۱۳۹۳ دی ۲۷, شنبه

من شارلی نیستم!

نویسنده: شلومو ساند، ترجمه تراب حق‌شناس جمعه ، ۲۶ دی ۱۳۹۳؛ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۵
چاپ
من شارلی نیستم!
شلومو ساند (نویسنده اسرائیلی)
به نقل از سایت انجمن یهودیان فرانسوی پشتیبان صلح
۱۵ ژانویه ۲۰۱۵

هیچ چیز نمی‌تواند یک قتل را و به طریق اولی یک کشتار جمعی را که با خونسردی تمام انجام شده توجیه کند. آنچه در آغاز ژانویه جاری در پاریس رخ داد بی گفت و گو جنایتی غیرقابل بخشش است. گفتن این سخن هیچ امر جدیدی نیست: میلیون‌ها نفر چنین فکر می‌کنند و احساسشان به‌درستی همین است.
باوجود این با توجه به این جنایت موحش، یکی از نخستین پرسش‌هایی که به ذهنم می‌زند این است:
آیا نفرت عمیق از قتل باید ما را اجباراً با اقدام قربانیان همراه و موافق نشان دهد؟
آیا من آن طور که رئیس جمهور فرانسه بیان کرد باید شارلی باشم زیرا آنان نماینده کامل آزادی بیان بوده‌اند؟alt
آیا نه تنها به این دلیل که خود لائیک و بی‌خدا هستم، بلکه به دلیل نفرت عمیقی که نسبت به اصول سرکوبگرانه سه مذهب بزرگ توحیدی موجود در کشورهای غربی دارم، باید شارلی باشم؟
برخی از کاریکاتورهایی که در "شارلی ابدو" منتشره شده و البته خیلی پیش از این دیده بودم، به نظرم بد سلیقه رسید. تنها چندتایی از آن‌ها مرا به خنده انداخت؛ اما این‌ها مسئله نیست! اغلب کاریکاتورهایی که درباره اسلام طی ده سال گذشته در این هفته نامه چاپ شده به نظر من سرشار از کینه‌ای ست که می‌کوشد زیرکانه خوانندگان بیشتری دست و پا کند، البته خوانندگان غیرمسلمان. چاپ مجدد کاریکاتورهای روزنامه دانمارکی در "شارلی ابدو"، به نظرم نفرت انگیز رسید. همان زمان، سال 2006، این فقط عملی تحریک آمیز بود که کاریکاتوری از محمد بکشند با عمامه‌ای مانند نارنجک دستی. این نه کاریکاتوری علیه اسلام‌گرایان بلکه بیشتر تشبیه احمقانه‌ای بود از اسلام با ترور. همان‌طور که یهودیت را با پول پرستی تعریف می‌کردند!
چنین وانمود می‌کنند که "شارلی ابدو" به همه مذاهب بدون تمایز حمله می‌کند اما این دروغ است. البته مسیحیان را به مسخره می‌گیرد و گاهی هم یهودیان را. باوجود این نه روزنامه دانمارکی، نه "شارلی ابدو" به خود اجازه نمی‌دادند (و چه بهتر!) که کاریکاتوری از موسی بکشند با شب‌کلاه و پالتوی رسمی به منظور آنکه او را یک رباخوار زرنگ و مزور در یک دکه گوشه خیابان نشان دهند. در واقع خوب است که در تمدنی که این روزها به آن تمدن "یهودی – مسیحی" می‌گویند دیگر ممکن نیست که به‌طور علنی کینه ضد یهودی را اشاعه دهند، آن‌طور که در گذشته نه چندان دور رخ داد. من طرفدار آزادی بیان‌ام در عین حال مخالف اقدامات تحریک آمیز نژادپرستانه هستم. من اعتراف می‌کنم که از ممنوعیت انتشار حرف‌های "دی‌یو دونه" (dieudonné) راضی هستم؛ یعنی از ممنوعیت انتشار "انتقاد" و "متلک‌های" او علیه یهودیان؛ اما بر عکس، صریحاً مخالف کسی هستم که با او برخورد فیزیکی کرده است و اگر تصادفاً می‌دانستم که چه احمقی به او حمله کرده بسیار شوکه می‌شدم؛ اما تا آنجا جلو نمی‌رفتم که مقوایی در دست بگیرم و بر رویش بنویسم "من دی‌یو دونه هستم".
در سال 1886، کتاب فرانسه یهودی نوشته "ادوارد درومونت" (Edouard Drumont) در پاریس منتشر شد و در سال 2014، همان روزی که سه جنایتکار احمق دست به سوءقصد زدند "میشل ولبک" زیر عنوان "تسلیم" [رمان] فرانسه مسلمان را منتشر کرد! در پایان قرن 19 [کتاب] فرانسه یهودی پرفروش‌ترین بود حتی قبل از آنکه به کتاب‌فروشی‌ها برسد. چنانکه "تسلیم" از همین حالا یکی از پرفروش‌ترین‌هاست! این دو کتاب هر کدام در زمان خود با استقبال وسیع و گرم روزنامه نگاران روبرو شدند. چه فرقی بین آن‌هاست؟ "ولبک" می‌داند که در آغاز قرن بیست و یکم نمی‌توان پرچم تهدید علیه یهود را به اهتزاز در آورد، اما همه جا بدون اشکال می‌پذیرند کتاب‌‌هایی را که با تهدید علیه مسلمانان همراه است بفروشند. "آلن سورال" (Alain soral) که آنقدر زرنگ نیست هنوز این را نفهمیده و لذا در رسانه‌های عمومی چندان جایی ندارد؛ و چه بهتر! اما "ولبک" یک روز قبل از انتشار کتابش با افتخار تمام به برنامه اخبار ساعت 8 تلویزیون دولتی دعوت می‌شود. کتابی اشاعه دهنده کینه و ترس درست مثل نوشته‌های فساد برانگیز "آلن سورال".
باد گند نژادپرستی در اروپا وزیدن گرفته است. فرقی اساسی وجود دارد بین حمله به یک مذهب حاکم بر جامعه از یک سو، و سوء قصد یا تحریک علیه یک مذهب که اقلیتی تحت سلطه به آن ایمان دارد از سوی دیگر. اگر از بطن تمدن "یهودی – مسلمان" مثلا در عربستان سعودی یا امارات خلیج، امروز اعتراضاتی بلند می‌شود و نیز علیه مذهب مسلطی که هزاران کارگر و میلیون‌ها زن را تحت ستم گرفته هشدارهایی به گوش می‌رسد، ما موظفیم از معترضینی که تحت پیگرد قرار دارند حمایت کنیم. در حالی که می‌دانیم مقامات کشورهای غربی نه تنها به هیچ رو "طرفداران ولتر و روسو" در خاورمیانه را تشویق نمی‌کنند بلکه به‌طور کامل از رژیم‌های مذهبی بسیار سرکوبگر حمایت می‌نمایند.
در نقطه مقابل، در فرانسه یا دانمارک، در آلمان یا اسپانیا که میلیون‌ها کارگر مسلمان زندگی می‌کنند و غالبا کارهای دشوار و دردآور را بر عهده دارند و در سطوح پایین جامعه زندگی می‌کنند، قبل از اینکه اسلام را مورد انتقاد قرار دهیم باید بسیار مواظب و محتاط بود. به‌خصوص نباید به ریشخندهای وقیح دست زد. من امروز به ویژه پس از این کشتار وحشتناک، جانب مسلمان‌ها را دارم که در گتوهای حاشیه شهرها زندگی می‌کنند و با این خطر مواجه‌اند که قربانیان بعدی کشتاری باشند که در "شارلی ابدو" و در فروشگاه "هیپر کاشر" رخ داد. برای من همچنان مدل و مرجع اصلی چارلی چاپلین بزرگ است که هرگز فقرا و بینوایان را به مسخره نمی‌گرفت.
علاوه براین و با علم به این که هر نوشته‌ای متعلق به شرایط خاص خویش است، چطور می‌توان از خود نپرسید چه معنا می‌دهد که از یک سال پیش تعداد فراوانی از سربازان فرانسوی در آفریقا مستقر شده‌اند تا "علیه جهادیست‌ها بجنگند" در حالی که هیچ بحث عمومی و جدی درباره فایده یا زیان این مداخله‌های نظامی صورت نگرفته است؟ ژاندارم استعمارگر دیروز که مسئولیت غیرقابل انکار میراث فاجعه بار تعیین مرزها و رژیم‌ها را بر عهده دارد امروز برای استقرار "حقوق، به خدمت فراخوانده می‌شود" و با کمک نیروی مسلح نواستعماری‌اش همراه با ژاندارم آمریکایی که مسئولیت ویرانی عراق را بردوش دارد، بی هیچ تأسفی، به بمباران پایگاه‌های داعش می‌پردازد. فرانسه می‌کوشد دست در دست رهبران "آگاه" سعودی و دیگر طرفداران داغ "آزادی بیان" در خاورمیانه، مرزهایی را که یک قرن پیش به‌صورت غیرمنطقی، به منطقه تحمیل کرده بود، حفظ کند زیرا منافع امپریالیستی‌اش ایجاب می‌کند. از او [فرانسه] دعوت شده است کسانی که چاه‌های نفت مصرفی گران قیمت‌اش را تهدید می‌کنند بمباران کند، بدون اینکه بفهمد با این کار خطر ترور را در کشورهای متروپل بالا می‌برد.
اما در واقع شاید هم موضوع روشن باشد! غرب آگاه شاید قربانی ساده و معصومی نباشد که خود وانمود می‌کند! شک نیست که باید قاتل جنایتکار و مفسدی بود تا بتوان با خونسردی اشخاص بی‌گناه و بی‌سلاح را به قتل رساند اما باید ریاکار یا کودن بود تا بتوان بر واقعیاتی که این تراژدی در آن رخ داده چشم فرو بست.
کوری است اگر ببینیم و نفهمیم که اگر همگی از بی‌خدایان گرفته تا معتقدین به ادیان دست به دست هم ندهند و چشم اندازهای واقعی برای زندگی مشترک بدون کینه ورزی نسبت به یکدیگر نگشایند این وضعیت منازعه آمیز رو به وخامت خواهد گذشت.


ترجمه از عبری به فرانسه "میشل بی لیس" (Michel Bilies)
از فرانسه​ به فارسی تراب حق شناس

http://www.ujfp.org/spip.php?article3768

درحاشیه اشک تمساح امپریالیسم فرانسه


درحاشیه اشک تمساح امپریالیسم فرانسه

امپریالیستها هم از توبره می خورند هم از آخور

 
چند تروریست داعشی که از فرانسه به سوریه گسیل شده بودند تا بر ضد دولت مشروع و قانونی بشار اسد به عملیات تروریستی دست بزنند، در بازگشت از سوریه در ظهر روز چهارشنبه 7 ماه ژانویه 2015 به دفتر نشریه فکاهی "شارلی ابدو" حمله کرده و 12 نفر از کارکنان این نشریه را به قتل رساندند. دلیلی که آنها ارائه داده اند این است که این نشریه به پیامبر اسلام توهین کرده و مجازات مسئولانش  مرگ است. سپس این عده در طی یک عملیات جنگی و ماهرانه، حکومت پلیسی-نظامی را به فرانسه در پاریس تحمیل کردند و به همان مانورهائی دست زدند که در شهر حلب به آن دست می زنند. عملیات آنها عملیات تروریستها نبود، عملیات یک کماندوی نظامی تعلیم یافته بود که در مکتب همین امپریالیستها آموزش دیده بودند. اردوگاههای آموزشی آنها در اردن و ترکیه زیر نظر نظامیان آمریکاست. این اقدامات تروریستی-نظامی، سه سال پس از آغاز پشتیبانی و حمایت امپریالیسم فرانسه از تروریسم در سوریه است. آنها که از پوشاک ها و تجهیزات اهدایی “دوستان سوریه” برخوردار بودند و به نظر می رسید، به خوبی در اردوگاه های اردن، ترکیه و جبهه های سوریه و عراق آموزش آدمکشی دیده اند، ۱۲ نفر از شهروندان فرانسه- میزبان و عضو فعال گروه “دوستان سوریه” - را از پای در آوردند. امپریالیسم فرانسه بی جهت تلاش می کند تا سیاست تروریست پرور خود را در پس دفاع از "آزادی بیان" و "ارزشهای اروپائی" بپوشاند.

امپریالیستها در سراسر جهان یک نظام تروریستی دولتی بنیان گذارده اند که با تکیه بر آن هر جنایت و تبهکاری را حق خود جلوه می دهند. اتحادیه اروپا نیز در کنار آمریکا با یک تبلیغات لجام گسیخته و مملو از دروغ و جعل اخبار زمینه رشد تروریسم را فراهم کرد. یکی برای مقاصد خود القاعده را ساخت و پرداخت، دیگری در پی پروار کردن داعش است. این انگیزه به فرانسه اجازه داد که همان جوانان شورشی در اطراف پاریس را که سرکوب و تحقیرشان کرده بود، مورد تبعیض بوده و در فقر و فلاکت و آشفتگی و بی دورنمائی در دنیای ثروتمند سرمایه داری بسر می بردند، به خوراک تروریستهای "خوب" بدل شوند و با هدایت سازمانهای جاسوسی این کشورها از طریق ترکیه به سوریه بروند. اشک تمساح امپریالیسم فرانسه نباید موجبات همدردی را با امپریالیسم که تروریسم را از آستین خود می زاید فراهم آورد. امپریالیسم فرانسه که تروریسم محض دولتی است، اگر واقعا نگرانی اش از "نقض آزادی بیان و آزادی قلم" است، نباید موجی سازمانیافته از دروغپردازی برای شستشوی مغزی را در رسانه های خویش مجاز بشمارد، تا مردم تحریک شده و بر ضد مسلمانان بشورند. دروغپردازی در مورد ایران، سوریه، لبنان، اوکرائین و... نقض آزادی بیان نیست، نقض آزادی بیان حقایق است.

   

نام عاملان حمله تروریستی پاریس در فهرست مظنونان تروریسم آمریکا بوده و فرانسه نیز از آن اطلاع داشته است. بر اساس گزارش رسانه های گروهی این دو برادر همچنین در فهرست پرواز ممنوع به آمریکا نیز برای سال های زیادی قرار داشته اند. دولت فرانسه نیز قبل از رفتن این عده به سوریه از فعالیتها و افکار آنها خبر دار بوده و بعد از بازگشت آنها نیز از فعالیتهای آنها در سوریه و تعلیمات نظامی آنها و شرکتشان در آدمکشی ها اطلاع کامل داشته است. آنها به عنوان قاتل به فرانسه برگشته بودند، ولی سربریدن اتباع سوریه دلیلی برای دستگیری آنها نبود در خدمت منافع آنها بود. منافع راهبردی دولت فرانسه حکم نمی کرده که آنها را محدود و دستگیر کند. حتی یکی از آنها مدتها به خاطر فعالیتهای تروریستی در زندان به سر می برده است. این افراد می توانسته اند در موارد دیگر چه خود بدانند و یا ندانند به کار گرفته شوند. تروریسم کور و مهره هایش همیشه ابزار  و  آلت فعل ارتجاع جهانی می گردند. با دست آنها می شود همه کار کرد بویژه که نقاب اسلامی هم به چهره زده اند. دولت آلمان اعلام کرد که نام این عده در فهرست تروریستهائی که مطابق قرارداد "شنگن" تهیه شده قرار داشته است. گفته شده است که حتی دولت عراق، دولت فرانسه را از بازگشت این عده و قصد خرابکاری آنها واقف نموده است و معذالک دولت فرانسه نیازی ندیده است که این عناصر خطرناک را دستگیر کند و مانع شود که تجارب خود در سوریه را در پاریس به عمل در آورند. آقای اولاند مدعی است که 7 ژانویه 2015 فرانسه همان 11 سپتامبر آمریکاست. وی با این اشاره نگران کننده و یاد آور توجیهات تجاوزکارانه آمریکا، دست خود را برای تجاوز به سایر کشورها نظیر جرج بوش باز می گذارد.

 

فرانسه نیز باید همانند آمریکا افغانستان خود را پیدا کند. بعید نیست که امپریالیستها به بهانه مبارزه با تروریسم و خشکاندن منبع آن، با جعل اسناد که گویا حکومت سوریه بمب اتمی دارد و در مرز اسرائیل به ساختن نیروگاههای اتمی مشغول است، به کشور مستقل سوریه حمله کنند و مانع شوند که آنها در جنگ با تروریسم به پیروزی کامل برسند. هم اکنون برای اینکه تروریستهای داعش شکست نخورند، گروه های تروریستی دیگری که جدا از داعش به عملیات تروریستی در سوریه مشغول بوده اند از جمله گروه "گردان شهدای یرموک"، کارآمدترین بخش مخالفان مسلح سوریه مستقر در خاک اردن و نواحی مرزی سوریه و مامور برای سرکوب فلسطینی ها، با نیروی ۲۰۰۰ نفر نظامی کارکشته و آموزش دیده توسط نظامیان آمریکائی به "دولت اسلامی" به سرکردگی البغدادی پیوسته است. در عین حال داعش نیز از همه مسلمانان در ممالک غربی  توسط ارتباطات تبلیغاتی مدرنی که در اختیار دارند و یا در اختیارشان می گذارند، خواسته اند به سوریه آمده به آنها بپوندند و سایر مسلمانها که قادر به آمدن به سوریه نیستند به عملیات تروریستی برای نابودی کفار در خود اروپا دست بزنند. سپاه پاسداران ایران اعلام داشت که هواپیماهای آمریکائی تسلیحات مورد نیاز داعش را توسط هواپیمای نظامی خود در بالای محلهای تعیین شده تخلیه می کنند تا بدست ارتش داعش برسد. آنها موشکهای ضد تانک به داعش می رسانند. این ادعا را دولت عراق نیز تائید کرد. دولت آمریکا از بمباران لوله های صدور نفت توسط داعش از طریق ترکیه به بازارهای نفتی جهان پرهیز می کند. دولت سوریه نیز اعلام نمود که تا کنون اجساد 13 هزار نفر اتباع خارجی را به ممالکشان برگردانده است. بر اساس همین اطلاعات تعداد اتباع خارجی درگیر در سوریه که از اروپا و قفقاز گسیل می شوند خیلی بیشتر از این تعداد است. دول امپریالیستی که دستشان در مورد گسیل تروریستهای "خوب" کشورهای اروپائی به سوریه باز شده است، هر روز یک آمار جعلی جدید در مورد خروج تعداد آنها از اروپا ارائه می دهند. حتی بر اساس این آمار جعلی بیش از 3 هزار نفر فقط از آلمان، فرانسه و انگلستان از طریق ترکیه به سوریه اعزام شده اند که این آمار نیز صد در صد جعلی است. این وضعیت به صورت سابق هنوز ادامه دارد. دلایل شکست تروریستها و امپریالیستها در سوریه را باید در درجه نخست در حمایت مردم از بشار اسد دانست که علیرغم نارضائی و انتقاداتی که داشتند حاضر نشدند اجانب و آدمخورهای اعزامی از اروپا را به رژیم بشار اسد ترجیح دهند و از جانب دیگر باید از حمایت دولت ایران، حزب ﷲ لبنان و روسیه نام برد که به رژیم بشار اسد یاری می رسانند. اکنون که سیاست امپریالیستها در خاورمیانه با بن بست روبرو شده و برنامه های آنها نه در مورد فلسطین، نه ایران، نه سوریه و نه لبنان با شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" عملی گشته است، هر روز با مشکلات جدیدی روبرو می شوند. آنها افکار عمومی همه ملتهای مسلمان و بسیاری غیر مسلمانان را بر ضد خود برانگیخته اند و در داخل ممالک خویش نیز با بحرانهای عظیمی که در راه است روبرو هستند.  یک سونامی بزرگ در راه است و این امپریالیستها هنوز نتوانسته اند بر بحران سالهای قبل غلبه کنند. وضعیت یونان، ایتالیا، اسپانیا، پرتغال و حتی فرانسه و... گواه این امر است. این وضعیت بحرانی، آنها را وادار می کند که نه تنها در عرصه جهانی برای درگیری های وسیعتر و دامنه دارتر به یارگیری متوسل شوند، بلکه در درون کشورهای خویش نیز با تقویت فاشیسم و نیروهای دست راستی مانع شوند که زحمتکشان و نیروهای مترقی و اتحادیه های کارگری در مقابل فشارهای اقتصادی، بیکاری، فقر و عدم امنیت به اعتراضهای گسترده دست بزنند. بورژوازی امپریالیستی می داند و دراین زمینه تجربه دارد که رشد فاشیسم برای سرکوب جنبش انقلابی ضروری است و در عین حال با دشمن تراشی و دشمن نمائی مسلمانان با انواع مکر و حیله، در بسته بندی های دموکراتیک و حقوق بشری چند مزیت برای خود تهیه می کند، نخست فاشیستها را تقویت می کند، دوم اینکه برای انحراف افکار عمومی و غلبه بر بحران و آمادگی افکار عمومی برای دستبرد زدن به حقوق زحمتکشان، منافع ملی، همبستگی ملی فرانسویان را با بوق و کرنا تبلیغ می کند تا فضای خفقان مانع از هر گونه اعتراضات بعدی شود. سوم اینکه از مزدوران تروریست اسلامی می توانند برای انواع و اقسام مقاصد خود سود جوید و همیشه امر اسلام ستیزی را که بتدریج نفرت از مسلمانان را دامن می زنند به وسیله ای بدل کنند که به لشگر کشی به همه ممالکی که دارای مواد خام صنعتی هستند بپردازند. اسلام ستیزیِ امپریالیستها یک سیاست استعماری و توسعه طلبانه در شکل جدید آن است، وگرنه کجا این بانیان تروریسم مخالف خرافات و مبارزه با ادیان و مخالف با ترور هستند. کدام یک از این کشورها ترور دانشمندان اتمی ایران را محکوم کردند؟ هیچکدام. کدام یک از این کشورها فرمان ترور فیدل کاستر رهبر مردم کوبا را از جانب روسای جمهور آمریکا محکوم کردند؟ هیچکدام. جرج بوش حتی با تبلیغاتِ سیاست جنگ صلیبی و تقویت مسیحیان آمریکائی به افغانستان و عراق حمله کرد و با هواپیماهای نظامی مسیحیان آمریکائی را برای تبلیغات مسیحی به عراق گسیل داشت. در ترور کارمندان نشریه فکاهی "شارلی ابدو" نباید صرفا به محکومیت این اقدام دست زد و انزجار خود را از این اقدام تروریستی با صدای رسا اعلام کرد. تا این حد اعتراض، فقط آب به آسیاب امپریالیسم ریختن برای ادامه سیاست جنگ طلبانه اش است. این امپریالیستها به سرزمینهای دیگران تجاوز می کنند تا همه قلمها را بشکنند، همه حقوق انسانها را به زیر پا بگذارند و آزادی بیان را از همه کس بگیرند. ارزشهای آنها ارزشهای "نهادینه" و مطلق و ابدی و غیر قابل تغییر نیست، ارزشهائی است که به منافع مادی آنها وابسته است و بر اساس آن آنرا تفسیر می کنند. مگر کسانی که می خواساتند همین داعشی ها را در سوریه بر سر کار بیآورند خبر نداشتند که همه مطبوعات توقیف خواهد شد و همه قلمها شکسته و تیغ سانسور در همه جا جولان خواهد داد؟ دموکراسی خواهی آنها طبقاتی و مکر و حیله است. حتی نتانیاهوی تبهکار که همه کابینه اش تروریستهای سرشناس هستند در این کُر دستجمعی محکومیت اقدامات تروریستی در پاریس شرکت کرده است. اوباما که خودش دستور ترور با پهپادهای آمریکائی را امضاء می کند و هزاران نفر مردم عادی را کشته است انزجار خود را از این نوع ترور ابراز داشته است. بی اختیار حالت تهوع به انسان از این همه ریاکاری دست می دهد. در فرانسه به علت سابقه انقلاب بورژوائی و جنبش رنسانس  مبارزه با ادیان و خرافات آنها پیشرفته تر از سایر ممالک اروپائی است. ولی سایر ممالک اروپائی دو دستی به دین مسیحیت چسبیده اند. در ایالت باواریا در آلمان در کلاسهای درسی صلیب عیسی مسیح را قانونا آویزان کرده اند و آنرا نقض بی طرفی دولت در برابر ادیان نمی دانند و در سرود ملی خود از خدا و پروردگار که همان "ﷲ" باشد صحبت می کنند. در لهستان و اسپانیا تکه بزرگه هر کس که به مسیح انتقاد کند گوشش است و آنوقت این حضرات در مورد آزادی ادیان در اروپا داد سخن می دهند. اسلام ستیزی پوششی شده است تا مقاصد دیگری متحقق گردند. اگر کسی در پس این سیاست امپریالیستی ماهیت استعماری آنها راتشخیص ندهد در سونامی تبلیغاتی مغز شورانه آنها نابود می شود و از راه راست منحرف می گردد. و آنوقت خود قربانی تروریسم امپریالیسم است.

 

اشاره بیک نکته دیگر نیز ضروری است. تجربه القاعده و سازمانهای اسلامی مشابه نشان داده است نخست اینکه پیدایش این پدیده ها حتما زمینه مادی دارد و دیگر آنکه این سازمانها در طی تحول خود می توانند تغییر کرده و به ضد خود بدل شوند. القاعده و بسیاری سازمانهای اسلامی دیگر نیز این تجربه را به نمایش گذارده اند. اینکه امروز تروریسم دولتی امپریالیسم در سوریه شکست خورده است اوضاع را طوری کرده که بخشی از داعش به عربستان سعودی حمله کرده و یکی از ژنرالهای آنها را به قتل رسانده است. مطبوعات از نفوذ داعش در عربستان سعودی صحبت می کنند زیرا این تروریستها برای سربازگیری در عربستان سعودی و رفتن به سوریه از فعالیت کافی در عربستان یرخوردار بوده اند. حال آنها نیز در حال بازگشتند و برای دولت ارتجاعی عربستان سعودی دردسر ساز شده اند. مشکل داعش مشکل همه آنهاست که کوته بینانه فکر می کردند چاقو دسته خودش را نمی برد.     

 

حزب کارایران(توفان)

سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۳

www.toufan.org

۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

یادی از رفیق حسین عزتی کمره ای

یادی ازرفیق حسین عزتی کمره ای

 رفیق حسین عزتی کمره ای در سال ۱۳۳۱ در تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دبیرستان در رشته ریاضی ادامه تحصیل داد. رفیق کمره ای در سال ۵۰ خورشیدی به سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان پیوست ودرمهر ماه همان سال توسط ساواک دستگیرشد.  رفیق حسین عزتی کمره ای ابتدا گرایش به اسلام و اندیشه التقاطی توحیدی داشت که سرانجام با نفی ایدالیسم و نفی مشی مسلحانه جدا از توده وموضع گیری علیه رویزیونیسم شوروی با پیوستن به توفان به مارکسیست لنینیست متحول شد.
 
رفیق عزتی مدتی در زندان ساری بسر برد و در زندان با زنده یاد تقی شهرام آشنا گردید و طبق اسناد منتشره تاثیرشگرفی برافکار تقی شهرام گذاشت. رفیق عزتی پس ازفرار اززندان ساری راهی خوزستان گریدید و طبق یاد داشتهای  تقی شهرام " حسین عزتی چند ماه بعد، در شهریور ۱۳۵۲ ، در قطار راه‏آهن بین اهواز و خرمشهر به طور مشکوک به دام افتاد و درساواک آبادان زیر شکنجه کشته شد."  و لطف‌الله میثمی د رابطه با رفیق عزتی می‌نویسد:

«حسین عزتی... از مارکسیست‌های تئوریک بود... با گروه توفان ارتباط داشت و جنبش مسلحانه را هم قبول نداشت. عزتی مارکسیسم را خوب مطالعه کرده بود و به‌نظر من تأثیر عمیقی بر تقی شهرام به لحاظ دیدگاه‌های مارکسیستی گذاشته بود. .....»
                                              یادش گرامی وراهش پررهرو باد.!

برگرفته ازکتاب مرغان پرکشیده توفان (کتاب جانباختگان توفان)
چاپ دوم ازانتشارات حزب کارایران(توفان) اردیبهشت ۱۳۹۳

نشریات جدید توفان دی ماه 1393 منتشر شدند

با درود
نشریه توفان ارگان مرکزی حزب کارایران و توفان الکترونیکی  نشریه الکترونیکی حزب کارایران دی ماه  1393
منتشر  شدند.
با احترام
...............
 
در توفان شماره 178 مقالات زیر را می خوانید:
 


******
در توفان الکترونیکی شماره 78 مطالب زیر را می خوانید:
 

گزارش تازه ای ازایران درمورد گسترش فقر وگرانی ودزدیهای کلان دولتی
 
***
سفره خالی درشب یلدا
 «گرانی کارخداست! »
***
 دوخبرمهم درمورددوپیروزی مهم
"رابطه آمریکا با کوبا و اتحادیه اروپا با سازمان حماس"
***
اطلاعیه حزب کارایران(توفان)
 حمایت کنیم  اززندانیان سیاسی اعتصابی ارومیه ومطالبات برحقشان
***
یادی ازرفیق حسین عزتی کمره ای
***
بی ضررکردن کارل مارکس وبازگشت به او
***
گزارش مختصری از بیستمین سالگرد کنفرانس بین المللی درترکیه

۱۳۹۳ آذر ۲۸, جمعه

اعتراف به شکنجه گری، نعل وارونه امپریالیسم


اعتراف به شکنجه گری، نعل وارونه امپریالیسم

 


در روز سه شنبه 9 دسامبر 2014 سنای آمریکا گزارش پژوهش خویش را در مورد شکنجه سازمان "سیا" نسبت به کسانی که متهم به اقدامات تروریستی بودند بر ملا کرد و کوشید با نعل وارونه زدن، بر چهره بی آبروی امپریالیسم آمریکا آب تطهیر بریزد. اعتراف منتقدانه به تروریسم دولتی آمریکا بر ضد کسانی که به نادرستی و یا به درستی، آنها را تروریست نامیده است سالها بعد از تجاوز به عراق و افغانستان و آدمربائی آنها که دیگر قابل کتمان نبود روش جدیدی است برای تبرئه مجدد امپریالیسم آمریکا در افکار عمومی مردم جهان. این اعترافات منتقدانه ادامه همان سیاستهای توسل به ابزار خشونت و زجر، برای مُقُر آوردن قربانیان است. سنای آمریکا تنها به چیزی اعتراف کرده که نه توسط خود رژیم و دولت آمریکا، بلکه توسط انسانهای قهرمانی برملا شده، که تا لحظه آخر امپریالیسم آمریکا می خواست با سرکوبشان از افشاء این حقایق جلوگیری کند و این افراد را به زندانهای طولانی بنام خائن محکوم کرده است. این گزارشِ به ظاهر تکان دهنده، تنها بخش ناچیزی از مجموعه جنایات آمریکاست تا اصل مسئله را لاپوشانی کند و برای آبروی از دست رفته به یاری اندیشمندان و روان شناسان خود مرهمِ دل پیدا کند. این اعترافات یک ضد حمله تبلیغاتی و برای رد گم کردن است و نه چیز دیگر.

 

آمریکا با این کارش می خواهد در افکار عمومی مردم جهان که همه به این جنایتی که تا کنون مخفی می شد پی برده اند، چنین جلوه دهد که گویا این اتفاقات کار یک عده افراد "خاطی" بوده که "ارزشهای آمریکائی" را بدون اطلاع بالائی ها، سرِخود زیر پا گذارده اند. در ایران نیز این عده را "عوامل خودسر وزارت اطلاعات" می نامیدند که با "خودسری" به قتلهای زنجیره ای دست زده و ظاهرا گویا بدون اینکه روح نظام و اسلام از آن با خبر باشند ارزشهای اسلامی را خدشه دار کرده اند. در آمریکا این امدادهای غیبی با شکنجه افراد بیگناه، آدمربائی و زجر و عذاب آنها در آلمان، لهستان، رومانی، لیتوانی، مصر و سوریه و... مشغول بوده و این عملیات متهورانه و "انسانی" را سالیان سال ادامه داده اند و هیچکس از آن با خبر نبوده است. ولی واقعیت برخلاف دروغهائی است که در گزارش به سنای آمریکا برای تبرئه آمریکا ارائه می شود. اکنون دیگر تاریخ مصرف این شکنجه ها تمام شده است و اعتراف مزورانه به "نادرستی" آن می تواند شکنجه گران را تبرئه کند و بازار شکنجه های بعدی را گرم نگهدارد و سیمای شکنجه گر امپریالیسم را آرایش کند.

 

چگونه امکان دارد انسانهای بی گناه را در اقصی نقاط جهان ربود، در آلمان در پایگاههای هوائی آمریکا(رام اشتاین) آنها را با دستها و چشمان بسته با لگد و مشت به لهستان، کشورهای بالتیک، رومانی، و... فرستاد و کسی از آن خبر نداشته باشد. این امر نشان می دهد که مجموعه ای از دولتها برای نقض سیستماتیک حقوق بشر و آدمکشی با یکدیگر همکاری می کرده اند. هواپیماهای آدمربائی با اجازه این دولتها در فرودگاههای آنها فرود می آمده و قربانیان بلاواسطه به شکنجه گاه ها گسیل می شدند و زیر نظر بازجویان آمریکائی آخرین نوع عملیات زجر آور که مورد تائید پزشکان آمریکائی قرار گرفته است در مورد آنها برای گرفتن اعتراف بکار گرفته می شد. روش امپریالیسم آمریکا همان روش کلیسای قرون وسطی است که با شکنجه محکومان و سوزاندن آنها در آتش و اتهام جادوگری و ساحری به آنها بستن، تا نه آن حد آنها را شکنجه می کردند تا به اعترافات ساختگی برای تسریع در مرگشان دست بزنند. این روش کلیسای قرون وسطی را که ارزشهای اروپائی بود، انقلاب فرانسه بدور افکند و دست کلیسا را از زندگی مردم کوتاه کرد، ولی صدها سال بعد از آن امپریالیسم همان روشهای قرون وسطائی را که از ارزشهای دنیای امپریالیستی است، برای نقض حقوق انسانها به کار گرفته اند و همه دست اندر کاران سیاست آمریکا از آن با خبر بوده و آنرا تا زمان لازم تائید کامل کرده اند. وزیر دادگستری، رئیس سازمان سیا، مشاور امنیتی و حقوقی جرج بوش، وزیر امور خارجه، شخص جرج بوشِ پسر و حتی عالیترین مقامات قضائی آمریکا بر آن صحه گذارده بودند. اگر این نظام نیست پس دیگر چیست؟ مگر ترومن، آیزنهاور، کندی، جانسون، نیکسون، فورد، ، کارتر، ریگان، جرج بوش پدر، کلینتون و اوباما غیر از این کرده اند؟

تاریخ سیاست امپریالیسم آمریکا تاریخ شکنجه، جنگ، کودتا، آدمکشی و جنایت است. آمریکائی ها دانشگاه شکنجه دارند و ماموران امنیتیِ ممالک دوست را در این دانشگاهها به روشهای بازجوئی آمریکائی و آخرین تحولات و اکتشافات علمی در این عرصه آشنا می سازند. سربازان آمریکائی را که برای تجاوز به آمریکای مرکزی و جنوبی می فرستادند، با خود جزواتی همراه داشتند که در آنها با تصاویر و توضیحات کافی و علمی، انواع و اقسام روشهای اعترافگیری از اسراء را به آنها آموزش می دادند. این عمل و دستورالعمل  کار چندتا سرباز مزدور و متجاوز نبود. دستگاهی دولتی و سازمان یافته در پشت سر آنها بود که تا جزئیات را تعیین کرده بود. بطوریکه وقتی اسرار آن بر ملا شد و این کتب بدست نیروهای مخالف افتاد و منتشر گشت آمریکائی ها نه راه پس داشتند و نه راه پیش. راه دور نرویم اخیرا کتابی به نام "دکترین شوک" به نگارش یک پژوهشگر کانادائی بنام "نائومی کلاین" منتشر شده است که تاریخچه جنایات آمریکا و روشهای "علمی" آنها برای شستشوی مغزی اسراء را در آن نشان می دهد. کتابی در آلمان نیز بنام "آرتیشکون" در این زمینه منتشر شده است که نشان می دهد شکنجه و کشتار و اعترافگیری و شستشوی مغزی توسط امپریالیسم آمریکا یک امر نهادینه شده و از ماهیت آن بر  می خیزد و سابقه طولانی از زمان جنگ جهانی دارد. کسی نیست که خاطره جنایات آمریکا در ویتنام و شکنجه هائی را که آنها به سربازان ویتنامی و مردم آن کشور می دادند فراموش کرده باشد. هنوز هم تصاویر فجایع آمریکا در ویتنام، کامبوج، لائوس، کره شمالی، عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و... تکان دهنده است.

به داستان شکنجه در برزیل گوش دهید. از زمانی که خانم دیلما روسف در بزریل به مقام ریاست جمهوری رسیده است، دیگر نمی شد شکنجه های وحشیانه کودتاگران برزیلی را که با همکاری سازمان "سیا" صورت می گرفت، انکار کرد. خانم دیلما یوسف را نیز به عنوان تروریست در زندانهای کودتاگران شکنجه دادند و فکر نمی کردند که قربانی آنها روزی به مقام فعلی ریاست جمهوری برزیل برسد. وی خودش شکنجه خفگی مصنوعی با استفاده از آب را برای نخستین بار در سالهای 1964 تا 1985 در زندانهای برزیل شاهد بود. همان دوران هم این روش، روش آمریکائی محسوب می شد. در پژوهشهائی که با فشار افکار عمومی علیرغم دادن امان نامه به جنایتکاران کودتاگر منتشر شده است، یکی نیز مصاحبه با کرونل پالو مالائس Coronel Paulo Malhaes افسر شکنجه گر برزیلی و اعترافات وی است. وی اعتراف کرد که شکنجه بطور سازمانیافته در برزیل به کار گرفته می شد. وی اعتراف کرد که برای آموزش شکنجه به بریتانیای کبیر اعزام شده تا از تجارب آنها در شکنجه مبارزان ایرلندی استفاده کند. اسم شکنجه آنها "تاب طوطی" بود. دوستان دیگر وی را نیز برای آموزش شکنجه، به مدرسه آمریکائی موجود در منطقه ترعه پاناما اعزام داشتند تا به آنها آموزشهای لازم را بدهند. سازمانهای امنیتی جهان و برزیل در ماه آوریل 2014 وی را به خاطر افشاء این اسرار ترور کردند و تا اسرار بیشتری را برملا نکند(رجوع کنید به مقاله نشریه آلمانی زوددویچه تسایتونگ مورخ 12/12/2014 "شوک بعد از سی سال" به مناسبت انتخاب مجدد خانم دیلما روسف به مقام ریاست جمهوری برزیل). این ها وقایع غیر قابل انکار هستند.  

آیا می شود مدعی شد که همه روسای جمهوری آمریکا در گذشته نسبت به این همه جنایت بی خبر بوده اند؟ از جمله از پرتاب گازهای سمی که خودشان در اختیار صدام حسین گذارده بودند تا بر سر سربازان ایرانی و کردهای عراق بیاندازد، بی خبر بودند؟ می توان مدعی شد که نظام امپریالستی بر شالوده ای بجز شکنجه و جنایات استوار بوده و خواهد بود؟

 

روشن است که چنین امری ممکن نیست. شکنجه بخشی از سیاست خارجی و داخلی امپریالیست آمریکا برای سرکوب مخالفان است و این سیاست در آینده نیز ادامه خواهد داشت. اینکه امروز امپریالیست آمریکا این نیاز را دریافته که به انتقاد از خود دروغین دست یازد بیشتر نتیجه فشار مردم جهان و بی اعتبار شدن "ارزشهای آمریکائی-اروپائی" ادعائی آنها است که حنایشان دیگر رنگی ندارد و موجبات تمسخر شنونده می شود. امپریالیسم آمریکا برخلاف تبلیغات اخیر پشیمان و سرافکنده نیست و خودش این جنایات را در اثر پژوهش مستقل خود، کشف نکرده است، بلکه بر آن تا حد ممکن سرپوش گذارده است. افراد فداکاری این جنایات را برملا کرده اند چه در گذشته و چه در حال نظیر ادوارد اسنودن و... امپریالیسم آمریکا به چیزی که دیگر قابل کتمان نیست اعتراف می کند و تلاش بیهوده دارد که به افکار عمومی چنین القاء کند که این اقدامات نه یک امر ماهوی ناشی از ماهیت وی، بلکه یک مسئله گذرا بوده که محصول خطای فردی است و آمریکا "مسئولانه" به آن برخورد کرده، آنرا محکوم نموده و دامن آلوده خویش را با این اعترافات کاذب پاک کرده است. و در این صحنه سازیِ نعل وارونه زدن، می تواند مدعی شود که اعتراف به شکنجه کردن حتی خودش یک حسن است که از ماهیت "دموکراتیک" امپریالیسم ناشی می شود وگرنه بسیاری کشورها وجود دارند که در زندانهایشان شکنجه می دهند، ولی همین اعترافات "صمیمانه" را نیز نمی کنند. این اعترافات نشانه "صمیمیت" آمریکاست. آنها به مردم جهان وعده می دهند که دیگر شکنجه نخواهند کرد، آدم نخواهند کشت و گربه عابد و زاهد خواهد گردید. همین عوامفریبان ولی حاضر نیستند قانونهائی را که در این عرصه به تصویب رسانده اند رسما منسوخ اعلام کنند. قانونها هنوز به قوت خویش باقی هستند، افراد "خاطی" مورد پیگرد قرار نمی گیرند، بلکه کل نظام از آنها حمایت می کند، ولی همه چیز مسکوت گذارده می شوند تا بعدها در صورت نیاز مجددا از کشوی میزها بیرون بیایند. آمریکا حتی کتمان می کند که با فشار این نظام بسیاری از ممالک دیگر مجبور به شکنجه شده اند و در این شکنجه گاهها ماموران آمریکائی برای اینکه دستشان "کثیف" نشود به عنوان ناظر و مشاور حضور داشته اند. آمریکا اعتراف نمی کند در تمام ممالکی که حقوق بشر به زیر پا گذارده می شود و شکنجه اعمال می شود، همه دوستان آمریکا هستند و حتی آمریکا محکومیت آنها را در کمیسیونهای حقوق بشر و شورای امنیت وتو می کند.

اعترافات غیر قابل پرده پوشی و غیر قابل انکار کنونی امپریالیسم آمریکا، پرده ساتری بر ماهیت جنایتکارانه امپریالیسم است.

 

حزب کارایران(توفان)

جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۳

www.toufan.org

 

۱۳۹۳ آذر ۳, دوشنبه

"شرم برما"!


"شرم برما"!

 درحاشیه دهن کجی به خلفای حاکم به بهانه مرگ یک خواننده جوان!



مرتضی پاشائی،خواننده پاپ جوان که دراثر بیماری سرطان درگذشت موجی ازتجمعات و اعتراضات مدنی را درسراسر کشور موجب گردید. حضور گسترده جوانان دختر و پسر درمراسم خاکسپاری این هنرمند جوان  بازهم سران فقهای حاکم را به تکاپو انداخت. رژیم جمهوری اسلامی که حق نفس کشیدن، خندیدن و شادی وهر نوع تجمع آزاد و حقوق دمکراتیک رااز مردم سلب کرده است ازآرامترین وبی خطر ترین تجمعات اجتماعی احساس خطر میکند، باوزش هرنسیمی برخود میلرزدواز"انقلاب نرم وضد انقلاب" سخن می گوید!
 

 دراینجا سخن برسرماهیت این خواننده جوان و درجه مخالفتش با نظام مطرح نیست. باید دلایل روحی وروانی وجامعه شناختی اعتراضات و برآمدجوانان را شناخت ودریافت که رژیم اسلامی درطول 36 سال حیات ننگین اش چه برسرمردم آورده است که جامعه جوان ایران اینچنین خود را با نظام روحانیت، به رغم تمام تبلیغات سیاسی ومذهبی که برای شستشوی مغزی آنها بعمل آورده ، بیگانه می بیند و ازآن عمیقا فاصله گرفته است. امروز حتا اگرجوانان ایران  دقیقا ندانند که چه می خواهند وبه دنبال کدام الگوی سیاسی روانند، اما سالهاست که با رفتار اجتماعی وسیاسی خود نشان داده اند که رژیم جمهوری اسلامی که آفتابه به گردن آنها می اندازد وبدورخیابان میچرخاند را نمی خواهند.جوانان ایران سالهاست سیاست ضد فرهنگی وقرون وسطایی حاکم را به چالش گرفته وبه طرق مختلف وبه بهانه های گوناگون علیه فرهنگ پوسیده مذهبی وآزادیکش دست به اعتراض زده اند. روزی با پیروزی تیم ملی فوتبال ایران درمقابل استرالیا میلیونها نفر به خیابانها می آیند وبه رقص و پایکوبی می پردازند.روزی حتا با شکست تیم ملی فوتبال درمقابل تیم ملی فوتبال آرژانتین به بهانه قدردانی ازورزشکاران به میدان می آیند و تجمع ونیروی خود را به رخ رژیم ودستگاه سرکوبگر حاکم میکشند.....و

 

نباید فراموش کرد که مردم از 36 سال مراسم روضه خوانی و نوحه خوانی و کلاه برداریهای سیاسی روحانیت متحجر حاکم  خسته  شده وجانشان به لب رسیده است.وقتی زمینه های قوی اعتراض ونارضایتی عمومی درجامعه وجود داشته باشد آنوقت هر ترانه ای حتا غیر سیاسی به پرچمی برعلیه رژیم تبدیل میشود ورنگ سیاسی به خود میگیرد. اگر روزی ترانه مراببوس گلنراقی به پرچم اعتراض برعلیه رژیم محمدرضا شاه خائن وتداعی کننده کودتای 28 مرداد بدل میشود چرا ترانه ای ازمرتضی پاشائی تداعی کننده غم ازدست دادن یاران جوان وبیگناه در جنبش خرداد سال 88 نگردد. رویگردانی مردم از فرهنگ تحمیلی مذهبی وازطرفی سوت زدن وکف زدن وهلهله وهمخوانی دسته جمعی وروشن کردن شمع وهمدردی با یکدیگر شکلی ازاعتراضات خودجوش جامعه جوان ایران است که بخشی از جناحهای دوراندیش نظام را نیز واداربه واکنش کرده وگوشه ای ازسیاستهای ورشکسته حاکمیت را برشمرده اند.ﺍﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺻﺎﻧﻌﯽ درمورد حضور گسترده  وبا شکوه جوانان درمراسم خاکسپاری مرتضی پاشائی بدرستی چنین گفت:

 

"ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ 36 ﺳﺎﻝ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﯾﮏ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺗﺤﺖ ﻫﺮﻋﻨﻮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﺎﺧﺖ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ 30 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻓﺎﻋﻞ ﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﺳﺖﺑﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﮑﻮﻫﯽ ﺑﺮﮔﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺷﻮﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻣﻨﯿﺘﯽ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ  10ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺘﻔﺮﻕ ﮐﺮﺩﻥ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺷﺮﻡ ﺑﺮ ﻣﺎ"

 

صانعی درست می گوید، وی حقیقت برآمده از واقعیت را بیان میدارد، حرف دل مردم را می زند و بقاءرژیم را در خطر می بیند. آری، مردم ازمرگ یک روحانی به وجد می آیند وبه شادمانی می پردازند، به عبارت دیگر مرگ نظام را فریاد می زنند.36 سال سرکوب وحشیانه مردم، ترورو شلاق وزندان واعدام وبی حرمتی به مردم بوِیژه به زنان جامعه ایران جزتنفر نسبت به سران رژیم نیافریده است.همین سه هفته قبل بود که آیت الله مهدوی کنی، رئیس مجلس خبرگان ویکی از ایدئولوگهای اصولگرایان درگذشت ورسانه های رسمی رژیم جمهوری اسلامی برنامه هایی را به مرگ اوپوشش دادند وحتا سه روز عزای عمومی اعلام کرده بودند. امانه تنها مراسم خاکسپاری مهدوی کنی مورد استقبال مردم قرارنگرفت بلکه با بی اعتنایی ازکنارمراسم خاکسپاری این آیت الله  که دشمن قسم خورده مردم ایران بود گذشتند وتره هم برای اوخرد نکردند.

 

ایران ما آبستن تحولات بزرگی است. مردم به هربهانه ای ازفرصت سود می جویند وبا زبان وشیوه های خاص خود به رژیم دهن کجی میکنند.این اعتراضات درعرصه های مختلف اجتماعی، هنری، ورزشی وسیاسی صورت میگیرد و بازتابی از مطالبات متنوع ودمکراتیک مردم میهن ماست. طبیعتا باید از این مطالبات دمکراتیک دفاع نمود وبا هوشیاری آن را با پیکار علیه عفریت خارجی، امپریالیسم وعواملش که ازهرفرصتی برای نفوذ درجنبش وبه انحراف بردن آن می کوشند پیوند زد و براصل استقلال وآزادی وکسب حقوق دمکراتیک تاکید ورزید. تنها دراین بستراست که می توان جنبش اعتراضی را به سرمنزل مقصود رسانید.

 

توفان
سخن هفته
نقل ازفیسبوک حزب کارایران(توفان)
Toufan HezbeKar
سی ام آبان هزار وسیصد ونود و سه خورشیدی
www.toufan.org

۱۳۹۳ آبان ۱۸, یکشنبه

انقلاب کبیر اکتبر شوروی ناقوس مرگ سرمایه داری بود


 

                                      به مناسبت نودوهفتمین سالگرد انقلاب اکتبر


نود وهفت سال ازانقلاب عظیم پرولتری شوروی می گذرد. انقلاب عظیمی که جهان  پوسیده سرمایهﺪاری را به شدت لرزاند و به وحشت مرگ انداخت. درهفتم نوامبر 1917شوراهای کارگران،دهقانان و سربازان پتروگراد در قیام مسلحانه به رهبری حزب کمونیست بلشویک روس، به قصر زمستانی تزار هجوم آوردند و با بر انداختن "حکومت موقت"، مظهر بورژوازی و خیانت سوسیالیستﮬﺎﻯ اپورتونیست، دورهﻯ نوین سوسیالیسم را بنیان گذاردند.  

پیکارسهمگین طبقاتی پرولتاریا که ثمرهﻯ اولین خود را درکمون پاریس به سال 1871 داد، شیپور مرگ طبقات ستمگر و ظالم، طبقات بورژوا و فئودال را دمید. انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر در نبردی خونین و مسلحانه به رهبری حزب کمونیست بلشویک روس علیهﻯ دشمنان داخلی و خارجی در طول پیکارهای فراوان پیشاهنگ پرولتاریای روس، با تکیه برمارکسیسم خلاق در شرایط مشخص روسیه، دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار ساخت. این انقلاب آموخت که مبارزهﻯ طبقاتی پرولتاریا و دیکتاتوری او بر طبقات استثمارگر منکوب گشته تنها راه برای بر انداختن هرگونه ستم اعم از طبقاتی وملی است.

اکنون که درآستانه نود وهفتمین سالگرد انقلاب کبیر اکتبرشوروی هستیم دشمنان کمونیسم هرگزاز مبارزه با کمونیسم و مارکسیسم لنینیسم دست نکشیده ودست نخواهند کشید  و هرروز به رنگی در می آیند تا بتوانند به بهترین وجهی با مارکسیسم لنینیسم مبارزه کنند. روزی از جانب راست می آیند، روزی لباس “چپ“ به تن می کنند، روزی کارشناس و پژوهشگر آثار مارکسیستی شده و باستانشناسانه در پی تفسیرهای معیوب و ضد انقلابی و بی خطر برای سرمایه داری در مجموعه آثار کمونیستی بر می آیند و از این جهت مورد لطف بورژواها هستند که آنها را “دانشمند“ و “پژوهشگر“ خطاب کنند.فقط کافیست نگاهی به رسانه های خبری و سیاسی، بی بی سی و صدای آمریکا، دویچه وله وفرانسه و صدها رسانه ضد کمونیستی قد ونیم قد...بیاندازید تا پی ببرید که چپ های دعوت شده به میز مناظره در مورد  مارکسیسم چه کسانی هستند. آنها فیلسوفان چپ ضد مارکسیسم لنینیسم و ضد دیکتاتورپرولتاریا ،خرده بورژوا ها و توابانی  هستند که با صدای بلند می گویند" اونی که بودیم نیستیم"، سوسیالیسم  نقشه مند نمی خواهیم، حزب پیشرو و لنینیستی نمی خواهیم، ما پلورالیسم سیاسی و جامعه مدنی و آزادی بی قید وشرط وخود مدیریتی می خواهیم، ما مخالف خشونتیم....."

در نود وهفت سال پیش نظم نوینی در جهان پدید آمد. نظمی که از نظر اقتصادی به استثمار انسان از انسان پایان می داد و از نظر سیاسی طبقاتی را به قدرت می رسانید که مورد بهره کشی قرار گرفته و در زمره ستمکشان بودند. در نود وهفت سال پیش تاریخ به مرتجعین که زندگی در تجملات خویش را از بدیهیات می دانستند فرمان ایست داد و به زحمتکشان اعلام کرد توقف ممنوع! دیگر نمی شود به سبک و سیاق سابق مردم را به اسارت در آورد، مالکیت خصوصی را تقدیس کرد و با جنگهای خانمانسور میلیون انسان را آواره و بیچاره نمود. در نود وهفت سال پیش بلشویکها در روسیه قدرت سیاسی را به کف آوردند و تنها به این اعتبار که قدرت سیاسی اساس هر انقلاب و تحولی است، انقلابی که در روسیه صورت گرفت یک انقلاب سوسیالیستی بود.

 قبل از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه عده ای که خود را مارکسیست جا زده بودند و تفسیری غیر انقلابی و غیر طبقاتی از مارکسیسم ارائه می داند بر این نظر بودند که باید از طریق پارلمانی قدرت سیاسی را به کف آورد و به نظم پارلمانتاریسم بورژوائی گردن نهاد. آنها با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان شرط هر تحول سوسیالیستی در کشور مخالف بودند و از این نظریه مارکس و انگلس دفاع نمی کردند. آنها مارکسیسمی می خواستند که بدهان بورژوازی مزه بدهد. لنین مارکسیسم را نجات داد و برای نخستین بار در مقابل چشمان حیرت زده جهانیان نشان داد که پابرهنگان، بی چیزان، ستمکشان، انسانهائی که هرگزبه حساب نمی آمدند، هیچ بودگان بیکبار همه چیز شده اند. مکتبی در جهان به پیروزی رسیده است که انسانیت را بر اساس پول و سرمایه و تمکن محک نمی زند.

این است نقش تاریخی انقلاب دورانساز و کبیر اکتبر. دشمنان انقلاب که نتوانستند در مقابل قدرت انقلاب مقاومت کنند بعد از آن به تحریف دستآوردهای انقلاب پرداخته و سعی کردند آنرا بی اعتبار کنند. مبارزه خروشچف با “کیش شخصیت استالین“ و دروغهای وی در مورد بنیانگذار ساختمان سوسیالیسم در شوروی در حقیقت به زیر پرسش بردن جامعه سوسیالیستی بود. استالین فرد نبود مظهر دیکتاتوری پرولتاریا و معمار ساختمان سوسیالیسم در طی سی سال بود. استالین بود که قوانین اقتصاد سوسیالیستی را در شوروی با توجه به تجربه دیکتاتوری پرولتاریا تدوین کرد و تحت عنوان “مسایل اقتصاد سوسیالیستی “ منتشر نمود. حمله به استالین حمله به سوسیالیسم، حمله به انقلاب اکتبر، حمله به مارکسیسم لنینیسم بود و هست. این است که رویزیونیستها که در همدستی با خروشچف لنینیسم را بدور افکندند و شمشیر خویش را برای “زدودن کیش شخصیت استالین“ از غلاف بیرون کشیدند مشروعیت آنرا ندارند که از انقلاب اکتبر دفاع کنند. دفاع رویزیونیستها از انقلاب اکتبر صرفا جنبه ظاهری و برای خاک پاشیدن به چشم فریب خوردگان است. بدون برخورد به دستآوردهای سی ساله دوران دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، بدون برخورد به جریانهای ضد انقلابی تروتسکیستی و زینویفیستی و بوخارینیستی، بدون برخورد به نظریات ضد انقلابی خروشچف و اصلاحات اقتصادی کاسیگین و برژنف واحیای سرمایه داری در شوروی ادعا در مورد حمایت از انقلاب اکتبر و تجلیل از نود وهفت سالگی آن حرف بی اساسی است. تجلیل از انقلاب اکتبر آموزش از دستآوردهای آن و علل شکست آن و بسیج کمونیستها برای مبارزه با رویزیونیستهای آشکار و پنهان است. بدون مبارزه برای پاکیزگی مارکسیسم لنینیسم تجلیل ازانقلاب اکتبرعبارت پردازی بی محتوی ودرسطح ماندن است و باری ازدوش جنبش کمونیستی برداشته نخواهد شد.

 

زنده باد نود و هفتمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر!

مرگ برارتجاع، سرمایه داری و امپریالیسم!

زنده باد مارکسیسم لنینیسم!

 

حزب کارایران(توفان)

هفتم نوامبر دوهزار وچهارده میلادی

www.toufan.org