۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

چند صباحی است که وزش شورانگیز توفان حقیقت آغاز شده و بتدریج همه لجنهای پاشیده «مورخان»، گماشتگان و مبلغان جاعل و جاهل سرمایه بر مزار و سیمای استالین، این اولین رهبر سازندگی سوسیالیستی در جهان را همراه با خود به زباله دانی تاریخ می برد؛ ابرهای تیره را از مقابل خورشید حقیقت کنار می زند و در زیر تابش آن، تمامی جعلیات، افترائات و افسانه پردازیهای اهریمنی استثمارگران اندک- اندک آب می شوند؛ حقایق تاریخی از زیر آوار دستگاه تبلیغاتی مخرب «غرب» سر برمی آورند.

نطق استالین بمناسبت مرگ لنین
در دومین کنگره شوراهای کل اتحاد شوروی
۲۶ ژانویه سال ۱۹۲۴ (۱)
بر گرفته از:
نشر اداره نشریات دولتی، مسکو سال ۱۹۴۶، جلد اول (شامل دو قسمت)
بازنویسی و تنظیم برای نشر: سپیده سرخ
ژانویه ۲۰۱۴
 
چند صباحی است که وزش شورانگیز توفان حقیقت آغاز شده و بتدریج همه لجنهای پاشیده «مورخان»، گماشتگان و مبلغان جاعل و جاهل سرمایه بر مزار و سیمای استالین، این اولین رهبر سازندگی سوسیالیستی در جهان را همراه با خود به زباله دانی تاریخ می برد؛ ابرهای تیره را از مقابل خورشید حقیقت کنار می زند و در زیر تابش آن، تمامی جعلیات، افترائات و افسانه پردازیهای اهریمنی استثمارگران اندک- اندک آب می شوند؛ حقایق تاریخی از زیر آوار دستگاه تبلیغاتی مخرب «غرب» سر برمی آورند.
استالین پرچم است. پرچم لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و زمین؛ پرچم لغو استثمار و بهره کشی انسان از انسان؛ لغو بیکاری و بیخانمانی؛ لغو بی حقوقی کارگران و زحمتکشان؛ لغو طبقات انگلی جامعه و بطور کلی، حل تضاد آنتاگونیستی کار و سرمایه به نفع کار.
استالین ستیزی، سخیف ترین روش ابداعی ارتجاع بورژوازی برای پائین کشیدن پرچم آزادی پرولتاریای جهان از قید استثمار و بردگی است. این واقعیت را دریابیم؛ گذشته پرافتخار جنبش کمونیستی جهان را فراگیریم؛ تجربیات گرانبهای آن را بیاموزیم و از آن چراغی برای آینده بسازیم.
                                                                             ا. م. شیری
نطق استالین بمناسبت مرگ لنین
در دومین کنگره شوراهای کل اتحاد شوروی
۲۶ ژانویه سال ۱۹۲۴ (۱)
بر گرفته از:
نشر اداره نشریات دولتی، مسکو سال ۱۹۴۶، جلد اول (شامل دو قسمت)
بازنویسی و تنظیم برای نشر: سپیده سرخ
ژانویه ۲۰۱۴
رفقا! ما کمونیست ها مردمی از سرشت ویژه ایم. ما از مصالح خاصی برش یافته ایم. کسانی هستیم که سپاه سردار بزرگ پرولتاریا، سپاه رفیق لنین را تشکیل میدهیم. هیچ افتخاری بالاتر از تعلق به این سپاه نیست. هیچ افتخاری بالاتر از داشتن نام عضویت حزبی که بنیادگذار و رهبر آن رفیق لنین است، نمی باشد. همه کس را تاب تحمل مصائب و توفانهای مربوط بعضویت این حزب نیست. فرزندان طبقه کارگر، فرزندان نیاز و مبارزه، فرزندان حرمانهای بی پایان و مساعی قهرمانانه- اینها هستند آن کسانی که مقدم بر همه باید اعضای چنین حزبی باشند. باین علت است که حزب لنینیستها، حزب کمونیستها در عین حال حزب طبقه کارگر نامیده میشود.
 
هنگامیکه رفیق لنین ما را ترک میکرد، بما وصیت کرد که نام بزرگ عضویت حزب را بلند و پاکیزه نگاه داریم. سوگند یاد میکنیم بتو، رفیق لنین، که ما این وصیت تورا با شرافت انجام خواهیم داد!...
 
۲۵ سال تمام رفیق لنین از حزب ما  پرستاری کرد و آنرا محکم ترین و آبدیده ترین حزب کارگری دنیا ببار آورد. ضربات تزاریسم و دژخیمان وی، سبعیت بورژوازی و ملاکان، حملات مسلحانه کلچاک و دنیکن، مداخله مسلحانه انگلیس و فرانسه، دروغ و افترای مطبوعات یک سر و صد زبان بورژوازی- تمام این  کژدمهای موذی در خلال یکربع قرن لاینقطع بر سر حزب ما میریختند. ولی حزب ما همچون صخره ای بر جای ایستاده، ضربات بیشمار دشمنان را دفع و طبقه کارگر را بجلو، بسوی پیروزی میبرد. وحدت و همپیوستگی صفوف خود را حزب ما در نبردهای شدید آب داده و مستحکم نموده است. با یگانگی و همپیوستگی است که حزب بر دشمنان طبقه کارگر غالب آمد.
 
هنگامیکه رفیق لنین مارا ترک میکرد، بما وصیت کرد که یگانگی حزب را مانند مردمک چشم حفظ کنیم. سوگند یاد میکنیم بتو، که این وصیت تو را هم با شرافت انجام خواهیم داد٬!..
 
طبقه کارگر سرنوشت سخت و تحمل ناپذیری دارد. مصائب رنجبران دردناک و طاقت فرساست. بردگان و برده داران، سرف ها و سرف داران، دهقانان و ملاکان، کارگران و سرمایه داران،‌ ستمکشان و ستمگران،- بنای جهان از قرنها پیش بدین وضع بوده و بدین وضع هم اکنون در اکثریت قاطع کشورها باقی مانده است. رنجبران در خلال قرنها دهها و صد ها بار تلاش کرده اند تا پشت خود را از زیر فشار ستمگران خلاص نموده و صاحب اختیار وضع خویش گردند. ولی هر باره منکوب و بدنام، محبور به عقب نشینی شده اند. در حالی که رنج خواری و ذلت و کین و حسرت را در دل خود جای داده، دیده  به آسمان نامعلومی که امیدوار بودند وسیله نجاتی از آنجا بیابند، دوخته اند. زنجیرهای بردگی همواره دست نخورده می ماند یا اینکه زنجیرهای کهن بزنجیر های نوین بدل میگشت که بهمان اندازه طاقت فرسا و ذلت بار بود. فقط در کشور ما بود که ستمدیدگان و توده های از پای در آمده رنجبر موفق شدند بار سیادت ملاکان و سرمایه داران را از دوش خود براندازند و سیادت کارگران و دهقانان را جاینشین آن نمایند. شما میدانید، مبارزه عظیم را رفیق لینین و حزب او رهبری کرد. عظمت لنین قبل از همه در همین است که با ایجاد جمهوری شوراها، عملا به توده های ستمکش تمام جهان نشان داد که امید نجات از بین نرفته است، که سیادت ملاکان و سرمایه داران را بقائی نیست، که سلطنت کار را میتوان  با نیروی خود رنجبران بوجود آورد، که سلطنت کار را باید در زمین بوجود آورد نه در آسمان. بدینوسیله او آتش امید و آزادی را در قلب کارگران و دهقانان تمام جهان بر افروخت. این حقیقت که نام لنین برای توده های رنجبر و استثمارشونده محبوبترین نامهاست، از همین جا سرچشمه میگیرد.
 
هنگامیکه رفیق لنین مارا ترک میکرد، بما وصیت کرد که دیکتاتوری پرولتاریا را حفظ کرده و مستحکم سازیم، سوگند یاد میکنیم بتو، رفیق لنین، که از نیروی خود دریع نخواهیم داشت تا این وصیت تو را هم با شرافت انجام دهیم!...
 
دیکتاتوری پرولتاریا در کشور ما بر اساس اتحاد کارگران و دهقانان بوجود آمد. این اولین پایه اساسی جمهوری شوراهاست. بدون وجود این اتحاد، ممکن نبود کارگران و دهقانان به پیروزی بر سرمایه داران و ملاکان نائل گردند. بدون پشتیبانی دهقانان، کارگران نمیتوانستند سرمایه داران را مغلوب سازند، بدون رهبری از طرف کارگران، دهقانان نمیتوانستد ملاکان را مغلوب کنند. تمام تاریخ جنگ داخلی کشور ما گواه این حقیقت است. ولی به پایان مبارزه برای تحکیم جمهوری شوراها هنوز خیلی مانده است، - این مبارزه فقط شکل جدیدی بخود گرفته است. سابقا اتحاد کارگران و دهقانان شکل اتحاد نظامی داشت، زیرا این اتحاد علیه کلچاک و دنیکین متوجه بود. اکنون اتحاد کارگران و دهقانان باید شکل همکاری اقتصادی بین شهر و ده، بین کارگران و دهقانان را بخود بگیرد، زیرا این اتحاد علیه تاجر و کولاک متوجه است، و هدف آن تامین متقابل کلیه حوائج دهقانان و کارگران می باشد. شما میدانید که هیچکس بقدر رفیق لنین در اجرای این وظیفه پافشاری نمیکرد.
 
هنگایکه رفیق لنین مارا ترک میکرد، بما وصیت کرد که با تمام قوا اتحاد کارگران و دهقانان را مستحکم سازیم. سوگند یاد میکنیم بتو، رفیق لنین، که این وصیت تورا هم با شرافت انجام خواهیم داد!...
 
دومین پایه جمهوری شوراها اتحاد زحمتکشان ملیتهای کشور ماست. روسها و اوکرائینی ها، باشقیرها و بلوروسها، گرجی ها و آذربایجانی ها، ارمنی ها و داغستانی ها، تاتارها و قرقیزها، ازبک ها و ترکمن ها،- همه آنها بطور یکسان به تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا علاقمند هستند،. نه تنها دیکتاتوری پرولتاریا این ملت ها را از زنجیر و ظلم خلاص میکند، بلکه این ملتها نیز با صداقت و صمیمیت بیدریع خود نسبت به جمهوری شورا ها، با آمادگی خود برای جانفشانی در راه آن، جمهوری شوراهای ما را از دسائس و دستبرد دشمنان طبقه کارگر در امان نگاه میدارند. باین علت است که رفیق لنین لزوم اتحاد دواطلبنه ملتهای کشور ما، لزوم همکاری برادرانه آنها را در قالب اتحاد جمهوریها بطور خستگی ناپذیری بما گوشزد میکرد.
 
 هنگامیکه رفیق لنین مارا ترک میکرد، بما وصیت کرد که اتحاد جمهوریها را مستحکم کنیم و بسط دهیم. سوگند یاد میکنیم بتو، رفیق لنین، که این وصیت تو را هم با شرافت انجام خواهیم داد!...
 
سومین پایه دیکتاتوری پرولتاریا، ارتش سرخ و نیروی دریائی سرخ ما میباشند. لنین بارها بما میگفت که تنفسی که ما از کشورهای سرمایه داری بدست آورده ایم، ممکن است کوتاه مدت باشد. لنین بارها بما خاطر نشان میکرد که تحکیم ارتش سرخ و بهبود وضع آن یکی از مهمترین تکالیف حزب ما میباشد و حوادث مربوط به اتمام حجت کردن و بحران آلمان (۲یک بار دیگر ثابت کرد که باز هم مانند همیشه حق به جانب لنین بود. پس سوگند یاد کنیم رفقا، که ما از نیروی خود برای تحکیم ارتش سرخ و نیروی دریائی سرخ خود دریع نخواهیم داشت.
کشور ما که در اقیانوس دولتهای بورژوازی احاطه شده همچون صخره عظیمی بر پای ایستاده است. امواج از پی امواج روی آن غلطیده بغرق شدن و سائیده شدنش تهدید مینماید. ولی این صخره همچنان خلل ناپذیر بر جای مانده است. نیروی آن در چیست؟ نیروی آن تنها در این نیست که کشور ما بر اتحاد کارگران و دهقانان استوار است و تجسمی است از اتحاد ملیتهای آزاد و دست نیرومند ارتش سرخ از آن دفاع مینماید. نیروی کشور ما، استحکام آن و استواری آن در این است که در قلوب کارگران و دهقانان تمام جهان حس همدردی ژرف و پشتیبانی خلل ناپذیری نسبت به آن وجود دارد. کارگران و دهقانان تمام جهان میخواهند جمهوری شوراها را بمثابه تیری که از دست صائب رفیق لنین بسوی اردوگاه دشمنان رها شده است، بمثابه تکیه گاه امیدواریهای خود برای خلاصی از زیر بار ظلم و استثمار و بمثابه رهنمای صحیحی که راه خلاصی را به آنان نشان می دهد- حفظ نمایند. آنها میخواهند آنرا حفظ نمایند و نخواهند گذارد که ملاکان و سرمایه داران منهدمش سازند. نیروی ما در این است. نیروی زحمتکشان تمام جهان در این است. و ضعف بوژوازی تمام جهان نیز در همین است.
لنین هیچگاه بجمهوری شوراها بمنزله کمال مطلوب نگاه نمیکرد. او همیشه آنرا بمنزله حلقه ضروری برای تسهیل پیروزی رنجبران تمام جهان بر سرمایه مینگریست. لنین میدانست که فقط اینگونه فهم مطلب است که نه تنها از نقطه نظر بین المللی، بلکه از نقطه نظر بقاء‌ خود جمهوری شوراها نیز صحیح میباشد. لنین میدانست که فقط بدینوسیله میتوان قلوب رنجبران تمام جهان را برای مبارزات قطعی در راه آزادی مشتعل نمود. باین علت بود که او- نابغه ترین پیشوایان نابغه پرولتاریا، در همان فردای دیکتاتوری پرولتاریا شالوده انترناسیونال کارگران را ریخت. باین علت بود که او، از بسط و تحکیم اتحاد رنجبران تمام جهان یعنی انترناسیونال کمونیست خستگی نداشت.
شما طی این روز ها دیدید که چگونه ده ها و صدها هزار زحمتکش بزیارت تابوت رفیق لنین می آمدند. پس از اندک زمانی شما خواهید دید که چگونه نمایندگان میلیونها  زحمتکش برای زیارت آرامگاه رفیق لنین خواهند آمد. میتوانید یقین داشته باشید که از پس این نمایندگان میلیونها، بعدها سیلی از نمایندگان ده ها و صدها میلیون نفر از تمام اکناف عالم رو آور خواهند شد تا گواهی دهند که لنین فقط پیشوای پرولتاریای روسیه، فقط پیشوای کارگران اروپا، فقط پیشوای خاور مستعمره نبوده بلکه  پیشوای زحمتکشان تمام کره ارض نیز بود.
 
هنگامیکه رفیق لنین مارا ترک میکرد، بما وصیت کرد که باصول بین الملل کمونیست وفادار باشیمسوگند یاد میکنیم بتو، رفیق لنین، که ما از جان خود دریع نخواهم داشت تا اینکه اتحاد رنجبران همه جهان یعنی انترناسیونال کمونیست را مستحکم سازیم و بسط دهیم!...
 
در تاریخ ۳۰ ژانویه سال ۱۹۲۴ در شماره ۲۳ روزنامه «پراودا» بچاپ رسیده است. ی. و. استالینجلد ۶، کلیات ص- ۴۶ تا ۵۱
_______________________________________
توضیحات
 (۱)- دومین کنگره شوراهای اتحاد شوروی- از تاریخ ۲۶ ژانویه تا دوم فوریه سال ۱۹۲۴ در مسکو جریان داشت. در نخستین جلسه کنگره که به یادبود و.ای. لنین اختصاص داشت، ی. و. استالین نطقی ایراد کرد و در آن از طرف حزب بلشویک سوگند با عظمتی یاد کرد که وصایای لنین بخاطر سپرده شده و عملی گردد. کنگره بمناسبت مرگ لنین بیانیه ای «خطاب به بشریت زحمتکش» صادر نمود و برای جاویدان کردن نام لنین تصمیم گرفت کلیات آثار لنین را چاپ و منتشر کند، نام پتروگراد را به لنینگراد تبدیل نماید، روز مرگ لنین را روز ماتم عمومی اعلام کند، در میدان سرخ شهر مسکو آرامگاهی برای لنین بنا نماید و در پایتختهای جمهوری های متحده و همچنین در لنینگراد مجسمه لنین نصب گردد. کنگره گزارش عملیات حکومت شوروی و مسائل مربوط به بودجه اتحاد شوروی و تاسیس بانک مرکزی کشاورزی را مورد بحث و مذاکره قرار داد.
۳۱ ژانویه کنگره نخستین قانون اساسی اتحاد شوروی را که تحت رهبری ی. و. استالین تدوین شده بود، تصویب نمود. کنگره کمیته اجرائیه مرکزی و شورای ملیت ها را انتخاب کرد. ی. و. استالین بعضویت شورای اتحاد انتخاب شد. ص - ۱
 (۲)- بحران آلمان- منظور بحران اقتصادی و سیاسی سال ۱۹۲۳ آلمان است. در آنموقع دامنه جنبش توده ئی انقلابی در کشور توسعه یافت و در نتیجه آن در ساکسون و تورینگ حکومت کارگری تشکیل شد و در هامبورگ قیام مسلحانه برپا گردید. بعد از سرکوب جنبش انقلابی در آلمان بر شدت ارتجاع بورژوازی در تمام اروپا و همچنین بر خطر هجوم مسلحانه جدیدی برضد جمهوری شوروی افزوده شد. ص- ۵

۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه


روح روحانی با نئولیبرالیسم عجین است
 
 
 روحانی در اجلاس داووس گفت :درهای اقتصاد ایران به روی جهان باز است و از کلاوس شواب و سرمایه‌گذاران جهانی برای سفر به ایران و آشنایی با فرهنگ ایرانیان دعوت به عمل آورد.روحانی توافقنامه هسته‌ای ژنو را پیش‌...درآمد توافقات کلان آینده عنوان کرد.....

حزب ما درمقالات تحلیلی اش بارها نوشته است که جناحی ازرژیم موافق برداشتن تحریمها به هر بهائی است وحتا بخشهایی از«جریانات چپ ایران»از آن حمایت میکنند. اما این اقدام هجوم سرمایه های امپریالیستی را به ایران تسهیل می کند و سیاست تعدیل اقتصادی را بر مبانی زیرین به نفع جهانی شدن سرمایه و سیاست نئولیبرالیسم تاچریسم تکمیل می کند. باید شرایط به نفع سود دهی حداکثر سرمایه های خارجی تغییر کند. یعنی یارانه ها به کلی حذف شوند، بهای مواد سوخت در بازار آزاد، به طور سرسام آور افزایش یابد. باید نیروی کار، به اسارت در آید و فقر و فلاکت برای تشدید درجه استثمار و تن دادن به هر درجه از فشار افزایش یابد، باید قوانین کار به نفع سرمایه داران و برده کردن کارگران، بدست مجلس شورای جمهوری اسلامی تغییر کرده تا شرایط برده داری سودآور بر شالوده فقر و بدبختی ملت فراهم گردد، باید سیاست خصوصی سازیهای بی حد و حصر، خصوصی سازی منابع اولیه و نفت و گاز، فاضلاب و برق و آب، شرکتهای هوائی و دریائی، با خصوصی سازی بنای صنایع زیر بنائی، با تلفیق سرمایه های سرمایه داران ایرانی با ابرشرکتهای امپریالیستی برای غارت بی در و پیکر ایران، کامل شود. باید ملاحظات زیست محیطی بدور افکنده شود و دولت کارگزار بر نظم درون کارخانه ها حراست کند. باید تحصیل، پولی و خصوصی شود و فقط فرزندان آقازاده ها حق استفاده از ثروتهای طبیعی ایران را داشته باشند و... تا ایران به دامن "جامعه جهانی" !!؟؟ بازگردد. به زبان غیر دیپلماتیک تا ایران توی بغل امپریالیسم جای گیرد و به حلق آنها فرو رود.

امپریالیستها از هم اکنون با متن قراردادهای استعماری که تجارب آن را از غارت اندونزی، کره جنوبی، بنگالدش، هندوستان، میانمار، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، عراق و... بدست آورده اند، در پای دروازه های ایران به صف ایستاده اند تا آنها را به ایران نیز تحمیل کنند و سیاست لیبرالیسم نئوکانی را در متن جهانی کردن سرمایه در ایران متحقق گردانند. این امر با رژیمی که بدون برنامه و دوراندیشی سیاسی، هراسان و بی نظم و کوربینانه در حال عقب نشینی "انقلابی" است، به راحتی بیشتری مقدور است. عاقبت رژیمی که به مردمش متکی نیست همین است که امروز شاهدیم وچاره ای جز به عهده گرفتن ژاندارمی امپریالیسم را برای حفظ نظام ارتجاعی اش نمی بیند.

توفان
سخن هفته
پنج شنبه 03 بهمن 1392
Facebook TOUFAN

فریبرز رئیس دانا: به شفای عاجل رضا شهابی برسید!

فریبرز رئیس دانا: به شفای عاجل رضا شهابی برسید!

نگرانی من، و هزاران نفر مانند من که از آنها اطلاع دارم، برای رضا شهابی بسیار جدی است. او سخت بیمار است.
بیماری او فشار مهره های گردن بر روی قسمت فوقانی نخاع او است. او یک بار تن به عمل جراحی داده؛ به لطف و یاری جراحان و کارکنان بیمارستان، نجات پیدا کرده است. اگر این همکاری نبود تهی دستی و بیماری دست به دست هم می دادند و این کارگر شریف و آگاه و عضو سندیکای شرکت واحد را از پای در می آوردند.
من شاهد بودم که او چگونه آرام آرام با تحمل رنج، دوره ی نقاهت را در زندان، بی برخورداری از خدمات پزشکی مورد نیاز، دراز کشیده در کف اتاق، تحمل می کرد. پس از مدتی بیماری او عود کرده است. پزشکان و جراح او به او دو توصیه ی اساسی کرده بود: کمی استراحت در فضای منزل تحت مراقبت ها و رسیدگی های ویژه ی پزشکی و پرستاری و دیگری اینکه چون ممکن است نیاز به جراحی دیگری داشته باشد، برای این کار آماده باشد. او مدتهاست با درد شدید ناحیه گردن و سرگیجه و عوارض و رنج آن روبرو است و انتظار جراحی یا استراحت مطلق برای مداوا را می کشد. وزنش کاهش یافته است، از حیث خُلقی، به زعم روحیه ی مقاومت که در او سراغ دارم، به هم ریخته است و وضع عمومی جسمانی اش روز به روز بدتر می شود.
پرونده های پزشکی و گواهی پزشکان به کنار، اما نتایج سلسله معاینه ها و عکس برداری ها و سایر معاینات پیشرفته تر که در اختیار توانگران است، اگر به عنوان حق ابتداییِ رضا هم در نظر گرفته شود، می تواند مسئولان زندان را متوجه وضع وخیم او بکند. او اکنون موجب نگرانی و ناراحتی گسترده ای در میان کارگرانی که با چنین اوضاعی آشنا هستند شده است.
افکار عمومی حق دارد بخواهد که به وضع ویژه ی وخامت بار یک نفر کارگرِ آزادیخواهِ زندانی رسیدگی شود. مسئولان زندان و قضایی تهران مجوزهای قانونی برای اعزام او به بیمارستان یا به منزل برای مرخصی و استراحت را دارند؛ با این وصف او هنوز در زندان عذاب می کشد.
درخواست من می تواند نماینده ی درخواست ده ها هزار نفر از کارگران و روشنفکران این سرزمین و خارج از کشور برای اقدام فوری برای رضا شهابی باشد، ضمن آنکه من نه نمایندگی ای گرفته ام و نه بطور رسمی بر درِ سازمانهای رسمی و مسئول روانه شده ام. نامه ی من همزمان برای آگاهی دوستان رضا و مردم نگران برای او و مسئولانی است که می توانند روحیه ی تنبیه خواهی را فدای خواست انسانی کنند، و آن هم برای کسی که باید در جامعه به جای مجازات مورد تشویق قرار گیرد زیرا از حقوق کارگران دفاع کرده است. درخواست من این نیست که فرصت بدهید تا دوستان و مردم آزادیخواه و عدالت جو و آگاه، پشتیبانی خود را از او اعلام کنند: روزی زمان این کار فرا می رسد؛ درخواست من این است که رضا شهابی را به بیمارستان یا برای مرخصی استعلاجی به منزلش بفرستید، پیش از آنکه واقعاً دیر شود.
2014-01-21

۱۳۹۲ دی ۱, یکشنبه



چقدر کلمات معصوم اند!
بمناسبت صد و سی و ششمین سالروز تولد استالین
پاسخ به حسن مرتضوی در بحث استالین زدایی
 

 
جناب خلیق از آن شاعری که سرود: «سلام ای سازمان فردا»! خجالت نمی کشی؟ از صورت سیلی خورده ی همان شاعر در هشتی کمیته مشترک خجالت نمی کشی؟
***
جناب مرتضوی می خواهید سرود یاد مستان دهید؟ این سرودها و نغمه ها در نقد استالین را سالها پیش شنیده ایم. آنچه فرمودید تکرار همان حرفهاست. از جزوه های آموزشی سازمانی گرفته تا مجادلات روشنفکران چپ. تکرار دعاوی موهوم روزیونیستها و تروتسکیستهای فرصت طلب به رهبری حضرتش درآمیخته با آمار و افسانه سازیهای وزیر تبلیغات رژیم نازی- گوبلز. همه آن دستگاههای قدیم و امروزی خوب می دانند برای حمله به سوسیالیزم اول باید به استالین حمله کرد. اول استالین را بی آبرو کن بعد برو سراغ سوسیالیزم. تز معروف فوستر دالس وزیر اسبق خارجه آمریکا. مطلب پیچیده ای نیست. کمونیزم ایده است و به جانش افتادن به لحاظ تئوریک بضاعت می خواهد. اما استالین آدمی است که در یکی از پر مخاطره ترین لحظات تاریخ رهبر اولین حکومت کارگری جهان بوده است و هزینه های بسیار صرف شده تا افکار عمومی نام او را کنار هیتلر به عنوان دیکتاتور آدمکش قرار دهند. و البته بسیار موفق هم بوده اند. در نظام سرمایه دلارها به راحتی هدر نمی روند. اگر بر من مسلم نبود که این نوشته ی شماست، ممکن بود آن را تراوشات ذهن عباس ملک زاده میلانی بدانم یا سوسیالیستهای فرانسوی. استالین موضوع خوب و مناسبی برای نقد است اما صرفنظر از احراز قصدتان برای نقد، با این دستمایه ی مختصر، یعنی هجویات و افسانه های گوبلز و سولژنتسین نمی توان به نقد استالین رفت. چنانکه رفته اند هزاربار رفته اند و امروز باز من و شما در همان جای اول ایستاده ایم. می فرمایید لفاظی و سنگر گرفتن پشت مواضع فلان...حال آنکه این دو کار هم لفاظی و هم سنگر گرفتن تخصص منتقدان استالین از چپ و راست بوده است. روزیونیستهای چپ با سنگر گرفتن پشت لنین سنگ می پرانند و راستها با لفاظی های نخ نمای حقوق بشری و اخلاقی. همین چند ماه پیش دادگاه اروپا پس از بررسی های کامل و نبش قبر و ...آلمان نازی را مسئول کشتار کاتین دانست. کشتاری که دادگاه نورنبرگ هم مباشرت آلمانی ها را در وقوع آن تایید کرده بود. اما تروتسکیستهای ناراضی از حکم آن را نتیجه ی نفوذ قضات شوروی در نورنبرگ دانستند و در وجاهت آن شک کردند. همانها که بعدها از کنگره ی آزادی فرهنگی میلان، یعنی دکان دونبش سازمان سیا سر درآوردند. حالا که پرده افتاده چرا عاشقان حقیقت به زعم شما نمی گویند جناب استالین عذر می خواهیم که کشتار هزاران نفر را به دروغ به شما نسبت دادیم و پنجاه سال با آن پز دادیم. خود شما که دغدغه ی حقیقت دارید و دستکم من این را خوب می دانم، چرا در تحلیل این انتساب جنایت ساکتید؟ اولین اتهامات از این نوع علیه استالین توسط گوبلز مطرح شد با هدف توجیه ادعای ارضی در اوکراین و ایجاد تفرقه میان لهستان و شوروی. دستگاه تبلیغاتی که سرمایه اش را ویلیام راندولف هرست، مولتی میلیونر و صاحب امپراتوری رسانه ای فراهم کرد با ۲۴ روزنامه، ۲۶ هفته نامه، ۱۴ ایستگاه رادیویی و اولین کانال تلوزیونی اروپا در خلال جنگ امپریالیستی دوم. نگویید که اینها را نمی دانید یا از یاد برده اید. هنوز مهمترین مرجع کنار سولژنتسین در افشای فجایع گولاک، جناب رابرت کانکوئست اسن. همان روزنامه نگار بی طرف حقیقت یاب! روزنامه نگاری که گاردین ۲۷ ژانویه ی ۱۹۷۸ با ارائه مدارک کافی اثبات کرد که عضو سازمان ضداطلاعات بریتانیا بوده است. کانکوئست زندانیان گولاک را ۲۰ تا ۳۰ میلیون نفر برآورد کرده است و مدعی است تا زمان مرگ استالین نزدیک به ۲۶ میلیون نفر در این اردوگاهها کشته شده اند! یعنی از هر خانواده ی شش نفره در اتحاد شوروی دو نفر توسط استالین کشته شده اند! حکایت گنجشک و منار! چگونه است آن مردم با وجود چنین ستمی با تمام نیرو از اتحاد شوروی دفاع می کنند و همین امروز وقتی از پیرمردان و پیرزنان روسیه یا دیگر جمهوری ها از آن دوران که می پرسی، اشک حسرت بر گونه شان می نشیند. مازوخیسم دارند لابد از نظر شما. البته ناگفته نماند که سولژنتسین کشته ها را ۶۰ میلیون و جناب روی ودودف ۴۴ میلیون تخمین زدهاند! حالا می فرمایید نقد کنیم یا نقدمان را با این منابع معتبر پزوهشی آغاز کنیم؟ و این کلمه ی دستمالی شده ی گولاک که رمز عبور تحلیل گران مسائل شوروی به دنیای رسانه ای غرب شده است و لقلقه ی زبان آن دسته از چپها که در توجیه بی عملی و وادادن خود مدام به یادش می افتند گویا نذر امامزاده امپریالیسم کرده اند در هر محفل و مناسبت یادی از آن کنند. از یاد می برند که گولاک به خواست لنین و به قصد جلوگیری از نفوذ بورزوازی به حزب و رهبری آن تاسیس شد. چنانکه رهبران حزبی موظف به انجام ساعاتی کار یدی سنگین بودند تا در دوره ی فاصله ی کار فکری از کار یدی با منافع زحمت کشان قمار نکنند و به کلی بیگانه نشوند با آنچه اکثریت نیروی کار جامعه تجربه می کند. درک حقیقت دیکتاتوری پرولتاریا هرگز برای روشنفکران خرده بورژوازی آسان نبوده است و جای تعجب نیست که هنگام تحلیل و نقد از همان ترمینولوژی منسوخ دوران استثمار استفاده کنند. می فرمایید: «چه کنیم آن دوران کذایی تکرار نشود». کدام دوران کذایی؟ دوران کذایی همگانی و رایگان شدن بهداشت و خدمات درمانی؟ دوران کذایی اجباری، همگانی و رایگان شدن آموزش در تمام مقاطع برای آحاد ملت؟ دوران کذایی صنعتی شدن، استاخانوفیسم و استقلال و بی نیازی از واردات کالاهای غربی؟ دوران کذایی حل مشکل مسکن که تا امروز گریبانگیر بشر است و همین چند سال پیش در ایالات متحده دیدید که بنکهای رهنی چه بر سر آشیانه های مردم آوردند. حل مشکل مسکن آنقدر مسئله ای کوچک است در قاموس چپهای منتقد استالین که حتا در یک جمله هم حاضر به تصدیق این دستاوردها نیستند. می ترسند در بازاریابی قدرت مغبون شوند یا در بازاریابی رسانه ای علم شهرتشان پایین کشیده شود. و شما که اولین بار یادداشتهای ۱۸۴۴ را ترجمه کرده اید، برای انسان فاقد مسکن، آموزش بهداشت، شانسی برای رهایی و نفی از خودبیگانگی می بینید؟ دوران کذایی شکست هژمونی تکنولوژیک غرب؟ زمانیکه چرچیل بعد از هیروشیما باد در غبغب می گفت: «دیگر با کشف این بمب سرنوشت تمام جنگها مشخص شده است». اما رؤیای پایان تاریخش را شوروی با ازمایش اولین بمب هسته ای به فضا فرستاد و کابوسش را آشفته کرد، شما دوران کذایی مینامید؟ شکست عفریت فاشیسم با رهبری کسی که میان فرزند خود و فرزندان زحمتکشان در جبهه های جنگ فرقی قائل نبود و حاضر به مبادله ی پسرش در ازای آزادی ژنرالهای آلمانی با استناد به قانون ساده ی جنگ سرباز در برابر سرباز و ژنرال در برابر ژنرال نشد و اینکه پسرش سربازی بیش نبوده و در مبادله تنها یک سرباز معمولی آلمانی به جایش آزاد خواهد کرد...این دوران کذایی عجب سرشار از غنا و زندگیست. راستی در این قاموس فرق میان طلایی و کذایی چیست؟ می بینید چقدر کلمات معصومند! حاضر نیستید یک جمله درباره ی حل مشکل مسکن بنویسید و آنوقت از نقد صحبت می کنید. همان نقد ساطور قصابی نه نقد شکسته بندی. می ترسیم کتابی را از کتابخانه ی ذهن خود بیرون بیاوریم مبادا تمام کتاخانه فرو ریزد. در حالیکه می دانیم از مارکس نوکانتی تا مارکس نامه هایش به ورازاسلویچ چندبار کتابخانه اش ریخته و دوباره بر پا شده. نقد نیازمند تحلیل است و ما که سعی می کنیم با نامگذاری مثلا سوسیالیزم دولتی برای یک دوره از تحلیل پیچیده گی روابط آن طفره برویم، نقدمان چیزی خواهد بود مثل همان نامگذاری. تازه مگر قرار نبود دوره ی دیکتاتوری پرولتاریا، دوره ی قدرت دولت باشد؟ به کلی که زیر همه چیز نمی توانیم بزنیم. نقد واقعی صداقت می خواهد. گورباچف در مصاحبه با پراودا دستکم یکبار با صداقت گفت: «زمان استالین برنامه ۵ ساله مینوشتند و ۴ ساله اجرا می شد. حالا برنامه می نویسیم و بعد نمی دانیم اصلا چه شد». و این تفاوت دیکتاتوری پرولتاریاست با حکومت بوروکراتهای فاسد و خروشچفیستها که در نفرت از استالین تا آنجا پیش رفتند که آب به آسیاب ضدانقلاب در یوگسلاوی و مجارستان ریختند. تیتو و ناگی که یادتان هست. اما چه باقی مانده است جز شعر مایاکوفسکی آنجا که می گوید: «رفیق زندگی! بیا سریعتر بدویم! حتا سریعتر از برنامه های پنج ساله». امروز اتفاقا به برکت همین روشنگریها بازار نقد داغ است. آن تواب شناخته شده افتاده است به جان لنین. دیگری از سازمان فداییان- بهروز خلیق، مچ مارکس را می گیرد. چند روز پیش میخواندم نوشته بود: «مارکس درست نمی دانسته اضافه تولید منجر به سقوط سرمایه داری میشود یا گرایش نرخ سود به تنزل بر اثر رقابت»! و تو خنده ات می گیرد در حالیکه باید گریه ات بگیرد و بپرسی جناب خلیق! از آن شاعری که سرود: «سلام ای سازمان فردا»! خجالت نمی کشی؟ از صورت سیلی خورده ی همان شاعر در هشتی کمیته مشترک خجالت نمی کشی؟ آری! می بینید بساط نقد به راه است و بقول خانم فرخزاد: «وقتی برگزیدگان فکری ملت در کلاس اکابر حضور می یابند...دیگر چه انتظاری از من جوان که تازه گل عقلم است، دارید». آقای معصوم بیگی به جای تحلیل ماهیت حرکات نمایشی نظیر «پوسی رایت» (دختران هرزه) و افشای دلاله گی آنها و حامیانشان در گسترش ناتو به شرق خاموشند، اما از اینکه به این فواحش مغزی که جان و روح خود را به دستگاه فروخته اند، گفته ام فاحشه، به شیوه ی رمانتیکهای قرن ۱۹ ابراز انزجار می کنند. شما بفرمایید چه می گفتم. مگر نه اینکه کلمات معصومند؟ می گفتم مبارز سیاسی؟! آنهم در روسیه از ۱۸۳۰ زمان جنبش افسران آزاد تا به امروز درخشان ترین صفحات مبارزه ی مردم شرق بوده است! یا میگفتم اهنگساز و موزیسین؟ باز آنهم در روسیه ی چایکوفسکی و شوستاکویچ و... که خچاطوریان می رود آخر لیست. ایشان نظر دادند: «دریغ دریغ...» و لابد دریغشان بر آنهمه کار و روشنگری است! اما حالا می بینند شاگردان مکتب خانه ی مارکسیسم وطنی مثل سابق درس هایشان را طوطی وار پس نمی دهند و به دنبال راههای دیگر می گردند. ای کاش دریغشان را نثار جنبشی می کردند که با همین وادادنها و پاک کردن خط کشی ها، امروز بیش از هر زمان به فرقه تبدیل شده است و اگر نجنبند عاقلان قوم، چند صباح دیگر از همین فرقه هم اثری نخواهد ماند و باید برایش الرحمن خواند. چگونه شما دفاع از استالین را سخیف می دانید، اما دفاع از این دلاله گان را سلیم. مرز میان سخافت و سلامت را با چه چیز تعیین کرده اید؟ آری! بیش از هر زمان به نقد محتاجیم. اما نه نقدی که لنین را فرشته و استالین را دراکولا نشان دهد و بخواهد این را به نسل خالی الذهن حقنه کند. فراموش نکنیم آنکس که فرمان انحلال مجلس مؤسسان را صادر کرد، لنین بود نه استالین. آنکه فرمان سرکوب قیام کرونشتات را صادر کرد، لنین بود نه استالین و آنکه در کنگره ی یازدهم خطاب به مخالفان سیاسی گفت: «حرف بزنید می فرستمتان همانجا که گاردهای سفید را فرستادم، لنین بود نه استالین. و کسی که سه بار پیشنهاد لغو مجازات اعدام مطرح شده توسط دزرژینسکی را وتو کرد، لنین بود. حالا که می خواهیم نقد کنیم، با معیار و سنجه ی واحد نقد کنیم. اما می بینید که این طور نیست به استالین که می رسید، ناگهان تمامی اخلاقیات بورژوایی کنار نازکدلی ها دست به هم می دهند و آش همان و کاسه همان. و یک لحظه هم نمی پرسیم حریف در نقد و لجن مالی استالین از رسانه های متعددش چه سودی میبرد. ژوزف استالین چه هیزم تری به انباردار سرمایه داری فروخته که تا پایان تاریخ دردش فراموش شدنی نیست؟ و سر آخر درباره ی من می نویسید: «نیما جای خود را در سرکوب آینده ی کارگران باز کرده است». دستکم شما که سالهاست مرا می شناسید، چگونه به این حکم رسیده اید؟ خیلی خوب می دانید این سالهای آخر وقتم در مقام وکیل بیشتر در دفاع از نویسنده و کارگر و دانشجو در برابر دستگاه سرکوب گذشته است. چگونه می توان راحت حکم داد بر عمله ی سرکوب شدن کسی؟ دادستانهای حکومتی هم اینچنین قصاص قبل از جنایت نمی کنند و این سخنان اسباب وهن است. درباره ی جذب مردم به سوسیالیسم نوشته اید که «چگونه به ما اعتماد کنند». سوسیالیسم حقیقت است و نیاز به آرایش و پیرایش ندارد. کافیست ما به حقیقت وفادار باشیم. آنوقت نگرانی از جذب زحمتکشان نخواهیم داشت. چپ تا زمانی که از استالین اعاده ی حیثیت نکرده، هرگز نخواهد توانست راه در دل توده های زحمتکشان باز کند. باید بنشیند و در همان خرقه ی پوسیده اش، بقول شاعر، فخر به حماقت کند. همه ی این جدل ها و جر و من جر ها مانع نمی شوند تا احترام عمیق قلبی ام را به شما همچون سابق ابراز نکنم.
۱۷ آذر ۱۳۹۲

۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

به مناسبت درگذشت نلسون ماندلا


"فراموش کنید و ببخشید"

توصیه ای سازشکارانه برای توجیه و تداوم سلطه طبقاتی

"من کمونیست نیستم اما غیر از آنها کسی ندانست که ما چه می گوئیم".

نلسون ماندلا

 


امروز،  پنجشنبه در تاریخ   05/12/2013  نلسون ماندلا رئیس جمهور سیاه پوست سابق آفریقای جنوبی درگذشت. نلسون ماندلا که در خانواده نه چندان فقیری در آفریقای جنوبی متولد شده بود، توانست تحصیل کند و به علت آگاهی اجتماعیش بر ضد نظام آپارتاید، که یک نظام فاشیستی و ضد انسانی مانند صهیونیسم بود، به مبارزه برخیزد. این نظام نژادپرست در آفریقای سیاه که محصول دوران استعمار کهن بود، سالها از حمایت استعمارگران انگلیسی، فرانسوی و متحدان آلمانی و آمریکائی(بخوانید جبهه واحد حامیان حقوق بشر-توفان) برخوردار بود. تکرارش برای کند ذهنها ضروری است که آنها همیشه از این نظام سرکوبگر و تجاوزکار و پایگاه استعمار کهن در آفریقا حمایت می کردند. این نظام ضد انسانی، سیاه پوستان را در مناطق محدود زندانی می کرد و مانع می شد که آنها در خارج این مناطق سکنی گزینند. این همان سیاستی است که امروز صهیونیستها در مورد ملت فلسطین به کار گرفته اند. سفید پوستهای اشغالگر و نژادپرست که مقامهای حساس و کلیدی را در دست داشتند و برای خویش بهشتی به دور از مردم بومی سیاه و رنگین پوست از جمله هندی ها خلق کرده بودند، سیاهان را متهم می کردند که به علت نژادپرستی مخالفند که سفیدان در آفریقای جنوبی زندگی کنند. آنها با این نیش زهرآگین تاریخی، تاریخ استعمار را تزئین می کردند. سفیدان چه در زمینه نظری و چه سیاسی و چه حقوقی و اقتصادی به جنگ سیاهان برای نابودی کامل آنها رفتند، ولی به علت مقاومت آنها موفق نبودند.


قانون سرکوب کمونیستها در تاریخ 26 ژوئن 1950 در کشور آفریقای جنوبی از طرف مجلس سفید پوستان به تصویب رسید و در تاریخ 17 ژوئیه همان سال به اجراء گذارده شد. این قانون این امکان را فراهم می کرد که تمام سازمانها و فعالیتهائی را که مهر کمونیستی به آن می زدند، قانونا ممنوع اعلام کنند. بر اساس سیاست روز آمریکای "دموکرات" همه اپوزیسیون ضد حکومتهای آمریکائی در جهان با برچسب کمونیسم و مبارزه با آنها به عنوان جنایتکار تحت پیگرد قرار گرفته و نابود می شدند. در سال 1982 با تصویب قانون امنیت داخلی در کنار قانون ضد کمونیستی قبلی، هر صدای معترضی را در آفریقای جنوبی خفه کردند. این نژادپرستان اجازه نمی دادند که سیاهپوستان در عرصه ورزشی با موفقیت روبرو شوند و با شرکت آنها در رقابتهای ورزشی در میدانهای ورزشی جهان مقابله می کردند. سیاهپوست حق نداشت ورزشکار شود. این همان کاری است که امروز صهیونیستها در مورد فلسطینیها انجام می دهند. امپریالیست آمریکا با توسل به اسلحه کمونیسم هر نهضت آزادیخواهانه و دمکراتیک را نابود می کرد، زیرا مدعی بود چنین نهضتهائی زمینه رشد کمونیستها را فراهم می کنند. نلسون ماندلا کمونیست نبود، ولی مانند کمونیستها مورد سرکوب قرار گرفت. وی کمونیست نبود، ولی سخنانی را بر زبان می آورد و از حقوقی دفاع می کرد که کمونیستها همیشه از آنها دفاع کرده اند و مورد سرکوب قرار گرفته اند.

این روش ضد بشری نژادپرستان و استعمارگران نه تنها مورد اعتراض مردم سیاهپوست آفریقای جنوبی و سراسر آفریقا بود، بلکه مورد نفرت کلیه مردم جهان قرار داشت. امپریالیستها در وضعیت بسیار نامناسبی قرار گرفته بودند.

 ادامه حمایت آنها از طبقه حاکمه سفید پوست که به تمام ثروت مردم سیاهپوست آفریقای جنوبی چنگ انداخته و آنرا غارت می کردند و هزاران نفر کارگر سیاهپوست را در شرایط برده داری مدرن به  معادن می فرستادند، دیگر به اشکال کهن امکان نداشت. رشد نهضتهای آزادیبخش در آفریقا، منافع راهبردی آنها را تهدید می کرد. این سرکوبگری آشکار، این حمایت آشکار از چپاول و غارت با اصل تبلیغات حمایت از حقوق بشر در تناقض کامل بود و دست ریاکاری امپریالیستها را رو می کرد. از جانب دیگر مبارز علیه نظام سرکوبگر آپارتاید و افشاء دو روئی امپریالیستها، الهامبخش مبارزات مردم آفریقا بر ضد متجاوزان اروپائی بود. مبارزه خلقهای آفریقای سیاه به شدت اوج گرفته بود و استعمارگران، پرتغالی، انگلیسی، فرانسوی، هلندی، بلژیکی و... را در بن بست تاریکی قرار داده بود. هر روز کشورهای سیاه برای کسب استقلال ملی خویش به پیشروی دست زده و به مبارزه مسلحانه و قهر انقلابی توسل می جستند. در چنین دورانی بود که کشتیبان را سیاست دگر آمد و این سیاست از همان آغاز دهه 80 شروع شد.

نلسون ماندلا کمونیست نبود و دقیقا به همین جهت نیز به ریاست جمهوری آفریقای جنوبی با توافق سفیدها و امپریالیستها رسید. وی تعهد کرد که ببخشد و به منافع اساسی سفیدها تعرضی نکند. وی تعهد کرد تنها به اصلاحات رضایت دهد، اصلاحاتی که در عین بهبود نسبی وضع سیاهان و برسمیت شناختن حقوق آنها بر روی کاغذ، منافع آتی سفیدها را که در شُرف فروپاشی بود، برای آتیه تامین کند. فراموش نکنیم که سیاهان در نظام امپریالیستی سالهای 90 حق رای نداشتند و تنها در سال 1994 از این حق برخوردار شدند. نقض حقوق بشر و تجاوز به حرمت انسانی در مدارس آفریقای جنوبی توسط پسمانده استعمارگر تدریس می شد و به عنوان یک قانون طبیعی تبلیغ می گردید. وی کمونیست نبود و به این جهت هرگز در طی مبارزه ضد نژادپرستی درک نکرد که مبارزه بر ضد نژادپرستی ماهیتا یک مبارزه طبقاتی است و این مبارزه باید با مبارزه بر ضد اشغالگران سفید پوست در آفریقای جنوبی پیوند بخورد. آفریقای جنوبی مسکن مشترک سیاهان، سفیدها، و هندی هائی باید باشد که بطور دموکراتیک و با بخت مساوی بر مبنای یک سیاست ضد نژادی و ضد استعماری در کنار هم برای یک آفریقای آزاد و دموکراتیک و مترقی و عدالت خواه مبارزه می کنند. نلسون ماندلا علیرغم خدماتی که به مردم آفریقا کرد و مقاومتی که در طی 27 سال در زندانهای رژیم آپارتاید از خود نشان داد و تسلیم نشد، نتوانست این رابطه را بشناسد و در مقابل آخرین تجاوز دشمن طبقاتی دوام آورده و تسلیم نشود. اصلاحاتی که انجام شد ظاهر آپارتاید را از بین برد، ولی نژاد پرستی و سرکوب سیاهان هنوز در آفریقای جنوبی به صورت گسترده وجود دارد و با زور اسلحه و این بار بدست سیاهپوستان صورت می گیرد و این تحولات نتوانست دست بهره کشان جان انسانها را از منابع طبیعی و ثروتها عظیم این کشور که متعلق به همه مردم کشور است کوتاه کند. نلسون ماندلا تسلیم شروطی شد که به وی دیکته کردند، و این دیکته ناشی از ضعف و نه قدرت بالائی ها بود. وی به این تن داد که تمام فنآوری هسته ای و محصولات آنرا از آفریقای جنوبی خارج کنند تا بدست مردم آفریقای جنوبی نیفتد و آنرا خدمت به صلح جهانی جلوه دادند. در حالیکه این نخستین گام و دخالت بی شرمانه در تعیین سرنوشت خلق آفریقای جنوبی از خارج بود و نقض آشکار حقوق مردم آفریقای جنوبی را بیان می کرد. این حرکت بیان می کرد که صاحبان آفریقای جنوبی در جای دیگر نشسته اند و آنها هستند که "مصلحت" این کشور را تعیین می کنند. تسلیم به این دزدی بی شرمانه نشانه ضعف و نه قدرت حکومت جدید بود و این را استعمارگران که با سناریوی جدید آمده بودند، می دانستند. آپارتاید در آفریقای جنوبی بعد از پیروزی ارتشهای رهائی بخش در همجواری آفریقای جنوبی بویژه در زیمباوه(رودزیای مستعمره یان اسمیت) به رهبری رابرت موگابه، بشدت ضربه پذیر شده بود. این پیروزی ها موج جدیدی از اعتراض در میان مردم آفریقای جنوبی ایجاد کرده بود. نلسون ماندلا در مبارزه ضد آپارتاید خویش که با روش گاندی با مسالمت با آدمخواران برخورد کرد و با شکست روبرو شد، ناچار گشت به مبارزه مسلحانه دست زند و این مبارزه را سازمان دهد. وی در سازمان "کنگره ملی آفریقا" بر روش مبارزه قهرآمیز تائید گذارد. دقیقا تکیه به مردم و توسل به قهر انقلابی بود که نه تنها حمایت مردم آفریقای جنوبی را بهمراه داشت، بلکه حمایت جهانی مردم را بدنبال خود آورد. همین مبارزه بود که دستآوردهای عظیمی را برای خلق آفریقای جنوبی به ارمغان آورد و آنچه امروز صاحبند نیز محصول همان مبارزه خستگی ناپذیر گذشته است. در آن زمان تضادها و رقابت ابر قدرتها در آفریقا طوری بود که آمریکائی ها و انگلیسها نمی توانستند بدون توجه به تناسب قوای جهانی عمل کنند. جنبش جهانی مارکسیستی لنینیستی روزبروز بیشتر در آفریقا نفوذ و رشد می کرد و به رویزینیستها که می خواستند سازشکاری را به جنبشها تحمیل کنند ضربه می زد و رهبری جنبشها را از دست آنها خارج می نمود. جنبشهای انقلابی در آفریقا رشد کرده بود و خلقهای فراوانی آزادیهای خویش را کسب کردند و یا در شرف کسب آن بودند.

عقب نشینی سفیدپوستان استعمارگر سیاه دل، عقب نشینی آدمخوارانی که قلبشان مالامال از نفرت ضد سیاه بود یک عقب نشینی مصلحتی برای نجات جان خود، طبقه خود و منافع اقتصادی و سیاسی خویش در آفریقای جنوبی و مبارزه با رشد کمونیسم در آفریقا بود. ایدئولوگهای بورژوا در جهان به این نتیجه رسیده بودند که دیگر ممکن نیست با توسل به اندیشه های نژادی بشود بر میلیونها سیاهپوست آفریقائی و آمریکائی تسلط داشت. آنها مصمم شدند ترکیب طبقاتی مردم سیاهپوست را بر هم زنند. از مبارزه ملی سیاهان، از مبارزه ضد تبعیض و نژادپرستی آنها که انگیزه های محکمی برای نزدیکی آنها به کمونیسم بود، یک نظام طبقاتی بسازند که در این نظم جدید سیاهانی هم حضور داشته باشند که با ورود به طبقات بالا در کنار سپیدان قرار گرفته و به منافع مشترک طبقاتی اندیشیده و در پی دفاع از آن و مبارزه با کمونیسم برآیند. مبارزه سیاهان بر ضد سفیدان که مرز مشخص مبارزه طبقاتی تا آن دوران بود، حال مخلوط می شد و به گمراهی بسیاری از مبارزان سیاهپوست بدل می گردید، زیرا آنها می دیدند که طبقه حاکمه یکرنگ نیست، مخلوطی از سیاه و سفید است و این تداخل رنگها، قدرت تشخیص را کاهش داده و کار مبارزه بر ضد نژادپرستی را کمرنگ می کرد. این سیاست را امپریالیستها در آمریکا نیز با روی کار آوردن سیاستمداران سیاهپوست و شرکت دادن آنها در بهره برداری از بهره کشی طبقه کارگر اجراء کردند.

 
اگر بورژوازی استعمار گر و سفید پوست آفریقای جنوبی و بورژوازی امپریالیستی جهانی به این سازش و نیرنگ دست نمی زدند، معلوم نبود بتوانند چیزی را نجات دهند. در وضع کنونی همه تجارب و سرمایه ها در دست سفیدها باقی مانده و فقر طبقاتی در نزد سیاهان است و تنها قشر نازکی از آنها می تواند خود را به طبقه بالا بکشاند و با سفیدها شریک شود. منافع سرمایه به تداخل رنگها یاری می رساند. حال طبقات و نه نژادها در مقابل هم ایستاده اند. این بار سیاهان هستند که دستور می دهند ده ها کارگر سیاهپوست معادن الماس آفریقای جنوبی را به گلوله ببندند. وقتی سیاه سیاه را می کشد دیگر جائی برای تبلیغات ضد نژادپرستی و بسیج راحتتر مردم بر ضد استعمارگران و استثمارگران سفید پوست باقی نمی ماند. نلسون ماندلا از آن جا که کمونیست نبود، از آنجا که که به مبارزه طبقاتی اعتقادی نداشت، از آن جا که لیبرالیسم را روش سیاسی خویش کرده بود، از آنجا که تحولات جهانی و تغییرتناسب قوا به نفع رقیب امپریالیسم بارقه امید را در دل وی نابود کرده بود، به سازش تن در داد. و به مردم توصیه کرد برای خالی نبودن عریضه، برای گذاشتن در کوزه ی آب و خوردن آب کوزه، مرجح است فراموش نکنیم که بی ضرر است، ولی ببخشیم که نبخشیدن ضرر دارد.


این تئوری سازش و خفت، تئوری خلع سلاح روحی مبارزان راه آزادی و دموکراسی است. آنها نباید حساب و کتابی بخواهند و نباید فعال شوند. باید سیاست ماستمالی و سرپوش گذاری را در پیش گیرند. دقیقا همان سیاستی که پهلوی ها در ایران تبلیغ می کنند و برای دوران خیانتهای روشن زمان پهلوی در پی ساختن "کمیسیون حقیقت یابند" تا حقیقتهای روشن را به نفع شاه جعل کند. همین روش را همه جا سازشکاران در شیلی، در آرژانتین، در برزیل، در اسپانیا و پرتغال، در مراکش و... در پیش گرفتند. این سیاست سیاست ضعف و عقب نشینی سلطه گران برای تحمیق مبارزان است. آنها وقتی زورشان نمی رسد، از صلح دم می زنند، ولی اگر زورشان رسید دمار از روزگار خوشخیالان در می آوردند. در اسپانیای سلطنتی هنوز اجازه نمی دهند گورهای دستجمعی جمهوریخواهان را نبش قبر کنند تا ابعاد عظیم آدمکشی سلطنت طلبان را بر ملا سازند. حقیقتی که آنها می طلبند در بهترین حالت باید فقط در بایگانی تاریخ مدفون شود و نتیجه سیاسیِ عملیِ روز نداشته باشد. هرگز مارِ زهری را نباید در آستین پروراند. باید سر مار را با پتک خورد کرد و این پتک تداوم مبارزه قهرآمیز مردم تا کسب آخرین سنگر مقاومت ارتجاع است. ماندلا زمانی بعد از 27 سال تسلیم شد که ارتجاع سفید آفریقای جنوبی در حال فروپاشی بود و این امر را ماندلا با سازش طبقاتی پوشاند. وی (Truth and Reconciliation Commission - TRC) "کمیسیون حقیت یاب و آشتی" را اختراع کرد تا مورد لطف طبقه حاکمه ارتجاع قرار بگیرد.

حزب کار ایران(توفان) در تاریخ دی 1387 مطابق  ژانویه 2009 در زمان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا از این سیاست امپریالیستها پرده بر داشت و تحت عنوان "گزینش باراک حسین اوباما و افسانه رفع تبعیض نژادی در آمریکا"، نوشت:

"مبارزه سیاهان به میدان های جهانی ورزش کشید و جنبش “بلاک پانتر“ که با مشتهای گره کرده آبروی سرمایه داری آمریکا را در جهان می بردند و نقاب دموکراسی آنها را می دریدند در میان سیاهان جای خویش را باز می کرد. ترور آشکار رهبران مشهور سیاه نظیر مارتین لوتر کینگ، مالکم ایکس نتوانست سدی بر سیل بنیان کنی شود که در پیش پا بود.

 

 

امپریالیست آمریکا که از رادیکال شدن جنبش می ترسید به عقب نشینی دست زد و حقوقی را به اکراه و بتدریج برای سیاهان در نظر گرفت تا خشم خروشان آنها را تسکین دهد. کسب این حقوق از جانب سیاهان هرگز ساده نبود، از دریای خون می گذشت. بسیاری از فعالین حقوق بشر و یا سیاهانی که برای کسب حقوق مدنی و شهروندی مبارزه می کردند به شدت سرکوب می شدند. مارتین لوتر کینگ یکی از رهبران جنبش سیاهان که مخالف اِعمال سیاست توسل به قهر بود خود در اثر توسل به قهر نیروهای ضد انقلابی نژادپرستان به قتل رسید. ولی همین مقاومت سیاهان در تمام سطوح و عرصه ها، مبارزه مردم جهان بر ضد امپریالیسم آمریکا در سراسر جهان و در آفریقا وضعیتی بوجود آورد که امپریالیستها و طبقات حاکمه را به تعمق واداشت تا در مورد سیاست تبعیض نژادی خویش که خسرانش بیش از فوایدش بود تجدید نظر کنند. این سیاست را امپریالیستها در آفریقای سیاه پیاده کردند. آنها می دیدند جنبشهای آزادیبخش که به صورت قهرآمیز در آنگولا، موزامبیک، آفریقای جنوبی، زامبیا، نامیبیا، غنا، کنیا، نیجریه، رودزیا(زیمباوه)، کنگو ... بر ضد استعمارگران سفید پوست جنایتکار پیکار می کنند، مورد حمایت ممالک کمونیستی و نیروهای انقلابی جهان هستند و این جنبشها بر ضد امپریالیستها و افشاء سیاست آنها اسلحه تبلیغات افشاءگرانه حمایت از نژادپرستی امپریالیستها را در دست دارند. شکست نژادپرستان در ممالک افریقائی، رشد نهضتهای انقلابی، ترس از نفوذ کمونیسم، امپریالیستها را وادار کرد  که خود دست به کار شوند و تا دیر نشده است در میان سیاهان با دامن زدن به انکشاف طبقاتی متحدینی پیدا کنند و صفوف سیاهان را درهم شکنند. جنبش مسلحانه و قدرتمند آ.اِن.ث. در آفریقای جنوبی الهامبخش مبارزات مردم آفریقا بود. امپریالیستها مصالحه نژادی و طبقاتی را در آفریقای جنوبی سرانداختند، زیرا از دامنه نفوذ جنبش سیاهان به هراس افتادند. آنها در آفریقای جنوبی ابتکار عمل را در دست گرفتند و توانستند با دادن امتیاز به ماندلا که چهره مقاوم و سرشناس جنبش سیاهان بود و بخشیدن جایگاه بورژواها به وی و کشیدنش به عرصه صلح طبقاتی و مصالحه با برده داران راه را برای پیدایش یک طبقه نوخاسته از سیاهپوستان در آفریقای جنوبی و به طریق اولی در آمریکا باز کنند. ما هم اکنون با هیات حاکمه سیاه پوست در آفریقای جنوبی روبرو هستیم که با سفید پوستان سرمایه دار منافع واحدی دارند و اکثریت سیاهان را تحت ستم قرار می دهند. البته متحدین نفرت انگیز و سیاه پوست نیروهای امپریالیستی در آفریقا قبلا هم حضور داشتند که نوکری امپریالیستها را پذیرفته بودند، ولی بهر صورت آنها را به عنوان سیاه و انسان درجه دو تحقیر می کردند. ولی با سیاست نوین امپریالیستها برای تغییر در برخورد سیاهان که بهر صورت تاریخ مصرف و نیاز تاریخی خویش را نیز از دست داده بودند، سیاست راهبردی جدیدی لازم بود. از این ببعد سیاهپوستانی پیدا شدند که خودشان در بهره کشی از سیاه پوستان و کارگران نافع می شدند. روندی که در آفریقا جاری بود و نشان می داد که چگونه طبقات استثمارگر سیاهپوست به همدست سفید پوستان بدل می شوند، بهترین آموزش برای بهره کشان امپریالیست بود. آنها موسی چومبه، موبوتو و لومومبا را در مقابل خود داشتند که هر سه سیاه بودند، ولی در دو جبهه مبارزه مقابل هم قرار گرفتند. آنها برای شکستن جبهه متحد سیاهان در آمریکا که روز بروز بیشتر رادیکال می شد به بخشی از سیاهان امتیاز دادند و آنها را بالا کشیدند تا به جمع طبقات استثمارگر و حتی طبقه حاکمه بپیوندند. با این کار هم در جبهه سیاهان شکاف انداختند و هم مناسبات استثماری را تحکیم بخشیده و برای “دموکراسی“ آمریکائی به تبلیغات ایدئولوژیک دست زدند. قبل از گزینش اوباما، نماینده آمریکا در سازمان ملل سیاهپوست بود و کالین پاول و کوندولیزا رایس در مقامات بالای حکومت آمریکا قرار داشتند و خانواده های آنها در شرایطی زندگی می کردند که توانسته بودند فرزندان خویش را به دانشگاههای مشهور و گرانقیمت آمریکا بفرستند تا در آنجا به خوبی شستشوی مغزی داده شوند. اوباما نخستین سیاهپوست دو رگه ای نیست که به این “عرش اعلی“ رسیده است. این نشانه دموکراسی آمریکائی و یا انعطاف پذیری این جامعه نیست نشانه هشیاری طبقه حاکمه دوراندیش آمریکاست که مبارزه برای رفع تبعیض نژادی را بیک امرمبارزه طبقاتی بهمانگونه که بود بدل کند و متحدین سیاهپوست برای خویش در سرکوب طبقه کارگر و خلقهای جهان و جنبش سیاهپوستان دست و پا نماید. این بخشی از سیاست راهبردی امپریالیسم آمریکا برای تقویت جبهه داخلی و ایجاد تفرقه در میان مبارزان و نفوذ در قاره سرشار از مواد اولیه آفریقا و برنامه ریزی برای مقابله با نفوذ چین و هند و جلب افکار عمومی در آنجاست، زیرا هر چه باشد آفریقا و آسیا منابع مواد خام اند و باید از هم اکنون برای توسعه مناطق نفوذ در این قاره ها در آینده تلاش کرد. گزینش یک سیاهپوست متعلق به طبقه حاکمه آمریکا اهداف راهبردی آتی در پیش دارد که در قدم نخست به نفرت عمومی مردم جهان از امپریالیست آمریکا رنگ محبوبیت و رنگ ترمیم آبرو می زند. آمریکا بعد از زمین سوخته ایکه جرج بوش جنایتکار از خود باقی گذارده به این مانور نیاز فراوان دارد."

 
این تحلیل را حزب ما در 5 سال پیش انجام داد و محصول تلاشهای امپریالیستها را ما امروز در آفریقای جنوبی که رژیم سرکوبگر سیاهپوست بر سر کار آورده است می بینیم. آخرین پرده این نمایش با تجلیل از مبارزه مردی که با نژادپرستی مبارزه کرد و سالها در زندان به سر برد و جایزه صلح نوبل گرفت، ولی با استعمارگران برای یک گذار بدون قهر به خاطر تامین آینده سفیدپوستان آدمخوار کنار آمد به پایان می رسد. امپریالیستها  و ارتجاع جهان تنها بیک بخش از زندگی ماندلا آن بخشی که مملو از سازشکاری به نفع آنها بود تکیه می کنند و به همه توصیه می کنند به مصداق شتر دیدی ندیدی گذشته را به فراموشی بسپارند و آینده را در خدمت سرمایه باشند. مرگ ماندلا نیز برای آنها در خدمت منافع طبقاتیشان هست. امروز این گلوله های طبقه حاکمه جدید آفریقای جنوبی است که از نمایش اعتراضی کارگران سیاهپوست معترض معدن بیش از سی نفر قربانی گرفت و صدای کسی در دنیا بر نیامد. حال سرمایه داران می توانند با خیال راحتتر همان سیاستهای استثماری گذشته را بر متن سیاست نوین تقسیم غنایم به پیش برند.

 

 

 

حزب کارایران(توفان)

پنجشنبه پنجم دسامبر 2013   





سایت کتابخانه اینترنتی توفان


سایت آرشیو نشریات توفان


توفان در توییتر


توفان در فیسبوک


 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی