تلاطمات آینده آماده کنند. با نفی تمام ارزش‌های گذشته، نفی دوره انقلابی و کمونیستی حزب توده قبل از غلبه رویزیونیسم، نفی حزب کمونیست اول ایران و نفی جنبش کمونیستی ایران و جهان نمی‌توان به مبارزه با امپریالیسم هار جهانی پرداخت. مارکسیست‌ - لنینیست‌ها باید در حزب واحد متشکل شوند، خود را تقویت کنند، متحد شوند و با طبقه کارگر پیوند برقرار کنند تا از این طریق دوباره سربرآورند و مُهرشان را بر جنبش به‌کوبند، در غیر اینصورت شکست‌ها دوباره تکرار خواهند شد و دشمنان طبقه کارگر دمار از مردم درخواهند آورد. وضعیت اقتصادی و سیاسی ایران به شدت وخیم است و مردم فاقد رهبری‌اند، طبقه کارگر فاقد رهبری سیاسی است و بدون حزب نمی‌توان به نتیجه‌ای رسید. حزب سیاسی باید با تربیت کادرها و نفوذ در بین طبقه کارگر راه صحیح را به کارگران نشان دهد، نشان دهد که بدون حزب هیچ مبارزه جدی صورت نخواهد گرفت، اگر هم صورت گیرد، در حد صنفی است و بسیار ناپایدار خواهد بود.

بطورروشن باید عرض کنم که مارکسیست - لنینیست‌های ایران باید با مرزبندی روشن با رویزیونیسم و انحرافات چپ و راست به حزبی به پیوندند که از سنن درخشان گذشته جنبش کمونیستی دفاع می‌کند. رفقای ارزشمندی مانند فروتن، قاسمی و سغایی این راه را نشان دادند، که باید پرچم لنینیسم را برافراشت و از سختی‌ها نهراسید و متشکل شد. این رفقا تسلیم فشارهای مسکو نه‌شدند و سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان را تشکیل دادند که امروز حزب کار ایران ادامه دهنده این خط انقلابی است و من امروز در صحنه ایران سازمان و حزب دیگری را که خودش را ملزم به این گذشته به‌داند، نمی‌شناسم. تنها حزبی که امروز بی پروا از رفیق استالین و ساختمان سوسیالیسم و کلاً از مارکسیسم - لنینیسم  دفاع می‌کند و پیکار شفافی را علیه رویزیونیسم و کجروی‌های جاری پیش می‌برد، حزب کار ایران است که بسیار شجاعانه مبارزه می‌کند و از منظر نظری نیز به مهم‌ترین مسائل سیاسی تئوریک پاسخ داده است. حزب کار ایران (توفان) دارای تجارب و سابقه مبارزاتی خوبی است، علیه دو رژیم شاهنشاهی و اسلامی مبارزه کرده است و بسیاری از اعضا و کادرهایش شهید شده‌اند. حزبی خوشنام است و همیشه مستقل اندیشیده و عمل کرده است، در طول حیات پنجاه ساله‌اش از هیچ دولتی پولی دریافت نکرده و روی پای خودش ایستاده است و این مایه افتخار مردم ایران و همه رهروان طبقه کارگر ایران است. متأسفانه امروز جریاناتی هستند که برای پیشبرد فعالیت‌هایشان از دول ارتجاعی منطقه و کشورهای امپریالیستی کمک مالی می‌گیرند و مدعی‌اند که این کمک‌های مالی «بدون هر قید و شرطی» دریافت می‌شود، که بسیار مضحک است.

کسی که کتاب خاطرات رفیق فروتن را به خواند به سادگی پی‌می‌برد که استقلال یک تشکیلات سیاسی چقدر حائز اهمیت است. بر همین اساس بود که رفقای سه گانه حاضر شدند گرسنگی به‌کشند و سختی و مصیبت را تحمل به‌کنند، اما مرید و برده رویزیونیست‌ها نه‌باشند. این امر مایه افتخار حزب کار ایران، به عنوان ادامه دهنده سنن انقلابی حزب توده و سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان است که همه سختی‌ها و کمبود امکانات را تحمل می‌کند، اما تسلیم امپریالیست‌ها نمی‌شود و به خاطر همین مرام و اندیشه، شجاعانه حرفش را می‌زند و به طبقه کارگر و خلق ایران راه رهائی را نشان می‌دهد.

با نیروی پراکنده و فاقد تشکیلات و حزب نمی‌شود به جنگ بورژوازی و امپریالیسم رفت. امروز ضرورت حزب بیش از هر زمان حس می‌شود و شکست انقلاب بهمن نشان می‌دهد که هر انقلاب مردمی بدون رهبری حزبی، بدون رهبری حزب مارکسیستی - لنینیستی به بیراهه می‌رود و سرانجام شکست می‌خورد. باید از شکست‌ها و اشتباهات آموخت و از تکرار آن پرهیز کرد.

 

با تشکر از اینکه مصاحبه با ما را پذیرفتید.

گارنیک: منهم از شما تشکرمی‌کنم که این گفتگو را ترتیب دادید

 

***

استالين پرچم است و مجددا بپا می خيزد(بخش دوم)

توضيحات

مقاله ای را که از نظر خوانندگان گرامی توفان می گذرد به قلم رفیق فریدون منتقمی است که به یاد او منتشر می کنیم.

این مقاله محصول یادداشت‌های پراکنده رفیق فریدون است منتقمی است که ازسال 1365 خورشیدی در فرصت هائی که دراختيارش قرار گرفته بود قلم زده است. این یادداشت های خطی در زمينه های گوناگون دوران زندگی استالين برشته تحریر در آمده است .

پيشرفت فنون و تجهيز کامپيوتر با زبان فارسی کار این نگارش را تسهيل کرد زیرا نویسنده موفق شد یادداشت های پراکنده و مجزا از هم را با پيدایش این شرایط جدید در جای مناسب خویش بگنجاند و بتدریج کار تدوین و تنظيم یک سند تاریخی را که به صورت روزانه تکميل می شود آغاز کند.اینک به بخش دوم مقاله توجه فرمائید!

به گفته مارکس: «هر دوران اجتماعی به مردان بزرگ خود احتياج دارد و اگر آن ها را نيابد، همانگونه که هلوسيوس می گوید آن ها را اختراع می کند.» (مبارزات طبقاتی در فرانسه ١٨۵٠ ــ ١٨۴٨)، (تکيه از ماست ـ توفان).

انگلس می نویسد: «این موضوع که این شخص بزرگ درست در زمان معين و در کشور معين ظهور می کند امری تصادفی است. اما اگر این شخص را کنار بگذاریم جانشين او مورد مطالعه قرار می گيرد و چنين جانشينی پيدا می شود، جانشينی که کم یا بيش موفقيت آميز است ولی با گذشت زمان پيدا می شود. اینکه ناپلئون، درست این اهل کرس، آن دیکتاتوری از آب در آمد که برای جمهوری فرانسه که بر اثر جنگ تحليل رفته بود، ضرورت داشت، این تصادف بود. دليل آن اینکه هميشه موقعی که چنين شخصی ضروری بوده پيدا شده است. سزار، کرامول، آگوست و غيره. اگر درک مادی تاریخ را مارکس کشف کرد ولی تی یر، می نيه، گيزو و تمام مورخين انگليسی قبل از ١٨۵٠ نشان دادند که تمایل به آن وجود داشته است و کشف همين درک توسط مورگان نشان می دهد که زمان برای آن فرا رسيده بود و این کشف می بایستی صورت می گرفت».

انگلس ادامه می دهد: «مثلا وقتی احتياج اجتماعی نسبت به يک فرمانفرمای جدی نظامی برطرف گردید در این صورت تشکيلات اجتماعی راه را به روی کليه استعدادهای نظامی دیگر که داوطلب اشغال مقام فرمانفرمای نظامی هستند سد می کند. نيروی تشکيلات اجتماعی تبدیل به نيروئی می شود که مساعد به حال ظهور استعدادهای دیگری از این نوع نمی شود. به این ترتيب خطای باصره پيدا می شود ... نيروی شخصی ناپلئون خيلی بزرگتر از آنچه در واقع هست در نظر ما جلوه می کند و ما تمام آن نيروی اجتماعی را که او را به پيش رانده و پشتيبانی کرده است به حساب او می گذاریم».

در زندگی روزمره سياسی، در مبارزه طبقات ستمکش، مترقی و انقلابی بر ضد طبقات کهنه و ستمگر، در مبارزه بخاطر انجام وظایف سياسی جدید، قهرمانان، رهبران و اندیشمندانی پدید می آیند و کار مبارزه را به پيش می رانند. تاریخ مبارزه طبقاتی موید این اصل است. البته در جامعه طبقاتی نيز شخصيت و قهرمان جنبه طبقاتی پيدا می کند و هيچ قهرمانی را نمی توان دید که در ماوراء طبقات قرار داشته باشد و یا مافوق طبقات و خارج از جامعه قرار گيرد. برای پرولتاریا و زحمتکشان، قهرمانان سيماهای برجسته ای هستند که در آتش مبارزات انقلابی خلق که نماینده منافع وی هستند زاده می شوند. در جهت تکامل تاریخ پيش می روند و به پيشرفت جامعه یاری می رسانند. ظهور این قهرمانان خود دليل بر آنست که تاریخ توسط توده ها ساخته می شود. نياز زمان است که آنها را می آفریند و در راس مبارزه مردم قرار می دهد.

استالين مرد بزرگی بود که در دوران ساختمان سوسياليسم نقش شخصيت خود را بروز داد، به همين سبب به وی همواره لقب معمار بزرگ ساختمان سوسياليسم را داده اند. شخصيت استالين محصول خلاقيت جمعی همه انسان‌هاى شوروی بود که به صورت مظهر مجسم همه آرزوهای حماسی آن ها بروز می کرد. مردم شوروی که توطئه متمرکز دشمنان را می دیدند، تجربه تجاوز چهارده کشور امپریاليستی و گارد سفيد به شوروی را داشته و مشامشان از بوی عفونت تزاریسم زجر می کشيد، مردمی که می دیدند غرب امپریاليسم به سوی تمرکز قدرت می رود و ایده اقتدار برای مقابله با دیکتاتوری پرولتاریا را تبليغ می کند و دیوهای افسانه اى ضد انقلاب را با قدرت نامحدود خود از پرتغال تا مجارستان بر سر کار می آورد که بر بالای جنازه آزادی و دموکراسی تنوره می کشند، به خلق قهرمانان خود می پردازد، قهرمانانی که باید پوزه این دیوهای خون آشام را در درون و بيرون به خاک کشند. استالين چنين قهرمانی است. وی یک قهرمان استثنائی در شرایط استثنائی است. شخصيت استالين ناقل تماميت نيروی مردم بود که وی را به وجود آورده بودند تا با تمرکز قدرت، با نهادن نيروی جمعی در دستان آهنين وی، نيروی مقاومت پرولتاریائی را به رخ ضد انقلاب بکشند. استالين این قهرمان توده ها از عهده این وظيفه برآمد و بی جهت نيست که بورژوازی هنوز از زخم وی زوزه می کشد و از شبح استالين واهمه دارد و شبانه روز وی را نفرین می کند.

روی مدودف که در کينه طبقاتيش نسبت به استالين نمی شود تردید کرد در اتهامنامه «در دادگاه تاریخ» از جمله عوامل آن چيزی را که وی «کيش شخصيت استالين» می نامد، ایمان خود انگيخته توده ها نسبت به رهبری می داند. وی ولی نمی گوید چه گونه این اعتماد توده ها نسبت به رهبری به وجود می آید و علل مادی آن چيست؟ سخن از ریشه هاى مادی با آقای مدودف سخن بيهوده اى است. حال به نظر ایشان مراجعه کنيد: « انقلاب تغييراتی چنان باور نکردنی، در زمانی چنان کوتاه، در پی داشت که رهبران را در نظر مردم به صورت انسانهایی معجزه گر درآورد. به راستی گرایش توده ها به تجليل رهبران خود، به طور خود انگيخته در هر انقلاب توده اى بروز می کند» (ص ۵٠٢) (تکيه همه جا از ــ توفان).

طبيعتاً آقای مدودف که نمی تواند ایمان عميق مردم شوروی را به استالين نفی کند و به آن اعتراف می نماید، در عين حال آن را محصول تحولات انقلابی می داند که به قول لنين در ارتقاء آگاهی انسان ها نقش سال ها کار پیگير و خستگی ناپذیر را یکشبه انجام می دهد، آنجا که پای «اعمال جنایات شخصی استالين» می رسد دچار اشکال می شود. چون این پرسش منطقی مطرح است چگونه امکان دارد، یک فرد بدون پایگاه اجتماعی از چنين قدرت لایزالی برخوردار باشد که به این همه «جنایاتی» که به وی منتسب می کنند، توسل جسته باشد. روی مدودف کار را ساده می کند و همه مردم شوروی را در این «جنایات» سهيم می نماید. پس به این ترتيب نمی شود از «استبداد فردی» استالين صحبت کرد. این استبداد، «استبداد عمومی» است، «استبداد اکثریت بر اقليت»؟! است. مدودف این «استبداد» را زیرجلکی به پای نظام می نویسد. وی می خواهد ثابت کند که «کيش شخصيت» و «ارتکاب به جنایت» محصول سوسياليسم است. یک «استبداد عمومی» است و از دل نظام برمي خيزد. حال به اظهار مدودف توجه کنيد و چنانچه پوسته ضد کمونيستی اظهاراتش را بدور افکنيد، هسته اصلی آن را که نشانه ایمان مردم شوروی به استالين بود نمودار می شود: «یکی دیگر از عوامل پيروزی استالين، هر چند ممکن است شگفت انگيز جلوه کند، همان جنایات او است. او خود این جنایات را مرتکب نشد. با استفاده از شور انقلابی مردم و اعتماد آنان ... استالين ميليونها نفر را در جنایات خود شرکت داد. نه تنها ارگان هاى سرکوب حزبی، بلکه تمام دستگاه حزب و آپارات حکومتی به نحوی فعال در موج سرکوب سال هاى سی شرکت داشتند» (ص. ۵٠٢) (تکيه همه جا از توفان).

مدودف که به سختی تلاش دارد ریشه هاى «کيش شخصيت استالين» را پيدا کند و در این تلاش عميقاً در منجلاب تحليل هاى ضد مارکسيستی فرو مي رود، نمی فهمد که کار توضيح را چگونه سامان دهد. شخصيت استالين، کيش شخصيت وی است و آن محصول خواست توده ها است. ليکن همين توده ها خود آلت دست «کيش شخصيت استالين» اند ؟! و لذا استالين خودسرانه و با اتکاء به اراده شخصی، کيش خود را به توده ها تزریق کرده است؟! «ثانياً کيش استالين نه از روستا به شهر بلکه برعکس از شهر به روستا پيش می‌رفت ... طی سالهاى سی، کيش استالين در ميان کارگران از هر جای دیگر نيرومند تر بود، به ویژه در ميان قشری از طبقه کارگر که به حزب پيوسته بودند، و نيز ميان روشنفکران نسل جدید، بخصوص آن ها که دارای ریشه کارگری و دهقانی بودند.» (صفحات ٨ ــ ۵٨٧)،. (تکيه همه جا از توفان).

در اینجا زمينه هاى مادی پيدایش کيش شخصيت در ميان کارگران و نيز روشنفکران پرولتاریائی جستجو می شود که به استالين عشق می ورزیده اند. خوب! آقای مدودف! گناه استالين در کجا قرار دارد؟ اگر هم نفرت توده ها از رهبری جرم باشد و هم عشق ورزی توده ها به رهبری جرم باشد، تنها یک راه می ماند که با هر نوع رهبری درافتاد. مدودف پدیده «کيش شخصيت» را در خود پدیده جستجو می کند و آن را خود انگيخته و نه حاوی انگيزه طبقاتی می بيند.

دشمنان استالين در نفی و برخورد به شخصيت استالين به منجلاب تحليل ضد علمی و کينه توزانه و عصبی در می غلتند و در کلافی سردرگم غوطه می خورند و پاسخی برای اینهمه دروغگوئی و افترا زنی خویش نمی یابند. آن ها از عرصه جامعه و ریشه یابی اجتماعی به عرصه ذهنيت ماليخوليائی خویش پناه می برند و ناچارند که افسانه بسرایند. به ياد چنگيزخان و تيمورلنگ و آتيلا بيفتند و به دور از زمان و مکان به داوری بنشينند.

رفيق استالين بين دو نوع تبليغات، تبليغاتی که از درون توده مردم الهام می گرفت و آن نوعی که بوروکراسی مُبلغ آن بود، فرق می گذاشت. بوروکراسی که همه جا بود، می رفت که از شخصيت وی، کيش شخصيت وی را به وجود آورد ليکن کمال بی انصافی و کمال انحراف است که یک مارکسيست به بهانه مبارزه با «کيش شخصيت» همه علل مادی پيدایش شخصيت استالين را به زیر سئوال بکشد و طبيعتاً نتواند به طور علمی به مسئله «کيش شخصيت» نيز برخورد کند. رفيق استالين که خود به این امر واقف بود در ١٩٢٨ گفت: «این امر که رهبران به قله سلسله مراتب برسند و رابطه اشان با توده ها قطع شود، و توده ها چشم به آنها بدوزند بی آنکه جرأت انتقاد داشته باشند، فقط می تواند خطر جدائی و دورافتادن رهبری از توده ها را به دنبال داشته باشد. این خطر حتی ممکن است وخامت فوق العاده اى پيدا کند و آن هنگامی است که رهبران از این وضع سرمست شوند و خود را خطاناپذیر تصور کنند. از چنين رهبرانی که به خود پرستی دچار شده اند توده ها را از بالا نگاه می کنند، دیگر چه کار خوبی ساخته است؟ بدیهی است چنين وضعی جز مصيبت برای حزب، نتيجه دیگری در بر نخواهد داشت» (جلد یازدهم آثار، صفحهى ١١).

برای مخالفين استالين پدیده انکارناپذیر و روشنی به منزله شخصيت والای استالين وجود نداشته است. آن چه از دید کورشان وجود داشته «کيش شخصيت» وی بوده است که آن هم با ميل و تمایل بی حد و مرز نسبت به تحکم و خود بزرگ بينی شخص استالين و یا سفاهت و جنون ماليخوليایی و خون آشامی بيمارگونه وی توصيف می گردد. می شود واقعاً چنين ارزیابی را علمی ناميد؟ پایه «کيش شخصيت» استالين را نمی توان در «زور و استبداد» خود استالين جستجو کرد، آن را باید در نيازمندی هاى تکامل جامعه شوروی یافت که میرفت تا بر عقب ماندگیهاى خود غلبه و جامعه اى صنعتی و پيشرفته در زیر لوای پرولتاریا مستقر کند. بزرگان مارکسيسم در اهميت نقش شخصيت در تاریخ اظهار  نظر کرده اند و ما در عرصه زندگی واقعی با رهبرانی نظير مارکس، انگلس، لنين و استالين روبرو بوده ایم و نيز با رهبرانی که انقلاب هاى عظيمی را رهبری کرده و با نفوذ عميق خود در مردم و احترامی که برانگيخته اند نقش ارزنده اى ایفاء کرده اند نظير مائوتسه دون، هوشی مين و سایرین در انقلاب هاى بزرگ آزادی بخش. مارکسيست ها درباره نقش این رهبران چنين نظر می دهند: «یک مرد بزرگ در حقيقت متقدم است زیرا که او دورتر از دیگران می بيند، قوی تر از دیگران اراده می کند، او وظایف تاریخی را که جریان گذشته تکامل فکری جامعه در دستور روز قرار داده است حل می نماید، نيازمندیهای اجتماعی نوین را که تکامل گذشته مناسبات اجتماعی به وجود آورده اند نشان می دهد، ابتکار ارضای این نيازمندی ها را در دست می گيرد. او قهرمان است، قهرمان نه به این معنی که جلوی جریان طبيعی حوادث را می گيرد و یا می تواند آن را در مجرای دیگری بيندازد، بلکه به این معنی که فعاليت او بيان آگاهانه و آزادانه جریان طبيعی ضروری و نا آگاهانه است.» (پلخانف ــ نقش شخصيت در تاریخ).

مدودف از قول قهرمان گمنام یکی از رمان هاى اواسط سال هاى ١٩۶٠ که اثر شخص گمنام دیگری به نام گ. باکلانف می باشد، شخصی که وجود یا عدمش قابل اثبات نيست و از جمله از انبوه منابع غيبی آقای روی مدودف است، دليل شایان توجهی برای مجاب کردن خواننده ارائه می دهد. وی می آورد: «آن چه وحشتناک است، آن است که ما خودمان هم در تقویت این ایمان کورکورانه به او شرکت داشتيم.» (صفحه ۵٠٠).

پس در اینجا پای همه به ميان کشيده می شود حتی قهرمانان گمنام در داستانهاى گمنام، در هر کوچه و پستوئی نام استالين با احترام یاد می شده و جنبه همه گير داشته است. آیا این پدیده که تا مغز قهرمان گمنام یک داستان گمنام متعلق به یک نویسنده گمنام رسوخ کرده، می تواند ساخته و پرداخته شخص «مستبد» استالين باشد، سازمان داده شده باشد، محصول «استبداد مخوف استالينی» باشد. مدودف در هر سطر از اثرش، سطر دیگر را نفی می کند. چاره اى هم ندارد، چون در کار تحقيق، طبقاتی برخورد نمی کند، در پی جستجوی مدارک برای محکوم کردن استالين است. وی در نقش قاضی بی طرف ظاهر نمی شود، با ساطور دادستان به ميدان می آید.

رفيق استالين در جریان جنگ جهانی دوم هنگامی که عفریت فاشيسم لجام گسيخته از مرزهاى شوروی گذشت در نطق تاریخی خود در سوم ژوئيه ۴١ خلق شوروی، کارگران و دهقانان شوروی را مورد خطاب قرار داد و گفت: «هنگام عقب نشينی اجباری، قسمت هاى ارتش سرخ بایستی کليه اثاثيه خطوط آهن را همراه خود حمل و حتی یک لکوموتيو و واگن هم برای دشمن باقی نگذارند. نبایستی حتی یک کيلو گرم نان و یا یک ليتر بنزین به دست دشمن بيفتد. متصدیان کلخوزها (مزارع اشتراکی) باید کليه احشام و غلات را همراه برده و غله موجوده را به دوائر دولتی بسپارند تا آنها به نواحی عقب جبهه حمل کنند، ضمناً بایستی کليه اموال و اشياء گرانبها را منجمله فلزات، غله و سوخت را که حمل آنها غيرممکن است به کلی نابود سازند. در نواحی که تحت اشغال دشمن درمی آید بایستی دستجات پارتيزانی پياده و سوار تشکيل داد تا با قسمت هاى دشمن به مبارزه پردازند و این پارتيزان ها برای انفجار پلها، تخریب راهها، قطع ارتباط تلفن و تلگراف و همچنين برای آتش زدن جنگل ها، انبارها و بنه ها، گروهان هاى تخریب تشکيل دهند. در نواحی که تحت اشغال دشمن درآمده است باید وضع غير قابل تحملی برای دشمن و همدستان آن ها ایجاد کرد و آنها را در هر قدم تعقيب و نابود ساخت و کليه عمليات آن ها را خنثی نمود.»

و خلق شوروی حتی اجازه نداد یک دانه گندم به دست فاشيست ها بيفتد. دهقان شوروی، دهقان عادی نبود که به احشام و زمين خود دلبستگی داشته باشد و از آن نتواند دل بکند. دهقان شوروی متحد پرولتاریای شوروی بود و به رهبری حزب کمونيست شوروی که رهبری جنگ را در دست داشت، اعتماد عميق داشت. خلق شوروی آنچه را عملی کرد که استالين طلبيد. آیا می شود این نفوذ معنوی و شخصيت استالين را انکار کرد و «کيش شخصيت» وی را از مضمون اجتماعی و طبقاتیاش جدا نمود. همه شواهد تاریخی دال بر حمایت طبقات کارگر و دهقان شوروی از رهبری حزب است. خلق شوروی برای دفاع از سوسياليسم به فرمان استالين گردن نهاد و با شعار زنده باد استالين پوزه هيتلر را به خاک ماليد. خلق شوروی ٢۵ ميليون کشته بجای گذاشت تا سوسياليسم پيروز شود و بشریت نجات پيدا کند. آیا می توان مدعی شد که این ایمان لایزال مردم شوروی به رفيق استالين ناشی از هراس و وحشت آنها بوده است؟ خروشچف جاعل که خودش از مارکسيسم لنينيسم می ترسيد و بزدلانه قدرت بيان نقطه نظرات انحرافيش را در زمان استالين نداشت دوران استالين را به دوران تسلط وحشت توصيف می کند. حال آنکه مردم شوروی و طبقه کارگر شوروی نه تنها از استالين نمی هراسيدند، وی را دوست خویش و رفيق خویش می دانستند و تا به امروز نيز یاد وی را گرامی می دارند. ولی استالين نسبت به دشمنان طبقه کارگر بدرستی بيرحم بود و جامعه شوروی برای تحول خویش به چنين رهبران مقتدری نياز داشت. زندگی خيانتکارانه خروشچف گواه آن است که چه جاسوسان و خيانتکارانی کمين کرده بودند تا سوسياليسم را از بين برده و دستاورد ميليونها انسان آزاده را برباد دهند. بر این جانيان هرگز نباید رحم کرد.ادامه در شماره بعد

چاره رنجبران وحدت وتنشکیلات  است